درباره اهمیت علم و روش علمی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

نوشتۀ ستاره مهری

از نشریه آتش شماره ۱۰۶ شهریور ۱۳۹۹

لحظاتی هست که جامعه بشری در کلیت جهانی‌اش در چالش دست و پنجه نرم کردن با ناشناخته‌های گاه تعیین‌کننده قرار می‌گیرد. این ناشناخته‌ها بر جنبه‌های مختلف جامعه انسانی تاثیرات ماندگاری برجای می‌گذارند اما تاثیرات آن و هم‌چنین نحوه پاسخ دادن به آن‌ها در یک حیطه خاص باقی نمی‌ماند. کووید ۱۹ جزو این دسته از ناشناخته‌هاست که ضربه کاری اولیه را در حوزه سلامت و بهداشت جهانی وارد کرد اما دیری نپایید که با معضلات عمیق منشاء گرفته از خصلت نظام سرمایه‌داری برخورد کرد، سلسله تضادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… را تشدید کرد یا تضادهای جدید در این عرصه‌ها به‌وجود آورد.

برای درک این تضادها  و روابط‌شان و همچنین تغییرشان باید از سطح فراتر رفته و اعماق و ریشه‌های تضادها را جستجو کنیم؛ کاری که فقط به‌واسطه علم و روش علمی می‌توان انجام داد. اما در چنین شرایطی که قدِ دانسته‌های بشر به حل مساله جدید نمی‌رسد، فاصله بین تلاش و کنکاش برای کشف قانون‌مندی‌های عرصه جدید تا جهشی در حل آن مساله می‌تواند دستاویزی شود برای حمله به خود علم و تلاش برای از اعتبار انداختن روش علمی به‌عنوان تنها راه دستیابی به حقیقت. تقابل اپیستمولوژی علمی و غیر علمی حاد می‌شود و به دومی فرصتی می‌دهد تا ناکافی بودن سطح  تاریخا مشروط از علم را برای رویارویی با معضل جدید به‌معنای ناکارآمدی علم  جا بزند. تقابلی که در یک سمت آن، راه شناخت واقعیت، همان‌گونه که هست و کشف چگونگی تغییر آن قرار دارد و سمت دیگر، انکار یا پاره‌پاره کردن واقعیت و انتخاب گزینشی بخش‌هایی از آن. کاربست هر کدام از این دو شیوه، دو دنیا و دو افق کاملا متفاوت را جلو می‌گذارد. هر جریان فکری-طبقاتی بنابر منافع و ضرورت‌های خود سعی می‌کند به چالش جدید پاسخ دهد. اما سوال این است که حقیقت چیست و به چه روشی و چگونه باید به آن دست یافت و به میدان پاسخ‌گویی تضادهای آن وارد شد؟ چرا درک حقیقت مهم است و چرا در جامعه سرمایه‌داری موانع جدی سر راه آن قرار دارد؟

حقیقت یعنی بازیافتن واقعیتِ مادیِ خارج از ذهن و بیان تئوریک آن. بازتاب واقعیت تنها می‌تواند نسبی باشد و نه مطلق چون هم خود واقعیت مادی به‌طور مداوم در حال حرکت و تغییر است هم ابزار شناخت ما از آن در طول زمان تغییر می‌کند و امکان درک عمیق‌تری به ما می‌دهد. نسبی بودن شناخت ما باوری علمی است و با نسبی‌گرایی که روشی غیر علمی است تفاوت دارد. در تعریفی کلی، نسبی‌گرایی معتقد است حقیقت، یک امر ذهنی و مربوط به تجربه و دریافت هر فرد است. روایت را جایگزین حقیقت می‌کند. آواکیان در کتاب کمونیسم نوین می‌گوید: «این طرز تفکر نه‌فقط مردم را از درگیر شدن با دنیای واقعی و شناخت دنیای واقعی باز می دارد بلکه جلوی واکنش نشان دادن آن‌ها را نسبت به این همه ستم وحشتناکی که بر دنیا حاکم است، می گیرد. این طرز تفکر مردم را فلج می کند. به آنها می گوید که هیچ چیزی قطعیت ندارد. …نتیجه فوری اش این است که دست و پای مردم بسته می شود؛ نمی توانند در مقابل این همه بی‌عدالتی‌ها و سوء استفاده بلند شوند و مبارزه کنند. اگر شما ندانید و نتوانید بفهمید چه‌چیزی درست است و چه‌چیزی غلط، چه‏طور می توانید با عزم و ثبات نسبت به آنها واکنش نشان دهید؟»

گسترش فردگرایی و «اول من» در سرمایه‌‌داری ناشی از شیوه تولید کالایی و تبدیل شدن همه‏چیز به کالا است، جامعه‏ای مبتنی بر مبادله هم ارزش‏ها. این مسأله مانع می‏شود حقیقت و جستجوی آن مهم باشد.

روش ابزارگرایانه سنجش و «انتخاب» حقیقت با سود و فایده‏ای که همراه دارد، باور به اینکه حقیقت بر مبنای این‌که چند نفر آن را باور دارند یا ندارند تعیین می‌شود، نمونه‌های دیگری از افکار و روش‌های مربوط به جستجوگری حقیقت در جامعه سرمایه‌داری هستند که راه به بی‌راهه می‌برند.

دستگاه فکری و فلسفی و ایدئولوژیک جامعه سرمایه‌داری درنهایت در خدمت زیربنای اقتصادی آن قرار می‏گیرد. این دستگاه عریض و طویل انواع باورها و ایدئولوژی‌های غیر علمی و نسبی‌گرایانه را پرورش و به خورد توده‌ها می‌دهد. خرافه و تفکرات غیر علمی را از طریق مسجد و معبد و کلیسا و کنیسه به ذهن‌ها پمپاژ می‌کند. توهمات دینی را جایگزین آموزش اصول علمی می‌کند یا در کنار اصول علمی به آموزش دینی هم می‌پردازد. درواقع، کنجکاوی محق و اشتیاق استفاده از علم و روش علمی برای کشف حقیقت را به شکل‌های مختلف از بین می‌برد. عادت دادن مردم به حساس نبودن به علم و استفاده از روش علمی برای تحلیل پدیده‌ها وعمومیت بخشیدن به نادانی توده‌ای در شناخت مکانیسم‌های تغییر و معرفی سرمایه‌داری به‌عنوان شکل ابدی و ازلی جامعه بشری، باعث می‌شود مردم قادر نباشند روابط بین پدیده‌ها ازجمله ربط ستم و استثماری که تجربه می‌کنند را با نظام سیاسی اقتصادی حاکم ببینند و درک کنند و نسبت به امکان تغییر آن و داشتن جامعه‌ای متفاوت از چیزی که موجود است، ناآگاه و ناامید باشند. در چنین شرایطی اگر توده‌ها براساس تجربه زندگی و به‌طور خودبه‌خودی به توانایی این سیستم در پاسخ درست دادن به تضادها شک کنند یا از آن ناامید شوند راهی برای ارتقای  درک تجربی‌شان و دیدن ریشه‌ها ندارند و به‌راحتی در دام آلترناتیوهای دروغین دیگر می‌افتند مثلا با تکیه بر دین و سایر دگم‌های ایده‌آلیستی سعی می‌کنند سر در گریبان برده و با تزکیه فردی به چالش‌ها پاسخ دهند.

برای درک هر پدیده‌ای در طبیعت و در جوامع انسانی و برای درک مکانیسم تغییر به علم نیاز داریم. واکنش توده‌ها به مسائل ریز و درشت عرصه‌های مختلف ازجمله، عکس‌العمل به کرونا، جدی گرفتن یا نگرفتن آن، پذیرفتن یا نپذیرفتن داده‌های دانشمندان درباره کووید ۱۹، حساس بودن یا نبودن به تمیز دادن بین شایعات و اخبار و اطلاعات مستدل و… تصادفی یا فقط انتخاب‌های فردی نیستند و ریشه در آموزه‌ها و درکشان از جهان و میزان شناخت‌شان از واقعیت و نحوه کسب آن دارد.

در جامعه‌ای که علی‌رغم آگاه بودن به اهمیت علم و نقش آن در کیفیت زندگی فکری و مادی، به‌طور مدام جلوی پای علم و باورمندان به آن سنگ اندازی می‌شود یا با روش علمی، «ندانم‌انگارانه» برخورد می‌کنند هم پتانسیل مشارکت انسان‌ها در این عرصه تعیین‌کننده هرز می‌رود هم راه برای منحرف کردن مسیر به‌سمت منافع طبقاتی باز می‌شود. اسکای بریک در کتاب «علم و انقلاب» می‌گوید: «بدون علم می‌توانند افکار شما را به‌راحتی بازی دهند و شما قادر نخواهید بود بفهمید که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط و قادر به تمیز دادن حقیقت از دروغ نخواهید بود.»

اما در روشی که به امکان و ضرورت انقلاب برمبنای اصول و روش علمی اعتقاد دارد، مبارزه برای تغییرِ فکر و مهم تر از آن  تغییرِ شیوه تفکر توده های مردم از ضرورت های تدارک و تسریع انقلاب کمونیستی است. ما به‌عنوان کمونیست با تکیه بر علم کمونیسم، ضمن سرشاخ شدن با چالش‌های مقابل رو و دادن پاسخ‌های مقتضی فوری، فراموش نمی‌کنیم که هدف اصلی‌مان انقلاب و باز کردن راه برای ساختن جنبشی برای انقلاب در چنین موقعیت‌هایی است و با گم نکردن راه در میان پیچ و خم‌های مسائل واقعی و بغرنج پیش پایمان از فراز این هدف رهایی‌بخش به روشنگری در رابطه با مسائل می‌پردازیم.

باب آواکیان تاکید می کند که: «مواجهه حقیقی با واقعیت برای ایفای نقش رهبری در عملی کردن چنین انقلابی و باز کردن عصری نوین در تاریخ بشر تعیین‌کننده است. این انقلابی است که برای همیشه زنجیرهای اسارت مادی، زنجیرهای اقتصادی و سیاسیِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسیر کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر این، زنجیرهای اسارت ذهنی، شیوه تفکر و فرهنگی را که بر این زنجیرهای اسارت مادی منطبق‌اند و آن‌ها را تقویت می‌کنند ریشه‌کن خواهد کرد…» (آواکیان. سیاست‌های انتخاباتیِ بورژوایی. ۲۰۱۹)