نگاهی به نقش قهر در تاریخ و ضرورت آن برای انقلاب

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

نوشتۀ پیروت

از نشریه آتش شماره ۱۰۶ شهریور ۱۳۹۹

مقدمه

تصور عامیانه و حتی برخی از روشنفکران بر این است که روند تاریخی جامعه بشری برمبنای تعیین‌کنندگی قهر صورت‌بندی شده است. آنان گمان می‌کنند که تاریخ عرصه نبرد بین حکومت‌ها و فرماندهان نظامی مختلفی است که بنا به کمیت نیروی جنگی، کیفیت تاکتیک‌های نظامی و حیله‌گری سیاسی‌شان یکی بر دیگری در نبردهای سیاسی و نظامی پیروز می‌شود و حکومتی شکل می‌دهد که اقتصاد و فرهنگ را بنا به خواستِ حکومتِ خود، مدیریت می‌کند. در این نوع نگاه به تاریخ، قهر عامل تعیین‌کننده تاریخ است. سیاست و حاکمیت سیاسی با اتکا به قوه قهریه خود، روابط اقتصادی و ایدئولوژیک یک جامعه را می‌سازد و قهر عامل تعیین‌کننده تاریخ می‌شود. آیا چنین است؟

در این یادداشت کوتاه قصد داریم به اثبات این نکته بپردازیم که یک: قهر، عامل تعیین‌کننده دوره‌های تاریخی مختلف نیست اما جایگزینی و تثبیت دولت‌ها به‌واسطه  قوای قهریه صورت می‌گیرد و دو: این‌که قوای قهریه، قلب دولت برای حفاظت از روابط تولیدی و اجتماعی است. هم‌چنین نگاهی خواهیم انداخت به نقش، اهمیت و جایگاه قهر در تاریخ جامعه انسانی از سویی و ضرورت آن برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی ازسوی دیگر.

قهر عامل تعیینکننده تاریخ نیست

وقتی از قوه قهریه و نقشِ قهر در تاریخ می‌گوییم، واضح است که منظور نظرمان درگیری بین فردی از جامعه با فرد دیگر یا خویشاوندان نسبی وسببی او به‌دلیل اختلافات شخصی، تصادفی و… نیست. بلکه منظور قهر سازمان‌یافته ای است که توسط دولت کنترل و توسط نهادهای دولتی اعمال می‌شود. بنابراین پیش از شکل‌گیری طبقات و به این معنا پیش از شکل‌گیری دولت، جامعه بشری با قهر سازمان‌یافته روبه‌رو نبوده است.

درواقع به‌لحاظ تاریخی، پیش از شکل‌گیری طبقات، نیازی نیز به چنین قهر سازمان‌یافته‌ای موجود نبوده است. در جامعه‌ای که مبتنی بر مالکیت اشتراکی ساختاربندی شده است و تعاون همگانی پایه تولید اجتماعی است، بی‌شک امکان شکل‌گیری تعارض و اختلاف بین افراد وجود دارد، اما برای حل آن تعارض نیازی به قوه قهریه سازمان‌یافته ای جدا از جامعه نیست.۱

مالکیت اشتراکی اولیه در نسبت با سطح خاصی از رشدیافتگی نیروهای مولده ساختاربندی شده بود. با پیشرفت وسایل تولید و امکان ذخیره و مبادله محصول، مالکیت خصوصی گسترش یافت و متعاقب آن روابط تولیدی متفاوتی از روابط تولیدی کهن نضج پیدا کرد.

یکی از مهم‌ترین نکات ماتریالیسم تاریخی این است که «تولید کردن یا اقتصاد، که وجودی مجرد داشته باشد، و بدون روابط تولیدی معینی باشد، نداریم.» (آواکیان؛۲۹:۱۳۹۳) به‌این‌ترتیب، تولید تنها در بستر روابط تولیدی معینی که در نسبت با رشدیافتگی نیروهای مولده تعیین می‌شود است که معنا دارد. چارچوبه‌های این روابط تولیدی در هر وهله تاریخی است که تعیین می‌کند کدام طبقه سلطه سیاسی (قدرت دولتی) را در اختیار داشته باشد. جامعه‌ای که به طبقات تقسیم شده و تضاد طبقاتی بین طبقات استثمارگر و استثمارشونده موجود است، به نهادهایی برای حفظ انسجام و ساختار خود نیازمند است. دولت، مهم‌ترین سازمانی است که پس از به‌وجود آمدن مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات شکل می‌گیرد. ستون فقرات اصلی این دولت را قوه قهریه‌ای شکل می‌دهد که سلطه استثمارگران را ضمانت کند. اما آن‌چه وجود دولت را ضروری می‌کند، شکل‌گیری مالکیت خصوصی و روابط تولیدی مبتنی بر تخاصمات طبقاتی است. آن‌چه ماهیت دولت را شکل می‌دهد، حفظ استیلای طبقه مسلط است. و آن‌چه محدوده‌هایش را تعیین می‌کند، روابط طبقاتی است که پایه در روابط تولیدی حاکم در جامعه دارد.

پس، مشخص می‌شود که این دولت و قوه قهریه سازمان‌یافته نبود که مالکیت خصوصی و روابط طبقاتی خاصی را در تاریخ به‌وجود آورد؛ کاملا برعکس، مالکیت خصوصی و روابط تولیدی مبتنی بر طبقات بود که ضرورت وجود دولت و قوه قهریه سازمان‌یافته را پیش پای جامعه انسانی قرار داد. به این معنا است که می‌گوییم روابط تولید یا زیربنای اقتصادی در هر مقطع تاریخی است که – بنا به تعبیر دقیق انگلس- «تعیین‌کننده در وهله نهایی» برای ساختاربندی دولت و ایدئولوژی است.

وقتی می‌گوییم «تعیین‌کننده در وهله نهایی»، درواقع در پی ترسیم تمایزهای پررنگی با هرگونه ماتریالیسم مکانیکی و اکونومیستی هستیم. به این معنا نمی‌خواهیم، «استقلال نسبی» سطوح روبنایی را در تعیین‌کنندگی زیربنا منحل کنیم: « افکار و فرهنگ جامعه و نهادها و فرآیندهای سیاسی دارای «حیات مستقل» نسبی خودشان هستند. اما، هم‌چنین با روابط تولید و اجتماعی درهم تنیده هستند و در نهایت توسط آن تعیین می‌شوند.» (آواکیان؛۳۴:۱۳۹۸)

ازطرف دیگر کسانی که گمان می‌کنند، تاریخ جابه‌جایی دولت‌ها، تاریخ نبرد بین ارتش پیشرفته‌تر با ارتش عقب‌مانده‌تر بوده است و درواقع می‌خواهند قوه قهر را در مرکز حرکت تاریخ قرار دهند باید گفت (همان‌طورکه انگلس در «آنتی دورینگ» به این فهم عامیانه دورینگ تاخت) پیشرفت نظامی ارتش در خلا شکل نمی‌گیرد، بلکه مشروط به شرایط تاریخی و روابط تولیدی است. سطح رشد افزار، تکنیک‌ها و تاکتیک‌های جنگی با سطح رشد نیروهای مولده نسبت دارد. (انگلس) جامعه فئودالی با خلاقیت استادکاران و صنعت کارانش می‌توانست هر بار زره‌های سبک‌تر و مقاوم‌تر بسازد و یا شمشیرهای برنده‌تر، اما نیروهای مولده فئودالی و روابط تولیدی آن ساخت تانک‌های دوربرد را اساسا ناممکن می‌کرد.

قهر عامل ضروری در جامعه طبقاتی و پیروزی انقلاب سوسیالیستی است

تا بدین جای کار دو نکته را به اثبات رساندیم:۱- عامل تعیین‌کننده تاریخ قهر نیست، بلکه روابط تولید است ۲- قهر سازمان‌یافته (در قالب ارتش، سپاه، نیروهای مسلح و…) عامل ضروری برای هر جامعه طبقاتی است. با این تفاسیر ممکن است، گمان برده شود که قهر در تاریخ صرفا عاملی برای سرکوب استثمارشوندگان و ضمانتی جهت حفظ شرایط فلاکت‌بار طبقاتی است. این هست، اما این تنها نقشی نیست که قهر در تاریخ بازی می‌کند. «قهر نقش دیگری را نیز در تاریخ ایفا می‌کند یعنی نقش انقلابی، این‌که قهر به قول مارکس، قابله هر جامعه قدیم است که آبستن جامعه‌ای جدید است و اینکه قهر کارافزاریست که به وسیله آن حرکت اجتماعی راه خود را باز می‌کند و اشکال سیاسی متحجر و از کارافتاده را درهم می‌شکند.» (انگلس؛۲۰۸:۱۳۹۵)  در پرتو این روشن‌بینی مارکس و انگلس به امکان انقلاب سوسیالیستی نگاه کنیم.

ما خوب می‌دانیم که هیچ دولتی (در این‌جا مشخصا دولت بورژوایی) داوطلبانه قدرت را به طبقه دیگری (در این‌جا مشخصا منظور پرولتاریای تاریخی- جهانی) تفویض نمی‌کند. اساسا دولت طبقاتی کهن برای حفظ استیلای طبقه مسلط موجودیت می‌یابد، نه برای تفویض آن به طبقه دیگر. همان‌طور هم که گفتیم ستون فقرات اصلی دولت را نیز قوه قهریه سازمان‌یافته آن شکل می‌دهد. اگر کمونیست‌ها به‌دنبال «نابودی دستگاه دولتی بورژوایی» و انقلاب نوین سوسیالیستی هستند باید موانع و ضرورت‌های پیش پای خود را بشناسند: « در مسیر انجام این انقلاب، ما با دولتی روبه‌رو هستیم که تا به دندان مسلح است. نه‌فقط جمهوری اسلامی بلکه همه دولت‌های سرمایه‌داری جهان، دولت‌های دیکتاتوری طبقاتی هستند. ستون فقرات این دیکتاتوری بورژوازی، نیروهای نظامی و دستگاه امنیتی یعنی نهادهای تخصصی اعمال خشونت سازمان‌یافته علیه طبقات تحت ستم و استثمار هستند. بنابراین سرنگون کردن چنین رژیمی کار ساده‌ای نیست و نیاز به پیش‌برد یک جنگ دارد.» (استراتژی راه انقلاب در ایران:۱۳۹۷؛۲) . به‌این‌ترتیب، یکی از مهم‌ترین وظایف کمونیست‌ها ساخت و تشکیل ارتشی تعلیم‌دیده است که در نبرد برای تسخیرِ قدرتِ دولتی توانایی شکست دادن قوه قهریه سازمان‌یافته دولتی کهن را داشته باشد. دولت و دستگاه نظامی حافظ دولت بورژوایی را نمی‌توان بدون ارتش سازمان‌یافته و میلیون‌ها نفر از توده‌های مبارز و آگاه به اهداف انقلابی که بنا است روابط استثمار و ستم را نابود کند و نظام احتماعی نوینی را جایگزین آن کند،  از بین برد.

استدلال ساده است؛ بار دیگر مرور می‌کنیم: روابط تولید تعیین‌کننده در وهله نهایی‌اند. بدون تغییر روابط تولید، نمی‌توان استثمار و ستم برخاسته از آن روابط تولید را نابود کرد. روابط تولید سرمایه‌دارانه به‌صورت خودبه‌خودی مضمحل نمی‌شود، بلکه در روند مدام تخریب و بازسازی و به قیمت از دست رفتن میزان عظیمی از نیروی مولده و ثروت اجتماعا تولید شده، راه خود را ادامه می‌دهد. دولت سرمایه‌دارنه- در اشکال مختلفش: جمهوری، پادشاهی، مشروطه- حافظ این روابط تولید است. برای دگرگون کردن آن روابط تولید و ستم‌ها و استثمارهای ناشی از آن باید دولت حافظ آن روابط را از بین برد. ستون فقرات اصلی دولت قوه قهریه و ارتش سازمان‌یافته آن است. با گل و بلبل و خنده و شورا و شعار و کمیته و خودانگیختگی و دورهمی و مهمانی نمی‌شود با ارتش مسلح دولتی جنگید: کمونیست‌ها برای پیروزی در این جنگ، با اتکا به تودهها نیاز به تشکیل ارتش و اعمال قهر انقلابی دارند. مخلص کلام – با وام گرفتن کلمات از مائو-: «انقلاب مجلس مهمانی نیست» .در نگاه نخست گویا تناقضی بین بحث‌های این بخش و بخش پیشین به چشم می‌خورد: اگر روابط تولید در وهله نهایی تعیین‌کننده است، چگونه است که برای تغییر روابط تولید، ابتدا باید قدرت سیاسی را تغییر دهیم؟ تناقضی در کار نیست. وقتی از «تعیین‌کننده در وهله نهایی»، «استقلال نسبی» هر کدام از ساحت‌های زیر بنا روبنا و دیالکتیک بین این دو سطح گفتیم، برای نیفتادن به دام درک مکانیکی و تناقض‌های ناشی از آن بود. همان‌طورکه تاکید شد، زیربنا و روابط تولید «تعیین‌کننده در وهله نهایی»اند و ساحت‌های دیگر نیز به‌صورت نسبی «حیات مستقل» خود را دارند. در این شکل از صورت‌بندی مفهومی، روبنای سیاسی-حقوقی-ایدئولوژیک نهایتا توسط تغییرات روابط تولید دستخوش تغییرات و تعدیلات می‌شوند، اما رابطه آن‌ها در پیوند درونی‌شان و تاثیر و تاثرشان بر یکدیگر تعیین می‌شود و نه به‌شکل خطی و یک به یک از زیربنا به روبنا. اما وقتی از دیالکتیک بین زیربنا و روبنا و تاثیر و تاثر متقابل سخن می‌گوییم نباید فراموش شود که این رابطه دیالکتیکی واجد عنصر تعیین‌کننده هم هست. به این معنا « اگر روبنا به‌طور جدی و تا مدت طولانی در ناهماهنگی با زیربنای اقتصادی یا در تضاد اساسی با آن باشد، جامعه فرو می‌پاشد.» (آواکیان:۱۳۹۸؛۳۴)

با توجه به این مساله باید دو نکته را تصریح کنیم: ۱- آن‌چه شرایط قدرت‌گیری یک طبقه را فراهم می‌کند، تغییر و تحولاتی است که در روابط تولیدی زیربنایی رخ می‌دهد. درست است که بدون سرنگونی دولت بورژوایی، نمی‌توانیم روابط تولید سوسیالیستی را حاکم کنیم اما شرایط و امکان‌های مادی قدرت‌گیری پرولتاریا و ایجاد جامعه سوسیالیستی را همین روابط تولیدی مهیا کرده است. ۲- آواکیان می‌گوید: «تاریخ مثل “رقص‌های اشرافی” نیست که نرم و ناز و منظم جلو برود و جامعه را به‌شکلی اجتناب‌ناپذیر به کمونیسم برساند.» (آواکیان؛۴۸:۱۳۹۳) کاملا درست است. با عطف به استعاره آواکیان باید اضافه کنیم که تاریخ، والسی نیست که ریتم‌های مشخصی داشته باشد؛ اگر چه تعیین‌کنندگی زیربنا در مورد تمامی گذار به دولت‌های طبقاتی مختلف صادق است اما این گذارها با یک ریتم و به یک شکل ثابت انجام نمی‌شود. از آن‌جایی که مکانیسم روابط تولید و طبقاتی برده‌داری، فئودالی و سرمایه‌داری متفاوت است، گذار هر کدام از این جوامع به دیگری نیز شکل، ریتم، و مکانیزم متفاوتی خواهد داشت.

بار دیگر به مساله قهر انقلابی بازگردیم.

سلاح (قهر) انقلابی و سیاست انقلابی

هر سلاحی که مقابل دولت سرمایه‌داری قرار می‌گیرد، انقلابی نیست. کمونیست‌ها، برای کسب پیروزی در نبرد با بورژوازی، نمی‌توانند به هر وسیله‌ای متوسل شوند.

 آن‌ها برای تشکیل ارتش انقلابی اساسا متکی به توده‌ها هستند؛ و برمبنای خط انقلابی دست به بسیج سیاسی توده‌ها برای جنگ انقلابی می‌زنند. ممکن است در وهله‌هایی گرایشات خودبه‌خودی توده‌ها به‌سمت ناسیونالیسم، مذهب یا سایر ایدئولوژی‌های غیر انقلابی و ضد انقلابی باشد، اما حزب انقلابی نمی‌تواند با دستاویز قرار دادن گرایشات عقب‌مانده توده‌ها آن‌ها را بسیج کند. در امتداد همین دید استراتژیک است که ما در سند «استراتژی راه انقلاب در ایران» تاکید کرده‌ایم: «سازمان اصلی پیش‌برنده جنگ، ارتش خلق یا ارتش سرخ و تحت رهبری حزب کمونیست خواهد بود. ارتش سرخ، ارتش توده‌ای است زیرا یک جنگ توده‌ای را پیش می‌برد… رزمندگان ارتش سرخ، با آگاهی نسبت به هدف و نقشه راه، به آن می‌پیوندند. در جذب توده‌ها به این ارتش، استفاده از زور یا وعده برخورداری از امتیازات مادی و اجتماعی هرگز نقشی ندارد. بسیاری از کسانی که رزمنده ارتش سرخ خواهند شد، در ابتدا کمونیست نیستند و ممکن است هرگز کمونیست نشوند، اما توسط حزب و سیاست و برنامه رهبری جنگ انقلابی برای ساختن جامعه آینده آگاه شده و بر پایه این آگاهی به عضویت ارتش سرخ در می‌آیند.» (استراتژی راه انقلاب در ایران؛۲۰:۱۳۹۷). بسیج سیاسی توده‌ها و پس از آن شکل دادن به ساختمان ارتش، اگر مبنای اساسی‌ش چیزی غیر از پیشبرد انقلاب کمونیستی باشد، طبعا رزمندگان این ارتش برای هر چیزی غیر از انقلاب کمونیستی خواهند جنگید و در میانه متوقف خواهند شد.

با توجه به این مساله است که جهت‌گیری اساسی مائو درباره جنگ انقلابی را متوجه خواهیم شد، جهت‌گیری درستی که براساس آن مائو معتقد است که سمت سیاست ما را سلاح تعیین نمی‌کند، بلکه سمت سلاح ما را سیاست ما تعیین می‌کند.

یکی از مهم‌ترین بحث‌های رهبران پرولتاریا -از مارکس، انگلس گرفته تا لنین، استالین، مائو و آواکیان- مساله استراتژی نظامی بوده است. نمی‌شود خود را کمونیست خواند و ادعای برقراری دولت نوین را داشت، با این حال به استراتژی نظامی بی‌توجهی کرد. اما استراتژی نظامی مستقل از تحولات سیاسی و خط سیاسی معنایی ندارد. تحلیل تاکتیک و استراتژی نظامی برمبنای تحلیل طبقاتی و سیاسی شکل می‌گیرد.۲ اگر سلاح را در جهت کسب قدرت و حل تضادهای جامعه به‌کار می‌بریم، باید تحلیل سیاسی صحیحی از قدرت سیاسی، طبقات، نیروهای انقلاب و ستون فقرات آن داشته باشیم. پس آن‌چه تعیین‌کننده است نه کمیت سلاح‌ها، یا پیشرفته بودن آن‌ها و یا قهرمانی‌های مبارزان، بلکه سیاست و خط سیاسی است که این سلاح را رهبری می‌کند ( که البته در این مسیر از جان گذشتگی‌ها و قهرمانی‌های بسیاری هم لازم است).

نتیجهگیری

اگر این نکته درست باشد -کما این‌که درستی آن را در بخش قبل نشان دادیم- که راه انقلاب سوسیالیستی از سیاست انقلابی و تشکیل ارتش انقلابی متکی بر آن سیاست می‌گذرد، باید مساله‌ای حیاتی در این نسبت اشاره کنیم. سیاست انقلابی، سیاستی نیست که یک‌بار برای همیشه وضع شده باشد. این سیاست که متکی بر شناخت صحیح از جامعه است، (مانند تمامی علوم دیگر) دستخوش تکاملات، تداومات، جهش‌ها و گسست‌هایی می‌شود.

علم کمونیسم از مارکس و انگلس تا مائو ضمن تکاملاتی که داشته واجد خطا و اشتباهات فرعی و درجه دومی نیز بوده، علاوه‌براین خود جامعه انسانی و نظام سرمایه‌داری امپریالیستی نیز تغییر و تحولاتی کرده است. بنابراین سیاست انقلابی کنونی نمی‌تواند بدون در نظر داشتن و توجه به آن اشتباهات فرعی از سویی و این تحولات ازسوی دیگر تدوین شود. به‌این‌ترتیب، سیاست انقلابی و استراتژی انقلاب برآمده از آن سیاست، نه با بسنده کردن به لنینیسم (سرنگونگی دولت ازطریق تسخیر شهرهای بزرگ و گسترش آن به سایر مناطق) یا مائوییسم (تسخیر دولت از خلال محاصره شهر ازطریق دهات) که تنها با اتکا به «سنتز نوین» و جمع‌بندی از آن تجربیات گران‌بها، ممکن خواهد بود.

منابع:

– انگلس، فریدریش (۱۳۹۵)؛ آنتی دورینگ، انتشارات فردوس

– آواکیان، باب (۱۳۹۳)، دولت و آزادی، مترجم: منیر امیری، نشر آتش

– آواکیان، باب (۱۳۹۸)، گشایش‌ها، گروه ترجمه حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م)

استراتژی راه انقلاب در ایران(۱۳۹۷)؛ مصوبه کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م)

پانوشت:

  1. اما درعین حال، بین دسته‌های مختلف انسانی و اقوام گوناگون «جنگ»هایی نیز بوده، که نه برخاسته از «ذات» جنگجوی انسان‌ها بود، و نه حاصل تضادهای طبقاتی؛ بلکه ناشی از کمبود منابع و تضاد انسان با طبیعت برای بقایش بود. نکته اصلی این است که هیچ کدام از این «جنگ»های اولیه بین دسته‌های انسانی عاملی جهت رشد نیروهای مولده؛ به‌وجود آمدن مالکیت خصوصی و به این معنا گذر به دوره تاریخی دیگری نبودند. اساسا این جنگ‌ها از ماهیت «طبیعی» برخوردار بودند و نه سیاسی.
  2. در مورد اهمیت استراتژی سیاسی و نظامی، هم‌چنین در باب استراتژی انقلاب به‌صورت مشخص در ایران به سند مهم «استراتژی راه انقلاب در ایران» رجوع کنید.