نشریه «آتش» شماره ۱۳۵- بهمن ماه ۱۴۰۱​

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۴ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۳۵- بهمن ماه ۱۴۰۱

پروژه ای به نام «رضا پهلوی»
آلترناتیوسازی امپریالیستی در مقابل سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی باید برود و این ضرورتی است که باید پاسخ بگیرد. اما این که این رژیم برای چه و برای که باید سرنگون شود و به جای آن چه سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بنشیند به طرز خطرناکی ناروشن است. یک ضد انقلاب جدید، پروژه و پروسه ای تحت نام رضا پهلوی و با کفالت امپریالیست های آمریکایی برای شکل دادن به رژیم آینده به راه افتاده است. هدف آن: تجدید سازماندهی طبقۀ حاکمه در ایران است. روشی که در حال حاضر در پیش گرفته شده، ایجاد ائتلافی از حامیان رژیم سرنگون شدۀ شاه و بخشی از نظامیان و امنیتی ها و دیوان سالاران و آخوندهای حاکم در جمهوری اسلامی است. مساله، «فرد» و «گذشته» او نیست. رضا پهلوی سخنگو و صدای ضد انقلاب جدیدی است که با کمک قدرت های امپریالیستی به ویژه آمریکا خود را سازمان می دهد، یارگیری می کند، نیروهای سیاسی را که باید «خنثی» شوند نشانه گذاری می کند (آنطور که خمینی و شرکاء در سال ۵۷ کردند) و وعده های پوپولیستی در مورد آیندۀ «دموکراتیک» و «رفاه اقتصادی» هم می‏دهد (بازهم، مانند خمینی و هم پالگی هایش در سال ۵۷).
علاوه بر این، از درون جمهوری اسلامی هم صداهایی در لزوم «تغییر» بلند است که می توان آن را نوعی «گفتگو» و «چانه زنی» با این پروژه تلقی کرد. به طور مثال رجوع کنید به «سه سناریو پیش روی جمهوری اسلامی قرار دارد» از عباس عبدی.(۱) طرح های دیگری هم از سوی برخی اپوزیسیون خارج از کشور داده می شود. مانند جمهوری خواهی، ایجاد قطب ملل غیر فارس حول خواست فدرالیسم، و غیره. اما هیچ یک از این ها، خارج از چارچوب نظام سرمایه داری در ایران و اصول و کارکردهای نظام سرمایه داری- امپریالیستی حاکم در جهان قرار ندارند. از این رو، نباید تعجب کرد که در نهایت، این طرح ها و سخنگویان شان در پروژۀ رضا پهلوی ادغام شوند یا به قول برخی با آن «همگرایی» کنند! اما آن چه گفته شد به معنای «موفقیت» این پروژه نیست. خیر! زمین، نه زیرپای جمهوری اسلامی سفت است و نه زیر پای ضد انقلاب خارج از حکومت. زیرا، بحران در ایران تبارزی از بحران فراگیری است که کل نظام سرمایه داری-امپریالیستی را فراگرفته است و صحنۀ جهانی در شکل دادن به روندهای داخل ایران تعیین کننده است. اوضاع جهان بسیار سیال با غیر منتظره های عجیب است. پیش درآمدهای آن را می توان در جنگ نیابتی میان امپریالیست های ناتو و امپریالیسم روسیه در اوکراین دید، در قدرت گیری فاشیست ها در حکومت و جامعۀ آمریکا و امکانِ بسیار واقعیِ به راه افتادن جنگ داخلی میان نیروهای فاشیست با نیروهای حامی حفظ نظم موجود و همچنین وقوع انقلاب (یا ترکیبی از هر دو) در آن کشور را دید؛ چشم انداز به راه افتادن موج بلندی از مبارزات کارگری و دانشجویی و محیط زیستی و زنان حتا در کشورهای مرفه امپریالیستی اروپا را نیز می توان دید.

امپریالیسم آمریکا و پروژه «رضا پهلوی»
بیش از ۴۰ سال است که امپریالیسم آمریکا با هدفِ بازگشت به موقعیتی که از بعد از جنگ جهانی دوم تا سرنگونی رژیم شاه در ایران داشت، کار فکری و عملی کرده و تدارک دیده است: از جمله، با رصد کردن و تعلیم بسیاری از ایرانیان در تبعید و جذب بسیاری از کارگزاران سابق جمهوری اسلامی. اما امروز، بر بستر اوضاع جهانی که موقعیت آمریکا را بی ثبات تر از همیشه کرده است و بلند شدن خیزش بی نظیر «ژینا» که چهار ستون جمهوری اسلامی را به لرزه درآورده است، حاکمان امپریالیسم آمریکا به این نتیجه رسیده اند که فرصتی به دست آمده تا شانس خود را در «دگردیسی» رژیم جمهوری اسلامی یا «جا به جایی» آن با رژیمی که متحد آمریکا باشد، بیازمایند. هرچند، شکست پروژه های آمریکا در خاورمیانه در ۲۵ سال گذشته و ورود امپریالیست تازه نفسی چون چین به این منطقه که نفوذ بسیار زیادی در ایران دارد، بر توان آمریکا و کلیۀ پروژه های تحت حمایت آمریکا از جمله پروژه رضا پهلوی، حد می زند. با این حال، خاورمیانه بخشی از امپراتوری امپریالیسم آمریکا است و مجبور است نقشه ای برای کشیدن ایران به مدار خود داشته باشد. امپریالیسم آمریکا حول این نقشه، نیروهای تحت حمایت خود را سازماندهی می کند و با ترغیب و تهدید، نیروهای سیاسی مختلف اپوزیسیون را به سمت این پروژه هول می دهد — از جمله، برخی نیروهای کرد و بلوچ و روشنفکران لیبرال دموکرات دانشگاهی و حقوق بشری و مطبوعاتی تا جمهوری خواهان طرفدار امپریالیست های اروپایی و غیره را. اما، مهم ترین انتظار امپریالیسم آمریکا از این پروژه/پروسه آن است که بتواند مراکز قدرت در جمهوری اسلامی را جذب کند تا در رژیم آیندۀ متمایل به آمریکا، امکان استفاده از ساختارهای قدرت حاکم کماکان وجود داشته باشد. وجود شکاف های عمیق در هیئت حاکمه جمهوری اسلامی، این گرایش را در میان مراکز فکر امپریالیسم آمریکا تقویت می کند. آن چه چنین طرح هایی را پر از تناقضات ذاتی می کند، بازهم چارچوبۀ بزرگ تر اوضاع جهانی است. دستان قدرتمند بحران در نظام جهانی، مرتبا ارزش این پروژه های ضد انقلابی را در بازار بورس جهانی بالا و پایین می برد و می تواند کاملا آن را بر زمین بزند. زیرا صحنه سیاسی جهان، مانند صحنه بازار جهانی سرمایه داری، پر از هرج و مرج است و زمین زیرپای همه این بازیگران بسیار لغزنده و آیندۀ «قمار بر سر ایران» برایشان نامعلوم است. بی جهت نیست که مراکز فکر امپریالیست های آمریکایی با «بیم و امید» به صحنۀ ایران می نگرند.(۲) مراکز قدرت در داخل و بیرون جمهوری اسلامی و قدرت های امپریالیست از «شرق» تا «غرب»، تلاش می کنند تا به طور نقشه مند حرکت کرده و آیندۀ ایرانِ پس از جمهوری اسلامی را «کنترل» کنند. اما اوضاع بسیار تضادمند است و با دخالتگری خط و استراتژی انقلابی می توان صحنه را کاملا به نفع انقلاب تجدید قطب بندی کرد.
با توجه به تصویر بزرگتر، یعنی تشدید بی سابقۀ تضاد اساسی سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی ثروت با تصاحب و کنترل خصوصی آن توسط قشر کوچکی از سرمایه داران)؛ و با توجه به آشوب بی سابقه ای که تشدید این تضاد، در نظام فرمانروایی سیاسیِ حاکم بر جهان تولید می کند؛ و با توجه به این که ترکیب اوضاع متلاطم جهان با تضادهای حاد سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعیِ جامعۀ ایران، آن را تبدیل به یک نقطه اشتعال نظم جهانی کرده است … ورشکستگی پروژه «رضا پهلوی» و پروژه های مشابه آن و همچنین هر گونه تلاش مراکز قدرت در جمهوری اسلامی برای ترمیم رژیم، به سرعت عریان شده و در نهایت، شکست خواهند خورد. اما این امر، به خودی خود راه را برای انقلاب باز نخواهد کرد. راه انقلاب را باید باز کرد. هرچند، دستان قدرتمند بحران در سیستم عامل مهمی در آماده کردن زمینه های انقلاب است و انقلاب، پایه های مادی عمیق و رشد یابنده در این اوضاع دارد، اما اگر صف انقلاب به عنوان یک قطب موثر سربلند نکند، اگر کاری نکنیم که ده ها هزار و در نهایت میلیون ها نفر آگاهانه تمایز میان انقلاب واقعی با برنامه ها و سیاست های بورژوایی و ضد انقلابی را تشخیص دهند، نه تنها انقلاب موفق نمی شود بلکه روندهای وحشتناکی می تواند شکل بگیرد که چگونگی آن قابل پیش بینی نیست. مثلا، ایران می تواند صحنه و میدان جنگ های نیابتی شود. همان طور که اوکراین شده است.
اینجاست که نقش ما کمونیست های انقلابی به عنوان هستۀ مستحکم اردوی انقلاب مطرح می شود. پروژه ها و برنامه های ضد انقلاب داخل و بیرون حکومت و امپریالیست های حامی آن ها، بیان نگاهشان به ضرورت ها و آزادی هایشان در چنین اوضاعی است. ضرورت اساسی آن ها حفظ چارچوب کهنۀ نظم اجتماعی موجود است. ضرورت اساسی اما، سرنگون کردن کلیت نظم اجتماعی کهنه است و حتا با «تغییر رژیم» این ضرورت پابرجا خواهد بود. اما آزادی ما در جواب به این ضرورت در کجا نهفته است؟ در این جا، «آزادی» به معنای داشتن امکان و فرصت تعیین جهت تکامل جامعه به سمت مثبت و بنیاداً متفاوت از شرایط استثمار و ستم های چندگانه و نابودی محیط زیست است. «آزادی» ما در این است که بتوانیم در ابتدا ده ها هزار و در ادامه میلیون ها نفر را آگاه به مختصات و محتوا و برنامه یک انقلاب واقعی کنیم — انقلابی که واقعاً بتواند بر شرایط ستم و استثمار اکثریت جامعه نقطه پایان بگذارد. مشخصات این انقلاب باید برای شمار کثیری از مردم روشن باشد و عمیقاً درک کنند که همۀ مصائب و رنج‌های امروز جملگی ریشه در شیوۀ تولیدی سرمایه‌داری دارند. آزادی ما در آن است که علاوه بر ده ها هزار و میلیون ها انسان آگاه به محتوای انقلاب، از میان آن ها هزاران و در ادامه راه ده ها هزار نفر را به عنوان مبارزان و رهبران و فرماندهان استراتژیک انقلاب متشکل کرده و تعلیم دهیم.
در انجام این وظایف در اوضاع کنونی، یکی از مهمترین روش ها، ایجاد تمایز با آلترناتیوهای کهنه و پیش گذاشتن آلترناتیو یک انقلاب واقعی و مختصات و عملکرد جامعۀ سوسیالیستی نوین است. در عصر کنونی که عصر حاکمیت سرمایه داری در جامعه ما و کل جهان است، انقلاب واقعی فقط می تواند یک انقلاب کمونیستی باشد. حتا آزادی نیروهایی که کمونیست نیستند اما خواهان تغییر بنیادین جامعه می باشند، در چنین انقلابی است. برای خدمت به باز کردن راه این انقلاب، لازم نیست همه کمونیست انقلابی بشوند. اما کمونیست های انقلابی باید هسته مستحکم و متعهد، سازمان یافته و منضبط این راهِ سخت اما رهایی بخش باشند. پس، آزادی همه ما از نیروهای انقلابی کمونیست و همچنین نیروهای چپ و آزادیخواه، در باز کردن راه یک انقلاب اجتماعی واقعی از میان پیچ و خم‌ها و چالش‌های بزرگ سیاسی است. برای همین «انقلاب نه چیزی کمتر» و «انقلاب تنها راه حل است» شعارهایی به شدت واقع گرایانه هستند.

ما چه باید بکنیم؟ برنامه کوتاه مدت چیست؟
مقاومت سازمان یافته علیه جمهوری اسلامی باید عمدتاً با محتوای صریح انقلابی و همچنین خط کشی با ضد انقلاب جدید پیش برود. این محتوای انقلابی در موضعگیری علیه دو منسوخ «بنیادگرایی و امپریالیسم» که ایران و خاورمیانه را به آتش کشیده اند و بهم پیوستن خواست های هفت گانه ضد سرکوب سیاسی و زندانی سیاسی، ضد فقر و بیکاری، ضد ادغام دین و دولت، ضد حجاب اجباری و قوانین زن ستیز، ضد ستم ملی، ضد نابودی محیط زیست، ضد جنگ های ارتجاعی و امپریالیستی فشرده می شود. این محتوای انقلابی باید با فراگیر کردن «سه فرمان شورای حکومت موقت» (۳) تقویت شود. این «سه فرمان» خلاصه ای از اقداماتی است که از فردای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط قدرت انقلابی که در جریان سرنگونی جمهوری اسلامی شکل گرفته است عملی خواهند شد. اما از همین امروز، چشم اندازی انضمامی به مردم می‏دهد، به آنان کمک می کند که حول برنامه ای که زخم های اجتماعی عمیق جامعه ما را خطاب قرار می دهند، برای انقلاب متحد شوند.
بر خلاف تبلیغات مسموم ضد انقلاب جدید و پیروانش، ایجاد جدایی با صف حامیان پروژه های ضد انقلابی، هرگز قدرت مقاومت ما علیه جمهوری اسلامی را کم نمی‏کند بلکه بر قدرت آن می افزاید. به این علت که مبارزه مردم را در مقابل اتحادهای ضد انقلاب جدید و مراکز قدرت در جمهوری اسلامی و معاملات کثیف امپریالیستی مصون می دارد. ولی از آن مهمتر، مبارزه علیه جمهوری اسلامی کیفیت علمی و منطبق بر ضرورت جامعه را پیدا می کند و همین امر قدرت تداوم و اعتماد به آینده را در میان صدها هزار و سپس میلیون ها نفر افزایش می دهد. در خارج کشور، امکان ایجاد اتحادهای وسیع انترناسیونالیستی را به وجود می آورد که یادآور حمایت از جنگ ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا و حمایت تمام جهان از جنبش حقوق مدنی سیاهان در دهه شصت و حتا بسیار وسیع تر و عمیق تر از آن باشد.

 وظیفه عمده کمونیست ها چیست؟
در شرایط کنونی، سؤال مرکزی این است: «کدام بدیل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در مقابل جمهوری اسلامی قادر است و می‌تواند به رهایی مردم منجر شود؟» جواب حقیقی که بازتاب علمی واقعیت مادی جامعه ما و جهان است، این است: بدیل کیفیتاً و بنیاداً متفاوت از وضع موجود فقط یک جمهوری سوسیالیستی نوین می تواند باشد و تنها راه تحقق آن انقلاب کمونیستی است. اگر ما این حقیقت را پیش نگذاریم، در واقع میدان را برای بازسازی دولت دیکتاتوری بورژوازی در شکل‌های دیگر باز گذارده ایم تا چند ده سال دیگر اکثریت مردم جامعه محکوم به همان رنج های مفرطی شوند که امروز به آن ها تحمیل می شود. بازهم خیزش و بازهم سرکوب. پس وظیفۀ عمدۀ ما کمونیست‌ها، حتا در شرایطی که در اتحادهای وسیع برای باز کردن راه انقلاب با کسانی که کمونیست یا انقلابی نیستند کار می کنیم، انتقال آگاهی در مورد این بدیل و نقشه راه آن است. دو سند مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران و پیش‌نویس قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، تکیه‌گاه همیشگی ما در پیشبرد این وظیفه‌اند.
مردمی که در چهل سال گذشته از رهبران و سخنگویان واقعی خود (کمونیست‌های انقلابی) محروم بوده‌اند و به طور مکرر توسط جناح‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب بازی داده شده و عادت کرده‌اند تا از میان «بد و بدتر» (از میان طیفی از شکنجه گران و ستمگران خود) یکی را انتخاب کنند، در صحنۀ پرآشوبی که در آن امثال رضا پهلوی-پاسداران و شوونیست های ایرانشهری متنفر از زن و کرد و بلوچ … افکار ارتجاعی پخش کرده و قدرت نمایی می کنند، دست به انتخاب درستی نخواهند زد، مگر این که ما به وظایف بالا عمل کنیم. مردم ما، با وجود خیزش سراسری بی نظیر، هنوز صدای واقعی و متحد خود را ندارند: صدایی که واقعاً منطبق بر منافع کوتاه مدت و درازمدتشان باشد. این صدا، باید در «انقلاب و نه چیزی کمتر» پژواک بیابد و با داشتن این آگاهی، مردم عمیقاً خواهند فهمید که نه فقط جمهوری اسلامی بلکه هر رژیمی که آمریکا با تکیه بر پروژه رضا پهلوی یا رضا پهلوی پلاس، به قدرت برساند، هرگز قادر به حل مسئلۀ فقر و بیکاری، ستم ملی و ستم بر زنان، فاجعه نابودی محیط زیست، گسترش جنگ‌های ویرانگر خاورمیانه و غیره نخواهند بود. 
توضیحات:

۱- گفتگوی اقتصاد آنلاین با عباس عبدی. ۷۱ دی ۱۰۴۱
«بدون حل سیاست داخلی امکان ندارد که مسائل ایران حل شود. … بخش‌های زیادی در سیستم به این نتیجه رسیدند که وضعیت فعلی را نمی‌توان ادامه داد. ولی به سهولت هم نمی‌توان راه‌حلی برای آن پیدا کرد. مگر این‌که مخالفان و منتقدان وضع موجود بتوانند برنامه‌ای روی میز بگذارند که چشم‌انداز مثبتی را به مردم ارائه کند و اعتمادی را هم در سیستم ایجاد کند. … این تنها راه عبور از وضعیت فعلی است، در غیر این صورت وضعیت همین طور ادامه پیدا خواهد کرد و یا جنگ خواهد شد، یا درگیری و یا فروپاشی.» او به حاکمیت هشدار می دهد که اگر وضع «بدون اصلاحات» ادامه یابد، آنها که سکوت کرده اند، سکوت خود را خواهند شکست و آنها که تا کنون با حرف از خیزش حمایت کرده اند به خیابان خواهند پیوست. و رک و صریح به خامنه ای وعده می دهد که چنانچه «سه اصلاحات در چارچوب نظام» صورت بگیرد، به قول وی «آنها که تا کنون با حرف حمایت کرده اند، سکوت خواهند کرد و خیابان هم مجبور به همراهی خواهد شد».
۲- رابرت کاپلان می نویسد: «یک ایران پساآخوندی به دلیل تجربه ای که با آخوندها داشته، در ابتدا بسیار طرف دار غرب خواهد بود. اما با گذشت زمان، از آن جا که این کشور در عمل به یک پازل بزرگ از یکپارچگی اوراسیا تبدیل می‌شود، ممکن است حتی روابط قوی‌تری با چین مستبد نسبت به آلمان کنونی برقرار کند. به عبارت دیگر، خاورمیانه صلح‌‌آمیزتر و یکپارچه‌تر می‌تواند به دلیل رقابت با پکن، درواقع چالش جدیدی برای ایالات متحده به وجود آورد. حدود ۸۵ میلیون نفر از یک سرزمین بسیار استراتژیک بطور ناگهانی در اقتصاد جهانی ادغام خواهند شد. ایران به معدن طلا برای تجارت بین‌الملل و جدایی‌ناپذیر مرحله بعدی جهانی شدن تبدیل خواهد شد. یک ایران دمکراتیک، جهان پساآمریکا را [در ارتباط با قدرت چین] آن قدر که پیچیده و متفاوت می‌ کند، تقویت نمی‌ کند». بلومبرگ، ۲۶ دسامبر ۲۰۲۲
۳- فرمان‌های سه‌ گانۀ شورای حکومت موقت؛ بخشی از سند مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران www.cpimlm.org

واقعیت کمونیسم

دیکتاتوری بورژوازی چیست؟ دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟

در اکتبر ۲۰۲۲ برنامه «انقلاب و نه چیزی کمتر» مصاحبه ای کاملاً متفاوت با باب آواکیان، رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا و معمار «کمونیسم نوین» انجام داد. سه بخش مصاحبه به فارسی زیرنویس شده و لینک های آن در وبسایت cpimlm.org در معرفی «مصاحبه با باب آواکیان در برنامه انقلاب نه چیزی کمتر» و همچنین در وبسایت revcom.us موجود است. آواکیان در بخش سوم مصاحبه به موضوع بسیار مهم و حیاتی «قدرت سیاسی» می پردازد که گزیده ای از آن را در زیر می آوریم.

سوال: … شما اظهارات بولدی کرده اید که خواست کسب قدرت سیاسی درست است و قدرت دولتی در دست آدم های درست و طبقه درست، عالی است.اکثر مردم در مورد قدرت دولتی این طور فکر نمی کنند، … چرا داشتن قدرت دولتی، عالی است؟
باب آواکیان: افکار مزخرفی تبلیغ می شود، مثل حرف آن لُرد انگلیسی که می گوید قدرت فساد می آورد، قدرت مطلقه هم فساد مطلق می آورد. مردم گرایش دارند چیزها را آنگونه که اکنون هست ببینند و برایشان تخیل این امر دشوار است که قدرت می تواند توسط مردم به شیوۀ دیگری اعمال شود.
پس به این دلیل است که می گویم قدرت دولتی چیزی بسیار عالی است و به منظور ریشه کن کردن تمام ستم ها، به قدرت در جامعه نیاز داریم. علت این که در حال حاضر قادر به انجام آن نیستیم این است که آدم های نادرست، یعنی طبقه استثمارگران که همان سرمایه داران امپریالیست باشند، قدرت دولتی را در اختیار دارند و از آن برای سرکوب هر تلاش جدی جهت ریشه کن کردن ستم ها استفاده می کنند.
ما نیازمند نوع دیگری از قدرت دولتی هستیم – یک قدرت دولتی سوسیالیستی که اساساً متفاوت است، از نظر این که مبتنی بر چیست، هدفش چیست و همچنین چه کسانی را در اعمال قدرت دولتی دخالت می دهد. این قدرت دولتی، به طور فزاینده توده های مردم را به عنوان بازیگران مبتکر و فعال تغییر جامعه، درگیر می کند. و برخلاف سیستم کنونی، قدرت دولتی سوسیالیستی از حرکت توده‌های مردم برای ریشه‌کن کردن همه نوع ستم حمایت می کند – و در عین حال آن ها را رهبری می کند تا ببینند در مقابل چه چیزی ایستاده  اند و چه تضادهایی را باید بشکافند برای ریشه کن کردن همه این ها، و چطور برایش مبارزه کنند. بنابراین این یک نوع کاملاً متفاوت از قدرت دولتی است….
…اول از همه این که نیروی پلیسی که برای حفظ سیستم ستم، روزانه مردم را به قتل می رساند وجود نخواهد داشت. البته، نیروی پلیس نیاز خواهیم داشت؛ برای دفاع از انقلاب به نیروهای مسلح نیاز خواهیم داشت. اما این نیروها کاملاً متفاوت خواهند بود. آن ها توده‌های مردمی خواهند بود که برای انقلاب قیام کرده‌اند – یعنی پلیس و نیروهای مسلح متشکل از همین توده ها خواهند بود… ما در مورد مردم آنطور که الان هستند صحبت نمی کنیم. از مردمی صحبت می کنیم که کاملا تغییر کرده اند، آن مردمی که در جریان نبرد برای تغییر جهان و انجام انقلاب، بر اساس مبارزاتی که با آن ها شده، خود را کاملاً تغییر داده اند. … قدرت دولتی در دستان توده هایی از مردم خواهد بود که با آن ها مبارزه شده تا رهاکنندگان بشریت باشند و بر این اساس انقلاب کنند.
نقش قدرت دولتی و این که واقعاً در خدمت انقلاب برای رهایی توده‌های مردم است یا این که یک نیروی سرکوبگر جدید علیه مردم است؛ این امر، توسط محتوای آن قدرت دولتی تعیین می‌شود – توسط خط، سیاست و ایدئولوژی و برنامه ای که اساس و قطب راهنمایش است. و اینگونه است که می توان مردم را در ارزیابی از آن رهبری کرد- این که ویژگی این قدرت دولتی چیست. آیا این قدرت دولتی است که بالای سر مردم ایستاده و به نیرویی سرکوبگر تبدیل می‌شود که عملاً سیستم قدیمی استثمار و سرکوب را احیاء می کند؟ یا یک قدرت دولتی است که به واسطه محتوا و اعمالش، به واسطه شیوه رهبری اش، به واسطه چیزی که برایش مبارزه می کند– در عمل پشتوانه و حامی مردم در رهایی خودشان است و حامی انقلاب در سراسر جهان است، با همان هدف رهایی، ریشه کن کردن و نابودی همه تعارضات آشتی ناپذیر بین مردم، همه اشکال ستم و استثمار در دنیا. به همین دلیل است که بله، من می‌خواهم ما قدرت دولتی داشته باشیم – نه ما سه نفری که اینجا نشسته‌ایم – بلکه مردمی که برای انقلاب به پا خاسته اند تا بتوانند آنچه را که برای آن جنگیده اند متحقق کنند.
سوال: … شما نوشته اید که «همه دیکتاتوری ها بد نیستند» و جای دیگر گفته اید «دموکراسی صرفا کلمۀ دیگری است برای دیکتاتوری.» این ها اظهارات بسیار بحث برانگیز و تحریک آمیز هستند، …. چرا برای رهایی بشریت مهم است که در این باره رک و صریح باشیم.
باب آواکیان: ببینید، تکرار می کنم: مسئله بستگی به محتوای دیکتاتوری دارد. …دیکتاتوری، دیکتاتوری یک طبقه است. دیکتاتوری مبتنی بر یک سیستم زیربنایی است: می خواهد سیستم استثمار سرمایه داری-امپریالیستی باشد و یا یک دیکتاتوری بنیاداً متفاوت که دیکتاتوری سیستم سوسیالیستی است که جهت گیریش ریشه کن کردن کلیه انواع استثمار و ستم است. این دو دیکتاتوری، کیفیتاً متفاوت اند. …
دیکتاتوری، حاکمیت یک طبقه است، نه حاکمیت یک فرد یا یک دسته کوچک. و مبتنی بر یک سیستم زیربنایی از روابط اجتماعی و بسیار اساسی تر، روابط اقتصادی است. … ما توضیح علمی از دیکتاتوری را ارائه می دهیم و مفهوم غیرعلمی آن را بازتعریف می کنیم چون این درک را می دهد که گویا دیکتاتوری صرفا توسط یک فرد یا گروه کوچکی از آدم ها اعمال می شود، بدون درک این که دیکتاتوری مبتنی بر یک سیستم زیربنایی است و روابط مشخصی را تجسم می بخشد.
این اولین چیزی است که باید فهمید: دیکتاتوری چیست؟ و دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری طبقۀ استثمار شده و به عبارت دیگر، قدرت دولتی سوسیالیستی چیست. بیایید از این مسئله راز زدایی کنیم. ما داریم در مورد قدرت دولتی ای صحبت می کنیم که بتواند دگرگونی هایی را اعمال کند که انقلاب سوسیالیستی تماما در مورد آن است و پشتوانۀ نهادینه ای باشد برای انجام آن ها: ریشه کن کردن ستم بر زنان، ریشه کن کردن تمام ستم های جنسیتی، ریشه کن کردن استثمار مردم و شرایطی که برخی انسان ها دیگران را مجبور می کنند تا کار کنند و برای آن ها پول درآورند. ریشه کن کردن تمامی روابط بین نژادها و ملیت های مختلف که تجسم برتری یک گروه بر گروه دیگر و… است
قدرت دولتی سوسیالیستی، دیکتاتوری پرولتاریا به این چیزها مربوط است. آیا در این دیکتاتوری، دموکراسی وجود دارد؟ بله، دموکراسی ای وجود دارد که در نظام سرمایه داری-امپریالیستی کنونی، که حکومت استثمارگران است، غیرقابل تصور است. درگیر شدن فزایندۀ مردم، به صورت موج وار و وسیع با رهبری ای که آن ها را در تعیین مسیر جامعه و تغییر روابط ستم گرانه ای که بر ضد آن قیام کرده اند، رهبری می کند.
بله، نیاز به رهبری خواهد بود. اما مشارکت فعال مردم و همچنین همانطور که گفتم، مقدار زیادی ابراز مخالفت و جوشش فکری، درهمه عرصه ها از جمله در هنر و فرهنگ وجود خواهد داشت. «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین» به اصلی اشاره می کند که هدایت کنندۀ کل «قانون اساسی …» و دیکتاتوری پرولتاریا و قدرت دولتی سوسیالیستی است: اصل هسته محکم با الاستیسته بسیار بر مبنای هسته محکم.
به عنوان مثال، در حوزه آموزش، «قانون اساسی…» می گوید که هسته محکم سیستم آموزشی در جامعه نوین سوسیالیستی، به کارگیری ماتریالیسم دیالکتیکی، رویکرد علمی برای درک واقعیت مادی، هم در طبیعت و هم در جامعه خواهد بود. می گوید، این هسته محکم خواهد بود، اما در این چارچوب، الاستیسیته هم وجود خواهد داشت، در شکل حضور سایر دیدگاه ها و دیدگاه های مخالف.
همچنین در سراسر جامعه – در حوزه فرهنگ و رسانه و غیره. چشم انداز ما این است. و به این درک رسیده ایم که این اصل به طور موثر، در اعمال قدرت دولتی سوسیالیستی، دیکتاتوری پرولتاریا باید به کار برده شود، به نحوی که به طور فزاینده‌ای فعالیت آگاهانه انقلابی توده‌های مردم و بحث و جدل آن ها را حول افکار و برنامه ها درگیر کند و به شکلی زنده پیش ببرد.
تمام این مصاحبه بسیار مهم را گوش کنید و آن را به بحث در محافل مختلف بگذارید.

سرکوب بخشی جدانشدنی از حکومت های شاه و شیخ!

لیلی بابایی

سرکوب و اعدام معترضین خیزش ژینا با شدت ادامه دارد درحالی که مردم اعتراض های خود را به احکام ناعادلانه و قتل های حکومتی نشان می دهند. اعدام های حکومتی پدیده جدیدی نیست و از ابتدای تأسیس جمهوری اسلامی و به موازات تحکیم پایه های حکومت با حذف مخالفین در دهه شصت و سال ۶۷ پیش رفت. جمهوری اسلامی می دانست و اکنون نیز می داند که برای کنترل جامعه و جلوگیری از فروپاشی حکومتش باید به سرکوب وسیع و حذف مخالفینش متوسل شود. در این بین، سرکوب بلوچستان و کردستان با توجه به ستم ملی عمیق در این نواحی و همچنین سرکوب قشرهای پایین و بی صدایانی چون محمد حسینی را لازم تر می دانند و همچنین آسانتر به انجام می رسانند.
اما سرکوب و شکنجه و اعدام مختص به جمهوری اسلامی نیست و در دوران پهلوی نیز دستگاه امنیتی ساواک برای تعقیب و زندان و ترور مخالفین حکومت استفاده می شد. از این میان می توان به افشاگری های خسرو گلسرخی -که خود نیز در بهمن ۱۳۵۲ اعدام شد- و غلامحسین ساعدی درباره شکنجه های وحشیانه ساواک در زندان ها اشاره کرد. شکنجه هایی از جمله وارد کردن شوک الکتریکی به شقیقه ها و آلت تناسلی با دستگاهی به نام آپولو، گذاشتن سوزن داغ زیر ناخن انگشتان، گذاشتن تخم مرغ داغ در مقعد و… (۱)

در این مقاله به دو سوال مشخص می پردازیم:
آیا تداوم سرکوب و نظام امنیتی-نظامی از دوران پهلوی تا جمهوری اسلامی به منش وحشیانه حکمرانانش از شاه و شیخ برمی گردد یا ضروریاتی وجود داشته اند برخاسته از کارکرد و تضادهای سیستم که حکومت ها را درهمه کشورها به خصوص در کشورهای تحت سلطه ای مثل ایران به سمت حکومت نظامی و سرکوب سوق می دهند؟
چطور می توان آینده ای را تضمین کرد که در آن خبری از سرکوب و اعدام نباشد؟
ملازم تکرار چرخه ستم و استثمار، دستگاه امنیتی و سرکوب است. مثال های دیگری جز ایران نیز در اینباره وجود دارد. یکی از این مثال ها تمام شدن رژیم آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی در سال ۱۹۹۴ و به قدرت رسیدن سیاهان در آنجا بود. پلیس های سیاه توسط پلیس های سفید رژیم گذشته و طبق آموزه های آن ها تعلیم دیدند. بی دفاعی و بی حقی توده های مردم در مقابل دولت، تداوم یافت – این بار تحت یک حکومت سیاه. فعالین محیط زیست و دهقانان بی زمین زندانی و شکنجه می شدند و اعتصاب کارگران با گلوله پاسخ می گرفت. (۲)

سوال این است که چه چیزی نیاز به سرکوب را تولید و بازتولید می کند؟ تحلیل علمی-تاریخی از تجارب جوامع مختلف در جهان نشان می دهد که سیستم سرمایه داری به علت آن که یک تضاد انفجاری را در بطن خود حمل می کند، دائماً نیازمند چنین سرکوبی است. تضاد انفجاری سرمایه داری این است که تولید را به شدت اجتماعی می کند و هم زمان تصاحب و کنترل ثروت را به شدت خصوصی کرده و در دست یک قشر کوچک سرمایه دار در هر کشور و در پهنه جهان، متمرکز می کند. این سیستم، نه تنها استثمار می کند، بلکه رقابت های حادی میان قطب های مختلف سرمایه داری-امپریالیسم، آشوب و بحران های متعدد اقتصادی و سیاسی و جنگ های ویرانگر به بار می آورد. توده های مردم علیه شرایط بیرحمانۀ ستم و استثمارشان، مرتباً سر به شورش بر می دارند و سیستم برای تسلیم کردن مردم به چنین نظم وحشیانه ای و برای فائق آمدن بر بحران های شدیدش، اجبارا سرکوب می کند. بنابراین و در تحلیل نهایی، این سیستم است که باعث می شود حاکمان دست به چنین جنایت هایی بزنند. نتیجه روشن این حقیقت اینست که برای پایان دادن به سرکوب و شکنجه، تمامیت سیستم باید تغییر کند و نه این که تنها رژیم یا مدیران آن جا به جا شوند آنچنان که در سال ۵۷ شد. علت اصلی تداوم چرخه سرکوب و اعدام و زندان، آن است که کارکرد سرمایه داری تضادها و شرایطی را تولید می کند که در چارچوب سرمایه داری غیرقابل حل هستند. مانند، شکاف طبقاتی و فقر و بیکاری و تمایزات اجتماعی مانند ستم بر زن و ستم ملی و ویرانی محیط زیست و جنگ ها که انسان ها را در مقیاس میلیونی آواره می کند.

همان سازمان مللی که نیروهای اپوزیسیون راست در آن سخنرانی می کنند مجمع سرکوبگران و شکنجه گران جهان است. حکومت های امپریالیستیِ همان نمایندگانی که یکی پس از دیگری در پارلمان های اروپا صحبت از حقوق بشر برای مردم ایران می کنند، همین جنایت ها را مرتکب شده اند و حکومت هایی شبیه جمهوری اسلامی را در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین تقویت کرده و به جان مردم آن کشورها انداخته اند. نگاه کنید به شکنجه های اسیران جنگی آمریکا در زندان ابوغریب عراق (۳). این اسیران تنها جرمشان این بود که سُنی بودند، در فلوجه بعد از تغییر رژیم صدام دستگیر شده بودند و صرفا مظنون به همکاری با صدام حسین بودند. دانشجویان و اساتید دانشگاهی را در بغداد و شهرهای دیگر که متوجه بودند چه اتفاقی در حال رخ دادن است، دانه به دانه ناپدید کردند که جسدهایشان اینجا و آنجا پیدا شد. همین ماجرا در مصر تکرار شد و در برزیل نیز در مورد فعالین محیط زیست اتفاق افتاد. بنابراین سوال اینجاست که آیا این کسانی که امروز به شدت طرفدار اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل هستند و می خواهند حول این اعلامیه ائتلاف تشکیل دهند و قسم می خورند که راه گذشته رژیم های سرکوبگر را نخواهند رفت، وقتی پایشان به بلوچستان برسد- در حالی که قطعاً عاجز از حل فقر و محرومیت مردم آن جا و ریشه کن کردن ستم ملی خواهند بود- باز همین حرف ها را تکرار خواهند کرد؟ خیر! زمانی که سیستم دست نخورده باقی می ماند روبنای سیاسی خود را بازتولید می کند که رابطۀ سیاسی- حقوقی میان یک دولت و مردم بخش تعیین کننده ای از آن روبنای سیاسی است.

پرداختن به این سوال نیز اهمیت دارد که چرا امروزه مسئله ایران برای سازمان ملل تا به این حد مهم شده است؟ چرا این حامیان حساس حقوق بشر در سال های شصت و در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ برای دو دهه سکوت محض اختیار کردند؟ این نشان دهنده عوض شدن فاکتورهایی در شرایط عینی است که مهمترین عامل آن، خیزش سازش ناپذیر مردم است. وگرنه جمهوری اسلامی که اکنون توسط این دولت ها یک «دولت یاغی» خوانده می شود، ۴۴ سال برایشان عضو محترم سازمان ملل متحد بود. این خیزش به آن ها نشان داد که جمهوری اسلامی آنچنان مشروعیتش را در چشم ستمدیدگان و استثمارشوندگان از دست داده است که تقریباً هیچ شانسی برای تسلیم کردن مردم به شرایط و روابط موجود، ندارد. دومین مسئله رقابت امپریالیستی آمریکا و متحدینش با چین و روسیه است که در این شرایط، حاضر نیستند اجازه بدهند تا در منطقه مهمی مثل خاورمیانه یک رژیم نسبتا باثبات مثل جمهوری اسلامی متحد رقبای امپریالیست های ناتو بشود. عامل سوم این است که فقط ایران درگیر این اوضاع نیست. آنچه در ایران رخ می دهد بیان وضعیتی است که تمام مردم دنیا درگیر آن هستند و چنانچه تبدیل به یک قطب واقعاً انقلابی شود می تواند جرقه ای در انبار باروت مردم خشمگین در کشورهای مختلف شود. این ها عواملی است که قدرت های بین المللی را وادار می کند که سریعاً برای کنترل و «تصاحب» خیزش وارد عمل شوند و آن نیروهای سیاسی را تقویت کنند که می توانند منافع شان را در آیندۀ ایران، تأمین و تضمین کنند.

در این بین وظیفه ما و شمار فزاینده ای از مردم اینست که خوش خیال نباشیم و آشوبی را که در صفوف مرتجعین و امپریالیست ها افتاده در خدمت به یک انقلاب واقعی که هدفش پایان دادن به این چرخه ستم و استثمار است، در آوریم. تحقق این امر مشروط است به این که قدرت های امپریالیستی و نیروهای تحت حمایتشان نتوانند مردم را دنبالچه خود کنند. نباید نیروهای راست اپوزیسیون را دست کم گرفت. شک نباید کرد که گروه بندی رضا پهلوی صاحب قدرت است. زیرا، حمایت سرمایه داران بزرگ، متخصصین امنیتی و نظامی امپریالیستی را در پشت سر خود دارد. بنابراین در رابطه با موانعی که بر سر راه داریم نباید دچار خوش خیالی شویم و این شامل ضرورت جدا کردن صف هاست. کوبیدن بر طبل «اتحاد» یا به سبک خمینی «وحدت کلمه» واقعاً خطرناک است و آینده را دوباره به رغم تمام فداکاری های مردم برای رسیدن به آزادی محکوم به تاریکی و تباهی خواهد کرد. علاوه بر این، باید دانست که ائتلاف رضا پهلوی، مهمترین متحدشان را بخشی از سپاه پاسداران و نیروهای نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی می دانند. آن ها خوب می دانند حتا اگر همانند خمینی و همپالگی هایش به قدرت برسند با چه جامعه انفجاری و مسائل حاد اقتصادی و اجتماعی روبه رو خواهند بود که به هیچ وجه امکان حل آن ها را در چارچوب سرمایه داری نخواهند داشت. پس به این نیروی سرکوب کارآزموده نیازمند خواهند بود.

پس وظیفۀ فوری مردم جدا کردن آگاهانۀ صف خود از چنین اتحادهای فاجعه باری ست.

ما، کمونیست های انقلابی و مردم تحت ستم تنها یک شانس داریم و آن هم این است که معنای واقعی تغییری که به نفع مردم ایران و خاورمیانه و جهان خواهد بود و راه تحقق آن را باز کنیم: سرنگون کردن جمهوری اسلامی و استقرار یک قدرت سیاسی سوسیالیستی برای تغییر بنیادین سیستم اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری. تنها یک نظام سوسیالیستی است که کاملا ساختار متفاوتی خواهد داشت که نه تنها متکی بر سرکوب مردم نخواهد بود، بلکه سرزندگی و پویایی اش کاملا وابسته به این خواهد بود که مردم عمیقاً درک کنند منافعشان در کجاست و حتی علیه آن دولت سوسیالیستی اعتراض و قیام کنند و خواست هایشان را جلو بگذارند. تنها یک دولت سوسیالیستی می تواند مردم را توانمند کند که شکاف های طبقاتی، ملی، جنسیتی و انواع و اقسام سلسله مراتبی که زاییدۀ سیستم طبقاتی است را از بین ببرند و همراه بقیه مردم دنیا به پیش بروند. در جامعه سوسیالیستی به خاطر این که سود در فرماندهی اقتصاد نیست و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ملغی می شود، با یک اقتصاد برنامه ریزی شده می توان به سرعت در جهت بستن شکاف هایی که در جامعه سرمایه داری ایجاد شده حرکت کرد.

تجارب چین سوسیالیستی درباره زندان و نحوه برخورد به انسان ها و تغییر آن ها بسیار قابل تأمل است. در چین در زندان ها باز بود. داخل زندان ها با کسانی که به دلیل جاسوسی یا اِعمال روابط ستمگرانه فئودالی و … دستگیر شده بودند بحث سیاسی می شد و تشویق می شدند تا از آرای خود دفاع کنند و در ازای دفاع کردن از سیستمی که به آن خدمت کرده بودند، حتی امتیازاتی دریافت می کردند. این کار زمینه را برای به چالش گرفتن افکار و ایده هایشان توسط افکار سوسیالیستی و در واقع تقابل دو دنیای سوسیالیستی و دنیای متعلق به گذشته فراهم می کرد. آلین و آدل ریکت دو مامور مخفی آمریکایی بودند که چهار سال در زندان چین سوسیالیستی گذراندند و پس از اتمام دوره محکومیت و بازگشت به آمریکا کتاب زندانیان آزادی (۴) را منتشر کردند که در آن به تجربیات بسیار متفاوت خود در زندان و پروسه ای که از خود انتقاد کردند و تغییر کردند، می پردازند. این پروسه که بر مبنای آموزش دادن و ارزش گذاشتن به انسان هاست را مقایسه کنید با آنچه در زندان های جمهوری اسلامی، پهلوی و حتی آمریکا می گذرد. البته جوامع سوسیالیستی ای که در قرن بیستم درست شدند، جوامع سوسیالیستی ابتدایی بودند که اکنون باید بسیار تکامل یافته تر از آن را در جمهوری سوسیالیستی نوین بسازیم. حقوق و آزادی هایی که بسیاری از حقوقدان های لیبرال خواهان و مروج آن هستند نه تنها در جامعه سوسیالیستی وجود خواهند داشت بلکه امکان تحقق شان به طور اساسی فراهم خواهد شد. جامعه سوسیالیستی یک جامعه در حال گذار خواهد بود که قوانینش نسبت به تکامل اوضاع تغییر کرده و حتی بلااستفاده می شود و از بین می رود زیرا به میزانی که اقتصاد و روابط اجتماعی و فرهنگ مردم متحول شود نیاز به قوانین بازدارنده و نهادی به اسم زندان کمتر و کمتر می شود.

منابع
مصاحبه با ساعدی در تاریخ شفاهی هاروارد https://www.radiozamaneh.com/431582/
Saferspaces: Police Brutality in South Africa
خوب نگاه کنید: معنای سلطه آمریکا و دموکراسی آمریکایی! آتش شماره ۱۳۴
Prisoners of liberation Four years in a Chinese Communist prison Paperback – January 1, 1973, by ALLYN & ADELE RICKETT

تأملاتی بر میراث خشونت: تاریخ امپراتوری بریتانیا

آموختن از گذشته به منظور ساخت آینده ای عاری از
امپراتوری، امپریالیسم و هر شکلی از استثمار

یادداشت ویراستار: کتاب «تأملاتی بر میراث خشونت …» به قلم کارولین الکینز، به طور قدرتمند و محکوم کننده ای امپراتوری بریتانیا و خشونت نسل کشی آن را افشا می کند و ناگفته های کشتارهای جمعی و زندان ها، اردوگاه های کار اجباری، بازجویی های وحشتناک، تجاوز جنسی و شکنجه، کوچ اجباری و کار اجباری، بارش وحشت از آسمان، کارزارهای «اسیر نگیرید، بکشید» علیه خیزش ها را در هند، ایرلند، فلسطین، عراق، کنیا، مالایا و … بازگو می کند. خواندن گزارش هایش، نفس را بند می آورد. ریموند لوتا این کتاب را مرور و نگاهی هم به جنایت های ایالات متحده در ویتنام، شکنجه های سادیستی در زندان ابوغریب در عراق، جوخه های مرگ در آمریکای لاتین که توسط ایالات متحده تعلیم دیده اند، می کند.
در زیر بخش سوم از مرور ریموند لوتا بر کتاب «تأملاتی …» را می خوانید. بخش سوم همراه با بخش دوم، به جوانب مهمی از گذار حاکمیت استعماری مستقیم به جهانی که امروز در آن هستیم می پردازد. بخش های دیگر به انگلیسی در وبسایت زیر در دسترس است: revcom.us
ریموند لوتا. ۲۲ نوامبر ۲۰۲۲

در ادامه، از حدود مشخص کتاب «میراث خشونت» فراتر خواهم رفت، اما همچنان بر مسئلۀ امپراتوری امپریالیستی و توجیهات ایدئولوژیکِ آن که کتاب با تیزی طرح و در آن کنکاش می کند، تمرکز خواهم کرد.

۳. «قرن آمریکا» استانداردهای جدیدی برای بربریت امپریالیستی تعیین می کند
قرن بیستم، این به اصطلاح «قرن آمریکایی» از ویرانه های جنگ جهانی دوم متولد شد. امپریالیست های آمریکایی با پرتاب دو بمب اتمی بر هیروشیما و ناکازاکی که موجب کشته شدن بیش از ۲۰۰ هزار نفر شد، می خواستند پیامی را به دشمنان و متحدانشان برسانند، مبنی بر این که آمریکا شرایط و حدود نظم پس از جنگ را تعیین خواهد کرد.
کتاب میراث خشونت، رقابت بین آمریکا و بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم را تشریح می کند. در ابتدا، آمریکا قصد داشت مانع تلاش های بریتانیا جهت بازپس گیری صحنۀ جهانی شود. اما این رقابت، در مسیر «روابط خاص» آمریکا- بریتانیا تکامل یافت. همانطور که در بخش دوم اشاره شد، این مسئله به صورت قاطعی متأثر از گسترش بلوک سوسیالیستی چین و اتحاد جماهیر شوروی در ابتدای دهۀ ۱۹۵۰ و همچنین گسترش مبارزات رهایی بخش ملی بود. بریتانیای کبیر تبدیل به یک «شریک کوچک» در نظم جهان جدید امپریالیستی شد. در عین حال، آمریکا بر بازسازی اقتصادی آلمان و ژاپن به عنوان سپرهای تدافعی، نظارت داشت. آمریکا همچنین ائتلاف نظامی غرب یعنی ناتو را در سال ۱۹۴۹ تأسیس کرد و رهبری آن را عهده دار شد.

امپراتوری ای که در شیوۀ تولیدی مشخصی ریشه دارد
وقتی از امپراتوری ویژه و بی سابقۀ آمریکا صحبت می کنیم باید بدانیم که اقتصاد داخلی آمریکا «پایگاه داخلیِ» یک شبکۀ جهانی استثمار و غارت است و در شیوۀ تولید سرمایه داری ریشه دارد.
امپراتوری آمریکا توسط تریلیون ها دلار سرمایه گذاری ماوراء بحار درهم تنیده شده است. این امپراتوری از عملیات هایی در سایر کشورهای امپریالیستی منتفع می شود و از سرمایه گذاری مستقیم در کارخانه ها و معادن «جنوب جهانی» مافوق سود استخراج می کند. علاوه بر این، مافوق سود را از طریق زنجیرۀ تأمین جهانی و به واسطۀ ترکیب شرایط کارگاه های عرق ریزان قرن نوزدهمی و کار کودکان با تکنولوژی پیشرفتۀ ارتباطات و هماهنگی قرن بیست و یکمی، استخراج می کند. اگر بخواهیم ساده تر بیان کنیم، اپل بدون ۴۰ هزار کودکی که تونل حفر می کنند و کلتان از معادن کنگو استخراج می کنند، وجود خارجی نخواهد داشت. کنگو، کشوری است که در آن آمریکا در سال ۱۹۶۰ رهبر حکومتی را که به طور قانونی انتخاب شده بود به قتل رساند و حکومت را سرنگون کرد و یک رژیم دست نشاندۀ نواستعماریِ «دوست» را به جای آن نشاند.
امپراتوری آمریکا حوزۀ نفوذ و کنترل خود را از طریق نهادهای جهانی مانند صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی گسترش می دهد. سایر قدرت های امپریالیستی (مانند ژاپن، آلمان، بریتانیای کبیر، و اکنون چین) بخشی از این شبکه هستند و منافع خود را دنبال می کنند. اما آمریکا است که بر این نهادها تسلط دارد.
در رابطه با رژیم های مستقلِ جهان سوم، همین نهادهای جهانی به همراه بانک های خصوصی امپریالیستی، ابزارهای سلطه و نفوذ امپریالیستی آمریکا هستند. وام ها و «پروژه های توسعه» (مانند ساخت سد و بندر)، ایجاد مناطق صادراتی ویژه به منظور جمع آوری محصولات برای کشورهای امپریالیستی، طرح های ریاضت اقتصادی و برنامه های «تعدیل» که کشورهای جهان سوم را وادار به بازسازی اقتصادشان می کند، همه و همه اشکال کنترل و وابستگی اقتصادهای جهان سوم است. این وابستگی در آنچه که این کشورها تولید، صادر و وارد می کنند آشکار می شود. همچنین در این امر که آن ها برای تهیۀ مواد غذایی به بازارهای جهانی وابسته اند و یا این واقعیت که میلیون ها کارگر برای کسب درآمد مجبورند به خارج از کشور مهاجرت کنند (و بخشی از آن درآمد را برای خانواده بفرستند).
در حالی که کشورهای تحت سلطه در جنوب جهانی به صورت فرمال مستقل هستند، اما این شکل از سلطه و نفوذ اقتصادی استقلال آن ها را محدود کرده و تضعیف می کند. دلار آمریکا به عنوان ارز کلیدی نقش ویژه ای در سیستم مالی به غایت ادغام شدۀ جهان امپریالیستی دارد. نفت بر اساس دلار قیمت گذاری می شود؛ وام های کشورهای جهان سوم عمدتاً به دلار بازپرداخت می شوند؛ و نهایتاً جایگاه بین المللی ممتاز دلار، آمریکا را قادر می کند که با کسری بی سابقۀ دولت بتواند یک امپراتوری فلاکت را روغنکاری کند.

نقش دولت های نو استعماری
امپراتوری امپریالیستی آمریکا، کشورهای تحت سلطۀ جهان سوم را تابع نیازهای اقتصادی و منافع استراتژیک خود می کند و از طریق دولت نواستعماری که یک مکانیسم کنترل است، این تبعیت را تقویت می کند.
آمریکا این شیوۀ فرمانروایی نواستعماریِ (غیر مستقیم) را در قرن بیستم «کامل کرد». این رژیم های «تحت کفالت» به غایت سرکوبگر هستند. برخی از آن ها متمرکزتر از سایرین هستند. برخی از آن ها با تکیۀ آشکار بر ارتش، دستگاه دولتی را مدیریت می کنند. برخی بر اساس شبکه خانوادۀ سلطنتی و بعضی دیگر با تکیه بر مقاماتی که در خارج تحصیل کرده اند و ارتباط نزدیکی با استثمارگران داخلی و سرمایۀ خارجی دارند، اداره می شوند. بعضی از این دولت ها هم با انتخابات و از طریق نقاب های دموکراسی خود را مشروع کرده اند. (البته، پورتوریکو تحت کنترل استعماری مستقیم آمریکا است).
وفاداری و تبعیت رژیم های نواستعماری به امپریالیسم آمریکا از طریق توافق های تجاری، سرمایه گذاری، انتقال تسلیحات و آموزش نظامیان، برنامه های کمک رسانی و بسیاری چیزهای دیگر تضمین می شود. اما همچنین در بسیاری مواقع دولت هایی هستند که از طریق کودتا و اشغال نظامی استقرار می یابند. بین سال های ۱۹۵۰ تا ۲۰۱۷ آمریکا بیش از ۳۰۰ بار در کشورهای دیگر مداخلۀ نظامی کرد، برای نمونه کودتا در ایران، گواتمالا و شیلی، حملۀ نظامی به جمهوری دومنیکن و پاناما. این فهرست را می توان ادامه داد. (۱)

امپراتوری آمریکا بر عظیم ترین و مخرب ترین ماشین نظامی تاریخ بنا شده است
آمریکا ماشین نظامی عظیم با فناوری پیشرفته ای ساخته است که طی ۷۵ سال گذشته بیش از هر قدرت دیگری در جهان مرگ آور و مخرب بوده است. در حال حاضر، امپریالیسم آمریکا جهان را با بیش از ۷۰۰ پایگاه نظامی در حداقل ۷۰ کشور جهان محاصره کرده است. آمریکا بیش از مجموع ۹ کشوری که در پی آن می آیند (از جمله چین و روسیه) برای ارتش خود هزینه می کند. (۲)
آمریکا جنگ های عظیمی را در کره و ویتنام برای سرکوب جنبش های رهایی ملی و انقلاب در آن کشورها شروع کرد. با خاک یکسان کردن شهرها و ایجاد مناطق «آتشبار» در حومۀ شهرها که موجب مرگ حدود دو میلیون نفر در کره و سه میلیون نفر در ویتنام شد، تنها گوشه هایی از فجایع این جنگ ها بود. از زمانی که آمریکا به گفتۀ خودش «جنگ علیه تروریسم» را در سال ۲۰۰۱ کلید زد، بیش از ۳۵۸ هزار غیرنظامی در نتیجه مستقیم جنگ های مهندسی شدۀ آمریکا و اشغال نظامی در عراق، افغانستان، یمن و پاکستان کشته شدند. (۳)
آمریکا روش های شبه نظامی و برنامه های ترور بریتانیا را «تکامل» داد و پس از جنگ جهانی دوم، برنامۀ قتل عام چپ ها و کمونیست ها را کلید زد؛ سیاستی که به ارتش اندونزی کمک کرد تا یک میلیون غیرنظامی را در سال ۱۹۶۵ قتل عام و سومین حزب کمونیست بزرگ جهان را نابود کند. آمریکا از طریق سازمان سیا در کشورهای آمریکای مرکزی، «جوخه های مرگ» را با هدف ترور مردم آموزش داد و در دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ عملیات کندور را در آمریکای جنوبی سازمان داد. عملیاتی که مشتمل بر کشتار بین المللی ۶۰ هزار تا ۸۰ هزار نفر از کسانی بود که ظن این می رفت که چپ و دشمن دولت مستقر باشند.(۴)

۴. ایدئولوژی ترمیم شدۀ امپریالیسم لیبرال، شوونیسم و انگل وارگی امپریالیستی
آمریکا به چه حقی این جنایات را مرتکب شد؟ بر مبنای این ادعا که «رهبر جهان آزاد» است. چرا آمریکا مرتکب جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت می شود؟ چون مدعی است که «نیروی خیر در جهان است» و برای «دموکراسی و علیه استبداد» می جنگد. امپریالیسم آمریکا جنگ نیابتی (جنگ بین امپریالیستی) ناتو/آمریکا و روسیۀ پوتین را به عنوان جنگ «دموکراسی در مقابل خودکامگی» معرفی می کند.(۵)


تا اینجا، همانطور که در کتاب میراث خشونت تحلیل شده است، دربارۀ ایدئولوژی «امپریالیسم لیبرال» که توسط بریتانیا تبلیغ می شد، بحث کردم. آمریکا مهر ویژۀ خود را بر ایدئولوژی امپریالیسم لیبرال زد.
آمریکا خود را رهبر نظمی جهانی معرفی می کند که از دوران امپراتوری گذر کرده است. به جهان می گوید ادعای امپراتوری ندارد. هنگامی که ایدئولوگ ها و کارمندان امپریالیستی می خواهند سلطه آمریکا بر جهان را منطقی جلوه دهند، می گویند، آمریکا به عنوان یک قدرت منحصر به فرد، مأموریت دارد نقش ویژه ای برای جهان بازی کند که متفاوت از نقش امپراتوری های پیشین است. این ماموریت عبارتست از شکل دادن و دفاع از قوانین و نهادهای جهانی که موجب استحکام دموکراسی لیبرال می شود. یعنی، انتخابات، بازارهای آزاد، تثبیت قانونی حقوق فردی.


گفته می شود، این نظم لیبرال جهانی که آمریکا «قدرت اجتناب ناپذیر» آن است، منحصراً مبتنی است بر: ۱- نهادهای چند جانبه مانند بانک جهانی، سازمان ملل که شامل مشارکت و توافق های بین کشورهای مختلف است. ۲- وابستگی متقابل جهانی که، با فناوری های جدید و جریان یابی عظیم کالاها و اطلاعات که مرزها را در می نوردند، ممکن شده است. ۳- پایان دادن به سلسله مراتب و تقسیمات جغرافیایی امپراتوری های پیشین. ۴- و «کمال یافتگی» منحصر به فرد دموکراسی آمریکایی.
بر اساس این افسانۀ از خود متشکر، جهان «صاف و مسطح» شده است. یعنی کشورها، مناطق و سرمایه گذاران اگر مطابق قواعد بازی کنند می توانند به مزیت های این سیستم جهانی دسترسی داشته باشند و در آن سهیم شوند. مهم هم نیست که شبکه های گستردۀ استثمار وجود دارد، نابرابری های اقتصادی و اجتماعی وحشتناک وجود دارد، جنگ و تهاجم نظامی وجود دارد، وسایل کشتار جمعی و تخریب محیط زیست هم مهم نیستند.
آواکیان اهمیت زیادی به مقابله با شوونیسم آمریکایی و آموزش مردم با انترناسیونالیسم می دهد و آن را عنصری اساسی و محوری در ساختن جنبشی برای انقلاب «در شکم هیولا» می داند. مردم باید بفهمند که « زندگی آمریکایی ها مهمتر از زندگی سایر مردم جهان نیست» و «کل جهان، در الویت است».


مسئله به راه انداختن مبارزه ای ایدئولوژیک است، برای این که مردم بفهمند و در برابر آنچه آمریکا در جهان انجام می دهد مقاومت کنند. آن ها باید واقعیت جمله ای را که [به ارتش آمریکا می گویند] بفهمند؛ جمله ای که می گوید «برای خدمات شما متشکریم»! این در واقع، یعنی «بابت جنایت هایتان علیه بشریت از شما متشکریم». آواکیان یک «همانگویی مغالطه آمیز» را افشا می کند: وقتی آمریکا دست به جنایت های وحشتناک در جهان می زند و دقیقاً همان کارهایی را می کند که سایر دولت ها را به خاطر آن ها محکوم می کند … باز هم کار آمریکا «نیک» قلمداد می شود… چون که یک «نیروی خیر جهانی» است! تحلیل آواکیان نشان می دهد که چگونه استثمار جهانی و غارت کرۀ زمین، در «پایگاه داخلی» امپراتوری آمریکا، تأثیرات ایدئولوژیکِ بی حس کنندۀ انگل وارگی امپریالیستی به وجود آورده و فردگرایی انگلی تبدیل به «عنصر وحدت بخش» اذهان شده است. به خاطر داشته باشیم که اگر سایر بخش های جهان بخواهند مطابق استاندارد آمریکا زندگی کنند، باید چهار یا پنج سیارۀ زمین وجود داشته باشد.

۵. دموکراسی: آیا نمی توان به چیزی بهتر از آن دست یافت؟
با توجه به رابطۀ بین وحشت های امپراتوری و ایدئولوژی دموکراسی لیبرال، در هر دو نسخۀ بریتانیایی و آمریکایی آن، اکنون مایلم در سطحی بنیادی تر به ماهیت دموکراسی و توهمات ناشی از آن برگردم.
آواکیان دربارۀ زمینۀ تاریخی و محتوای طبقاتی-اجتماعی انواع مختلف دموکراسی در طول تاریخ، کتابی نوشته است که طیف وسیعی را در بر می گیرد: از جوامع یونان و روم باستان که دموکراسی بر اساس بردگی و استثمار بنا شده بود و محدود به بخش کوچکی از جامعه بود، تا دموکراسی آمریکای امپریالیستی که مبتنی بر نسل کشی و برده داری بوده است؛ و در آن مردم «حق دموکراتیک» دارند که به این یا آن نمایندۀ طبقۀ حاکم رأی بدهند.
مهمتر این که آواکیان ضعف و ناتوانی افراد را خطاب قرار می دهد:
ناتوانی در دیدن افقی فراتر از آنچه که مارکس به عنوان افق تنگ حق بورژوایی توصیف می کند- حقی که توسط روابط تولید بورژوایی و روابط اجتماعی مرتبط با آن تعریف شده و در محدودۀ آن مشخص می شود. و این اغلب در قالب نوعی «دموکراسی» جادویی ارائه می شود که با وجود پیوند جدایی ناپذیرش با سرمایه داری اما طوری بیان می شود که گویی هیچ محتوای طبقاتی اجتماعی ندارد. یعنی یک دموکراسی متافیزیکی «ناب». با این حال در واقعیت، دموکراسی ای که به این شکل از آن سخن می رود و تجلیل می شود، شکلی از دیکتاتوری طبقاتی است که روابط تولید سرمایه داری و کل سیستم سرمایه داری استثمار و ستم را تسهیل و تقویت می کند. (۶)


این «دموکراسی جادویی» که بسیاری از کسانی که در پی تغییرات بنیادی هستند به آن متوسل می شوند، زنجیر ایدئولوژیکی است که رهایی را به بند می کشد: رهایی ای که وابسته به انجام یک انقلاب کمونیستی به منظور غلبه بر همۀ اشکال ستم و استثمار و غلبه بر تقسیم جامعۀ بشری به طبقات و خلق یک جامعۀ جهانی حقیقی است.
انقلاب سوسیالیستی یک قدرت دولتی جدید و کاملاً متفاوت را به وجود می آورد، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا که مرحلۀ گذار به جهان کمونیستی است. سیستم سوسیالیستی که مد نظر کمونیسم نوین است چشم انداز کاملاً نوینی از دموکراسی را برای توده هایی که سابقاً ستمدیده و استثمار شده بودند و همچنین برای اکثریت مردم می گشاید.
قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی به قلم باب آواکیان، ابزارهای حاکمیت سیاسی در جامعۀ آینده را مشخص می کند؛ جامعه ای که به ستمدیدگان و استثمارشدگان سابق، و توده های گسترده تر مردم قدرتی در جهت ایفای نقشی تعیین کننده در جهت گیری جامعه را می دهد. قدرت دولتی نوین، مردم را قادر می سازد تا به شیوه ای آگاهانه جامعه را متحول کنند و در نهایت تمام روابط استثمار و ستم را از هم بگسلند- همچنین نقش فزاینده و تعیین کننده ای در حکومتی ایفا کنند که در راستای همین هدف است.
اما، افتادن به دام جستجوی توهم آلود «دموکراسی ناب»، مردم را، حتی زمانی که شورش کرده اند، در چارچوبه های استثمارگرانۀ لیبرال دموکراسی/امپریالیسم محصور می کند. آواکیان، در کتاب دموکراسی: آیا نمی توان به چیزی بهتر از آن دست یافت؟ و همچنین در آثار دیگرش نشان می دهد که:
به منظور پایان دادن به همۀ سیستم ها و روابط ستم و استثمار، باید از تمامی دولت ها، به عبارت دیگر از تمامی دیکتاتوری ها- فراتر رفته و در نهایت به جامعه ای بی طبقه رسید که دیگر به دموکراسی نیازی نخواهد بود و از تمامی نهادها و ساختارهای صوری هر نوع دموکراسی فراتر خواهد رفت. یعنی جایی که مردم به صورت مشارکت جمعی به امور خود رسیدگی می کنند بدون این که نیاز باشد بخشی از جامعه دموکراسی را در بین خودشان و دیکتاتوری را در میان سایر بخش های جامعه اعمال کنند. (۷)

ورای دموکراسی… شکل بالاتری از سازماندهی و آگاهی اجتماعی وجود دارد
باب آواکیان جامع ترین پرداخت مارکسیستی از مسئلۀ دموکراسی و برابری را ارائه داده است. این نوشته ها دربارۀ دموکراسی را می توانید در آثار زیر بیابید:
دموکراسی: آیا به چیزی بهتر از آن نمی توان دست یافت؟
دیکتاتوری و دموکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم
کمونیسم و دموکراسی جفرسونی
انقلاب و رهایی بشریت. پرندگان نمی توانند تمساح بزایند اما انسان می تواند به ورای افق ها پرواز کند. بخش اول: انقلاب و دولت
گشایش ها: گشایش تاریخی با مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین، یک چکیده

توضیحات:

۱- Fletcher Center for Strategic Studies, Tufts University, The Military Intervention Project.
۲۲- See Stockholm International Peace Research Institute, Military Expenditure Data Base, 2022
۳- See CNN, “How a New Library Sheds Light on the U.S. ‘Secret War’ in Laos,” June 14, 2022; Watson Institute for International and Public Affairs, Brown University, Costs of War: Civilians Killed and Wounded, September 2021
۴- Vincent Bevins, The Jakarta Method (New York: Public Affairs, 2020), Appendix 5 pp. 266-67
۵-بخش دوم از مصاحبه باب آواکیان را ببینید. در یوتوب و وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) به فارسی موجود است
۶-باب آواکیان. گشایش ها: گشایش تاریخی با مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین. ص ۳
۷-باب آواکیان. از آیک تا مائو و ورای آن: سفر من از آمریکای جریان اصلی تا انقلابی کمونیست. ص ۴۲۷. انتشارات این سایت. ۲۰۰۵

نقش امپریالیست های آمریکا و اروپا در ایجاد جمهوری اسلامی
از تجارب بیاموزیم: توهمات را دور بریزیم، آمادۀ انقلاب واقعی شویم!

کاوه اردلان

رژیم شاه به مدت ۲۵ سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تحت حمایت مستقیم امپریالیسم آمریکا و با شراکت امپریالیست های اروپایی، در شبکۀ اقتصادی، امنیتی و نظامی فرمانروایی آمریکا در خاورمیانه بافته شده بود. اما در سال ۱۳۵۷، با خیزش مردم علیه رژیم شاه، امپریالیست های آمریکا و اروپا به این جمع بندی رسیدند که رژیم شاه دچار بحران مشروعیت شده و دیگر قادر به کنترل کشور و تأمین منافع آن ها نیست و تصمیم گرفتند برای حفظ کلیتِ نظام اقتصادی- اجتماعی و ستون فقرات نظامی- امنیتی دولتی که در ایران شکل داده بودند، بحران را با روش دخالت از«بالا» و به شیوۀ «تغییر رژیم» حل کنند تا مانع از آن شوند که «پایین» یعنی توده های مردم و نیروهای انقلابی کمونیست، ابتکار عمل را به دست گیرند. پس، فعالانه دست به کار یافتن متحد جدیدی از میان نیروهای ارتجاعی و سازگار با خود شدند تا آلترناتیوی برای رژیم آیندۀ ایران شکل دهند. با بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی وارد تعامل شدند. باید گفت، هدف آن ها علاوه بر ممانعت از وقوع یک انقلاب واقعی، ایجاد مواضع مستحکم در مقابل نفوذ شوروی در ایران بود. در آن زمان، شوروی نیز یک کشور سرمایه داری-امپریالیستی بود، با این تفاوت که به علت گذشتۀ سوسیالیستی اش، کماکان نقاب «سوسیالیستی» را حفظ کرده و از آن برای نفوذ در نومستعمرات تحت سلطۀ امپریالیست های آمریکا و اروپا بهره می جست. شوروی به علت آن که یک کشور سرمایه داری- امپریالیستی بود، برای حفظ خود باید گسترش جهانی می یافت. پس، زیر فشار ضرورت های سیستم سرمایه داری، وارد رقابت با قدرت های امپریالیستی آمریکا و اروپا شده بود. در واقع، اشغال افغانستان توسط شوروی در سال ۱۳۵۸ در این راستا بود و به طور کلی، آن چه به «جنگ سرد» در دهۀ ۱۹۸۰ معروف شده است، رقابت میان این دو قطب امپریالیستی «غرب» و «شرق» بر سر غارت مردم جهان بود.
بر بستر چنین اوضاعی، امپریالیست های آمریکا و اروپا، بر روی آن بخش از اپوزیسیون رژیم شاه که خمینی دیرک اتحادش بود، سرمایه گذاری کردند. قدرت های موسوم به «گروه ۷» در ژانویه ۱۹۷۹ در اجلاس سالانه شان که در جزیره «گوآدلوپ» تشکیل شد، تصمیم گرفتند راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی باز کنند. این اولین بار نبود که آن ها در ایران «رژیم چنج» می کردند. پیش از آن هم، امپریالیست های آمریکایی و بریتانیایی از طریق عملیات مخفی موسوم به «آژاکس» علیه دولت دکتر مصدق کودتا سازمان داده و رژیم شاه را به تخت شاهی بازگردانده بودند.

تلاش‌های آمریکا برای برقراری ارتباط با خمینی
در دسامبر ۱۹۸۷ وزارت امور خارجه آمریکا تصمیم گرفت با شاپور بختیار و خمینی ارتباط مستقیم برقرار کند تا «گذار مسالمت آمیز» به حکومتی جدید را تضمین کند.(۱) با استقرار خمینی و شرکاء در نوفل لوشاتوی فرانسه، ملاقات های متعددی میان مشاورین خمینی با فرستاده های رئیس جمهور آمریکا آغاز شد. (رجوع کنید به اسناد رسمی دولت آمریکا. بی بی سی. ۲۱ مه ۲۰۱۶) ابراهیم یزدی که رابط میان خمینی و کشورهای غربی بود می نویسد، در ۸ ژانویه ۱۹۷۹ نمایندگان ژیسکار دستن، رئیس جمهوری وقت در فرانسه، با خمینی در نوفل لوشاتو ملاقات کردند و پیامی از سوی رئیس جمهور آمریکا برای خمینی آوردند.(۲) سخنگویان خمینی در پاریس، امثال بنی صدر و ابراهیم یزدی و قطب زاده بودند که همگی تحصیلکرده غرب بودند و با خمینی و هسته اصلی بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی، ائتلاف یا اتحاد کرده بودند. ابراهیم یزدی می نویسد: «… نظریه برژینسکی (وزیر دفاع کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا) این بود که در غیاب شاه تنها نیرویی که می‌تواند جلوی خطر کمونیسم را در ایران بگیرد هماهنگی و ائتلاف میان نظامیان و روحانیان است.» (۳) ابراهیم یزدی در جواب به این سوال که، «طرح برژینسکی ایجاد ائتلاف ارتش و روحانیت بود و واشنگتن به روحانیت به عنوان یک آلترناتیو نگاه می کرد» جواب می دهد: «بله، به عنوان نیرویی که می‌تواند بعد از شاه، خلاء قدرت سیاسی را پر کنند و مانع تصاحب قدرت از طرف کمونیست‌ها شوند. بگذارید این جوری بگویم که آمریکا، حاکمیت روحانیت و همکاری با ارتش را در راستای دفع خطر کمونیسم لازم می‌دید.» عباس میلانی نیز می نویسد: در نهایت، سالیوان (سفیر آمریکا در ایران) نتیجه گیری کرد که جریان اسلامی ای که تحت رهبری خمینی است، بسیار سازمان یافته است و توان مقابله با کمونیسم را دارد. (۴)


نتیجۀ دیدارها و مذکرات را در نهایت می توان این طور جمع بست که مطالبه خمینی از آمریکا این بود که ارتش شاه را به حمایت از خمینی ترغیب کند و مطالبه آمریکا و متحدین اروپایی آمریکا این بود که رژیم جدید چند اصل کلیدی را رعایت کند: امنیت سرمایه گذاری های خارجی در ایران و تداوم فروش نفت به غرب را تضمین کند، از اتحاد با شوروی و مقابله با ساختارهای امنیتی-نظامی آمریکا در خاورمیانه پرهیز کند، و کمونیست ها و جنبش های کارگری و دانشجویی و دهقانی را سرکوب کند. نماینده آمریکا (زیمرمن) بر عمل کردن بر مبنای «قانون اساسی و حفظ آرامش کشور» تاکید کرد که دو جنبه داشت: هم ارتش باید از کسانی که رژیم را به دست می گیرند تبعیت کند و هم این که شورش علیه دولت «غیرقانونی» است و ارتش باید آن را سرکوب کند. نماینده آمریکا به نمایندگان خمینی گفت: آمریکا خواهان آن است که «نیروی ارتش وسایل فنی را که دولت ایران برای دفاع خود لازم می‌داند داشته باشد». طرفین حول شروط به توافق رسیدند و «گروه هفت کشور» در کنفرانس گوادلوپ (هفته اول ژانویه ۱۹۷۹) به نتیجه رسید که راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی باز کند.
به این ترتیب، ستون فقرات دولت که نیروهای نظامی بودند به زیر حاکمیت بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی درآمد و زیربنای اقتصادیِ وابستگی ایران به نظام جهانی سرمایه داری (به ویژه، شبکه سرمایه های انحصاری کشورهای ناتو و همچنین بانک جهانی و صندوق بین المللی پول) دست نخورده ماند.
سوال این جاست: آیا یک بار دیگر اجازه خواهیم داد که فاجعه ۱۳۵۷ اما این بار «برعکس» تکرار شود؟ یا جنبشی به پا خواهیم کرد که صدای رسا و قدرتمندش این باشد: ما جمهوری اسلامی را سرنگون کرده و بر جای آن جمهوری سوسیالیستی نوین برقرار خواهیم کرد تا اقتصاد نوینی را شالوده ریزی کنیم و فقر و شکاف های طبقاتی و اجتماعی را از بین ببریم. ما هرگز اجازه نخواهیم داد فداکاری های ما به کارآمدتر کردن انباشت سرمایه با نرخ سودهای بالاتر در ایران و تحکیم قدرت سرمایه داران داخلی و جهانی خدمت کند. ما نیاز به جامعه ای داریم که در آن ستم بر زن، ستم ملی، فرهنگ تبعیت و تسلیم از بین برود و میلیون ها انسانی حاکم بر جامعه شوند که آزاده اند و علیه هر شکل از بی عدالتی شورش می کنند و دلشان برای هر رنجی که هر انسانی در هر گوشه دنیا می کشد می سوزد و نابودی محیط زیست آن ها را در ریشه کن کردن سرمایه داری از تمام دنیا مصمم تر می کند ….

توضیحات:
۱ . کریستین امری، سیاست خارجی آمریکا و انقلاب ایران، ۱۳۹۷
۲. ابراهیم یزدی، در مورد پیام کارتر به خمینی
۳. ابراهیم یزدی، انقلاب اسلامی و نشست گوآدلوپ. وبسایت پژواک آزادی
۴. عباس میلانی، نگاهی به شاه ص ۴۹۴. ۲۰۱۳

مدل لیبی و کاربست آن در ایران!؟

امپریالیسم فقط حفاری چاه نفت نیست! حفاری ارتجاعی ترین نیروهای طبقاتی و تفاله های جامعه و تاج گذاری بر سر آنان هم هست!
عنوان فرعی این مقالۀ پژوهشی- تحلیلی که ۱۳ سال پیش نگاشته شده است، مناسبت بازنشر گزیده ای از آن را به طور فشرده بیان می کند و نیازی به شرح بیشتر نیست! در لیبی به بهای تجربه ای تلخ و گزنده دروغین بودن نظریۀ جنبش های «بدون رهبری» آشکار شد. بر خلاف این نظریۀ به غایت خیالی و غیر واقعی، در جامعه و جهان، رهبری اِعمال می شود. جنبش های سیاسی حتا اگر در ابتدا بدون رهبری باشند خیلی زود به زیر رهبری برنامه ها و نیروهای سیاسی وابسته به این یا آن طبقه در می آیند. بنابراین سوال این نیست که آیا رهبری باید داشت یا خیر. سوال این است، چه نوع رهبری؟ در خدمت به کدامین اهدافِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی؟ با استفاده از چه ابزاری برای رسیدن به اهداف؟
در این گزیده، توضیحات تکمیلی با علامت قلاب مشخص شده اند. تمام مقاله را می توانید در وبسایت cpimlm.org بخوانید.

گزیده ای از نشریه حقیقت شماره ۵۳- آذر ۱۳۹۰
زمانی که پرتو جنبش های مردمی در تونس و مصر به لیبی رسید (فوریه ۲۰۱۱)، قدرت های امپریالیستی به خصوص فرانسه و بریتانیا و آمریکا به سرعت دست به کار شدند تا نارضایتی مردم لیبی را به راهی که می خواهند بکشند و در این کار موفق شدند. آنان با استفاده از مصالحِ بنای فروپاشیدۀ رژیم قذافی (ژنرال ها، امنیتی ها، سیاست مداران قذافی) و دیگرانی از همان قماش (سران عشایر و وابستگانِ سرویس های امنیتی آمریکا و بریتانیا و اسلام گرایان)، رژیمِ ارتجاعی جدیدی را برای لیبی معماری کردند. این فریب بزرگ را زیر نقاب «دفاع از مردم لیبی» و «کمک به انقلاب مردم لیبی» پیش بردند. برخلاف تونس و مصر در لیبی نیروهای ارتجاعی از همان ابتدای شروع اعتراضات مردمی خلاء رهبری را پر کردند و فورا برای مردم افق و راه تعیین کرده و به کمک قدرت های امپریالیستی، دول خاورمیانه و فیلسوف های استعمار و مدیای جهانی تبدیل به «رهبران» مردم شدند. بدین ترتیب از همان ابتدا، جنبش در لیبی به اسارت رهبری ارتجاعی درآمد و لاجرم خصلت ارتجاعی یافت.
دخالت نظامی ناتو در لیبی نه برای «کمک نوع دوستانه» به مردمی که با رژیمی بیرحم سر و کار داشتند بلکه عمدتاً دو هدف داشت: یکم، ایجاد هیئت حاکمۀ ارتجاعی جدیدی برای لیبی و دوم، استقرار تناسب قدرت جدیدی میان قدرت های امپریالیستی در این کشور. کل فرآیند، «مدل لیبی» نام گرفت. برای درک ماهیت ارتجاعی و کریه این فرآیند خوبست گام به گام آن را دنبال کنیم.

روز ۲۲ فوریه چند تن از ژنرال ها و سیاستمداران با نفوذ قذافی استعفا دادند و به «شورشیان» پیوستند. روز ۲۴ فوریه برخی سیاستمداران و افسران نظامی رژیم قذافی، رهبران عشایر، آکادمیسین ها و تجار در شهر بِیدا Bayda در شرق لیبی جلسه ای با ریاست مصطفی عبدالجلیل تشکیل دادند. وی تا ۲۱ فوریه ۲۰۱۱ وزیر دادگستری قذافی بود و توسط قذافی به این شهر فرستاده شده بود تا با مخالفین مذاکره کند. اما روز بعد استعفا داد و به مخالفین پیوست! در این اجلاس پرچم نظام سلطنتی پیشین لیبی در اهتزاز بود و اکثریت شرکت کنندگان خواستار دخالت سازمان ملل شدند. عبدالجلیل اعلام کرد که «فقط قذافی مسئول جنایت هاست». بدین ترتیب خود و بقیۀ گردانندگانِ رژیم قذافی که به ائتلاف جدید مرتجعین لیبی پیوستند را «عفو» کرد! [در حقوق بین الملل نام این نوع «عفو» که شامل حال جنایتکاران رژیم های سرکوبگر می شود، «عدالت انتقالی» است. عدالت انتقالی، معنای کیفری ندارد. هنگامی که رضا پهلوی در ارائۀ آیندۀ «پس از فروپاشی کنترل شدۀ جمهوری اسلامی» از «عدالت انتقالی» صحبت می کند، منظورش «عفو» آن بخش هایی از دستگاه نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی است که رژیم جدیدِ مورد نظر وی را می خواهند].

این مجلس وارد مذاکره با همتایان خود در غربِ لیبی شد. سفرای رژیم قذافی در آمریکا و سازمان ملل نیز از این حرکت حمایت کردند. یک هفته بعد، با تأیید فرانسه و بریتانیا و آمریکا «شورای انتقالی» در بنغازی به ریاست عبدالجلیل تشکیل شد و سیاستمداران و امنیتی ها و نظامیان قذافی به بدنۀ مرکزی و ستون فقرات آن منصوب شدند. (این در واقع «مجلس انتقالی» است اما در انگلیسی و فرانسه و به دنبال آن در فارسی به «شورای انتقالی» ترجمه شده است).
دو هفته بعد، «شورای انتقالی» خود را«تنها نمایندۀ مردم سراسر لیبی» اعلام کرد. در روز ۹ مارس ۲۰۱۱ عبدالجلیل در مقام ریاست شورای انتقالی از نیروهای ناتو خواست که پرواز هواپیماهای قذافی بر آسمان لیبی را ممنوع اعلام کنند. روز ۱۰ مارس فرانسه رسما شورای انتقالی را به عنوان تنها حکومت مشروع لیبی به رسمیت شناخت. سازمان ملل، کرسی لیبی را به «شورای انتقالی» منتقل کرد. در ۲۳ مارس شورای انتقالی یک «هیئت اجرایی» با ریاست محمود جبریل منصوب کرد که آن را به عنوان «قوه مجریه» و شورای انتقالی را به عنوان «قوۀ مقننه» اعلام کرد و در ۳ اوت ۲۰۱۱ قانون اساسی خود را به نام «بیانیۀ اساسی» تصویب کرد. بیانیه، لیبی تحت حاکمیتِ شورای انتقالی را «یک دموکراسی» خواند، از یک طرف «آزادی ادیان» و «حقوق زنان» را به رسمیت شناخت و از طرف دیگر، شریعت اسلام را منبعِ کلیۀ قوانین آن و اسلام را دین رسمی کشور اعلام کرد!

شناسنامۀ هر یک از مقامات شورای انتقالی و جایگاه آنان در نظام قذافی به خودی خود گویای ماهیتِ رژیم جدید است. محمود جبریل از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ رئیس «هیئت توسعۀ اقتصاد ملی» دولت قذافی و معمار سیاست های خصوصی سازی و نئولیبرالیسم رژیم قذافی و سال ها مسئول تعلیم مدیران ارشد برای رژیم های بحرین، مصر، اردن، کویت، تونس، ترکیه و غیره بود. مصطفی عبدالجلیل پس از خاتمۀ تحصیلات در رشته شریعت و قانون اسلامی در دانشگاه لیبی، دادستانِ شهر بیدا و در سال ۲۰۰۷ وزیر دادگستری قذافی شد. یکی دیگر از ژنرال های شورای انتقالی شخصی بود به نام عبدالفتاح یونس که سه ماه قبل از کشته شدنِ قذافی، در رقابت های درون شورای انتقالی به قتل رسید. او تا دقیقۀ نود در رکاب رژیم قذافی و تا روز ۲۲ فوریه ۲۰۱۱ وزیر داخلۀ لیبی بود. وی نقش کلیدی در احیای روابط میان بریتانیا و قذافی داشت. یکی دیگر از ژنرال های شورای انتقالی شخصی است به نام خلیفه بالقاسم حفتر. او از فرماندهان قذافی در جنگ لیبی با کشور چاد بود. اما بعد از شکست لیبی در جنگ از رژیم کناره گیری کرد و به آمریکا پناهنده شد و به عضویت سازمان سیا درآمد. سپس با کمک سازمان سیا میلیشای خود را در لیبی راه اندازی کرد. (رجوع کنید به کتاب توطئه های آفریقایی از انتشارات لوموند دیپلماتیک. -Manipulation Africaines).

کلیۀ این تحرکات زیر نظر و دخالت نیروهای نظامی و اطلاعاتی کشورهای غربی (به ویژه، بریتانیا، فرانسه و آمریکا اما همچنین آلمان و ایتالیا) و رژیم های عربِ منطقه پیش رفت. روزنامه انگلیسی ساندی میرور (۲۰ مارس ۲۰۱۱) نوشت: «نیروهای عملیات ویژۀ بریتانیا همراه با سربازان فرانسوی، اردنی و قطری از همان روزهای آغاز شورش در لیبی به تسلیح، تعلیم و هدایت شورشیان مشغول بودند. نیروهای عملیات ویژۀ بریتانیا، هماهنگ کردن نیروی هوایی ناتو را نیز بر عهده داشتند.»  …
مجله گلوبال ریسرچ در شماره ۲۲ اکتبر ۲۰۱۱ نوشت: نیروهای عملیات ویژه ناتو از ماه فوریه در خاک لیبی بودند. یعنی مدت ها قبل از این که شورای امنیت سازمان ملل دخالت نظامی در لیبی را تصویب کند. آنان خود را به شکل اعراب درآورده و «شورشیان»  لیبیایی را همراهی و هدایت می کردند. هستۀ مرکزی شورشیان مسلح تحت رهبری این ها را، رهبران و افراد کمیته های منطقه ای رژیم قذافی که تبدیل به «مخالفین» شده بودند، تشکیل می دادند.
طبق گزارش نیویورک تایمز (۲۸ اکتبر ۲۰۱۱) در ماه سپتامبر جلسه ای در کاخ سفید تشکیل شد که در مورد قتل قذافی تصمیم گرفت. سپس هیلاری کلینتون به لیبی رفت و مسئله را با «شورای انتقالی» در میان گذاشت. اکثر آنان نیز موافق قتلِ وی بودند. این در حالی ست که عبدالجلیل هنگام تشکیل شورای انتقالی اعلام کرده بود قذافی را دستگیر و تحویل دادگاه جنایات بین المللی در لاهه خواهند داد. بدون شک قذافی اسرار زیادی در مورد همدستی و شراکت کشورهای غربی و سران «شورای انتقالی» در جنایت های رژیمش در سینه داشت و به همین دلیل یکی از نظامیان آمریکایی گفته بود: «قذافی زنده مثل یک بمب اتمی است».

پس از این که نیروهای زمینی ناتو قذافی را دستگیر کردند، گردانِ شهر مصراته را فراخواندند تا قذافی را بکشند و آنان نیز پس از تجاوز به وی او را اعدام خیابانی کردند. مطمئناً نیروهای زمینی ناتو بهتر از شورشیان مصراته می توانستند همین کار را بکنند زیرا آنان در ارتکاب جنایت های جنگی و غیر جنگی خبره  و تعلیم دیده اند اما سیاست مداران کاخ سفید و اروپا مایل بودند قذافی بدست «بومیان» کشته شود.
جنایت و طرح کثیفی که به نام «مدل لیبی» معروف شده است، ابعادی به مراتب گسترده تر از مختصری که در اینجا آمد دارد. جنگ ناتو در لیبی مانند هر جنگ دیگر ادامۀ سیاست به طرق دیگر بود. هدف ناتو این نبود که نیروهای قذافی را جاروب کند و بعد لیبی را به دست مردم لیبی بسپارد. امپریالیست ها برای کنترل و بهره کشی از کشورهای «جهان سوم» همواره بر اقشار ارتجاعی آن کشورها تکیه کرده اند و خواهند کرد. در خاورمیانه این اقشار ارتجاعی، ناسیونالیسم، قوم گرایی و اسلام گرایی را به عنوان ایدئولوژی خود اتخاذ کرده اند. اما هیچ یک از فُرم ها مانع اتحادشان با امپریالیست ها یا تکیۀ امپریالیست ها بر آنان نبوده و نیست. امپریالیسم همین است! امپریالیسم توزیع دموکراسی و آزادی نیست بلکه توزیع روابط اقتصادی و سیاسی و افکار ارتجاعی است. امپریالیسم فقط حفاری چاه نفت نیست؛ حفاری ارتجاعی ترین نیروهای طبقاتی و تفاله های جامعه و تاج گذاری بر سر آنان هم هست. امپریالیسم، لگدمال کردن آمال و آرزوهای رهایی بخش اکثریت مردم و توانمند کردن اقلیتی انگلی است.
در لیبی، دروغین بودن نظریۀ جنبش های «بدون رهبری» یک بار دیگر آشکار شد. بر خلاف این نظریه،  در جامعه و جهان، رهبری اِعمال می شود. جنبش های سیاسی حتا اگر در ابتدا بدون رهبر باشند خیلی زود به زیر رهبری برنامه ها و نیروهای سیاسی وابسته به این یا آن طبقه در می آیند. بنابراین سوال این نیست که آیا رهبری باید داشت یا خیر. سوال این است، چه نوع رهبری؟ در خدمت به کدامین اهدافِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی؟ با استفاده از چه ابزاری برای رسیدن به اهداف؟

تقسیم کیک لیبی

هدفِ سیاسی ناتو کَندنِ بخشی از نیروهای امنیتی و نظامی قذافی و ترکیب آنان با مرتجعینی که در خارج از حوزه قدرت قرار داشتند و تبدیل این ملات به رژیمِ تحت الحمایۀ جدیدِ در لیبی بود. اما این جنگ هدف دیگری نیز داشت و آن استقرار تناسب قوای جدیدی میان قدرت های امپریالیستی غرب در لیبی بود.
تشکیل «کنفرانس پاریس برای بازسازی لیبی» در اول سپتامبر ۲۰۱۱ برای تقسیم کیک لیبی بود. طرح های استعماری و آزمندانه بلوک های مالی نظام سرمایه داری در «مدل لیبی» آنقدر عریان است که کمتر کسی زحمت افشای آن را به خود می دهد و حتا سران کشورهای غربی نیز آن را پنهان نمی کنند. البته فیلسوفان و روشنفکرانِ مشاطه گر و خدمتگزاری هستند که کارزار غارت و چپاول و حرص و آز سرمایه داری امپریالیستی را «کارزار حقوق بشری» و «حمایت از انقلاب عربی» و حتا انجام وظیفۀ «ملل متمدن» در قبال «ملل وحشی» قلمداد می کنند.
فواید این جنگ برای قدرت های اروپایی به فواید اقتصادی خلاصه نمی شود. خنثی کردن تاثیرات جنبش جوانان جهان عرب بر جوانان کشورهای غرب دغدغۀ مهمی برای سران این کشورها بود. کشورهای غربی به طرق مختلف سعی در مهار جنبش های کشورهای تونس و مصر کردند و در لیبی از امکاناتی که داشتند برای به منجلاب کشیدن آن استفاده کردند. صحنه های پایانی اعدام خیابانی قذافی «به دست جوانانِ عرب»! تصویری بود که می خواستند از «بهار عربی» ارائه دهند. …
یکی دیگر از اهداف قدرت های اروپایی ترمز زدن بر گسترش نفوذ اقتصادی چین در حوزه ی نفت و گاز لیبی بود. چین هنگام شروع جنگ، نزدیک به ۳۵ هزار کارگر در لیبی داشت. چین با مغبون شدن در «حراج لیبی» دست به افشاگری علیه اعمال «استعماری» قدرت های اروپایی زد! به طور مثال روزنامۀ دولتی پیپِلز دِیلی (روزنامه مردم) نوشت:
«کشورهای غربی تحت عنوانِ زیبای کمک به بازسازی لیبی شروع به تقسیم کِیک لیبی کرده اند. کشورهای غربی بازسازی لیبی را در دست خواهند گرفت. طبق ارزیابی بریتیش پترولیوم در سال ۲۰۱۱ ذخایر نفتی ثابت شدۀ لیبی نزدیک به ۴۶ میلیارد بشکه است… حتا آمریکا که مایل نیست سردمدار این دخالت باشد رفتار خود را عوض کرده و برای گرفتن سهمی از بازسازی بعد از قذافی هیئت عالی رتبه ای با ریاست هیلاری کلینتون به کنفرانس پاریس فرستاده و نگاهی حریصانه به بازسازی دارد. … روزنامۀ روسی کومرسان نوشت  کنفرانس پاریس آغاز «تقسیم منافع» نفتی در میان کشورهای غربی است. …» (عنوان مقاله: استعمار غربی جدیدی در لیبی سربلند می کند. روزنامه مردم – ۷ سپتامبر ۲۰۱۱)

 رومانتیزه کردن مدل لیبی، استعمار و امپریالیسم
آن ایرانی هایی که این «مدل» کریه را رومانتیزه کرده و نام های موجه همچون «نوع دوستی» بر آن می نهند، خواسته یا ناخواسته شریک در ارتکاب چنین جنایاتی می شوند.
سخنگویان و رهبران «جنبش سبز» وابسته به جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی در خارج کشور، که در جریان جنبش سال ۱۳۸۸ مرتباً به مردم نصیحت می کردند حرکات خشونت آمیز نکنند (یعنی جانیان جمهوری اسلامی را به سزای اعمالشان نرسانند) و در مقابل پاسداران و بسیجی ها با نرمی و ملایمت رفتار کنند (رجوع کنید به «درس های» روزانۀ سازگارا در یوتوب) یکباره طرفدار «مبارزه مسلحانه» شدند (برای نمونه رجوع کنید به مقاله مخملباف در این مورد) و پس از کشته شدن قذافی شروع به مقاله نویسی و اظهار نظر در مورد فواید «مُدلِ لیبی» برای ایران کردند (به طور مثال رجوع کنید به مقاله علی افشاری و سخنان مجتبی واحدی). آنان که دادگاه رهبران جناح «اصلاح طلب» را در سال ۱۳۸۸ به دادگاه های استالین مانند می کردند با لذت شکنجه و اعدام خیابانی قذافی و طرفدارانش را «نمونۀ هشیاری انقلابیون لیبی» خواندند (به سخنان نوری زاده و محسن سازگارا در صدای آمریکا در روزهای پس از مرگ قذافی گوش کنید) و جنایات جنگی را نهایت «نوع دوستی» قلمداد کردند.
کسانی که سال ها در وصفِ «روشن بینی» جناحی از جمهوری اسلامی قلم فرسایی می کردند، منکر وجود چیزی به نام «امپریالیسم» شده و فیلسوفانه اندرز دادند که: دنیا دیگر یکی شده و حرف های «چپ سنتی» را باید کنار گذاشت و هرکس به ما آزادی دهد ما قبول می کنیم! (رجوع کنید به نوشته های نوشین احمدی خراسانی، کاظم علمداری، شهلا لاهیجی).

ایدئولوژی وارونه گویی، لالایی خواندن برای مردم، ضد انقلاب را انقلاب تصویر کردن، تجاوز نظامی را «مبارزه مسلحانه» خواندن، جنایت جنگی را «نوع دوستی» قلمداد کردن، غارت و چپاول را «بازسازی» خواندن … این هاست صفاتی که در بازارِ «روشن» فکری نئولیبرالیسم در بورس اند.
این «روشن» فکران هم با مرتجعین حاکم حاضر به دم سازی اند و هم با امپریالیست ها؛ نه دموکرات اند و نه طرفدار آزادی و برابری زن و از جنبش انقلابی مردم بیشتر هراس دارند تا از مرتجعین و امپریالیست ها. قبلا تلاش می کردند ایدئولوژی راستِ چشم امید دوختن به طبقات حاکم را به مردم تزریق کنند، اکنون چشم امید دوختن به قدرت های امپریالیستی را نیز بر آن اضافه کرده اند. این جماعت که سال ها از لزوم حفظ بساط کهنه صحبت کرده و برایش فعالیت کرده اند، ذره ای حس هم سرنوشتی با اکثریت مردم جامعه و جهان ندارند. در واقع، از آمال و آرزوهای اقشار تحت ستم و استثمار جامعه متنفرند و چشمان خود را آرزومندانه به حرکات مراکز قدرت دوخته اند.
….
تمام مقاله را در وبسایت ما بخوانید: cpimlm.org

 

حجاب اجباری کلید بقای جمهوری اسلامی
تئوکرات های ایران حجاب اجباری و سرکوب شدید علیه زنان
و خیزش سراسری را دو چندان می کنند


این مقاله از سایت revcom.us ترجمه و گزیده شده است.

در جریان قیام سراسری که از اواسط شهریور ماه شروع شد، مقامات مختلف جمهوری اسلامی ایران بیانیه‌هایی در مورد «گشت ارشاد» و اجرای قوانین حجاب صادر کردند که می توان گفت پر از«نشانه های ضد و نقیض» بود. به عنوان مثال، خامنه ای در سخنرانی خود در اوایل ژانویه گفت زنان ضعیف حجاب همچنان «فرزندان ما» هستند و نباید با آن ها به عنوان مخالفان جمهوری اسلامی برخورد کرد.۱ برخی تحلیل گران گفتند، این لحنی جدید و آشتی جویانه از سوی سردمدار ملاهاست.
اما ظاهرا توافقی حول متحد شدن با خامنه ای و افراطی ترین تئوکرات ها برای نجات و تثبیت جمهوری اسلامی شده است. چند شاخص کلیدی توافق عبارتند از: ۱) انتصاب احمدرضا رادان تئوکرات از سوی خامنه ای به عنوان رئیس جدید پلیس کشور. ۲) بخشنامه های جدید قوه قضائیه مبنی بر مجازات همگانی و سخت گیرانه برای هر زنی که از رعایت کامل قوانین حجاب اجباری امتناع می ورزد و آن را «به درستی» انجام نمی دهد.
رادان سابقۀ چندین دهه خشونت سادیستی علیه زندانیان سیاسی و اقلیت های ستمدیده و فقیر در کردستان و سیستان و بلوچستان را دارد. او یکی از سردمداران ایجاد «گشت ارشاد» فاشیست ایران بوده و همچنان یکی از شخصیت های اصلی آن می باشد. او دستورهای سرکوبگرانه خشونت‌آمیز علیه اعتراضات خیابانی در تهران را صادر کرد و طبق گزارش‌ها به خوک‌هایش گفته است که به معترضان شلیک کنند و از وسایل نقلیه‌شان برای زیر گرفتن آن ها استفاده کنند. او اعتراضات «جنبش سبز» در سال ۲۰۰۹ را به طرز وحشیانه ای سرکوب کرد و بر خشونت وحشیانه علیه چندین جوان معترض، از جمله فرزندان مقاماتی که در زندان کهریزک تهران جان باختند، نظارت کرد. اعمال متعصبانه او از ارزش‌های دینی شامل بستن آرایشگاه‌های «معرفی مدل‌های جدید مو برای جوانان»، مخالفت با کراوات بستن مردان و چکمه پوشیدن زنان است.۲

احکام جدید از قضات طراز اول
چند روز پس از انتصاب رادان، قوه قضائیه، دستورات جدیدی به پلیس داد تا با زنانی که قوانین حجاب اجباری را رعایت نمی کنند «قاطعانه» برخورد کرده و «به شدت مجازات» کند. از جمله، با جریمه سنگین، ممنوعیت سفر، محرومیت از خدمات اجتماعی و اشتغال، و مسدود کردن حساب‌های بانکی. البته، این در صورتی است که زنان شانس آورده و دستگیر نشوند یا به قتل نرسند.۳ می دانیم که «بدحجابی» به معنای حکم اعدام برای مهسا امینی ۲۲ ساله شد. قتل او جرقۀ انفجار خیزش سراسری چهار ماهه اخیر شد. خیزشی که مملو از آتش‌های زیبای حجاب سوزان بود و زنانی که در ملاء عام بدون حجاب راه می‌روند. دستورات اخیر با تهدیدات مقامات جمهوری اسلامی ایران همراه بود: «جرم کشف حجاب یکی از جرایم مشهود است و مأموران نیروی انتظامی موظفند عاملان جرایم مشهود را دستگیر و برای مجازات به مراجع قضایی معرفی کنند.»۴

حتی کسانی که زنان را تشویق به بی حجابی کنند باید دستگیر شوند و ممکن است حکم ده سال زندان به آنان داده شود. رستوران ها و دیگر اماکن عمومی که زنان را بدون حجاب راه می دهند، جریمه و یا تعطیل شوند. رژیم قرون وسطایی از تکنولوژی پیشرفته برای تشخیص چهره و هدف قرار دادن زنان بی حجاب در داخل خودروها استفاده می کند و با فرستادن پیامک آن ها را تهدید می کند. تمام این ها به منظور ایجاد فضای اجتماعی رعب و وحشت علیه زنان است تا به آن ها بگوید تحت نظر دائمی هستند و برایشان پرونده سازی می شود.۵

در شرایطی که «مرگ بر خامنه‌ای»، «مرگ بر جمهوری اسلامی» در سراسر ایران در این قیام طنین انداز شده است، در محافل حاکمه جمهوری اسلامی ایران دربارۀ چگونگی نجات نظام شان آشوب به پا شده: برخی خواستار وحدت مطلق پشت سر خامنه‌ای اند، برخی برای حفظ جمهوری اسلامی خواستار کنار گذاشتن وی هستند و برخی نیز خواستار کنار گذاشتن هر دو از طریق «تغییر رژیم» هستند. امپریالیست های غربی (ایالات متحده، اروپا، کانادا و بریتانیا) خواهان تضعیف یا سقوط رژیم هستند اما بدون آن که زنان و جوانان پیروز شوند و قیام را به یک انقلاب واقعی تبدیل کنند و از این گرایش اخیر («تغییر رژیم») بهره می جویند. ستم بر زنان و رهایی آنان از این ستم، امری بسیار بزرگتر از محدودۀ ایران است. هیچ ستمگری (به طور مثال مخالفان سقط جنین در ایالات متحده) نمی خواهند که جوانان به رهایی واقعی دست پیدا کنند (آن ها فقط خواهان تغییرات ظاهری هستند).

حجاب اجباری کلید بقای جمهوری اسلامی ایران است
سنگ بنای حکومت دینمدار ایران در زن ستیزی با سیمان پی ریزی شده است. حجاب اجباری از مؤلفه‌های کلیدی روی کار آمدن رژیم آیت‌الله خمینی در سال ۱۹۷۹ بود که پایگاه اجتماعی بزرگی از زنان و مردان متعصب مذهبیِ متنفر از زنان را گرد آورد تا جامعه ای سرکوبگر را بر اساس اطاعت کورکورانه از شریعت و قانون آخوندها توجیه پذیر کنند. این امر امکان داد که جمهوری اسلامی دین و دولت را ادغام کند و «… حقوق اساسی مردم را در همۀ جنبه های زندگی لگدمال کند: سرکوب مخالفان، سرکوب آزادی اندیشه و بیان و نشر؛ سرکوب آزادی تشکل و تحزب، سرکوب ملیت های تحت ستم، سرکوب کارگران، دانشجویان و معلمان و غیره. حجاب اجباری چسب انسجام جمهوری اسلامی است، به طوری که رهبران آن تأکید کرده‌اند «حفظ آن حتی از ضدیت با آمریکا مهمتر است»».۶

دستورالعمل‌های جدید رژیم ایران روشن می کند که این رژیم، ستم به زنانِ فشرده شده در حجاب اجباری را اساس استمرار بقای جمهوری اسلامی اش می داند. این نشان می‌دهد که سرسخت‌ترین تئوکرات‌های ایران تسلیم شدن یا دست کشیدن از این چسب اجتماعی حیاتی را مصداق ازهم گسیخته شدن کل نظام شان می دانند. هدف از اعمال حجاب اجباری، کنترل زنان و ثبات بخشیدن به جامعه ای است که مبنایش جایگاه درجه دوم زنان است. برای این تئوکرات های سرمایه دار، دست کشیدن از حجاب اجباری، به معنای دست کشیدن از موجودیت و حیات جمهوری اسلامی است.

فروکش ها و جریان های مقاومت در برابر انقلاب
اعتراضات گسترده همچنان ادامه دارد. اما به نظر می رسد در طول یک ماه گذشته، میزان و دامنه آن ها کاهش یافته است. باید دید آیا موقتی است یا خیر. البته فروکش، در همه جای ایران یکسان نبوده است. اعتراضات در مناطق کردستان و سیستان و بلوچستان، گردهمایی هایی در مراسم چهلم جانباختگان، و تجمعات خانواده ها و مردم در مقابل زندان ها ادامه دارد. فروکش اعتراضات ممکن است عوامل مختلفی داشته باشد. مانند: یک زمستان سخت، زندانی شدن بیش از ۲۰۰۰۰ معترض، سانسور رسانه های اجتماعی، یورش به دانشگاه ها و مدارس شورشی، ضرب و شتم مردم، اخراج و زندانی شدن بسیاری از دانشجویان، قتل صدها معترض در خیابان ها، اعدام یا احکام اعدام، حبس بیش از ۴۰ وکیل مدافع، و غیره.۷

با این حال، آنچه می دانیم این است که این خیزش، دستاوردهای زیادی داشته است و کماکان به دستاوردهای بیشتر نیاز داریم. باید دید مبارزه چگونه پیش خواهد رفت. این موضوع را از نزدیک پیگیری و گزارش خواهیم کرد. اما مهم نیست که چه اتفاقی پیش آید، در همه حالات، مبارزه برای توقف اعدام و آزادی زندانیان سیاسی ایران باید با اضطرار ادامه یابد. هم مبنای اساسی برای انجام این کارافزایش یافته و هم ضرورت آن. این یکی از مؤلفه‌های کلیدی پیشروی برای مغلوب کردن سیاست سرکوب از طریق مقاومت سازمان‌یافته‌تر و امکان پیشروی به سوی یک انقلاب واقعی است.
کسانی که می‌خواهند آینده‌ای بهتر را برای ایران ببینند، آینده‌ای که یک ستمگر جای ستمگر دیگری را نگیرد، وظیفه دارند تحلیل و برنامه حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست- مائوئیست) را به طور جدی بررسی و درگیر آن شوند.۸

منابع:

https://revcom.us/en/irans-theocrats-double-down-forced-hijab…
۱.  Al-Monitor, January 10, 2023.
۲.  Iran International, January 9, 2023. 
۳.  Agence France Presse (AFP), January 10, 2023, Reprinted in Barron’s. 
۴.  IranWire, January 10, 2023. 
۵. Iran Says Face Recognition Will ID Women Breaking Hijab Laws, Wired.com, January 10, 2023.
۶. The Burial of the Compulsory Hijab, the Burial of the Integration of Religion with the State Has Begun! Let’s Finish It! revcom.us, September 23, 2022.
۷. Iran Protests: At Least 44 Defense Attorneys Arrested Since September, Center for Human Rights in Iran, January 10, 2023.
۸. انگلیسی برخی از بیانیه های مهم حزب کمونیست ایران (م.ل.م) به انگلیسی در زیر:
revcom.us, see: If There Is to Be a Revolution, a Revolutionary Situation Must Be Created!; People of the World: Take Up the Cry of Revolution from Iran as Your Own!; Revolution Nothing Less! Statements and articles in Farsi and some in other languages are available at the CPI (MLM) website: CPIMLM.org.