گسست مستمر از روابط کالایی در جامعۀ سوسیالیستی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

واقعیت کمونیسم. اقتصاد سیاسی مارکسیستی

بخش ۱۵: گسست مستمر از روابط کالایی در جامعۀ سوسیالیستی

از نشریه آتش شماره ۱۱۸ شهریور ۱۴۰۰

در بخش های پیشین با استفاده از «کتاب شانگهای» که سنتزی از تجربۀ ساختمان سوسیالیسم در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) است تناقضات جامعۀ سوسیالیستی و چالش های حفظ جامعۀ سوسیالیستی و ممانعت از رجعت آن به سرمایه داری را بحث کردیم. این بحث را ادامه می دهیم.

حتا پس از پیروزی انقلاب کمونیستی و استقرار نظام سوسیالیستی، ما کماکان با وظیفۀ بسیار مهم کنکاش عمیق در سیستم سرمایه داری و روابط و نیروهای محرکۀ واقعی آن مواجه خواهیم بود. زیرا سوسیالیسم فقط در گسست دائم از ساختارها و روابط و نیروهای محرکۀ بنیادین سرمایه داری می تواند ساخته شود. همانطور که امروز بدون علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی، نمی توانیم سرچشمه معضلات کنونی را فهمیده و توده‌های مردم را به آن آگاه کنیم، همان طور که بدون علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی هرگز نمی توانیم علت ستم و استثمار، نابودی محیط زیست، جنگ های ویرانگر و غیره را بفهمیم و راه پایان دادن به آنها و رسیدن به جامعه کمونیستی را حتا نمی توانیم تصور کنیم؛ پس از استقرار سوسیالیسم نیز تنها با کمک علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی خواهیم توانست معضلات تکامل و توسعۀ جامعه سوسیالیستی را درک کرده و راه حلشان را بیابیم.

 «کتاب شانگهای» یکی از نادر بازمانده های تلاش هایی است که کمونیست های انقلابی در چین سوسیالیستی  در این زمینه می‏کردند. در هر فصل کتاب با شیوۀ نگرش و رویکردی اکیدا علمی به اقتصاد سوسیالیستی بر می خوریم. از یک طرف، گسست های اقتصاد سوسیالیستی از روابط مالکیت خصوصی سرمایه داری و استثمار تعریف و ترسیم می شود و از طرف دیگر، هشدار داده می شود که هنوز بذرهای سرمایه داری در بطن اقتصاد سوسیالیستی موجود است و این بذرها کاملا پتانسیل آن را دارند که به یک نظام سرمایه داری کامل برویند. مهمترین و بنیادی ترین بذری که از سرمایه داری بر جای می ماند و اقتصاد سوسیالیستی نیازمند محدود کردن دائمی آن است، وجود عملکرد «قانون ارزش» و به این معنا، وجود تولید و مبادلۀ کالایی است.

 برای از بین بردن هر سیستمی باید هستۀ مرکزی آن را که همواره یک مولفۀ ساده است شناخت. با شناخت از آن هستۀ مرکزی، می توان به درک درستی از پیچیدگی های سیستم نیز دست یافت. بی جهت نیست که مارکس کتاب پایه ای اقتصاد سیاسی مارکسیستی یعنی «سرمایه» (کاپیتال) را با تشریح «کالا» شروع کرد. هستۀ مرکزی سرمایه داری، تولید و مبادلۀ کالایی است، شیوۀ تولید سرمایه داری بر این شالوده سوار است. مهمترین کاری که سرمایه داری نسبت به نظام های اقتصادی پیشین کرد اجتماعی شدن تولید بود. اما آن چه واسطِ اجتماعی شدن تولید است، تولید و مبادلۀ کالایی گسترده است و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. مالکیت خصوصی در سیستم سرمایه داری، مبتنی بر کالا کردن هر چیز قبل از ورود آنها به عنوان نهاده در فرآیند تولید است. مهمتر از همه کالا کردن توان کار کردن انسان ها یا نیروی کار. سوسیالیسم باید این هسته مرکزی را آماج قرار دهد.

«کتاب شانگهای» مرتبا به «هسته مرکزی» باز می گردد و نشان می‏دهد که چگونه حتا در نظام سوسیالیستی (تا قبل از رسیدن به کمونیسم) روابط کالایی هم در اقتصاد کلان جامعه حضور دارد (به طور مثال در مبادلات میان بخشهای صنعت و کشاورزی و صنایع سنگین و سبک و میان مناطق مختلف) و هم در روابط تولیدی میان مردم (مانند روابط میان کار بدنی و فکری و توزیع چند درجه ایِ درآمد در جامعه که سلسله مراتب مزدی ایجاد میکند). همان طور که در شماره های قبل نیز توضیح دادیم، جامعۀ سوسیالیستی به یک ضرب نمی تواند این تفاوت ها را از بین ببرد و وجود این تفاوت ها بیان حضور روابط کالایی در شیوۀ تولید سوسیالیستی است. دولت سوسیالیستی می تواند و باید به موازات رشد تولید و وفور، این تفاوت ها را محدود کند. اما این امر توسط جهانی که هنوز در سیطرۀ سرمایه داری است حد می خورد و ضرورت پیشروی انقلاب جهانی کمونیستی را به وجود می آورد.

«کالا» چیست که وجود آن حتا به شکل کنترل شده و محدود در سوسیالیسم، خطر رجعت سرمایه داری را در خود حمل می کند؟ می دانیم که اجتماعی شدن تولید و تصاحب و کنترل خصوصی آن، اساس و بنیان و چگونگی کارکرد سرمایه داری است. اما پدیدۀ عمده ای که مختصات سرمایه داری را تعیین می کند و با تولید اجتماعی شده پیش می رود این است که چیزها اساسا به عنوان کالا تولید و مبادله می شوند. این شیوۀ تعمیم یافتۀ انجام امور در سرمایه داری است. کالا فرآوردۀ مفیدی است که برای مبادله تولید می شود و نه برای مصرف شخصی یا گروهی. کالا اگر مبادله نشود، هزینه ای که برای تولیدش صرف شده باز نمی گردد و فرآیند تولید متوقف میشود. به عبارت دیگر، کالا بیفایده میشود. سرمایه داران بخش بزرگی از محصولات تولید شده را دور میریزند زیرا تکنولوژی های جدید آنها را غیرقابل مصرف کرده و در نتیجه «رزش مصرف» کالا از بین میرود و داشتن «ارزش مصرف» پیشرط آن است که سرمایه دار بتواند محصولش را برای دریافت «ارزش مبادله» آن بفروشد. به این ترتیب، سیستم تولید و مبادله کالایی سرمایه داری همواره ضایعات عظیم به بار می آورد. سالانه میلیون ها تُن مواد غذایی دور ریخته می شود و مهمتر از آن سالانه میلیون ها نفر از نیروی کارِ سابق برای سرمایه داری «غیر قابل مصرف» می شوند.

 به یک کلام، کالا که شیوۀ متداول تولید نیازهای بشر در سیستم سرمایه داری است، حاوی یک تضاد است. به این معنی که بالقوه ارزش مبادله دارد یا به عبارت دیگر برای این تولید شده که مبادله بشود و با پول یا چیز دیگری معاوضه شود ولی برای این که ارزش مبادله اش تحقق پیدا کند، باید مفیدتر از انواع و اقسام محصولات کم و بیش مشابهی باشد که دیگر تولید کنندگان کالایی تولید می کنند و به بازار می دهند. همین تضاد نهفته در کالا، منشاء آنارشی در تولید سرمایه داری است. آنارشی یعنی این که تولید در سطح واحدهای مختلف برنامه ریزی و حساب شده پیش می رود اما در سطح جامعه هرگز. چرا که سرمایه داران (تولید کنندگان کالایی) در رقابت با یکدیگر برای فروش کالاهای خود و کسب حداکثر سود هستند. تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی بخش جدایی ناپذیری از تضاد میان تولید اجتماعی شده و مالکیت خصوصی است، اما نیروی محرکه یا پیش برندۀ این فرایند، آنارشی تولید سرمایه داری است. باب آواکیان می نویسد:«هر چند استثمار نیروی کار، شکلی است که ارزش اضافه از طریق آن تولید شده و تخصیص می یابد اما چیزی که تولیدکنندگان سرمایه دار را به استثمار شدید و گسترده و تاریخا بیسابقۀ طبقۀ کارگر وادار می کند، نه صرف وجود پرولتاریای بدون مالکیت و یا تضاد طبقاتی، بلکه رابطۀ آنارشیک بین تولیدکنندگان سرمایه دار است. … نیروی محرکه آنارشی بیان این واقعیت است که شیوۀ تولید سرمایه داری توسعۀ کامل تولید کالایی و قانون ارزش را نمایندگی می کند» (کمونیسم نوین)

آنارشی به این معنی است که همه چیز از یک مرکز تنظیم نمی شود. تضاد این است که سرمایه داران و یا گروه های سرمایه دار به عنوان واحدهای مجزای سرمایه داری موجود هستند و عمل می کنند و در عین حال توسط قانون ارزش به هم بسته شده اند و نهایتا مجبورند بر اساس آن حرکت کنند. این همان چیزی است که به آنارشی سرمایه داری ختم می شود.

این آنارشی، به تضاد پایه ایِ بین ارزش مصرف و ارزش مبادله برمی گردد. سرمایه داران به منظور تولید محصولاتی که به قصد فروش تولید می شوند، باید سرمایه گذاری کنند و نیروی کار بخرند (کارگر استخدام کنند)، مواد خام، ماشین و سایر وسایل تولید را بخرند. اما هرگز تضمینی برای بازگشت سودآور سرمایه یا حتا «سر به سر» شدن آن نیست. این نیروی محرکۀ آنارشی موجب می شود، سرمایه داران دائما در جستجوی شرایطی باشند که بتوانند کارگران را هر چه شدیدتر استثمار کنند. به طور مثال، با دستمزدهای پایین تر از خط فقر، به کار گرفتن کودکان و غیره. از آن جا که رقابت میان سرمایه داران و آنارشی تولید در مقیاس جهانی رخ می‏دهد، تخریب ناشی از آن نیز مقیاسی عظیم دارد. در عصر سرمایه داری امپریالیستی سرمایه برای بسط یابی باید به ورای مرزها  برود و در سطح جهانی رقابت کند. این امر محدود به سرمایه داری امپریالیستی نیست. سرمایه ها در محدوده های بازارهای داخلی و منطقه ای با یکدیگر رقابت می کنند. یک مکانیسم عمومی است. اما وقتی بزرگ شد به ورای مرزهای «ملی» هم می رود. و اگر امکانات داشت سرمایه داری امپریالیستی هم می شود و با امپریالیست های دیگر به رقابت بر سر منافع نفوذ و منابع و نیروی کار ارزان جهان سوم هم می پردازد. مانند آن چه شوروی امپریالیستی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) بود و آن چه چین امپریالیستی امروز شده است.

 قدرت های امپریالیستی مکررا جنگ های ویرانگر به راه می اندازند. برخی از جنگ های آنان برای سلطه بر کشورهای جهان سوم به منظور دستیابی به منابع مواد خام و استثمار اهالی آن کشورها است. اما به طور کل این جنگ ها، رقابتی است میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی برای تسلط بر مناطق استراتژیک جهان و کسب موقعیت مسلط در جهان به طور کلی. دو جنگ جهانی میان قدرت های امپریالیستی برای تجدید تقسیم جهان به وقوع پیوسته است. باب آواکیان تاکید می کند: «با وجود تمام پیچیدگی های درگیر در این موضوع، همه اینها نهایتا بر زمینه تضاد پایه ای درونی کالا – بین ارزش مصرف و ارزش مبادله – و راه هایی که این تضاد با شیوه تولید سرمایه داری تبارز می یابد، استوار می شود؛ شیوه تولیدی که موجب پیامدهای وحشتناکی برای بشریت و آینده اش می شود. این تضاد پایه ای که همه چیز به آن بسته شده و از آن سرچشمه می گیرد است که انقلاب سوسیالیستی با هدف نهایی جهان کمونیستی، میتواند پایانی به آن دهد. انقلاب سوسیالیستی می تواند با حرکت به سوی محو مالکیت خصوصی وسایل تولید؛ محو تصاحب خصوصی محصولات تولید و در نتیجه محو نهایی محصولات به عنوان کالا – و در عوض، آرایش نیرو های تولیدی جامعه به شیوۀ اجتماعی شده و برنامه ریزی شده، جهت تولید چیزها بر اساس آنچه در تأمین نیازهای توده های مردم و در نهایت کل بشریت مفید است و توزیع آن بر اساس نیاز، نه بر اساس ارزش مبادله ای می تواند آن تضاد پایه ای را محو کند. این امر امکان – یعنی مبناهای مادی ای – برای دوره ی تماما جدیدی در تاریخ بشر ، با روابط تماما جدید بین مردم با ایده ها و ارزش های منطبق بر آن ، که اساسا بر مبنای همکاری است و نه رقابت، را فراهم می کند.» (آواکیان. سرمایه داری و کالاها و پیامدهای وحشتناک آن)

اینها قوای محرکۀ بنیادین و قوانین سیستمی هستند که تحت حاکمیت آن زندگی می کنیم. درک کالا و تضادهای نهفته در کالا و روابط کالایی، قلب فهم سرمایه داری است. با وجود این دینامیک ها هرگز نمی توان سیستم سرمایه داری را اصلاح کرد و سیستم سرمایه داری بدون این دینامیک ها نمی تواند وجود داشته باشد. پس از پیروزی انقلاب کمونیستی و استقرار نظام مالکیت همگانی بر ابزار تولید به جای نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، هنوز راهی طولانی در پیش است. اگر مرتبا تولید و مبادله کالایی محدود نشود، همیشه مستعد آن است که نیروی کار هم تبدیل به کالا شود. در این حالت، در واقع نظام مالکیت همگانی بر ابزار تولید، تبدیل به سرمایه داری دولتی می شود. وقتی تولید و مبادله کالایی به جای تحدید و محدود شدن، گسترش یابنده باشد، به کالایی شدن نیروی کار هم می رسد. پس از آن تولید کنندگان کالایی خصوصی که نیروی کار استثمار می کنند، به سرعت به وجود می آیند و این تولید کنندگان خصوصی کالایی به رقابت با یکدیگر می پردازند. تمام امراض جامعه سرمایه داری باز می گردد: تبعیض جنسیتی، ستم ملی، جنگهای منطقه ای و الی آخر.

تولید و مبادلۀ کالایی، دینامیک گسترش یابنده و بسط یابنده دارد و فقط با اعمال زور و حرکت نقشه مند و آگاهانه می توان جلوی دینامیک بسط یابنده اش را گرفت. این یک دیکتاتوری است: دیکتاتوری پرولتاریا. بنابراین، وجود یک دولت سوسیالیستی برای ممانعت از رجعت سرمایه داری ضرورتی حتمی است. این دولت موظف است برای تحقق «چهار کلیت» سوسیالیستی اعمال دیکتاتوری کند. یکی از ابزارهای محدود کردن حرکت بسط یابنده تولید و مبادله کالایی، برنامه ریزی مرکزی اقتصادی است. اما برنامه ریزی مرکزی به خودی خود نمایانگر خصلت اقتصاد سوسیالیستی نیست. بلکه محتوای این برنامه ریزی تعیین کنندۀ خصلت آن است. در مرکز خصلت سوسیالیستی برنامه ریزی اقتصادی، محدود کردن دائمی تولید و مبادله کالایی و مقابله با حرکت بسط یابندۀ آن و مبارزه با کلیۀ اثرات اجتماعی و فرهنگی و ایدئولوژیکی که با خود به همراه می آورد، قرار دارد.