طرح یک جمعبندی سیاسی از دورۀ اخیر جنبش دانشجویی. قسمت سوم: زمینه های شکلگیری جریان صنفی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

از نشریه آتش شماره ۱۲۳. بهمن ۱۴۰۰

در دو بخش پیشین مشخصه ها، پتانسیل ها و نقش های جنبش دانشجویی به طور کلی را بررسی کردیم. در بخش های آتی به شرایط مشخص جنبش دانشجویی دهه ۱۳۹۰ خواهیم پرداخت. اما پیش از آن ضروری است که زمینه های شکل گیری جنبش صنفی دانشجویی را بررسی کنیم. در بررسی این زمینه ها، لازم است ذکر کنیم که توجه ما در این بخش اساسا متوجه تحولات اندیشاری فضای فکری دهه ۹۰ خواهد بود. و گرنه می دانیم که زمینه بسیار گسترده تری بود که شاهد تولد و گسترش جنبش صنفی در بین اقشار و طبقات مختلف بودیم.

 پیش از جنبش صنفی دانشجویان، جنبش صنفی کارگران دور جدید فعالیتش را از سر گرفته بود و همزمان با جنبش صنفی دانشجویان، جنبش صنفی معلمان نیز در حال گسترش بود. می دانیم که بسترهای – ناهمگن- مادی (اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک) در شکل گیری این شکل از اعتراضات نقش داشت. برای تحقیق جامع در این مورد باید به بررسی های دقیق تغییر سیاستهای اقتصادی و تاثیرات آن بر لایه های مختلف جامعه را در دستور کار قرار داد. و برای این منظور نیز اتخاذ این سیاست ها را در بستر تغییر و تحولات روابط جهانی امپریالیستی بررسی کرد. ما در اینجا اساسا تمرکز خود را بر بستر فکری درونی جنبش دانشجویی قرار می دهیم و به شرایط زیربنایی صرفا به صورت گذرا اشاره خواهیم کرد.

میان پردۀ بین سرکوب ۸۶ تا نضج جریان صنفی

پس از سرکوب جنبش دانشجویی در سال ۸۶، زندانی، تبعید و منفعل شدن تعداد زیادی از دانشجویان فعال جنبش دانشجویی دهه ۸۰، دانشگاه برای مقطعی تا انتخابات ۸۸ چندان فعال نبود و به سکوت واداشته شده بود. با شروع فعالیت های انتخاباتی دوره دهم ریاست جمهوری، بازمانده های فعالین دانشجویی (که بسیاری از آنها هم «چپ» بودند) دوباره فعال شدند. این بار نه الزاما در دانشگاه، که بسیاری شان در ستادهای انتخاباتی آقایان کروبی و موسوی! حضور آنها در آن مقطع، در دانشگاه نیز مشهود بود. این­بار نه با پرچم و پلاکارد سرخ که با شال و مچ­بند سبز! با شکل­گیری جنبش سبز، عمدۀ بدنۀ «چپ» لیبرال  –چه در دانشگاه و چه بیرون از آن- به بهانه های مختلف پشت سنگر جناحی از حاکمیت پناه گرفت. این بهانه ها، عمدتا شکوفایی فضای مدنی، گسترش امکانات دمکراتیک، زمینه سازی برای تشکل یابی، «رخداد» و… بود.

 ستایش و تبلیغ «رخداد خرداد» تا شروع دهه نود ادامه داشت. هنوز هم بخشی از چپ بر آن رخداد حسرت می خورد. بخش عمدۀ اصلاح طلبان در دانشگاه بار دیگر «عقلانیت» خود را باز یافته بودند و از تظاهرات سکوت در خیابان به گفتگوی متمدنانه در انجمن های دانشجویی نقل مکان کرده بودند. مهمترین اعتراضات این دسته، اعتراض به حصر و مهمترین خواسته شان رفع حصر بود.

در این میان اما بخش های ناهمگن چپ­ها نیز در دانشگاه «فعالیت مستقل» خود را پی میگرفتند. عمده این حلقه ها به مطالعات حول اقتصاد سیاسی محدود بود و اساسا درکی اکونومیستی از مارکسیسم رواج میدادند. به طور کلی اقتصاد سیاسی بدل به محور عمده مطالعات چپ در دانشگاه شد. این در حالی بود که اقتصاد سیاسی از حاشیه ای ترین مباحث مربوط به فضای فکری دانشگاه و جنبش دانشجویی دهه ۸۰ بود. این چرخش در فضای فکری را چگونه می توان توضیح داد؟

این مسئله یک پایه مادی مشخص داشت:

 جمهوری اسلامی بعد از جنگ، رو به سوی سیاست های نئولیبرالی آورد. اتخاذ این سیاست اقتصادی برای روغن کاری چرخ تولید و تشویق سرمایه داران به سرمایه گذاری های گسترده، بحران های دیگری می آفرید. اما زمان می برد تا اینکه این سیاست بحران هایش را در ابعاد وسیع نمایانگر کند. البته از همان اوایل فشارش بر لایه های پایینی طبقات فرودست مشهود بود. شاهدش شورش های مقطعی ای بود که در اوایل دهه ۱۳۷۰ شاهد بودیم و همچنین اعتصابات کارگری ای که در اواخر این دهه رخ داد و در دهه ۸۰ نیز ادامه داشت. اما مشخصا در اواسط دهه ۸۰، توده های فرودست به وضوح شاهد کوچکتر شدن سفره های شان بودند. این سیاست به همراه تنش های جمهوری اسلامی با سایر کشورها بر سر برنامه هسته ای و تقسیم بندی های منطقه ای در خاورمیانه سایر طبقات و اقشار را نیز هدف ضربه خود قرار داد. تورم رشد کرده بود و زمین زیر پای بخش های متفاوت اقشار میانی سست شده بود.

این مسئلۀ مادی مشخص، در فضای فکری نیز اثرات خود را گذاشت. اگر دهه ۸۰ فضای فکری و بحث های سیاسی-اجتماعی «چپ» عمدتا حول مباحث فلسفی و فرهنگی امثال ژیژک، بدیو، بنیامین و فوکو در گردش بود. در دهه ۹۰ بحث های سیاسی-اجتماعی «چپ» عمدتا حول مباحث اقتصادی متفکرانی همچون دیوید هاروی، نائومی کلاین و… در گردش است. دهه هشتاد با رشد قارچ گونۀ موسسات خصوصی مواجه بودیم که تئوری های فلسفی تدریس میکردند. دهه ۱۳۹۰ همان موسسات بخش عمدۀ کلاس های خود را به اقتصاد سیاسی اختصاص دادند. توجه داشته باشیم که در اینجا صرفا از جریان های غالب سخن می گوییم و گرنه فضای فکری همگن و تک راستایی وجود نداشته و ندارد.

در این بین، مورد یوسف اباذری به عنوان روشنفکری پرهیاهو و قطعا تاثیر گذار، جالب توجه است. گستردگی حوزۀ مطالعاتی اش، تسلط بر نظریه جامعه شناسی و به ویژه جامعه شناسی ادبیات، بیان تحریک آمیز، خصلت جدلی مباحث، دست گذاشتن بر مسائل روز و تدریس در یکی از فعال ترین دانشکده های کشور تاثیرگذاری او را دو چندان می کرد. تمرکز بر اباذری از این جهت برای ما جالب توجه است که به صورت تیپیک میتوانیم در او چرخش فضای فکری دهه ۱۳۹۰ را ببینیم.

 اباذری در دهه ۸۰  یکی از فعال ترین افراد در ستادهای انتخاباتی اصلاح طلبان بود و از برنامه سیاسی- اقتصادی دولت اصلاحات و حتی سازندگی دفاع تمام قد می کرد:

« اگر آن برنامه اول (برنامه آزادسازی اقتصادی) را آقای هاشمی رفسنجانی تا انتها پیش برده بودند من می‌توانستم بگویم که ما یک قدم مهمی در جهت حل مشکلاتمان برمی‌داشتیم به رغم شاید فداکاری‌های بسیاری یا قربانی‌های بسیاری که در واقع مردم می‌دادند» (یوسف اباذری، سخنرانی «خاتمی کنشگر عصر گذار» سال ۱۳۸۱).

 بله اباذری از «شاید…قربانی های بسیار» این سیاست که «در واقع مردم» باشند، آگاه بود. اما مشکل او قربانی های این سیاستها نیست، بلکه ناراحتی اش از این است که چرا این سیاست را همچون تاچر «با قدرت تمام» پیش نمی برند:

«…در دوران تاچر او این سیاست را [اجرای برنامه تعدیل ساختاری] با قدرت تمام  پیش برد و موقعی هم که [این] سیاست نتایج منطقی‌اش را نشان داد در واقع نهراسید [و آن‌ را] پیش برد. منتها در اینجا به محض اینکه علائم این سیاست شروع شد [اجرای آن] قطع شد. یعنی این کار نصفه نیمه باقی ماند. .. به هر حال از قبل ما می‌دانستیم که این سیاست چه نتایجی به بار خواهد آورد بدیهی بود که ناعدالتی اجتماعی یکی از نتایج این سیاست است برای اینکه بعدها یک عدالتی بوجود بیاید؛ فقیر شدن یک عده‌ای، غنی‌شدن یک عده‌ای تا اینکه اقتصاد راه بیافتد» (همان)

بر خلاف تصور اباذری، سیاست نئولیبرالی با «قدرت تمام» به پیش برده شد. تا آنجایی که پایه های طبقه متوسط را نیز متزلزل کرد. اما آنچه اباذری نمی دانست و حتی اکنون که موضعش را تغییر داده و منتقد سیاست های اقتصادی نئولیبرالی شده نیز نمی داند، بستر روابط امپریالیستی است. او نمی دانست که اتخاذ یک سیاست اقتصادی نئولیبرال در یک کشور امپریالیستی، مثل انگلستان با یک کشوری مثل ایران اشکال و کیفیت های گوناگونی به خود میگیرد. و گرنه مسئله این نبود که «بانوی آهنین» از «ناعدالتی اجتماعی» «نهراسید» و برنامه را تا انتها پیش برد و «آقای هاشمی رفسنجانی» «هراسید» و «اجرای آن را قطع کرد».

البته اباذری اکنون هم که منتقد خصوصی سازی، مالی گرایی و هوادار «اقتصاد دولتی» است، نمی داند که اتخاذ سیاستهای اقتصادی کینزی و به اصطلاح «دولت رفاه» در کشورهای امپریالیستی و حوزه اسکاندیناوی با کشورهای تحت سلطه اساسا متفاوت است و محدودیت هایی دارد که بستر روابط امپریالیستی تعیین کنندۀ آنها است و نه دلرحمی یک سیاست مدار و بی رحمی سیاست مدار دیگر.

در هر حال اثرات مخرب خصوصی سازی های گسترده به همراه مجموع تنش های سیاسی، گروه های گسترده طبقه متوسط را متاثر کرد. در ساحت اقتصادی رکود و تورم دست در دست یکدیگر می رفتند و شکاف های اقتصادی عیان شده بود. در این شرایط بود که اباذری در دهه ۹۰ به عنوان چهره ای «ضدنئولیبرال» شناخته شد. او ابتدا در سال ۹۰ با انتشار مصاحبه ای تحت عنوان «لیبرال های وطنی و اسطوره هایک» به نقد نظریات نئولیبرالی پرداخت و سپس در سال ۹۲ مقاله پر سر و صدای «بنیاد گرایی بازار» را منتشر کرد. اباذری مشخصا از این سال  به بعد از هر فرصتی برای تاختن به نظریات نئولیبرالی استفاده کرد. از حضور نئولیبرالیسم در سینما، موسیقی، دانشگاه، ورزش و … داد سخن داد. به طور کلی «نئولیبرالیسم» و تئوری های حول آن مبدل به فتیش نظری شد که همه چیز را می شد با آن توضیح داد.

در همین راستا کلاسهای درس آقای اباذری که پیشتر مختص به نظریات مکتب فرانکفورت و بخشا فوکو بود، به تسخیر نظریات هاروی و کلاین درآمد و افکار بخش زیادی از دانشجویان را نیز در پی خود کشاند. در این جا به این مسئله نمی پردازیم که صورت بندی ناقصی که از نئولیبرالیسم به صورت سیاستی منفک از روابط امپریالیستی ارائه می شد، چه انحرافات فکری ای را به بار آورد و لاجرم بخشی از چپ را خواسته ناخواسته به سمت خوانشی سوسیال دموکراتیک از اقتصاد سیاسی مارکسیستی کشاند. اما در تقابل با خوانش سوسیال دموکراتیک از اقتصاد سیاسی، حلقه های مطالعاتی دانشجویی شکل گرفت که معتقد بودند ریشه تمامی مسائل، استثمار کارگران است و تمام تضاد ها را به تضاد کار- سرمایه فرو می کاستند. این دسته با اکونومیسم کارگری می خواست در مقابل رفرمیسم سوسیال دموکراتیک بایستد. فضای موجود، یعنی یورش آشکار سیاست های حاکم به سفره طبقات فرودست، اعتصابات کارگری و فعال شدن دوباره تشکلات کارگری برای احقاق حقوق خود و در دست نداشتن درکی پیشرفته از تئوری انقلابی، به صورت خود به خودی گرایش به اکونومیسم کارگری را در بین بخشی از دانشجویان تقویت کرد. آنچنان که حتی خشونت خانگی علیه زنان را ناشی از استثمار مضاعف کارگران می دانستند!

از سوی دیگر اما گروهی از دانشجویان شکل گرفتند که در تقابل بر آن کلی گرایی نظری، سوی تاکید را بر مسائل جزئی بردند. این گروه از دانشجویان اساسا به مباحث تئوریک توجه چندانی نشان نمی دادند، اما برگ برنده ای که حضور و نفوذش را توضیح می داد، دست گذاشتن اش بر مسائلی بود که همه دانشجویان با آن سر و کار داشتند: پولی شدن دانشگاه، کیفیت غذا و خوابگاه، سنوات، ساعت عبور مرور خوابگاه و…

در چنین بستر و متن اجتماعی و فکری و سیاسی بود که جریان صنفی اولین گام های خود را برداشت. جریان صنفی توانست تعداد قابل توجهی از دانشجویان را با خود همراه کند. اما مسئله اساسی این بود که همراه کدام سیاست و کدام خط سیاسی. در شماره بعد این موضوع را پی می گیریم.

لینک دو قسمت قبلی این مجموعه مقالات