زنان افغانستان میتوانند چهره خاورمیانه را دگرگون کنند، اگر…

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

دو یادداشت دربارۀ جنبش زنان افغانستان و رژیم طالبان

ستاره مهری

از نشری آتش شماره ۱۱۹. مهر ۱۴۰۰

۱

زنان افغانستان، قوانین شریعت اسلام و تحمیل آن با زور تفنگ و اعدام و شلاق و زندان را طی جنگ های جهادی و سپس حکومت احزاب جهادی و به طور سیستماتیک در رژیم ترور و وحشت طالبان از سال  ۱۹۹۶ تا سال ۲۰۰۱ تجربه کرده اند. اما این بار متفاوت است زیرا مقاومت زنان افغانستان، از اعماق در حال انفجار است و پتانسیل آن را دارد که به تکرار تاریخ کریه و پر از ظلم گذشته فرمان ایست بدهد و فرماندۀ امواج رهایی بخشی شود که نه تنها چهره افغانستان که چهرۀ خاورمیانه را تغییر دهند. همۀ زنان جهان در حاصل نبرد کنونی میان زنان افغانستان و طالبان، ذینفع هستند. پیروزی زنان افغانستان حتا برای زنانِ آمریکا مهم است زیرا آنان هم اکنون، درگیر مبارزۀ حادی با طبقۀ حاکمۀ خود هستند که در پیوند با جنبش ارتجاعیِ بنیادگرایی مسیحی فاشیست که مانند حریقی در آمریکا رشد کرده است، عزم کرده تا سقط جنین را غیرقانونی کند و این حق را که یکی از مهمترین دستاوردهای جنبش زنان آمریکا است از آنان پس گرفته و در آمریکا همان کاری را با زنان کند که حکومت طالبان در افغانستان با زنان کرده و خواهد کرد. در صورتی که جنبش مقاومت زنان در افغانستان بتواند در چند زمینۀ مهم، خط روشنی پیش بگذارد و افق رهایی بخشی را ترسیم کند، می تواند امواجی ایجاد کند که نه تنها تاثیرات مثبتی بر کل صحنۀ سیاسی افغانستان بگذارد بلکه حتا از مرزهای افغانستان نیز گذشته و قطب الهام بخش جهانی شود.

یکم) تثبیت این واقعیت که امپریالیست ها و بنیادگرایان اسلامی، از هر بِرَندی که باشند (جهادی، طالب، جمهوری اسلامی ایران و…) دشمن آزادی و بالندگی و همبستگی انسان های هر بوم و ملت و کل جهان هستند و هر مقاومتی که قرار است آزاده و مردمی باشد باید هر دوی اینها را آماج قرار دهد و عملکرد و اصول پوسیده و ضد بشری آنها را در ملاء عام و جهان برملا کند.

دوم) تثبیت این واقعیت که زنان افغانستان از همۀ ملیتها و اقوام و مناطقِ هزاره و پشتون و تاجیک و ازبک زیر ستم یک سیستم (نظام) پدرسالاری و مردسالاری به ویژه از نوع دین سالار آن هستند. این وجه اشتراک، حال و آیندۀ مشترکی را برای آنها رقم زده و بیان آن است که ستم بر زن جهانی و رهایی زن نیز جهانی است. پس همبستگی زنان در مبارزه برای آزادی و برابری، هم در این کشور و هم در کل جهان، از مرزهای قومیت و ملیت و فرهنگها و هویتها گذر میکند و به طور عینی و ساختاری خصلتی انترناسیونالیستی دارد.

سوم) مقاومت نوینی که شروع شده، با وجود آنکه در آغاز راه است اما باید صدای اکثریت زنان افغانستان و به ویژه آنان که بی صدا هستند باشد و تلاش کند تا مقاومت زنان شهری را با اکثریت زنان افغانستان که در روستاها کار و زندگی میکنند پیوند زند. حکایت رنجها و مقاومت ها و تصاویر این زنان باید از پشت پرده ها بیرون کشیده شود. غلوآمیز نیست اگر بگوییم این زنان بیش از زنان شهری، به طور دست اول و مستقیم ظلم و شرارت ارتشهای جهادی، طالب و ارتش آمریکا را تجربه کرده اند. مزۀ شکسته شدن در خانه هایشان در نیمۀ شب توسط تفنگداران غول پیکر آمریکایی را چشیده اند و هنگام دست به دست شدن قدرت میان جنگ سالاران اسلامی مختلف در روستاهای شان، اعدامهای دسته جمعی و تجاوز و چپاول معیشت شان را به چشم دیده اند. ممکن است امروزه مقاومت آشکاری از سوی این زنان نباشد اما پتانسیل عظیمی در آنان نهفته است و بی تردید، نیرویی است که اگر بداند راهی برای نجات هست و این راه در مقابلش باز شود، هزاران فرمانده و جنگجوی یک جنگ رهایی بخش برای ساختن جامعه و دنیایی بهتر، از میانش برخواهد خاست.

چهارم) یکی از مهمترین مبارزات زنان افغانستان مبارزه برای حق کسب دانش علمی است. آنان تاریخ مقاومت جسورانه در مقابل سیاست های سرکوبگرانۀ طالبان در محروم کردن زنان از آموزش علم دارند. این مبارزه مستقیما مرتبط است با مبارزه برای جدایی دین از دولت که از گسل ها و مبارزات مهم امروز در افغانستان برای ساختن جامعه ای بنیادا متفاوت و بهتر برای اکثریت مردم است. در طول تاریخ تکامل جوامع بشری در چند قرن گذشته، مبارزه برای جدایی دین از آموزش و پرورش از ستون های مبارزه برای جدایی دین از دولت (سکولاریسم) بوده است. گسترش شیوۀ تفکر علمی دروازه های جوامع را به روی ترقی و پیشرفت باز کرده است. شیوۀ تفکر علمی خیلی ساده عبارتست از پذیرش تفکر منطقی که متکی بر شواهد است. به همین علت، بنیادگرایان دینی با آموزش شیوۀ تفکر علمی (یعنی، پذیرش تفکر منطقی که متکی بر شواهد است) ضدیت می کنند چون دین پدیده ای به شدت بیگانه با واقعیت و رویکرد منطقی به واقعیت است و موجب رشد و گسترش تفکر انتقادی می شود. اما نکتۀ اساسی ای که می خواهیم تاکید کنیم این است که، مهمترین تفکر علمی انتقادیِ عصر ما علم کمونیسم است. کمونیسم بخشی از علم مدرن است که بنیادگرایان اسلامی و قدرت های امپریالیستی دست در دست یکدیگر تلاش کرده اند تا آن را دفن کنند و از دسترس بشریت تحت ستم و استثمار دور نگاه دارند. زیرا این تنها علمی است که ثابت کرده جامعۀ طبقاتی ازلی نبوده و ابدی نیست و نباید آن را تحمل کرد. این تنها علمی است که نشان داده برده شدن زن به دست مرد، از سنگ بناهای شکل گیری شکاف ها و تمایزات طبقاتی بوده است. پس، جنبش مقاومت زنان در افغانستان و در هر نقطۀ دیگر جهان، برای بالیدن و قدرتمند شدن، مانند آب و هوا به آن نیاز دارد. مبارزه برای رهایی زنان در افغانستان و در جهان مبارزه ای پیچیده و نیازمند این دانش است تا زنان و مردان درگیر در این جبهه از مبارزه برای رهایی بشریت، نسبت به سرچشمه ای که این ستم را تولید می کند آگاه شوند و رابطۀ ستم بر زن با دیگر شکاف های طبقاتی و اجتماعی و جنگ های ویرانگر را درک کنند. همانطور که هیچ پزشکی بدون شناخت از آناتومی بدن و سوخت و ساز آن نمی تواند بیماری را تشخیص و درمان کند، مبارزان راه آزادی زنان هم بدون شناخت از آناتومی جامعه و سوخت و ساز آن، به ویژه بدون شناخت از خصلت و عملکرد نظام طبقاتیِ سرمایه داری که در جهان سلطه دارد، نمی توانند مبارزۀ خود را به مقصد برسانند. علم کمونیسم (که مثل هر علم دیگر تکامل یافته و امروز کمونیسم نوین است) در واقع علم پزشکی جامعه است[۱]. به همین علت در افغانستان و ایران و  سراسر خاورمیانه، پیشروی مبارزه برای رهایی زنان و رهایی بشریت، نیازمند شکل گرفتن گردان هایی از زنان مروج و مبلغ علم کمونیسم است تا این دانش رهایی بخش را به میان صدها هزار تن از زنان شهر و روستا ببرند.

۲

به ظاهر طالبان حاکمیت بلامنازع خود را برقرار کرده است! نه فقط آمریکا بلکه قدرت های امپریالیستی دیگر مانند چین و روسیه و دولت های منطقه (ایران و پاکستان و تاجیکستان و بقیه) منتظرند تا طالبان دعواهای درونی خود را کنار گذاشته و خود را تثبیت کنند تا در افغانستان به اصطلاح «امنیت» برقرار شود. حتا احزاب جهادی و باندهایی که حاکم بر رژیم قبلی بودند در اتاق انتظار نشسته اند تا رژیم طالبان کرسی هایی از قدرت را به آنها اهدا کند. مقاومتی که به ریاست احمد مسعود در پنجشیر اعلام شده، خواهان مذاکره و سهم خود در امارت اسلامی طالبان است. هرچند که اسمش را «مقاومت» گذاشته اند اما چانه زنی بر سر گرفتن سهمی از قدرت در ساختار ستم و استثمار بر مردم افغانستان است.

آن زنان و مردانی که در حکومت ساقط شدۀ «جمهوری اسلامی افغانستان» صاحب شغل و مقاوم بودند و اکنون خود را «حیرت زده» و «مظلوم» نشان می دهند، در واقع همدست سیاست جنایتکارانه ای بودند که طالبان را دوباره در افغانستان حاکم کرد. آمریکا این سیاست را از مدت ها پیش به طور علنی و با شراکت و همراهی همین ها، تحت عنوان ریاکارانۀ «مذاکرات صلح» در دوحه پیش می برد. زنانی که در مذاکرات شرکت داشتند، شکایت می کردند که چرا تعدادشان بر سر میز مذاکره کم است!  از همان آغاز واضح بود که این نه «مذاکرات صلح» بلکه تدارک دور جدیدی از جنگ بر سر تقویت بنیادگرایی اسلامی است.

 یکی از موضوعات محوری مذاکرات دوحه با طالبان این بود که قانون شریعت را با چه درجه از غلظت بر مردم افغانستان تحمیل کنند – به عبارت دیگر سر زنان افغانستان را چطور ببرند! در این مذاکرات، طالبان خواهان حاکمیت کامل شریعت حنفی در افغانستان بود و آمریکا هم با طالبان به توافق رسیده بود که در قانون اساسی «جمهوری اسلامی افغانستان» تغییرات جدی داده شود. قانون اساسی «جمهوری اسلامی افغانستان» پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ و در دوره رژیم حامد کرزای، با مشارکت مشاوران امنیتی آمریکا[۲] نوشته شد و ترکیبی بود از قوانین مدرن و قوانین مذهب حنفی. در قانون اساسیِ رژیم های وابسته به شوروی (که به ظاهر رژیم های «دموکراتیک» بودند) دین رسمی افغانستان «اسلام» تعیین شده بود. از سال ۱۳۸۲ که رژیم های وابسته به آمریکا حکومت را در دست گرفتند نیز در قانون اساسی دین رسمی «اسلام» ذکر شده است. اما این حد از شریعت برای طالبان قابل قبول نبود. در نتیجه، آنتونی بلینکن وزیر امور خارجۀ دولت جو بایدن در نامۀ هفتم مارس ۲۰۲۱ به اشرف غنی اطلاع داد که دولت آمریکا خواهان «تغییرات جدی» در قانون اساسی است. در ماده اول از بخش اول طرح دولت بایدن آمده است که «شورای عالی فقه اسلامی» در همه ساختارهای حکومتی و محلی ناظر خواهد بود و برای اطمینان از انطباق حرکت هر جنبده ای با عقاید و احکام اسلامی، این شورا باید همه مسوده های تقنینی، فرامین و مقررات را بررسی  کند و «رهبر» طالبان، ریاست این شورای فقها را به عهده خواهد داشت. نامه بلینکن شامل این خواست هم هست که عده ای از اعضای طالبان باید بدون انتخابات به پارلمان شوراهای ایالتی و ولایتی راه یابند یا آنها را منحل کنند[۳].

این نوع دخالت امپریالیستی در شکل دادن به قانون کشورهای «جهان سوم» (در واقع شکل دادن به ساختارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که بیان نظام مند خود را در قانون می یابند) در روابط امپریالیست ها با کشورهای تحت سلطه شان چیز جدیدی نیست. حتا «ادغام دین در دولت»، یعنی ادغام اصول کهنه و منسوخ مذاهب در کارکردِ دولت های تحت سلطه و تعیین موقعیت و منزلت اجتماعی زنان، همواره بخشی از «دولت- ملت سازی» امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه بوده است[۴]. به طور مثال، ناپلئون در همان حال که در اروپا بساط سلطۀ کلیسا را از قانون و آموزش و به طور کلی ادارۀ جامعه بر چید و جدایی دین از دولت را قطعیت بخشید، هنگام فتح مصر دستور داد تا برای مصر، قوانینی بر پایه دستورات قرآن نوشته شود[۵]. یا بریتانیائی ها در هندوستان، از سال ۱۷۶۰ در اتحاد با طبقات فئودال و سلاطین محلی روابط اجتماعی آن کشور را سازمان می دادند و این روابط را با تدوین  قانون، نظام مند می کردند. آنها حتا روابط جنسیتی و پدرسالاریِ موجود در هند را قانونی و سرکوب دولتی را ضامن اجرای آن کردند.  مثلا، در سال ۱۸۹۱ نائب السلطنۀ پادشاه بریتانیا در هند (لرد لنس دان) متممی را به قانون جزائی ۳۷۶ هند اضافه کرد که در آن سن ازدواج دختران هندی از ده سال به ۱۲ سال افزایش داد و روابط جنسی قانونی را محدود به رابطه میان دو  جنس مذکر و مونث و از طریق دخول ارگان مرد در زن تعریف کرد و اعلام کرد این قانون باید در فاحشه ها هم رعایت شود. قانونِ بریتانیایی برای هند، به پدر دختر حق می داد که بدن دخترش را به یک یوزر (استفاده کنندۀ) مذکر اعم از شوهر، مشتری یا ارباب منتقل کند و آنها حق داشتند دختر را حامله کنند. دخول قانونی یا حامله کردن در این قانون فقط یک شرط داشت و آنهم سن بود و به شرط تحقق آن، دولت و قانون به قیم دختر یا صاحبِ دختر اجازه می داد که او را با یوزر مذکر دیگری معامله کند. بدین ترتیب دولت فخیمۀ بریتانیا در هند دختر بچه ها را «زن» تعریف کرد و تجاوز به کودکان را نظام مند کرد[۶]. دولت استعماری بریتانیا برای توجیه پذیر کردن تجاوز به دختر بچه ها از «علم مدرن پزشکی» هم استفاده کرده و اعلام کرد که، «در مناطق حاره دختران مثل میوه ها زود پخته می شوند». بله!  تهوع آور و کریه و تبه کارانه است. اما امپریالیسم همین است!

وقتی ارتش های استعماری بریتانیا و فرانسه در آفریقا مستقر شدند، افسران بریتانیایی و فرانسوی به مردان زمین و ابزار و آموزش می دادند ولی زمین های زراعی زنان را از بین برده و آنها را مجبور کردند که در کشت پلانتاژها دستیار مردان بشوند. به این ترتیب، سرمایه داری از همان زمان که پا از کشورهای خود بیرون گذاشت و ابتدا به شکل استعمار و سپس به شکل امپریالیستی وارد کشورهای «جهان سوم» شد، روابط قدرت جدیدی را میان زن و مرد به ‌وجود آورد که نه تنها زنان آزاد نشدند بلکه زنجیرهای نظام پدرسالاری بر پیکر آنان تجدید و تقویت شد و در نهایت، با متصل شدن نظام پدرسالاری در این کشورها به نظام سرمایه داری جهانی،  ساختار پدرسالاری سخت جان تر شد. بنابراین، نباید انتظار داشت که «دموکراسی» آمریکایی در افغانستان متفاوت عمل می کرد و یا بکند. دموکراسی آمریکایی در «جهان سوم» ، همیشه توسط ضرورت هایی که برای اهداف سیاسی و نظامی آمریکا مناسب بوده، شکل گرفته است. این دموکراسی در افغانستان، سنگسار و به آتش کشیدن زنان را بی عقوبت گذاشت و با بمباران دلبخواهی اهالی روستا، آنان را به سمت طالبان راند. پس از سقوط رژیم نجیب الله که وابسته به امپریالیسم روس بود، دست احزاب جهادی را بازگذاشت تا در کابل و مزار شریف و نقاط دیگر جنایت های جنگی هولناک از جمله تجاوز گروهی به زنان را مرتکب شوند (حتا کارنامه احمد شاه مسعود مملو از این جنایت هاست) و پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ دست ارتش و دستگاه امنیتی و باندهای جنایتکار وابسته به رژیم کرزای و غنی- عبدالله را باز گذاشت تا مردم و دارایی ها و زمین هایشان را چور و چپاول کنند. در این جنگ ها، زنان بسیاری به فقر مفرط کشیده شدند و مجبور شدند برای زنده نگاه داشتن فرزندانشان به تن فروشی تن دهند. این که قشر کوچکی از زنان شهری، تحصیلکرده و صاحب شغل شدند نمی تواند و نباید پوششی شود روی این حقیقت که اکثریت زنان افغانستان در این «دو دهه» هیچ دستاوردی نداشتند.

نکتۀ اساسی این است که موقعیت افغانستان بی ارتباط به آن چه سرمایه داری جهانی بر سر بشریت و کرۀ زمین آورده، نیست. در گوشه و کنار دنیا، صدها میلیون انسان در زاغه ها و معادن و کارگاه های عرقریزان و در روستاها در حال پوسیدن هستند. ساختارهای رسمی دولتی در بسیاری از نقاط جهان از بین رفته و باندهای مخوف مسلح جوامع کوچک را زیر سلطۀ خفقان آور خود درآورده اند. نابودی محیط زیست بر ابعاد فقر و آوارگی افزوده است. سطح برخورداری از بهداشت و آموزش مدرن بدتر از صدسال پیش شده است و اکنون بیماری کرونا صدها میلیون نفر را در مرز مرگ و زندگی قرار داده است. در این سیستم، هیچ آیندۀ بهتری متصور نیست. زنان افغانستان و کل بشریت چاره ای جز باز کردن راه انقلاب کمونیستی را ندارند و باز کردن این راه نیازمند تئوری قدرتمند کمونیسم نوین است. چون فقط این تئوری قادر است شرایط امروز را درک کند و راه تغییر آن را نشان دهد. با مشغول شدن به بیراهه ها و توهمات نباید وقت و انرژی را تلف کرد وگرنه این امکان هم از بین می رود. برای تقویت جبهه مقاومت زنان در افغانستان هم کمونیسم نوین یک ضرورت است. این تئوری را می توان و باید با زبانی ساده اما علمی و نافذ به میان صدها هزار زن در شهر و روستا برد تا آن را بیاموزند و توسط آن قدرت تغییر جهان را در خود به وجود آورند، سرزندگی و امید را کشف کنند و خودشان رهبران و فرماندهان باز کردن این راه رهایی بخش در افغانستان شوند.

یادداشتها:

[۱] باب آواکیان، تکامل دهندۀ علم کمونیسم تا سطح کنونی اش که «کمونیسم نوین» است در مورد رابطۀ میان این علم و مبارزه علیه ظلم می گوید: « برای درک اینکه چرا با وضعیتِ کنونی روبرو هستیم، نمیتوانیم صرفا به آنچه در هر مقطع در سطح اتفاق می افتد پاسخ دهیم. بلکه باید از سطح به عمق برویم، سرچشمه ها و علل زیربنایی اوضاع را کشف کنیم و به این درک برسیم که مشکل اساسی و راه حل واقعی کدام است. اگر صرفا در سطح بمانیم، مرتبا به این طرف و آن طرف کشیده خواهیم شد. این بدان معنا است که به درک علمی برسیم که ما تحت یک سیستم زندگی میکنیم و این سیستم در واقع یک سیستم سرمایه داری-امپریالیسم است…»  بیانیه باب آواکیان برای سال جدید ۲۰۲۱

[۲] به گفتۀ آرش آرامش، مشاور و متخصص امور امنیتی که در نگارش آن شرکت داشت

[۳] رجوع کنید به مقالۀ «آیت الله آنتونی بلینکن و تشکیل شورای فقها در افغانستان»، ستاره مهری، آتش فروردین ۱۴۰۰

[۴] باب آواکیان بر اهمیت استفاده از دین توسط بورژوازی تاکید می کند و می گوید: «این واقعیتی است که نمایندگان طبقۀ حاکمِ این کشور، خواه «لیبرال» باشند یا «محافظه کار»، خواه شخصاً به خدا اعتقاد داشته باشند یا خیر، قطعاً دین را عنصر مهمی در حفظ «انسجام اجتماعی» کشور و تحکیم بنیانهای سرمایه داری میدانند و به اَشکال گوناگون در ترویج دین، به  ویژه در ترویج مسیحیت فعال هستند. همه آنها اساساً مجریان گزاره ای هستند که منتسب به ناپلئون است که: «جامعه بدون نابرابری غیرممکن است؛ حفظ نابرابری بدون اخلاقیاتی که آن را توجیه پذیر کند ممکن نیست؛ و اخلاقیات توجیه گر، بدون دین غیرممکن است». (آواکیان، بیانیه سال جدید ۲۰۲۱)

[۵] ناپلئون در نامه‌ای به تاریخ ٢٨ اوت ١٧٩٨ به شیخ المصیری نوشت: «ژنرال کلبر من را از آداب و رسوم شما آگاه کرده و من به واقع از آن خوشم آمده است… امیدوارم برای آن دیر نشده باشد که بتوانم تمام خردمندان و افراد تحصیل کرده کشور را جمع کنم و نظامی هماهنگ بر پایه دستورات قرآن، که تنها حقایق موجود در جهان هستند و تنها آن‌ها می‌توانند خوشبختی برای انسان بیاورند، پایه ریزی کنم.» البته بنیادگرایان اسلامی این را نشانۀ معجزۀ اسلام میدانند که بر ناپلئون تاثیر گذارد!

[۶] -Inventing Subjects, Himani Bannerji. Chapter:Age of Consent