پادوهای فکری جمهوری اسلامی در جستجوی بُناپارتیسم اسلامی!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

ستاره مهری

از نشریه آتش شماره ۱۱۲ اسفند ۱۳۹۹

اگر جناح های مختلف جمهوری اسلامی در یک چیز توافق داشته باشند، آن است که خروج از باتلاق بحرانِ بود و نبود کنونی شان، مصداق «معجزه» را دارد. اغلب سخنگویان و نمایندگانِ شناخته شدۀ جناح های مختلف، بحرانِ رژیم شان را با سه گانۀ «ناکارآمدی، فساد و عدم انسجام» تبیین می کنند و در میان این سه گانه ها، فروپاشی انسجام درونی حکومت را عامل عمده تلقی کرده و حل آن را الویتِ حفظ نظام می دانند. زیرا شکاف های درونی جمهوری اسلامی به جایی رسیده است که اتحاد حول «عمود خیمۀ رهبری» که تاکنون ضامن ثبات کانون قدرت شان بود را نیز غیر ممکن کرده است. وابستگیِ رژیم به قطب های مختلف نظام سرمایه داری جهانی، آن هم در شرایطی که این قطب های مختلف، به ویژه امپریالیست های ایالات متحده و چین، در رقابتی سخت با یکدیگرند، ازهم گسیختگی درونی شان را بیشتر می کند. در مقابل این وضعیت، برخی «اتاق های فکر» حکومت، چاره را در آن می بینند که مساله را در سطح «بحران حکومتی» و با ایجاد شکل جدیدی از اعمال «نظم و قانون» حل و فصل کنند. به طور مثال به سبک و سیاق نظامیان کشور میانمار.

هرچند، جمهوری اسلامی با چماقِ سرکوب نظامی/امنیتی حکومت می کند، اما طیفی از سران و سرداران رژیم از بیت خامنه ای و نظامی/امنیتی های متحد وی تا کارگزاران بر این باورند که اگر رقابت معمول میان مراکز مختلف قدرت در حاکمیت را حذف و حکومت نظامی/امنیتی را کامل کنند، می توانند بر «کارآیی» رژیم بیافزاید، احیانا فساد اقتصادی که شکل چپاول آشکار ثروتهای کشور توسط هزار فامیل آخوند/امنیتی ها را به خود گرفته است را تخفیف دهند و از این رهگذر دل بخشهایی از جامعه را هم به دست آورند. در این راستا، مباحث جدی در میان سران جمهوری اسلامی در جریان است که گوشه هایی از آن در «مناظره ها» و «گفتگوهای» تحلیل گران و نظریه پردازان و کارگزاران شان بیرون می افتد[۱]. هرچند در این مناظره ها، گاها اشاراتی هم می شود به گسل هایی مثل حجاب اجباری، ادغام دین و دولت، گسترش فقر و بیکاری، که صف آرایی خصمانۀ میان مردم و رژیم را به طور روزافزون تشدید می کنند، اما موضوع «کارآمد» کردن حکومت و ممانعت از فروپاشیِ درونی، دغدغۀ اصلی این مناظره ها را تشکیل می دهد. از هم گسیختگی و بی ثباتی و نامعلوم بودن آیندۀ رژیم به حدی است که عباس آخوندی عضو سابق کابینه روحانی بحران کنونی رژیم را «عدم قطعیت» می داند و معتقد است: «در ایران تقریبا پنج دولت وجود دارد» و «شما به عنوان شهروند، صبح که از خواب بیدار می شوید چقدر فکر میکنید ممکن است تا آخر شب صد اتفاق پیش بینی نشده بیافتد؟ کشور پر از عدم قطعیت است.»[۲]

رئیس جمهور نظامی و بناپارتیسم[۱]

سعید لیلاز و محمد قوچانی، دو تن از اعضای حزب و جریان کارگزاران سازندگی و هاشمی رفسنجانی، با صراحت چارۀ جمهوری اسلامی را  در این می بینند که همۀ محافل و احزاب و حوزه های قدرت در جمهوری اسلامی حذف شوند و قدرت در دست یک باند از نظامیان و ترجیحا «یک دیکتاتور مصلح» یا به قول خودشان «رضاخان اسلامی» متمرکز شود. سعید لیلاز بر این باور است از آن جا که تنها سازمان منسجم در حکومت تشکیلات امنیتی/نظامی است، بنابراین باید قدرت را به مدت پنج تا ده سال به دست آن سپرد تا  فساد و عدم انسجام و ناکارآمدی را حل کند[۳]. این نظریه ای است که وی از بعد از خیزش آبان ۹۸ به طور مستمر تحت عنوان «بناپارتیسم» ارائه کرده است[۴]. پس از آن خیزش، وی اعلام کرد معضل ایران نه شکاف فقیر و غنی است زیرا «همه کشورهای منطقه در این وضع هستند»، نه فساد چرا که فساد «همه جا هست» و نه «پروژه هسته ای»  که از زمان رژیم شاه هم بوده است. به باور او معضل عمده این است که «در ایران آشوب نشود» و برای ممانعت از آن نیاز به «بناپارتیسم» است که بنا به تعریف وی، «انتقال به یک حکومت عملگرا که پایه هایش در ناسیونالیسم ایرانی است اما مسلمان است». لیلاز بر این پایه با حمایت از افزایش قیمت بنزین که چکاننده خیزش آبان ۹۸ بود تاکید کرده بود که «اقتصاد ایران نیاز به شوک درمانی دارد… مجبور به اقدامات رادیکال هستیم… دیگر این سیستم اینجوری کار نمی کند.» (همانجا. آذر ۹۸)

محمد قوچانی نیز در همین راستا می گوید: «یکی از بحران‌های جدی جامعه امروز ما بحران اقتدار است… بحران دموکراسی ما فرع بر بحران اقتدار است» و در تعریفِ «بحران اقتدار» دو موضوع را پیش می کشد: شکاف های درون حاکمیت به این شکل که: «اگر اصلاح‌طلب به قدرت برسد، اصولگرا نمی‌گذارد کار کند و اگر اصولگرا به قدرت برسد، اصلاح‌طلب نمی‌گذارد کار کند» و مهمتر از آن، نسبت به چالش کشیده شدن حکومت از کف خیابان معترض است و به قول خودش با «خیابانی شدن سیاست» مخالف است. قوچانی معتقد است «تنها خشونت مجاز، خشونت حکومتی است. خشونت به معنای چه؟ یعنی مجازات کردن؛ تنبیه کردن. این در همه سطوح ادامه پیدا می‌ کند؛ یعنی مثلاً در مورد قیمت بنزین، در مورد قرنطینه و در مورد تمام موضوعاتی که اعمال حاکمیت نیاز است…» و نتیجه می گیرد که «ما نیازمند یک تغییر موقعیت در حاکمیت هم هستیم»! قوچانی ابتکار به خرج داده و مانند لیلاز از واژه «بناپارتیسم» استفاده نمی کند بلکه از واژه «تکنوکراسی» استفاده می کند و می گوید، خواهان حاکمیت «تکنوکراسی با دال مرکزی توسعه گرایی» است. یعنی حکومت نظامیان به علاوۀ «شوک درمانی» اقتصادی. وی شالودۀ ایدئولوژیک این نوع حکومت را نیز تعیین می کند: «رسیدن به یک نوع ملی‌گرایی مبتنی بر مذهب تشیع… جمع بین حاج قاسم و ظریف …» و آن را «نوصفوی گری» می نامد[۵].

در مقابل، برخی دیگر هر پروژه حکومتی را منوط به ایجاد «پایه» در میان توده های مردم می دانند. احمدی نژاد که معترضین سال ۸۸ را «خس و خاشاک» خوانده بود، اکنون از مظلوم واقع شدن معترضین آبان ۹۸ می گوید و می خواهد قهرمان انتقاد به رژیم شده و از این رهگذر پایۀ توده ای جمع کند. او در زمینۀ وارد کردن «شوک اقتصادی» و تکیه بر مشت آهنین سیاسی/امنیتی تفاوتی با باقی جناح ها ندارد. اما در پروژۀ او استفاده از کلید واژه هایی همچون «عدالت» و «قانون» و «حکومت مادام العمر فساد می آورد»، «حجاب الزامی است یا التزامی» جایگاه خاصی دارد و هدفش، جذب نارضایتی مردم مستاصل از فقر و بیکاری و بی حقوقی سیاسی و اجتماعی و احیانا اجیر کردن تعدادی از روشنفکران و دانشجویان و روزنامه نگاران به عنوان متحدین خودش است.

دخالت مراکز قدرت جهانی در تعیین الگوها و شیوه های حکومتی

تمام نظریه های به اصطلاح «راهبردی» برای «کارآمد کردن حکومت» که در محافل، اتاقهای فکر و حوزه های جمهوری اسلامی، نشخوار می شوند، پیش از این در اندیشکده های جهانی مفهوم سازی شده اند. و طنز ماجرا آنجا است که تمام این «پروژه ها» ورشکسته از آب در آمده اند. برای نمونه نگاه کنید به یکی از آثار عمده در این مورد به قلم اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان، تحت عنوان «ترمیم دولت های ورشکسته»[۶]. اشرف غنی در سال ۲۰۰۸ بر پایۀ همین نوع نظریه پردازی وارد رژیم جمهوری اسلامی افغانستان شد تا به آن سر و سامانی دهد. امروز، نتایج عملیِ پروژۀ او روشن است. یا به نظریۀ «توسعه و عدالت» رژیم اردوغان و «عمق راهبردیِ» احمد داووداوغلو وزیر امور خارجه پیشین آ.ک.پ نگاه کنید[۷].

ازهم گسیختگی رژیم های تحت سلطه فقط مساله حاکمان این کشورها نیست. بلکه معضل نظم جهانی سرمایه داری امپریالیستی است. اتاق های فکر در ایالات متحده، بریتانیا، چین و روسیه و سازمان ملل، بیش از شصت دولت را در این رده طبقه بندی کرده اند. مراکز مالی جهان موقعیت این رژیم ها را رصد می کنند و طبق آن نمره ثبات و بی ثباتی می دهند که تاثیرات تعیین کننده بر سرمایه گذاری های جهانی در هر یک از آن کشورها دارد. ژست های «استقلال» حاکمان این کشورها از جمله در جمهوری اسلامی، صرفا مصرف داخلی دارد و از هیچ پایه مادی برخوردار نیست. هیچ یک از این «پروژه های حکومتی» بدون این که در سطح بین المللی حامی و سرمایه گذاران مالی داشته باشند، مجال تحقق پیدا نمی کنند. سران مفلوک جمهوری اسلامی به خوبی به این واقعیت آگاهند. به همین علت، منتظرند تا تکلیف «برجام» توسط رئیس جمهور جدید آمریکا روشن شود تا خامنه ای بتواند نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آینده ایران را تعیین کند.

تبیین سه گانه معضل

تبیین معضلات جمهوری اسلامی حول ناکارآمدی، فساد و عدم انسجام، کسر کوچکی از واقعیت و سطح مساله است. سرچشمۀ اصلی این مشکلات و وضعیت موجود در جامعۀ ایران و نظام سیاسی و اقتصادی آن، تشدید بی سابقۀ تضاد اساسی سرمایه داری، تضاد میان هرچه اجتماعی تر شدن تولید و هر چه خصوصی تر شدن تصاحب و کنترل آن در مقیاس جهانی، است. در وضعیت فعلی، حدت خارق العادۀ این تضاد، کلیۀ رخدادهای مهم جهان و هر کشور خاص از جمله ایران را  شکل می دهد. روبنای سیاسی جمهوری اسلامی (رژیم فاشیستی دینی/نظامی) نه تنها قادر به مهار تاثیراتِ تشدید تضاد اساسی سرمایه داری نیست بلکه آن را حادتر از حد متعارف در ایران منعکس می کند.

امروزه، توده های مردم تشدید  تضاد اساسی را از طریق آن چه ما «هفت گسل» می نامیم تجربه می کنند. یعنی سونامیِ فقر و بیکاری، ادغام دین و دولت و سرکوب دینی و موقعیت فرودست زنان و ملل تحت ستم، سرکوب پلیسی، نابودی محیط زیست و گسترش جنگ های ویرانگر. هر شکل از «دگردیسی» حکومتی، این گسل ها را به شکل های مختلف بازتولید خواهد کرد. چنانچه در تعامل با قدرت های امپریالیستی (چه اروپایی ها و آمریکا یا روسیه و چین) درهای کشور بیشتر از سابق به روی سرمایه گذاری خارجی باز شود، به علت نوع رشد و توسعه ای که در خدمت به حداکثر سودآوری سرمایه های خارجی جریان خواهد یافت، حتا اگر گشایشی در وضعیت درصد کوچکی از مردم شود اما به طور کلی، شکاف طبقاتی و بیکاری بیشتر شده و نابودی سریعتر محیط زیست بر آمال و رنج های بی حساب مردم خواهد افزود. نیروهای حاکم قادر نیستند معضلات واقعی را حتا شناسایی کنند چه برسد به ارائه راه حلی که ذره ای منافع قشرهای مختلف مردم را تامین کند. به همین علت دست به دستگیری و اعدام می زنند و همین امر، بی ثباتی کل این وضعیت را افزایش می دهد و منجر به تلاطمات بیشتر می شود.

فارغ از این که سران حکومت یا وکلای بین المللی شان معضلات رژیم را چگونه صورت بندی می کنند، در واقع سه عامل عمده پایه های لرزان رژیم اسلامگرا را شکل می دهد:

 یکم، بی پایگی مفرط رژیم در میان توده های مردم. حتا قشرهای فوقانی خرده بورژوازی که از «توسعۀ» معوج اقتصادی بهره ای برده بودند یا قشری از دانشگاهیان و هنرمندان و سلبریتی های دست نشانده که از خرده ریزهایی که رژیم برایشان می ریخت ارتزاق کرده و نقش «ضربه گیر» را در میان اقشار و طبقات تحتانی جامعه و طبقه حاکمه را بازی کرده اند، اکنون به شدت از آینده هراسان اند و سعی می کنند با راه های مختلف میان خود و این رژیم فاصله گذاری کنند.

دوم، دعواهای درون حاکمیت، که انسجام درونی رژیم را روز به روز سیال تر و پر شکاف تر می کند. در شرایط انتظار برای مرگ خامنه ای و نبود کمترین اتحاد بر سر «رهبری» آینده، این وجه از بحران تشدید خواهد شد.

سوم، اوضاع سیال و لغزان جهان که محور آن برهم خوردن توازن قوای سابق میان قدرت های امپریالیستی است.

 جهان بر مسیر دوران گذار پر تنشی است که نتیجه نهایی اش معلوم نیست. می توانیم شاهد یک دوران موقت «تبانی» میان قدرت های بزرگ برای تجدید تقسیم مناطق نفوذ جهان میان خودشان باشیم یا گسترش جنگ های منطقه ای و حتا وقوع جنگ جهانی و همینطور سربلند کردن انقلاب های بزرگ. در این زمین لغزان، جمهوری اسلامی به سختی جای پای محکمی می تواند برای ثبات بخشیدن به موقعیت خود بیابد.

بی تردید، توده های مردم بازهم به پا خواهند خاست، اما سوال این جا است که چگونه می توانند صرفا به ورای لرزه انداختن بر اندام جمهوری اسلامی بروند و راه تغییرات رادیکال اجتماعی که گام اول آن سرنگونی رژیم است را باز کنند؟ بزرگترین موانع ذهنی کدامند؟

انقلاب نه چیزی کمتر: رئالیسم دترمینیستی غلط است

 با بررسی علمی می توان دید که یکی از بزرگترین موانع ذهنیِ پیش پای تغییر رادیکال اوضاع و گشودن راه انقلاب رهایی بخشی که نه فقط این رژیم بلکه کلیت نظام سرمایه داری را سرنگون کند، شیوۀ تفکر رئالیسم دترمینیستی یا گرایش واقع بینیِ قَدرگرایانه است که ریشه در عدم درک تضادمندی واقعیت موجود و امکان تغییر رادیکال آن دارد.[۸] چنین تفکری بیش از اندازه فراگیر است و مانند خوره به جان فضای فکری حاکم بر «چپ» افتاده است. گرایش تقلیل مبارزه رهایی بخش انقلابی به «مبارزه برای چیزهای کوچک صنفی و هویتی» و جایگزین کردن مبارزه برای محو سرمایه داری با مبارزه علیه سیاست های نئولیبرالی، بازتابی از این اوضاع ذهنی نامساعد است. پایان دادن به سیستم سرمایه داری و استقرار جامعۀ نوین کمونیستی به سختی تصور می شود، در حالی که در تاریخ جامعۀ بشری، هیچ گاه ضرورت و پایۀ مادی تحقق چنین جهانی، تا این حد قوی نبوده است. به یک کلام، ذهنیت انقلابی از عینیت بسیار عقب تر است و وضعیت جنبش کمونیستی در سطح جهان طوری است که به قول رفیق آواکیان «به مویی بند است».

بحران فکری در تعامل با بحران بی سابقه در نظام سرمایه داری جهانی، فضای یأس و ناامیدی مفرط در میان توده های مردم و حتا انقلابیون ایجاد کرده و مرتبا نیروهای پیشروی اقصی نقاط جهان را زمین گیر و فلج می کند. این وضعیت ذهنی، نتیجۀ آن است که جنبش کمونیستی تقریبا از بین رفته است و عدۀ بسیار کمی در این جامعه و در جهان کمونیست هستند و اکثریت کسانی که علیه شرایط ستم و استثمارشان شورش می کنند، چیزی از کمونیسم نمی دانند. منبع نهایی جهل و تعصب ضد کمونیستی، تحریفاتی است که حافظان نظم کنونی بی وقفه اشاعه داده اند و این تحریفات فقط به تقویت نظم موجودِ به شدت ستمگرانه خدمت کرده است. اگر این تحلیل را قبول کنیم آنگاه وظایف کمونیست ها به وضوح روشن می شود. بدون هراس، به طور علمی و زنده و با پیگیری باید هشدار و آگاهی بدهیم که: کمونیسم را رد نکنید بلکه با روش و رویکردی علمی و با جدیت آن را بیاموزید. کمونیسم نوین، تنها علمی است که می تواند ما را از وضعیت ستم و استثمار و نابودی جمعی نجات دهد. همان طور که رفیق آواکیان فراخوان می دهد: «…علم مهم است و حقیقت مهم است و باید راهنمای ما باشند. بیایید آنقدر شجاع و جسور باشیم که این اصل را بدون مانع به کار بریم و مصمم باشیم که حقیقت را جستجو کنیم و فارغ از این که به کجا منتهی می شود از آن پیروی کنیم، از همه موانع مقابل این امر عبور کنیم، از توهماتی که برایمان گرامی هستند بگذریم و تعصبات ریشه داری که مغایرتشان با واقعیت و حقایق، به طور علمی اثبات شده است را کنار بگذاریم. بیایید جرأت کنیم و دست به عمل زده و به آن چه که علم به عنوان امری ممکن آشکار می کند جامه عمل بپوشانیم: ایجاد جهانی بنیاداً متفاوت و آینده ای بسیار بهتر برای بشریت.» (آواکیان. سالی جدید، نیاز اضطراری به جهانی که بنیادا نوین است: برای رهایی تمام بشریت).

[۱] این اصطلاحی است که کارل مارکس در کتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» برای بیان حکومتی که با کودتای لوئی بناپارت، در دوم دسامبر ۱۸۵۱ در فرانسه قدرت را گرفت، استفاده می کند. دولت بناپارتیستی ناپلئون سوم، مظهر اراده کارخانه داران و بانکداران و سرمایه داران بزرگ بود. اما بر حمایت دهقانان و لمپن پرولتاریا تکیه داشت. مارکس نشان می دهد که دولت بورژوازی می تواند به ورای شکل های «نمایندگیِ» برود و در دفاع از منافع سرمایه‌داران حاکم، شیوه های غیر متعارف برای اعمال حاکمیت به کار بگیرد. مارکس در این کتاب با تاکید اعلام می کند که، وظیفۀ انقلاب پرولتری درهم شکستن این ماشین دولتی کهنه است.

[۱]  برای مثال یکرشته مصاحبه که توسط مهدی نصیری با افرادی چون جواد ظریف، احمدی نژاد، علی مطهری صورت گرفته است و یا مصاحبه خبرنگار جماران با سعید لیلاز و علی علیزاده با لیلاز و عباس عبدی و دیگران

[۲] در ایران تقریبا پنج دولت داریم، روزنامه آفتاب، ۲۳ بهمن ۱۳۹۹

[۳] حداقل ده سال نیاز به یک رئیس جمهور نظامی اقتدارگرا داریم. سایت مشرق نیوز، ۲ دی ۱۳۹۹

[۴]  امروز ایران بحران کارآمدی است / من منتظر یک «بناپارتیسم» هستم که در پایان هر انقلاب بزرگی این اتفاق افتاده است. سعید لیلاز. آذر ۱۳۹۸. سایت اقتصاد ایران

[۵]  خبرگزاری تسنیم، گفتگوی اختصاصی با محمد قوچانی، دموکراسی نمی تواند هدف جنبش إصلاحات باشد، ۲۲دی ۱۳۹۹

[۶] اشرف غنی، کلر لاکهارت، چگونه دولت های ورشکسته را ترمیم کنیم؟ ۲۰۰۸

   [۷]نظریه های داووداوغلو در مورد ساختن عمق استراتژیک برای ترکیه، بسیار شبیه عمق استراتژیک سپاه قدس است. با این تفاوت که یکی برای مقبول جلوه دادنش در نظر مردم آن را به «شکوه عثمانی» مرتبط می کند و دیگری به دفاع از قبر امامان و شخصیتهای تاریخی شیعه.

[۸] رفیق آواکیان در شش پاراگراف از بخش دوم «انقلاب و رهایی بشریت» شرحی عالی از این دینامیک به دست داده و بینش و رویکرد رویزیونیستیِ «واقع گرایی قدرگرایانه» را که کاملا ضد این ماتریالیسم دیالکتیک است نقد می کند. رجوع کنید به وبسایت cpimlm.org  بخش سنتز نوین مقالۀ: گرایش چه باید کرد؟ غنی شده. انقلاب و رهایی بشر. بخش دوم: همه فعالیت های ما در مورد انقلاب است.