نگاهی به بهار عربی مصر: فرصتهایی که در توهمات خطرناک غرق شدند

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

میترا زارعی

از نشریۀ آتش شماره ۱۱۰ دی ۱۳۹۹

خیزش عربی که به سرنگونی دو رژیم منفور در جهان عرب در تونس و مصر منجر شد موجی از شادی و شعف در سراسر خاورمیانه و جهان ایجاد کرد. اما، نتیجۀ این خیزش به ویژه در مصر فاجعه بار بود. ده سال پیش در مصر، در ژانویه  ۲۰۱۱  مردم با شعار «مردم خواهان سقوط رژیم هستند» مبارک را سرنگون کردند. اما دستگاهی که رژیم مبارک را تشکیل می داد به ویژه نیروهای نظامی اش پابرجا ماندند. در انتخاباتی که پس از آن برگزار شد، اخوان المسلمین به قدرت رسید. در مقابل رژیم ارتجاعی اخوان المسلمین مردم وارد دو قطبی اسفناکی شدند که هیچ یک از دو قطب منافع مردم را نمایندگی نمی کرند؛ از یک سو اخوان المسلمین (تحت رهبری محمد مرسی) و از سوی دیگر شورای عالی نظامی تحت رهبری ژنرال السیسی.

رژیم ارتجاعی اخوان المسلمین که پس از مبارک بر سر کار آمد، هیچ برتری نسبت به ژنرال هایی که علیه آن کودتا کردند، نداشت. سقوط حکومت محمد مرسی میلیون ها مصری را غرق در شادی کرد. اما معضل این بود که این حکومت به دست مردم؛ با یک جنبش انقلابی توده ای و بر پایۀ برنامه و افقی که منافع بنیادین اکثریت مردم را نمایندگی می کند، سرنگون نشد. بلکه به دست ژنرال های مبارک و با کمک آن دسته نیروهایی از نیروهای مرتجعی سرنگون شد که هیچ برنامه یا هدف انقلابی ای نداشتند، اما خود را حامی «انقلاب» و «انقلابی» معرفی می کردند. به این ترتیب، ریشۀ رنج، تحقیر و استبدادی که مردم مصر علیه آن طغیان کرده بودند دست نخورده ماند. گروهی تحت نام «تمرد»  ۲۴ میلیون امضاء برای استعفای مرسی جمع کردند و رهبری «جبهۀ نجات ملی» (که اپوزیسیون انتخاباتی بود) را قبول کردند. آنان حمدین صباحی و محمد البرادعی را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کردند. صباحی «چپ گرا» و ناصریست معروف مصر و مدافع بازار آزاد و محمد البرادعی، نمایندۀ «جامعۀ بین المللی» (شغال های مالی/اتمی که از مقرهایشان در واشنگتن، لندن، پاریس و غیره بر جهان حکم می رانند) بود. اینها به شورای عالی نیروهای نظامی که تحت رهبری السیسی بود، کمک کردند تا رژیم نظامیان به قدرت برسد. البرادعی بعد از کودتا اعلام کرد: «ارتش به نیابت از طرف مردم عمل کرده و قدرت را به دست گرفته است.» و اسفناک این که این دروغ تبدیل به باور میلیون ها نفر شد و فاجعه آنجا بود که کسانی که خود را «چپ» و «کارگری» می خواندند به جا افتادن این باور دروغین کمک کردند. ژنرال های ارتش ادعا کردند که: «ارتش مصر نمی تواند نسبت به جنبش توده ها و صدای آنان بی تفاوت باشد. آنان از ما می خواهند که نقش ملی ،و نه سیاسی، بازی کنیم … و به خواست های انقلابی آنان را پاسخ دهیم و خدمات لازم را ارائه دهیم.»

چه کسی می تواند «دختری با سینه بند آبی» را که پلیس های ارتش لباس هایش را دریده و با چکمه بر سینه ها و واژنش می کوبیدند، فراموش کند. جرم آن زن از نظر پلیس رژیم نظامی این بود که زن بود و در میدان تحریر که مرکز اعتراضات بود، فعال بود. چه کسی می تواند قتل عام استادیوم فوتبال در پورت سعید را فراموش کند که در فوریه ۲۰۱۳ تحت نظارت پلیس ارتش انجام شد؟ همان ژنرال هایی که ۱۲ هزار غیرنظامی را در زندان های نظامی نگهداری می کنند وقیحانه اعلام کردند برای «دفاع از خواست های انقلابی مردم» دست به عمل زده اند. به این ترتیب عاملین و آمرین چندین دهه جنایت علیه مردم، رهبر مردم شدند! انشعاب در طبقات حاکمۀ مصر واقعی بود و بخشا ریشه در تقابل میان ایدئولوژی ها و نمایندگان سیاسی رقیب داشت و رقابت بر سر انواع مختلف اسلام گرایی نیز جریان داشت: اسلام گراییِ نوع عربستان یا اسلام گراییِ اخوانی.  

رئیس شورای عالی نیروهای نظامی مصر، عبدالفتاح السیسی در راس قدرت قرار گرفت؛ او ژنرالی بود که از تجاوز با انگشت به زنانِ بازداشت شده در تظاهرات ها (چیزی که رسما به آن آزمایش بکارت نام داده اند) حمایت کرد و این کار را بسیار موجه خواند زیرا به گفتۀ او این زنان در میدان تحریر «شب را در کنار مردان تظاهرکننده گذرانده اند»، پس «مانند دختران شما یا من نیستند» بلکه باید تنبیه شوند. آیا این مرد و نهاد ارتش که حتا حق بسیار ساده و اولیۀ تظاهرات کردن را به رسمیت نمی شناخت می توانست حتی لحظه ای به فکر «خواست های انقلابی مردم» باشد؟! آیا نهادی که تجاوز به زنان در میدان تحریر را تشویق می کرد می توانست در سمت مردم باشد؟

فاجعه بهار عربی را هرگز نباید فراموش کرد. فاجعه خیلی ساده این بود: مردم فقط دو انتخاب دارند: نظامیانِ رژیم مبارک یا اخوان المسلمین. اگر واقعا و حقیقتا آلترناتیو همین بود باید باور می کردیم که نظم تیره و تار اجتماعی ابدی است. اما محدود شدن بدیل ها در این دو بدیل ارتجاعی نه تنها واقعیت ندارد بلکه دروغی بیشرمانه است و اسفناک این که این دروغ را عده ای از فعالین دانشجویی و کارگری و به اصطلاح چپ هایی که افق شان را «سیاست های ممکن» و «کوچک» کور کرده بود در میان مردم شایع کرده اند. بسیاری از آنان و اکثرِ کسانی که مدعی رهبری کردن مردم بودند مرتبا به دنبال نیروی قدرتمندی می گشتند که بتواند به نفع مردم وارد میدان شود. ما خود شاهد چنین توهماتی در جنبش سبز در سال ۸۸ بودیم.  

سرنگونی رژیم مبارک مترادف با انقلاب نبود. همان ساختار قدرت طبقاتی در روبنای سیاسی و زیربنای اقتصادی پابرجا ماند. این ساختار قدرت، در نهایت نمایندۀ روابط اقتصادی در کشوری است که رشد سرمایه داری در آن بیش از پیش آن را وابسته به سرمایه ی خارجی و بازار بین المللی تحت کنترل امپریالیست ها کرده است؛ حال چه رژیم نظامیان باشد، چه اسلامگرایان هار. این ساختارها نمایندۀ طبقۀ حاکمه ای است که هرگز نمی تواند جامعه ای را از زیر سلطۀ سرمایه داری امپریالیستی و عقب ماندگی تحمیلی بیرون آورد.

مُرسی قادر نبود خواست مردم به «نان، آزادی و عدالت اجتماعی» را برآورده کند بنابراین نمی توانست جز از طریق حقنه کردن دین به مردم در قدرت بماند. اما آن چه رژیم نظامیان به مردم دادند همان سیاست های اقتصادی و اجتماعی دوران مبارک بود. یعنی، سرکوب و اعمال انواع ستم های اجتماعی و در اقتصاد، اعمال قوانین (و حاکمیت قانونِ) صندوق بین المللی پول.

در هر خیزشی، تا زمانی که یک آلترناتیو واقعی ظهور نکند توده های مردم به زیر این یا آن بال طبقات ارتجاعی خواهند رفت. ظهور یک آلترناتیو واقعی مستلزم آن است که دوستان و دشمنان مردم به درستی تشخیص داده شوند. بر این پایه است که می توان بخش های مختلف توده های مردم از قشرهای مختلف را برای مغلوب کردن دشمنان و کسب قدرت برای تغییر کشور و در نهایت جهان متحد و بسیج کرد. شکل گیری یک آلترناتیو واقعی مستلزم آن است که گروهی از افراد معتقد به این افق اتحادی به وجود آورند و نقشه ای برای تحقق این افق کشیده و در این راه جسورانه و مصمم عمل کنند و با عزم و جسارت برای چیره شدن بر موانع و تحقق این وظایف بسیار سخت تلاش کنند. جسارت وعزمی که پایه در نگرشی علمی به دنیا دارد. در جهان کنونی، یک تئوری انقلابی موجود است که می توان آن را به کار بست و این افق را ممکن کرد. این راه سخت است اما هر راه حل دیگری توهم است. باب آواکیان در مورد «بهار عربی» در مصر در سال ۲۰۱۱ نوشت:

«بعد از اینکه توده ها در شمار میلیونی بالاخره خود را از حصارهایی که مانع از برخاستن آنها علیه ستم گران و شکنجه گرانشان می شد خلاص می کنند، اینکه مبارزات قهرمانانه و فداکاری های آنان راه را برای یک تغییر اساسی باز می کند و به سمت الغای کلیۀ اشکال ستم و استثمار حرکت می کند یا خیر، وابسته به وجود رهبری کمونیستی واقعی است: رهبری ای که دارای دانش و روش علمی ضروری باشد و  رویکرد استراتژیک لازم را برای انقلاب تبیین کند و بر این مبنا بر شمار روزافزونی از توده های مردم تاثیر گذاشته و رشته های پیوند سازمانی را در میان آنها گسترش دهد تا بتواند خیزش توده ها را از میان پیچ و خم ها به سمت هدف یک انقلاب واقعی که منطبق بر منافع اساسی مردم باشد رهبری کند. سپس، هنگامی که مردم در مقیاس توده ای با «نظم عادی روزمره» گسست می کنند و روابط ستمگرانه ای که دست و پایشان را بسته و مانند لاشه ای بر رویشان سنگینی می کند، کنار می زنند؛ زمانی که در شمار میلیونی به پا می خیزند؛ لحظۀ تعیین کننده و حیاتی برای سازمان کمونیستی است که رشته های پیوندش با این توده ها را هرچه بیشتر گسترش دهد، صفوف خود و توانایی اش در رهبری کردن را تقویت کند. یا اگر سازمان کمونیستی ای موجود نیست یا صرفا در شکل پراکنده و ایزوله موجود است، لحظه ای حیاتی برای تشکیل یا تکامل سازمان کمونیستی است، لحظه حیاتی است برای جواب گفتن به چالش مطالعه تئوری کمونیستی و به کاربستن آن به طور زنده در میانۀ این اوضاع متلاطم و تلاش برای گسترش دائمی رشته های پیوند با توده ها، تاثیر گذاشتن بر آنها و در نهایت رهبری شمار روزافزونی از آنها در جهت انقلابی که عالیترین منافع و اساسی ترین منافع انها را که انقلاب کمونیستی است نمایندگی می کند.»