بازار «آلترناتیو»ها: کرکسها و بِرَندهای شان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

ژیلا انوشه

از نشریه آتش شماره ۱۲۹. مرداد ۱۴۰۱

بازار «آلترناتیو» سازی برای آینده ایران داغ است. بعد از معرفیِ «آلترناتیو» رضا پهلوی  در رسانه ها و واکنش خامنه ای به آن، نوبت به مایک پنس رسید که در دیدار از مریم رجوی و اردوگاه اشرف۳ در کشور آلبانی به تاریخ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۲، رجوی و تشکیلات تحت رهبری وی را به عنوان «آلترناتیو» برای آیندۀ ایران معرفی کند. سخنان قیم مابانه مایک پنس که خواهان ایران «دموکراتیک و سکولار و غیر هسته ای» شد، آواز فیل اوکس خوانندۀ آمریکایی تحت عنوان «پلیس جهان» را به یاد می آورد: «و اسم سودهای ما دموکراسی است/ حال دوست داشته باشی یا نه، ما باید تو را آزاد کنیم/ چون ما پلیس جهان هستیم».

اما مایک پنس صرفا نمایندۀ متعارف و جنایتکار امپریالیسم آمریکا نیست. او یکی از نمایندگان و سخنگویان با نفوذ جریان بنیادگرای مسیحی در هیئت حاکمۀ آمریکا است که در ۳۰ سال گذشته نفوذ گسترده ای در کلیۀ سطوح و نهادهای دولت آمریکا کسب کرده و هدفش تغییر بنیادینِ قانون اساسی آمریکا بر مبنای دیدگاه های مسیحیت اوانگلیش است. مایک پنس، نمایندۀ این جریان در رژیم فاشیستی ترامپ بود که به درستی رژیم ترامپ/پنس خوانده می شد. کارکرد سیستم سرمایه داری- امپریالیستی، بستر رشد و عروج  فاشیسم کنونی در آمریکا بوده است – با این ویژگی که امروز نیروی محرکۀ آن، بنیادگرایی مسیحی است. جریان بنیادگرای مسیحی علاوه بر این که جناح قدرتمندی در هیئت حاکمۀ آمریکا است، یک جنبش ارتجاعی سازمان یافته در آن کشور هم هست. میان این فاشیسم و مردسالاریِ پرخاشگر جدید و غلیظ تر شدن ستم گری ملی در آمریکا ارتباط مستقیمی وجود دارد. با افزون تر شدن قدرت فاشیست ها و چه بسا حاکمیت مطلق آنها در آمریکا، نه تنها در داخل آمریکا کلیۀ ستم ها و جنایت های کنونی علیه زنان، سیاهان و دگرباشان جنسی و مهاجران، بیرحمانه تر و جنایتکارانه تر از پیش خواهند شد؛ بلکه هجوم بی وقفۀ دین گرایی علیه علم که هم اکنون ابرهای تاریکش را بر سر مدارس ایالت های مختلف آمریکا گسترده است، مانند حریقی تفکر انتقادی را درهم خواهد پیچید و جنگ های ویرانگر و غارت و نابودی محیط زیست ابعاد غول آسایی خواهند یافت. این است اوضاعی که در حال شکل گیری در کشوری است که حداقل از بعد از جنگ جهانی دوم به این سو یعنی در هفتاد سال گذشته قدرتمندترین و شرورترین قدرت امپریالیستی جهان بوده است. مضاف بر آن، این تحول درونی کاملا مرتبط است با تشدید خطرناکِ رقابت میان آمریکا/ناتو با امپریالیست های روسیه و چین بر سر تقسیم جهان که طلایه های آن را در جنگ اوکراین می بینیم. در پرتوی شکل گیری چنین اوضاعی در آمریکا و جهان است که باید به برنامه ها و سیاست های نیروهای سیاسی ایران از جمله سازمان مجاهدین خلق، نگریست. اتحاد مجاهدین با امپریالیست های آمریکایی بر مبنای سیاست پراگماتیستی و به غایت دروغینِ «دشمنِ دشمن من، دوست من است» (که کاربست مشخص آن این است که: «چون آمریکا دشمنِ جمهوری اسلامی است، پس نتیجه می شود که آمریکا دوست ما است») به چند دهه می رسد. اما اتحاد مستحکم تر میان مجاهدین و فاشیست های مسیحی بنیادگرا در هیئت حاکمۀ آمریکا سطح جدیدی از پراگماتیسمِ معمول مجاهدین است.

دینمداری و زن ستیزی

 تصادفا دیدار پنس و مریم رجوی در اردوگاه مجاهدین، درست یک روز قبل از آن که دیوان عالی دولت آمریکا حق سقط جنین را در سطح دولت فدرال پس از ۵۰ سال لغو کند، رخ داد. روز بعد مایک پنس در مورد الغای حق سقط جنین توسط دولت فدرال آمریکا، اعلام کرد: «تا زمانی که در تمام ایالت های آمریکا حق سقط جنین واژگون شود، نباید از پای بنشینیم». او هشت ماه پیش از دیوان عالی آمریکا خواسته بود که قانون حق سقط جنین (قانون موسوم به «رو در مقابل وید») را ملغا کند و گفته بود، «مردم آمریکا آمادۀ پایان دادن به این استبداد قانونی هستند». فرمان الغای حق سقط جنین در آمریکا پس از پنجاه سال شباهت تاریخی زیادی با فرمان حجاب اجباری روح الله خمینی در سال ۱۳۵۷ دارد که او نیز فرمان ارتجاعی اش را با «غربی» خواندن آزادی زنان در پوشش، توجیه کرده بود. همانطور که فرمان حجاب اجباری خمینی شلیک توپ آغاز استقرار یک رژیم بنیادگرای اسلامیِ همه جانبه بود، در آمریکا نیز هجوم بنیادگرایی مسیحی به حق سقط جنین، گشودن دروازه ها به روی لگدمال کردن حقوق پایه ای گسترده تر مردم و روندِ پس گرفتن امتیازاتی است که در دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دولت زیر فشار مبارزات بزرگ جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان و جنبش ضد جنگ و جنبش دانشجویی مجبور شده بود به مردم، به ویژه زنان و سیاهان بدهد. لگدمال کردن این حقوق پایه ای زمینه ساز استقرار تمام و کمال فاشیسم و بنیادگرایی مسیحی در جامعۀ آمریکا است. امروز رژیم فاشیستی ترامپ/پنس در کاخ سفید نیست اما در دورۀ زمامداری خود با انتصاب قضات مورد نظرش به  دیوان عالی، زمینه را برای واژگون کردنِ به اصطلاح «قانونیِ» بسیاری از حقوق پایه ای مردم ایجاد کرد. طبق متمم اول قانون اساسی آمریکا، دین امر خصوصی شهروندان است و اصل «جدایی دین از دولت» به معنای آن است که دین هرگز نمی تواند وارد حوزه های عمومی جامعه، به ویژه آموزش و قانون و قضاوت شود. اما فاشیست ها این اصل را از محتوای واقعی اش کاملا تهی کرده اند. هرچند پیشاپیش، بورژوازی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم و در چارچوب کارزار ضد کمونیستی اش، «جدایی دین از دولت» را تبدیل به امری بسیار نسبی کرده بود و حتا از دهۀ ۱۹۵۰ به بعد واژه «زیر سایۀ خدا» را به مراسم سوگند روسای جمهورش اضافه کرد، اما امروز فاشیست ها کاملا آن را از محتوای واقعی تهی کرده و با محتوا و تعاریف دلخواهشان پر کرده اند. هنگامی که ادعاهای مریم رجوی مبنی بر مخالفت اسلام مجاهدین با زن ستیزی و استبداد و بنیادگرایی دینی و غیره را در این چارچوب بگذاریم، خصلت دروغین آن عریان تر می شود.

مریم رجوی برای مایک پنس فرش قرمز پهن کرد و در چند محور خصلت «آلترناتیو» مجاهدین را برشمرد و گفت: «اسلام ما، استبداد و زن ستیزی را رد می کند. حقوق ملیت های تحت ستم را نادیده  نمی گیرد. ما راه مسیح و راه موسی و راه محمد را جدا نمی دانیم. این آلترناتیو با برافراشتن پرچم جدایی دین و دولت، هم راه حل ایران به سوی دموکراسی و هم آنتی تز پدیده شوم بنیادگرایی اسلامی در کل منطقه است.» در همین کلام مختصر می توان دید که مخالفت مریم رجوی با «استبداد و زن ستیزی» همانقدر توخالی است که ادعاهای مایک پنس در مورد «سکولاریسم». البته رجوی درست می گوید که «راه مسیح و راه موسی و راه محمد» جدا نیست؛ همه ادیان ابراهیمی، ادیان پدرسالار و اشباع شده از روابط برتری مرد بر زن و کمتر از انسان دانستن زن هستند و به طرز عریان و خشونت بار بر ضرورت تسلیم زنان به مردان، سلطۀ پدر و شوهر و هر نرینه ای بر جنس مونث در خانواده و طایفه و جامعه، تاکید می ‏کنند. با این وصف، رژیم های دینمدار مدرن که در راس یک نظام سرمایه داری نشسته اند و آن را اداره می کنند، مانند جمهوری اسلامی ایران، کیفیتا با رژیم های دینمدار عصر ماقبل سرمایه داری متفاوت اند و همان اصول عهد کهنه را در امتزاج با ابزار مدرن عصر سرمایه داری، از جمله ابزار فکری عقلمدار (راسیونال) و متعارف و حتا «مقبول» و «مطلوب» جلوه دادن اصول اجتماعی فاشیستی، تبدیل به ماشین دهشتناکی کرده اند. همۀ جریان های بنیادگرای دینی در جهان اعم از اسلامی و مسیحی و یهودی و هندو و غیره با تمام تفاوت ها  دارای وجه اشتراک معرفت شناختی و سیاسی بسیار مهمی هستند: همه شان ضد علم اند و همه شان دین گرایی را عامل عمده در منسجم نگاه داشتن جوامع تحت سلطه شان می دانند. مایک پنس و جنبش بنیادگرایانِ مسیحی او بر بخش هایی از سنت و کتاب مسیحیت به ویژه کتابِ «عهد عتیق» و همچنین «عهد جدید» انجیل تمرکز و پافشاری می کنند که به آشکارترین و تهاجمی ترین وجه بر تبعیت زنان از شوهران و سلطۀ شوهران بر زنان و به طور کلی، تسلط مردان بر زنان تاکید می کند.

دو منسوخ بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم

مریم رجوی در سخنانش، از «پدیده شوم بنیادگرایی در منطقه» صحبت می کند. اما این پدیدۀ  شوم دارای خصلت سیاسی و طبقاتی مشخص است؛ یک جنبش سیاسی و جریانِ دینی-ایدئولوژیکی است که تولد و عروجش کاملا مرتبط و وابسته به سوخت و ساز و کارکرد نظام سرمایه داری جهانی و به این معنا «مدرن» است و نه بازماندۀ ۱۴۰۰ سال پیش. هرچند آمریکا و دیگر قدرت های سرمایه داری امپریالیستی، متفق القول در سال ۵۷ راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی در ایران باز کردند، اما بنیادگرایان اسلامی ضدیت با آمریکا را تبدیل به یک ستون «مشروعیت» خود کردند. به این ترتیب، دینامیک یا تضادی در خاورمیانه حاکم شد که باب آواکیان به عنوان «دینامیک دو منسوخ»  تحلیل کرده است. کارکرد این دینامیک آن است که بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، در عین خصومت، یکدیگر را تقویت می کنند و سمت گیری با هر یک موجب تقویت هر دو می شود. سازمان مجاهدین خلق، در این نزاع، سمت آمریکا را گرفت. اما همانطور که به کرات و در کشورهای مختلف ثابت شده، همدستی و اتحاد با آمریکا یا امپریالیست های دیگر هرگز نمی تواند سایه شوم بنیادگرایی را از خاورمیانه براند بلکه هرچه بیشتر آن را تقویت می کند. در هر گوشه از خاورمیانه و شمال آفریقا که نیروهای اسلام گرای «نرم» با آمریکا متحد شده اند به تقویت بنیادگرایان اسلامی خدمت کرده اند و هر زمان هم که امپریالیست ها منافع خود را در خیانت به این اسلام گرایان «نرم» دیده اند، آنها را کنار زده اند. نمونۀ افغانستان پیش چشم همه است که اسلام گراهای «نرم» با وجود خدمتگزاری خالصانه شان به امپریالیست های آمریکایی، تبدیل به تفاله های آنها شدند. مجاهدین هم طعم دوستی امپریالیست های آمریکایی را پس از خلع سلاح شان بعد از سقوط صدام و در جریان کشتارهای مکرر ساکنان اردوگاه اشرف و لیبرتی در عراق چشیده اند.

مایک پنس و مریم رجوی در دیدارشان خواستار «ایران غیر هسته ای» شدند. شک نیست که «آخوند هسته ای» پدیدۀ بسیار ترسناکی است، اما کنترل کیف هسته ایِ مهیب ترین سلاح های هسته ای جهان توسط فاشیست بیماری چون ترامپ که حتا در پایان دوره ریاست جمهوری اش به سادگی حاضر به تحویل آن نبود، چطور؟ یا کنترل همان کیف هسته ای توسط جریان بنیادگرای مسیحی که مایک پنس نماینده اش است و اعتقادات آخرالزمانی دارند؟ عوامفریبانه بر این واقعیت نمی توان پرده انداخت که در تاریخ بشر تاکنون فقط یک دولت از بمب اتمی برای کشتار جمعی استفاده کرده است و آنهم امپریالیسم آمریکا بود که در پایان جنگ جهانی دوم بر سر شهرهای هیروشیما و ناکازاکی بمب ریخت. تازه در آن زمان هنوز بنیادگرایان مسیحی دیوانه نفوذ چندانی در حکومت آمریکا نداشتند.

مالکیت خصوصی سرمایه داری و جدایی دین از دولت

مجاهدین ادعا می کنند بر خلاف بنیادگرایان اسلامی، دین و دولت را جدا خواهند کرد. اما فقط در صورتی موفق به این کار خواهند شد که محتوای تاریخیِ «جدایی دین از دولت» را تحریف و تغییر ماهیت دهند! جدایی دین از دولت، به معنای بیرون کردن دین از کلیۀ حوزه های عمومی جامعه و دولت است؛ دولت باید ضامن محدود ماندن دین در حوزۀ خصوصی شهروندان باشد. از جمله از طریق تصویب قانون اساسی و قوانینی در حوزه های مختلف آموزش ابتدایی و عالی؛ بهداشت و درمان؛ اقتصاد و مالکیت و به طور کلی در حوزۀ اختیارات و وظایف سه قوۀ مجریه و مقننه و قضایی. بنابراین «جدایی دین از دولت» خواه ناخواه، بیرون از چارچوب افق سیاسی و اجتماعی مجاهدین است. نتیجۀ منطقی و دینامیکِ به قدرت رسیدن جریانی که دین اش سیاسی است و نه «امری خصوصی»، خلق نوعی تئوکراسی است. گیریم که شکل و ادبیاتی متفاوت از بنیادگرایان اسلامی حاکم داشته باشد و قطعا شامل پدرسالاری دینی، مغزشویی و ترویج تاریک اندیشی دینی در جامعه خواهد بود. علاوه بر این، قطعا شامل دفاع از مالکیت خصوصی سرمایه داری که در عصر کنونی فقط می تواند سرمایه داری امپریالیستی افسارگسیخته باشد، خواهد بود. در چارچوب دنیایی که سرمایه داری بر آن حاکم است، در هر عرصه از روابط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی که پای دین در میان باشد، بی تردید منافع طبقاتی و اجتماعی نیروهای اجتماعی منسوخ و ارتجاعیِ وابسته به امپریالیسم در میان خواهد بود. بنیادگرایان اسلامی حاکم در ایران و دیگر نقاط خاورمیانه، با وجود این که به تضاد با امپریالیسم رسیدند، اما هدفشان هرگز این نبوده است که از امپریالیسم و مالکیت خصوصی سرمایه داری در عصر جهانی شدن سرمایه داری، گسست کنند. بلکه افق اجتماعی و سیاسی و منافع خود را در همین نظام سرمایه داری-امپریالیستی دنبال کرده اند. در مورد مجاهدین نیز متفاوت نخواهد بود و این نه تحلیل ما بلکه حک شده در برنامه مجاهدین است.

نمایندگان نظام سرمایه داری همواره بر مبنای گزارۀ منتسب به ناپلئون عمل کرده اند که: «جامعه بدون نابرابری غیرممکن است؛ حفظ نابرابری بدون اخلاقیاتی که آن را توجیه پذیر کند ممکن نیست؛ و اخلاقیات توجیه گر، بدون دین غیرممکن است». بر پایه همین اعتقاد هنگامی که ناپلئون مصر را فتح کرد، دستور داد تا قوانینی بر اساس اسلام برای اداره مصر نوشته شود.

بسیاری از روشنفکران ایران در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ و دهۀ ۱۳۵۰ به اشتباه و در عصری که شرایط تاریخی «اصلاح دین» کاملا به سر آمده و امری مربوط به گذشته شده بود، در دین به دنبال منبعی برای مبارزه با استبداد رژیم شاه و امپریالیسم و عدالت اجتماعی بودند. بنیان گذاران مجاهدین و جریان موسوم به «ملی مذهبی» نیز از آن دسته بودند. این مصادف شد با شکل گیری اوضاع خاصی در جهان در پنجاه سال گذشته که به ویژه، با به شکست کشیده شدن انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم و ورشکسته از آب درآمدن جنبش های ملی گرا و گسترش نفوذ بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه رقم خورد. بر بستر چنین اوضاعی،  امروزهر سلول دین تبدیل به نطفۀ اژدهای احیای شکل های سنتی ستم و تبعیض اجتماعی شده است. در این اوضاع نیروهایی که هنوز دست از اسلام سیاسی شان نکشیده اند، دو مسیر در مقابل دارند: هرچه بیشتر جدا کردن سیاست ورزی شان از مذهب یا هرچه غلیظ تر کردن هویت سیاسی دینی شان. سازمان مجاهدین هم از این مساله مستثنی نیست. خوش باورترین انسان ها هم نمی توانند قسم «جدایی دین از دولت» مجاهدین را باور کنند. اگر بنیان گذاران مجاهدین در دهۀ ۱۳۵۰ نیت آن را داشتند که از مذهب به عنوان نیروی مثبتی در مبارزه با ظلم و استثمار و جامعۀ طبقاتی و سلسله مراتبی استفاده کنند اما امروز میراث داران شان چند سال نوری از آن نیات دور شده اند. به طوری که متحدینشان، امپریالیست ها و بنیادگرایان دینی فاشیست و دولت های مرتجع منطقه هستند که در ستم و استثمار و حتا تاریک اندیشی دینی تفاوت ماهوی با جمهوری اسلامی و متحدین امپریالیست آن ندارند. کسانی که هنوز با یاد مجاهدین دهۀ ۱۳۵۰ یا اوایل دهه ۶۰ زندگی می کنند و شرافتمندانه با هر شکل از ستم و استثمار ضدیت دارند، باید با این حقیقت روبرو شوند و دست به انتخاب بزنند.

توده های مردم در ایران و جهان، برای به دست آوردن رهایی کامل از قید هر نوع ستم و استثمار نیاز دارند که اعتقادات دینی شان را دور بریزند و به جای آن جهان بینی و روش و رویکرد علمی نسبت به هستی اتخاذ کنند و به خصوص، اگر واقعا می خواهند ریشۀ معضلات کنونی جامعۀ بشری و راه حل آن را بفهمند باید روش و رویکرد کمونیسم نوین را اتخاذ کنند و وارد راه حقیقی مبارزه برای ریشه کن کردن هر شکل از ستم و استثمار از طریق انقلاب کمونیستی شوند. این واقعیتی است که در ایران و در دنیای امروز بسیار کسانی هستند که صمیمانه مخالف بی عدالتی و ظلم در هر شکل آن اند، ولی هنوز به اعتقادات دینی پایبندند. با این وجود، می توانند و لازم است که نقش مهمی در کمک به این انقلاب بازی کنند. اما مجاهدین در این زمره نیستند. آنان با فاشیست های مسیحی که معتقدند فقط با برده کردن نیمی از بشریت مونث می توانند جهان را اداره کنند، با کسانی که چارۀ جهان را در تحمیل اخلاقیات هوموفوبیک و نژادپرستانه و برتری طلبی امپریالیستی می دانند، کسانی که ضد تفکر انتقادی و ضد علم و ضد فکتِ اثبات شدۀ دگرگشت تکاملی داروین و انکار کنندگان نابودی محیط زیست بوده و تنها قدرتی هستند که مرتکب جنایت استفاده از بمب هسته ای شده اند، متحدند و آگاهانه چنین راهی را در پیش گرفته اند.