نشریه آتش شماره ۱۲۷. خرداد ۱۴۰۱

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۷ دقیقه

سر سخن: خیزش تهیدستان و ریشۀ اصلی گرانی نان و گندم

جمهوری اسلامی چاره ای نداشت جز سرکوب خیزش اردیبهشت ۱۴۰۱ تهیدستان شهری. چون حتا نان در چنته ندارد! مردم هم نان مطالبه نکردند، بلکه خواست سرنگونی رژیم را با شعارهای «مرگ بر جمهوری اسلامی» و «مرگ بر خامنه ای» تکرار کردند. همان قدر که حاکمان جمهوری اسلامی چاره ای جز سرکوب خیزش مردم را ندارند، ما نیز چاره ای جز تلاش برای سرنگونی هر چه سریع تر این رژیم را نداریم. چرا که در چارچوب این نظام، حل معضلاتی مثل فقر و دیگر معضلات اجتماعی هفتگانۀ جامعه ایران شامل: فقر و بی کاری، استبداد سیاسی و سرکوب فاشیستی، ستم بر زن، ستم ملی بر  ملل غیر فارس، نابودی محیط زیست، دولت دینی و جنگ و جنایات جمهوری اسلامی در منطقه خاورمیانه،(۱) غیر ممکن است.   

هرچند خیزش اخیر نسبت به خیزش های دی ۹۶ و آبان ۹۸ تغییرات برجسته ای را به نمایش گذاشت، اما ما کمان با این چالش مواجه هستیم که چگونه این خیزش ها را به جاده و سطحی عالی تر بکشیم؟ به مسیری که ما را به سرنگونی هرچه سریعتر رژیم و ایجاد جامعه ای بنیادا متفاوت بر خرابه های آن برساند؟ این سوالی است که فعالین کمونیست موظف اند مرتبا در مقابل خیزش گران قرار داده و خود نیز به آن پاسخ تئوریک و عملی بدهند. پس سوال این است: چگونه می توان از توده های خیزش، یک نیروی سازمان یافته و هدفمند و نتیجتا بسیار قدرتمندتر به وجود آورد که نه فقط مصمم به  سرنگونی این رژیم، بلکه آگاه و مصمم برای ایجاد جامعه ای بنیادا متفاوت به جای جامعۀ کنونی باشند؟ به عبارت دیگر، «جنبشی برای انقلاب کمونیستی» چگونه می تواند متولد شود به نحوی که از بحران های عدیدۀ رژیم حداکثر استفاده را برای سرنگونی آن و ایجاد «جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» بکند؟

آگاهی، شریان حیاتی ایجاد چنین جنبشی است و منظور از آگاهی، درک «معضل و راه حل» و آگاهی از آن سازمان و نقشۀ راهی است که راه حل را به ثمر خواهد رساند. در درجه اول نیاز به شناخت عمیق و همه جانبه از ماهیت جمهوری اسلامی است و اینکه با یک نظام (سیستم) طرف هستیم و نه با حکومتِ افرادی با طرز فکری خاص و مشتی دزد و بی کفایت. البته که سران جمهوری اسلامی دارای طرز فکر خاص ارتجاعی یعنی اسلام گرایی فاشیستی هستند و صد البته که هم بی کفایت و هم دزد هستند. اما مهمتر از این ها، آنها مجریان و مدیران نظام سرمایه داری در ایران هستند که خود وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی جهانی است. این نظام به مردم فقط ستم نمی کند، بلکه برای شان شیوۀ تفکر هم تولید کرده و به آن ها می آموزاند که نسبت به وقایع و سرچشمۀ رخدادهای مهم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، آگاهی علمی نداشته باشند.

برای شنخات عمیق و همه جانبۀ جمهوری اسلامی، علاوه بر شناختن خصلت دینمدار و سرکوبگر و فاشیستی آن، باید کارکرد سرمایه داری را نیز خوب درک کرد. چرا که جمهوری اسلامی در عین حال که یک رژیم فاشیستی دینمدار است، اما انسجام و قدرتش را از شیوه تولید سرمایه داری کسب می کند. این شیوۀ تولید است که شالودۀ نظام جمهوری اسلامی ایران را شکل می دهد. سرمایه داری حاکم در ایران، همانند سرمایه داری حاکم در آمریکا، فرانسه، روسیه، چین و ژاپن نیست. بلکه در عین حال که بخشی از نظام جهانی سرمایه داری است، اما واحدی تابع و وابسته است. طبقه سرمایه دار حاکم در ایران که بر صنعت، کشاورزی، تجارت، بانک داری و غیره سلتسلط دارد، و رژیمِ حامی منافع این طبقه که امروز به شکل جمهوری اسلامی است، بدون این که تابع کارکردها و قوای محرکه نظام جهانی سرمایه داری باشند، نمی تواند وجود خارجی داشته باشند. وجود کشورهای امپریالیستی مختلف که با یکدیگر بر سر نفوذ در ایران رقابت می کنند، به معنای وابسته نبودن جمهوری اسلامی و ساختار اقتصادی ایران به امپریالیست ها نیست.

جمهوری اسلامی از زمان به قدرت رسیدن با قدرت های امپریالیستی غرب به ویژه آمریکا، تخاصم داشته است. اما در همان حال تمام حیات اقتصادی و اجتماعی جامعۀ ایران را تابع نیازها و کارکردهای نظام سرمایه داری جهانی که همین قدرت ها در رأس آن نشسته اند، کرده است. جمهوری اسلامی تخاصم ارتجاعی اش با امپریالیست های غرب را از طریق تلاش برای وابستگی بیشتر به امپریالیست های چین و روسیه پیش برده است. نتیجه آن که حتی نان شب مردم هم به رقابت قدرت های امپریالیستی که در حال صف آرایی علیه یکدیگر و قطب بندی هستند و برای تجدید تقسیم مناطق نفوذ جهانی شان با یکدیگر نزاع می کنند،  گره خورده است.

این ویژگی ها همراه با خصلت سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی یعنی دینمداری فاشیستی، از خصائل انضمامیِ اساسی جمهوری اسلامی هستند و تنها نتیجه گیری صحیح از این واقعیت آن است که: سرنگونی جمهوری اسلامی باید به سرنگونی نظام اقتصاد اجتماعی سرمایه داری و قطع وابستگی ساختاری و نظام مند اقتصاد و جامعه ایران به امپریالیست ها – چه امپریالیست های آمریکایی و اروپایی یا امپریالیست های چینی و روسی – گره بخورد. این نتیجه گیری باید در شعارها و سیاست های مبارزاتی جنبش های اجتماعی مختلف تبلور یابد.

علل گرانی گندم و روغن

روزنامه ای وابسته به سپاه پاسداران با سرهم بندی کردن یکسری دروغ که نشان از هراس و غافلگیری شان از صعود ناگهانی قیمت گندم در جهان داشت، ریشه گرانی گندم را جنگ اوکراین دانست.(۲) مدافعین جمهوری اسلامی در گروهبندی سیاسیِ موسوم به «چپ محور مقاومت» تقصیر را به گردن «اجرای سیاست های نئولیبرالی توسط یک جناح نئولیبرال اصولگرا» انداخت!(۳) مخالفین دست راستی جمهوری اسلامی در طیف سلطنت طلب و نئولیبرال و لیبرال هم عمدتا علت گرانی نان و روغن و دیگر کالاهای اساسی در ایران را بی کفایتی جمهوری اسلامی و فقدان مدیریت صحیح در حکومت معرفی کردند.

اما ریشه گرانی گندم نه در نظام مدیریت جمهوری اسلامی است، نه در سیاست های دوره ای حکومت ایران، نه در جنگ اوکراین و نه در سیاست های نئولیبرالی! این عوامل، معلول یک علت پایه ای تر هستند. ریشه و علت اصلی مساله، در نظام تولیدی سرمایه داری است و در مورد جمهوری اسلامی هم در خصلت ماهوی و طبقاتی این رژیم که پیشتر دربارۀ آن بحث کردیم، است.

تردیدی نیست که جنگ اوکراین، عامل چکانندۀ مهمی در صعود قیمت گندم و دیگر ارزاق اساسی در بخش های مختلف جهان بود. بندر اودسای اوکراین عمده غلات قارۀ آفریقا را تأمین می کرد و بمباران آن توسط قوای اشغالگر روسیه، بارگیری در این بندر را متوقف کرد. نظام راه آهن اوکراین و ذخایر سوخت نفتی اش به جنگ نیابتی ناتو با روسیه تخصیص یافته است و اوکراین قادر نیست حمل و نقل زمینی غلات و کود شیمیایی و دیگر اقلام مربوط به نیازهای غذایی را سازمان دهد. به علاوه نزدیک به سی درصد زمین های کشاورزی اوکراین تبدیل به میدان جنگ شده و میلیون ها کارکن کشاورزی آواره شده یا مشغول جنگ هستند. اما ریشۀ این جنگ نیز به عملکرد سیستم سرمایه داری می رسد.(۴) همان طور که حتا متخصص سازمان ملل در امور غذا در اجلاس شورای امنیت در ۱۹ مه ۲۰۲۲ گفت: «جنگ روسیه در اوکراین صرفا هیزم بر آتشی که از قبل شعله ور شده بود افزود.» به گفته وی در عرض پنج ماه، همان اندازه فقیر به جمعیت جهان اضافه شده است که چین توانسته بود در عرض بیست سال از فقر مفرط بیرون آورد و «آن چه در مقابل ما است، یک رخداد ادواری نیست. بلکه زمین لرزه ای است که هرچند وقت یک بار در یک نسل رخ می دهد و یک عصر را به لحاظ ژئوپلتیک به شدت تغییر می دهد.»(۵) 

روسیه به تلافی تحریم هایی که آمریکا و اروپا، صادرات از دریای سیاه را ممنوع کرد. چین صادرات اوره که کشاورزان هندی به شدت به آن نیاز دارند را متوقف کرد که به خودداری هند از صادرات گندم منتهی شد. چین نه تنها صادرات غلاتش را تحت عنوان بد بودن برداشت گندم امسال محدود کرد، بلکه در رقابت با کشورهای دیگر، مشغول خرید گندم و غلات از تمام بازارهای جهان شده است. آن ها کرکرۀ پنجره های دکان شان را در رابطه با اکثریت کالاهای مصرفی و کالاهای تولیدی واسط که به جهان صادر می کردند، پایین کشیده اند. و از آن جا که چین کنترل زیادی بر اکثریت بنادر و راه های آبی اقیانوس هند دارند، می تواند این ممنوعیت را اعمال کنند. روسیه و بلاروس صادرات پتاس به برزیل را قطع کرده اند و برزیل که بزرگترین تولید کننده سویا است، بدون واردات پتاس نمی تواند سویا تولید کند. به این ترتیب، غلات و مواد غذایی اساسی تبدیل به اسلحه ای در جنگ شده اند: جنگ میان امپریالیست ها بر سر تقسیم مجدد جهان.(۶) در این جنگ، جدا از جنایات جنگی دیگر، غذا تبدیل به بمب اتمی شده که با قیافه ای موجه می توانند از آن استفاده کنند و می کنند. قبل از چین و روسیه، آمریکا و کشورهای اروپایی با تحریم های شان علیه دیگر کشورها این حرکت را بارها انجام داده اند.

فاز جهانی سازی سرمایه داری و تغییر در ساختار کشاورزی 

عامل بسیار مهم و ساختاری دیگری که وضعیت غذایی امروز جهان را شکل داده، آن است که  از دهه ۱۹۹۰ به بعد نابودی کشاورزی سنتی و بومی کوچک در کشورهای تحت سلطه در آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا شدت گرفت و کشاورزی به زیر کنترل شرکت های تجاری صنعتی بزرگ در آورد. آن ها با ترکیب فناوری های مختلف، کنترل بذر و زمین و آب را از دست کشاورزان کوچک محلی در کشورهای مختلف خارج کردند. با استفاده از فناوری بذرهای هیبریدی و فناوری های کود و کاشت و برداشت و کنترل آب و وام های اعتباری کشاورزی، توانستند بر کشاورزی جهان مسلط بشوند. هیچ کشاورز کوچکی در هند بدون خرید سالانۀ بذر و کود و وام گرفتن از شرکت های کشاروزی-تجاری (اگروبیزنس) بزرگ مثل مونتسانتو- بایر قادر به کشت نیست.

مورد دیگر در پاکستان است که کشوری است اساسا متکی بر کشاورزی اما تحت سلطه شرکت «کریدور اقتصادی چین و پاکستان» که بذر گندم سنتی را از میدان به در کرده و بذر هیبریدی شرکت تجاری-کشاورزی سینوِکم را جایگزین کرده است.  به این ترتیب محصول غذایی اصلی پاکستان به زیر سلطۀ شرکت چینی در آمده است. این نوع کشاورزی، شیوه تولیدی جدید سرمایه داری جهانی در تولید غذای جهان است. یک تحلیلگر امور کشاورزی می نویسد: «اگر تاریخا اقلامی مانند طلا، نفت، مس و آهن برای توسعه صنعتی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی تعیین کننده بود و این کشورها به شدت تلاش می کردند که منابع زیرزمینی این اقلام را در نقاط مختلف دنیا به زور یا با ترفندی دیگر در اختیار بگیرند، اکنون کنترل کشاورزی و آب دست بالا را پیدا کرده است. نبود گاز و فولاد می تواند عملکرد نرمال یک جامعه را مختل کند اما نبود غذا و آب جامعه را از حیات تهی می کند. هیچ جایگزین دیگری برای این نیست».

هنگامی که شرکت های کشاروزی-تجاری چینی هم وارد بازار جهانی سرمایۀ کشاورزی شدند، در دو دهه گذشته کشاورزی سنتی و محلی در کشورهای آفریقایی و برخی کشورها مانند پاکستان و ایران ضربات کاری خورد. در ایران، جهاد سازندگی و دیگر ارگان های بالادستی وابسته به حکومت در شراکت با سرمایه های چینی، کره ای، آلمانی، ترک، اماراتی، روسیه و غیره همین ویرانی را در کشاورزی به وجود آوردند و انحصار منابع زمین و آب و بازار را در دست گرفتند. نتیجه اش برای مردم این بود که اکنون حتا نان ندارند. مساله این نیست که مواد غذایی به اندازه کافی در داخل ایران تولید نمی شود، مساله این است که نه برای مردم بلکه برای بازارهای جهانی و منطقه ای تولید شده و دارایی «مالی» در دست سرمایه داران محسوب می شود.

با جنگ اوکراین، نان به کالایی کمیاب و قیمتی تبدیل شد، اما این جنگ یک واقعیت همیشگی را عریان و متمرکز کرد که: در نظام سرمایه داری حقی به نام «حق خوردن» برای همۀ مردم اساسا وجود ندارد. باب آواکیان این مساله و شرایط کنونی بشریت و جهان که دو آینده را در مقابل ما می گذارد را به این شکل صورتبندی و تشریح کرد که:

« … مردم می توانند حق خوردن را بخواهند اما در چارچوب کارکرد این نظام چنین حقی وجود ندارد. در چارچوب قوای محرکۀ نظام سرمایه داری تحقق چنین حقی ممکن نیست. مثال های آن را مکرر دیده و می بینیم. مثلا همین موج بیکاری های تکان دهندۀ اخیر.[سال ۲۰۰۸] سرمایه داری، بی نوایی عظیم را آفریده و… اگر به جهان به مثابه یک کلیت نگاه کنیم، می بینیم که سرمایه داری فقر عظیمی را خلق و ابقا می کند… یا نظام سرمایه داری برجای مانده و طبقه استثمارگر به ویژه طبقه سرمایه دار با واسطۀ کارگزاران سیاسی و اداری و نظامی و بوروکراتیکش، قدرت سیاسی را نگه داشته و اعمال می کند. قدرت سیاسی ای که به طور فشرده در انحصار بر نیروهای مسلح بروز می یابد و قوای محرکۀ انباشت سرمایه، شالوده آن را تشکیل می دهد. این دو عامل، دست در دست یکدیگر، مختصات جامعه و شرایط عملکرد آن را تعیین و تنظیم می کنند. یا این که  نظام سوسیالیستی برقرار می شود که در آن، جامعه طبق منافع گسترده و بزرگ طبقۀ سابقا استثمار شونده، یعنی پرولتاریا اداره می شود و قدرت سیاسی به طور روزافزونی توسط توده ها و زیر رهبریِ یک پیشاهنگ کمونیست اداره شده و برنامه ریزی اجتماعیِ آگاهانۀ تولید جای نیروهای محرکۀ آنارشی تولید سرمایه داری را خواهد گرفت…» (۷)

یادداشت ها

۱- حزب کمونیست ایران (م ل م) این معضلات را تحت نام «هفت توقف» در سندی با مشخصات زیر منتشر کرده است:

بیانیۀ انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما (هفت توقف). اردیبهشت ۱۳۹۷

۲- «جنگ جهانی گندم؛ سنگر خودکفایی بگیرید!». روزنامه جوان ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

۳- «جنگ علیه نان مردم»! گفتگوی علی علیزاده با پریسا نصرآبادی و امیر خراسانی. کانال یوتیوب جدال. مه ۲۰۲۲

۴- ارمنستان، مغولستان، قزاقستان و اریتره تقریبا تمام گندم خود را از روسیه و اوکراین وارد می کردند و اکنون به دنبال منابع جدید هستند. اما آنها در حال رقابت با خریداران بسیار بزرگتر مثل ترکیه، مصر، بنگلادش و ایران هستند که بیش از ۶۰ درصد گندم خود را از اوکراین و روسیه وارد می کردند. و همه اینها باید بر سر موجودی بسیار کوچکتری رقابت کنند. چرا که چین که بزرگترین تولید کننده و مصرف کننده گندم است، امسال بسیار بیشتر از همیشه به خرید در بازار جهانی خواهد پرداخت. نگاه کنید به:

Ukraine War Threatens Global Food Crisis. NYT. 20 March 2022

۵-  متخصص سازمان ملل در اجلاس شورای امنیت گفت: آن چه اوضاع را تبدیل به توفان  ناب کرده است، وقوع هم زمان چند عامل مانند نبود کود شیمایی، تغییرات اقلیمی شدید، سقوط بیسابقه ذخایر روغن خوراکی  و سقوط بی سابقه ذخایر غلات، و به وجود آمدن گلوگاه های لجستیکی.

World-grain.com.Arvin Donley. 05.23.2022

۶-در مورد دلایل وقوع جنگ امپریالیستی روسیه در اوکراین نگاه کنید به سرسخن و دیگر مقالات ویژه نامۀ نشریه آتش در همین مورد در شماره ۱۲۵. فروردین ۱۴۰۱

۴- آواکیان، باب (۱۳۹۲) پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افق ها را در نوردد! ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)

جنگ ارتجاعی ایران و عراق

 قسمت هشتم: سوسیال-امپریالیسم شوروی و جنگ

صلاح قاضی زاده

در قسمت ششم این سلسله مقالات آتش و وقتی بررسی ابعاد منطقه ای و جهانی جنگ ایران و عراق و موضع گیری قدرت های جهانی در قبال آن را آغاز کردیم، نوشتیم که:

«این جنگ در اوج رقابت میان دو بلوک امپریالیستی غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و شرق به رهبری سوسیال-امپریالیسم شوروی اتفاق افتاد و در دوره های مختلف به درجات گوناگون از رقابت و روابط میان دو قدرت امپریالیستی تأثیر گرفت و به سهم خود بر آن تأثیر گذاشت. جنگ هشت سالۀ صدام و خمینی در قلب خاورمیانه یکی از ژئواستراتژیک ترین مناطق جهان اتفاق افتاد. بیخ گوش مهم ترین منابع نفتی دنیا، پس از خلاء مهمی که در آرایش قوای دو بلوک بعد از سقوط رژیم محمدرضا شاه به عنوان ژاندارم منطقه ایجاد شده بود، در جنوب مرزهای اتحاد شوروی و به موازات جنگ تجاوزکارانۀ این کشور در افغانستان، وسط کلاف پیچیدۀ مسالۀ عرب ها و اسرائیل و اندکی پس از بحران اقتصاد جهانی در دهۀ ۱۹۷۰. هر کدام از این فاکتورها به تنهایی کفایت میکرد تا پای قدرتهای جهانی و منطقه ای را به این معرکه بکشاند و بر جهتگیری ها و فراز و فرود جنگ تأثیر بگذارد… دو قدرت امپریالیستی آمریکا و شوروی در مراحل مختلف جنگ کوشیدند از آن در مسیر پیشبرد اهداف اسراتژیک شان در رقابت با یکدیگر و کسب نفوذ و هژمونی مضاعف به ویژه در منطقۀ خاورمیانه استفاده کنند.» (آتش ۱۲۴. اسفند ۱۴۰۰)

در این شماره به طور اختصار به موضع سوسیال-امپریالیسم شوروی در قبال جنگ ارتجاعی صدام و خمینی خواهیم پرداخت. پیش از آغاز بار دیگر لازم است تأکید کنیم که اتحاد شوروی از سال ۱۹۵۶ و پس از کودتای درون حزبی خروشچف و شرکاء دیگر یک کشور سوسیالیستی نبود و به سرمایه داری دولتی و سپس تا لحظه فروپاشی به یک قدرت امپریالیستی تبدیل شد.(نگاه کنید به لوتا ۱۴۰۰) بنا بر این موضع شوروی در قبال جنگ ارتجاعی ایران و عراق نه چنانکه خودش و مبلغینش در احزاب رویزونیستی مانند حزب توده در ایران یا حزب شیوعی عراق ادعا می کردند از منظر «انترناسیونالیسم پرولتری و صلح و سوسیالیسم» بلکه متأثر از ضرورت ها، برنامه ها و اهداف یک بلوک امپریالیستی بود.

جهتگیری شوروی در مواجهه با جنگ ایران و عراق، تابعی از استراتژی سیاست خارجی کلی این قدرت امپریالیستی در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ یعنی هماوردطلبی با بلوک غرب و مداخلۀ فعال در نقاط مختلف جهان به منظور جلب متحد و مؤتلف و کسب نفوذ نظامی و اقتصادی و سیاسی بود. از این رو رد پای امپریالیسم شوروی و اقمارش در پیمان ورشو یا کوبا در جنگ ها، تنش ها، خیزش ها و کودتاهای مختلفِ چهار گوشۀ جهان از آنگولا، اتیوپی، موزامبیک و اوگانادا در قاره آفریقا تا ویتنام، کامبوج، لائوس در آسیای جنوبی شرقی و از شبه قاره هند و افغانستان تا مصر، لیبی، سوریه، عراق و یمن در خاورمیانه دیده می شد.

به طور مشخص در رابطه با جنگ ایران و عراق، مختصات صحنه و بستر برای روس ها پیچیده و حساس و متناقض بود. به این معنی که هم حاوی پتانسیل ها و فرصت های مهمی جهت منافع شوروی و کسب امتیازات اقتصادی و سیاسی-نظامی منطقه ای بود و هم خطرات بالفعل و بالقوه ای را در بر داشت. در یک سوی این جنگ، رژیم بعث عراق به عنوان متحد مهم شوروی در جهان عرب قرار داشت و در سوی دیگر، ایرانِ پس از سقوط رژیم شاه که برای روس ها بسیار وسوسه انگیز بود. سقوط شاه به عنوان اصلی ترین و مهم ترین متحد امپریالیسم آمریکا و بلوک غرب در خاورمیانه و به مثابۀ «ژاندارم منطقه»، باعث از هم گسیختگی پیمان امنیتی-نظامی طراحی شده توسط آمریکا با محوریت ترکیه-ایران-پاکستان موسوم به پیمان سنتو (CENTO) شد. این مساله به نوعی بی ثباتی و «خلاء قدرت» در منطقۀ خاورمیانه و به ضرر منافع امپریالیسم آمریکا و بلوک غرب منجر شد که هم امکان لشگرکشی بی درد سرتر شوروی به افغانستان را فراهم آورد و هم موقعیتی که روس ها در بستر آن می کوشیدند تا خلاء قدرت را پر کرده و مانع از تبدیل شدن مجدد ایران به پایگاه امپریالیسم آمریکا در مرزهای جنوبی شان بشوند.

امپریالیسم شوروی به شعله ور شدن آتش جنگ میان عراق و ایران خوشامد نگفت، اما وقوع و خصوصا تداوم این جنگ در مجموع برای منافع شان از جهات متعددی مثل کسب درآمدهای اقتصادی ناشی از فروش سلاح یا دیگر قراردادهای نظامی و اقتصادی، تغییر توازن قوای منطقه ای به نفع خودشان، کسب مشروعیت و گسترش نفوذ سیاسی و نظامی در خلیج و همزمان محدود کردن نفوذ آمریکایی ها، مثبت بود. (Litwak. 210) از این رو شوروی هم مانند آمریکا، قدرت های اروپای غربی مثل بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی و همچنین اسرائیل طرفدار ادامه یافتن جنگ ارتجاعی خمینی و صدام و فرسایشی شدن جنگ بود. از نظر سران کرملین تداوم هر چه بیشتر این جنگ تا مقطع سال ۱۳۶۷/۱۹۸۷ هم موقعیت شوروی در منطقه را تثبیت می کرد، هم جا پاهای جدیدی در ایران، کویت و عمان برای روس ها می گشود و هم رژیم ایران را از دخالت بیشتر در جنگ افغانستان و تسلیح بخشی از مجاهدین افغان در جهاد علیه رژیم دست نشاندۀ مسکو در کابل باز می داشت. همچنین تداوم این جنگِ مخرب باعث ویرانی هر چه بیشتر دو کشور و ضعف مالی و اقتصادی مضاعف شان پس از جنگ شده و نتیجتا باعث وابستگی بیشتر اقتصادی و تکنیکی و نظامی هر دو طرف یا دست کمی یکی از آن ها به قدرت های امپریالیستی جهان از جمله اتحاد شوروی می شد. 

سیاست شوروی در قبال جنگ ایران و عراق را به سه دوره می توان تقسیم کرد که البته در هر سه دوره، خط استراتژیک اصلی که بالاتر گفتیم در آن قابل مشاهده و هستۀ اصلی موضع این قدرت امپریالیستی بود.

مرحله اول ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۲

بر خلاف ایالات متحده آمریکا که پس از ماجرای گروگان گیری سفارتش در تهران از حمله ارتش عراق به ایران استقبال می کرد و به سهم خود کوشید تا صدام حسین را به این حمله ترغیب کند، رهبران اتحاد شوروی از برافروخته شدن آتش این جنگ خوشحال نشدند. وقوع این جنگ اگرچه بخشا افکار عمومی جهان را از اخبار مربوط به تجاوز قوای شوروی به افغانستان به سوی خود معطوف می کرد، اما به این دلیل مطلوب شوروی ها نبود که طرفین درگیر در آن هر دو گرایشات ضد آمریکایی داشته و به لحاظ سیاسی و دست کم به لحاظ ایدئولوژیک ضد متحدین آمریکا و بلوک غرب در منطقه یعنی اسرائیل و کشورهای عربی حاشیۀ خلیج بودند و حال رو در روی یکدیگر ایستاده بودند. همچنین شوروی ها به درستی حس می کردند که این جنگ ممکن است هم باعث احیای روابط ایران و آمریکا بشود و هم تبادلات و پیوندهایی میان عراق و بلوک غرب خصوصا آمریکا به وجود بیاورد. از این رو کرملین، جنگ را تقبیح کرد و موضع بی طرف گرفت و اعلام کرد که به هیچکدام از طرفین جنگ کمک نظامی و تسلیحاتی و اطلاعاتی نخواهد کرد. اما این فقط سطح ماجرا بود و در پشت صحنه، روس ها ناچار بودند به دو ضرورت جواب بدهند: از یک سو نمی توانستند چشم بر ایرانِ پسا شاه و ضد آمریکایی و منافع احتمالی نهفته در آن برای شوروی ببندند و دست روی دست بگذارند تا دوباره همسایۀ جنوبی شان در اثر فشار ناشی از جنگ به دامن آمریکا و بلوک غرب باز گردد. چیزی که اتفاقا مورد نظر بخشی از سیاستمداران آمریکایی و غربی بود. به همین علت کرملین با آغاز جنگ، حملۀ عراق به ایران را محکوم کرد و خواهان آتش بس فوری شد و حتی تلاش کرد از طریق پیشنهاد قراردادهای اقتصادی و تکنولوژیک با ایران – با توجه به تحریم تکنولوژیک ایران بعد از ماجرای سفارت از طرف آمریکا و بلوک غرب – مانع از سقوط رژیم نوظهور ایران و نابودی کاملش به دست عراق بشود. اما از سوی دیگر شوروی ها نمی خواستند متحدشان یعنی عراق را از خود برانند. که در این صورت دو خطر کوتاه مدت و بلند مدت جدی منافع اقتصادی و دیپلماتیک شوروی و بلوک شرق در منطقه را تهدید می کرد: یکی اینکه قرارداد ارزشمند منعقد شده میان مسکو و بغداد در سال ۱۹۷۲ که بخشی از نیاز بلوک شرق به نفت را تأمین میکرد، تضعیف شده و یا کلا بر باد می رفت؛ دیگری و مهمتر اینکه بی توجهی مسکو به عراق یا کمک به ایران باعث سمتگیری رژیم بعث با آمریکا و بلوک غرب بشود. مسکو در تمام طول سال های جنگ هشت سالۀ ایران و عراق این نگرانی را داشت که صدام و حزب بعث عراق هم مانند انوار سادات و دولت مصر ناگهان به سمت غرب گرایش پیدا کنند. (Razoux. 2015: 83-84)

از این رو، شوروی ها در دو سال اول جنگ با حفظ ظاهر بی طرفی و عدم مداخله، از طریق متحدین شان به هر دو طرف سلاح می دادند. از طریق کشورهای عضو پیمان ورشو به ویژه چکسلواکی و لهستان به عراقی ها و از طریق متحدین منطقه ای و جهانی شان یعنی سوریه، لیبی و کره شمالی به ایران.

شوروی ها در این مقطع هنوز از جهتگیری نهایی رژیم ایران در قبال بلوک های جهانی مطمئن نبودند و امید داشتند که روابط خود با تهران را گسترش دهند. ولادمیر وینوگرداف سفیر شوروی در ایران به نخست وزیر جمهوری اسلامی پیشنهاد گسترش روابط دو جانبه را داد، اما ایران نپذیرفت. البته ایران در اوایل سال ۱۹۸۱/ زمستان ۱۳۶۰ ابراز تمایل به برقراری رابطه پنهانی نظامی با شوروی کرد و شوروی ها از سال ۱۹۸۱ از طریق بلغارستان به ایران سلاح دادند. تانکهای روسی تی ۵۵ و تی ۶۲ از طریق بندر انزلی در اختیار ایران قرار گرفت و شوروی ها علاوه بر موشکهای سام ۷، سیصد مشاور نظامی روس هم برای تعمیر تسلیحات روسی که ایران از عراق غنیمت گرفته بود، به تهران فرستادند. در مقابل ایران هم به مهندسان روسی اجازۀ تحقیق بر روی جنگندۀ آمریکایی تام کت را داد. (Razoux. 2015: 84-85) محسن رفیقدوست از فرماندهان وقت سپاه پاسداران و مسئول تدارکاتی سپاه، بعدها در گفتگو با برنامه «سطرهای ناخوانده» در تاریخ پنجم مهر ۱۳۹۳ مساله خرید سلاح های روسی از طریق بلغارستان و با واسطۀ لیبی و سوریه را تأیید کرد.

مرحله دوم ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵

از خرداد ۱۳۶۱ و بازپس گیری خرمشهر توسط ایران و سپس تجاوز نیروهای ایرانی به داخل خاک عراق، سیاست و موضع شوروی به سمت حمایت حداکثری و علنی نظامی، تسلیحاتی، فن آوری، اقتصادی و کارشناسی از عراق تغییر کرد. شوروی ها برای این حمایت علنی از عراق، چندین دلیل داشتند: نخست اینکه آن ها هرگز خواهان سقوط متحدشان یعنی حزب بعث عراق و تسلط ایران بر منطقه نبودند. دوم اینکه مسکو که حضور غربی ها به ویژه فرانسه در عراق را پر رنگ تر از قبل می دید، خواهان نزدیکی بیشتر عراق به بلوک غرب و به ویژه آمریکا نبود. از این رو شوروی ممنوعیت و محدودیت ارسال تسلیحات روسی به این کشور را برداشت و یک وام دو میلیارد دلاری جهت صدور سلاح بیشتر هم در اختیار عراق گذاشت. سوم اینکه شوروی ها به دنبال اثبات قدرت و کارآمدی تسلیحات شان در مقابل سلاح های غربی بودند. چرا که در نظر بسیاری در جهان و به ویژه در جهان عرب، سلاح های روسی که در جنگ داخلی لبنان در اختیار گروه های فلسطینی و متحدین لبنانی شان همچون سازمان اَمَل قرار داشتند، ناکارآمد تر از سلاح های آمریکایی و غربی بودند که اسرائیل و مسیحیان فالانژ لبنانی به آنها مسلح بودند. چهارم اینکه به باور استراتژیست ها و کار به دستان سیاست خارجی شوروی، حمایت شوروی از عراق باعث نزدیکی مسکو به جهان عرب به ویژه عمان و کویت و تا حدودی مصر و عربستان سعودی می شد. علت مهم دیگر در این تغییر رویکرد شوروی، سرکوب حزب توده توسط جمهوری اسلامی در بهار و تابستان سال ۶۱ و اخراج هجده دیپلمات روس از ایران بود. (جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ۱۳۶۷: ۱۶) مقامات بلند پایۀ شوروی، سرکوب حزب توده توسط جمهوری اسلامی را محکوم کردند و گفتند که «ایران از انقلاب اسلامی به استبداد اسلامی تبدیل شده است» و رسانه های روسی هم ادعا کردند که کمپین تبلیغاتی جمهوری اسلامی بر ضد شوروی، شرط آمریکایی ها برای دادن سلاح به ایران است.(Litwak 206) از این مقطع تا پایان جنگ، هزاران مشاور نظامی و اطلاعاتی شوروی در عراق، مشغول آموزش، طراحی و تجهیز ارتش این کشور – به ویژه گارد جمهوری عراق (حرس العراق الجمهوری) – برای ایجاد لایه های تدافعی در مقابل حملات ایران با هدف اشغال بندر استراتژیک بصره شدند. (کرمی ۱۳۹۳ و ایزادی ۱۳۹۴) در اوج این ماه عسل بغداد-مسکو، صدام حسین برای نخستین بار از آغاز شروع جنگ ایران و عراق در سال ۱۹۸۵ به مسکو سفر کرد و با مهمترین رهبران شوروی دیدار کرد.

مرحله سوم ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷

از سال ۱۹۸۵ به بعد شوروی ها علاوه بر حمایت علنی از عراق و حمایت تسلیحاتی غیر مستقیم از ایران توسط متحدین شان، به ایجاد برخی روابط سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی مستقیم با ایران تمایل نشان دادند. آن ها برای این سیاست شان چند دلیل و هدف داشتند. نخست تحت فشار قرار دادن رژیم عراق که از نیمۀ دهۀ ۱۹۸۰ به دنبال کاهش وابستگی اش به شوروی و گسترش روابط اقتصادی و نظامی با غرب و اروپا بود. (Litwak. 203-207) دوم اینکه شوروی نمی خواست تا حمایت یک جانبه اش از عراق، باعث احیای روابط ایران و غرب و عمیق تر شدن آن به ویژه با آمریکا بشود. از سال ۱۹۸۵ به بعد و پس از آنکه مشخص شد جمهوری اسلامی به صورت مخفیانه از اسرائیل و آمریکا سلاح می خریده است، روس ها نیز مقادیری تسلیحات با خاصیت تدافعی و به ارزش ۱۸ میلیون دلار به ایران فروختند. این معامله بعد از دیدار گئورگی کورنینکوف معاون اول وزارت خارجه شوروی از تهران آغاز شد.(هیرو ۳۶۴) گسترش این روابط تا پایان جنگ به روند صعودی اش ادامه داد و در آگوست ۱۹۸۷ مقامات شوروی از ایران دیدار کردند و روابط دو جانبه اقتصادی و سیاسی تهران-مسکو افزایش یافت که شامل احداث خط آهن و خطوط نفت بین دو کشور شود.(Litwak.209) معاون نخست وزیر عراق در سال ۱۹۸۵ از مسکو به دلیل ادامۀ صدور تسلیحات به سوریه اعتراض داشت. چرا که بخش اعظم آنها در ازای دریافت نفت در اختیار ایران قرار میگرفت. ایران سالانه یک میلیون تن نفت رایگان و تا سقف پنج میلیون تن نفت با تخفیف ۲.۵ دلار در هر بشکه به سوریه می فروخت.(هیرو ۲۶۸)

 

کتاب نامه

Razoux, Pierre (2015) The Iran-Iraq war. Translated by Nicholas Elliott. London. The Belknap Press of Harvard University

Litwak, Robert (1989) The Soviet Union and the Iran-Iraq War. In. Iran and Iraq war: Impact and Implications. Edited by Efraim Karsh . New York. Palgrave Macmillan

جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ( ۱۳۶۷) امپریالیسم در چنگ امواج خروشان خلیج. از نشریه جهانی برای فتح ارگان جنبش انقلابی انترناسیونالیستی. شماره ۱۰. سال ۱۳۶۷

لوتا، ریموند و آلبرت ژیمانسکی (۱۴۰۰) اتحاد شوروی سوسیالیست یا سوسیال امپریالیست؟ ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

کرمی، جهانگیر (۱۳۹۳) شوروی و جنگ ایران و عراق. تهران. انتشارات صفحه جدید

ایزدی، نعمت الله (۱۳۹۴) عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی. تهران. انتشارات اطلاعات

هیرو، دیلیپ (۱۳۹۰) طولانی ترین جنگ؛ رویارویی نظامی ایران و عراق. ترجمه علیرضا فرشچی و دیگران. تهران. انتشارات مرز و بوم.

 

 

 

 

 

ارتش آمریکا و ترویج بردگی جنسی زنان در جنوب شرقی آسیا

 ستاره مهری

منطقۀ جنوب شرق آسیا یکی از وسیع ترین بازارهای تجارت بدن زنان و خرید و فروش سکس در جهان است. رسانه های «دنیای آزاد» بارها از «معجزات» سرمایه گذاری های خارجی، «اقتصاد بازار » و عملکرد «درخشان» نظام جهانی سرمایه داری در این کشورها برای ما گفته اند. اما به ندرت توضیح میدهند که چگونه کاپیتالیسم و مشخصا ارتش ایالات متحدۀ آمریکا در بحبوحۀ جنگ ویتنام و از میانه دهه ۱۹۶۰، یک شبکۀ وسیع انقیاد و بردگی جنسی بیش از نیم میلیون زن در همان مقطع و میلیونها زن تا به امروز را در این نقطه از جهان به وجود آورد.

ارتش «دمکراسی گستر» ایالات متحده طی سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۵ هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای آمریکا با مدرنترین تجهیزات روزِ جهان به جنوب شرقی آسیا و منطقۀ هندوچین (ویتنام، لائوس و کامبوج) رفت تا یکی از هولناک ترین جنگهای قرن بیستم را به مردم فقیری تحمیل کند که برای استقلال از استعمار فرانسه میجنگیدند. آمریکا طی این جنگ، سه میلیون ویتنامی (شامل دو میلیون غیر نظامی) و یک میلیون لائوسی و کامبوجی را به قتل رساند و هفت و نیم میلیون تُن بمب بر سر مردم هندوچین ریخته شد. (American Crime Case 96) ارتش آمریکا به طور هدفمند و سیستماتیک دست به نابود کردن روستاهای ویتنام زد. دهقانان روستایی ستون فقرات ارتش آزادی بخش هندوچین را تشکل میدادند و آمریکا به منظور در هم شکستن مقاومت روستاییان، بیست میلیون گالن سموم نابود کنندۀ گیاهان روی این مناطق پاشید. جنایت جنگی ای که به نابودی هزاران روستا و آواره شدن میلیونها نفر و مهاجرتشان به حاشیۀ شهرهای بزرگ منجر شد.

اما شهرها نیز زیر آتش شبانه روزی «تمدن لیبرال دمکراسی» امپریالیسم آمریکا قرار داشتند و ویتنام که برای دهه ها تحت سلطۀ استعمار فرانسه قرار داشت، دارای اقتصادی فقیر و فاقد زیرساختهای اقتصادی کافی بود. بنا بر این عملا زمینه و امکان سازماندهی یک زندگی عادی برای جنگ زدگان مهاجر به حاشیه ها وجود نداشت. این روند به تغییر ساختار اجتماعی خانواده های ویتنامی منتهی شد و بسیاری از زنان را ناچار به تن فروشی کرد. اما بازار خرید و فروش سکس در ویتنام چگونه قبه وجود آمد؟

خریداران اصلی سکس، سربازان، درجه داران و افسران ارتش آمریکا بودند. بسیاری از آنها در پی خسته شدن از آدمکشی، مستاصل شدن از به آتش کشیدن روستاها و شهرها و قتل عام مردم غیر نظامی، برای «تمدد اعصاب» و ریلکس کردن به میگساری و خرید سکس در بندر سایگون و سایر شهرها و بنادر مجاور پایگاه های نظامی آمریکا در  اُکیناوای ژاپن، فیلیپین، تایوان، هنگ کنگ و  به ویژه تایلند می پرداختند.

در ویتنام خانواده ها از گرسنگی و فقر ناچار به فروش دختران خردسال یا نوجوان خود به بارها و کازینوها میشدند. صاحبان کلابها و کازینوها و مافیای آمریکایی-ویتنامی که حول ادارۀ شبکۀ ترانزیت سکس شکل گرفته بود، رسما آنها را به بردگی جنسی و بیگاری می کشیدند. در موارد بسیاری زنان و دختران جوان مستقیما به پایگاه های نظامی آمریکایی ها منتقل میشدند و در اتاقهای مخصوصی به ارائۀ خدمات جنسی به سربازان آمریکایی می پرداختند. (Gilkes ۲۰۰۰) گاه چندین بار در روز با چندین نفر. مجله تایم افشا کرد که در سالهای جنگ یک منطقۀ تن فروشی با نام «دیزنی لند شرق»  در ویتنام ساخته شده بود که اگرچه توسط ویتنامی ها اداره میشد، اما نظامیان آمریکایی امنیت آن را تأمین می کردند. (Time 06 May 1966) موارد دیگری مشابه دیزنی لند شرق وجود داشتند؛ همانند سین سیتی (Sin Cities) و بوم بوم پارلر (BoomBoom Parlors). بیش از نیم میلیون زن به کار در صنعت سکس کشانده شد. یعنی در ازای هر نظامی اشغالگر امریکایی در ویتنام، یک زن! (Davis 1993) همۀ این موراد با اطلاع و موافقت ویلیام وستمورلند (Wesmorland) رئیس ستاد ارتش ایالات متحده، سفارت آمریکا در سایگون و پناتگون صورت میگرفت. (Brownmiller 1975: 95)

دولت ایالات متحده آمریکا طی سالهای جنگ ویتنام با شعار «گسترش دمکراسی و جلوگیری از قدرت گرفتن کمونیسم»، پانصدهزار نظامی خود را به این کشور فرستاد. آما آنچه بر پا کرد جز جهنم مرگبار جنگ، فقر، سه میلیون کشته و  تن فروشی زنان ویتنامی نبود. ماریتن لوترکینگ در ۴ آوریل ۱۹۶۸ در سخنرانی اش گفت: «کدام آزادی! ما ویتنام را به فساد کشیدیم وقتی پسری، خواهرش را برای فروش به سربازان آمریکایی عرضه میکند». (Sevy 1989: 229) سناتور آمریکایی ویلیام فولبرایت هم ضمن انتقاد از سیاست خارجی ایالات متحده معتقد بود «سایگون به واقع به روسپی خانۀ سربازان آمریکایی تبدیل شده است». (American Crime. Case 8)

وضعیت در مناطق مجاور پایگاه های آمریکا در فیلیپین، کُره جنوبی، ژاپن، هنگ کنگ، تایوان و به ویژه تایلند هم به همین شکل بود. بنیان گذار تجارت بدن زنان و تن فروشی در کره جنوبی، ارتش آمریکا بود (Barlay 1968: 140-144) و طبق اعلام سازمان جهانی کار، بنای تن فروشی جدید و وسیع در فلیپین را هم ارتش آمریکا گذاشت. (Jones) هنگامی که ایالات متحده آمریکا در ۱۹۹۲ آخرین پایگاه نظامی خود از فیلیپین را برچید، دست کم پنجاه هزار کودک در نتیجۀ رابطۀ نظامیان آمریکایی با زنان تن فروشی فیلیپینی متولد شده بودند که به علت ظاهر متفاوت، موهای روشن یا پوست تیره مورد بی مهری و تحقیر جامعه نیز بودند. اکثر این کودکان بعدها امکان پیدا کردن مشاغل رسمی را نیافتند و لاجرم مجددا به دام شبکۀ مافیایی تن فروشی و تجارت سکس افتادند. (Pollitt 1999: 9)

وضعیت در تایلند اسف انگیزتر از سایر این کشورها بود. به گفتۀ مدیر اجرایی موسسۀ «برابری هم اکنون» (Equality Now) تایلند در دوران جنگ ویتنام و با تایید و همراهی رابرت مک نامارا وزیر دفاع وقتِ ایالات متحده به یک قطب «سکس توریسم» تبدیل شد. مک نامارا با رهبران تایلند به توافق رسید که در مقابل اهدای وام مالی و مزایای «رشد اقتصادی»، شهرهای مختلف این کشور به عشرتکدۀ سربازان آمریکایی تبدیل شوند. (Guzder 2009) در پایان جنگ ویتنام (۱۹۷۵) تایلند دارای بیست هزار روسپی خانه بود و به مرور به بزرگترین قطب اقتصاد ضد انسانی «سکس توریسم» بدل شد. در دهه ۱۹۹۰ تن فروشی زنان مهمترین منبع درآمد دولت تایلند شد. یک مرکز ملی اطلاعات بیولوژیکی تخمین زد که از مجموع دویست هزار زنی که در تایلند به طور رسمی مشغول به تن فروشی هستند، سی و شش هزار نفر از آنها کودک و زیر هجده سال هستند. در هنگ کنگ و تایلند، والدین خانواده های فقیر، دخترانشان را به سران مافیای تجارت سکس میفروختند و در بسیاری از موارد پسرانش را برای بردگی در اختیار آنها میگذاشتند (Fairclough 1994: 28) براساس تخمینهای مرکز حفاظت از حقوق کودکان در دهۀ ۱۹۸۰، بیش از هشتصد هزار مورد تن فروشی دختران زیر هجده سال در تایلند روی داد. (Li 1995: 512-513)

تمامی سلسله مراتب ارتش امپریالیستی آمریکا و سران دولتهای فلیپین، ویتنام جنوبی، تایلند به عنوان متحدین آمریکا در این جنایت سهیم و شریک بودند. سربازان ارتش ایالات متحده با تفکری نژادپرستانه و نئواستعماری که برخاسته از نگرش راسیستی و هژمونی طلبانۀ موجود در کل هیئت حاکمۀ آمریکا است، معتقد بودند «زنان آسیایی عجیب و مطیع تر هستند».

منابع

  • American Crime Case 96. The My Lai Massacre. May 23, 2016. Revolution Newspaper .In revcom.us
  • American Crime Case 8. America’s War in Vietnam and the Sexual Subjugation of Women. March 4, 2021. Revolution Newspaperus
  • Barlay, Stephen (1968) Bondage: The Slave Traffic in Women Today. New York. Funk and Wagnalls
  • Brownmiller, Susan (1975) Against Our Will: Men, Women and Rape. Simon & Schuster
  • Disneyland East. Time. Friday, May 06, 1966
  • Davis, Nanette.J (1993) Prostitution: An International Handbook on Trends, Problems and Policies. Greenwood
  • Gilkes, Madi (2000) Missing from history: the other prisoners of war. in Trouble and Strife. No 41
  • Guzder, Deena (2009) The Economics of Commercial Sexual Exploitation. August 25, 2009. Pulitzer Center
  • Fairclough, Gordon (1994) Flesh-Trade Options. Far Eastern Economic Review. 14 April 1994
  • Jones, Preston (?) The U.S Military and the growth of prostitution in Southeast Asia. John Brown University website
  • Li, Vickie F (1995) Child Sex Tourism to Thailand: The Role of the United States as a Consumer Country, Pacific Rim Law and Policy Journal 4: 2 .May 1995
  • Moon, Katherine (1997) Sex Among Allies: Military Prostitution in U.S.-Korea Relations. New York. Columbia University Press
  • Pollitt, Katha (1999) War and Memory. in The Nation 12 July 1999
  • Pollack, Saundra (1992) Let the Good Times Roll: Prostitution and the U.S. Military. New York. The New Press
  • Sevy, Grace (1989) The American Experience in Vietnam. Norman. University of Oklahoma Press

 

افسانه «هولوکاست استالین»

نگاهی به قحطی اوکراین ۱۹۳۲-۱۹۳۳

قسمت دوم: تبارشناسی تاریخی یک دروغ

در قسمت اول این مجموعه گفتیم که هدف ما در این سلسله مقالات، بررسی واقعیت تاریخی قحطی سال های ۱۹۳۲ و ۳۳ در اوکراین است و پرداختن به نکات و سوالاتی از این دست که چرا یک قحطی عامدانه نبود؟ چرا مصداق نسل کشی نبود؟ علل به وجود آورندۀ آن چه بود و آیا برنامۀ سوسیالیستیِ اشتراکی سازی کشاورزی به قحطی منجر شد یا نه؟

اما قبل از آن باید به تاریخچۀ شکل گیری این بحث پرداخت. این تاریخچه، نه می تواند منکر واقعیت قحطی در اوکراین طی سال های ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ بشود و نه مانع از بررسی اشتباهاتی که رهبری وقت اتحاد شوروی در مسائل کشاورزی و به طور کل در مورد الگوی توسعۀ سوسیالیستی داشت. اما نگاه انتقادی به پیشینۀ ادعای «نسل کشی شش میلیون اوکراینی از طریق یک قحطی عامدانه» برای فهم واقعیت آن رویداد و همچنین برای فهم پروپاگاندای دروغ و جعل تاریخی که حول آن شکل گرفته است، اهمیت دارد.

جعل تاریخ به روش فاشیست ها

در پاییز سال ۱۹۳۴ یک مرد آمریکایی به نام توماس واکر پس از یک اقامت دو هفته ای در اتحاد شوروی، به ایالات متحده بازگشت و چند ماه بعد یک سلسله مقالات در مورد قحطی اوکراین و «مرگ شش میلیون نفر» در روزنامه های موسسه انتشاراتی هرست (Hearst) در آمریکا به چاپ رساند. ناشر، او را «روزنامه نگار و کارشناس مسائل روسیه که طی یک تور چند ساله در سراسر شوروی سفر کرده است» معرفی کرد. واکر در مقالاتش چند عکس از کودکان گرسنۀ در آستانۀ مرگ و اجساد دامهای تلف شده هم منتشر کرد و مدعی شد که عکس ها را در «سخت ترین و خطرناک ترین شرایط امنیتی» و به صورت مخفیانه گرفته است.

اما چندی بعد یک روزنامه نگار آمریکایی دیگر به نام لوییز فیشر (Fischer Louis) به افشای مقالات جعلی واکر پرداخت و ثابت کرد که: اولا واکر تنها چهارده روز در شوروی اقامت داشت که طی آن از مرز لهستان با قطار به مسکو و سپس مرز چین رفت و طی این مدت فرصت آن را نداشت که حتی یک سوم جاهایی که ادعا کرده است را شخصا دیده باشد. دوما واکر در پاییز سال ۱۹۳۴ وارد شوروی شده بود و نه آنچنان که در مقالاتش ادعا کرده بود در بهار و فصل برداشت محصول. سوم اینکه چرا بنگاه انتشاراتی هرست چیزی از گزارش های لیندسای پاروت (Lindsay Parrott) خبرنگار رسمی اش که در بهار ۱۹۳۳ در اوکراین بود، منتشر نکرده است؟ پاروت نه تنها چیزی از ادامۀ قحطی گزارش نکرده بود بلکه از خوب بودن محصول کشاورزی بهار آن سال در اوکراین می گفت. (Fischer. 1935. 36) فیشر همچنین نشان داد عکسهای واکر ربطی به قحطی اوکراین نداشت و یکی از معروف ترین شان که پسر بچۀ در حال مرگ از گرسنگی را نشان می داد، متعلق به قحطی سال ۱۹۲۱ در منطقه ولگای روسیه بود. قحطی ناشی از جنگ داخلی پنج ساله ای که امپریالیست های غربی از طریق بقایای تزاریسم به مردم شوروی و دولت نوپای بلشویکی تحمیل کردند. چندی بعد یک روزنامه نگار آمریکایی دیگر افشا کرد که واکر از عکسی متعلق به یک سواره نظام ارتش اتریش در جنگ اول در کنار اسب تلف شده اش به عنوان سند تصویری از قحطی اوکراین استفاده کرده است!(James 1935)

اما نکتۀ تاریخی با اهمیت دیگر در مورد ماهیت ناشر مقالات واکر یعنی انتشارات هرست است. ویلیام هرست (William Hearst) میلیاردر آمریکایی فاشیستی بود که در تابستان ۱۹۳۴ به آلمان سفر کرد و شخصا با آدولف هیتلر دیدار داشت. آن ها توافق نامۀ تجاری امضا کردند و از آنجا که نازی ها کارزاری ضد کمونیستی و ضد شوروی در مورد «قحطی ناشی از اشتراکی سازی کشاورزی در اوکراین» راه انداخته بودند، وظیفۀ «مستند» کردن این قحطی به ویلیام هرست و پژوهشگر قلابی اش یعنی توماس واکر واگذار شد. بعدها روزنامه نیویورک تایمز در شماره ۱۶ جولای ۱۹۳۵ افشا کرد که نام اصلی توماس واکر، رابرت گرین است (Robert Green) و او در واقع یک زندانی فراری از ایالت کلورادو بود که پس از مراجعت به آمریکا در دادگاه گفته بود که هیچگاه پا به خاک اوکراین نگذاشته است. موسسه هرست سناریوهای مشابهی را در مورد دو زندانی دیگر هم به کار برد و هر دو بعد از نوشتن مطالبی در مورد قحطی اوکراین، با تخفیف مجازات زندان روبرو شده و به خدمت نهادهای دست راستی ضد کمونیستی آمریکایی در دوران مک کارتیسم(۱) در آمدند.(Tottle. 1987: 19-21) در مورد موسسه انتشاراتی هرست و پیوندهای فاشیستی اش، یک نکته تاریخی جالب دیگر اینکه بنیتو موسولینی دیکتاتور فاشیست ایتالیا هم از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۴ برای روزنامه های این موسسه قلم میزد و در یک مورد با کمک این موسسه کارزار فاشیستی برای جلب حمایت آمریکایی ها با عنوان «موسولینی مستقیما با مردم آمریکا صحبت می کند» را به راه انداخت.(Puntis. 2002: 6)

کارزار تبلیغاتی ضد کمونیستی «نسل کشی و قحطی مردم اوکراین به دست کمونیست ها» در آلمان نازی و ایتالیای فاشیست با شدت و وسعت ادامه پیدا کرد. در ۱۹۳۵ کتابی به زبان آلمانی با عنوان «آیا روسیه باید گرسنگی بکشد؟» منتشر شد و یک سال بعد با عنوان «زندگی انسان در روسیه» به انگلیسی ترجمه شد. نویسنده این کتاب اوالد آمنده (Ewald Ammende) بود که در دهه ۱۹۲۰ و در جریان جنگ داخلی روسیه، مأمور رسمی دولت امپریالیستی وقت آلمان در استونی و لاتویا بود. او در دهۀ ۱۹۳۰ به حزب نازی نزدیک شد و محتویات، ادعاها و عکس های کتابش اساسا همان جعلیاتی بود که پیشتر توسط واکر گفته شده بود. با این تفاوت که واکر ادعا کرده بود عکس ها را شخصا در بهار ۱۹۳۴ گرفته است، اما آمانده مدعی شد که عکس ها را یکی از مسئولین کشاورزی آلمان در قفقاز شمالی در ۱۹۳۳ به او داده است!(Totlle: 28) و عکس ها البته چنان که گفته شد مربوط بودند به قحطی ناشی از جنگ داخلی در ۱۹۲۲ در ولگا که از گزارشات «کمیته کمک رسانی بین المللی دکتر نانسن (Nansen) به روسیه» در آوریل ۱۹۲۲ و در سند شماره ۲۲ صفحه ۶ برداشته شده بود!(Totlle 13-4)

اتحاد استراتژیک دولت آمریکا و فاشیست های اوکراینی در تاریخ سازی

بعد از شکست آلمان نازی و ایتالیای فاشیست در جنگ جهانی دوم، امثال واکر و آمانده حامیان مالی و تبلیغاتی شان را از دست دادند، اما دروغ های شان در مورد هولودومور در ایالات متحده آمریکا و غرب در سال های جنگ سرد و حتی بعد از مرگ استالین در ۱۹۵۴ و احیای سرمایه داری در شوروی هم با استقبال روبرو شده و ادامه پیدا کرد. کتاب آمانده در ۱۹۸۴ و در اوج جنگ های صلیبی تبلیغاتی دولت ریگان علیه سوسیال-امپریالیسم شوروی (سوسیالیست در نام و سرمایه داری امپریالیستی در عمل) مجددا با اقبال روبرو شد و با عنوان «زندگی در روسیه» در آمریکا منتشر شد و جالب آنکه این کتاب «موثق و مستند» با حمایت برخی از سناتورها و مسئولین دولتی و امنیتی دولت ایالات متحده مورد تأیید برخی دانشگاه های آمریکا هم قرار گرفت!

اما کارزار ضد کمونیستی هولودومور در خاک ایالات متحده آمریکا بعد از ۱۹۵۰ یک متولی و اولیای دَم رسمی پیدا کرد. ناسیونالیست های افراطی اوکراینی که پس از جنگ دوم به آمریکا مهاجرت کرده بودند در کوران کارزار ضد کمونیستی مک کارتیسم، نهادهای «دمکراتیکی» تأسیس کردند و کتاب دو جلدی با عنوان «اعمال سیاه کرملین» (Black Deeds of the Kremlin) را منتشر کردند که تکرار همان افسانه های «قحطی عامدانه» و «نسل کشی ملت اوکراین» و «ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی» بود. اما به شکل بسیار «تصادفی» نویسندگان این کتاب ها هم اکثرا تمایلات فاشیستی داشتند و علاقه و ادای احترام شان به فاشیست های ضد یهودی اوکراینی مانند رُمان شوخِویچ (Roman Shukhevych) (2) و سیمون پتلی یورا (Symon Petliura) (3) را پنهان نمی کردند. یکی از نویسندگان این کتاب آلکس هُلُوکو (Alex Holowko) وزیر تبلیغات دولت فاشیستیِ «سازمان ناسیونالیست های اوکرایینی» (OUN) به رهبری استپان باندرا (Stepan Bandera) بود که در همدستی با ارتش هیتلر به قتل عام صدها هزار یهودی، لهستانی و کمونیست اوکراینی و روسی مشغول شده بودند.(Totlle 38-44) ادعاها و اسناد و تصاویر این کتاب هم باز همان اراجیف واکر و آمانده بود. به عنوان نمونه در صفحه ۱۵۵ این کتاب عکسی از «اعدام دهقانان اوکراین به دست کمونیست ها» منتشر شده است که البته نظامیان یونیفورم های ارتش تزاری به تن دارند!

کارزار قحطی-نسل کشی در سال ۱۹۸۳ با فیلم «برداشت یأس» (Harvest of Despair) ادامه پیدا کرد. این فیلم مملو از تصاویر نامستند و اساسا متکی بر مصاحبه های نازی‌ها آلمان و همکاران اوکراینی شان بود. به عنوان مثال یکی از شاهدان این فیلم، استپان اسکریپنیک (Stepan Skrypnyk) فاشیست مسیحی و سردبیر روزنامۀ فاشیستی وُلین (Volyn) بود که پس از اشغال اوکراین توسط ارتش آلمان نازی به لطف هیتلر به مقام اسقف کلیسای ارتودوکس اوکراین رسید و به موعظۀ مردم برای پیوستن به فاشیست ها و قتل عام یهودیان اوکراین و لهستان پرداخت. او پس از جنگ و در هم کوبیده شدن فاشیسم توسط ارتش سرخ اتحاد شوروی، به ایالات متحده گریخت و یکی از «دادخواهان قحطی و نسل کشی مردم اوکراین» و البته فعالین سرسخت کارزار تبلیغاتی «جهانِ آزاد علیه شیاطین و کفار کمونیست» شد.(Totlle 77) در این فیلم هم به جای ارائۀ هر گونه شواهد مستند تاریخی از قحطی اوکراین، مونتاژی از عکس های غیرمستند از جمله تصاویر قحطی ۱۹۲۲ و موارد دیگر از نشریات تبلیغاتی نازی نشان داده شد. برخی صحنه های این «فیلم مستند» از فیلم های جنگ داخلی ۱۹۱۸- ۱۹۲۳ و فیلم های سینمایی شوروی دهه ۱۹۲۰ مثل «انبار اسلحه» (۴) وام گرفته شده بودند. به نظر می رسد که سازندگان فیلم در آرشیوهای مستند و سینمایی به دنبال تکه هایی از نماهای قدیمی جنگ و گرسنگی گشته بودند تا آن ها را به عنوان «شواهد تاریخی» ارائه دهند! مارک کارینیک (Marco Carynnik) چهره اصلی پشت این فیلم که تیم «تحقیقات مستند فیلم» را هم هدایت می کرد در ۲۰ نوامبر ۱۹۸۶ در گفتگویی با روزنامه «ستاره تورنتو» گفت: «هیچ بخشی از آرشیو فیلم از جمله تصاویر غم انگیز از یک دختربچه لاغر اندام انتهای فیلم، از دوران قحطی اوکراین نیستند… من گوشزد کردم که این نوع عدم تطابق مجاز نیست… اما کسی نمی خواست حرف مرا گوش کند».(Totlle 78-79)

مورد بسیار مشهور و «مستند و آکادمیک» دیگر در مورد هولودومور، کتاب های رابرت کانکوئست (Robert Conquest) با عناوین «ترور بزرگ» (The Great Terror) در ۱۹۶۸ و «برداشت اندوه» (Harvest of Sorrow) در ۱۹۸۶ بودند. از قضا او هم گرایشات شبه فاشیستی و دست راستی افراطی داشت و در حالی که واقعیت تردید ناپذیر نسل کشی یهودیان در هلوکاست را انکار می کرد، سرسختانه به دنبال اثبات افسانۀ هولودومور بود. نام کانکوئست در مقالۀ افشاگرانۀ روزنامه گاردین لندن درباره پروژۀ (۵) سرویس مخفی بریتانیا مبنی بر دادن اطلاعات نادرست و دروغین به روزنامه نگاران، به عنوان کارمند رسمی آورده شده بود.(Leigh 1978: 13 ) او همچنین مشاور غیر رسمی مارگارت تاچر نخست وزیر راستگرا و افراطی بریتانیا بود و در سال ۲۰۰۵ از جورج دبلیو بوش هم مدال آزادی دریافت کرد! در «دقت علمی» کار کانکوئست همین بس که او در کتاب اولش مدعی شد که پنج تا شش میلیون نفر در قحطی سال های ۱۹۳۲-۳۳ مردند که تنها نیمی از آنها در اوکراین بود،(Conquest. 1973: 23) اما در ۱۹۸۳ این آمار را تا عدد چهارده میلیون و مدت آن را تا ۱۹۳۷ گسترش داد! (Conquest. 1983: p8) و در یک مورد دیگر ضمن ارجاع به «مشاهدات مستند» دوستِ خیالی مان توماس واکر با عنوان «یک خبرنگار خارجی»، تاریخ مقالۀ واکر را از ۱۹۳۵ به ۱۹۳۳ تغییر داد تا «دست اول» بودن منبعش بیشتر به چشم بیاید! (Conquest. 1986: p380) و (Totlle 88) او در همین آثارش بارها از فاشیست های جریان استپان باندرا و امثال شوخویچ که پیشتر از آن ها گفتیم، دفاع کرد و هرگز از کشتار یهودیان و لهستانی ها و کمونیست های شوروی به دست این باندهای ترور فاشیستی هیچ صحبتی نکرد.

نتیجه گیری

این بخش سعی داشت به اختصار صحت و سندیّت تاریخی «منابع»، «مدارک» و «شواهدی» که کارزار تبلیغاتیِ ضد کمونیستی هولودومور ادعاهایش را بر آن ها بنا کرده است را بررسی کند. دیدیم که اکثر قاطع «مستنداتی» که در اثبات «عامدانه بودن با هدف نسل کشی ملت اوکراین» ارائه می شوند، اساسا ناموثق و فاقد اعتبار و سندیت تاریخی هستند و به طور عامدانه در جهت خدمت به اهداف تبلیغاتی و سیاسی مشخص یعنی تاریک نمایی چهرۀ شوروی، استالین و سوسیالیسم و طی سه مرحله مورد استفاده قرار گرفتند. این سه مرحله عبارتند از: ۱) در میانۀ دهه ۱۹۳۰ توسط فاشیست های آلمان و اوکراین و متحدین شان؛ ۲) در میانۀ دهه ۱۹۸۰ توسط دستگاه های پروگانادای جنگ سردی ایالات متحده آمریکا و ۳) از سال ۲۰۰۴ به بعد توسط جریانات طرفدار غرب و ناتو در هیئت حاکمۀ اوکراین و یا سازمان های نئونازی اوکراینی. فاجعه آنجا است که برخی از دانشگاه های غرب و مشخصا ایالات متحده این یاوه های نامعتبر و غیر مستند را به عنوان «سند تاریخی» به رسمیت شناختند و به این کارزار جعل و دروغ پردازی اعتبار دادند. تنها چیزی که طی این ۸۰ سال برای این کارزارها کوچکترین اهمیت و اولویتی نداشت، حقیقت تاریخ و روش و رویکرد علمی در تاریخ پژوهی و تاریخ نگاری بوده است.

ادامه دارد

یادداشتها

۱) مک کارتیسم (McCarthyism) اصطلاحی است برای اشاره به فعالیت های ضد کمونیستی سناتور جوزف مک کارتی در آغاز جنگ سرد در دهه ۱۹۵۰ که موجب شد موجی از عوام فریبی، سانسور، فهرست نام های سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگری ها و دادگاه های نمایشی و تفتیش عقاید فضای اجتماعی دهه ۱۹۵۰ آمریکا را دربرگیرد. بسیاری از افراد به ویژه روشنفکران، به اتهام کمونیست بودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند.

۲) رمان شوخِویچ فرمانده گردان فاشیستی بُلبُل (Nightingale Battalion) که در سال های جنگ جهانی دوم زیر نظر ارتش آلمان به ده ها مورد جنایت علیه بشریت در اوکراین و لهستان و حوزه بالتیک پرداخت و در قتل عام صدها هزار نفر شرکت داشت.

۲) سیمون پتلی یورا ناسیونالیست افراطی و ضد کمونیست اوکراینی که مسئول کشتار هزاران کارگر و یهودی در فاصله سالهای ۱۹۱۸-۱۹۲۰ در اوکراین بود.

۳) ساخته الکساندر دوچنکو (Olexander Dovzhenko) محصول ۱۹۲۲

۴) نام رسمی این پروژه «آی.آر.دی» (Information Research Department) بود.

 

کتابنامه و منابع

Totlle, Douglas (1987) Fraud, Famine and fascism. The Ukrainian myth from Hitler to Harvard. Toronto. Progress Books

Leigh, David (1978) Death of the department that never was. Guardian Friday 27 January 1978, page 13

Fischer, Louis (1935) Hearst’s Russian Famine. The Nation. Vol 140. 13 March 1935

James, Casy (1935) Daily Workers. 21.02.1935

Puntis, John (2002) The Ukrainian famine-genocide myth. London. Stalin Society

Conquest, Robert (1973) The Great Terror. New York. Macmillan

Conquest, Robert (1983) Progress report: Forthcoming book on collectivization and famine. In Ukrainian weekly vol 12 20 march 1983

Conquest, Robert (1986) The Harvest of Sorrow: Soviet Collectivization and the Terror-Famine. Edmonton. University of Alberta Press

 

 

واقعیت کمونیسم

 اقتصاد سیاسی

بخش ۲۳: اقتصاد سوسیالیستی تنها راه مقابله با تخریب و اتلاف سرمایه داری است

پویایی سرمایه داری در ابداع فن آوری های نوین، سرگیجه آور و غیرقابل مقایسه با نظام های پیش از آن، یعنی برده داری و فئودالیسم است. اما تخریب و اتلاف ویرانگر آن نیز در تاریخ بی بدیل است. هنگامی که بدانیم هر دوی این خصایل از یک قوۀ محرکه بر می خیزند، سوال پیش می آید که آیا نظام سوسیالیستی می تواند بدون تخریب و اتلاف ویرانگر، پویایی و خلاقیت داشته باشد؟ در این بخش از فصل هشتم کتاب شانگهای تحت عنوان اهمیت صرفه جوئی در توسعه اقتصاد سوسیالیستی به جوانبی از این مساله می پردازیم. 

وقتی صحبت از «پویایی» می کنیم، عمدتا منظورمان ابداع و نوآوری در فن آوری تولید است و منظور از «تخریب»، تلف کردن و به هرز بردن نیروهای تولیدی جامعه است که مهمترینِ آن خود انسان است. همان قوای محرکه ای که پویایی سرمایه داری را به جلو می راند؛ تولید کننده رنج های بی حساب برای انسان است. فقر و بیکاری و گرسنگی و آوارگی و جنگ، زندگی میلیاردها انسان را غیر قابل تحمل کرده است. نزدیک به چهل میلیون زن در بردگی جنسی به سر می برند و شمار کسانی که در مزارع و معادن و کشتی ها و برج ها، برده هستند معلوم نیست؛ میلیون ها نفر در زندان های جهان محبوس اند و ده ها میلیون نفر در اردوگاه های پناهندگی و صدها میلیون نفر در بیغوله هایی به نام زاغه.  کارکرد سرمایه داری فقط انسان ها را نابود نمی کند. دائما ثروت های اجتماعا تولید شده توسط میلیاردها انسان در سراسر جهان را نیز نابود می کند. سالانه، یک سوم مواد غذایی تولید شده در جهان، با وزن ۱.۳ میلیارد تن و ارزش نزدیک به یک تریلیون دلار نابود می شود. مقداری که به خوبی می تواند دو میلیارد نفر را سیر کند. اگر ضایع کردن این مقدار مواد تولید شده به عنوان یک کشور محسوب می شد، آن کشور بعد از ایالات متحده آمریکا و چین، سومین مقام تولید کننده دی اکسید کربن را کسب می کرد. (۱) کارکرد سرمایه داری، فن آوری های تولید شده را بدون آن که به اندازه کافی مصرف شده باشند، از دور خارج می کند و در جهان زباله محصولات فن آوری را به وجود آورده است. طبق آمار سال ۲۰۱۴، آمریکایی ها روزانه ۴۱۶ هزار تلفن دور می ریزند که می شود سالانه ۱۵۱ میلیون تلفن. هنگامی که ضایعات الکترونیک دیگر مانند دی وی دی و تلویزیون و کامپیوتر و غیره را اضافه کنیم، مقدار ضایعات الکترونیک ارقام نجومی پیدا می کند. این ضایعات به کشورهای جهان سوم منتقل شده و در آن جا محیط سمی برای زندگی مردمی که در میان آنها به دنبال تکه هایی از ضایعات جهت فروش و امرار معاش هستند به وجود می آورد.

این ها،  تنها مشتی نمونه خروار از «خلاقیت ویرانگر» سرمایه داری است که در هر گام از نوآوری و خلاقیتش، ویرانی و ضایعات غیرقابل جبران تولید می کند. اما چرا؟

جواب را نمی توان در «سیاست ها» جستجو کرد و در واقع مصداق «نیش عقرب» و «اقتضای طبیعتش» است. این گونه عمل کردن نتیجۀ عملکرد «قوۀ محرکۀ آنارشی» است که نه تنها بخشی از سوخت و ساز سرمایه داری است، بلکه جهت دهندۀ اصلی در شدت استثمار هم هست. به عبارت دیگر، سرمایه داری فقط به معنای استثمار نیست. بلکه آنارشی (هرج و مرج) در تولید، ذات و طبیعت سرمایه داری است. در سرمایه داری، جامعه، قبل از آغاز مدارهای تولید اقتصادی، نمی تواند نیازها را محاسبه کند و بهترین راه تحقق آن ها را ترسیم کند. جامعه، از قبل، نمی داند برای کارکرد سالم و مناسب اقتصاد، چه نوع فن آوری و ماشین آلاتی مورد نیاز است. چون، فرآیندهای کار که فعالیت های تولیدی را به ثمر می رسانند، تحت مالکیت خصوصی اند. فعالیت تولیدی توسط سرمایه های مختلف و جدا از یکدیگر و در رقابت با یکدیگر، انجام می گیرد. بنابراین، تولید به مثابه یک کل اجتماعی هدفمند و برنامه ریزی شده، اداره نمی شود و نمی تواند بشود. آن چه تولید سرمایه داری را هدایت می کند، علامت های «بازار» است و این که چه تولیدی موجب انباشت سودآور سرمایه خواهد شد. در سرمایه داری، برآورده کردن پایه ای ترین نیازهای جامعه مانند نان و مسکن و بهداشت و آموزش، هدف تولید، نیست. تولید سود، اصل است و تولید نیازهای جامعه، به عنوان نتیجۀ جانبی و فرعی تولید سود، تحقق می پذیرد. انگیزه عمده و اساسی در توسعۀ فن آوری، جلو زدن از رقبای سرمایه دار دیگر در فتح «بازار» است. به همین علت، هنگامی که فرآورده های تولیدی یک سرمایه دار، سودی برایش به بار نمی آورد، در دفن و دور ریختن آن فرآورده ها (از جمله، مواد غذایی) درنگ نمی‏کند و  قانون حاکم، این عملکرد را نه مجرمانه بلکه «حق» سرمایه دار تلقی می کند و از آن حمایت می کند. وظیفه دولت دیکتاتوری بورژوازی، همین است.

تخریب و اتلاف، در عصر سرمایه داری امپریالیستی (عصری که سرمایۀ تولیدی، جهانی شده است) بسیار شدیدتر می شود. افزون بر آن، فاز «جهانی سازی» از امپریالیسم که در سه دهه  گذشته رخ داده است، بیش از قبل اقتصاد جهان را در هم تنیده است و به همان نسبت، عملکرد هرج و مرج (آنارشی) در اقتصاد جهانی و در تک تک کشورهای جهان بیشتر شده و به موازات این امر، تخریب و اتلاف نیروهای تولیدی و نابودی محیط زیست، به طور تصاعدی جهش کرده و هیچ محدودیتی بر آن متصور نیست. این عملکرد را هرگز نمی توان تحت عنوان «سیاست های نئولیبرالی» درک کرد. بلکه به علت این که توان سرمایه در اسکن کردن کل جهان در جستجوی سودآورترین سرمایه گذاری، فرآیندی با اهمیت کیفی کسب کرده است، عملکرد قوه محرکۀ آنارشی مخرب تر شده است. همه سرمایه داران خرد و کلان جهان مجبورند طبق آن عمل کنند. حتا سرمایه داران «بومی» در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم (مانند ایران) هنگامی که تداوم یک رشتۀ تولیدی را با معیارهای بازار جهانی سودآور نمی بینند، درِ آن رشتۀ تولیدی را تخته می‏کنند.  

 ریموند لوتا کل این فرآیند را چنین تشریح می کند: «… بازار، سرمایه ها را منضبط می کند: اگر سرمایه گذاری سود مطلوبی به بار نیاورد، یا کالائی با قیمت مناسب فروش نرود، سرمایه مجبور است کارآئی خود را بالا برد یا اینکه خط تولید خود را عوض کند. به این ترتیب بازار، تنظیم می کند و تجدید سازمان سرمایه را دیکته می کند. مثلا، کارخانه هائی که دارای کارآئی پائین هستند باید درشان را ببندند یا توسط شرکت های دیگر بلعیده شوند یا اینکه کارگران را بیرون کرده و تجدید ابزار کرده و کارآئی خود را بالا برند. … اما این مکانیسم، تنظیم کورکورانه بوده و باهرج و مرج همراه است. فرآیند آزمون و خطا و افراط و تفریط است که خطاها یا افراط و تفریط ها پس از وقوع امکان تصحیح می یابند. در زمان رونق، سرمایه گذاری رشد می کند. فن آوری های جدید فن آوری های قدیمی ها را در حالی که هنوز عمر مفیدشان به سر نیامده، دفن می کنند. در دوره های رکود، سرمایه گذاری کم انجام می شود و شمار عظیمی محکوم به بیکاری می شوند. و نیازهای عاجل مردم بی جواب می ماند. فرآیند تنظیم بازار، بسیار مخرب، نابود کننده و اتلاف کننده است و رنج های عظیمی برای اکثریت مردم دنیا در بر دارد. … فشار ذاتی “گسترش یاب یا بمیر” منتهی به رقابت اقتصادی بین المللی می شود. کسب سود، به عنوان انگیزۀ اصلی آن، منجر به استثمار وحشیانۀ مردم جهان سوم و ستمگری بیرحمانه علیه آنان می شود. سیاست های امپریالیستی کنترل و سلطه و اقتصاد جهان گستر، منبع جنگ های خانمان سوز می شود.» (۲)

فرآیند تقسیم کار اجتماعی و تغییر آن، در سرمایه داری این گونه است. به قول مارکس، «شیوه تولید سرمایه داری در عین حال که از یک طرف، در هر کسب و کار منفرد با روشی مقتصدانه عمل می کند اما از سوی دیگر، به علت نظام پر هرج و مرج  رقابتی اش، باعث وحشتناک ترین اتلاف نیروی کار و ابزار اجتماعی تولید میشود.» (مارکس، کاپیتال جلد سوم، صفحه ۴۹۶)

اما، در سوسیالیسم، وضع بکلی دگرگون می شود. با استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا و با استقرار مالکیت همگانی بر ابزار تولید، توسعه اقتصادی جامعه به زیر کنترل جمعی و آگاهانۀ انسان هایی در می آید که آزادانه و داوطلبانه به تعاون تولیدی گردهم آمده اند. سوسیالیسم، امکان آن را فراهم می کند که نیروی کار به طور اجتماعی و طبق برنامه ای که منطبق بر نیازهای جامعه است، تخصیص یابد. محصولات کار و ابزار تولید طبق آن نقشه، توزیع شود. نیروهای تولیدی طبق خصلت و ماهیت اجتماعی شان اداره شوند. اقتصاد سوسیالیستی، با از بین بردن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، نه تنها امکان استثمار را از بین می برد بلکه هرج و مرج و رقابت آنارشیک در تولید را که در سرمایه داری حاکم است، محو می کند. و به این ترتیب، امکان  صرفه جویی عظیم و مقابله با اتلاف و همچنین حفاظت از محیط زیست را به وجود می آورد.

همان طور که کتاب شانگهای در فصل هشتم تحت عنوان اهمیت صرفه جوئی در توسعه اقتصاد سوسیالیستی روشن می کند، صرفه جویی، به معنای صرفه جوئی در کار زنده و مادیت یافته (ماشین آلات و غیره) و به یک کلام، صرفه جوئی در زمان کار است. و به نقل از مارکس می نویسد: «کل اقتصاد نهایتا عبارتست از صرفه جوئی در زمان. جامعه نیز باید زمانش را به نحو حساب شده ای تقسیم کند تا بتواند به تولید مکفی برای ارضای نیازهایش دست یابد؛ دقیقا همانطور که یک فرد برای اندوختن حد مناسبی از دانش یا برای رفع نیازهای گوناگون در حیطه فعالیت خود، باید وقتش را به نحو احسن تقسیم کند. بنابراین، صرفه جوئی در زمان به موازات  تقسیم حساب شده زمان کار بین شاخه های مختلف تولید، نخستین قانون اقتصادی در زیربنای تولید اشتراکی است. در آن نوع تولید، این قانون بیش از پیش صدق میکند.» (مارکس، گروندریسه به انگلیسی، ۱۷۳)

اما بدون تخصیص نقشه مند زمان کار که بخشی از توسعه برنامه ریزی شده سوسیالیستی است، صرفه جویی در زمان کار نیز ممکن نیست. به گفته مارکس، «سهم بندی زمان کار بر حسب یک برنامه اجتماعی معین، ضامن حفظ تناسب صحیح میان انواع مختلف کار مورد نیاز و تقاضاهای گوناگون جامعه است.» (مارکس، کاپیتال جلد یک به زبان انگلیسی، صفحه ۸۳- نقل شده در فصل ۸ از کتاب شانگهای).

کتاب شانگهای، انواع روش های صرفه جویی را که در اقتصاد سوسیالیستی چین، از طریق برانگیختن شور و شوق سوسیالیستی توده ها اتخاذ می شد را بر می شمارد: «صورت برداری از انبارها و مخازن  برای بهره برداری از مصالحی که ظرفیت استفاده دارند ولی بلا استفاده مانده اند؛ دست زدن به نوآوری های فنی برای بهره برداری از ظرفیت تجهیزات و ابزار بلااستفاده؛ بهبود سازمان یابی کار و روشها برای فعال کردن تمام ظرفیتها؛ براه انداختن کارزار “بازیافت” برای تبدیل “فضولات” صنعتی به مواد قابل استفاده و تبدیل مواد “بی فایده”به مواد “فایده مند”. مثلا مجتمع داروئی شمال شرقی، توده ها را برای براه انداختن چنین کارزاری بسیج کرد. کارگران و متخصصان، فکرشان را به کار انداختند تا راه هائی برای  قابل استفاده کردن زبالۀ جامد، زبالۀ مایع و زبالۀ گازی بیابند. نتیجتا محصولات جدید متعددی اضافه شد. کارخانۀ عرق کشی اصلی پکن قبلا فقط لیکور تولید میکرد. پس از براه انداختن کارزار توده ای جهت افزایش تولید و صرفه جوئی، محصولات مهمی از سه زبالۀ آنجا تولید شد. … توده های زحمتکش اهمیت صرفه جوئی را می دانند و آنرا به هزار طریق به کار می برند.چنین امری در جامعه سرمایه داری ممکن نیست. در سرمایه داری، سرمایه دار صرفه جوئی را در شرکت خودش اجراء میکند. هدف اینست که هزینه ها را به حداقل رسانده و حداکثر ارزش اضافه را استخراج کند. مضمون صرفه جوئی، تشدید استثمار کار اجیر شده است.» (کتاب شانگهای. فصل ۸)

کتاب شانگهای به نقل از مارکس خاطر نشان می کند، «تولید سرمایه داری، زمانی که جدا از پروسه گردش و افراط های رقابت جوئی در نظر گرفته شود، در ارتباط با کار مادیت یافته نهفته  در کالاها بسیار مقتصدانه عمل میکند. با این وجود، بیش از هر شیوه تولیدی دیگر، حیات انسانی یا کار زنده را،  نه فقط خون و گوشت انسانها بلکه مغز و اعصابشان را بر باد میدهد.» (مارکس، کاپیتال جلد ۳ به انگلیسی، صفحه ۳۹۶)

در شماره آینده این مبحث را با موضوع «نظام حسابرسی  اقتصادی و مدیریت در اقتصاد سوسیالیستی» ادامه خواهیم داد.

یادداشت ها

۱-برنامه غذایی جهان. ۲ ژوئن  ۲۰۲۰

World Food Program  – wfp.org 

۲-ریموند لوتا. «گلوبالیزاسیون چه هست و چه نیست؟ ۱۶ آوریل ۲۰۰۰. گزیده هایی از «یادداشت هایی بر اقتصاد سیاسی: تحلیل ما در دهه ۱۹۸۰، موضوعات مربوط به متدولوژی و اوضاع کنونی جهان»

Globalization:What It Is and What It Isn’t. Revolutionary Worke  no 1050, April 16, 2000