نشریه آتش شماره ۱۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶۲ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۰۲- اردیبهشت ماه ۱۳۹۹

سرسخن: واقعیت جهانِ کرونایی و راهِ رهایی

به گفتۀ ایرج حریرچی معاونِ وزارت بهداشت «گرچه ویروس کرونا اقشار مختلف را درگیر ساخته اما شدت بیماری در قشرهای ضعیف و فقرا بیشتر است و در کشور آمریکا مرگ و میر در سیاه پوستان دو برابر سفید پوستان است». او که پیشتر در رابطه با شیوع کووید۱۹ در ایران معتقد بود «کرونا فقیر و غنی نمی‌شناسد» حالا منطبق بر منافع سیاسی و امنیتیِ نظام جمهوری اسلامی به «افشاگری» علیه ایالات متحده آمریکا می‌پردازد. «افشاگری»های مقامات جمهوری اسلامی از بالا بودن میزان مرگ و میر در میان آفریقایی تبارهای آمریکا نسبت به سفید پوستانِ، جنبه‌های سیاسی و تبلیغاتی داشته و بر بستر تضادها و اختلافات میان این دو سیستمِ پس‌مانده و ارتجاعی مطرح می‌شود. مقامات حکومتی ایران به شکل وقیحانه‌ای از میزانِ مرگ و میر در ایالات متحده خشنودند و با تأکید و لبخند بر اجساد مردگان در شهرهای آمریکا، به دنبال جا انداختن پروپاگاندای دروغین «کارآمد بودن» نظامِ درمانی جمهوری اسلامی هستند. آن هم در شرایطی که در جمهوری اسلامی دادنِ آمارِ صحیح در هر موردی و همیشه یک مسالۀ امنیتی است.

حریرچی، رئیس دولت متبوعش، ولی فقیه و دیگر سخنگویان نظام‌شان در حالی از «فقرا و قشرهای ضعیف» در آمریکا می‌گویند که خود چهل سال است با انحصارِ قدرتِ سیاسی در خدمت به منافع طبقۀ سرمایه‌داران ایران، با استثمار و سرکوبِ میلیون‌ها کارگر و زحمتکش و مزدبگیر همراه با جهل دینی و خرافه و انواع ستم‌های اجتماعی حکومت کرده و از نظامشان حفاظت می‌کنند. جمهوری اسلامی و سخنگویانش صلاحیتِ «افشاگری» از امپریالیسم آمریکا را ندارند چرا که هر دوی این نظام‌ها ماهیتا یک چیز هستند: دشمنان مردم.

میانِ امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی تفاوت‌های مهمی وجود دارد. مهم‌ترین آن‌ها این که یکی سرکردۀ نظامِ سرمایه‌داری امپریالیستی جهانی است و دیگری یک کشور تحت سلطۀ امپریالیسم. اما هر دو، نظام‌های سرمایه‌داری متکی بر مالکیت خصوصی و استثمار نیروی کار را نمایندگی می‌کنند. از این جهت تشابهات‌شان بیشتر وعمیق‌تر از تفاوت‌های‌شان است. به جنگ‌طلبی هر دوی‌شان نگاه کنید. به دست‌های‌شان که تا آرنج آلوده به خون مردم سوریه، عراق، یمن و غیره است. به بودجه تسلیحاتی امپریالیسم آمریکا که صد برابر بیشتر از بودجۀ اختصاص‌یافته برای سلامت و بهداشت عمومی مردم است و به ایران که میلیون‌ها نفر از مردم زیر خط  فقر هستند، اما فقط یک رقم از درآمدِ نهادهای منتسب به خامنه‌ای که بخشِ بزرگی از آن برای جنگ‌های ارتجاعی منطقه تخصیص می‌یابد، بیش از ۹۵ هزار میلیارد دلار است. به دین خویی‌شان نگاه کنید. اگر چه در آمریکا هنوز دین از دولت جدا است اما با روی کار آمدنِ رژیم فاشیستی ترامپ/پنس، نیروهای بنیادگرای مسیحی دست بالا را پیدا کرده‌اند و حالا اسقف، سوارِ هواپیما می‌کنند تا «نزدیک‌تر به آسمان» شده و از آن‌جا «شفاعتِ عیسی مسیح» را برای درمان و «بخشش گناهان» تقاضا کند. و به جمهوری اسلامی که بخش بزرگی از بودجه سالانه‌اش رسما و علنا به جیبِ نهادهای دینی مُبلغِ پوسیده‌ترین خرافات «جنّی و انسی» می‌رود و پارچۀ «مقدس» حرم رضا و معصومه را جهت شفا به در و دیوار بخش بیماری‌های عفونی می‌مالند! به شباهت‌های این دو نظام در اِعمال ستم ملی علیه سیاه پوستان، لاتینوهای مهاجر، کردها، عربها، بلوچ‌ها و افغانستانی‌ها نگاه کنید. به ستم بر زن که به اَشکال مختلف از ویژگی‌های هر دو نظام است. به بلایی که هر دو بر سر محیط زیست می‌آورند.

سخنان حریرچی و پوزخندهای زرد خامنه‌ای و روحانی را کنار هشدارِ اخیرِ اسحاق جهانگیری بگذارید و ابراز نگرانی از شورش‌ها و تلاطماتِ اجتماعی/سیاسیِ ناشی از فقر و بیکاری در دوره آتی. میلیون‌ها کارگر، دست‌فروش و حاشیه‌نشین که اساسا از دیدِ نظام ضد انسانی سرمایه‌داری (ازجمله در ایران و جمهوری اسلامی) «بی‌فایده» و «حاشیه‌ای»اند در نتیجۀ بیماری کووید ۱۹ منابع محدود درآمدشان را از دست داده و بدون داشتن کم‌ترین امکانات درمانی و معیشتی به حال خود رها شده‌اند. رژیم ایران حداقل دستمزد کارگران در سال جدید را ۱،۸۰۰،۰۰۰ تومان تعیین کرد. درحالی‌که خط فقر برای یک خانوار چهار نفره، شش میلیون تومان مشخص شده است. آن هم با تورمِ بیش از ۴۰ درصد و در شرایطی که بحران کرونا لطمات بزرگی به تولید و به‌ویژه کسب و کارهای کوچک زده است. طیفِ گسترده‌ای از مردم به‌واسطۀ بیماری ناشی از کرونای جدید صدمه می‌بینند و جانشان را از دست می‌دهند. اما میزانِ مرگ و میر در میان ستمدیدگان در هر نقطه‌ای از دنیا به‌مراتب بیشتر از ثروتمندان است. کرونا «فقیر و غنی» نمی‌شناسد اما سوال این است که چرا بیشترین قربانیان از میان کارگران و تهی‌دستان و مهاجرین از بریتانیا و آمریکا گرفته تا ایتالیا و اسلواکی و ایران هستند؟ بیش از یک سوم از مبتلایان به بیماری کووید۱۹ در انگلیس که در وضعیت وخیم به سر می‌برند، مهاجرین آفریقایی و آسیایی‌تبار هستند. در شهر شیکاگو نیمی از مبتلایان آفریقایی تبارهای آمریکایی‌اند درحالی‌که این مردم ۳۰ درصد از جمعیت هشت میلیونی شیکاگو را تشکیل می‌دهند. و به تصاویری که از اکوادور، این کشور فقیر در آمریکای جنوبی نشان داده می‌شود و انسان را به یادِ رمانِ معروفِ «طاعون» اثر «آلبر کامو» می‌اندازد فکر کنید. اجساد انسان‌هایی که در خیابان‌ها به روی هم انباشته شده‌اند و مردمِ فقیر و مستاصلی که تقاضای کمک می‌کنند و کمکی در راه نیست.  

پاسخ به این سوال دشوار نیست به شرطی که درکی درست از واقعیتِ جهان کنونی و حاکمیتِ سرمایه و کارکرد آن داشته باشیم.

روابط طبقاتی و اجتماعی حاکم، محدوده‌های تاثیرگذاریِ این بیماری به روی قشرهای مختلف اجتماعی را معین و مشخص می‌کند. مثلا این که کمپانی‌های بزرگ تولید دارو تحت انحصار و کنترل کدام طبقه است و تولیدات آن‌ها در درجۀ اول به دست چه کسانی می‌رسد و اساسا چه قشر و طبقۀ اجتماعی قدرت دستیابی و خریدن داروها و امکانات لازمه را دارد؟ یا این‌که با وجودِ هشدارهای دانشمندان به‌ویژه پس از شیوع بیماری‌های سارس و ابولا مبنی بر امکان و پتانسیل شیوع بیماری‌های همه‌گیر جهانی و ضرورت آمادگی برای آن، چرا قدرت‌های سیاسی حاکم بر کل این جهان به این هشدارها بی‌اعتنا بودند و به‌جای آمادگی و حداقل در سطحِ هزینه کردن برای برخی لوازم اولیه مانند ماسک و دستکش و دستگاه‌های تنفسی و غیره، این کار را نکردند؟

برای نظام سرمایه‌داری، قانونِ کسبِ حداکثر سود، قانونِ اول است. منطقِ این نظام به او فرمان می‌دهد که وقتی هنوز بیماری پدیدار نشده است، چرا باید برای آن آمادگی داشت و هزینه‌ای کرد که سودی در پی ندارد؟ پس، جایی هزینه کنیم که همین حالا سوددهی دارد. حتا پس از بروز بیماری باز دنبال رقابت‌های افسارگسیخته هستند و بر سر بازارِ فروش و در دسترس قرار دادن دارو یا واکسنی که یافته شود، رقابت می‌کنند. این است منطقِ نظامِ سرمایه‌داری متکی بر سود. این منطقِ ضد انسانی، برآمده از تضاد اساسی عصر سرمایه‌داری یعنی تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب و تملک خصوصی است. ازیک‌سو چند میلیارد نفر از مردم جهان به‌صورت جمعی و اجتماعی همۀ مایحتاج زندگی بشر را تولید می‌کنند و ازسوی دیگر اقلیتی از صاحبان ابزار تولید با هدف انباشت سود و براساس قانون ارزش و دیگر فشارها و ضرورت‌های ناشی از عملکرد سیستم سرمایه‌داری، چگونگی و میزان این تولید و نحوۀ توزیع آن را تعیین می‌کنند. هر آینه با انقلاباتِ کمونیستی بر تضاد اساسی عصر سرمایه‌داری نقطۀ پایان گذاشته نشود، مرتبا و به‌صورت‌های مختلف بحران می‌آفریند، مردم بیشتری را به فلاکت و مرگ می‌کشاند و حتا قادر نیست به بحران‌های برخاسته از طبیعت (مانند کرونا) پاسخی درست بدهد.

رویکرد جمهوری اسلامی در مواجهه با کرونای جدید و راهکارهایش کاملا جنبۀ سیاسی/امنیتی دارد و این را وثیقۀ جان مردم قرار داده است. اداراتِ دولتی باز شده‌اند، از قرنطینه در هیچ شهری خبری نیست و روحانی اعلام کرده که تردد میان شهرهای استانی مشکلی ندارد. همه چیز به وضعیت سابق برگشته است. دولت ایران اعلام کرده به «نیازمندان» یک میلیون تومان وام خواهد داد اما طی یک سال با بهره ۱۲ درصدی آن را باید بازپرداخت کنند! یعنی حتا در این شرایط به دنبال کسبِ سود هستند. این نظام حتا یک روز هم زیادی است که برجا بماند.

طبق نظر دولت ایران، حتا اگر دو یا سه میلیون نفر هم در نتیجۀ سیاستِ جنون‌آمیزِ «مصونیتِ عمومی» (ایمن‌سازی گله‌ای که از لحاظِ علمی رد شده است) بمیرند بهتر از این است که با شورش‌های اجتماعی روبه‌رو شوند. کرونا نه، بلکه بیشتر از آن امکانِ بروز شورش‌های اجتماعی است که امروز صاحبان قدرت در این‌جا را هراسان کرده است. اما نه‌تنها کرونا چون بمب ساعتی زندگی مردم را تهدید می‌کند که جمهوری اسلامی را نیز به روی بمبِ ساعتی ناشی از شورش‌های مردمی که حاضر نیستند منفعل در «صفِ مرگ» قرار بگیرند، نشانده است.

مساله اما فقط تفسیر این واقعیت نیست که «هرجا ستم است مقاومت و مبارزه هم هست». مساله اصلی این است که آگاهی لازم و ضروری توسط کمونیست‌ها در اختیار توده‌های خشمگین مردم قرار بگیرد، پیشروانِ اعتراضات توده‌ای جذب و سازماندهی شوند و این مبارزات در جهت خدمت به انقلاب کمونیستی و پیروزی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران قرار بگیرند.

در این وضعیت، بسیاری از افرادِ طبقۀ میانی که به دلایل اجتماعی و سیاسی مختلف ضد جمهوری اسلامی هستند، حسرتِ «روزهای قبل از کرونا» را می‌خورند. حسرتِ روزهایی که می‌شد با آرامش از خانه بیرون بیایند و خرید و تفریح کنند، به پارک بروند و کافه‌نشینی کنند. اما اگر عمیق و گسترده به روابطِ حاکم بر جهان نگاه کنیم، در چارچوبِ این روابط هیچ چیز قبل از کرونا هم «عادی» نبوده است. کدام یک از واقعیت‌های جهانِ قبل از کرونا امور «عادی» بودند؟ این‌که پیش از کرونا هم در هر ثانیه یک کودک در کشورهای فقیر در نتیجۀ سوء تغذیه و فقدان داروهای ساده جانِ خود را از دست می‌داد؟ این‌که بسیاری بیماری‌ها مثل ابولا در کشورهای فقیر و از میانِ توده‌های تحتانی قربانی می‌گرفت و جهان نسبت به آن وقحیانه بی‌تفاوت بود؟ این‌که دو میلیارد نفر از مردم جهان به آب سالم و هشتصد میلیون نفر به غذای کافی دسترسی ندارند؟ این‌که صدها هزار کودک کار در ایران و سراسر جهان کار هر روزشان زباله‌گردی و بردگی و بیگاری است؟ این‌که صدها هزار زن از زاغه‌های بنگلادش، هند، کره جنوبی و چین تا ردلایت‌های رسمی آلمان و هلند و آمریکا و بلژیک به تن‌فروشی و بردگی جنسی برای نان مجبورند؟

کرونا بیشتر از پیش کراهت و ناهنجاری این نظام را نشان داد، تمایزات طبقاتی و اجتماعی را روی صحنه آورده و عمق ناتوانی نظامِ سرمایه‌داری در حلِ مشکلاتِ بشری و غیر قابل تحمل و وحشیانه بودن آن را بیان کرد.

امروزه همچنین بسیاری منطبق بر ایدئولوژی و اخلاقیاتِ فردگرایانۀ «اول من» و «مسئولیت فقط در قبال خانواده من» سر در گریبان برده و به دنبال تبدیل کرونا از تهدیدی جهانی به «فرصتی» برای «درون‌نگری» و «شروع پالایش نفس» و «بازبینی در روابط خانودگی» و غیره هستند. اما واقعیتِ عملکرد کرونا در سراسر جهان فراتر و مهیب‌تر از چنین رویاهایی است. این بحران راه حلی جهانی، همیاری و همکاری کل بشر را می‌طبلد. کارزارِ جهانی متکی بر داده‌های علمی دانشمندان و فارغ از منطقِ سود و سرمایه و مجهز کردن توده‌های مردم به درک علمی از علل این‌گونه وقایعِ برخاسته از طبیعت و تلاش‌های جمعی برای پیشگیری و مقابله با آن را می‌طلبد. اما بزرگ‌ترین مانع در مقابل اتخاذ چنین رویکردی، همانا نظام سرمایه‌داری و قدرت سیاسی و ایدئولوژیکی است که از آن حراست می‌کند. چنین سیاستی فقط در یک رابطۀ اقتصادی/اجتماعی که سود در مرکز آن قرار ندارد، یعنی سوسیالیسم امکان‌پذیر است. اقتصاد و جامعه‌ای که هدف آن از تولید نه سود و سرمایه که تأمین زندگی و سلامت انسان‌ها و تلاش برای بقای محیط زیست است. این قبیل اتفاقات طبیعی باز هم پیش خواهند آمد. اما هر آینه بشریت از انقیادِ سود و سرمایه خارج شود، علم و آگاهی از قید شیوۀ تولید سرمایه‌دارانه و متکی بر مالکیت خصوصی رها شود، هر آینه نظام‌های سوسیالیستی انقلابی در این کشور و دیگر کشورهای جهان برپا شود، آن‌گاه توان بشریت برای به چالش گرفتن این‌گونه حوادث طبیعی کیفیتا بالاتر خواهد بود.

راه حل، مبارزه و انقلاب برای سرنگونی نظامی است که نه‌تنها نیروی کار چند میلیارد انسان را به انقیاد کشانده، بلکه با محوریت سود و انباشت سود، دانش و تحقیقاتِ علمی و روش‌های درمان را نیز تابع سود کرده است و هر لحظه بیشتر به نابودی تمامیت حیات در کرۀ زمین دامن می‌زند.

آتش

متن باکس داخل مقاله:

«بحران ویروس کرونا با تیزی بُرنده‌ای این واقعیت را نشان داد که نظام سرمایه‌داری در پاسخ به نیازهای توده‌های بشریت صرفا بی‌کفایت نیست، بلکه در دشمنی و ضدیّت بنیادین با آن قرار دارد و مانع مستقیم در مقابل آن است. حتا با وجود آن‌که سرمایه‌داران و حکومت‌هایی که نمایندۀ منافع سرمایه‌داران هستند، مجبور شده‌اند اقدامات اضطراریِ معینی را اتخاد کنند که به‌نوعی در مخالفت با دینامیک‌های سیستم آن‌ها قرار دارد (مثل دخالت‌گری وسیع دولت در اداره اقتصاد) اما این سیستم دائما موانعی را در حل این بحران ایجاد می‌کند. واقعیت فقط این نیست که شاهد اعمال شنیعی مثل احتکار برخی داروها و ابزار حیاتی پزشکی با هدف بالا بردن قیمت‌ها هستیم، بلکه این است که تولید ثروت تحت این سیستم براساس استثمار بی‌رحمانه و به فقر راندن توده‌های مردم سراسر جهان انجام می‌شود. واقعیت این است که در همین کشورهای «ثروتمندتر» هم فقرِ قابل توجهی هست و بحش‌های زیادی از مردم در فاصلۀ یک دستمزد تا دستمزد دیگر زندگی می‌کنند و با فاجعه به‌اندازه یک بحران جدی فاصله دارند. واقعیت این است که رقابت مدام میان کشورهای سرمایه‌داری مختلف، یا میان ائتلاف‌های مختلف سرمایه، برمبنای مالکیت خصوصی‌شان بر ابزار تولید (زمین، مواد خام، فن‌آوری، کارخانه‌ها و دیگر ساختارها) و انباشت خصوصی و رقابت‌جویانۀ ثروت، سدی است در مقابل همکاری آن‌ها برای تولید نیازمندهای عاجلی که سودآور نیستند. کلیت ایدئولوژیِ «هر کس به فکر خویش و پیشبرد منافع خودش به قیمت دیگری است»، فردگرایی‌ای که توسط این سیستم بازتولید می‌شود و در حال حاضر در آمریکا به‌شدت بر آن دمیده می‌شود، کاملا ضدِ گرایش به همکاری و فداکاری برای نیک‌بختی عمومی است و این گرایش‌ها را تضعیف می‌کند. علی‌رغم تلاش‌های متعهدانه‌ای که بسیاری از آدم‌های خوش‌نیت دارند، حتا اگر بحران فوری ویروس کرونا حل شود، این بحران برمبنای تشدید تضادهایی حل خواهد شد که در داخل این سیستم قرار گرفته‌اند و در پی آن شاهد تشدید رنج و فلاکت توده‌های بشریت که پیشاپیش تحت این سیستم تحت ستم و استثمار هستند، خواهیم بود.».

(برگرفته از مطلبی باعنوان: توهم مهلک بازگشت به «شرایط عادی» و پیشروی به‌سمت انقلاب» – باب آواکیان – ۲۷ مارس ۲۰۲۰

 

نکاتی درباره «بیانیۀ مطالبهگری ضد کرونایی»

پیروت – صلاح قاضیزاده

نیمه اول فروردین بیانیه «مطالبه‌گری ضد کرونایی[۱]» از دل «یک همفکری جمعی» بیرون آمد و منتشر شد. این بیانیه چه به‌جهت محتوی و فرم، چه از زاویۀ افقی که پیش گذاشت و چه ازاین‌جهت که به امضای شماری از روشنفکران و نویسندگان شناخته‌شد­ه کشور رسید، درخور توجه و تحلیل بیشتر و دقیق‌تری است.

متن بیانیه حاوی یک تناقض مفهومی و سیاسی جدی است. ازیک‌سو، مدعی برداشتن «گام‌هایی درجهت تغییر ساختاری» به «ورای تمام شکل‌های امروزین سرمایه‌داری و نهایتا همه صورت‌های سلطه» است، ازسوی دیگر، آن را به‌شکل یک بیانیۀ مطالبه‌محورانه ارائه می‌کند. مشکل اصلی این سند، مطرح کردن مطالبات نیست. چرا که پیش کشیدن خواسته‌هایی همچون «بیمه عمومی رایگان»، «توقف و مرخصی با حقوق کار»، «آزادی زندانیان» عادلانه است اما به‌ویژه در پاسخ به اوضاع جاری هرگز کافی نیست. هر چند در لیست مطالبات بیانیه، جای دو خواستۀ حیاتی و عاجل در وضعیت جاری خالی است: «مقابله با انواع توهمات خرافی، دینی و ضد علمی» که شیوع چهل ساله‌شان در زمانۀ همه‌گیری کرونا بیش از پیش قربانی می‌گیرد و دیگری «برداشتن فشار و تهدید نهادهای امنیتی از بالای سر کادر پزشکی و درمانی کشور». جمهوری اسلامی فقط دولت مجری «تعدیل ساختاری» و «خصوصی‌سازی» نیست؛ بلکه دین‌مداری (تئوکراسی) و ترویج خرافه و جهل مذهبی در تمامی سطوح جامعه طی چهل سالۀ اخیر همواره از ویژگی‌های اصلی آن بوده است.

اما در هنگامۀ عروج بحران‌هایی از این دست، امکان و ضرورت عاجل تهاجم به حاکمیت در ابعاد وسیع‌تر و عقب نشاندنش در جهت منافع توده‌های مردم بیش از پیش فراهم می‌شود. امری که پاسخ به آن مستلزم افق سیاسی بلندتری است. محدود کردن افق سیاسی که پیش چشم توده‌ها می‌گذاریم به این «مطالبات» و «مطالبه‌گری» آن هم در مقطعی که شیوع جهانی ویروس کرونای جدید تضادهای ساختاری سیستم سرمایه‌داری را به‌شکل عریان‌تر و وسیع‌تری پیش چشم شمار هر چه بیشتری از مردم کشیده است؛ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان در آستانۀ رنج و مرگ ناشی از آن قرار دارند؛ زنگ خطر بحران‌های زیست‌محیطی جدی‌تر و احتمالی آینده را در ابعاد جهانی به صدا درآورده؛ خدایان، نمایندگان زمینی‌شان در واتیکان، کابینۀ دولت دینی-نژادی «ملت برگزیدۀ» و فقها و مفتیان معظم و شهرهای مقدس و عبادتگاه‌های‌شان با تردید و تعطیلی مواجه شده‌اند؛ زندان‌های دست کم شش شهر ایران شورش کرده و زندانیان از بند رسته‌اند، حسن روحانی از انتخاب میان مرگ مردم و شورش سی میلیون نفر می‌گوید و بُلسونارو رئیس جمهور فاشیست برزیل از مرگ «چند میلیون نفر ناچیز» صحبت می‌کند، تناسبی با اوضاع پیشِ رو و تضادهای آن ندارد.

یحتمل ادعا خواهد شد که بیانیه به طرح این مطالبات محدود نبوده و به‌صورت بالقوه افقی فراتر را پیش نهاده است. به این افق و چارچوبه بیشتر نگاه کنیم. در تمام متن بیانیه به‌علت همان تناقض ساختاری‌اش، مشخص نیست بالاخره مخاطب آن چه کسانی هستند؟ پاسخ به این سوال از سه احتمال خارج نیست و هر سه حالت تناقضات بنیادین بیانیه را در خود حمل می‌کنند.

احتمال یکم: مخاطب بیانیه، دولت ایران است و امضاکنندگان و حامیان بیانیه واقعا به این امر باور دارند که می‌توان از جمهوری اسلامی یا هر دولت بورژوایی دیگری تحقق چنین مطالباتی را «مطالبه» کرد و انتظار برآورده شدن داشت. امری که باتوجه به لیست نام اکثر امضاکنندگان دور از ذهن است، اگرچه صراحتا در متن بیانیه گفته نشده که چنین انتظاری از هیچ دولت بورژوایی ندارند. و اگر بیانیه به‌واقع چنین مقصودی دارد، آن‌گاه پیش کشیدن ادعای «تغییر ساختاری» و رفتن به «ورای تمام شکل‌های امروزین سرمایه‌داری و نهایتا همه صورت‌های سلطه» بلاموضوع است.

احتمال دوم: بیانیه قرار است مانیفست انقلاب، پیش‌نویس چنین مانیفستی و یا چیزی شبیه آن باشد. چرا که صحبت از «تغییرات ساختاری» کرده و مطالبۀ «ملی ‌کردن یا تصرف عمومی تمام ظرفیت‌های تولید، توزیع و واردات دارو و تجهیزات پزشکی، در راستای خودگرانی اجتماعی همه واحدهای این حوزه اقتصادی» را مطرح کرده که به‌وضوح بیانگر مداخله در هژمونی دولت و تغییر مناسبت مالکیت دست کم در حوزۀ دارو است. سوال این است که مختصات و ویژگی‌های این «تغییرات ساختاری» چیست؟ با کدام استراتژی‌اش قرار است به این تغییرات رسید؟ سازمان و رهبری و دیکتاتوری کدام طبقۀ اجتماعی در مرکز این «تغییرات ساختاری» قرار دارد؟ نمی‌شود یک بیانیه سیاسی صادر کرد، فراخوان به «تغییرات ساختاری» داد اما نه مخاطبش روشن باشد، نه اهدافش نه برنامه و استراتژی و چگونگی تحقق مطالباتش! این یک «کنشگری سیاسی حداقلی» واقعی در اوضاع جاری نیست، حتی اگر آن را «گام نخست» نامیده باشیم.

صدور چنین بیانیه‌ای با هدف «گام‌هایی درجهت تغییرات ساختاری»، پاسخی پرابهام و ناروشن و گام‌های معلق و مردد چهره‌ها، روشنفکران و محافلی است که ازیک‌سو به‌لحاظ خطی و تئوریک عمدتا نافی ضرورت پدیده‌هایی همچون رهبری کمونیستی، حزب کمونیست و تشکیلات رهبری‌کنندۀ انقلاب، دولت دیکتاتوری پرولتاریا و برنامۀ جامعه آینده هستند، اما ازسوی دیگر فشار ناشی از واقعیتِ سرسخت، آن‌ها را به اتخاذ تصمیمات و پاسخ به ضرورتی وامی‌دارد. آن‌چه‌که از پی مواجهۀ جهان ما با کرونا برمی‌آید، فقط تردید در منطق «بد و بدتر»، ناتوانی نظام سرمایه‌داری در پاسخ مطلوب و به موقع به بیماری‌های همه‌گیر و کاستی‌های ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوایی «اول من» نیست. بلکه بدنه و شاکلۀ خطوط و تفکراتی که نافی قانون‌مندی‌های عینی جامعۀ طبقاتی و ضرورت‌هایی همچون دولت و دیکتاتوری پرولتاریا و «رهبری پیشگام آگاه و متشکل» هستند، هم با سوال و شکاف‌های جدی روبه‌رو خواهد شد. بعید است حتی یک نفر از باورمندان به تئوری شوراییسم قائل به انحلال «رهبری» پزشکان متخصص، دانشمندان «پیشگامِ آگاه» مبارزه با کووید ۱۹ و ساز و کار مرکزی و دولتیِ کنترل و مهار بحران کرونای جدید باشند. به باور ما سختی واقعیت و ضرورت‌های عینی برخاسته از قانون‌مندی‌های طبیعی و اجتماعیِ خارج از ارادۀ انسان‌ها و رویدادهایی مثل شیوع کرونا و حتی دی ۹۶ و آبان ۹۸ و چه باید کرد؟ پررنگی که از خود برجای می‌گذارند، به درجه‌ای طیف تفکرات شوراییستی را متزلزل و حتی تجزیه خواهد کرد. تناقض موجود در بطن بیانیۀ مطالبه‌گری ضد کرونایی، پاسخ کم‌رنگ و خجولی به ضرورت رهبری کردنِ «پیشگام» را جلو می‌گذارد. پاسخی که بنا به تزلزل‌های تئوریک و تناقضات محتوایی‌اش نه «پیشگام» است، نه روشنگر و رهگشا و ازاین‌جهت نه در مسیر ایجاد «تغییرات ساختاری ورای تمام شکل‌های امروزین سرمایه‌داری و نهایتا همه صورت‌های سلطه».

احتمال سوم: بیانیه خطاب به مردم است و هدفش تشکیل یک جنبش وسیع توده‌ای و یک کُنش جبهه متحدی و مبارزاتی حول این مطالبات. جنبش توده‌ای و مبارزاتی که خودِ «تغییرات ساختاری» نیست اما «گام نخست» و در جهت خدمت به رفتن به‌سوی جنبش رسیدن به «تغییرات ساختاری» است. با این فرض، باید بر یک اِشکال اساسی و پایه‌ای دیگر در متن بیانیه دست گذاشت. این کار را با ادبیات و مفاهیم خط سیاسی خودمان پیش می‌بریم. تا هم منظور برای مخاطب روشن‌تر باشد و هم «بیانیۀ انقلاب[۲]» (هفت توقف) را به‌عنوان یک پلاتفرم اتحاد و یک آلترناتیو پیش گذاشته و همگان ازجمله حامیان و امضاکنندگان بیانۀ ضد کرونایی را به وحدت با این پلاتفرم دعوت کنیم. همچنین مسیر هرگونه گفتگو، هم‌اندیشی، مباحثه و جدل پیرامون این سند همواره گشوده است.

اما به اِشکال پایه‌ای بیانیۀ مطالبه‌گری ضد کرونایی برگردیم. اگر بیانیه ادعای رفتن به «ورای هر صورتی از سلطه» را دارد، نباید در اشاره به بحران حاضر متوقف شود. پایه و مبنای همۀ صورت‌های ستم و سلطه در جامعه، قابل تقلیل به این بحران نیست و نمی‌توان یک پلاتفرم وحدتِ به حداکثر متحدکننده را فقط حول «مطالبات ضد کرونایی» مطرح کرد. مساله این است که وضعیت فعلی با تمام شاخ و برگ و جوانب دردناکش، چنان‌که بیانیۀ مطالبه‌گری نیز نیم‌نگاهی به آن دارد، برخاسته از یا ادغام‌شده در بستر یک روابط تولیدی-اجتماعی مشخص است؛ نظام سرمایه‌داری امپریالیستی و تضاد اساسی این عصر. اما فقط اشاره به این ساختارِ واحد تولید و بازتولید ستم و سلطه کافی نیست و سوال این است که این ساختار چگونه در بیانیه‌ها یا پلاتفرم‌های وحدتِ به حداکثر متحدکننده بازتاب پیدا می‌کند؟ چرا که سیستم تولیدی-اجتماعی موجود در واحد جغرافیایی ایران و در هیئت دولت دیکتاتوری بورژوایی جمهوری اسلامی، با اتکا به ستم‌های هفت‌گانه‌ای عمل می‌کند که از هفت گُسل اجتماعی عمدۀ جامعه برخاسته‌اند. گسل‌ها و تضادهایی که جمهوری اسلامی مادام که موجودیت داشته و جمهوری اسلامی است، قادر به دست کشیدن از آن‌ها و حل هیچ‌کدام‌شان نیست. گسل‌های ۱) فقر و بیکاری، ۲) دولت دینی، ۳) ستم بر زن، ۴) ستم ملی، ۵) شرکت در ماجراجویی‌های سیاسی و جنگ‌های ارتجاعی منطقه، ۶) نابودی محیط زیست و ۷) استبداد سیاسی و سرکوب فاشیستی. از دل این تضادها و حول این گسل‌ها می‌توان جنبش سراسری مبارزاتی را بیرون کشید که توان متحد کردن شمار فزاینده‌ای از توده‌ها را داشته باشد. حزب ما این سنتز از واقعیت تضادهای جامعه ایران را در سند بیانیۀ انقلاب (هفت توقف) به این شکل فرموله کرده است:

«راه انداختن جنبش مبارزه و مقاومت علیه جمهوری اسلامی براساس یک آگاهی سیاسی انقلابی و همگانی حول درک صحیح از دوست و دشمن و حول مهم‌ترین گسلهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی این سیستم. با تحلیل علمی از ساختارهای ستم و استثمار حاکم در ایران و اوضاع کنونی می‌توان دریافت که هفت خواست همگانی را باید در میان مردم گسترش داد و آگاهی عمیقی نسبت به ریشه‌های آن را در سطح جامعه گستراند. این خواست‌ها عبارتند از: ۱) توقف جنگهای ارتجاعی جمهوری اسلامی در خارج از کشور ۲) توقف بیکاری و فقر ۳) توقف ستم بر زن ۴) توقف ستمگری ملی علیه ملل غیر فارس ۵) توقف نابودی محیط زیست ۶) توقف دخالت دین در دولت و ۷) توقف استبداد و سرکوب سیاسی… همگانی شدن آگاهی و مبارزه و مقاومت حول این هفت گسل، صف مردم را نه‌فقط علیه جمهوری اسلامی بلکه علیه هر شکل از مانوردهی سیاسی و ایدئولوژیک  نیروهای ارتجاعی و امپریالیستی نیز تقویت می‌کند. شعار اصلی و چارچوب چنین جنبشی باید ضدیت با امپریالیسم و جمهوری اسلامی باشد…».

پیش گذاشتن چنین خواسته‌هایی مبتنی بر امیال افراد و احزاب سیاسی نیست؛ بلکه تبارز مهم‌ترین تضادهای جامعۀ ما است. تضادهایی که منفک از یکدیگر نبوده و برآمده از ساختاری واحد هستند. به‌این‌ترتیب، کسانی که خواست تغییر اساسی یا مبارزه با هر صورتی از سلطه را دارند، می‌توانند با تمامی تبارزات تضادهای فوق مبارزه کنند و در هر بحرانی تمامی این تضادها را نشانه بگیرند. دقت کنید مساله نه بر سر تاکتیک‌های مبارزاتی که بر سر مبانی شناخت و معرفت‌شناسی است. چرا که بحث نه‌صرفا پوشش دادن کلیۀ جنبش‌ها و مبارزات ضد حکومتی، بلکه واقعیتِ دینامیک‌های یک سیستم و ساختار است که زمینه‌های عینی برای به‌راه انداختن یک جنبش توده‌ای سراسری مبارزاتی را فراهم کرده و پاسخ می‌طلبند.

بحران‌ها نقاطی هستند که اگرچه عمدتا با یک یا چند گسل از مجموع گسل‌های اجتماعی تعمیق شده و پیوند می‌خورند اما از قضا، بیش از پیش، درهم‌تنیدگی تمامی تضادها و گسل‌های اجتماعی را نشان می‌دهند. بحران‌ها، برای ما کمونیست‌ها فرصت افشاکردن و نشانه رفتن تمامی این تضادها و تمامیّت ساختار تولید و بازتولید ستم و سلطه را فراهم می‌کنند. همچنان که مجال و زمینۀ بیشتری برای متحد کردن توده‌هایی را می‌دهند که روی تیغۀ این گسل‌ها قرار داشته و از آن‌ها رنج می‌برند. اما این افشاگری و راهگشایی را نمی‌توان و نباید به یکی از مظاهر این سیستم یا حول «مطالبه‌گری» و مطالباتی از قبیل آن‌چه در بیانیۀ ضد کرونایی آمده است محدود کرد. در این افشاگری از دل بحران موجود، با تشریح ارتباط این گسل و ستم با سایر گسل‌های اصلی جامعه و سپس ربط همۀ آن‌ها به اساس ساختار ستم‌گرانۀ شیوۀ تولید سرمایه‌داری و دولت دیکتاتوری بورژوایی حامی و مجری آن، باید به سوال استراتژیک «معضل چیست؟ راه حل چیست؟» رسید و راه حل واقعی، ممکن و مطلوب انقلاب کمونیستی را پیش گذاشت.

چنان‌که که در بیانیۀ انقلاب آمده است، ما کمونیست‌های متشکل در حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م) حتا هنگام اتحاد بر سر اصول حداقلی این بیانیه و حول هفت توقف و ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی جهت تحقق این توقف‌ها، فعالیت خود را در مسیر پیش‌برد انقلاب مد نظرمان[۳] و جامعۀ مورد نظرمان در جمهوری سوسیالیستی نوین ایران[۴] متمرکز خواهیم کرد. اما ایجاد چنین اتحاد گسترده‌ای حول مبارزه علیه گسل‌های اساسی که کارکرد نظام سرمایه‌داری و حاکمیت جمهوری اسلامی به وجود آن‌ها بستگی دارد را در مسیر به‌راه انداختن جنبشی برای این انقلاب ضروری دانسته و برآنیم که از این طریق می‌توان و باید جهت و پویش مبارزات توده‌ها علیه حکومت را در مدار و مسیر خدمت به انقلاب کمونیستی جهت‌دهی و سازمان داد.

پانوشت:

[۱] https://www.radiozamaneh.com/496250

[۲] https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/11/7%D8%AA%D9%88%D9%82%D9%81.pdf

[۳] https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/manifest.pdf

[۴] https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/constitution.pdf

زنان در مرکز بحران کرونا

ستاره مهری

ویروس کرونای جدید این روزها مهمان ناخوانده جهان است. از هجوم به بیمارستان‌ها و غارت مراکز خرید تا سوت و کوری کم‌سابقه شهرهای قرنطینه‌شده، از تکاپوی علم و مراکز علمی جهان برای نجات مجدد بشریت تا دست و پا زدن دین و خرافه در این میانه، از نگرانی دولت‌ها و مراکز مالی جهانی درباره اثرات و تبعات اقتصادی این وضعیت بر اقتصاد امپریالیستی تا بروز و ظهور بیشتر اعمال و افکار نژادپرستانه و شوینیستی و مسابقه تهمت و جنگ قدرت برخی رهبران جهان و پیروانشان، تصاویر این روزهای جهان است. تصاویری که دلیل خوب و فرصتی است برای بازاندیشی در اصول و مناسبات انسانی تحت سیطره سرمایه‌داری. اما میان تمام این تب و تاب و زیر پوست این سوت و کوری دوران قرنطینه، واقعیتی تلخ، شدت گرفته و در جریان است: تشدید خشونت خانگی بر زنان.

در چین گزارش‌های پلیس نشان می‌دهد که خشونت خانگی در زمان بروز اپیدمی کرونا سه برابر شده است. یک پاسگاه پلیس در ایالت هوبِی اعلام کرده در فوریه ۲۰۲۰ تعداد ۱۶۲مورد خشونت خانگی ثبت کرده است این آمار در زمان مشابه سال قبل یعنی فوریه ۲۰۱۹، ۴۷ مورد بوده است. همچنین پس از برداشته شدن قرنطینه در چین، تقاضای طلاق زوج‌ها افزایش چشمگیری داشت. با پراکنده شدن این ویروس در سایر نقاط جهان، گزارش‌های افزایش خشونت علیه زنان نیز همراه آن بالا رفت. در فرانسه در هفته اول اعمال محدودیت خروج از خانه آمار خشونت خانگی تا یک سوم افزایش داشت. استرالیا نیز از افزایش ۷۵ درصدی جستجو در اینترنت از سوی کسانی که احتمالا قربانی خشونت خانگی بوده‌اند خبر داده است. فرانسیسکا گیفی، وزیر امور خانواده آلمان ضمن هشدار درباره خطر تشدید خشونت خانگی در بحران کرونا، می‌گوید از ایالت‌های مختلف اخبار متفاوتی می‌رسد: «در مناطق روستایی و کشاورزی که فضاها بزرگ‌ترند و افراد می‌توانند بیرون بروند و هوایی بخورند، دعوا و درگیری به‌اندازه محیط‌های تنگ و بسته‌ نیست». در بریتانیا از آغاز قرنطینه، تماس‌های تلفنی و آنلاین با خط مشاور برای گزارش دادن خشونت خانگی، ۲۵ درصد افزایش یافته است. این افزایش در ایتالیا هم دیده می‌شود.

رییس اتحادیه‌ انجمن‌های زنان ترکیه می‌گوید: «ترکیه، کشوری است که در آن زنان به‌خاطر تقاضای طلاق به‌قتل می‌رسند. خشونت مردان قبلاً هم در سطح بالایی قرار داشت و رکود اقتصادی ناشی از اپیدمی و وضعیت تنش‌آمیز می‌تواند باعث افزایش خشونت علیه زنان شود. ما کشوری هستیم که در آن مردان وقتی از رییس خود عصبانی می‌شوند، زنان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند.»

در مالزی از ابتدای قرنطینه، میزان خشونت‌های خانگی ۵۰ درصد افزایش داشته است. وزارت امور زنان مالزی در صفحه فیس‌بوک رسمی این وزارتخانه، به زنان این کشور توصیه کرد در زمان قرنطینه خود را برای مردانشان آرایش کنند و برای سرگرمی مردان، ابایی نداشته باشند که مثل شخصیت‌های انیمیشن حرف بزنند!  موج اعتراض‌ها باعث حذف این توصیه‌ها از فیس‌بوک این وزارتخانه شد.

بهزاد وحیدنیا، دبیرکل مشاوره و امور روان‌شناختی بهزیستی ایران گفته: «میزان تماس‌های زوجین مربوط به اختلافات خانوادگی در دوران قرنطینه و کرونا با صدای مشاور بهزیستی با شماره ۱۴۸۰ نشان می‌دهد آمارهای اختلافات بین زوجین، سه برابر افزایش یافته است.»

آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل گفت به‌دنبال تعطیلی‌های ناشی از ویروس کووید-۱۹، بسیاری از زنان در خانه‌شان که قرار است امن‌ترین محل برایشان باشد، با خشونت مواجه‌اند. البته باید توجه داشت که این ارقام فقط موارد گزارش شده است و همان‌طور که می‌دانیم بسیاری از این موارد اصلا گزارش داده نمی‌شوند یا در نقاط زیادی چنین رفتارهایی اصلا مصداق خشونت تعریف نمی‌شوند. همچنین علاوه بر تشدید خشونت علیه زنان، با توجه به وضعیت اقتصادی و بالا رفتن نرخ بیکاری ناشی از کرونا، زنان در صف اول اخراج از کار و بیکارسازی‌های گسترده خواهند بود.

چرا وقوع یک همه‌گیری جهانی و یا به‌طور کلی وقوع هر بحرانی در جهان، تبدیل به بستری می‌شود برای فشار مضاعف بر زنان؟ محدودیت‌های اجتماعی که به‌دلیل شیوع ویروس کرونا اعمال شده‌اند، نه‌تنها خشونت خانگی بر زنان را افزایش داده بلکه بالا رفتن انتظار مردها و فرزندان خانواده از زنان نیز به فشار مضاعفی بر آنان تبدیل شده است.

وخامت اوضاع اقتصادی، نگرانی از آینده‌ای مبهم، تصور از دست‌دادن شغل و مواجهه با مشکلات فراوان مالی یکی از دلایل افزایش اختلافات در خانواده‌ها است. در کشورهایی که بار اقتصادی خانواده، بیشتر بر دوش مردان است، خالی شدن سفره ارتباط مستقیم با خشونت خانگی دارد. کارگران روز‌مزد و صاحبان شغل‌هایی مشابه این که بیکار شده‌اند به‌دلیل نا‌امیدی از آینده‌ای ‌تاریک، دچار افسردگی شده‎‌اند. افراد افسرده وقتی که هنوز در مراحل اول این بیماری هستند با کوچک‌ترین تنشی عکس‌العمل‌های خشونت‌آمیز نشان می‌دهند. کوچک ‌بودن خانه‌ها و نبود حریم خصوصی کافی، سروصدا و نداشتن امکان تفریح و سرگرم شدن که پیش از این در بیرون از خانه فراهم بود، یکی دیگر از دلایل اصطکاک و تنش منجر به خشونت در میان خانواده‌ها است.

ترس از اپیدمی و ابتلا به کووید ۱۹ یکی دیگر از علل خشونت خانگی است که به اشکال مختلف بروز پیدا می‌کند. بیشترین شکایت ثبت‌ شده درمراکز مشاوره در دوران قرنطینه، موضوع رابطه جنسی است. در خانه ماندن اجباری توقع زوج‌ها را برای داشتن رابطه بالا برده است. ممانعت و مخالفت یکی از طرفین (اغلب زنان) به‌دلیل ترس از امکان انتقال کرونا، باعث خشونت فیزیکی بر زنان شده است. ذکر این موارد به‌معنای توجیه خشونت بر زنان نیست بلکه بیان عواملی است که بر بستر ریشه‌های ستم بر زن در جامعه طبقاتی، زنان را به مرکز بحران کرونا می‌کشاند.

در جامعه سرمایه‌داری در کنار اصل مقدس مالکیت خصوصی، اصل مقدس بودن خانواده هم وجود دارد. خانواده پدرسالار بخشی از سیستم است و ساختار قدرت در خانواده و فرودستی زن نسبت به مرد، ستم و اعمال خشونت مرد بر زن، بیانگر موقعیت زن در کلیت جامعه و جزیی جدانشدنی از سیستم هستند. شیوه تولید سرمایه‌داری، رابطه تولید کالایی است و روابط پدرسالارانه ریشه در همین روابط تولید کالایی دارد و درنهایت به آن خدمت می‌کند. این روابط در سرمایه‌داری روابطی حاشیه‌ای و قابل اصلاح نیستند بلکه یک شالوده سیستم را تشکیل می‌دهند. بنابراین، یک زن فارغ از این‌که کجای جهان باشد حتی هنگام تولد وارد بخشی از این روابط نابرابر و ستمگرانه می‌شود. دنیایی که زن را به ابژه جنسی تقلیل می‌دهد و انسانیت او را انکار می‌کند.

زن به‌عنوان حلقه پایین زنجیره قدرت در جامعه تعریف شده و به میدان انتقام‌جویی اثرات سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیک و… سیستم تبدیل شده است. کرونا روند معمول امور را مختل کرده و فشارهای متعددی بر زندگی میلیاردها انسان وارد کرده است. انتقامِ بخشی از این فشارها از زنان گرفته می‌شود و آمار خشونت خانگی افزایش می‌یابد. عرصه زندگی اجتماعی زن به عرصه مبارزه ایدئولوژیک بنیادگرایان دینی و فاشیست برای تثبیت قدرت و مفاهیم‌شان هم بدل شده است. به‌عنوان مثال در امریکا، در زمان شیوع کرونا با حمله  به مراکز سقط جنین در برخی ایالت‌ها و بستن آن‌ها و در نتیجه محروم کردن زنان از پایان دادن به بارداری، شرایط سخت را برای زنان سخت‌تر کرده است.

تحلیل روابط اساسی و قانون‌مندی‌های این سیستم نشان می‌دهد که از بین بردن ستم بر زن در این سیستم ممکن نیست. در این سیستم، خشونت سازمان‌یافته علیه زن گسترده است اما چنان با کلیت استثمار و ستم‌های موجود درهم‌تنیده است که مبارزه با آن مبارزه‌ای درخود نیست و بدون مبارزه برای رهایی کل بشریت و بدون پرداختن به پایه‌های تاریخی-سیاسی آن فقط به تحکیم قدرت‌های موجود خواهد انجامید.

 

 

 

 

 

 تئوریهای توطئه، «قطعیت» فاشیستی، فلج لیبرالی یا برخوردی علمی برای تغییر جهان 

باب آواکیان۱

بحران ویروس کرونا اهمیت علم و روش و رویکرد علمی را در فهم و تغییر جهان به‌شدت برجسته کرده است. اما شیوۀ فکر کردن (یا نکردن) مردم توسط آموزشی که دیده‌اند شکل گرفته است و این معضل بسیار بزرگی است.

بسیاری از “لیبرال‌ها” و “مترقی‌ها” سالیان دراز خود را الافِ مقوله‌های مسخره‌ای کرده‌اند ازجمله این‌که «چه‌طور کسی می‌تواند بگوید واقعا حقیقت چیست و اصلا کسی نباید بگوید که حقیقت او بزرگ‌تر از حقیقت دیگران است» و غیره. در مقابل، نیروهای فاشیست که به‌واقع ذهنیت عصر تاریکی را دارند، در مورد «حقیقی» بودن انواع و اقسام تئوری‌های توطئۀ جنون‌آمیز که مروج «ارزش‌ها» و اهداف فاشیستی هستند، قطعیتِ اعتقادی دارند.

به‌عبارت دیگر، گرایش‌های کلی مهم در جامعه این‌ها هستند: کسانی که بیشتر از همه قطعیت اعتقادی دارند کسانی هستند که بیشتر از همه با واقعیت بیگانه‌اند. امری که موقعیت را پیچیده‌تر کرده و بُعدِ مضاعفی به مساله می‌افزاید این است که  بسیاری از توده‌های تحتانی که به‌شدت با «ارزش‌ها» و اهداف فاشیست‌ها مخالفند و در هیچ چیز آن سهیم نیستند اما این‌ها هم که به شدیدترین وجه در این سیستم تحت ستم هستند به علم مشکوک‌اند و گرایش دارند که تحلیل علمی و هر تحلیلی که بر علم استوار است را رد کنند. و همین مساله آنان را در مقابل هر ایدۀ غلط و مضر و انواع «تئوری‌های توطئه» آسیب‌پذیر می‌کند. ازجمله این‌که، «همه‌چیز دست خداست» و آدم‌ها کاری نمی‌توانند بکنند.

راه جواب دادن به این وضعیت آن نیست که دست از تلاش برای درک واقعیت بکشیم یا صرفا دنبال هر چیزی که به عقل جور در می‌آید یا از طرف کسی که به او اطمینان داریم گفته شده بیفتیم یا چیزی را باور کنیم که حداقل برای مدتی به ما راحتی خیال می‌دهد.

حقیقت بودن هر مساله‌ای مربوط به آن نیست که چه کسی آن را گفته یا این‌که شما نسبت به آن چه احساسی دارید. این‌که منبعِ مطلبی کسی باشد که شما از او خوشتان می‌آید آن مطلب را مترادف با حقیقت نمی‌کند. یا برعکس، منبع کسی است که از او خوشتان نمی‌آید آن مطلب را خلاف حقیقت نمی‌کند.

 و حقیقت «مسابقه محبوبیت» نیست. باور عدۀ کثیری نسبت به یک امر آن را مترادف با حقیقت نمی‌کند و اگر فقط برخی از مردم به امری باور داشته باشند آن را خلاف حقیقت نمی‌کند.

حقیقت، مقوله‌ای عینی است. این به‌معنای آن است که حقیقت بودن یا نبودن هر چیزی وابسته به این است که آیا منطبق بر واقعیت عینی هست یا خیر. (در برخی سطوح، حقیقت امری واضح است. برای مثال این حقیقت که باران سختی می‌بارد و شما برای هر مدت زمانی زیر آن باشید خیس می‌شوید. اما سطوح عمیق‌تری هم هست که کشف حقیقت آن‌ها پیچیده‌تر است و نیازمند دانش تکامل‌یافته‌تری است. برای مثال، علت بارش باران چیست؟ چرا این‌جا باران می‌آید ولی جاهای دیگر نمی‌آید و غیره. اما تمام این سطوح در یک واقعیت مشترک‌اند و آن این‌که حقیقت بودن یا نبودن هر چیزی وابسته به این است که آیا منطبق بر واقعیت عینی هست یا خیر.)

برای متمایز کردن دروغ از حقیقت و برای این‌که به درک مستحکمی از مسائل برسیم، باید روش و رویکرد علمی به کار ببریم و هر آن جا که می‌توان قطعیت علمی مسائل را تثبیت کنیم باید این کار را بکنیم.

آردی اسکای بریک، دانشمند تعلیم‌دیده‌ای که معتقد است کمونیسم نوین تکامل بیشتر علم انقلاب است، می‌گوید علم صرفا عقیدۀ این و آن نیست. بلکه فرآیندی است که مستلزم کاوش و تحقیق در مورد واقعیت و سیستماتیزه کردن چیزهایی است که در این روند آموخته می‌شود. او تاکید می‌کند: «علم فرآیند متکی بر شواهد است» و علم کاملا متفاوت از دین و کشف و شهودِ عرفانی و این قبیل چیزهاست که سعی می‌کنند با فراخواندن نیروهای خیالی واقعیت را شرح دهند. در علم، بر خلاف دین و وعرفان، داشتن شواهد اثباتی اجباری است. علم مستلزم شواهد است. اگر کسی براساس وجود شواهدِ انکارناپذیر دست به قضاوت نزند و اگر ادعاهای آدم‌ها را بدون این‌که آن‌ها را براساس شواهدی که واقعیت نشان می‌دهد محک نزند، مستعد آن است که هر چیزی را بپذیرد و باور کند! یا آن‌طورکه آردی اسکای بریک شرح می‌دهد: بدون علم می‌توانند افکار شما را به‌راحتی بازی دهند و شما قادر نخواهید بود بفهمید که چی درست است و چی غلط و قادر به تمیز دادن حقیقت از دروغ نخواهید بود.۲

اسکای بریک تاکید می‌کند که علم چیز رازآلودی نیست و هر کسی می‌تواند آن را آموخته و به کار برد. او همچنین در مورد وجود علمِ بد هشدار می‌دهد (ازجمله، علمِ بدی که برای مقاصد تبعیض نژادی به‌کار برده می‌شود) و می‌گوید، هر کسی می‌تواند و باید علم خوب را – یعنی روش‌های درست علمی را – برای درک واقعیت و افشا و طرد کردن علمِ بد به‌کار برد. همان‌گونه‌که وی خیلی ساده و پایه‌ای می‌گوید: «در هر زمینه‌ای، می‌خواهد درمان یک بیماری باشد یا ایجاد یک جامعه بهتر، ما نیازمند فرآیند علمی متکی بر شواهد هستیم.»۳

ضدیت با روش  و رویکرد علمی – و انکار امکانِ رسیدن به حقایق مهم از طریق کاربرد این روش و رویکرد، فقط می‌تواند به نتایج بد و برخی اوقات خیلی بد منجر شود و مردم را دچار همه نوع نادانی و جهل و پیش‌داوری کرده و آنان را از قدرت درک و تغییر جهان بر مسیر اساسا مثبت محروم کند.

زمانی که، به‌طور مثال «جوناس سالک» اعلام کرد که بالاخره واکسنی را برای درمان ویروس وحشتناکِ فلج اطفال کشف کرده است، آیا واکنش  بایستی این می‌بود که حتا بدون وارسی آن، با شک و تردید به آن نگریسته شده و آن ادعا یکسره مردود شمرده می‌شد؟ آیا وقتی (و اگر) واکسنی برای ویروس کووید۱۹ کشف شود مردم باید آن را رد کنند؟ نمونه‌هایی از این دست بی‌نهایت هستند و می‌توان آن‌ها را برشمرد. لازم است که نکته مهمی را که آردی اسکای بریک تاکید داشت، دوباره تکرار کنیم: خواه شما می‌خواهید یک بیماری را درمان کنید و یا جامعه بهتری بسازید، شما به فرآیند علمی مبتنی بر شواهد نیاز دارید.

پانوشت:

  1.  باب آواکیان. ۲ آوریل ۲۰۲۰. این مقاله نسخه کوتاه از مقالۀ «حقیقت ساده و بنیادین است»

Conspiracy Theories, Fascist “Certitude”, Liberal Paralysis OR A Scientific Approach to Changing the World.

 (Short Version—The Simple and Basic Truth)

Bob Avakian. 2 april 2020

  1.  علم و انقلاب: درباره اهمیت علم و  به کاربست علم در رابطه با جامعه، سنتز  نوین کمونیسم نوین  و رهبری باب آواکیان. مصاحبهای با آردی اسکای بریک.
  1. همانجا

– اسکای بریک دانشمند زمینشناسی و بیولوژی تکاملی و مبلغ کمونیسم نوین است.همچنین نویسنده کتاب بسیار مهم «علم فرگشت و افسانه خلقت» (۲۰۰۶) است. در این مصاحبه اسکای بریک به تفصیل توضیح میدهد که باب آواکیان تجربه تاریخی جنبش کمونیستی را جمعبندی کرده و از طیف وسیع تجارب بشری بهره گرفته و کمونیسم نوین را سنتز کرده است. او میگوید، کمونیسم نوین تجسم جهش بیشتری در به کاربست یک روش و رویکرد علمی در جواب به این مساله است که چگونه میتوان بهواقع جامعه و جهان بهتری را به وجود آورد که نشانی از ستم و استثمار در آن نباشد. وی میگوید، کمونیسم نوین تداوم تئوری کمونیستی است که تا پیش از این تکامل یافته بود اما همچنین جهش کیفی به ورای آن بوده و به طرق مهمی گسست از آن نیز هست. این سنتز، کمونیسم را بر پایهای که علمیتر و منسجمتر قرار داده است. باب آواکیان در شماری از آثارش در مورد کمونیسم نوین بحث میکند: بهویژه در کتاب کمونیسم نوین (علم، استراتژی، رهبری برای یک انقلاب واقعی و ایجاد یک جامعۀ بنیادا نوین در راه رهایی واقعی) و کتاب گشایشها (گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر توسط کمونیسم نوین: یک چکیده).

کتاب «علم و انقلاب» (مصاحبهای با آردی اسکای بریک) و دو کتاب کمونیسم نوین و گشایشها در وبسایت زیر به فارسی موجود هستند: www.cpimlm.org

آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران

بخش هفتم: چرا منصور حکمت نظام سرمایهداری حاکم بر جهان ما را نفهمیده است؟

سیامک صبوری

در قسمت قبلی این سلسله مقالات دیدیم که چرا نگاه منصور حکمت و طرفدارانش به نظام سرمایه‌داری، یک نگرش نادرست و قِسمی است و از این نظر در ضدیت با نظرات مارکس دربارۀ سرمایه‌داری و کتاب سرمایه قرار دارند.[۱] این بحث را با تشریح زاویۀ دیگری از کمبود و اشکال اساسی درک و نگاه حکمت از نظام سرمایه‌داری در زمانۀ ما یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی پی می‌گیریم.

منصور حکمت در دورۀ پایان کار فکری و سیاسی‌اش اساسا به مقولۀ امپریالیسم باور نداشت. در سند «یک دنیای بهتر» (برنامه حزب کمونیست کارگری) فقط در دو جا از کلمۀ امپریالیسم استفاده کرد. یک بار در نقد چیزی که آن را «کمونیسم جهان سومی» می‌نامید و از زبان آن‌ها گفت: «خروج از سلطۀ سیاسی علنی قدرتهای امپریالیستی» (ص ۳۵۲) و بار دیگر در بخش مربوط به روابط بین‌المللی که خواستار «تلاش برای لغو همۀ نهادها و پیمانهای مراجع بین المللی امپریالیستی» شده است. (ص ۳۸۸) به‌عبارت دیگر امپریالیسم را به‌عنوان یک سیاست و شکلی از روابط بین‌المللی دیده است نه آن‌چنان که لنین از واقعیتِ حرکت و تغییرات کیفی سرمایه‌داریِ عصر ما یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی تحلیل کرد.

رگه‌های بحث دربارۀ پدیده‌ای به نام امپریالیسم در آثار مارکس و انگلس به‌ویژه در مباحث مربوط به تمرکز سرمایه دیده می‌شود. اما امپریالیسم به‌عنوان مرحلۀ تاریخی از حرکت نظام سرمایه‌داری در ابعاد جهانی، به‌طور مشخص از سال‌های آخر قرن ۱۹ و آغاز قرن بیستم رشد و نِمُو پیدا کرد. این لنین بود که در سال ۱۹۱۶ در جزوۀ امپریالیسم بهمثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایهداری این تغییر کیفی در نظام سرمایه‌داری را صورت‌بندی کرد. بدون در نظر گرفتن قانون‌مندی‌ها و ویژگی‌های حرکت سرمایه و علمکرد جهانی آن در عصر امپریالیسم، نمی‌توان نظام سرمایه‌داری را به‌طور همه‌جانبه فهمید و تحلیل کرد. درنتیجه، امکان ارائۀ یک بدیل و راه حل واقعی برای گسست از این نظام و حرکت به‌سمت یک نظام تولیدی-اجتماعی بنیادا متفاوت هم وجود نخواهد داشت. و این دقیقا کاری است که تفکر منصور حکمت، برنامۀ سیاسی مورد نظر او و جامعۀ «سوسیالیستی» که مدعی آن هستند، انجام می‌دهد. آن‌ها قادر به شناخت صحیح و همه‌جانبۀ سرمایه‌داری، سرمایه‌داریِ عصر ما (امپریالیسم) نیستند و در نتیجه از ترسیم آلترناتیو واقعی رها شدن از سرمایه‌داری هم عاجزند.

پایههای یک درک غلط

حکمت در دهۀ ۶۰ و پیش از انحلال کامل مفاهیم تئوریک و سیاسی مارکسیستی و بدل شدن به یک سوسیال دمکرات متعارف، در برخی از آثار و نوشته‌های اولیه‌اش می‌کوشید به بحث امپریالیسم لنین، سرمایه‌داری امپریالیستی و کارکرد و عملکرد آن در نظام تولیدی و اجتماعی ایران بپردازد. چیزی که آن را باعنوان «سرمایه‌داری وابسته» تعریف می‌کرد و از آغاز دهۀ هفتاد به کل از بحث‌های او حذف شد. اما عناصر غلط در مورد امپریالیسم در همان بحث‌های دهۀ شصت حکمت هم موجود بودند.

ناتوانی منصور حکمت در فهم سرمایه‌داری امپریالیستی به مبانی غیر مارکسیستی تفکر او، به‌ویژه فهم غلطش از جوهر و چیستی نظام سرمایه‌داری برمی‌گردد. او تضاد اساسی سرمایه‌داری (تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) و قوۀ محرکۀ این نظام (تضاد بین سازمان‌یافتگی (ارگانیزاسیون) در تولید و هرج و مرج (آنارشی) در بازار) را ندیده و سرمایه‌داری را به تضادِ کار و سرمایه تقلیل می‌دهد. حکمت تلاش دارد امپریالیسم را چه در سطح جهانی و چه در کشورهای تحت سلطه از همین زاویه یعنی «چپاول کارگران» و تقابل کار و سرمایه توضیح بدهد. او نتیجه می‌گیرد که: «تولید فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، این است محور اساسی تئوری امپریالیسم لنین». (نظری به تئوری مارکسیستی بحران ص ۱۴۱) و «تولید فوق سود امپریالیستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتولید شرایط اقتصادى و سیاسى لازم آن است. این جوهر عملکرد امپریالیسم در کشور تحت سلطه است». (همان ۱۴۶) به‌عبارت دیگر، حکمت معتقد است سرمایه در مرزهای درونی‌اش دچار اشباع و بحرانِ ناشی از گرایش نزولی نرخ سود شده و برای حل این تضاد به بازارهای بیرونی و به‌ویژه نیروی کار ارزان آن چشم می‌دوزد.

اما لنین چه گفت و چگونه تحلیل کرد؟ این درست است که سرمایه‌گذاری سودآور در کشورهای پیشرفته محدود شد و بورژوازی در مقیاسی کیفیتا بزرگ‌تر نیازمند حرکت به‌سوی کشف و توسعۀ بازارهای خارجی برای صدور سرمایه بود. اما خودِ این مساله ناشی از به وجود آمدن حد بالایی از رشد و تراکم سرمایه و شکل‌گیری مقولۀ «انحصارات» بود. لنین جوهر سرمایه‌داری را انحصار و سرمایه انحصاری می‌داند و می‌نویسد: «پیدایش انحصار که معلول تمرکز تولید است، به‌طور کلی قانون عمومی و اساسی مرحلۀ کنونی تکامل سرمایه‌داری است» (امپریالیسم ص ۲۲) و «جانشین شدن انحصار به‌جای رقابت آزاد، جنبۀ بنیادی و جوهر امپریالیسم است». (امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم) به‌عبارت دیگر، خودِ تلاش برای کسب فوق سود امپریالیستی از طریق صدور سرمایه، معلول پدیدۀ دیگری یعنی انحصار است که در روند حرکت سرمایه به‌سمت تمرکز و در اثر فشارهای ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون و رقابت ایجاد می‌شوند.

تأکید بر مسالۀ انحصارات و پیامدهای نشأت گرفته از نیروی محرکۀ سرمایه‌داری در شکل‌گیری مرحلۀ امپریالیستی، به‌معنای انکار این حقیقت نیست که «سرمایه به دنبال تولید و کسب سود از طریق فوق استثمار امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه است». قطعا بورژوازی امپریالیست در جریان صدور سرمایه به کشورهای پیرامونی به‌دنبال کسب سود حداکثری است. اما بحث بر سر دینامیک‌های سرمایه و سرمایۀ امپریالیستی است و جبری که از دل این نیروی محرکه برآمده و سرمایه را به قول مارکس تا آن سوی دیوار چین هم می‌برد. این نیروی محرکه، تضاد کار و سرمایه و «میل سیری‌ناپذیر بورژوازی به استثمار کار مزدی» نیست. بلکه فشار ناشی از تضاد آنارشی ارگانیزاسیون است که در کل پیکر شیوۀ تولید سرمایه‌داری در هیئت قانون «گسترش بیاب یا بمیر» خود را فشرده می‌کند.

همین جبر و فشار ناشی از آن است که قدرت‌های امپریالیستی و بلوک‌های سرمایه‌داری را ابتدا به تقسیم تمام جهان به مناطق تحت نفوذ و سلطه و سرمایه‌گذاری‌شان وامی‌دارد. در ادامه وقتی این تقسیم تمام شد، به‌شکل رقابت بر سر بازتقسیم جهان خود را نشان می‌دهد. قدرت‌های امپریالیستی در این روند است که به مسالۀ رقابت‌های سیاسی و اقتصادی حاد و نهایتا به جنگ و جنگ‌های امپریالیستی وادار می‌شوند. امپریالیسم یعنی جنگ و لنین جزوۀ تاریخی‌اش را در تشریح علل و ریشه‌های بروز جنگ جهانی اول نوشت و آن را توضیح داد. (امپریالیسم بالاترین… ص ۱۸۵) اما شما در تحریفات ضد لنینی منصور حکمت از امپریالیسم، هیچ توضیح روشنگری درباره رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی و تأثیر آن بر اوضاع جهان و جنگ‌های امپریالیستی و فشاری که از دل ضرورت‌های سرمایه‌داری امپریالیستی برآمده و این جنگ‌ها را محتمل می‌کنند، نمی‌بینید!

 امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه

در برنامۀ حزب کمونیست کارگری و اندیشۀ منصور حکمت چیزی به نام استقلال سیاسی و اقتصادی از نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی مطرح نشده است. گویی می‌توان اقتصاد سوسیالیستی را بدون گسستِ کامل از بندهای وابستگی اقتصادی به نظام سرمایه‌داری جهانی بنا کرد. عدم وجود چنین فاکتوری در برنامۀ کمونیسم کارگری، صرفا یک کمبود سیاسی نیست. بلکه بیانگر محدودیت‌ها و اشکالات نگاه حکمت و کمونیسم کارگری به دو مقولۀ سرمایه‌داری در عصر ما و بدیل آن یعنی سوسیالیسم است. در فصل‌های بعدی این سلسله مقالات نشان خواهیم داد که چرا «سوسیالیسم» مورد نظر حکمت و حکمتیست‌ها (که چیزی جز نوعی سوسیال دمکراسی رفرمیستی نیست)، اساسا نمی‌خواهد به مقولۀ استقلال سیاسی و اقتصادی بپردازد و اصولا نیازی هم به پرداختن به چنین پدیده‌ای نمی‌بینند. در تفکر متأخر منصور حکمت چیزی به نام ستم ملی در ابعاد جهانی میان ملل امپریالیست و ملل تحت ستم وجود ندارد و سرمایه در همه‌جا تبارزات و ویژگی‌های یگانه‌ای دارد. پس لازم نیست وقت طبقۀ کارگر را با «دغدغه‌های بورژوازی ناسیونالیست جهان سومی» و مفاهیمی چون «مبارزه ضد امپریالیستی» یا «اقتصاد مستقل از سرمایۀ جهانی» بگیریم! در اقتصاد سیاسی حکمتیستی، رقابت میان بلوک‌های انحصاری سرمایه و قدرت‌های امپریالیستی و ریشه‌یابی دلایل اقتصادی و زیربنایی نظامی‌گری امپریالیست‌ها جایی ندارد. گویی در جهانی بدون دو جنگ جهانی با هفتاد میلیون کشته و ده‌ها جنگ و مناقشۀ گرم و سرد امپریالیستی زندگی می‌کنیم. هم‌چنان‌که اساسا در سیاست و استراتژی منتج از تحلیل حکمتیستی، دیدار و همکاری با امپریالیست‌های ناتو و اتحادیه اروپا و حتی مایک پومپئو و سفیر اسرائیل ایرادی ندارد و احتمالا یک اصل «پرولتری» است[۲]!

حکمت در دهۀ ۱۳۶۰ معتقد بود «سرمایه‌دارى وابسته، سرمایه‌دارى عصر امپریالیسم در کشور تحت سلطه است. این بدان معنى است که… حرکت کل سرمایۀ اجتماعى در کشور، در جهت پاسخگویى به نیازهاى جهانى سرمایه انحصارى، با توجه به تقسیم مشخص جهان به کشورهاى امپریالیستى و تحت سلطه، در سطوح اقتصادى و سیاسى شکل میگیرد» (اسطورۀ بورژوازی ملی مترقی ۱ ص ۲۴) و «اساس تولید سرمایه دارى در کشور تحت سلطه، تولید فوق سود امپریالیستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتولید شرایط اقتصادى و سیاسى لازم آن است. این جوهر عملکرد امپریالیسم در کشور تحت سلطه است… اساس حرکت سرمایه انحصارى در بازار داخلى کشور تحت سلطه، تولید فوق سود امپریالیستى است…و در واقع تقسیم کارى که تولید اجتماعى در کشور تحت سلطه در هر دوره معیّن به خود میپذیرد از آن رو است که این تقسیم کار، مساعدترین چهارچوب را براى استفاده سودآور از نیروى کار ارزان براى سرمایه انحصارى و از این طریق کل سرمایه اجتماعى در بازار داخلى فراهم می آورد، تقسیم کارى که ارزش اضافه لازم از نظر نرخ و حجم را براى تأمین نیازهاى سرمایه در پروسه انباشت با سهولت بیشترى به دست میدهد». (نظری به تئوری مارکسیستی بحران. ص ۱۴۶)

اما عملکرد سرمایۀ امپریالیستی در کشورهای پیرامونی و رابطۀ این دو دسته کشور در زمانۀ ما، بسیار فراتر و پیچیده تر از تبیین‌های سطحی و اکونومیستی حکمت و حکمتیست‌ها است. امپریالیسم را نمی‌توان به سیاست «چپاول نیروی کار ارزان در کشورهای جهان سوم» فرو کاست. امپریالیسم چنان که لنین گفت، صرفا بسط قوانین سرمایه‌داری در عصر رقابت آزاد به گسترۀ جهانی نیست. بلکه دورۀ جدیدی از عملکرد و حرکت شیوۀ تولید سرمایه‌داری در سطح جهانی است. درست است که سرمایه در مرحلۀ امپریالیستی، قوانین ذاتی و بنیادین خودش را نقض نمی‌کند، اما امپریالیسم بیانگر جهش کیفی در این قانون‌مندی‌ها و شاکله‌های آن در ابعاد بین‌المللی است. لنین پنج ویژگی اصلی سرمایه‌داری امپریالیستی را چنین تعریف کرد که: ۱) تمرکز عالی تولید و سرمایه تا سطح انحصارات، ۲) درهم‌آمیزی سرمایۀ بانکی و سرمایۀ صنعتی و ایجاد اُلیگاریشی مالی براساس سرمایۀ مالی، ۳) عمده شدن صدور سرمایه به‌جای صدور کالا، ۴) تقسیم جهان میان قدرت‌های امپریالیستی و ۵) به اتمام رسیدن تقسیم جهان و بازتقسیم مجدد آن. (امپریالیسم بالاترین مرحله… ص ۱۳۵) سرمایۀ امپریالیستی تضادها و بحران‌های سرمایه‌داری عصر رقابت آزاد را در ابعاد بی‌مانند و کیفیتا شدیدتر و حادتری بازتولید کرده و به جنگ و نظامی‌گری امپریالیستی منتهی می‌شود.

علاوه بر این‌ها سرمایه‌داری امپریالیستی یک رابطه تولیدی جدید است که تولید کالایی و تولید اجتماعی را در مقیاس جهانی برای نخستین بار متحقق کرده و کل اقتصاد جهان را در روندهای واحدی از تولید و انباشت سرمایه به هم پیوند می‌زند. یک رابطۀ تولیدی (نه فقط رابطۀ سیاسی) جدید در سطح جهانی که به‌شکل تقسیم جهان میان ملل امپریالیستی و ملل تحت سلطه (پیرامونی، جهان سوم) خود را نشان می‌دهد. این شمایل و قطب‌بندی جدید، جایگاه مرکزی را در تولید و انباشت ارزش اضافه و سرمایه در کشورهای امپریالیستی بازی می‌کند. آن‌چنان‌که ریموند لوتا در اثر شگرفش آمریکا در سراشیب گفت: «مساله نه نقش کمی سرمایه‌گذاری [کشورهای امپریالیستی در] جهان سوم بلکه نقش کیفی آن‌ها در روند کلی انباشت است و این‌که چه امکاناتی را به امپریالیست‌ها می‌دهد. مافوق سودهایی که از کشورهای عقب افتاده و مستعمره استخراج می‌شوند، یک شرط اساسی و ضروری برای فعالیت کلی سرمایه امپریالیستی هستند» (ص۸۷) توانایی سرمایه امپریالیستی در گسترش سودآور دامنه‌اش به جهان سوم، یک شرط لازم و تعیین‌کننده برای توسعه و تجدید سازماندهی کلی سرمایه است. درک صحیح از خصلت همه‌جانبه نفوذ امپریالیستی در جهان سوم و اهمیت آن، خط تمایز مهمی بین یک درک علمی از توسعه امپریالیستی و دیگر دیدگاه‌ها در این مورد است. هرگونه تئوری که می‌خواهد انباشت امپریالیستی را مورد بررسی قرار دهد باید تشخیص دهد که سرمایه مالی نقش فرماندهی را در اقتصاد بازی می‌کند و نیروی حرکت در هر دو کشورهای امپریالیستی و وابسته را تولید می‌کند. این کیفیت جدید نه‌فقط بر ساختار اقتصادی کشورهای تحت سلطه بلکه بر ساختار اقتصادی کشورهای مرکزی سرمایه‌داری و قدرت‌های امپریالیستی هم تأثیر می‌گذارد. سودآوری سرمایه‌گذاری در بازارهای داخلی، عمدتا به وسیله شیوه تولیدی بین‌المللی تعیین می‌شود و توسعه در خارج از مرزها و در عرصه بین‌المللی، شالوده‌های روند حرکت اقتصاد آن‌ها است. سرمایه، دیگر نمی‌تواند در درون یک چارچوب ملی، به‌شکل کامل تجدید سازماندهی شود و پیشرفت مستمر انباشت، به توسعه سرمایه در سطحی جهانی و به امنیت عرصه بین‌المللی وابسته است. (آمریکا در سراشیب ص۸۳)

امپریالیسم همچنین فعل و انفعال بین کشورهای پیشرفته و تحت ستم را تعیین می‌کند. به این معنی که اولا امپریالیست‌ها مستقیما مالک بسیاری از بنگاه‌ها و شاخه‌های تولیدی اصلی و محوری در کشورهای تحت سلطه هستند و به‌طور غیر مستقیم، بخش‌های دیگر اقتصادِ کشور تحت سلطه (به‌ویژه بخش با اهمیت دولتی) را از طریق تخصیص اعتبارات مالی و سلطه سیاسی بر دولت‌های وابسته کنترل می‌کنند. سرمایۀ مالی همچنین با تکیه بر ارزش‌هایی که استخراج می‌کند و با استفاده از مکانیسم‌های کنترل، بر مقدار تولید اجتماعی قابل توزیع و شکل توزیع آن در میان طبقات مردم و میان اقشار حاکم که همه به مدارهای سرمایه امپریالیستی بافته شده‌اند، اعمال نفوذ می‌کند. تولید مافوق سود در کشورهای تحت سلطه، بیش از کشورهای امپریالیستی نیازمند و در واقع وابسته به اَشکال شدیدتری از استثمار و اعمال جبر آشکارتر در خود پروسه تولیدی است. رابطه بین کشورهای امپریالیستی و ملل تحت ستم، بازارهای ملی کشورهای وابسته را در جایگاه معینی از تقسیم کار بین‌المللی قرار داده و سازماندهی می‌کند. در عصر امپریالیسم، جهان به‌مراتب بیشتر درهم تنیده می‌شود، تقسیم‌بندی بین ملل تحت ستم و ستمگر خصلت نظام‌مند خاصی پیدا می‌کند و به بخشی جدایی‌ناپذیر از ذات این نظام تولیدی تبدیل می‌شود. پروسه انسجام‌یابی اقتصادهای ملی هم در کشورهای تحت سلطه و هم کشورهای امپریالیستی دچار ناموزونی می‌شود. اما در نتیجه نفوذ و سلطه امپریالیستی، درجه این ناموزونی و خصلت اعوجاجی آن در کشورهای وابسته آن چنان است که به قول لوتا اقتصاد این کشورها را در مقایسه با اقتصاد کشورهای امپریالیستی می‌توان «ناقص‌الخلقه» نامید. (آمریکا در سراشیب ص۹۳) اهمیت این بحث از نقطه نظر انقلاب کمونیستی و بنای ساختمان سوسیالیسم در این است که در کشورهای تحت سلطه، بدون از بین بردن این اعوجاج نمی‌توان اقتصاد سوسیالیستی را مستقر کرد. و بدون قطع شاهرگ‌های وابستگی ساختاری و ارگانیک اقتصاد این کشورها به سرمایه‌داری جهانی امپریالیستی (در ایران تولید و صادرات نفت) نمی‌توان قانون ارزش و روندهای بحران‌زا و آنارشیک ناشی از آن را محدود و کنترل کرد.

این بحث را در شمارۀ بعد با پرداختن به اشکالات درک منصور حکمت از نظریۀ مارکسیستی بحران سرمایه‌داری و تبعات و عملکرد آن در کشورهای تحت سلطه ادامه خواهیم داد.

 

منابع

  • امپریالیسم به مثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری. لنین. ترجمه محمد پورهرمزان. پکن. اداره نشریات زبانهای خارجی. ۱۹۷۵
  • امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم. لنین. اتحادیه کمونیستهای ایران. ۱۳۵۷
  • آمریکا در سراشیب. ریموند لوتا. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • نظری به تئوری مارکسیستی بحران. منصور حکمت. در برگزیدۀ آثار منصور حکمت. به کوشش ایرج فرزاد. ۲۰۱۴
  • اسطورۀ بورژوازی ملی و مترقی. منصور حکمت. در برگزیده‌ای از مقالات منصور حکمت. ۱۳۸۴
  • یک دنیای بهتر. منصور حکمت. در برگزیده‌ای از مقالات منصور حکمت. ۱۳۸۴

 

پانوشت:

  1. نشریه آتش شماره ۱۰۰ اسفند ۱۳۹۸
  2. نگاه کنید به: علی‌نژاد و حکمت، هم سازش هم مصلحت. در نشریه آتش شماره ۹۲ تیر ۱۳۹۸

در دفاع از باب آواکیان: لیچارگویی علیه کمونیسم و کمونیستها را متوقف کنید!

ژیلا انوشه

اخیرا حملات ضد کمونیستی که به‌طور مشخص مائوتسه دون و باب آواکیان را آماج قرار می‌دهند مانند ویروس کرونا در گشت و گذارند. این‌جا، صحبت از مرتجعین گنده دهان که پشتشان به داغ و درفش جمهوری اسلامی گرم است، نیست. بلکه کسانی است که نباید خود را به لیچارگویی علیه کمونیسم و کمونیست‌ها آلوده کنند زیرا این نهایت بی‌مسئولیتی در قبال فجایعی است که میلیاردها انسان تحت نظام سرمایه‌داری هر روز با آن دست به گریبانند. جواب به این حملات درواقع دفاع از حق تودهها به ریشه‌کن کردن شرایط ستم و استثمارشان است. جای بسی اندوه و تاسف است که حمله به رهبران و احزاب کمونیست تبدیل به فرهنگی مجاز در میان کسانی شده که خود را «چپ» و «مخالف» رژیم و استبداد سیاسی و فکری می‌دانند! این‌ها باید بدانند که ترویج افکار ضد کمونیستی و تخریب سیاسی رهبران و احزاب کمونیست بخشی از روبنای سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و کل نظام سرمایه‌داری جهانی است. همراهی با این فرهنگ و حتا سکوت در مقابل آن، بی‌اعتنایی به تنها راهی است که مردم این کشور و کل بشریت و کرۀ زمین را می‌تواند از جهنم سرمایه‌داری نجات دهد. به این‌ها باید گفت: به‌جای اتلاف عمر در خدمت به این‌گونه فعالیت‌های معلوم‌الحال، درگیر در کلنجار فکری علمی در مورد معضلات کلان جامعه بشری و راه حل آن شوید و به حرکت رهایی‌بخشی که این جهان به اضطرار نیازمند آن است خدمت کنید.

وجه مشخصۀ روش‌های بورژوایی و خرده‌بورژوایی در حمله به رهبران و احزاب کمونیست نادیده انگاشتن خط و برنامۀ آن‌ها و توسل جستن به بدگویی توطئه‌آمیزِ محفلی است. در مورد مشخص رفیق آواکیان، دور زدن و نادیده انگاشتن محتوای کمونیسم نوین است. یکی از انواع حملات این است که چرا مائوتسه دون و باب آواکیان را «بزرگ» می‌کنید؟! جواب ساده است: چون آن‌ها «بزرگ» هستند! بیایید درگیر بحث در مورد محتوا شویم تا آن را به‌طور علمی برایتان ثابت کنیم. کسانی که دست به حملات غیر اصولی می‌زنند به محتوایی که بهطور عینی این رهبران را «بزرگ» کرده و می‌کند کاری ندارند. چون توانِ کلنجار رفتن با این محتوا را ندارند و نمی‌خواهند افراد صادق و پیشرو هم با این محتوا درگیر شوند. زیرا در صورتی که مطالعه و بررسی علمی و نقادانۀ این محتوا رایج شود، حتا کسانی که با آن مخالف هستند به درک عمیقی از واقعیت کمونیسم علمی و خدمات مائوتسه دون و آواکیان خواهند رسید.

این حملات زشت و میان‌تهی را باید افشا کرد زیرا سدی در مقابل فکر کردن هستند. باید با لیچارگویان مبارزه کرد و این مبارزه را متکی بر ارائۀ تصویری حقیقی و با محتوا از تاریخ تکامل فکر در کمونیسم و مشخصا کار باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم کرد. بسیار مهم است که بدانیم این حملات نشانۀ اوضاع خاصی در حوزۀ فکر و تئوری است. در میان مردم سوال و نگرانی در مورد وضعیت جهان زیاد و رو به گسترش است. نمایندگان فکری طبقات مختلف به این سوال‌ها و نگرانی‌ها پاسخ‌های فرموله می‌دهند. در این میان، نمایندگان فکری طبقات بورژوا و خرده‌بورژوا به تئوریِ کمونیستی که حقیقت ماجرا و راه حل واقعی نجات از این اوضاع را نشان می‌دهد و به حزبی که برنامه و نقشۀ راه دارد و برای تحقق آن سازماندهی می‌کند حمله می‌کنند تا نگذارند نگرانی‌ها و خشم مردم به‌سمت انقلاب کمونیستی برود. به این فرهنگ لیچار باید ایست داد! و به‌جای آن فضایی عاری از ترور فکری و تخریب سیاسی ایجاد کرد و در فضایی مملو از آزاداندیشی، مسائل بزرگ، ازجمله ضرورت رهبری حزبی و رهبران کمونیست و تضادمندی این ضرورت را به بحث و مناظره گذاشت تا کسانی که به جد می‌خواهند زندگی خود را وقف پرداختن به معضلات کلان جامعه و جهان کنند بتوانند راه و سمت زندگیشان را آگاهانه تعیین و انتخاب کنند.

چند سال پیش در برخورد به معضلی مشابه مطالبی در وبسایت نشریه «انقلاب» (ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا) درج شد که مایلم آن‌ها را با خوانندگان آتش سهیم شوم چون با استدلال‌ها و محتوایی عمیق روش‌های بورژوایی و خرده‌بورژوایی در کینه‌ورزی ضد کمونیستی را به‌چالش می‌کشد و اهمیت مقابله با این روش‌ها و دفاع از باب آواکیان را نشان می‌دهد.

نوشته اول مقاله‌ای از ریموند لوتا در پاسخ به لیچارهای ضد آواکیانِ فردی به نام مارک اوپنهایمر است که یاوه‌نامۀ خود را در مجلۀ «بوستون گلوب» (۲۷ ژانویه ۲۰۰۸) به چاپ رسانده بود. درواقع، این شخص در واکنش به نشر بیانیه‌ای در مجلۀ « نیویورک ریویو آو بوکس» (مجلۀ دیده‌بان کتاب) کف بر لب آورده بود. این بیانیه توسط «کمیتۀ انعکاس و حفاظت از صدای باب آواکیان» با امضای ۲۵۰ تن از روشنفکران و هنرمندان و فعالین جنبش‌های اجتماعی آمریکا در صفحۀ تبلیغاتی مجله منتشر شده بود که طی آن عده‌ای از روشنفکران صاحب نام به‌رغمِ داشتن اختلاف نظر با باب آواکیان، به‌علت درک اوضاع خطیر جهان اعلام کرده بودند که «زمانۀ خطرناک کنونی نیازمند صداهای شجاعانه‌ای نظیر باب آواکیان است» و فراخوان «بررسی» نظرات وی را داده بودند.۱

اوپنهایمر در مقاله‌اش به‌جای پرداختن به محتوای نظرات آواکیان به افترا و حملات موذیانۀ شخصی توسل جسته و حتا اشاره‌ای به پژوهش گسترده و سنتز «موج اول» انقلاب‌های سوسیالیستی توسط آواکیان نکرده و کلامی در مورد قالب‌بندیِ دوبارۀ کمونیسم و دیکتاتوری پرولتاریا، الگوی نوین سوسیالیستی و رویکرد نوین آواکیان به تضادهای درون جامعه سوسیالیستی ازجمله به مسالۀ «نارضایتی» و «مخالفت» در جامعۀ سوسیالیستی ندارد. او حتا در ضدیت با دولت سوسیالیستی وارد بحث نمی‌شود و فقط می‌خواهد بداند آواکیان کجا زندگی می‌کند!

ریموند لوتا در افشای روش این فرد به نکته بسیار مهمی اشاره می‌کند و می‌گوید، زشتی این ترور فکری در آن است که راه را برای ترور فیزیکی باز می‌کند و یادآور دورانِ مکارتیسم در ایالات متحده آمریکاست. در این نوشته، ریموند لوتا به اوج‌گیری تفکرات ضد انقلابی در عرصۀ روشنفکری از دهه‌های ۱۹۸۰ میلادی به این سو پرداخته و می‌نویسد این ضد انقلاب فکری، افکار رادیکال و نظریۀ ضرورتِ تغییر انقلابی را «مرده» و مفهومی مربوط به گذشته اعلام می‌کند و این فضای فکری مانع بزرگی در رشد و گسترش انقلابی است که برای رهایی بشریت ضروری و عاجل است.

ریموند لوتا در جواب به یکی از اتهامات این فرد که می‌گوید حزب کمونیست انقلابی (آر.سی.پی) از باب آواکیان «کیش شخصیت» ساخته است می‌گوید: «بسیاری از روشنفکران و متفکرین در آمریکا با وجودی که با آواکیان اختلاف نظر دارند این‌طور فکر نمی‌کنند. آن‌ها این امر را به‌رسمیت می‌شناسند که در فضای خفقان‌آور موجود باید افکار باب آواکیان بخشی از جوشش فکری وسیع در جامعه شود. آن‌ها هرگز مانند این فرد به مساله نگاه نمی‌کنند و آن‌قدر نسبت به حوزۀ مناقشه‌های فکری آگاه هستند و از حملات موذیانه دشمن برای محدود کردن این جدال‌ها و یا به بن‌بست راندن آن‌ها شناخت دارند که چنین نگاه احمقانه‌ای را نداشته باشند. …اگر به‌جای این ترور شخصیت که تحت عنوان مبارزه با کیش شخصیت انجام می‌شود نظرات واقعی آواکیان ازجمله در زمینه ضرورت رهبری و تضادهای آن مورد مناظره مخالفین واقع شود راه را برای فکر کردن مردم باز می‌کند، آن‌ها را درگیر فکر کردن می‌کند و توده‌ها امکان قطب‌بندی آگاهانه میان راه‌های مختلف را پیدا می‌کنند.»

لوتا در توضیح نگرشِ کمونیسم نوین و آواکیان در مورد موضوع رهبری می‌نویسد:

«انقلاب و سوسیالیسم نیازمند رهبران دوراندیش و متعهد است. اما درهمان‌حال باید بتواند مرتبا در جهت کم کردن تمایزات میان رهبران و رهبری‌شوندگان کار کند و توده‌های تحت ستم و استثمار سابق را قادر کند که هرچه بیشتر و در شمار روزافزون در رابطه با تعیین جهت جامعه مسئولیت بگیرند. آواکیان در تئوری و در عمل ضد نظریه “رهبران خطاناپذیر” و پیروی کورکورانه و غیر نقادانه از رهبران حرکت کرده است. مشخصۀ برجستۀ آواکیان درک عمیق این مساله است که بخش کلیدیِ رهبری کردن این است که رهبران بتوانند انرژی فکری و عملی توده‌های محروم را شکوفا کنند و آنان را از همین امروز و در شمار فزاینده در درک و حل مسائل انقلاب توانمند کنند تا جامعه را بر روی جادۀ تغییر انقلابی نگاه داشته و به‌سمت جلو ببرند. در این زمینه آواکیان خود را متکی بر لنین و مائو کرده و از آن‌ها هم جلوتر رفته است. یکم، آواکیان ریشۀ تضادهای جامعه را عمیقا کند و کاو کرده و نشان داده است که چگونه این تضادها تمایز میان رهبران و رهبری‌شوندگان را به‌وجود می‌آورند. دوم، نشان داده است که با چه طرق و روش‌هایی می‌توان این ضرورت (عدم توازن میان رهبران و رهبری‌شوندگان) را تبدیل به آزادی کرد. و چگونه می‌توان یک رابطۀ پویا میان این دو ایجاد کرد و چه باید کرد که سمت و سوی این دینامیک، در جهتِ از بین بردن تمایزاتی از این دست باشد.»

خودِ آواکیان در مورد رهبری، پیشاهنگان و افراد رهبری در مصاحبه‌ای در جواب به این سوال که «آیا سرمایه‌گذاری کردن در وجود یک رهبری خطرناک نیست؟» پاسخ می‌دهد:

«بستگی دارد منظور از “سرمایه‌گذاری” کردن چیست. اگر رهبرانی به‌وجود بیایند که نقش برجسته‌ای در رابطه با انقلاب بازی کنند، امر مثبتی است. اگر کسانی باشند که بیان فشردۀ درک چرایی وضعیت کنونی جهان باشند و … این‌که چطور می‌توان این وضع را تغییر داد و در دور بعدیِ انقلاب‌های کمونیستی چگونه می‌توان آن را در سطحی عالی‌تر عملی کرد، امری بسیار مثبت و عالی است. وقتی چنین رهبرانی ظاهر می‌شوند باید آن‌ها را به‌رسمیت شناخت، رهبری‌شان را قبول کرد و از آن حمایت کرد. اما درهمان‌حال، دیگران هم باید نقش خود را بازی کنند و این درک پیشرفته را بفهمند و به کار ببرند و به تکامل آن کمک کنند و نیروی مادی بزرگی را به‌وجود آورند که این درک پیشرفته را فرا گرفته و به کار برند. اما وقتی چنین شناخت و رهبری‌ای به‌وجود آید، اصلا خوب نیست که همۀ فکر کردن به آن واگذار شود. کسان دیگر هم باید وارد مسائلی که این رهبری درگیرشان است شده و نقادانه آن را درک کنند. بنابراین در این‌جا یک وحدت و درعین حال تضاد هست. ازیک‌طرف، کسی شکل گرفته که نسبت به دیگران درکی پیشرفته‌تر و بالاتر در مورد این‌که جهان چگونه است و چگونه می‌توان تغییرش داد، دارد و ازطرف دیگر، عدۀ زیاد دیگر و شمار کثیری از مردم باید همان رویکرد را برای تغییر جهان داشته باشند و به حداکثر در تحقق آن تلاش کنند. هرچه بیشتر هر دو جنبۀ این تضاد عملی شود، ما در وضعیت بهتری خواهیم بود. بله اگر ما مثل بورژوازی چند تا رهبر بزرگ را پیدا کنیم و همه‌چیز را در دست آنان بگذاریم، کار بسیار بدی کرده‌ایم. طنز ماجرا این‌جاست که این روش بیشتر روش بورژوازی است تا روش ما. با این وجود،  بورژوازی همیشه داشتن “کیش شخصیت” را انکار می‌کند. …اما تفاوت اساسی میان ما و بورژواها در آن است که این‌ها از یک نوع زندگی کهنه حمایت می‌کنند و دارای یک نظام و طبقه حاکمۀ جاافتاده و جاگیر شده‌ای هستند. درنتیجه خیلی چیزها به نفع شان است و می‌توانند عدۀ زیادی آدم وارد و زبردست را برای اداره نظام‌شان و خدمت به منافعشان تعلیم دهند. اما ما داریم کاملا خلاف وضع کنونی جهان حرکت می‌کنیم و برای این‌که بتوانیم این خلاف حرکت رفتن را انجام دهیم باید دست به ابداعات و راهگشایی در مقیاس تاریخی-جهانی بزنیم زیرا داریم یک تضاد تاریخی-جهانی را حل می‌کنیم. این نبردی بسیار ناموزون است، به‌ویژه آن‌که به‌مدت طولانی ما دست بالا را در این نبرد نداشته‌ایم. یعنی این ما نیستیم که داریم امپریالیست‌ها را در هر گوشه جهان دنبال کرده و به گوشه می‌رانیم و از این‌جا و آن‌جا بیرون می‌کنیم. ما هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم. بنابراین برای ما داشتن عدۀ زیادی که دارای درک پیشرفته‌ای بوده و بتوانند رهبری کنند بسیار مشکل‌تر شده است ولی در طول راه که مبارزه را پیش می‌بریم و زمانی‌که بیشتر و بیشتر بر این تمایزات ستم‌گرانه جامعه فائق بیاییم (کاستن از این شکاف) امکان‌پذیرتر خواهد شد.»۲

آواکیان سرچشمه و زیربنای شکاف موجود میان حزب کمونیست و توده‌ها را شرح داده و می‌گوید:

«این بحث را از وسط نمی‌توان شروع کرد. باید به آغاز یا زیربنای آن رفت. اصلا چرا نیاز به رهبران داریم؟ چرا در جنبش یا درون یک حزب ناموزونی هست؟ چرا شکاف بزرگی میان نیروهای آگاه سازمان‌یافته در حزب پیشاهنگ با توده‌های وسیع‌تر وجود دارد؟ آیا علتش آن است که افراد متشکل در یک حزب پیشاهنگ قصدشان ایجاد چنین شکافی بوده است؟ یا این‌که وجود آن‌ها در موقعیتِ پیشاهنگ خودش تبارز وجود چنین شکافی است؟ فقط کمی فکرش را بکنید که نه‌تنها بسیاری از مردم جهان به‌علت کارکرد این سیستم از خواندن و نوشتن محرومند بلکه حتا آن‌ها که خواندن و نوشتن می‌دانند باید روزانه برای بقای خود بجنگند و همواره زیر بمباران ایدئولوژیک طبقه حاکمه هستند. ممکنست به‌طور خودجوش علیه آن شورش کنند. ممکنست جوانب مهمی از حقیقت ماجرا را در مورد جامعه و جهان و اشکالات آن ببینند. اما به‌طور خودبه‌خودی نمی‌توانند به یک درک سیستماتیک و همه‌جانبه از آن برسند به‌طوری‌که آن‌ها را قادر کند واقعا از تمام موانعی که در راه تغییر این وضعیت است بگذرند. همیشه در یک جامعه، شکاف بزرگی میان اکثریت مردم که در این شرایط هستند و عده قلیلی که به امکان کار و تولید فکری دسترسی دارند و می‌توانند در حوزۀ تئوری درگیر شوند، موجود است. همواره اولین گروه کسانی که به این درک (کمونیستی انقلابی) می‌رسند و راهگشایی کرده و دید روشنی را در مورد کارکرد جامعه و جهان، سمت حرکت و توسعه تاریخی آن تولید کرده و روشن می‌کنند که جامعه و جهان گرایش به حرکت در چه سمتی دارد و لازم است به کدام سمت برود، از میان این‌ها سربلند می‌کند. علت شکافِ مورد بحث در همین‌جاست و این واقعیت برای آن عدۀ قلیل به‌طور عینی تعهد ایجاد می‌کند و ضرورتی را به‌طور عینی مقابلشان می‌گذارد. عمل کردن یا نکردن به این تعهد تبدیل به امری اخلاقی می‌شود و …به‌این‌ترتیب در نقطه‌ای اپیستمولوژی و اخلاق تلاقی می‌کنند. …بخش بزرگی از نیاز به این نوع رهبران و پیشاهنگ به‌خاطر وجود چنین وضعیتی است. سپس تضاد دیگری پیش می‌آید که این پیشاهنگ، چگونه توده‌های مردم را در انجام انقلاب و ایجاد جامعۀ نوین و نابودی نهایی آن تضادی که نیاز به پیشاهنگ را به‌وجود آورده رهبری می‌کند؟ در تمام طول راه این پیشاهنگ و رهبران می‌توانند به ضد خود تبدیل شوند. این است ماهیت متضاد کاری که ما (کمونیست‌های انقلابی) درگیر آن هستیم. این انقلاب را بدون پیشاهنگ نمی‌توان به انجام رساند و به هدف و جامعه‌ای رسید که دیگر نیازی به رهبران و پیشاهنگان نباشد… و فرآیندهای جمعی‌تری به‌وجود آمده باشد، تمایز میان کار فکری و بدنی از بین رفته باشد و نقش افراد خاص این‌قدر سنگین نباشد. …»۳

اما  اگر سعی کنیم این تضاد را با از بین بردن یا با کنار زدن نقش پیشاهنگ حل کنیم، تضاد میان کار فکری و بدنی عمیق‌تر می‌شود و درواقع توده‌های تحت استثمار هر گونه شانس مبارزه برای جامعه‌ای که این تضاد را همراه با دیگر تضادهای بنیادین جامعه طبقاتی از بین ببرند از دست خواهند داد. این است زیربنای غیر اخلاقی بودن حمله به حزب پیشاهنگ، حمله به رهبران کمونیست و به‌ویژه در دوران کنونی به آواکیان که مارکس این زمان است.

پانوشت:

  1. New York Review of Books, 22 NOV. 2007
  2. مصاحبۀ باب آواکیان با مایکل اسلیت ۲۰۰۵
  3. همان‌جا

 

سینما حقیقت -۳

ژیگا ورتوف: بمب ساعتی

آوتیس

ژیگا ورتوف:

ژیگا ورتوف (۱۹۵۴-۱۸۹۶) فیلم‌ساز و هنرمند فوتوریست روس را شاید بتوان از پیشروترین فیلم‌سازان و هنرمندان قرن بیستم قلمداد کرد و در اصل عصاره آن‌چه می‌توان هنر اکتبر نامید، هنری که در تلاش بود با خلق فرمی نو دست به بازتعریف همه هنرها متناسب با عصر ماشین و زمانه انقلاب بزند، هنری که تنها سرگرم نمی‌کند بلکه آگاهی می‌بخشد و مهم‌تر از همه به قول ورتوف سازماندهی می‌کند. از این جهت ژیگا ورتوف سینما را هنری مطلقا نوین می‌دانست که امکان خلق زبانی بصری برای سازماندهی تمام ستمدیدگان جهان را فراتر از مرزها فراهم می‌کرد. هر فیلم و هر مانیفست او تلاشی بود برای گشودن مرزها و نشان دادن محدودیت‌های سینما، تجربه‌گری که در تمام عمر در تلاش برای آزمون و خطایی بی‌پایان با فرم‌های هنری و ماده خام سینما بود، از تجربه‌هایش با صدا در زمانی که هنوز سینما صدادار نشده بود که در مجموعه‌ای تحت عنوان «رادیو گوش» گردآوری شد تا «کینو آی» یا «سینما-چشم» معروفش که نوعی کند و کاو در هستی‌شناسی دوربین فیلم‌برداری بود.

ورتوف در تقابلی آشکار با کلیت جنبش مونتاژ و سینمای زمانه خود و تحت تاثیر انقلاب اکتبر بر این باور بود که سینمای داستانی ماهیتی بورژوایی دارد که ازسوی هالیوود به‌عنوان دستورالعملی واحد به تمام جهان تحمیل شده و از اساس فرم داستان‌گویی و درام در سینما خاصیتی تخدیری برای توده‌ها دارد و آن‌ها را تنها به موجوداتی فاقد تفکر بدل می‌کند، چه فیلم‌های فاشیستی گریفیث باشد چه مدل داستان‌گویی دیالکتیکی آیزینشتاین، چرا که باعث دوری سینما از ثبت واقعیت عینی می‌شود و آن را در نتیجه از «حقیقت» دور می‌کند و کارکردی صرفا ایدئولوژیک به آن می‌بخشد. برای همین ژیگا ورتوف تماما سینمای داستانی را به نام گامی در جهت خلق یک سینمای حقیقتا پیشرو و انقلابی رد می‌کند و تقریبا برای نخستین بار و به‌شکلی فرموله «سینمای مستند» را در برابر آن قرار می‌دهد. سینمای مستند برای ورتوف صرفا یک انتخاب سبکی نبود بلکه ضرورتی بود برای آگاهی‌بخشی. فیلم‌های خبری و مستند ژیگا ورتوف با ایده ثبت واقعیت در فرمی نو و متکی به مونتاژ دیالکتیکی برای نشان دادن واقعیت سرزمین شوراها به تمام کارگران و دهقانان و سربازان شوروی ساخته می‌شد. فیلم‌هایی که در قطارهای تبلیغی یا «آژیت پروپ»های بلشویک‌ها به سراسر این سرزمین سفر می‌کردند و فیلم‌ها را برای مردمانی در دوردست نمایش می‌دادند.

به هر روی، ژیگا ورتوف چهره‌ای محوری و مهم در تاریخ سینما بود. شاهکار او به سال ۱۹۲۹، «مردی با دوربین فیلم‌برداری»، یک سمفونی شهری سرگیجه‌آور که چرخه زیست شهری و زندگی بشری را در جامعه‌ای سوسیالیستی نشان می‌دهد: یک قدم شجاعانه در مسیر مونتاژ و حقه‌های دوربین. «مردی با دوربین فیلم‌برداری» فیلمی است که درواقع شرح چگونگی ساخته شدن خود فیلم است و تمایلات مدرنیستی آن چه ما امروز «فیلم خودبازتابنده» می‌نامیم را پیش‌بینی می‌کند و ایده ورتوف درباره دوربین به‌مثابه ابزاری که همه‌چیز را می‌بیند و ثبت می‌کند و همه‌جا، مطلقا همه‌جا هست را به نقطه اوج می‌رساند. ایده‌ای که به‌نوعی پیشگویی دوران ما است که همه‌چیز تحت نظارت دوربین‌ها و شنود قرار گرفته است. در مورد تجربه‌های صوتی ورتوف، فیلم‌ساز اتریشی پیتر کوبلکا اشاره می‌کند که استفاده بی‌پروای او از صدا در فیلم «اشتیاق» پیش‌درآمدی بر کلاژهای صوتی جان کیج است.

ژیگا ورتوف با خلق مفهوم «سینما حقیقت» و از پی آن «کینو آی» یا همان سینما چشم در تلاش بود که بر برتری تکنیکی چشم دوربین بر چشم انسان تاکید کند، چرا که معتقد بود چشم انسان توانایی‌های محدودی برای دیدن و کاویدن در واقعیت اطراف خود دارد، درحالی‌که توانایی چشم دوربین بی‌انتها است و دائما در حال پیشرفت. به‌همین‌جهت، می‌توان ورتوف را به‌درستی پدر «سینمای تجربی» نیز نامید. ورتوف به این شکل و با استناد به مفهوم «کینو آی» در تلاش بود که فیلم را به وسیله‌ای برای تجربه‌های نو، آگاهی‌بخشی و از همه مهم‌تر اتحاد مابین کارگران و دهقانان و روشنفکران در جامعه‌ای کمونیستی بدل کند.

ورتوف با نزدیک‌ترین همراهانش، همسر تدوینگرش، الیزابت سویلوا، و برادر فیلم‌بردارش میخاییل کافمن، گنگ سه نفره‌ای را تشکیل دادند که حکم مرگ را به سینمای پیشین دادند، سینمایی داستانی که واقعیت را با فرم تئاتری و ادبی تلفیق می‌کرد. در خلال دهه ۲۰، میان‌نویس‌های ورتوف، از نظر طراحی و میزان تاثیرگذاری به‌شکل قابل توجهی مدرن‌تر و خلاقانه‌تر شد. (او در این دوران با هنرمند گرافیست، الکساندر رودچنکو همکاری می‌کرد که منجر به خلق ریتم‌های آهنگینی شد که گاه یادآور شاعر محبوب ورتوف، والت ویتمن بود.) اما با فیلم «مردی با دوربین» ورتوف توانست به آرزویش برای ساختن فیلمی صامت بدون میان‌نویس جامه عمل بپوشاند، چرا که معتقد بود تصویر بدون نیاز به کلام می‌تواند زبانی بین‌المللی را خلق کند و یکی از دلایل مخالفتش با سینمای داستانی نیز همین بود.

ورتوف در دهه ۲۰ خود را درگیر نزاعی زیباشناختی/سیاسی با سرگئی آیزنشتاین کرد و فیلم «اعتصاب»  او را «نمایشی برای ابلهان» خواند. آیزنشتاین هم در مقابل، آثار او را فیلم‌های فرمالیستی پوشالی و پر از حقه‌های بیهوده دوربین نامید.

با این وجود، ورتوف زیر سایه آیزنشتاین باقی ماند و تازه در دهه ۶۰ که دوران دیگری از هنر رادیکال و سیاست‌های رادیکال بود، تحول دیگری به‌وقوع پیوست. ژان لوک گدار پس از اعتراضات مه ۶۸ فرانسه و روی آوری به مائوئیسم، گروه ژیگا ورتوف را در همکاری با ژان پیر گورن تاسیس کرد که نه‌فقط به ساخت فیلم‌های سیاسی بلکه به سیاسی فیلم ساختن منتهی شد. دانش‌آموزانی که مدرسه فیلم‌سازی برلین را در آن سال به‌دست گرفتند نام این مدرسه را به آکادمی ژیگا ورتوف تغییر دادند. از آن پس، وین به مرکز مطالعه آثار ورتوف تبدیل شد البته با کمک تلاش‌های موزه فیلم اتریش که نسخه‌ای ترمیم‌شده از بسیاری از فیلم‌های ورتوف تهیه کرد.

ورتوف، فیلم‌های خودش را به بمب تشبیه می‌کند. و آنت میشلسون که مجموعه نوشته‌های ورتوف را ویرایش کرده آن‌ها را «بمب‌های ساعتی» می‌نامد. بسیاری گفته‌اند که ورتوف پیشگام زمانه خود بود. با مروری بر آثار او می‌توان فهمید که او حتی در زمانه ما هم پیشگام است.

از آثار مهم ژیگا ورتوف می‌توان به «یازدهمین سال»(۱۹۲۸)، «مردی با دوربین فیلم‌برداری»(۱۹۲۹)، مجموعه فیلم‌های «کینو پراودا»، «سه سرود برای لنین»(۱۹۳۴)، «یک ششم دنیا»(۱۹۲۶) و… اشاره کرد.

جولای ۱۹۲۰ بعد از سخنرانی لنین در دومین کنگره انترناسیونال سوم، ژیگا ورتوف خطاب به تریبون اعلام می‌کند: «ما فیلم‌سازان بلشویک اعلام می‌کنیم که ناممکن است فیلمی بیرون از زمینۀ نظام طبقاتی وجود داشته باشد، ما می‌دانیم که تولید فیلم وظیفه‌ای ثانوی است، و برنامه ما بسیار ساده است: دیدن و نشان دادن جهان به نام انقلاب جهانی پرولتاریا».

ادامه دارد…

کرونا  و اخلاقیات

گلگونه کراچیان

امروز کرونا روی همه‌چیز سایه انداخته و ابعاد این سایه آن‌قدر بزرگ است که هیچ‌چیز را بی‌تاثیر نگذاشته است. سفر، تحصیل، بهداشت، فقر، علم، هنر و فرهنگ – و حتی اخلاق. روندهای جدیدی شکل گرفته است. با آن که لازم است تعریفی از اخلاق در ابتدا بدهیم اما به‌دلیل مفصل بودن بحث فقط به این جمله بسنده می‌کنیم که اخلاق محصول روابط مشخص اجتماعی میان انسان‌ها است و هیچ جامعه‌ای بدون اخلاقیات مخصوص به خود نمی‌تواند دوام پیدا کند. از زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شد، اخلاقیات نیز مُهر و نشان طبقاتی خوردند و تا زمانی که جامعه طبقاتی وجود داشته باشد، پشت هر حکم و ارزش اخلاقی‌ای منافع و نگرش یک طبقه مشخص نهفته است. احکام اخلاقی از طبقات و منافع طبقاتی جدا نیستند و از این نظر، اخلاق جزءِ حیطه ایدئولوژی است. ممکن است برخی از این هنجارها حتی بعد از گذشت زمانی طولانی، جان‌سختی کرده و تداوم پیدا کنند – مانند رسوم فئودالی ازدواج که هنوز در عصر سرمایه‌داری نیز رایج هستند – اما مساله این است که آن‌ها نیز محصول شرایط مشخص اجتماعی و طبقاتی‌اند و از هیچ منبع لایتغیری سرچشمه نگرفته‌اند. حتی صفات و خصایل نیک اخلاقی مانند فداکاری، نوع دوستی و عدالت هم بسته به روابط تولیدی و اجتماعی دارای معانی و مفاهیم متفاوتی بوده‌اند. به‌عنوان مثال احترام به سالخوردگان احتمالا ازسوی اوجالان به‌عنوان یک ارزش اخلاقی مطرح می‌شود. اما این ارزش دقیقاً ارتباط دارد با ویژگی‌های روابط تولیدی هر جامعه که از سطح ویژه‌ای از نیروهای مولده برخاسته است. مثلاً در نظام تیره‌ای و در سیستم عشایر و قبایل، سالخوردگان منبع دانش و تجاربی بودند که بدون آن حیات کل جامعه به خطر می‌افتاد یا بدون اتوریته آنان، استحکام روابط پدرسالاری حاکم بر جامعه از بین می‌رفت. اما وقتی به اخلاقیات حاکم بر یک جامعه سرمایه‌داری امروزی مانند یک کشور اروپای مرکزی نگاه کنیم این ارزش کم‌رنگ می شود و انسان‌ها به‌راحتی متقاعد می‌شوند که اخلاقی است اگر سالخوردگان را به خانه‌های سالمندان بسپارند چون دانش و تجربه را می‌توان در دانشگاه‌ها کسب کرد و ضمناً از نظر ارزش‌های اخلاقی مبتنی بر سود و بازدهی اقتصادی در نظام سرمایه‌داری، سالخوردگان دیگر موضوعیت اقتصادی چندانی ندارند. مساله این است که هر کدام از هنجارهای اخلاقی از بستر مشخص اجتماعی برآمده‌اند و هر کدام با زیربنای مشخص اقتصادی و شکل خاصی از روابط تولیدی و روبنای اساسا منطبق بر آن، پیوند دارند و هیچ کدام از هیچ منبع ذاتی و طبیعی‌ای نشأت نگرفته‌اند.

حالا بیایید به اخلاق امروز جهان و کرونا نگاه کنیم. اخلاق امروز در جهان که توسط رسانه‌های مختلف تبلیغ می‌شود بر سود و منفعت فردی استوار است. یعنی رسانه به شما می‌گوید رقابت خوب است، رفاه بر هر چیزی اولویت دارد، خوشبختی امری است فردی که فقط باید خود فرد بتواند حال خودش را خوب کند، کپی رایت، مالکیت بر ایده یک حق پایه هر فرد است، هر کسی زندگی خود را دارد و ابدا قضاوت نکنیم و عبارات بسیار دیگر که هر روز توسط آن‌ها بمباران می‌شویم. اما بحران کرونا یادمان می‌آورد که اخلاقیات امروز چقدر مریض، ناقص، خودخواهانه و ضد بشر است. برای غلبه به کرونا یک‌باره خواسته شد که صاحبان کسب و کار، فعالیت خود را متوقف کنند و در خانه بمانند تا زنجیره انتقال شکسته شود. از مردم خواستند که به‌خاطر کادر درمان در خانه‌ها بمانند و از تفریح و مسافرت خودداری کنند. داد سخن دادند که چرا عده‌ای ماسک‌ها و مواد ضد عفونی را گران کرده‌اند؟ چرا بخشی از پزشکان و پرستاران در محل کار حاضر نشدند؟ چرا بعضی‌ها شرافت را فراموش کرده‌اند و الکل تقلبی وارد بازار می‌کنند، مگر پول و ثروت چقدر ارزش دارد؟ در این احوال کرونایی یادشان افتاد که شرکت‌های دارویی اطلاعات خود را با دیگر تولیدکنندگان دارو به اشتراک نمی‌گذارند و این از چرخش و تجمیع اطلاعات بشر در این زمینه جلوگیری می‌کند. انگار نه انگار که تا دیروز در مورد خوب بودن رقابت یا کپی رایت حرف زده بودند. انگار نه انگار که تا پیش از کرونا می‌گفتند که «طبیعت انسان غیر قابل تغییر» است و به‌همین‌دلیل نمی‌توان نظام اجتماعیِ بنیادا متفاوتی را به‌وجود آورد و اخلاقیات کنونی که رسانه‌ها تبلیغ می‌کنند منطبق بر «ذات بشر» است. در انتقاد و حتی توهین به کسانی که برای تعطیلات به مسافرت می‌روند قضاوت نکردن را کلا فراموش می‌کنند و به‌خاطر نمی‌آورند که دیگران را با این توجیه که نباید قضاوت کرد، از انتقادهای درست و صادقانه منع می‌کردند. حتی یادشان رفت که عده زیادی از مردم دنیا به‌دلیل نابرابری اقتصادی که سرمایه‌داری به‌وجود آورده حتی به آب تمیز و صابون دسترسی ندارند. حتی می‌توان گفت که ابتلا به کرونا خود ناشی از ساز و کار سرمایه‌داری است. چون فروش برخی محصولات غذایی خاص که درآمدزا بود به مشتریان عرضه و باعث انتقال ویروس شد. اگر محور اصلی، سود نبود و به این فکر می‌کردند که خوردن چه‌چیز بهداشتی و بی‌ضرر است شاید این بیماری شایع نمی‌شد. اما حتی در مواردی که بشر با طبیعت باید نبرد کند و در به‌وجود آمدن بحران نقشی ندارد؛ آن‌جایی‌که اخلاقیات سرمایه‌داری به جامعه جهت می‌دهد ابعادش تخریب و نابودی هولناک است. اگر در روزهای اول که کرونا منتشر شده بود مرزها به‌خاطر سود شرکت‌های هواپیمایی و گردشگری و تجارت‌های بزرگ باز نمی‌ماند، انتقال این بیماری به سراسر دنیا و تبدیل آن به پندمیک این‌قدر سریع اتفاق نمی‌افتاد. اگر مساله نمایش قدرت جمهوری اسلامی به‌عنوان حاکمیت سرمایه‌داری- دینی در راهپیمایی ۲۲ بهمن و انتخابات مجلس نبود هزاران نفر به‌کام مرگ نمی‌رفتند. اگر مکان‌های مذهبی مثل مقبره رضا و معصومه در مشهد و قم بسته می‌شد الگوی انتقال و ابتلا کاملا متفاوت بود. اگر هیئت حاکمه کشورهایی مثل آمریکا نمی‌گفتند که به‌دلیل مسائل اقتصادی نمی‌توانند اعلام قرنطینه کنند، نرخ شیوع در نیویورک به فاجعه منجر نمی‌شد.

کرونا نشان داد که بین اخلاقیات فردگرایانه و سودمحور سرمایه‌داری و منافع جمعی بشر شکافی بزرگ است. نمی‌شود هر لحظه اخلاقیات ضد جمعی را تبلیغ کنیم و انتظار داشته باشیم در بزنگاه حوادث، همه مردم جهان بر محور منافع جمعی متحد شوند و حتی از خودگذشتگی کنند.

 

 گزارشات ارسالی به نشریه آتش درباره کرونا

۱:

– بعد از اتمام تعطیلات در روز ۱۴ فروردین، هر ماشینی که به شهر ما  وارد می‌شد رو نگه می‌داشتند و داخلش رو ضد عفونی می‌کردند. خیلی مضحک بود چون همه مردم می‌دونستند این تاثیر چندانی نداره و مهم آدم‌های ناقل هستند که دارن وارد شهر می‌شن.

– برای خروج از شهر در روز ۱۳ و رفتن به مناطق ییلاقی اطراف نیاز به اجازه خروج موجه داشتی یعنی باید اون‌جا کار می‌کردی یا واقعا خونه و زندگی اصلی‌ات اون‌جا بود و نشون می‌دادی فقط برای خرید به شهر اومدی و حالا داری برمی‌گردی. گشت بازرسی رو سپاه اداره می‌کرد و آخوند هم گاهی توی پست‌ها دیده می‌شد. جالب این‌جاست که داخل ماشین رو می‌گشتند. به احتمال زیاد برای این بود که مشروب نداشته باشی وگرنه توی این گشتن‌ها قرار نبود ویروس کرونا رو پیدا کنند مگر این‌که حضرات دستگاه کرونایاب اختراع کرده باشند!!!

– چون کیت تشخیص کرونا خیلی کم و نادر هست کسایی که مریض می‌شن نمی‌رن بیمارستان یعنی مرتبا در اخبار می‌گن که راه نیفتید برین بیمارستان. اون‌جا خبری نیست برای همین یک عده می‌رن آزمایشگاه و تست خون می‌دن و با کمک یک‌سری اِلمان‌های خون که فقط نشون می‌ده که بدن احتمالا درگیر التهاب هست یا نه حدس می‌زنند که طرف شاید مبتلا به عفونت و کرونا شده. اما از این بیشتر کاری ازشون برنمی‌اد.

– اختلافات توی هیئت دولت جدی شده چون قبلا اختلاف بر سر چه باید کرد تو این اوضاع بین هیئت دولت و بقیه ارگان‌ها بود الان داخل خود هیئت دولت هم این اتفاق افتاده. جالب این‌جاست که هیئت حاکمه آمریکا هم یک چنین ناهماهنگی‌هایی بین بخش‌های مختلفش داره.

-این شهر چهارصد تخت مراقبت‌های ویژه داره ولی تنها چهل تاش پر هست و به‌نظر می‌رسید که اوضاع خوبه و تعداد ابتلا زیاد نیست. اما با کم کردن قرنطینه اولین شب هشتاد مورد جدید در این بخش بستری شدند.

– پیشنهاد می‌کنم برای یک‌سری اطلاعات به‌ویژه در مورد وضعیت درمانی شهر نیویورک به این آدرس در اینستاگرام مراجعه کنید.  _dr.key_  اسم دکتر هست کیوان میرهادی.  

۲:

کرونا و تعلیق شدن مشاغل مختلف، زندگی خیلی‌ها را تحت تاثیر قرار داده. یکی از مشاغلی که فعلا تعلیق شده آرایشگاه‌ها است. صاحبان آرایشگاه‌ها دو دسته هستند. یا صاحب ملک هستند که در این صورت فشار زیادی به آن‌ها وارد نمی‌شود. چون معمولا پس‌انداز دارند و یا درآمدهای دیگری دارند. دسته دوم، ملک استیجاری دارند. این افراد ماه اسفند و فروردین هیچ درآمدی نداشته‌اند و مجبور بوده‌اند اجاره را پرداخت کنند. اما کسانی که برای صاحبان آرایشگاه کار می‌کنند شرایط بسیار بدتری دارند. درآمد کارکنان آرایشگاه به این‌صورت است که یا درصدی کار می‌کنند و یا صندلی اجاره می‌کنند. زنی که بیش از ۲۰ سال است در آرایشگاه کار می‌کند، می‌گوید سه ماه در سال می‌توانیم درآمد خوبی داشته باشیم تا درآمد متوسط رو به پایین ماه‌های دیگر را جبران کنیم. بعد از ماه رمضان، بعد از محرم و صفر و در اسفند ماه. او درآمد اسفند را از دست داده است.

بعضی از شرکت‌های خصوصی هم بعد از ۱۵ فروردین شروع به کار کرده‌اند. شرکت‌هایی که تولیدکننده مواد ضد عفونی، دارویی و شوینده‌ها هستند در این دسته قرار می‌گیرند. یکی از کارمندان می‌گوید، کارفرما دستور داده که برای جلوگیری از تماس زیاد بین کارمندان، باید شیفتی کار کنیم. مثلا هر کارمند دو تا سه روز باید کار کند. اما بهای این کم‌کاری اجباری را باید خودمان پرداخت کنیم. به دستور کارفرما یا باید از مرخصی قانونی سالانه‌مان کم شود و یا از حقوق‌مان. بعضی‌ها گفته‌اند که می‌خواهند هر روز کار کنند. ولی کارفرما قبول نکرده است. کارمندانی که به‌عنوان حسابدار پاره‌وقت برای شرکت‌های دیگر کار می‌کنند عملا بیکار شده‌اند. ترس از تعدیل نیرو بعد از کرونا برای خیلی از کارکنان با قرارداد موقت وجود دارد. مخصوصا کارمندانی که سابقه، تجربه و تخصص بیشتری دارند. زیرا به‌دلیل وضعیت اقتصادی ورشکسته، کارفرما ترجیح می‌دهد کارمندی داشته باشد که بتواند با حقوق و مزایای کمتر دهانش را بسته نگه دارد.

کارکنان بخش درمان هم وضعی بهتر از بقیه ندارند. یکی از آن‌ها می‌گوید با وجود این‌که استفاده ازماسک و دستکش برای ما الزامی است اما کارفرما، می‌گوید کمبود داریم و نمی‌توانیم برای پرسنل تامین کنیم. این کارمند می‌گوید، دوستش پرستار یکی از بیمارستان‌های خصوصی در شمال تهران است. در این بیمارستان چند بیمار مبتلا به کرونا بستری شده و این پرستار به‌خاطر پدر و مادر پیرش تصمیم گرفته که دیگر کار نکند. از بیمارستان با او تماس گرفته‌اند که نیرو کم دارند و باید برگردد. او قبول نکرده است و مسئولین مربوطه او را تهدید کرده‌اند که پای حراست را به این قضیه باز خواهند کرد تا برایش پرونده‌سازی کنند و باید پاسخگوی آن‌ها باشد (بخوانید بازجویی شو.(.

تقریبا همه قبول داشتند که دولت در مورد آغاز شیوع کرونا اهمال کرده و علی‌رغم این‌که می‌دانسته، مردم را فریب داده و دیر اعلام کرده است. همین‌طور آمار اعلام شده از طرف دولت را قبول نداشتند و معتقد بودند باید آمار را پنج برابر کرد تا به مقدار واقعی برسد. درعین حال بر این باور بودند که طبیعت انتقامش را از ما انسان‌ها با کرونا گرفت. باهاشون صحبت شد که این درسته که انسان خیلی به طبیعت ضربه زده ولی نقش انسان‌های معمولی چقدر بوده و نقش دولت‌هایی که قدرت دارند و کارهایی که اونا کردند چقدر؟ و این‌که طبیعت شعور نداره که بخواد انتقام بگیره بلکه این نتایج عملکرد خود انسان‌هاست.

۳:

من در یکی از مناطق مرکزی شهر تهران زندگی می‌کنم. ازدحام جمعیت در این منطقه بالاست  و براساس تجربه سکونت چندساله‌ام در این منطقه، می‌توانم بگویم که علاوه بر اقشار سنتی، بسیاری از کارگران مهاجر، دانشجویان، کارمندان و خانواده‌هایی با مشاغل آزاد در این منطقه ساکن هستند. مشاغل آزاد مانند سوپرمارکت‌ها، تاکسی‌رانی، ساندویچی‌ها و رستوران‌های کوچک در تمام این مدت، از همان روزهای ابتدایی شیوع کرونا تا اکنون، هیچ‌گاه دست از کار نشستند. با پوشیدن دست‌کش و ماسک، مشغول کار بوده، گرچه از تعداد مشتری‌ها و ارباب‌های رجوع به‌شدت کاسته شده بود. اما، برطبق مشاهداتم، وضعیت یک قشر از سایر اقشار به‌مراتب بدتر بود: کارگران ساختمانی و رفتگرهای خیابانی، که اغلب و عمدتا افغانستانی هستند. این افراد یک ساعت هم کار را تعطیل نکردند و حتی از لوازم بهداشتی استفاده نمی‌کردند. دلایلش هم واضح است: نوع کار این افراد تناسبی با استفاده از لوازم ایمنی و بهداشتی ندارد. مساله آن است که به نظر می‌رسد اعلام تعطیلی مشاغل اصلا شامل حال این افراد نمی‌شود. در خیابان‌هایی که بسیار خلوت بود، نگاه خیره‌ی اینان به رهگذران معدود مجهز به ماسک و دست‌کش، خشم و اندوه توامان، در ذهن و قلب ایجاد می‌کند. علاوه‌بر این‌ها، رانندگان تاکسی و اسنپ هم در تمام این مدت کار کردند، چرا‌که معاش آن‌ها مستلزم کسب درآمدهای روزانه است. ساندویچی‌ها و رستوران‌های کوچک در مرکز شهر هم، عمدتا به‌دلیل داشتن کارگر همواره باز بودند. می‌توان تصور کرد که وضعیت اقتصادی این قشر آن‌چنان وخیم است که ترجیح می‌دهند با وجود تعداد پایین مشتری و ارباب رجوع در این دوره و درست به‌همین‌دلیل، با وجود مدام در معرض ابتلا قرار گرفتن، به درآمدهای بسیار ناچیز، که آن هم توسط سایر کارگران ناچار به کار تامین می‌شد، بسنده کنند. یک سیکل معیوب که شیوع کرونا را در میان مردم بی‌چیز بیشتر شایع می‌کند و از طریق خودشان به خودشان منتقل می‌شود. درست در همین روزها خیابان فرشته تهران مملو از جمعیت جوانانی است که با ماشین‌های مدل بالا، به خوش‌گذرانی مشغولند. خیابان فرشته از همیشه شلوغ‌تر است و هشدار « در خانه بمانیم» دولت، شامل حال آنان نمی‌شود. کرونا یک مولفه طبقاتی نیست اما هیچ ذهن حقیقت‌جویی نمی‌تواند از این حقیقت چشم بپوشد که این ویروس « طبیعی» تا چه میزان بعد اجتماعی و طبقاتی یافته است.  دولت با کارگران روزمزد و آزاد آن‌چنان تا کرده است که بدل بشوند به پسماندهای جامعه. هر رویدادی که دولت برای آن قانون وضع کرده و ‌برنامه‌ریزی همگانی و عمومی می‌کند، از اساس به این افراد نامربوط است.

۴:

به چند منطقه رفتیم که بیشتر خانواده و کودکانی از افغانستان و بلوچ‌های ایران و پاکستان در آن‌جاها به‌عنوان کارگران روزمزد و فرزندان‌شان به‌عنوان فال‌فروش و دستمال کلینکس‌فروش زندگی را می‌گذراندند. در کوران کرونا مشغول به کار همیشگی بودند. جمع‌آوری زباله و فال‌فروشی و… بعضی‌هاشون ماسک‌هایی پاره پوره و چرک با شلختگی به صورت زده بودن. و بیشترشون همین را هم نداشتن. چیزهایی اولیه که زیادی برای آن‌ها لوکس است. کودکان (سنین ۶ تا ۱۴) از بیماری فقط این را متوجه شده بودند که مردم دیگه به پارک و خیابان نمی‌آیند و درآمد آن‌ها به هیچ رسیده. بزرگ‌ترها خبرهایی از وضعیت بیماری داشتند و معلوم بود بعضی‌هاشون خبرها را دنبال کرده‌اند. از یکی از آن‌ها که بلوچ اهل پاکستان بود و فارسی را به‌زحمت صحبت می‌کرد پرسیدیم چرا در اخبار هیچ‌چیز در مورد کرونا در پاکستان گفته نمی‌شه؟ آیا بیماری در آن‌جا این‌قدر کم شیوع پیدا کرده؟ گفت خبری هست اما نمی‌گن. در ایالت سند پاکستان که شهر بزرگش کراچی است بیماری  و مرگ و میر زیاد بوده. در شهر کویته هم زیاد بوده. در شهر لاهور هم. ما آن‌جا فامیل داریم و خبر می‌دن. اما  این‌ها را تلویزیون‌ها نمی‌گن. چون ما «آدم نیستیم». تازه همش دروغ می‌گن. می‌گفت الان روحانی آمده بلوچستان ایران را منطقه سفید اعلام کرده. می‌خواد بگه بیماری آن‌جا نیست. اما الکیه. کی می‌دونه که بیماری آن‌جا نیست؟ نه کسی تست می‌کنه و نه هیچی. هر کی هم می‌میره می‌گیم «خودش مرد»! در منطقۀ ما نه دکتری هست و نه بیمارستانی. دو ساله به این شهر آمده‌ایم تا شاید درآمدی پیدا کنیم و خرج بقیه خانواده را بدهیم.

پرسیدیم چرا دراین شرایط هنوز کار قبلی را ادامه می‌دین؟  (سوالِ مسخره‌ای بود. اما پرسیدیم). جواب: باید نان بخوریم!

فکر کردیم جهان خیلی وارونه و ناعادلانه است. نزدیک به دو میلیارد انسان در جنوب آسیا زندگی می‌کنند اما در جهان «غرب‌محور» ده‌ها کانال تلویزیونی که صبح تا شب مشغول دادن خبر کرونا هستند فقط با اسامی چند کشور اروپایی و آمریکا و با استثنائاتی مثل ایران روبه‌رو هستیم. باید بریم بگردیم در نت تا بفهمیم در پاکستان و بنگلادش و هند و… چی داره می‌گذره و چه بلایی سر مردم می‌اد.

گفته‌های کارگرِ زباله جمع‌کن افغانستانی خود حکایتی مفصل بود. با چندر غاز درآمد و مافوقِ استثمار، جمهوری اسلامی آن‌ها را اخراج می‌کند و دولت افغانستان آن‌ها را در مرزها در اجتماعات بزرگ سراسیمه قرنطینه می‌کند چون شاید ناقلِ بیماری باشند. از این‌ور رونده و از اون‌ور مونده!

این مشاهدات فقط اندوه و خشم از دنیایی که بر سر انسان‌ها این بلاها را می‌آورد بیشتر کرد.

۵:

در روز ۱۱ و ۲۳ فروردین به مناطقی در حدود شوش، مولوی و عودلاجان رفتم و توانستم با دستفروشان، بیکاران و معتادان گفتگویی کنم. با معتادانی از همه سنین روبه‌رو شدم که کوچک‌ترین آن‌ها ۲۳ سال و بزرگ‌ترینشان ۵۷ سال داشت و اغلب این افراد در گوشه خیابان یا پارک‌ها می‌خوابند. تعدادی از این افراد کسانی بودند که تجربه گرمخانه‌های شهرداری را داشتند و برخی از آن‌ها به‌دلیل بسته شدن گرمخانه‌ها به خیابان بازگشته بودند. عموم این افراد مطلقا هیچ درآمدی ندارند و اگر خانواده‌ای داشته باشند از طریق دزدی از خانه امرار معاش می‌کنند و در غیر این‌صورت یا گدایی می‌کنند یا خرده‌دزدی‌هایی که فقط برای گذران یک روز است. وقتی در مورد شیوع کرونا و خطرات احتمالی آن صحبت کردم بسیاری از آن‌ها این امر را جدی نگرفته و اطلاعات کافی هم در این زمینه نداشتند. وقتی از شستن مکرر دست‌ها حرف زدم در چهره‌شان چنان بهت و تعجبی بود گویی از سرزمین دیگری آمده بودم و از عجایب با آن‌ها حرف می‌زدم. به راستی چقدر برای این افراد مرگ یا زندگی حائز اهمیت است؟ آن‌ها فقط می‌دانستند که یک شرایط اضطراری پیش آمده و زندگیشان از گذشته سخت‌تر شده است. ناراحتی و نگرانی آن‌ها این بود که با کم شدن رفت و آمد در تهران، تقریبا امکان درآمد آن‌ها از راه تکدی‌گری قطع شده و کسانی بودند که چهار یا پنج روز جز آب و چای چیزی نخورده بودند. در میان این معتادان تعدادی بودند که پیش از این دستفروشی می‌کردند و در حال حاضر این شغل را نیز از دست داده بودند و حتی بنا به گفته دو نفر آن‌ها مأموران شهرداری در روزهای پایانی اسفندماه بساط آن‌ها را به بهانه کرونا غارت کرده بودند اگرچه باز به گفته خودشان بساط آن‌چنانی نداشتند و یک‌سری اسباب‌بازی پلاستیکی و چند عدد تی‌شرت می‌فروختند.

زمانی که گرم صحبت با یکی دو نفر شدم، چند نفر دیگر که فکر کردند من از نهاد خاصی آمده‌ام و قرار است به آن‌ها کمک کنم دورم حلقه زدند و از مشکلاتشان گفتند. حسین ۲۳ ساله در سال ۹۶ از دزفول به تهران آمده بود تا کاری دست و پا کند و تمام این دو سال را جز چند باری که شغل نگهبانی در ساختمان در حال ساخت گرفته بود بقیه مدت را در پارک‌ها سپری کرده بود؛ به شیشه و هروئین اعتیاد داشت و پس از شیوع کرونا که پارک‌ها بسته شده بود حتی امکان خوابیدن در پارک‌ها را نداشت و حتی از پارک‌های کوچک محلی با ضرب و شتم او را بیرون کرده بودند. او که بیشتر از دیگران با من گرم صحبت شد در پایان گفت: «ما که می‌میریم، کاش فقط خانواده‌مو می‌شد قبلش ببینم».

شخص دیگری که او را سید صدا می‌زدند صاحب ۵ فرزند بود که از وقتی کرونا شیوع پیدا کرده بود او را به خانه راه نمی‌دادند چون می‌دانستند ساعات زیادی را در خیابان‌ها و در کنار معتادان سپری می‌کند. می‌گفت حتی اجازه نمی‌دهند در گوشه حیاط خانه‌اشان بخوابد. برای همین اغلب در ازای روزانه ۳۰ هزار تومان در خانه‌ای که محل تجمع معتادان است جایی کرایه می‌کند. یکی از این خانه‌ها که متاسفانه نتوانستم وارد آن شوم در ازای ۵۰هزار تومان به معتادان اجازه می‌دهد قسمتی از حیاط را اشغال کنند و در آن‌جا هرچه می‌خواهند بکشند. تجمع معتادان در این حیاط آن‌قدر زیاد است که امکان خوابیدن و دراز کشیدن برای آن‌ها نیست و تنها می‌توانند روی زمین بنشینند. البته اگر پول بیشتری بدهید می‌توانید جای بیشتری داشته باشید که اغلب این افراد از دادن چنین پولی عاجزند. سید نمی‌داست کرونا چیست و فقط می‌گفت: «عذاب الاهیه». وقتی گفتم که با وجود شیوع کرونا ماندن در این خانه‌ها با چنین تراکمی، می‌تواند منجر به آلودگی همه بشود در پاسخ گفت: «ما که دیر یا زود می‌مردیم، برای ما فرقی نمی‌کنه، مریضی مال آدم‌های سالمه، ما همین‌جوریشم مریضیم».

 

 

 

 

 

 

 

 

واقعیت کمونیسم چیست

جنگ انقلابی بدون علم کمونیسم ممکن نیست! بخش سوم

منبع: بخش دوم از متن سخنرانی باب آواکیان. چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟ تابستان ۲۰۱۸

 

در دو شماره پیشین دو بخش از این سخنرانی را در مورد جنگ انقلابی و اصول آن بحث کردیم و مطلب را با این گفتۀ آواکیان در مورد استراتژی انقلاب کمونیستی در ایالات متحده آمریکا به پایان رساندیم که شکست دشمن: «وابسته به جلب میلیون‌ها نفر به‌سمت انقلاب در دورۀ قبل از شکل‌گیری وضعیت انقلابی است».

اما این «میلیونها» را چگونه میتوان به انقلاب جلب کرد؟

آواکیان برای پیشبرد بحث به اسناد مختلفی که راهنمای فکری و عملی «حزب کمونیست انقلابی» در آمریکا است رجوع می‌دهد. ازجمله، به سند «چگونه می‌توانیم پیروز شویم». آواکیان قبل از هر چیز بر اهمیت دو درک علمی تاکید می‌گذارد: یکم، ضرورت و امکان انقلاب ریشه در طرز تفکر یا احساسات مردم ندارد بلکه  در تضادهای عمیق و چندگانۀ نظام سرمایهداری حاکم نهفته است – تضادهایی که توده‌های مردم در سراسر جهان به طرق مختلف و از طریق انواع رنج‌های دردناک آن را تجربه می‌کنند و دائما علیه آن شورش می‌کنند بدون این‌که بدانند راه حل این وضع انقلاب است. دوم، این انقلاب به‌طور «معجزه‌آسا» از راه نخواهد رسید و یا صرفا به‌علت دردهایی که بر مردم تحمیل می‌شود سر بلند نخواهد کرد. بلکه نیازمند آن است که به‌طور نقشه‌مند و منظم و پیگیرانه سازمان داده شود.

این فرآیندی است مشتمل بر  تاثیر گذاری سیاسی، انباشت نیرو و سازمان دادن نیروها حول فعالیت برای این انقلاب.

در زمینۀ «تاثیرگذاری»، آواکیان بر اهمیت تعیین‌کنندۀ تبلیغ و ترویج انقلاب (همۀ جوانب انقلاب: از علم انقلاب تا برنامه و سازمانِ رهبری آن) تاکید می‌کند زیرا، «کسانی که باید از چنین انقلابی خبر داشته باشند، ازجمله آن‌ها که عمیقا به این  انقلاب نیاز دارند، اکثرا چیزی درباره این انقلاب نشنیده‌اند و با این باور زندگی می‌کنند که غیر از وضع موجود، جهان و وضعیت دیگری ممکن نیست. … بالا بردن افق دید مردم به سطحی که ایجاد یک جهان بنیادا متفاوت را ممکن ببینند، آن‌ها را بر مبنایی علمی به انقلاب امیدوار کرده و نیروی پتانسیلا قدرتمندی را برای انقلابی که این امید را به واقعیت خواهد رساند بیدار می‌کند.»

تاثیرگذاری سیاسی و انباشت نیرو و سازمان دادن نیروهایی که به‌سمت انقلاب جذب می‌شوند، فعالیت‌هایی مجزا نیستند بلکه در رابطۀ برهم‌کنش دیالکتیکی و هم‌افزایی، قدرت جاذبه پیدا می‌کنند و لازم است که آگاهانه و نقشه‌مند چنین رابطه‌ای را میان آن‌ها برقرار کنیم.

آواکیان می‌گوید: «اشاعۀ ایده انقلاب هرگز کافی نیست و برمبنای اشاعۀ خبر انقلاب و این‌که ما دارای رهبری و دانش و استراتژی انقلاب هستیم باید انباشت قوا کنیم تا هزاران نفر در صفوف انقلاب سازماندهی شوند و میلیونها نفر نیز بهنفع انقلاب تحت تاثیر قرار بگیرند. ما  واقعا دارای توانایی‌های بزرگی هستیم و آن‌چه را هنوز نداریم، توده‌های مردمی هستند که هر روز آتش گدازان جهنمِ این نظام را تجربه می‌کنند و از جنایت‌های تمام‌نشدنی این نظام خشمگین‌اند. اینان را می‌بایست موج‌وار جذب کرد و رشد داد و تبدیل به انقلابیون آگاه و رهبران انقلابی کرد.»

آواکیان، کلوپهای انقلاب را که حول اصول مورد توجه انقلاب۱ سازمان می‌یابند، یک شکل مهم و حتا «یک شکل کلیدی در سازمان‌دهی انقلابی» می‌داند که اعضای آن با تعهد به «اصول مورد توجه انقلاب» زندگی می‌کنند، این اصول را تبلیغ کرده و برایش می‌جنگند. هستۀ مرکزی کلوپ‌های انقلاب کسانی هستند که تعهد جدی و محکم به انقلاب دارند، از رهبریت حزب کمونیست انقلابی که متکی بر کمونیسم نوین است پیروی می‌کنند. اما درعین حال، فضای وسیعی را برای کسانی که به‌تازگی با انقلاب آشنا می‌شوند باز می‌کند و جایی است که توده‌های مردم می‌توانند به‌طور سازمان‌یافته در انقلاب شرکت کرده و آن را نمایندگی کنند. افراد می‌توانند با انجام وظایف ساده که در انجام آن‌ها احساس اطمینان می‌کنند و می‌تواند خدمت واقعی به ساختن انقلاب باشد، آغاز کنند و به موازات کسب تجارب بیشتر و درک عمیق‌تر، مسئولیت‌های بیشتری بگیرند. آن‌ها می‌توانند متحدانه و همراه با دیگران، به‌عنوان یک جمع سازمان‌یافته که راهنمایشان نقشۀ استراتژیک و برنامه و رهبری انقلاب است به ساختن انقلاب در صفوف وسیع‌تر توده‌های مردم بپردازند و هم‌زمان، درک خود را از اصول، روش‌ها و اهداف این انقلاب، که الفبای آن در «اصول مورد توجه انقلاب» فشرده شده اسـت عمیق‌تر کنند. مساله مهم این است که آن‌ها همراه با دیگران بخشی از فرآیند ساختن انقلاب باشند. چنین دیالکتیکی به آن‌ها زمان و امکان آن را می‌دهد که هرچه بیشتر در مورد انقلاب بیاموزند و به‌سمت پیوستن به حزب حرکت کنند.

رفیق آواکیان تذکر می‌دهد « …این اصول و روشها همواره و در تمام مراحل شرکت مردم در انقلاب میبایست بهروشنی ملکه ذهن ما باشد و برای توانمند کردن آنها در ارتقاء درک و تعهدشان، بهکار گرفته شوند.»

در حال حاضر محور فعالیت‌های حزب کمونیست انقلابی در آمریکا تبدیل رشد و گسترش این کلوپ‌ها در سراسر کشور است. این‌ها شبکه‌های توده‌های سازمان‌یافته‌اند که با یکدیگر کار می‌کنند تا خبر انقلاب را اشاعه دهند و مردم را در انقلاب متشکل کنند. رفیق آواکیان تاکید می‌کند که این‌ها «باید در سراسر کشور ساخته شده و گسترش یافته و به یکدیگر متصل شوند. در مناطقی که حزب و کلوپ‌های انقلاب هنوز دارای حضور متشکل نیستند یا در شرایطی که هنوز توده‌های مردم با این حضور سازمان‌یافتۀ انقلاب مرتبط نشده‌اند اما نسبت به اصول مرکزی و اهداف انقلاب آگاه شده‌اند، لازم است که خودشان با توده‌های دیگر تماس گرفته و آن‌ها را نیز حول اصول مرکزی و اهداف انقلاب جمع کنند؛ و با رهبریت مرکزی انقلاب تماس بگیرند تا در زمینۀ سازماندهی یک کلوپ انقلاب در میان کسانی که در حال جذب شان به انقلاب برمبنای “اصول مورد توجه انقلاب” هستند کمک و رهنمود دریافت کنند. این نکات همگی در سند “چگونه می‌توانیم پیروز شویم” و همچنین در  وبسایت حزب در دسترس هستند. در تمام این فعالیت‌ها، وبسایت و نشریۀ حزب (“انقلاب”) یک حلقۀ پیوند حیاتی است. …در هر نقطۀ کشور که باشیم و شمار نیروهای‌مان هر اندازه که باشد، همگی بخشی از یک جنبش سراسری هستیم و همراه با توده‌های مردم در نقاط دیگر کشور، هدف‌مان آن است که تمام جامعه را تحت تاثیر قرار داده و انقلابی را برای سرنگونی تمامیت نظام و با در نظر داشتن کل جهان، سازمان دهیم.»

کلوپهای انقلاب که به این شکل و حول چنین اصولی سازمان می‌یابند، برای پیش‌برد فرآیند تاثیرگذاری، انباشت نیرو و سازماندهی نیروها بر پایۀ طرح صریح انقلاب به میان مردم می‌روند. با آن‌ها در مبارزه علیه بی‌عدالتی‌ها و ستم حتا حول مطالباتی کمتر از انقلاب متحد می‌شوند اما هم‌زمان به‌طور مستدل و زنده روشن می‌کنند که حتا تصور این‌که همان چیز کمتر از انقلاب بتواند مشکلات عظیم و جنایت‌های روا داشته شده علیه توده‌ها را حل کند، مسخره است. آواکیان بر دیالکتیک میان متحد شدن و کشیدنِ هرچه بیشتر جامعه به‌سمت انقلاب تاکید می‌کند:

«پس، درعین حال که باید در اعتراض و مقاومت علیه مظالم این نظام با آن‌ها متحد شویم و شمار هرچه بیشتری را وارد این اعتراضات و مقاومت‌ها کنیم، اما لازم است با آن‌ها مبارزۀ تند و تیزی نیز داشته باشیم تا قانع‌شان کنیم این واقعیت را درک کنند که این سیستم به‌طور اساسی منبع تمامی دهشت‌های کنونی است و نمیتوان آن را اصلاح کرد بلکه باید آن را سرنگون کرد. این است آن فعالیت انقلابی که باید از طریق رشد دائمیِ شمارِ مردمی که در صفوف انقلاب سازمان یافته و همراه با هم، طبق یک جهتگیری و نقشه استراتژیک عمل میکنند، پیش برد. این کاری است که باید به‌طور پیگیرانه انجام داد، ازجمله در دوره‌های “عادی” اما، با هر “تکان” در جامعه، با وقوع هر بحران یا جنایت تازه، وقتی که توده‌های مردم آن‌چه را به‌طور عادی می‌پذیرفتند دیگر نمی‌پذیرند و در مقابلش مقاومت می‌کنند این کار اهمیت دو صد چندان می‌یابد. …»

مفهوم «حد نصاب»۲

رفیق آواکیان در این مبحث از مفهوم «حد نصاب» استفاده می‌کند و می‌گوید، در شرایطی که صفوف انقلاب و گسترۀ نفوذ آن هنوز بسیار محدود است و سازماندهی هزاران نفر در انقلاب و فعالیت برای تاثیرگذاری بر میلیون‌ها نفر یک هدف فوریِ کلیدی است، داشتن «حد نصابی» از نیروهای انقلابیِ سازمان‌یافته در نقاط مختلف کشور، از میان قشرهای تحتانی و همچنین از میان بخش‌های وسیع‌تر جامعه – به‌ویژه جوانان و دانشجویان، اهمیت فوق‌العاده زیاد دارد. او می‌گوید: «نیروی حد نصاب، نیرویی است که هرچند در ابتدا ممکن است کوچک باشد، اما به‌لحاظ تعداد و عزمِ جنگیدن و برطرف کردن موانع آن‌قدر هست که بتواند بر صحنه سیاسی تاثیر بگذارد. این نکته مربوط به فرآیند مهمی است که در کمونیسم نوین: انباشت نیروهای سازمانیافته برای انقلاب بحث کردم. در آن‌جا گفتم: منظور این نیست که این‌جا و آن‌جا نیروهایی را انباشت کنیم. …منظورم از انباشت و تاثیرگذاری این است که وقتی نیروهای سازمان‌یافته‌ای دارید می‌توانید تاثیرگذاری مضاعف بر اوضاع سیاسی (به‌طور مثال بر اعتراضات و مقاومت‌ها) و به‌طور کل بر روی صحنه سیاسی داشته باشید.»

«شما با داشتن نیروهای سازمان‌یافته که حول یک خط انقلابی متحد شده‌اند، بر صحنه تاثیر می‌گذارید. …این‌طور نیست که همه فوری می‌آیند و به شما می‌پیوندند. …اما (با داشتن نیروی “حد نصاب”) خواهید توانست قوۀ محرکه‌ای (دینامیکی) را به غلتک بیندازید که طی آن رشد کنید و امکانش را خواهید داشت که نیروهای سازمان‌یافتۀ انقلاب را طوری به‌کار بگیرید که بیشتر بر جامعه تاثیر گذاشته و مردم را به‌سمت خود جلب کنید و از طریق مبارزه نیروهای بیشتری را انباشت کرده و سازمان دهید. …با این نوع قوۀ محرکه است که باید پیشروی کنیم اما افق خود را صرفا محدود به این قوۀ محرکه نکنیم، بلکه کل جهان را در نظر داشته باشیم و این‌که چگونه می‌توانیم بر کل جهان، به‌سمت هدف انقلاب تاثیر بگذاریم. ….»

آواکیان تاکید می‌کند که تمام این فعالیت‌ها بخشی از رویکردِ تسریع اوضاع به‌سمتی است که شراط مساعد برای دست زدن به مبارزه تمام‌عیار برای سرنگونی کلیت این نظام برسد. و هشدار می‌دهد که انقلاب هنوز در نقطۀ دست زدن به چنین عملی نیست و «اگر امروز دست به آن بزنیم دچار شکست مهلکی می‌شویم. …اما مساله فرق می‌کند زمانی‌که توده‌های مردم به‌طور خودبه‌خودی علیه ستمگران شورش می‌کنند یا در شرایط معینی از خود دفاع می‌کنند. هر کس که مقداری جهت‌گیری خوب داشته باشد می‌تواند بفهمد که چرا این کار در آن شرایط، موجه است.»

خلاصۀ همۀ این مباحث را آواکیان به‌طور موجز جمع‌بندی می‌کند:« بیایید از پایه شروع کنیم: ما نیاز به یک انقلاب داریم. در تحلیل نهایی، هر چیز دیگر یاوه است. این یک حقیقت ساده و بنیادین است. ما میبایست صراحتا با موضوع انقلاب به میان مردم برویم. نه میان یکی و دوتا. نه به میان بخش کوچکی از مردم. بلکه به میان تودههای مردم، در سراسر کشور و در هر بخش جامعه. به‌جای این‌که بگذاریم درک آن‌ها “در همان‌جا که هست” بماند، باید محتوای بحث را ما تعیین کنیم …». 

شماره چهارم از سلسله گفتار جنگ انقلابی بدون علم کمونیسم ممکن نیست! به تفاوت‌ها و شباهت‌های استراتژی انقلاب در کشورهای سرمایه‌داری امپریالیستی مانند آمریکا با کشورهای موسوم به «جهان سوم» اختصاص خواهد داشت.

 

آتش

پانوشت:

  1. «اصول مورد توجه انقلاب»: Points of Attention

۱- خود را وقف انقلاب کمونیستی که عالی‌ترین تبلور منافع بشریت است می‌کنیم. ما استفاده از انقلاب را برای خواسته‌های شخصی تحمل نمی‌کنیم.۲- ما برای جهانی که تمام زنجیرها شکسته شده‌اند مبارزه می‌کنیم. زنان و مردان و افراد با جنسیت‌های مختلف، برابر و رفیق یکدیگرند. ما هیچ برخورد فیزیکی و یا توهین‌های کلامی علیه زنان و نگاه ابژۀ جنسی به زنان را تحمل نمی‌کنیم. ما فحاشی و جوک‌هایی را که بارِ جنسیتی دارند بر نمی‌تابیم. ۳- ما برای جهانی بدون مرز و برای برابری میان انسان‌ها، فرهنگ‌ها و زبان‌های مختلف مبارزه می‌کنیم. ما توهین و جوک‌های توهین‌آمیز به نژادها، ملیت‌ها و زبان‌های آن‌ها را تحمل نمی‌کنیم. ۴- ما در کنار ستمدیده‌ترین‌ها می‌ایستیم و با اتکا به پتانسیل آن‌ها، خود را وقف رهبری‌شان در مبارزه برای رهایی بشریت می‌کنیم. ما سعی می‌کنیم توده‌های مردم از قشرهای مختلف جامعه را حول امر انقلاب سازماندهی کنیم و به‌هیچ‌وجه انتقام‌جویی را تحمل نخواهیم کرد.۵ – ما خود را وقف جستجوی حقیقت کرده و برای آن مبارزه می‌کنیم حتا در شرایطی که حقیقت حامیان کمی دارد. درعین حال، گوش به مردم می‌سپاریم و از مشاهدات، نقطه نظرات و انتقادات آن‌ها می‌آموزیم.۶- ما برای سرنگونی واقعی این سیستم و برای دنیایی بهتر مبارزه می‌کنیم؛ دنیایی که ورای تضادهای خصمانه و شرارت‌هایی است که امروز در میان مردم جاری است. چون در کارمان جدی هستیم، در این مرحله ما خشونت را آعاز نمی‌کنیم و با تمام خشونت‌هایی که بر علیه مردم و ما بین مردم هست مخالفت می‌کنیم.

۲-Critical mass

متن کامل این سخنرانی به زبان فارسی در وبسایت زیر موجود است.

www.cpimlm.org