اصل کانتی، جامعه، روابط اجتماعی و افراد
باب آواکیان. ۸ مارس ۲۰۰۶
ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
گزیده زیر از مقاله باب آواکیان تحت عنوان «دیدی کمونیستی از کمونیسم» انتخاب شده است. این مقاله در اصل بخش دوم از سخنرانی باب آواکیان تحت عنوان «نظراتی درباره سوسیالیسم و کمونیسم: یک نوع بنیادا نوین از دولت، یک تصویر بنیادا متفاوت و بزرگتر از آزادی» بود. تمام سخنرانی به شکل کتاب «دولت و آزادی» در وبسایت حزب ما در دسترس است.
باز هم برگردیم به دوست قدیمی مان امانوئل کانت. اگر شما کتاب «گفت و گو ها» را با دقت بخوانید خواهید دید که بیل مارتین مشخصا از رویکرد من در کتاب «دمکراسی» به حکم اخلاقی بی قید و شرط̗ کانت خوشش نیامده، و ما در این مورد بحثهایی با هم داشته ایم. اینجا همان نکته ای پیش می آید که یکی از نویسندگان و نقادان ادبی انگلستان در قرن هجدهم به نام ساموئل جانسن در مورد شکسپیر مطرح کرد. جانسن گفت که بازی با کلمات برای شکسپیر حکم همان سیبی را دارد که به خاطرش حاضر است با کمال میل از بهشت دست بکشد. به عبارت دیگر، او ادعا می کند که شکسپیر برای این که کلمات دو پهلو را در نوشته های خود جای دهد جاضر بود متن را زیر منگنه ببرد. خب، در مورد کتاب «دمکراسی» هم همین اتفاق افتاده است. به این صورت که حکم اخلاقی مطلق[۱] کانت را نهایتا به یک حکم «سر کانتی» {بر وزن سر کاری!} تنزل داده ام. (خنده حضار) بیل از این فرمولبندی خوشش نیامده بود و به همین دلیل و البته یکسری دلایل دیگر، در موردش بیشتر بحث کردیم. او خوشش نمی آمد که این را صرفا «سر کار گذاشتن» بدانیم. فقط برای اطلاع شما بگویم که تحلیل من از حکم کانت بیشتر از آن بازی با کلماتی است که در کتاب دمکراسی آورده ام. (خنده حضار) ولی بیل نکات مهمی را در این مورد جلو گذاشت که در موردش بیشتر بحث کردیم و ارزشش را دارد که اینجا دوباره به مسالۀ حکم اخلاقیِ فرا انسانی برگردیم که معتقد است: این یک اصل همیشگی است که هیچگاه به افراد نباید به مثابه ابزار رسیدن به یک هدف نگاه کرد. بلکه هدف نهایی فقط باید خود آنان باشند.
همانطور که در کتاب دمکراسی و در گفت و گو با بیل مارتین خاطر نشان کردم، این اصل در جامعه ای که به طبقات تقسیم شده غیر قابل تحقق است. این اصل نه در اوضاع کنونی، شدنی و مطلوب است و نه در جامعه کمونیستی. و این به درک ماتریالیستی و کمونیستی ما از کمونیسم مربوط است.
اولا همه ما باید بدانیم که در اساس، هر کس اصرار کند که افراد دیگر کاری را انجام دهند که نمیخواهند انجامش دهند حکم اخلاقی مطلق کانتی را زیر پا گذاشته است. شما نمیتوانید در جامعه زندگی کنید و این حکم را زیر پا نگذارید. بله، این شامل رهبران یک حزب پیشاهنگ کمونیستی و رهبران یک مبارزه انقلابی که حزب در آن نقش تعیین کننده ای بازی می کند هم می شود. روشن است که در شرایط یک مبارزه انقلابی توده ای برای کسب قدرت دولتی، کسانی که رهبر آن مبارزه هستند بر حسب ضرورت، افراد را به درگیریها و نبردهایی اعزام می کنند در حالی که می دانند برخی از آنان زنده باز نخواهند گشت. و اگر چنین کاری را نکنند، مبارزه انقلابی برای کسب قدرت هم در کار نخواهد بود. ولی با انجام این کار، آن رهبران به دلایل و اهداف بسیار خوب، حکم اخلاقی بی قید و شرط کانتی را کاملا زیر پا می گذارند.
ولی یک سوال عمومی تر: چرا می گویم که اصل کانتی را نمی توان در جامعه ای که به طبقات تقسیم شده پیاده کرد؟ خب، یک نکته بنیادین در جامعه سرمایه داری اینست که بورژوازی یعنی طبقه حاکمه سرمایه دار هرگز نمیتواند با اعضای طبقه پرولتر به مثابه ابزار برای رسیدن به هدف رفتار نکند. این همان جوهر و تعریف روابط بنیادین سرمایه داری است. از سوی دیگر، تحت دیکتاتوری پرولتاریا، پرولتاریا نمی تواند با بورژوازی سرنگون شده و کسانی که طبقه بورژوازی را تشکیل می دهند، یعنی افرادی که تلاشهای فردی شان باید سرکوب و عقیم گذاشته شود، برخورد نکند. وگرنه خطر احیای سرمایه داری به شدن افزایش خواهد یافت. خب، در یک سطح معین، وقتی که صحبت از جامعه طبقاتی است مساله را ساده تر می توان فهمید. اگر بیشتر به این موضوع بپردازیم، کشف می کنیم که اعلام حکم اخلاقی بی قید و شرط کانتی فاصله چندانی با این اصل که هر کس خود را مرکز عالم بداند و “به دنبال نفر اول بودن” باشد ندارد.
چیزی که اغلب با این اصل همراه می شود نوعی سولیپسیسم است. بر مبنای این دیدگاه فلسفی، تنها چیزی که می توانید از آن یقین داشته باشید موجودیت و تجربه خودتان است. این چیزی است که می توانید ناظرش باشید و از این مبنا، با آن مرتبط شوید. و این نوع دیگری از سولیپسیسم “اینجانب، آل فرانکلین”، یعنی تبلور نگرش فردگرایانه است. منظورم همان ترجیع بند طنز آلود همیشگی آل فرانکلین در برنامه زنده شنبه شب در دهه ۱۹۷۰ است که در شروع و پایان هر بخش می گفت: اینجانب آل فرانکلین. یادم می آید که می گفت: «بله، میفهمم که جنگ سرد جریان دارد. یک نفر باید در مقابل شوروی ها بایستد. به نظرم باید خیلی ها این کار را بکنند. ولی کسان دیگری باید این کار را انجام دهند، نه اینجانب آل فرانکلین. من این کار را نمی کنم. شما بروید و انجامش دهید ولی مطمئن شوید که آن را به نفع اینجانب، آل فرانکلین انجام می دهید». خب حالا بر گردیم به جمله اول در مورد دمکراسی. اولین جمله از سه جمله ای که قبلا نقل کردم: «در دنیایی که با تقسیمات عمیق طبقاتی و نابرابری های اجتماعی رقم خورده است». اگر شما بخواهید حکم اخلاقی بی قید و شرط کانتی را در چنین شرایطی به کار ببندید، در واقعیت بالاجبار به دنیای رقابت با بقیه مردم کشیده خواهید شد. آن وقت یا از یک دیدگاه «ایثارگرانه» یعنی تبعیت از بقیه پیروی خواهید کرد که قطعا اقلیتی از افراد به این راه می روند، یا اینکه برعکس. در پی تابع کردن بقیه نسبت به خودتان خواهید بود. یعنی همان چیزی که قطعا رویکرد اکثر مردم است و به گرایش اینجانب آل فرانکلینمی انجامد. کارکرد واقعی دنیا، کارکرد دنیایی که با تقسیمات عمیق طبقاتی و نابرابری های عمیق اجتماعی رقم خورده و نیروی جبر آنارشی و تولید و مبادله کالایی به آن سمت و سو می دهد، نمی گذارد که شما حتی در روابط شخصی اصل کانتی را در واقعیت پیاده کنید. ضرورت، شما و سایر افراد را تحت تاثیر قرار خواهد داد و اجرای این اصل را حتی در چارچوب روابط شخصی ناممکن خواهد ساخت. جامعه و به طور کلی دنیا با تقسیمات و نابرابری های عمیقشان که دیگر جای خود دارند.
حتی در جامعه کمونیستی هرگز این طور نخواهد بود که افراد نیازی به تبعیت از منافع گسترده تر جامعه به مفهومی کلی نداشته باشند. این برمی گردد به اظهاریه مشهور مارکس که “حق نمی تواند بالاتر از ساختار اقتصادی جامعه و فرهنگی که توسط آن شکل گرفته، قرار گیرد.” البته این مساله در جامعه کمونیستی نسبت به جامعه طبقاتی، جلوه بنیادا متفاوتی خواهد داشت. تبعیت افراد از منافع گسترده تر جامعه در جامعه کمونیستی حتی در قیاس با جامعه سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا جلوه کیفیتا متفاوتی پیدا خواهد کرد. ولی شما هرگز با جامعه ای روبرو نخواهید شد که اصل سازمانده و «کارکردی» آن جامعه این باشد که هر فرد با فرد دیگر به مثابه یک واحد کاملا مستقل رفتار کند. یعنی شرایطی برقرار شود که در آن، با هر فرد باید به مثابه هدف رفتار کرد، او را به مثابه هدف در نظر گرفت و به او پرداخت. و اگر شما در این جهت تلاش کنید، ضرورت در برابرتان قد علم خواهد کرد. بله، حتی در جامعه کمونیستی چنین خواهد شد. ضرورت بر شما چیره خواهد شد و با فشار به عقب خواهد راند. می خواهم به یک تبارز تاریخی مهم این مساله اشاره کنم. انگلس این نکته را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد که اصول اصیل انقلاب فرانسه که پیشرفته ترین و بنیادی ترین انقلاب بورژوایی بود، چگونه با واقعیت انطباق یافت: اصول آزادی، برابری و برادری، رهائی و غیره در همان چیزی صورت واقعیت به خود گرفت که امروز آن را به مثابه مناسبات سنتی و پایه ای و عرف و آداب جامعه بورژوایی می شناسیم. چرا؟ آیا علت این بود که آورندگان آن اصول همگی عوامفریب بودند؟ خیر. این در مورد بیشترشان صدق نمی کند. ولی همانگونه که انگلس در تجزیه و تحلیل خود نشان داد، این اصول بی محتوا شد زیرا شرایط مادی، زیربنای پایه ای اقتصادی و روبنای مربوط به آن، خود را اعمال کرد. این بحث ما را دوباره به آن نکته تعیین کننده بر می گرداند که مردم تاریخ را می سازند ولی نه به هر شکلی که آرزو دارند. و دوباره این نکته به میان می آید که ما چیزی به عنوان اقتصاد مجرد که فارغ از روابط معین تولیدی باشد نداریم. در هر اقتصاد، در هر جامعه که بر یک اقتصاد معین استوار است، افراد وارد مجموعه معینی از روابط تولیدی و مجموعه ای از روابط اجتماعی که با آن روابط تولیدی منطبق است می شوند. و این نه به شکلی که قبلا آرزویش را در سر پرورانده بودند بلکه به مثابه نتیجه تضاد بین ضرورت و آن آزادی که در هر مقطع زمانی معین می توانند برای تغییر ضرورت به دست آورند خواهد بود.
بنابراین چگونگی ارتباط شما با سایر افراد اساسا توسط این شکل خواهد گرفت. این حتی در مورد جامعه ای که طبقاتی نیست، یعنی بعد از آن که نوع بشر جامعه طبقاتی را پشت سر گذاشت، هم صدق خواهد کرد. بدون شک در جامعه طبقاتی، شیوه ارتباط افراد با یکدیگر توسط روابط تولیدی و اجتماعی شکل خواهد گرفت که به صورت روابط میان ستمگر و ستمدیده، استثمارگر و استثمار شده، تفاوت و تخالف طبقاتی و اساسا تخاصم طبقاتی ظاهر می شود. در همه دوران ها، شکل های بروز این را دیده ایم. در انقلاب فرانسه، شعار “آزادی” برای افراد متقاوت مضمون متفاوت معینی داشت. مثل “آزادی صاحبخانه”. آزادی صاحبخانه یک اصل مهم در جامعه آمریکا است. من در کتاب خاطرات خود که تحت عنوان “از ایک تا مائو و بعد از آن: سفری از آمریکای عوام تا کمونیسم انقلابی” منتشر شده، از اوضاعی صحبت کردم که نبرد برای دستیابی به مسکن مناسب در شهر برکلی بر پا شد .منظورم در اوایل در اوایل دهه ۱۹۶۰ است. یک بابایی در برنامه زنده رادیویی “لک رن” شرکت کرده بود و علیه این مبارزه حرف می زد و اصرار داشت که”من نژاد پرست نیستم. فقط نمی خواهم که حکومت در مورد مایملکی که دارم یعنی خانه ام به من امر و نهی کند. من برای خرید این خانه، کار کرده ام و پول به دست آورده ام. خب همان موقع من با این برنامه تماس تلفنی مستقیم گرفتم و از او پرسیدم: «آیا مخالف این هستی که حکومت تعیین کند چند تا پریز برق در خانه ات داشته باشی؟» و او جواب داد: نه بابا. همه می دانند که این کار حکومت منطقی است. به او گفتم: خب، تو شعار آزادی صاحبخانه را می دهی. معنی واقعی حرفی که می زنی اینست که تو یک نژادپرستی. برایت مهم نیست که حکومت حرفی در مورد تعداد پریزهای برقی در خانه ات برند. ولی نمی خواهی حکومت به تو بگوید که نمی توانی خانه ات را به سیاهپوستان نفروشی.
خب با توجه به روابط اجتماعی موجود، این اصل بی قید و شرط «آزادی فرد» در زمینه «حقوق صاحبخانه» چه مضمونی دارد؟ اگر ما می خواستیم هدف را خود آن صاحبخانه در نظر بگیریم و با او به مثابه ابزاری در خدمت هدف رفتار نکنیم، باید در مقابل خواسته اش کوتاه می آمدیم که هر کاری دلش خواست با خانه اش بکند، بدون در نظر گرفتن اینکه به حال جامعه خوب است یا بد. در اینجا تضادی است که به ویژه ما کمونیستها باید آن را تشخیص دهیم و به درستی حلش کنیم. این مربوط می شود به آن چیزی که مائو تحت عنوان تضاد بین حکومت و مردم در جامعه سوسیالیستی تعریفش کرد. بین منافع گسترده تر امور جامعه و نقش افراد تضادی وجود دارد. اهمیت این تضاد را باید تشخیص دهیم، نه اینکه تحت نام منافع جامعه به سادگی نقش افراد را لگد مال کنیم. کمی جلوتر در بحث از تئوری عدالت راولز (جان روالز) به این مساله کاملتر خواهم پرداخت.
می بینیم که این اصول بی قید و شرط در باب آزادی بر حسب مجموعه گسترده تری از روابط اجتماعی، و در اساس روابط تولیدی و روبنای موجود منطبق بر آن، تبارز اجتماعی و مضمون اجتماعی متفاوتی می یابد. این در مورد مقولاتی مانند «فرصت یکسان» یا «برابری در پیشگاه قانون» هم صدق می کند. اینها اصول انقلاب بورژوایی و جامعه بورژوایی است و در نقطه مقابل اصل و هدف کمونیستی قرار می گیرد که از محاسبه برابری و نابرابری اجتماعی فراتر می رود. از عرصه ای که در آن نابرابری یا برابری مفهوم می یابد فراتر می رود. و بار دیگر تکرار می کنم، از افق تنگ حق بورژوایی فراتر می رود. شعار و اصل کمونیستی «از هر کس بر حسب توانایی اش، به هر کس بر حسب نیازهایش»، شعاری فراتر از افق تنگ حق بورژوایی است. فراتر از محاسبه برابری و نابرابری است. و ما در گذر از سوسیالیسم به کمونیسم، از عرصه قانون و بنابراین از برابری در پیشگاه قانون نیز فراتر خواهیم رفت. زمانی که دیگر روابط متخاصم مالکیت وجود ندارد، زمانی که دیگر روابط تولید و مبادله کالایی وجود ندارد، زمانی که دیگر تخاصمات طبقاتی وجود ندارد و در واقع کلیه تمایزات طبقاتی را پشت سر گذاشته ایم، دیگر نیازی به قانون برای قانونمند و نهادینه کردن روابط میان مردم نیز نخواهد بود. همه اینها نتیجه فراتر رفتن از افق تنگ حق بورژوایی است.
[۱] categorical imperative