نظام سرمایه داری امپریالیستی جنگ دیگری را به بشریت تحمیل کرد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

سر سخن نشریه آتش شماره ۱۲۵. فروردین ۱۴۰۱

توضیح آتش: سرسخن این شماره، متن پیاده شدۀ سخنرانی رفیق مریم جزایری در جلسۀ کلاب هاوسی با عنوان «جنگ روسیه در اوکراین محصول اوضاع جهانی در حال گذار» است که در تاریخ ۸ اسفند ۱۴۰۰/ ۲۷ فوریه ۲۰۲۲ در «کافه پروادا» برگزار شد. متن سخنرانی جهت انتشار، به طور مختصر ویرایش شده است. همچنین، زیرنویس ها و ضمیمه ای تحت عنوان «جنگ هسته ای نشد اما می تواند بشود!» توسط خودِ سخنران اضافه شده است.  فایل صوتی جلسه در اتاق «کافه پراودا» در کلاب هاوس و همچنین در کانال تلگرام سنتز نوین کمونیسم (newcommunism) قابل دسترسی است. این شمارۀۀ نشریه آتش به موضوع جنگ روسیه در اوکراین اختصاص دارد. از این رو، مقالات دنباله دار نشریه، مانند  ستون واقعیت کمونیسم، جنگ ایران و عراق و غیره را  از شمارۀ بعد به روال سابق منتشر خواهیم کرد.

لینک فایل صوتی جلسه کلاب هاوس

جنگ اوکراین در تحرکات، بلوک بندی ها و رقابت بی رحمانه ای که قدرت های امپریالیستی با یکدیگر دارند و هر یک می کوشند بخش های بزرگ تری از جهان را به عرصۀ نفوذ و انباشت سود آور سرمایه های شان تبدیل کنند، جایگاه ویژه ای دارد. همانطور که ایران در خاورمیانه و کل خاورمیانه،چنین جایگاهی برای امپریالیست ها در روابط قدرت انگلی و ستم گرانه شان دارند.

جنگ اوکراین و تجاوز اشغال گرانۀ امپریالیسم روسیه به این کشور، یک نقطۀ چرخش در روابط قدرت در جهان امروز است و بیان بارز این حقیقت است که آن ساختار فرمانروایی و تنظیم روابط و ادارۀ جهان که بعد از جنگ جهانی دوم با سرکردگی امپریالیسم آمریکا و در اتحاد با اروپای غربی به وجود آمده بود، در حال فروپاشی است. آن ساختار بعد از احیای سرمایه داری در چین و شکست سوسیالیسم در آن کشور در سال ۱۹۷۶ و سپس فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی در ۱۹۹۱ دچار تغییرات بسیار مهمی شد، اما چار چوب های آن حفظ شد و دست نخورده باقی ماند.

در مورد این جنگ، تحلیل هایی که می خواهند بدانند «اول مرغ بود یا تخم مرغ» مساله ای را حل نکرده و نمی توانند واقعیت این جنگ را به ما نشان دهند (۱) منظورم مباحثی از این دست است که  «آیا اول غرب بود که با بست و گسترس ناتو، روسیه و پوتین را به این جنگ تحریک کرد» یا این که «پوتین به دنبال جامه عمل پوشاندن به رویای بازگشت به دوران ابر قدرتی شوروی یا تزارهای روس دست به چنین جنایتی زد و اوکراین را مورد تجاوز قرار داد». جدا از اینکه می توان چنین ادعاهایی را بررسی کرد، اما این نوع تحلیل ها یا علت جنگ را در پوتینِ «تمامیت خواه»، «قلدر»، «مستبد» و غیره جستجو کردن، هیچ یک نمی توانند واقعیت جنگ کنونی را نشان دهند.

قبل از هر چیز باید بپرسیم که این افراد و شخصیت ها، کیستند؟ اینها، افرادی نیستند که تصادفا رهبران کشورهای قدرتمند شده اند. آن ها رهبران یک سیستم یعنی سیستم سرمایه داری جهانی (امپریالیستی) هستند. آنها هرچه که باشند؛ چه قلدر، چه لیبرال دمکرات، چه فاشیست مثل ترامپ در آمریکا و غیره همگی محصول نیازهای سیستم هستند و سیستم سرمایه داری جهانی، در عین حال که یک سیستم واحد و درهم تنیده است، اما به قدرتهای حامی منافع سرمایه های مختلف که در رقابت با یکدیگر هستند تقسیم شده است. آن ها نمی توانند با هم رقابت نکنند. سرمایه بدون رقابت، وجود خارجی ندارد و قابل تصور نیست. این رقابت، زمانی که به مقیاس جهانی و در سطح رقابت دولتهای امپریالیستی می رسد، به رقابت سیاسی و نظامی تبدیل می شود. بنابراین تدارکات تجاوزگرانه و جنگ های میان امپریالیست ها به ضرورت های عمیقی پاسخ می دهند که اصل ذاتی سیستم سرمایه داری مقابل پای شان قرار می دهد. یعنی اصل «گسترش بیاب یا بمیر» که سرمایه بدون آن هم وجود ندارد. این اصل، البته، همواره به یک شکل عمل نمی کند و محصول یکسانی را به وجود نیاورده و نمی آورد. اما اصل مسئله این است که هرچند هر کدام از این سرمایه های جهانی (امپریالیستی) دارای «پایگاه خانگی» خود هستند، اما حیات هر یک از آنها و حیات سیستم سرمایه داری جهانی وابسته به استثمار درمقیاس جهانی است.

بنا بر این علت اصلی این جنگ و اشغال و جنایاتِ مربوط به آن ، عملکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی در ابعاد بین المللی است.(۲) همان دینامیک ها یا قوای محرکۀ سرمایه که این جنگ را به وجود آورده اند، وضعیت هولناک فعلی را بر اکثریت مطلق مردم جهان هم تحمیل کرده اند. عملکرد سرمایه در حرکت بی وقفه اش برای چلاندن سود از هشت میلیارد مردم دنیا از راه های مختلف، وضعیت فلاکت بی سابقه ای را به بشریت تحمیل کرده؛ اقتصادهای مختلف در سراسر جهان را غارت کرده، کشاورزی در کشورهای جنوب را از بین برده، محیط زیست را نابود کرده، بخش بزرگی از زنان را به صنعت سکس وارد کرده(۳) ، میلیون ها انسان را به «مازاد» تبدیل کرده — نه فقط در جنوب جهانی با جمعیت های آواره بلکه حتی در جایی مثل ایالات متحده آمریکا که زندان هایش به انبار انسان های «مازاد» و «اضافه» تبدیل شده است. نه اینکه این جمعیت میلیونی  واقعا «اضافه» باشند، بلکه برای این سیستم اضافه هستند و جایی در اقتصادهای رسمی  نظام سرمایه داری ندارند.(۴)

اما پس از دیدن این خصلت عام حرکت نظام سرمایه داری به عنوان علت اصلی این جنگ، باید دید ویژگی های خاص دورۀ اخیر چیست؟ همان ضرورت ها و دینامیک هایی که برای تجدید تقسیم جهان میان قدرت های بزرگ سرمایه داری امپریالیستی موجب جنگ های جهانی اول و دوم شدند، امروز هم در کار هستند. اما اوضاع جهان نسبت به مقاطع منتهی به جنگ اول و دوم بسیار تغییر کرده است. یکی از تغییرات این است که هیچگاه سرمایه حتی در دوره جنگ جهانی دوم، تا حد و درجۀ امروزی اش در هم تنیده نبود. تا این حد عمیق در در هر نقطه جهان نفوذ نکرده بود و عملکرد و حرکتش را در ابعاد جهانی به هم متصل نساخته بود.

به همین دلیل، برای تحلیل اینکه چه اتفاقی دارد رخ می افتد و روندهای محتمل حرکت به کدام سو می روند، نباید خود را محدود و محصور در طرز تفکر «حرکت متعارف» کنیم. طرز تفکر «حرکت متعارف» در این جا، به این معناست که فکر کنیم، سرمایه داری جهانی وقتی به مرحله ای رسید که دیگر نمی تواند در چارچوب های خود ساختۀ قبلی اش زندگی کند، تنها راه مقابلش آن است که چارچوبه های قبلی را مانند جنگ اول و دوم جهانی، به طرزی خشونت بار از نو قالب بندی بکند. لزوما چنین نیست! همانطور که می دانیم، «جنگ سرد»(۵) تبدیل به جنگ داغ جهانی از نوع جنگ اول و دوم نشد، بلکه تضاد با فروپاشی یکی از طرفین (شوروی و بلوک شرق) حل شد. امیدوارم از حرفم این درک گرفته نشود که ممکن است با وضعیتی مواجه بشویم که تضاد درون سرمایه داری امپریالیستی از طریق فروپاشی امپراتوری آمریکا حل خواهد شد. خیر! میشود به این ادعا با طرح یک واقعیت جواب داد که اساساً سرمایه امپریالیستی آمریکا به گونه ای شکل گرفته و تکامل پیدا کرده است که می تواند کل سیستم سرمایه داری جهانی را با خودش پایین بکشد و اتفاقا همین عامل، در دل رقبایش تردید می اندازد.

عوامل بسیار دیگری هم تغییر کرده اند. فروپاشی شوروی امپریالیستی در دهۀ ۱۹۹۰ آن روندی را به راه انداخت که هم تغییرات عظیمی را در موقعیت قدرت های امپریالیستی بلوک غرب (بلوک غرب به مجموعه کشورهای متحد ایالات متحده آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم اتلاق می شود که شامل کشورهای اروپای غربی، کانادا، ژاپن و استرالیا است) به وجود آورد و هم در جریان آن، چینِ سرمایه داری، به عنوان یک قدرت سرمایه داریِ امپریالیستی عروج کرد.(۶) در این دوره، اکثریت تولیدات کارخانه ای با هدف کسب سودهای عظیم از کشورهای آمریکا و اروپای غربی به چین و جنوب شرقی آسیا مهاجرت کردند که اتفاق بسیار مهمی در اقتصاد جهانی بود. کارخانه های عرق ریزان و مشقت خانه های چین، هم چین امپریالیستی را ساختند و هم آن سیستم انگل وارگی مالی که امروز در آمریکا حاکم است. اقتصاد آمریکا از یک طرف تبدیل به اقتصادی شد که با عملیات مالی می توانست با سرعت زیاد و انعطاف پذیری فوق العاده بالا از هر عملیات سود آور دنیا بدون اینکه مستقیما درگیر آن بشود، سود بمکد و همزمان از طریق تزریق بخشی از این سودها به قشرهای مختلف کارگر و متخصص و طبقات میانه و غیره نوعی ثبات در جامعۀ آمریکا به وجود آورد. همین روند از طرف دیگر، شهرهای بزرگ صنعتی آمریکا را به شهر ارواح تبدیل کرد و در ادامه به چین سرمایه داری امکان داد تا در اتحاد با سرمایه های آمریکایی و با پشتوانه امپریالیسم آمریکا، تبدیل به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی بشود. قدرت سرمایه داری امپریالیستی ای که مشخصا از هفت و هشت سال پیش به شدت هژمونی ایالات متحده در نقاط مختلف جهان را به چالش گرفته است. همچنین از سالهای ابتدایی قرن جدید ما مواجه هستیم با عروج مجدد روسیه که به عنوان یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی، نه به علت خصلت «قلدری» رهبرانش بلکه بنا بر ضرورت های ذاتی سرمایه و حرکت و انباشت بسط یابندۀ سرمایه، محدوده های خودش را قبول ندارد و در حال گسترش در اروپا و مناطق دیگر است. پوتین تلاش دارد به نیازهای سرمایه داری امپریالیستی روس جواب بدهد که نظم قدیم را برای انباشت سودآور خود، خفقان آور می بیند.

ما همچنین در سه دهۀ اخیر با تغییرات بزرگی در زمینۀ فناوری روبرو شدیم که  کارخانه های بزرگ و بخش های مختلف تولیدی و خدماتی را از کار کارگران بی نیاز میکرد؛ البته نه به صورت مطلق اما این مساله به سهم خودش ده ها میلیون نفر را به جمعیت «مازاد» تبدیل کرد — روندی که کماکان ادامه دارد. شتاب گرفتن روند نابودی محیط زیست و عروج و تقویت و گسترش باندها و جریانات بنیادگرایی اسلامی که از متحدین و مؤتلفین امپریالیست های غربی به دشمن آن ها تبدیل شدند، از دیگر تحولات و تغییرات مهم چنددهه اخیر هستند. تمام این فاکتورها و تغییرات، دست به دست به هم داده و اوضاع کنونی را به وجود آورده اند. چنانکه گفتم نهادها و ساختارهای بین المللیِ تنظیم کنندۀ روابط قدرت در سطح جهانی از کار افتاده، پاره پاره شده و در حال فروپاشی هستند. در درون هیئت حاکمه های قدرتهای مختلف امپریالیستی مواجه هستیم با تضادهایی که در چارچوب وضع موجود قابل حل نیستند.

یک نمونۀ آن را در انتخابات گذشتۀ آمریکا دیدیم.عروج فاشیسم و تبدیل حزب جمهوری خواه آمریکا به حزبی فاشیستی و تلاش برای کودتا در ششم ژانویه ۲۰۲۱ نمونه ای است از وضعیتی که هیئت حاکمۀ کشورهای سرمایه داری امپریالیستی درگیرش هستند. امپریالیسم آمریکا می کوشد نظم قدیمی جهان امپریالیستی را که در رأس آن نشسته است، با وجود اینکه در حال فروریختن است حفظ کند.  این روند فروپاشی حتی انسجام داخلی هیئت حاکمۀ آمریکا را بر هم زده است. اینگونه هست که به طور عینی و فارغ از اینکه هر کدام از نمایندگان قدرت های امپریالیستی چه نقشه ای دارند، نظم موجود و نهادها و هنجارهای منسجم کنندۀ آن همه از هم دریده شده و بالاجبار وضعیت کنونی عوض خواهد شد. جناح های مختلف هیئت حاکمۀ آمریکا با هم در نزاع هستند و جناح فاشیست بر این باور است که هنجارها و نهادهای سابق چه در داخل جامعه آمریکا و چه در سطح بین المللی را باید دور ریخت. ترامپ و فاشیست های مستقر در هیئت حاکمۀ آمریکا معتقدند که آن سیاق حکومتی مبتنی بر دمکراسی سرمایه داری که در صد و پنجاه سال گذشته بر بستر آن حکومت کرده اند را باید کنار بگذارند تا بتوانند موقعیت سرکردگی آمریکا در جهان را حفظ کنند.

اما، همه جا مثل آمریکا نیست. در شرایط فعلی، وضعیت درون هیئت حاکمۀ آمریکا واقعا ویژه است. با این وصف، در فرانسه هم می بینیم که جنگ اوکراین، کاندیداهای انتخابات فرانسه را در موقعیتی قرار داده است که مجبورند به اوضاع جدیدی که جنگ اوکراین به وجود آورده جواب بدهند که موقعیت امپریالیسم فرانسه را در جهان چگونه حفظ خواهند کرد؟ و رابطه شان با روسیه و چین امپریالیستی چگونه باید باشد و آیا فرانسه کماکان باید متحد ایالات متحده بماند؟ اینها چالش های بزرگی هستند که انسجام و هنجارهای منسجم کنندۀ هیئت حاکمۀ قدرت های مختلف امپریالیستی را به لرزه در آورده است. یا برای مثال به دولت های سوئد و فنلاند نگاه کنید که چگونه به لرزه درآمده اند. آن ها به عضویت ناتو در نیامده بودند تا در ساختارهای نظامی و امنیتی درگیر نشوند اما امروز در خط اول تهدید جنگی قرار گرفته اند و توهمات سوسیال دمکراتیک که گویا می توان هم از «موهبات» کشور امپریالیستی بودن برخوردار شد و هم «حاشیۀ امن» داشت، دود می شود و به هوا می رود.

انشقاق میان قدرت های امپریالیستی و همچنین دعواهای درون حکومت ها، در چارچوب نظم موجود غیرقابل حل هستند و این چیزی است که فهم آن برای ما که خواهان مبارزه برای دنیای دیگری هستیم، بسیار مهم است. چنین وضعیتی، هرچند که درنده خویی و بی رحمی دولت مردانِ کار به دست در سیستم سرمایه داری امپریالیستی برای حفظ موقعیت خود یا بازسازی آن را بیشتر کرده و رنج های بی سابقه ای را به کل بشریت در هر گوشۀ دنیا تحمیل خواهد کرد؛ اما این سیستم توان آن را نخواهد داشت که دیکتاتوری طبقاتی اش را در نقاط مختلف جهان به همان شکل سابق اعمال کند. ما باید بتوانیم، از میان شکاف ها و ترک هایی که بر بدنۀ  این سیستم ستم و استثمار افتاده است، ببینیم که علاوه بر اوضاع بد و در کنار آن، در دل این سیستم یکی از بی سابقه ترین فرصت ها به وجود آمده تا بتوانیم اوضاع را بالکل عوض کنیم و تمام این سیستم سرمایه داری را حداقل در نقاط مهمی از دنیا واژگون کنیم.

پیشتر هم گفتم که نمی خواهم وضعیت فعلی را با جنگ جهانی اول و دوم مقایسه کنم، اما از دل ضعف و فروپاشی ناشی از جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه برآمد و اتحاد شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) مستقر شد و از درون جنگ جهانی دوم هم انقلاب اکتبر ۱۹۴۹ چین و جمهوری سوسیالیستی خلق چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) زاده شد. دو واقعه ای که تاریخ جهان را به کل عوض کردند.

اگرچه اوضاع امروزه پیچیده تر از آن مقاطع است، اما مقیاس پیروزی ها هم بزرگ خواهند بود و می توانند روند بازگشت به گذشته را عوض کنند و این موقعیتی است که به هیچ وجه نباید آن را از دست داد. به ویژه در ایران که جامعه در حال جوش و خروش و غلیان است. باید تلاش کنیم با به چالش کشیدن شیوۀ تفکر و نوع نگرش مردم به اوضاع، توان و امکانِ دیدن ساختارها و تضادهای واقعیت و امکان ساختن آینده ای بنیادا متفاوت را برای آن ها فراهم کنیم. ما باید تفکر معینی را نمایندگی کرده و خلاف جریان موجود حرکت کنیم. در بحبوحۀ همین وضعیت که زشتی نظام موجود به روشن ترین وجهی در برابر دیدگان مردم دنیا عریان شده است، سخنگویان و ایدئولوگ های نظام مسلط، در حال خلق افکار و دادن جهان بینی خاصی به مردم هستند که  باز هم برای «نجات» خود به ساختارهای همین سیستم متوسل شوند. آن ها مثل همیشه تلاش می کنند مردم را متقاعد کنند تا با تفکری که نظام موجود تولید و بازتولید می کند و در مسیر منافع طبقات حاکمه است به مسایل نگاه کنند و نه با تفکری که منطبق بر منافع خود توده های مردم و در گروی تغییر رادیکال و بنیادین این سیستم است.

 بنابراین آن چه که در شرایط کنونی، باید به طور حداقلی و پایه ای انجام دهیم، مبارزه برای نفوذ و گسترش یک جهانبینی مشخص یعنی نگاه مسلح به علم کمونیسمِ زمان  ما، کمونیسم نوین و رها کردن توده ها از قفس های فکری موجود است. باید که در مقیاس گسترده و تاثیرگذار وارد این جنگ فکری شویم و به روش های مختلف بر نظر و بینش و باور توده ها تأثیر بگذاریم. این مبارزه فکری و ایدئولوژیک با توده ها برای چگونه نگاه کردن و فهمیدن واقعیت و پتانسیل های موجود در بطن واقعیت برای ایجاد تغییرات بنیادین، بخش مهمی از باز کردن یک راه دیگر برای آینده ای متفاوت و برای انقلاب کمونیستی است.

یادداشت ها:

  • برای شناخت از اهمیت اوکراین در رقابت های امپریالیستی و پیش زمینۀ جنگ کنونی رجوع کنید به مقالۀ «اوکراین، جنگ قدرت و تضادهای جهانی». نشریه حقیقت شماره ۶۷، سال ۱۳۹۳. در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)
  • برای کسب درکی پایه ای از رقابت های مهلک میان امپریالیستهای آمریکا، اروپا، چین و روسیه وفشار قوای محرکۀ زیربنایی نظام سرمایه داری جهانی  که جامعۀ بشری را با جنگ های ویرانگر و کشتارهای بی سابقه مواجه کرده است، مطالعه عمیق و دقیق مجموعه مقالات «نظام جهانی ساکن نیست» نوشته ریموند لوتا را توصیه می کنم. این مجموعه مقالات به طور جداگانه و همچنین به طور کامل در کتاب «از اقتصاد و سیاست» در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) در دسترس است.
  • رجوع کنید به: ریموند لوتا، ریموند (۱۴۰۰) صنعتی شدن بهره کشی جنسی، جهانی شدن امپریالیستی و سقوط به اعماق جهنم. ترجمه گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • رجوع کنید به: آواکیان، باب (۲۰۲۱) آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • برای بحث بیشتر در مورد «جنگ سرد» و این که چرا تبدیل به جنگ داغ نشد و رجوع کنید به مقاله دوم همین شماره با عنوان ن«جنگ هسته ای نشد اما می تواند بشود»
  • فروپاشی بلوک سوسیال امپریالیستی شوروی در فاصله ی سال های ۱۹۸۹ـ۱۹۹۱ مُعرفِ مهمترین تغییر در مناسباتِ میانِ امپریالیست ها از زمان خاتمه  جنگ جهانی دوم بود که توازن قوای بین المللی را به طرز چشم گیری به نفع ایالات متحده آمریکا تغییر داد. اما همچنین، به وجود آمدن یک چارچوب ادغام شده ترِ جغرافیای سیاسی، امکان «جهانی سازی» و انباشت سودآورتر را برای همه سرمایه های امپریالیستی به ویژه آمریکا به وجود آورد. این امر توسط فن آوری های نوین تسهیل شد و تحت پروژه ی نئولیبرالیسمی که آمریکا رهبریش را بر عهده داشت، قوام یافت. این فرآیند، همچنین باعث عروج چین به عنوان یک کشور امپریالیستی رقیب آمریکا و تقویت دوباره امپریالیسم روسیه، شد. در نهایت بسیاری از «امتیازات» جهانی سازی به ضد خود تبدیل شدند