چین چگونه سرمایه داری شد؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

صلاح قاضی زاده

از نشریه آتش شماره ۱۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

فایل PDF مقاله

با انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۴۹، قدرت سیاسیِ پرولتری-سوسیالیستی بر چین حاکم شد. اما مبارزۀ طبقاتی میان دو طبقۀ اصلی دوران ما یعنی بورژوازی و پرولتاریا پس از پیروزی انقلاب و استقرار سوسیالیسم در این کشور، تعطیل نشد و کماکان طبقات استثمارگر به اشکال مختلف در کمین بودند تا انقلاب را به شکست کشانده و روابط پوسیدۀ گذشته را احیا کنند. بخش مهمی از بقایای بورژوازی بروکرات و فئودالها به تایوان رفته و در قالب حزب گومیندان[۱] (حزب ناسیونالیست چین) به رهبری چیان کایشِک (Chiang Kai-shek) همواره دولت نوپای سوسیالیستی چین را تهدید میکردند. آنها تحت حمایت و کمکهای امپریالیستهای غربی، به ویژه آمریکا بودند و در سایۀ همین حمایت ها تا سال ۱۹۷۱ کرسی جمهوری خلق چین در سازمان ملل متحد را اشغال کردند. بخشی از فئودالها و بورژوازی چین هم در داخل کشور باقی مانده و اگر چه اهرمهای قدرت سیاسی و اقتصادی شان را از دست داده بودند، اما در صَدد بازگشت به قدرت بودند. علاوه بر این، چنانکه لنین گفت بقایای روابط کالایی و طبقاتی پیشین به دو شکل دیگر هم تا مدتها در تار و پود جامعۀ سوسیالیستی تنیده است و به حیاتش ادامه میدهند: نخست مالکیتهای خُرد که یک شبه و در کوتاه مدت قابل ریشه کن سازی نبودند و دوم نیروی عادت به اخلاقیات و ایدئولوژیِ جهان کهنه که کماکان در میان اقشار مختلف جامعه به اشکال گوناگونِ خرده بورژوایی، پدرسالارانه، فرصت طلبانه، مذهبی، ناسیونالیستی، فردمحورانه، منفعت طلبانه و غیره موجود بودند.

اما چنانکه که مائو گفت معضل سوسیالیسم فراتر از اینها بود. سوسیالیسم نظامی است که از سرمایه داری گسست کرده اما هنوز به کمونیسم نرسیده است. در شرایطی که هنوز آثار جامعه کهنه برجای مانده و جهان در احاطۀ نظام سرمایه داری است، از خاک سوسیالیسم، بورژوازی نوینی تولید می شود و مقرهای فرماندهی خود را در خودِ حزب کمونیست و ارکان دولت سوسیالیستی می سازد و از آن جا به اعمال نفوذ در سیاست برای احیای سرمایه داری می پردازد. هستۀ مرکزی تکامل مارکسیسم توسط مائوتسه دون در تشخیص این معضل و ارائۀ راه تغییر آن نهفته بود. تکاملی که بدون درک آن نمیتوان چرایی و چگونگی شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی و چین و بازگشت سرمایه داری به این دو کشور را فهمید. مائو به اتکا به مباحث مارکس و انگلس و لنین دربارۀ ماهیت دوران سوسیالیسم و جمعبندی از تجربۀ شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی بعد از ۱۹۵۶ و احیای سرمایه داری در این کشور توسط بورژوازی نوخاسته به رهبری خروشچف و بعدها برژنف و شرکاء، واقعیت فوق را کشف و تئوری «ادامۀ انقلاب، تحت دیکتاتوری پرولتاریا» را استخراج و سنتز کرد و از این نظر، مارکسیسم را تکامل داد[۲]. او در ۱۹۶۲ نوشت: «جامعه سوسیالیستی یک دوران تاریخی نسبتا طولانی را در بر می گیرد. در دوره تاریخی سوسیالیسم هنوز طبقات، تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی و مبارزه بین راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری و خطر احیای سرمایه داری موجود است. ما باید به درستی تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی را درک کرده و حل کنیم… در غیر این صورت یک کشور سوسیالیستی مثل ما به ضد خود تبدیل شده و از بین خواهد رفت و بازگشت سرمایه داری در آن صورت خواهد گرفت».

اما این بورژوازی جدید را چه کسانی در چین سوسیالیستی نمایندگی میکردند؟ و خط سیاسی و ایدئولوژیک و برنامۀ آنها برای جامعه دارای چه خصلت طبقاتی بود؟ مائو گفت آنها بورژوا-ناسیونالیستهایی بودند که سالها در کنار کمونیستها، سرود انترناسیونال خواندند اما چشم انداز و هدفشان نه کمونیسم و رهایی نوع بشر که یک افق بورژوایی و ناسیونالیستی بود. برای آنها هدف انقلاب عبارت بود از غلبه بر عقب ماندگی چین و پایان دادن به انقیاد آن توسط قدرتهای امپریالیستی. بنابراین به سوسیالیسم و مالکیت جمعی به عنوان کارآمدترین و سریعترین وسیله برای تبدیل چین به یک کشور مدرن و صنعتی روی آوردند. هر چه انقلاب سوسیالیستی بیشتر پیشروی میکرد، آنها بیشتر برای تحقق آن در راستای خطوط بورژوایی شان، تلاش میکردند. افرادی همچون لیو شائوچی (Liu Shaoqi) و دِن سیائوپین (Deng Xiaoping) برجسته ترین نمایندگان این خط بودند. آنها طرح و اهداف بورژوایی شان را نه با شعار «زنده باد سرمایه داری و مرگ بر سوسیالیسم و مائو» بلکه به شکل نقشه ها، راهکارها و ایده هایی جلو میبردند که به استقرار اصول و روابط مبتنی بر قانون ارزش و سود در فرماندهی اقتصاد، و لاجرم استقرار مجدد تبعیضها و شکافهای اجتماعی و فرهنگی باقی مانده از دوران پیش از انقلاب در جامعه و نهایتا بازگشت کامل سرمایه داری منتهی میشد. رهروان راه سرمایه داری در این مسیر، بر تضادهای پیچیده و کمبودهای واقعی موجود در جامعۀ چین تکیه میکردند و برای حل آنها راهکاری بورژوایی ارائه میدادند. فراموش نکنیم که سوسیالیسم در چین مستقر شده بود؛ یک کشور فقیر و سابقا تحت سلطه و در محاصرۀ اقتصادی و بین المللی و تهدیدات امپریالیست های کهنه کار و امپریالیسم تازه از راه رسیدۀ شوروی. راه حلهای بورژوایی رهروان راه سرمایه داری، نه تنها در میان بقایای طبقات فرادستِ جامعۀ گذشته بلکه در میان اقشاری از توده های مردم و کارگران و کشاورزان و زحمتکشان هم به صورت خود به خودی، کِشش و طرفدار داشت. مثلا رویزیونیستها میگفتند «انقلاب بس است! کارگر و روستایی چینی به غذا برای سیر کردن شکمش و هیزم برای گرم کردن خانه اش نیاز دارد و نه ادامۀ انقلاب، پس فقط باید تولید را بالا برد» و اگر چه چین سوسیالیستی، الگوی توسعۀ پایداری را در پیش گرفت که بسیاری از مشکلات اقتصادی هشتصد میلیون نفر مردم چین را حل کرده بود[۳]، اما هنوز کمبودهای عینی و جدی وجود داشت. از این جهت، مائو و طرفدارانش در رهبری حزب و دولت، هم باید کمبودهای عینی را برطرف میکردند و هم مانع از متحد شدن توده های مردم با رویزیونیست ها میشدند. برای نمونه در مورد همین مثال ذکر شده، مائو در مقابل خط اقتصادی دن سیائوپین، شعار «انقلاب را دریابیم، تولید را بالا ببریم» را جلو گذاشت.[۴] مائو بر خلاف استالین آنها را نه «جاسوسان دشمن و مستحق اشّد مجازات» بلکه رهروان سرمایه داری و بورژوازی نوخاسته ای تحلیل میکرد که باید در جریان مبارزۀ طبقاتی مداوم، مانع از غصب قدرت توسط آنها و تغییر ماهیت جامعۀ سوسیالیستی به سرمایه داری شد. به باور او این مبارزه، با اتکا به توده های آگاه شدۀ مردم به ماهیت سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیستی باید صورت بگیرد و اوج این مبارزه میان پرولتاریای در قدرت و بورژوازی نوخاستۀ در کمین، در جریان انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین بعد از سال ۱۹۶۶ صورت گرفت.[۵]

با وجود مبارزۀ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی علیه رهروان سرمایه داری که کمونیست ها تحت رهبری مائو و با اتکا به شور و آگاهی صدها میلیون نفر از توده های کارگران، روستاییان، روشنفکران و دانشجویان پیش بردند و توانستند بسیاری از مقرهای فرماندهی حزب و دولت را از رویزیونیستها پس بگیرند، اما بورژوازی جدید و نمایندگان آن در درون حزب، ارتش، دولت و لایه های مختلف جامعه نفوذ داشتند و مترصد فرصت بودند. چنین نبود که مائو و جناح چپ در جریان این مبارزۀ طبقاتی سهمگین، قدرت مطلق و لایزال داشتند. خیر! مهمترین پشتوانۀ بورژوازی جدید، نظام سرمایه داری جهانی بود و یکی از فجایع مهم که به ضرر قدرت پرولتری در چین تمام شد این بود که امپریالیست ها توانستند انقلاب های بزرگی مانند انقلاب اندونزی را در خون غرق کنند و جنبش های بزرگی چون انقلاب ویتنام تحت سلطه خطوط ناسیونالیستی تبدیل به پایگاه های جدید سوسیالیسم نشدند. در چین، مبارزه در سطوح گوناگون و در فازهای پیچیده ای به پیش میرفت[۶]. مائو در اکتبر ۱۹۶۸ تأکید کرد: «ما پیروزی عظیمی را کسب کرده ایم، اما طبقۀ شکست خورده هنوز مبارزه خواهد کرد… نمیتوانیم حتی برای چندین دهه از پیروزی نهایی صحبت کنیم. بنا بر دیدگاهی لنینیستی، پیروزی نهایی در یک کشور، نه تنها تلاشهای پرولتاریا و توده های وسیع خلق در آن کشور را ضروری میکند بلکه پیروزی انقلاب جهانی و برانداختن نظام استثمار انسان از انسان را نیز می طلبد. بنا براین صحبت از پیروزی نهایی در کشورمان، خوش خیالانه و اشتباه است[۷]».

سرانجام بورژوازی نوخاستۀ چین پس از مرگ مائو، فرصت را برای یورش به انقلاب و به شکست کشاندن سوسیالیسم غنیمت شمرد. آنها مانند هر طبقۀ دیگری ابتدا در عرصۀ سیاسی دست به تهاجم زدند و قدرت سیاسی را از دست پرولتاریا و رهبران آن خارج کردند. جناح راست حزب به رهبری نخست وزیر هوا گوفنگ و با حمایت تعدادی از سران بلند مرتبۀ حزبی و فرماندهان ارتش در ششم اکتبر ۱۹۷۶ دست به کودتایی درون حزبی در سراسر چین زد. در آغاز چیان چن (Jiang Qing)، چان چون چیائو (Zhang Chunqiao)، وان هونوِن  (Wang Hongwen) و یائو وِن‌یوئان (Yao Wenyuan) از طرفداران اصلی مائو در ستاد فرماندهی انقلاب فرهنگی پرولتاریایی دستگیر شدند. چند ماه پس از این، کودتا زمینه برای بازگشت مجدد دن سیائوپین مهمترین طرفدار سرمایه داری شدن چین، به قدرت فراهم شد. در ماه مارس ۱۹۷۸ و با تصویب «قانون اساسی جدید» و «برنامه ی اقتصادی جدید» در پنجمین کنگرۀ خلق، چین رسماً و عملاً به یک کشور سرمایه داری تبدیل شد.

اما بورژوازی نوخاسته پس از به قدرت رسیدن، آگاه بود که مسخ انقلاب و فرایند تبدیل چین سوسیالیستی به چین بورژوایی را نمیتواند به صورت علنی و جهش وار به پیش ببرد. رویزیونیستها برای خنثی کردن توده های طرفدار مائو و انقلاب فرهنگی به جز سرکوب علنی، دستگیر و اعدام آنان، به گل آلود کردن فضا و آشفته کردن افکار عمومی روی آوردند. حرکت تحت نام سوسیالیسم و تظاهر به تبعیت از مائو، کماکان به رویزیونیست های حاکم، وجهه می بخشید. حتی در بیانیۀ پلنوم سوم کمیته مرکزی یازدهم حزب در دسامبر ۱۹۷۸ که از سوی مورخین و اقتصاددانان راست به عنوان «نقطه عطفی در آغاز اصلاحات اقتصادی چین» ستایش میشود، هم به تعهد مضاعف بر اندیشه های مائو تظاهر میشد. به گفتۀ دو تن از معروفترین اقتصاد دانان و مورخین طرفدار چین سرمایه داری «با توجه ادای احترام پایدار به مائو در داخل حزب، میان نظامیان و عامۀ مردم، عدم پذیرش و انکار کامل مائو، مشروعیت دولت پس از مائو را تحت شعاع قرار میداد»[۸].

سرانجام حملۀ صریح به مائو در اجلاس یازدهمین کمیته مرکزی حزب در جولای ۱۹۸۱ به تصویب رسید. در سند این نشست دربارۀ مائو چنین جمعبندی شد که «اقدامات او پیش از انقلاب صحیح بودند، از ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۶ اشتباهات بزرگی را مرتکب شد و از ۶۶ تا ۷۶ به اقدامات فاجعه آمیزی دست زد[۹]». بنا به گفتۀ اقتصاد دانان بورژوا، بدون محکوم کردن علنی خط و مشی مائو، آن «اصلاحاتی» که برای برقرار کردن «اقتصاد بازار» در چین ضروری بودند، صورت نمیگرفتند. (کوز و نینگ وانگ ص ۶۲) آنها اعتراف میکنند «آنچه مائو به عنوان آنتی تز سوسیالیسم سرزنش میکرد، رسما به عنوان ضمیمه و مکمل سوسیالیسم مورد استقبال قرار گرفت».(همان ۱۱۸) و این بیش از هر چیز بیانگر دست به دست شدن قدرت در چین از پرولتاریا به بورژوازی و استقرار یک دولت دیکتاتوری بورژوایی و روابط سرمایه داری در این کشور پس از سال ۱۹۷۶ است. از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ صدها هزار نفر از رهبران، کادرها و مدیران حزبی و دولتیِ راستگرا و طرفدار سرمایه داری که در جریان انقلاب فرهنگی پرولتری از مقامهای دولتی و حزبی و مدیریتی شان بر کنار شده بودند، به قدرت بازگشتند.

طبقۀ سرمایه داری جدید پس از تثبیت قدرتش از آغاز دهۀ ۱۹۸۰، یک برنامۀ اقتصادی و اجتماعی برای احیای سرمایه داری در این کشور را در دستور کار قرار داد. برنامه ای که در مرکز آن متصل کردن مدارهای اقتصاد چین به سرمایه داری جهانی و تحت رهبری حزب طبقۀ بورژوازی که فریبکارانه کماکان خود را «کمونیست» می خواند. ورود سرمایه خارجی به جمهوری خلق چین تا سال ۱۹۷۷ ممنوع بود و پس از واژگونی دولت سوسیالیستی و به قدرت رسیدن بورژوازی نوین با کودتای اکتبر سال ۱۹۷۶ بود که به مرور شرکتهای بزرگ آمریکایی و اروپایی در چین سرمایه گذاری کرده و چین را به کارگاه عرق ریزان سرمایه درای بین المللی تبدیل کردند. ریموند لوتا تعیین کننده ترین عامل توسعۀ سرمایه داری چین را وابستگی اقتصاد این کشور به روند عظیم سرمایه گذاری های خارجی و ورود به بازارهای کشورهای غربی میداند[۱۰]. اما دو فاکتور دیگر در برهم کُنش با این عامل، در تبدیل چین به یک قدرت امپریالیستی نقش مهمی داشتند. نخست انسجام اقتصادی و زیرساخت های صنعتی، حمل و نقل و نیروی کار تحصیل کرده و آموزش دیده ای بود که در دوران سوسیالیسم پرورده شده بودند و بورژوازی نوخاسته آن را در مسیر سرمایه داری کردن چین به کار برد. دوم فوق استثماری که بورژوازی چین در کارگاه های عرق ریزان و کارخانه ها و معادن و باراندازها بر کارگران و نیروی کار ارزان قیمت این کشور تحمیل کرد. میلتون فریدمن در ۱۹۸۰ توسط مقامات چین به این کشور دعوت شد تا به طور فشرده، یک دوره نظریه های قیمت را به بروکراتهای چین درس بدهد.(کوز و نینگ وانگ ۷۲)

کشاورزی خصوصی به طور رسمی از ژانویه ۱۹۸۲ در روستاهای چین احیا شد. به گفتۀ ویلیام هینتون مزارع اشتراکی و کمونی سابق قطعه قطعه شدند یا به قول خود روستاییان چینی به «رشته های ماکارونی و نخود» تبدیل شدند. شرکتهای خصوصی کشاورزی بین المللی از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ شروع به سرمایه گذاری در بخش کشاورزی چین کردند. کمونهای روستایی خلق و دیگر اشکال تعاونی و جمعی کشاورزی تا سال ۲۰۰۰ به طور کامل از بین رفتند.[۱۱] ۱۳۰ میلیون روستایی که توان زراعت خصوصی نداشتند، دست از کشاورزی کشیده و در جستجوی کار راهی شهرها شدند تا در بیگاری خانه های مناطق صنعتی جنوب چین مشغول شوند. تصویر کوچکی از جهنم هولناکی که بورژوازی امروزی چین دست در دست شرکتهای خارجی برای این روستاییان به وجود آورده است را در مستند «چین آبی» اثر میکا پِلِد میتوان دید[۱۲].

در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، چین با نخستین بحران اقتصادی سرمایه داری روبرو شد و دولت در سپتامبر ۱۹۸۸ یک برنامۀ ریاضت اقتصادی اضطراری را شروع کرد تا مانع از افزایش بیشتر تورم شود. حتی بسیاری از اقتصاد دانان بورژوا دلایل اقتصادی خیزش میدان تیان آن من (میدان صلح آسمانی) در جولای ۱۹۸۹ را تصمیمات دولت چین برای رواج دادن اقتصاد سرمایه داری یا به گفتۀ آنها «اقتصاد بازار آزاد» میدانند.(کوز و نینگ وانگ ۲۰۴) پایگاه بخش مرکزی و اصلی طبقۀ حاکمۀ چین در دولت است که هسته مرکزی قدرت را تشکیل داده و از طریق  حزب حاکم که البته هیچ ربطی به سوسیالیسم و کمونیسم ندارد، حکم میراند. آنها فرماندهی ارتش و قوای سرکوبگر دولتی را در دست دارد و وحشیانه از این نیرو علیه توده ها استفاده میکند. بخش دولتی ۳۵ درصد کل اقتصاد و اهرمهای کلیدی آن را تحت کنترل خود دارد، سیاستهای پولی و مالیاتی را تنظیم میکند. اما سرمایه داری خصوصی در چین بعد از پانزدهمین کنگرۀ سراسری حزب در ۱۹۹۷، رو به گسترش رفت و بسیاری از شرکتهای دولتی به بخش خصوصی تبدیل شدند.

چین به مرور به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد و مانند دیگر قدرتهای امپریالیستی هم به کشورهای سرمایه داری امپریالیستی مانند آمریکا و اروپا سرمایه صادر می کند و هم در حوزه های انرژی، حمل و نقل و منابع زیر زمینی در مناطق مختلف آفریقا، آمریکای لاتین، خاورمیانه و شبه قارۀ هند و بر مبنای فوق استثمار نیروی کار، به سرمایه گذاری می پردازد و هم یکی از مراکز سرمایۀ مالی در نظام جهانیِ سرمایه داری امپریالیستی است. چین، در رقابت برای بازتقسیم مناطق نفوذ جهان، مانند دیگر امپریالیستها، به ویژه ایالات متحده آمریکا، بی وقفه در حال تقویت زرادخانه های تسلیحاتی و اتمی اش و حضور نظامی در اقصی نقاط جهان است. چین امروزه دیگر صرفا یک کشور سرمایه داری نیست، بلکه یک کشور سرمایه داری جهانی، یک قدرت امپریالیستی است.

  • توضیح عکس: رفقا چیان چن و چَن چون چیائو (عکسهای بالا و پایین سمت چپ) به همراه وان هون ون و یائو وِن یوان (عکسهای سمت راست) در دادگاه کودتاچیان.

یادداشتها:

[۱] GUOMIN DANG

[۲]  آواکیان، باب (۱۳۶۶) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. اتحادیه کمونیستهای ایران

[۳]  لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. منیر امیری

[۴]  نگاه کنید به: هینتون، ویلیام (۱۳۵۸) نقطه عطف در چین. د.برتاف. تهران. پژواک

[۵]  دربارۀ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین نگاه کنید به: شورش علیه دنیای کهنه. نشریه حقیقت شماره ۷۶. مرداد ۱۳۹۵

[۶]  در مورد پیچیدگی های این مبارزه نگاه کنید به: نبرد انقلاب و ضد انقلاب و شکست سوسیالیسم در چین. نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) شماره ۷۶. آبان ۱۳۹۵

[۷] حزب کمونیست انقلابی آمریکا (۱۳۶۲) مبارزۀ طبقاتی در چین. ترجمه هواداران اتحدیه کمونیستهای ایران. پاکستان. ص ۴

[۸]  کوز، رونالد و نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایه داری شد؟. سید پیمان اسدی. تهران. دنیای اقتصاد. ص ۸۵ و ۸۶

[۹] Central Committee of the Communist Party of China, (1981) Resolution on certain questions in the history of our party since the founding of the People’s Republic of China. Paiking. Published by the Foreign Languages Press

[۱۰]  لوتا، ریموند (۱۳۹۷) از اقتصاد و سیاست. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م) ص ۲۵

[۱۱]  در مورد تحولات کشاورزی در چین سرمایه داری بعد از سال ۱۹۷۶ نگاه کنید به:

Hinton, William (1990) The great reversal. The privatization of China 1978-1989. New York. Monthly Review Press.

[۱۲]  در مورد این مستند، به مقاله «از این شلوارها رنج میچکد» در همین شمارۀ نشریه آتش رجوع کنید.