جنبش معلمان و ضرورت پیکار در چند جبهه

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

از نشریه آتش شماره ۱۲۲. دی ۱۴۰۰

اعتراضات سازمان یافتۀ معلمان در ماه آذر در بیست و هفت استان و بیش از پنجاه شهر کشور حرکت مبارزاتی بسیار مهمی بود. به ویژه آنکه این اعتراضات همراهی بخشی از جامعه را برانگیخت و مطالبات آن فقط محدود به خواسته های عادلانۀ صنفی مانند رتبه بندی و غیره نماند و بعضا ابعاد سیاسی همچون اعتراض به دستگیری زندانیان سیاسی و معلمان زندانی یا تیراندازی به مردم در اصفهان هم به خود گرفت. جنبش معلمان ایران امروزه به نوعی با چندین گُسَل مهم جامعه مانند فقر، دولت دینمدار، دولت فاشیستی و استبدادی و حتی ستم ملی پیوند خورده است و از آنها متأثر است و در نتیجه نمیتواند نسبت به آنها بی اعتنا باشد.

فقر: بحران اقتصادی و فقر جاری در جامعۀ ایران، در مدارس به خوبی خود را نشان میدهد. از یک طرف خط فقر از سوی خود دولت در شهرهای بزرگ برای یک خانوار چهار نفره حداقل ده میلیون تومان در سال ۱۳۹۹ اعلام شد، از سوی دیگر حقوقهای دریافتی مصوب اکثر معلمان از سوی مجلس رژیم پایین تر از این عدد و نزدیک به هشت و نیم میلیون تومان است. به همین علت مشاغل دوم و حتی سوم، سالها است که برای معلمان به یک عادت و بخشی از معاش و زندگی شان تبدیل شده است. فقر همچنین باعث ترک تحصیل تعداد بسیار زیادی از دانش آموزان در سالهای اخیر شده است. خبرگزاری حکومتی ایرنا در ۲۱ آبان ۱۴۰۰ گزارش کرد که نزدیک به یک ملیون دانش آموز از مدرسه رفتن باز ماندند و به گفتۀ معاون کمیسیون آموزش و پرورش مجلس شورای اسلامی هم سه و نیم میلیون دانش آموز در آستانۀ ترک تحصیل هستند. همچنین از آغاز دهۀ ۱۳۷۰ و به راه افتادن مدارس غیر انتفاعی و پولی شدن و خصوصی شدن بخش مهمی از خدمات آموزشی در جامعه، شاهد قطبی شدن طبقاتی آموزش به نفع اقشار بالا و به ضرر لایه های پایینی جامعه بوده ایم.

دولت دینمدار: مدارس جدید و خارج از سلطۀ ایدئولوژیک و سازمانی روحانیت شیعه، از ابتدای کارشان در پیش از انقلاب مشروطه مانند بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا مورد نفرت و کینۀ ملایان دینی بودند. همین امروز هم جنبش بنیادگرای اسلامی بوکو حرام (مدرسه حرام) در نیجریه به ترور و گروگان گیری معلمان و دانش آموزان – خصوصا دختران – مدارس میپردازد. در ایران با روی کار آمدن ضدانقلابِ اسلامگرا در سال ۵۷ و تأسیس دولت دینمدار، هجوم بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی به نهادهای آموزشی مدرن یعنی دانشگاه و مدرسه با یک جهش کیفی اساسی روبرو شد. نظام اسلامی در دهۀ ۱۳۶۰ از دو راه تلاش کرد ارتجاع دینی و ضد علم و ضد تفکر انتقادی و علمی را در نهادهای آموزشی جامعه مستقر و تحمیل کند؛ نخست از طریق اخراج و تبعید و زندانی کردن و اعدام، ده ها هزار استاد دانشگاه و معلم و دانشجو و دانش آموز کمونیست و انقلابی و لائیک و سکولار از مدارس و دانشگاه ها و استخدام کردن بنیادگرایان اسلامی و متحجرین حزب اللهی به جای آنها. دوم از طریق حُقنه کردن باورهای خرافی دینی و آموزه های مذهبی در برخی از دروس و واحدهای درسی و فضای دانشگاه با ضدانقلاب فرهنگی در دانشگاه ها و تفتیش عقاید معلمان در مدارس. جمهوری اسلامی در تمام چهل و چند سالۀ اخیر این «فریضۀ اسلامی کردن» مدارس و آموزش و پرورش را پیش برده است. اجرای مراسمات دینی در صبحگاه مدارس، نمازهای جماعت یومیه و دعاخوانی، اردوهای اماکن دینی و حرمها و امام زاده ها، دروس دینی و پرورشی و قرآن در سطوح مختلف، جشن تکلیف و جشن نماز و جشن روزه و مسابقات قرآن و حدیث و غیره همگی از فعالیتهای توقف ناپذیر ضدفرهنگی حکومت در نظام آموزشی ایران هستند.

گرایش خود به خودی در میان بخشی از مخالفین جمهوری اسلامی – از جمله در میان نیروهای چپ یا فعالین کارگری و صنفی – کم بها دادن به این مساله و کارزار فکری و ایدئولوژیک وسیع و مداوم حکومت است. این گرایشِ نادرست برآمده از چندین عامل فکری و نظری غلط است. نخست نوعی درک جان سخت و بسیار ریشه دار اکونومیستی و مکانیکی از رابطۀ زیربنا و روبنا یا اقتصاد و فرهنگ که با پر بها دادن به مطالبات صنفی و اقتصادی و کم بها دادن به نقش و اهمیت فرهنگ و ایدئولوژی در مبارزه طبقاتی همراه است. بدترین شکل تبارز و صورتبندی این گرایش در جنبش معلمان بدین گونه است که «ما با باورهای معلمان یا تحرکات ایدئولوژیک حکومت در مدارس کاری نداریم و مساله عمدۀ ما وضعیت صنفی و معیشتی است». یک استدلال غلط دیگر این گرایش بدین شکل مطرح میشود که «تأکید بر نقد اسلامی کردن، مساله را به فرهنگ تقلیل میدهد در حالی که مساله طبقاتی و سیاسی است». اما این گرایش نمیبیند که باورهای دینی و ایدئولوژیک اسلامی چگونه در اذهان مردم به روابط اجتماعی ستمگرانه و به تبعیت از قدرت حاکم و تسلیم شدن در برابر آن تبدیل میشود. این گرایش به ظاهر بسیار «پرولتری» و «عینی و زمینی» عملا عرصۀ فکر و فرهنگ را به بورژوازی – چه بورژوازی اسلامگرای حاکم و چه بورژوازی مثلا ناسیونالیستِ بیرون از قدرت – واگذار میکند و از این ضرورت غافل میشود که کمونیستها و پیشگامان آگاه جنبش، همزمان با مبارزه با دشمن باید تفکر توده ها برای انقلاب و در مسیر انقلاب را هم تغییر دهند.

یک استدلال دیگرشان این است که «این نه مساله ای ایدئولوژیک بلکه امنیتی است و در مسیر کنترل امنیتی جامعه». در این استدلال، وجهی از حقیقت نهفته است. اما سوال این است که این کنترل امنیتی از چه طریقی صورت میگیرد؟ جز به وسیلۀ تعلیم و تربیت پایه ای ایدئولوژیک که بر اساس آموزه های دینی مغزشویی میشوند تا در راه رژیم اسلامی بکشند و کشته شوند؟

بخش دیگری از این گرایش محصول یک ارزیابی قِسمی و غلط از صحنۀ جامعه است و اینکه «تلاشهای چهل سالۀ حکومت برای اسلامیزه کردن جامعه با شکست روبرو شده و به ضد خود تبدیل شده است». درست است که بخشی از مردم و در مدارس بخشی از دانش آموزان نسبت به هجمۀ ملال آور و خرفت کنندۀ ایدئولوژیک و فکری و نظریِ اسلامی ضدیت و نفرت پیدا کرده اند و ما شاهد یک گرایش «دین گریزانه» در میان بخشهایی از مردم هستیم. اما اولا این ضدیت الزاما به معنای ضدیت با هرگونه تفکر دینی و شیوۀ فکر مذهبی نیست بلکه بیشتر مخالفت با شریعت رسمی مورد نظر حکومت است؛ دوما این هجمه و تبلیغات مداوم در میان بخشها و لایه هایی از مردم با استقبال روبرو شده و ایدئولوژی و اخلاقیات دینی – حتی گرایشات معنوی مغایر با تبلیغات رسمی حکومتی – درونی و پذیرفته شده است؛ جمهوری اسلامی پایۀ اجتماعی خود را مرتبا از طریق  فکر و ایدئولوژی ایجاد کرده و منسجم میکند. کم بهایی به این امر، کم بهایی به حاکمیت طبقاتی فاشیستی است که یک بخشش همواره داشتن یک جنبش توده ای ارتجاعی است.

 ثالثا چنین نیست که از دل این گرایش خود به خودی ضدیت با اسلامیزه کردن حاکمیت، یک گرایش مترقی و رهایی بخش و حتی دمکراتیک بیرون بیاید. آیا فیلم آن دبیر تاریخی که در کلاس آنلاینش علنا باورهای فاشیستی و نژادپرستانه و ضد عرب را به شاگردانش حُقنه میکرد را فراموش کرده ایم؟ یا گرایش به بنیادگرایی اسلامی اهل سنت در میان تعدادی از معلمان و دانش آموزان در کردستان، بلوچستان را؟ از سوی دیگر این ضدیت مستلزم آن است که علمی و همه جانبه باشد و ربط آن با روابط اجتماعی ستمگرانه حاکم درک شده و روشن شود که این ایدئولوژی حباب نیست، بلکه ریشه در روابط اقتصادی اجتماعی حاکم و روابط قدرت طبقاتی دارد. این ایدئولوژی بخش مهمی از اعمال دیکتاتوری طبقه سرمایه دار است. اگر این ضدیت علمی و همه جانبه نباشد بلکه خود به خودی باشد، بی دوام است و راحت به ایدئولوژی ارتجاعی دیگری تبدیل می‌شود.

هیچ دگرگونی فکری در مسیر انقلاب و تغییر تفکر رهایی بخشی خود به خود از دل ضدیت و نفی ایدئولوژی رسمی حاکمیت جمهوری اسلامی بیرون نمی آید. فضای ایدئولوژی و تفکر در سطح جامعه و در اذهان مردم خنثی نیست که به صرف نفی و ضدیت با ایدئولوژی و باورهای حکومت، یک گرایش فکری و ایدئولوژیک مترقی یا کمونیستی و انقلابی به جای آن بنشیند. سایر گرایشات فکری و فرهنگی و ایدئولوژیک بورژوایی و خرده بورژوایی مدام از طریق روابط کالایی هر روزه در جامعۀ سرمایه داری، نظام فکری و فرهنگی بازتولید شونده در خانواده، سنن و فرهنگ رسوب کرده در اذهان، رسانه های فکری و خبری بورژوازی امپریالیست جهانی و غیره مدام خود را عرضه کرده و جای شان را در ذهن توده ها میتوانند باز کنند. حرکت کردن بر خلاف جریان غالب جهانی، تبلیغ و ترویج فرهنگ و ایدئولوژی و اخلاقیات کمونیستی و شیوۀ تفکر علمی بخش مهمی از مبارزه طبقاتی و بخش مهمی از تغییر فکر توده ها در مسیر انقلاب است. از این رو است که مقابلۀ نظری با اخلاقیات مذهبی و شیوۀ تفکر ضد علمی جمهوری اسلامی در مدارس مهم است و جای آن در جنبش معلمان خالی است. جنبش معلمان ایران اگر مبارزه اش با حاکمیت را فقط محدود به «سهم من» و مطالبات عادلانه و برحق صنفی و معیشتی بکند، پیشاپیش در سطح کلان و ماکرو به جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران باخته است!

فاشیسم و استبداد سیاسی: فعالین صنفی و سیاسی معلمان طی سالهای اخیر بارها از سوی نهادهای قضایی و امنیتی حکومت دستگیر و زندانی و محاکمه و تفتیش و تجسس شده اند. در همین تجمعات اعتراضی اخیر مثل همیشه شاهد دستگیری ها و سرکوبها بودیم. مسالۀ سرکوب یک رُکن اساسی از بقا و تداوم جمهوری اسلامی طی تمام این چهل ساله به ویژه در چند سالۀ اخیر بوده است. این سرکوب و بگیر و ببند و زندان، به طور مستقیم ربط دارد به گرفتن فضای اعتراضات متعدد اجتماعی از جمله اعتراضات صنفی، گرفتن حق تشکل و تحزب و سازماندهی کردن و گرفتن روحیه مبارزاتی و حق طلبانه و اعتراضی مردم. از این نظر بسیار مهم است که نقد استبداد سیاسی و سرکوب و به ویژه خواست آزادی زندانیان سیاسی به یک پایۀ مداوم مبارزات معلمان در تمام شهرها تبدیل شود. خوشبختانه در سالهای اخیر شاهد نوعی انکشاف و رشد فکری در جنبش صنفی معلمان هستیم و مسالۀ آزادی زندانیان سیاسی و اعتراض به سرکوب حاکمیت به یک صدای ضمنی اما مستقر و موجود در مبارزات و اعتراضات معلمان تبدیل شده است.

ستم ملی: نظام آموزشی ایران از دوره رضاخان به بعد بر محور انحصار زبان فارسی و انکار و ممنوعیت زبان مادری دیگر ملل ساکن این کشور (عربها، بلوچها، کردها، لرها، ترکمنها و غیره) بنا شده است. ممنوعیت تحصیل به زبان مادری یکی از ستونهای اصلی ستم ملی در ایران است. هر ساله ده ها هزار کودک در روز اول مدرسه ناچار هستند با یک زبان غیر مداری و تحمیلی روبرو شده و آموزش ببینند؛ ده ها و صدها معلم عرب و کرد و بلوچ به اتهام تدریس زبان مادری یا فعالیتهای فرهنگی و سیاسی مورد آزار و شکنجه و زندان و حتی اعدام قرار میگیرند. هادی راشدی، هاشم شعبانی، یعقوب مهرنهاد و فرزاد کمانگر از این قبیل جان باختگان هستند. از سوی دیگر مناطق محل زندگی ملل غیر فارس، محروم ترین مناطق کشور هستند که وضعیت مدارس و امکانات آموزشی در آنها به مراتب بدتر از دیگر نقاط است. کافی است نگاهی به آلونکهای نیمه ویران مدارس روستایی بلوچستان یا عربستان (خوزستان) و کردستان [حادثه آتش سوزی مدرسه دختران شین آباد اشنویه را که به یاد دارید؟] بیاندازیم. مجموعه این عوامل باعث میشوند که مساله ستم ملی در ایران عمیقا به مسالۀ آموزش و پرورش و معلمان پیوند بخورد.

 نظام شوینیستی حاکم بر ایران که حق تحصیل به زبان مادری را قدغن و معلمان ملل تحت ستم را اعدام میکند، همان نظام سیاسی-طبقاتی است که حق معیشت و سنوات و رتبه بندی معلمان را از آنها دریغ کرده است؛ همان حاکمیت فاشیستی است که شوراهای صنفی معلمان و دیگر تشکلهای معلمان و دانشجویی و کارگری و نویسندگان را ممنوع و سرکوب میکند؛ همان دولت سرمایه داری دین مداری است که جهل و خرافه را در جامعه و مدارس تبلیغ و ترویج و تحمیل میکند؛ همان رژیم جنایتکاری است که از سوریه و یمن تا لبنان و عراق و افغانستان با مشارکت یا رقابت دیگر همذاتهای بین المللی و منطقه ای اش از آمریکا و روسیه و چین و اسرائیل و اتحادیه اروپا تا ترکیه و سعودی و پاکستان مشغول آدمکشی و آتش افروزی است؛ همان رژیم ارتجاعی زن ستیز و ضد زنی است که از روز اول حجاب اجباری و قوانین شریعت را به نیمی از جامعه ایران تحمیل کرد؛ همان ساختار و دولت دیکتاتوری سرمایه داری است نابودی محیط زیست بخشی از ویژگی و کاراکتر آن شده است.

اعتراض به تمام این ستمها، افشاگری علیه کلیۀ این هفت گسل ضد انسانی، مانند دیگر جنبشهای اجتماعی و صنفی و سیاسی جایش در جنبش معلمان هم هست. مسالۀ اصلی جنبش معلمان ایران امروز این نیست که گسترده و دوام دار باشد – که البته باید چنین هم باشند – بلکه مهمتر از همه این است که طرح هفت گسل و ستم فوق و مبارزه علیه آنها ضرورتا در دستور کارش قرار بگیرد. تنها به این شیوه است که جنبش معلمان ایران میتواند نقش تاریخی و اجتماعی اش را در جنبش مبارزاتی مردم بازی کند. مساله دقیقا این است که چنین پتانسیل و ظرفیتی در بخش وسیعی از جنبش معلمان ایران وجود دارد و میتواند و باید که در تمامی این جبهات به پیکار و نبرد با جمهوری اسلامی بر خیزد.