نشریه «آتش» شماره ۱۳۶- اسفند ماه ۱۴۰۱​

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۸ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۳۶- اسفند ماه ۱۴۰۱

خیزش زنان در ایران، صدای زنان دنیاست!

به مناسبت هشت مارس روز جهانی زن

قیام امروز زنان ایران بخشی از خیزش جهانی زنان و محصول ۴۴ سال مقاومت است؛ مقاومت زنانی که هرگز تسلیم نشدند و در خیزشی که به «زن، زندگی، آزادی» معروف شد، تکلیف رژیم دینمداران حاکم در ایران را تعیین کردند: این رژیم باید سرنگون شود! برای آن که:
ترکیب وحشتناکی از روابط اجتماعی اسلامی/برده داری و روابط سرمایه داری- امپریالیسم به وجود آورد و زنجیرهای بردگی زنان را تقویت کرد؛ دین و دولت را ترکیب کرد تا بی حقوقی و فلاکت اکثریت مردم و استثمار سرمایه داری را در هاله ای از «تقدس» بپوشاند و مردم را تسلیم ارادۀ خود کند؛ بهترین زنان و مردان انقلابی ایران را به قتل رساند یا در زندان ها اسیر کرد؛ با «ضد امپریالیسم» ارتجاعی اش تلاش کرد تا وابستگی خود به نظام امپریالیستی جهانی را پنهان کند؛ لشگری از تاریک اندیشان دینمدار را در ایران و سراسر خاورمیانه تعلیم داد؛ سپاه جنایتکارش را در آن سوی ایران، در سوریه و عراق به جنایت علیه مردم آن کشورها گماشت؛ آب و زمین را از زحمتکشان ربود و آنان و محیط زیست شان را نابود کرد؛ بر ملل کورد و بلوچ و عرب و تورک و تورکمن و لر ستم کرد؛ برای آنکه این رژیم …
نه سرکوب بی حد دستگاه های امنیتی و نظامی علیه زنان، آنان را عقب راند و نه «سرکوب نرم» در شکل «اصلاحات» و ترویج نظریۀ ارتجاعی «فمینیسم اسلامی» و «نسبیت گرایی فرهنگی» توسط نمایندگان طبقه متوسط. این نظریات صرفاً با جنبه هایی از ستم پدر/مردسالاری مخالف اند و همواره خواهان سامان بندی جدید در داخل نظام هستند تا خودشان و دیگرانی مانند خودشان به موقعیت بهتری دست یابند.
تجربه ۴۴ سال حکومت دینمدار در ایران نشان می دهد، هر جا بنیادگرایی دینی حاکم باشد، پدر/مردسالاری شدید و زن ستیزیِ تهاجمی حاکم خواهد بود. اما ستم بر زن در حکومت های سکولار نیز با شدتی غیرقابل انکار حاکم است. پس، هیچ زنی نباید خود را فریب دهد! هر نوع رژیمی که بر همان شالوده های سرمایه داری که پایۀ جمهوری اسلامی است بنشیند، حتا اگر «سکولار» باشد و وعدۀ «آزادی زن» را بدهد، هرگز نمی تواند دست از روابط پدر/مردسالاری بکشد و بی تردید، برای تحکیم قدرت سیاسی اش و برای عقب مانده نگاه داشتن افکار مردم و ایجاد انسجام اجتماعی ارتجاعی، از همان ابتدا سیاست زن ستیزی را به شکل های مختلف دنبال خواهد کرد. هرگز نباید دچار توهمات ساده لوحانه شد که گویا امپریالیست های «غرب» نقشۀ توزیع رفاه و دموکراسی غربی در ایران را دارند! نگاه کنید که در افغانستان چه کردند و چگونه راه را بر قدرت گیری دوباره طالبان باز کردند تا با وقاحت حتا جلوی با سواد شدن زنان را نیز بگیرند. نگاه کنید که چگونه دیوان عالی فاشیست ایالات متحده آمریکا، با لغو حق سقط جنین سودای برده کردن زنان را در سر دارد. هیچ چیز خطرناک تر از افق هایی که در مقایسه شرایط «بد» با «بدتر»، تسلیم شدن به وضع موجود را توصیه می کنند، نیست. به ویژه در دورانی که از سر می گذرانیم.
ما در دورانی به سر می بریم که خیزش های زنان در کشورهای مختلف، دنیا را تکان می دهد. خیزش ژینا در ایران، بخشی از این خیزش هاست و فریاد خشم بشریت از جامعه کهنه و منسوخی است که دست از ستم هزاران ساله بر نیمی از بشریت نمی کشد.
ستم بر زنان از ابتدای جامعۀ طبقاتی وجود داشته و جز با از بین رفتن طبقات و مالکیت خصوصی زمینه برای ریشه کن کردن آن به طور کامل وجود نخواهد داشت. همین امر در کلیت خود و تاریخا، زنان را به مثابه نیروی انقلابی برای نابودی جامعه طبقاتی آماده کرده است. اما جدای از این کلیت، در برهه کنونی وضعیت ویژه ای در رابطه میان کل نظام طبقاتی و گسل ستم بر زن به وجود آمده است. در کشورهای سرمایه داریِ امپریالیستی و در کشورهای «جهان سوم» که تحت سلطه سرمایه داری امپریالیستی هستند، زنان به طرز بی سابقه ای وارد مشارکت اقتصادی شده اند. این دگرگونی فقط نتیجه مستقیم تغییرات اقتصادی نیست. بلکه در همراهی با مبارزات اجتماعی و سیاسی زنان علیه روابط و ساختارهای سنتی رخ داده است. این وضعیت جدید فشار زیادی بر روابط و ساختارهای سنتی خانواده با الگو و فرهنگ مرد-محور گذاشته است. شکل های جدیدی از ستم بر زن به وجود آمده که تنش هایی را به لحاظ فرهنگی و اجتماعی ایجاد کرده است. طبقات حاکمه در کشورهای «شمال جهانی» و «جنوب جهانی» هرچه بیشتر به تقویت خانواده و ارزش های سنتی دست انداخته اند. از جمله تقویت حق مردانه، دامن زدن به فرهنگ نفرت از زن مستقل، اجباری کردن حجاب، لغو حق سقط جنین، گسترش پورنوگرافی … کلیۀ این روندها مرتبط با تغییرات عظیمی هستند که رخ داده و ضرورت هایی که برای طبقات حاکمۀ سرمایه داری به وجود آورده تا برای حفظ انسجام اجتماعی منسوخ شان، زنجیرهای پدر/مردسالاری را محکم تر کنند.
به وضوح می توان دید که، در نتیجه عملکرد سرمایه داری امپریالیستی، گسل ستم بر زن تبدیل به گسلی شده است که می تواند کل سیستم سرمایه داری جهانی را با انفجاری سهمگین به زیر بکشد. این گسل موقعیتی پیدا کرده است که سرمایه داری قادر نیست آن را در چارچوب کنونی اش حتا تخفیف بدهد. این گسل، مرتباً با حرکاتش یک نیروی اجتماعی بزرگ در مقیاس جهانی تولید می کند که رهایی اش به طور قطع در گروی محو انقلابی و رادیکال روابط مالکیت سنتی و افکار سنتی است.
اگر از دریچه مفاهیمی چون «تضاد بورژوازی- پرولتاریا» (که جنبش کمونیستی قدیم به آن عادت داشت در حالی که فقط بخشی از قوای محرکۀ نظام سرمایه داری را نمایندگی می کند) به مساله نگاه کنیم، تغییرات شگرف و قوای محرکۀ مسبب آن را درک نخواهیم کرد. اگر به معضل ستم بر زن از دریچه «دموکراتیک» و «دموکراسی» و «هویت» بنگریم، این لحظه تاریخی-جهانی را که یک گسل اجتماعی به خصلت نمای پوسیدگی ناب نظام کهنه سرمایه داری تبدیل شده است را درک نخواهیم کرد.
تغییرات بزرگ در موقعیت زنان بخشی از تغییرات کلان در جامعۀ بشری است. قوای محرکۀ سرمایه داری، جهان را به یک گره گاه رسانده است. مساله صرفاً این نیست که «تضادهای طبقاتی و جنسیتی و ملی و محیط زیست و … حاد شده اند» ! واقعیت بزرگتر از همه این هاست: بشریت بر سر یک دوراهی ایستاده است. باب آواکیان با به کاربست روش و رویکرد کمونیسم نوین، از آن چه در جهان جاری است و بشریت را به گره گاه «آینده وحشتناک یا حقیقتاً رهایی بخش» رسانده، تحلیل روشن و بی نظیری می دهد. این یک ادعای توخالی یا غلو در اوضاع نیست. او با بررسی قوای محرکه بسیار پویای سیستم سرمایه داری امپریالیستی و تغییرات دائمی و توقف ناپذیری که در دنیا به وجود می آورد این تحلیل را ارائه می دهد. موقعیت کنونی زنان، فاجعه محیط زیست و جنگ هسته ای که کل تمدن بشری را می تواند از میان ببرد و بالاخره، سربلند کردن ایدئولوژی ها و جنبش های فاشیستی و هویت گرایانه را بدون این تحلیل نمی توان درک کرد. نمی توان ازهم گسیختگی و شکاف در قدرتمندترین حکومت جهان مانند دولت ایالات متحده را فهمید. از همه مهمتر، بدون تحلیل آواکیان نمی توان دید و فهمید که در دل همین اوضاع پر شتاب و انفجاری برای پایان دادن به تمامی رنج های غیر ضروری بشر مانند روابط ستمگرانه ای که زنان و کوییرها را فرودست مردان می کند، امکان یک انقلاب واقعی هست.
با این وصف، «وقت تنگ است»! در نتیجه باید سیاست ها و شکل های فعالیت و شیوه های تفکری که زمان را به هدر می دهند، کنار زد. انفعال سیاسی، سیاست های هویتی، نسبیت گرایی، توهمات بورژوادموکراتیک که انتظار دارند قدرت های سرمایه داری-امپریالیستی دنیا مقداری از «رفاه و دموکراسی» خودشان را به ایران منتقل کنند و «زنان را آزاد کنند»، نیروهای «آینده وحشتناک» را تقویت می کنند. تمام این گرایشات تلاش می کنند آلترناتیو انقلاب واقعی را از میدان به در کرده و کمونیست های انقلابی را از فضاهای مبارزاتی بیرون کنند! این حرکت ارتجاعی را باید درهم شکست و راه «آیندۀ حقیقتاً رهایی بخش» را باز کرد. و نکته در این جاست که می توان! درهم تنیدگی تضادهای سیستم، اوضاع پرآشوب و پیچیده ای ایجاد کرده است. در این شرایط، قدرت فوق العاده کمونیسم نوین، در دادن تصویر علمی از واقعیت است و کسانی را که به واقع به دنبال درک «معضل چیست و راه حل چیست» هستند، جذب می کند. به هر کس که می خواهد از هر ظلمی رها شود باید گفت تسلیم موعظه های توخالی «دموکراتیک» نشوید! هیچ انسان مبارزی نباید عمر خود را در جنبش هایی تلف کند که هرگز نه می خواهند و نه می توانند به تغییر رادیکال شرایط برسند. زیرا این جنبش ها به علت آن که هدف تغییر رادیکال جامعه، افق، نقشۀ راه و سازمان دهی نقشه مند برای آن را ندارند، مردم را محکوم به درجا زدن در چارچوب وضع موجود می کنند که نتیجه اش به واقع وحشتناک است. با صدای بلند می گوییم: به جای هدر دادن زمان با ما کمونیست های انقلابی همراه شوید تا «جنبشی برای انقلاب» سازمان دهیم. انقلاب در عصر کنونی فقط یک معنا دارد و آن هم این است که میلیون ها نفر آگاهانه و سازمان یافته، دولت حاکم را سرنگون کنند و به جای آن، نظام سیاسی و اقتصادی کاملاً متفاوت و میلیون ها بار بهتر را که نظام سوسیالیستی است بنا کنند و بدانند که این تنها آغاز راه است به سمت جهان کمونیستی که در هیچ گوشه آن ستم و استثمار انسان به دست انسان و طبیعت به دست انسان نباشد. سازمان دادن انقلاب «از پایین» یعنی این!
«جنبشی برای انقلاب» فرآیند تدارک برای چنین انقلابی است؛ جنبشی وسیع که در هستۀ آن فعالیت دائمی سیاسی، ایدئولوژیک و سازمانی کمونیست های انقلابی قرار دارد که در حزب ما که متکی بر کمونیسم نوین و کاربست آن است، متشکل هستند. اما «جنبشی برای انقلاب» محدود به کمونیست های انقلابی متشکل در حزب نیست. بلکه اتحاد گسترده ای است حول محتوای یک انقلاب واقعی. این تدارک، فرآیندی پر چالش و تلاشیست برای آن که افکار میلیون ها نفر تغییر کند و نسبت به محتوای یک انقلاب واقعی و راه رسیدن به آن آگاه شوند. جنبشی که افرادش در فکر و عمل، به روابط اجتماعی و افکار رهایی بخش انقلاب متعهد هستند و جسارت شورش علیه تمامی زنجیرهای کهنه و جرات به جریان انداختن یک مبارزه آگاهانه در تمامی عرصه های مبارزه سیاسی را بدون دنباله روی از عقب ماندگی های موجود در میان مردم، دارند. در این فرآیند، از میان انسان های انقلابی، به ویژه زنان، هزاران فرمانده استراتژیک و سازمانگر انقلاب تعلیم خواهند یافت و حزب کمونیست نیز در سطح بالاتری از توان دانستن و عمل کردن قرار خواهد گرفت.
اگر امروز «جنبشی برای انقلاب» به راه نیندازیم، اوضاع به سمتی که بتوانیم انقلاب پیروزمندی را به ثمر برسانیم، نخواهد رفت. در نتیجه، فردایمان همان چیزی خواهد شد که بعد از به قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی تا کنون تجربه کرده ایم و در چارچوب گره گاه کنونی، چه بسا وحشتناک تر از آن! اما با به راه انداختن «جنبشی برای انقلاب» (و با «کمک» بحران سیستم سرمایه داری جهانی که تضادهایش سبب ازهم گسیختگی روزافزون نظام های حکومتی در سطح کشورها و در سطح منطقه و جهان است) می توانیم رژیم را هرچه ضعیف تر و مانور نیروهای ارتجاعیِ آماده پریدن به قدرت را خنثی کنیم و حتا بر مبارزات مهم در کشورهای دیگر تأثیر بگذاریم و از همه مهمتر، شرایط را به سمت «اوضاع انقلابی» ببریم.
مساله ما این نیست که یک ایده خوب داریم و به خاطر خوب بودنش می خواهیم آن را دنبال کنیم. خیر! تاریخ جامعه بشری یک سیستم کالایی و نظام سرمایه داری امپریالیستی به وجود آورده که تبدیل به بحران بود و نبود برای اکثریت بشریت و طبیعت شده است و در این میان، زنان «بردۀ برده ها» شده اند. این وضعیتِ غیرقابل قبول، نیازمند دخالتگری آگاهانه است! بر حسب بررسی علمی قوای محرکۀ اوضاع، فقط دو چیز ممکن است: یا وحشتناک تر از حال یا حقیقتاً رهایی بخش!
اگر میلیون ها زنی که با خیزش های خود دنیا را تکان می دهند، تصمیم بگیرند دیگر بس است! و انسان به دنیای بنیاداً متفاوتی نیاز دارد و به عنوان رهاکنندگان بشریت از نظام سرمایه داری پا به میدان بگذارند، قطعا مسیر «آینده حقیقتاً رهایی بخش» باز خواهد شد.
حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)
۸ مارس ۱۴۰۱- ۲۰۲۳

دو یادداشت: ۱-ماهیت «عفو» چیست؟ ۲- دیالکتیک هم افزایی شیخ و شاه!

ستاره مهری

جمهوری اسلامی جواب خیزش ۵ ماهه ما را با سرکوب و پشت بند آن با «عفو» زندانیان سیاسی و وعده «اصلاحات» از حنجره اصلاح طلبان شیاد داد. اعلام عفو در میانه خیزش، تلاشی است در چهارچوب سیاست کلان ادامه سرکوب و دفع خطر با هدف حفظ کلیت نظام و بازگشت به روند «عادی». سیاستی با اهداف و مخاطب های چندگانه. عفو از یک طرف برای پنهان کردن ترس از قدرت خیزش مردم و ایجاد انشقاق احتمالی در صفوف مبارزه با نشان دادن چهره ای «بخشنده» از جمهوری اسلامی است و از طرف دیگر تلاش برای ایجاد اتحاد بیشتر بین جناح های مختلف درون و بیرون نظام و درعین حال و شاید از همه مهمتر، اعلام آمادگی برای نوعی از سازش با قدرت های امپریالیستی غربی تا شکلی از جمهوری اسلامی بر سر کار بماند. تلاشی مشمئز کننده و نفرت انگیز که می خواهد به مردم بگوید: «حواستان باشد، این رژیم نمی رود! اما عفو هم دارد!» و به جامعه جهانی می گوید: «عفو هم داریم به شرطی که ما را از بازی بیرون نکنید.»

جمهوری اسلامی می خواهد نقش مبارزه و مقاومت پنج ماهه مردم در آزادی های اخیر را با واژه کریه «عفو» بپوشاند تا بگوید، قدرتی که ضربه خورده، کمان کار می کند. ناصر مهاجر، پژوهشگر تاریخ و زندان به درستی می گوید: «به کاربست واژه عفو، مقداری شوخی و برای بازارگرمی‌ست و بخشی از سیاست عوام‌فریبی حکومت. واقعیت این است که شماری از زندانیان سیاسی تبرئه شده‌اند.»  (ناصر مهاجر، مصاحبه با آیدا قجر. ۲۲ بهمن ۱۴۰۱)

فروکش خیزش با وجود تداوم مقاومت ها یک امر واقعی است و کاملا امری طبیعی. به این علت ساده که مردم برای همیشه با همان ریتم نمی توانند بجنگند. جمهوری اسلامی از این فروکش، روحیه گرفته و در تلاش است تا بحرانش را با دست زدن به یکسری تغییرات صوری ترمیم کند. سعی می کند یک قطره آب به مردم بدهد اما در عوض یک رودخانه خروشان ازشان بگیرد! و «اصلاح طلبان» را هم در این پروژه ادغام کند. روشن است که جمهوری اسلامی به سادگی دست از قدرت نخواهد کشید.  ناصر مهاجر در همان مصاحبه به درستی تاکید می کند که، «در این نبرد و اعتراض جامعه با جمهوری اسلامی نباید فراموش کنیم که سرکوب نظام ‌مند همچنان قدرت عمل دارد.» (همانجا).

هشیاری را هرگز نباید از دست داد. هنوز بسیاری از زندانیان سیاسی معروف و بسیاری از زندانیان سیاسی گمنام در شهرهای کوچک آزاد نشده اند. دستگیری بهاییان ادامه دارد. زندانیان محیط زیستی در خطرند. در این شرایط باید بیش از همیشه به گسترش جنبش جهانی برای «آزادی فوری زندانیان سیاسی» بپردازیم. جنبش ضد شکنجه و دستگیری و اعدام باید یک به یک جنایت هایی را که این رژیم در خیزش ژینا مرتکب شد به گوش مردم سراسر کشور و دنیا برساند. افشاگری و تلاش برای پاسخگو کردن جمهوری اسلامی در برابر جنایت هایش را باید با قدرت ادامه دهیم. به قتل رساندن حداقل ۵۰۰ نفر، کور و مجروح کردن هزاران نفر و به اسارت گرفتن ۳۰ هزار جوان هرگز نباید فراموش شود. یادمان نرود که «… آزار و خشونت جنسی در زندان‌های جمهوری اسلامی … هرگز در این ابعاد، دیده نشده است. …» (ناصر مهاجر- همانجا)

افت خیزش و فعال تر شدن پهلوی و شرکاء

صحنه مبارزه با جمهوری اسلامی، صحنه ای پیچیده و چندوجهی با بازیگرهای مختلف است. حادتر شدن مبارزات مردمی علیه نظام در ماه های اخیر، ضرورت فعال تر شدن را مقابل دیگر نیروهای صحنه هم قرار داده است. امپریالیست های ایالات متحده و اروپا هم مجبورند به ضرورت شان در رابطه با آینده ایران که در واقع آینده هژمونی شان در خاورمیانه است جواب دهند و در جستجوی فرصت برای تعیین جهت آینده ایران هستند. از این روست که «آلترناتیو» های مختلف را به شکل مهره های شطرنج، به تناوب حرکت می دهند. از یک طرف، رضا پهلوی و شرکاء را به حرکت در می آورند و از طرف دیگر بیش از ۱۶۰ عضو کنگره آمریکا با مریم رجوی ملاقات دیجیتالی می کنند و قطعنامه ای به نفع او به کنگره آمریکا ارائه می دهند. حرکت دادن این مهره ها، هر شکل و اسمی هم که به خود بگیرد بیان یک مبارزه طبقاتی حاد است. مبارزه ای که از قضا سعی می کنند طبقاتی بودن آن را با علم کردن نام ها و نیروهای مختلف بپوشانند. پایه ها و حامیان این آلترناتیوهای امپریالیستی، عمدتا طبقه متوسطی هستند که آرزو دارند در ایران از آن نوع رفاه انگل واره ای برخوردار شوند که بخشی از مردم کشورهای امپریالیستی دارند. یعنی، آن نوع رفاه انگل واره ای که از طریق غارت کشورهای «جنوب جهانی» توسط امپریالیسم، تامین می شود.  

 رویارویی دو جریان (از یک طرف جمهوری اسلامی و از طرف دیگر آلترناتیوهای امپریالیستی) متناقض است. زیرا هر دوی آنها، قشرهای منسوخ و پوسیده اند. در واقع، دینامیک دو پوسیده (۱) را در این جا هم می بینیم: شاه بیشتر، شیخ بیشتر!  جمهوری اسلامی به شدت نسبت به این دیالکتیک آگاه است و تلاش میکند از آن استفاده کند و سعی می کند، گروه هایی را که از آن «ریزش» کرده اند، دوباره جمع کند و مشخصا «اصلاح طلبان» را به سمت پروژۀ تحکیم و مرمت قدرت جمهوری اسلامی بکشد. در واقع، در واکنش به پروژۀ رضا پهلوی و شرکاء، کسانی مانند سروش (نظریه پرداز «انقلاب فرهنگی اسلامی») که با فاصله از جمهوری اسلامی دفاع می کردند، دوباره فیلشان یاد هندوستان کرده و علامت هایی مبنی بر وحدت بیشتر با جمهوری اسلامی نشان می دهند. موضع گیری ارتجاعی-دینیِ سروش علیه گلشیفته فراهانی را می توان در این زمره حساب کرد. سر باز کردن تضادهای جدید یا حادتر شدن تضادهای موجود، نیروهای مختلف را به سمت گیری و حتی چرخش، وادار خواهد کرد. بسیاری از «لیبرال دموکرات ها» به اتحاد با فاشیست های سکولار (به نمایندگی پهلوی) خواهند رسید. «دگردیسی» حامداسماعیلیون یک نمونه است. اما محدود به او نیست. برخی استادان/تحلیل گرانی که سابقۀ «چپ» دارند نیز کمر به «تئوریزه» کردن این روند بسته اند. به طور مثال رجوع کنید به «کاظم علمداری» که با رجوع به «هانتینگتون» معتقد است، «خلا قدرت و بی‌قانونی خطرناک‌تر از دیکتاتوری است» (۲)

افت خیزش این امکان را به «آلترناتیوهای» ارتجاعی- امپریالیستی و باندهای حکومتی می دهد که مردم را از صحنه تاریخ بیرون کنند و «بازی» و «معامله» خود را پیش ببرند. هر چند تداوم خیزش مهم است اما باید کیفیتی داشته باشد تا مرتجعین نتوانند آنان را از صحنه تاریخ بیرون کنند: یعنی، باید آگاهی انقلابی داشته باشند و حول «جنبشی برای انقلاب» متشکل شوند. این کیفیت زمانی به دست می آید که مردم طوری رهبری شوند که یاد بگیرند در هر عمل، شعار، حرکت، ائتلاف و… منافع طبقاتی وجود دارد و نه تنها دنباله رو منافع طبقاتی ستمگرانه نباشند، بلکه آگاهانه و فداکارانه برای از بین بردن آن مبارزه کنند.

ضرورت و آزادی ما، در ضدیت با هر دو قشر پوسیده و منسوخ بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم و بازتاب آن به شکل شیخ و شاه قرار دارد. این آگاهی و کیفیت را باید به میان مردم ببریم و پولاریزاسیون موجود در صحنه سیاسی را به طور رادیکال تغییر دهیم. انقلاب واقعی به چنان قطب بندی ای در صحنۀ سیاسی نیاز دارد که جمهوری اسلامی و آلترناتیوهای ارتجاعی در یک طرف قرار بگیرند و انقلاب واقعی مردم در طرف دیگر. برای این که چنین شود، شمار بزرگی از مردم باید به این تصمیم برسند که دنیای بنیادا متفاوتی می خواهند! هر منشور یا پلاتفرم اتحاد که پیش گذاشته می شود را باید به نسبت این ضرورت محک زد. باید از وقت تلف کردن بر روی هر پروژه ای که جلوی این نوع قطب بندی را می گیرد و صحنه را التقاطی می کند، دور شویم.

ما با دنیا و ایران پر تنش و کشمکشی روبرو هستیم. نه جمهوری اسلامی و نه قدرت های امپریالیستی که برای آیندۀ ما آلترناتیو طراحی می کنند و در صحنه جهانی به نمایش می گذارند، به راحتی نمی توانند صحنه را سازماندهی کرده و مسائلش را حل کنند. اوضاع چه در داخل و چه در سطح جهانی در حال تغییر است. نظم جهانی امپریالیستی تحت تاثیررقابت های چین و آمریکا، جنگ اکراین، تهدیدهای هسته ای و خطر عروج فاشیسم در حال تزلزل است. در نتیجه، با یک جهان امپریالیستی یکدست و متحد رو به رو نیستیم تا قدرت ها به آسانی بتوانند به تصمیم مشترکی برسند. اوضاع ایران را هم باید در این چارچوب دید و تحلیل کرد. این بستری است که جمهوری اسلامی هم به آن آگاه است و سعی می کند برای بقای خود از آن استفاده کند.   

این است اوضاع واقعی. توهمات را باید دور ریخت و از همین امروز برای اهداف استراتژیک فعالیت کرد و در این راستا، توهمات طبقات میانه و آلترناتیوهای ارتجاعی را بی ملاحظه افشا کرد. هم زمان باید بر این واقعیت تاکید کنیم که مردم حق قدرت سیاسی دارند و لازم است با درک معنا و محتوای انقلاب واقعی، راه دیگری برای زندگی انتخاب کنند. چنین کاری، هرگز وظیفه راحتی نیست. وظیفه ای است که برای تحقق اش باید جنگید.

هنوز و بیشتر از همیشه به مبارزات رادیکال نیاز داریم. هنوز باید به طور سازمان یافته و در شمار میلیونی خط قرمزهای جمهوری اسلامی و دینمداران پدرسالار چه شیعه و چه سنی را ازتهران تا خاش و از زاهدان تا کردستان و تبریز زیر پا بگذاریم. هنوز و بیشتر از همیشه لازم است که دانشجویان دختر و پسر و نوجوانان دبیرستانی به طور سازمان یافته حجاب اجباری را از صحنه دانشگاه و کلاس بیرون کنند و دیوارهای ستم جنسی و جنسیتی را فرو بریزند. هنوز لازم است که پرستاران زن و مرد به طور سازمان یافته، حجاب اجباری را از فضای بیمارستان ها بیرون کنند. هنوز و بیشتر از همیشه لازم است که دختران دانش آموز نیروی ضربت مقابله با حجاب اجباری و گشت ارشاد شوند. … بالاخره، حقیقتا و به اضطرار، این مبارزات، باید به طور سازمان یافته پیش بروند زیرا در مقابل پدر/مردسالاری سازمان یافته و صاحب قدرت دولتی هرگز نمی توان یکی یکی مقاومت را پیش برد.

 

۱ دینامیک دو پوسیده (دو منسوخ) را در تضاد میان بنیادگرایان اسلامی و امپریالیسم می توان دید. این تضاد به گونه ایست که سمت گیری با یکی در مقابل دیگری موجب تقویت هر دو می شود. بنیادگرایی بیشتر، امپریالیسم بیشتر!

۲ کاظم علمداری، دو الگوی موفق و ناموفق گذار از دیکتاتوری؛ ۲ اسفند ۱۴۰۱. وی با رجوع به «هانتینگتون» می گوید: «… باید به رژیم حاکم فرصت داد که به طور دوره‌ای عقب‌نشینی کند. … مذاکره، سازش و توافق میان نخبگان سیاسی قلب فرایند دمکراسی موج سوم بود. … در «بهار عربی» … برخلاف دموکراسی‌های موج سوم، دولت انتقالی-ائتلافی شکل نگرفت. …»

مصاحبه استثنایی باب آواکیان در برنامۀ انقلاب نه چیز کمتر، نوامبر ۲۰۲۲
گزیده ای از بخش دوم مصاحبه

این مصاحبه با زیرنویس فارسی در سایت revcom.us موجود است.


باب آواکیان، به همان دلایلی که در آمریکا و دیگر نقاط جهان محبوب خیلی ها است، به همان دلایل مورد انزجار شدید کسان دیگر است. او، امروز، مهمترین رهبر و متفکر انقلابی در جهان است و تمرکز فعالیت اش مبارزه برای دنیای نوینی است که نمایندۀ رادیکال ترین گسست از سازمان اجتماعی و ساختار کنونی جهان و روابط و افکاری است که توسط همین سازمان اجتماعی و ساختار شکل می گیرد.
جنگ اوکراین جنگ میان «دموکراسی» و «اتوکراسی» نیست. جنگی است میان امپریالیست هایی غرب و امپریالیسم روسیه، که بر سر غارت و سلطه بر جهان رقابت می کنند. و یک بار دیگر چهرۀ زشت سرمایه داری را نشان می دهد که با جنگ های ویرانگر و حتا هسته ای زندگی را برای بشریت و کره زمین جهنم کرده است. جنگی است میان قدرت های امپریالیستی و هر یک از طرفین جنگ، تاریخی مملو از جنایت های وحشتناک دارند و شالوده شان مبتنی است بر استثمار و ستم وحشیانه مردم سراسر جهان. جدیت مساله در همین جاست.
در جنگ ویتنام بسیاری از سربازان آمریکایی به علت این که بهشان دستور داده می شد دست به جنایت بزنند، شورش کردند. بهشان دستور داده می شد روستاها را همراه با مردمش از پیر و بچه و همه را یک جا از بین ببرند. به شیرخوره ها شلیک کنند. واقعا غلو نمی کنم. می توانید خودتان برید ببینید بین ۲ تا ۳ میلیون نفر را در ویتنام کشتند. شاید جمعیت ویتنام آن موقع کمی بیشتر از ده برابر این رقم بود. سربازان آمریکایی بخش بزرگی از زنان سایگون … و شهرهای دیگر را وادار به تن فروشی می کردند، در روستاها دست به تجاوز جمعی به زنان می زدند. … و ماهیت سیستمی که همه این کارها را در ویتنام کرد عوض نشده است! آن چه عوض شده، این است که برخی ها که غیرقابل دفاع هستند، از در مخالفت با آن درآمده اند. مانند، بنیادگرایان اسلامی که خودشان دست اندر کار انواع جنایت ها هستند اما در جنایت به گرد پای امپریالیست های آمریکایی نمی رسند. … یا روسیه و چین را نگاه کنیم. … چین هم یک کشور سرمایه داری امپریالیستی است. … سرمایه داری در چین، پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶ احیاء شد. اما حرکت پلوسی {در رفتن به تایوان} یک پروواکاسیون بود. و سپس بایدن در به خبرنگاری که پرسید: «اگر جمهوری خلق چین به تایوان حمله کند، آیا نیروهای نظامی آمریکا در دفاع از تایوان درگیر خواهند شد؟» جواب داد: «بله، ما به طور نظامی درگیر می شویم.» خب، این هم یک پروواکاسیون دیگر علیه چین است. در واقع دعوت کردن چین به این است که هرچه زودتر به تایوان حمله کن چون هنوز آمریکا آماده درگیر شدن نیست.
می بینیدکه خطرات چیست. و بسیار مسخره است که این همه آدم سرشان را پایین گرفته اند و می گویند: «من می خواهم در لاک خودم باشم». خب، فکر می کنید اگر جنگ هسته ای بشود به لاک شما اثر نخواهد کرد؟ کمی جدی باشید. فکر می کنید اگر آمریکا و چین وارد جنگ بشوند، لاک شما از بلا به دور خواهد ماند؟ «اوه! لاک من». بیدار بشین و اوضاع را جدی بگیرید! ما با یک مسابقه میان ستمگران مواجهیم. میان ستمگران اعظم دنیا که در آن آمریکا صدر نشین است. بله، آمریکا ستمگر و غارتگر درجه اول در کل جهان است و دهه ها است که در این مقام می باشد. و وظیفه ما ضدیت با طبقه حاکمه خودمان است.
بله ما با امپریالیسم روسیه و امپریالیسم چین هم مخالفیم. اما ما در روسیه یا چین زندگی نمی کنیم. و اگر در روسیه یا چین بودیم، تمرکز اصلی ما باید ضدیت با طبقۀ حاکمه آنجا می بود. ما در ایالات متحده آمریکا زندگی می کنیم. همه جنایت هایی که توسط امپریالیست های آمریکایی انجام می شود به نام ما انجام می شود. فرض این است که ارتش پا به بیرون مرزها می گذارد که از آزادی ما و زر و زر و زر دفاع کند. خیر! آن ها می روند که مردم دنیا را غارت کنند تا امپریالیسم آمریکا بتواند خون میلیاردها انسان را بمکد. و اگر فکر می کنید من غلو می کنیم به وبسایت revcom.us بروید و مقالاتی را که ریموند لوتا در مورد انگل وارگی امپریالیسم آمریکا نوشته بخوانید …
او نشان می دهد که امپریالیسم آمریکا استثمارگر و فوق استثمارگر بین المللی مردم کشورهای «جنوب جهانی» یا «جهان سوم»، کشورهای فقیرتر جهان است و رفاه داخل آمریکا وابسته به این عملکرد بین المللی است. استثمار وحشیانه مردم همان کشورهاست که فرآورده های مصرفی را برای توده های جمعیت این کشور ارزان تر و مقرون به صرفه تر می کند. بیش از ۱۵۰ میلیون کودک در جهان سوم اصلاً کودکی نمی کنند. صدها میلیون زن در کارخانه هایی مانند بنگلادش کار می کنند که محصولاتش به فروشگاه هایی مانند وال مارت و غیره می روند. در تمام جهان مردم این وضعیت را دارند.
ما در عین مخالفت با امپریالیست های دیگر، اما مسئولیت درجه اولمان ضدیت با طبقه حاکمه خودمان است. جنایت های زیادی کرده اند و اکنون با خطر جنگ هسته ای تبدیل به تهدید وجودی شده اند. یعنی خطری برای موجودیت بشر. …
باید بدانیم که ما در درجۀ اول و بیش از هر چیزی مسئولیت داریم در مقابل طبقۀ حاکمه امپریالیست خودمان و اعمالش بایستیم. قبلا گفته ام و باز می گویم: مردم جهان دیگر نمی توانند بگذارند که حاکمیت این ها ادامه بیابد و این امری حاد و عاجل است … وجود این ها در حاکمیت دنیا همیشه برای مردم دنیا وحشتناک بوده است اما اکنون مساله بسیار حاد و عاجل است: ما دیگر نمی توانیم به این امپریالیست ها اجازه دهیم که بر جهان مسلط باشند و سرنوشت بشریت را تعیین کنند. آن ها را باید هرچه سریعتر سرنگون کرد.
خطر جنگ بر عاجل بودن اوضاع تأکید می گذارد. اهمیت انقلاب را برجسته می کند. تصورش را بکنید اگر در این کشور انقلاب کنید چه تأثیری بر تمام جهان از جمله بر مردم دیگر کشورهای امپریالیستی – آلمان، فرانسه و غیره در طرف آمریکا یا در روسیه و در چین خواهد داشت.
تصورش را بکنید در چین که هنوز تظاهر به سوسیالیست بودن می کند و از این نقاب دست نکشیده است – تصورش را بکنید اگر در این جا، یک انقلاب واقعی بشود و سوسیالیسم استقرار پیدا کند، چه تأثیری بر مردم چین و همچنین در روسیه و مردم سراسر جهان خواهد داشت.
ببینید، یک چیزی می تواند عاجل باشد اما ممکن نباشد. که در این صورت، خیلی بد است. اما همان طور که در مقاله «آینده وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش» نوشته ام، در این کشور اتفاقاتی مانند انشعاب بی سابقه در طبقه حاکمه در جریان است که اساساً از زمان جنگ داخلی به این طرف رخ نداده بود.
و این انشعاب دائماً در حال حادتر شدن است. و اگر به حال خودش واگذار شود، خیلی بد است و فقط می تواند به فرجام بد برسد. زیرا بخشی از طبقۀ حاکمه که توسط حزب جمهوری خواه نمایندگی می شود، علناً یک حزب فاشیست است. علناً برتری طلب سفید، زن ستیز، پدرسالار، مذکرسالار است.
این حزبی است که علنا و به طور تهاجمی بر روابط ستمگرانه و لزوم استفاده از خشونت برای تحمیل این روابط، پافشاری می کند. سیاستمداران حزب جمهوریخواه مرتبا خشونت را تبلیغ می کنند، آن هم در حالی که پیشاپیش، تن میلیون ها نفری که پایگاهشان هستند برای ارتکاب خشونت می خارد تا هر نوع امتیاز ممکن، حتا از نوع نرم آن به مبارزه علیه برتری طلبی سفید و مردسالاری و غیره را از میان بردارند. حق طلبی همجنس گرایان و ترانس ها برایشان غیرقابل تحمل است. اصلا چشم دیدنش را ندارند. و برایشان یک مساله وجودی است. برایشان نمادی هست از مسیری که کشور طی می کند و برای آن ها کاملاً غیرقابل قبول است. برای آن ها زندگی در کشوری که این امتیازها را داده ارزش ندارد هرچند که امتیازات بسیار ضعیف باشند و کل روابط ستمگرانه به قوت خودش باقی باشد و توسط کارکرد سیستم تقویت شود. اما حتا صحبت های کوچک در مورد دادن امتیاز، برایشان زیاده از حد است.
قبلا در صحبت ها گفتم که قوۀ محرکۀ این ها، بنیادگرایی مسیحی است. آن ها فاشیست های مسیحی هستند. نباید گفت، مسیحی های ناسیونالیست هستند. بله، آن ها شوونیست آمریکایی و ناسیونالیست هم هستند ولی فاشیست اند. آن ها فاشیست های بنیادگرای مسیحی هستند که خواهان جامعه ای دینمدار می باشند؛ جامعه ای که آتوریته های دینی حاکم باشند؛ آتوریته های دینی از نوع خودشان که از نظر آن ها آتوریته های دینی مشروع هستند. خواست شان این است. یکی از زنان عضو کنگره به اسم بوبرت گفت: ما دیگر نباید به جدایی دین از دولت تن بدهیم. دین باید دولت را اداره کند. دین باید شرایط دولت را دیکته کند. البته دارم از او نقل به معنی می کنم اما خیلی نزدیک به جملات دقیق اش است. به این ترتیب، به اصطلاح نقاب از چهره برداشته اند … یا به عبارت دیگر، از زیرزمین بیرون زده اند. ….
اما علت وجود پتانسیل مثبت در اوضاع، چیست؟ … این پتانسیل هنوز واقعیت نیافته … وقتی می گویم «آینده ای حقیقتاً رهایی بخش» منظورم این است که این یک امکان است که باید ربود. اما دلیل این که می گویم چنین امکانی هست، آن است که به علت آن چه شرح دادم، همۀ هنجارهای سیستم در حال شکستن است؛ تمام روش هایی که به واسطه آن ها مردم را عادت داده اند تا به این سیستم تن دهند و باور کنند که اگر با قواعد سیستم بازی کنند در انتها همه چیز به خوبی و خوشی خواهد گذشت. منظور از قواعد بازی، انتقال مسالمت آمیز قدرت است. البته باید توجه داشته باشید که انتقال مسالمت آمیز قدرت از یک بخش طبقه حاکمه به نمایندگی حزب دموکرات به بخش دیگر طبقه حاکمه به نمایندگی حزب جمهوریخواه و برعکس است. اما ترامپ، حتا در انتخابات ۲۰۱۶ روشن کرد که اگر برنده نمی شد به انتقال مسالمت آمیز قدرت تن نمی داد.
و سپس در سال ۲۰۲۰ یک جهش دیگر کرد و با نتایج همراهی نکرد. و همان طور که خاطرنشان کرده اید، او خیلی نزدیک شد به انجام یک کودتا و ماندن در قدرت. نه فقط با ماجرای ۶ ژانویه بلکه با تلاش های مختلفی که کرد. و هنوز هم جزییات جدیدی از اقدام به کودتایی که کرد بیرون می آید.
بدین ترتیب می بینیم که هنجارهای سیستم در حال درهم شکستن هستند. این ها هنجارهایی اند که به واسطۀ آن ها مردم عادت کرده بودند خود را با هر وضعی سازگار کنند و این طور فکر کنند که خب الان خیلی از وضع راضی نیستم اما دفعه دیگر شانس آن را دارم که رأی بدهم. این خبرنگاران تحلیلی را می بینم که می آیند و تحلیل های خوبی از بنیادگرایی مسیحی می دهند اما نمی گویند این ها فاشیست های مسیحی هستند. اما در نهایت چه می گویند؟
می گویند، خب ما قدرت آن را داریم که جلوی این ها را بگیریم چون می توانیم رأی بدهیم. اما نگاه کنید ببینید چه بلایی سر رأی دارد می آید. مقامات فاشیست در بسیاری از ایالت ها هستند … آن هم با این سیستم انتخاباتی عجیب غریب. می دانید که ایالات متحده یک کشور واحد نیست. البته یک کشور واحد هست اما کشوری است متشکل از ایالت های مختلف که هر یک قوانین خود را دارند.
بقیۀ این مصاحبه فوق العاده را با زیرنویس فارسی در وبسایت زیر بخوانید: revcom.us

دولت چیست؟  چرا نیاز به قدرت دولتی داریم؟

لیلی بابایی

  • سخنرانی در اتاق کلاب هاوس پراودا، به مناسبت چهل و یکمین سالگرد قیام سربداران در آمل:۵ بهمن ۱۳۶۱

دولت یک ابزار حاکمیت طبقاتی است. ابزار یک طبقه برای سرکوب طبقات دیگری است که بر آنها حکم می راند و در واقع ابزار دیکتاتوری است. دیکتاتوری، حاکمیت یک طبقه است، نه حاکمیت یک فرد یا یک دسته کوچک. این دیکتاتوری مبتنی بر یک سیستم زیربنایی از روابط اجتماعی و بسیار اساسی تر، روابط اقتصادی است. اما یک دموکراسی هم دارد که در خدمت حفظ منافع طبقه در قدرت است و به گردش قدرت بین جناح های مختلف طبقه حاکمه کمک می کند. اینکه کدام طبقه این دیکتاتوری-دموکراسی را اعمال میکند ماهیت و خصلت آن دولت را مشخص می کند. همانطور که گفته شد، هر دیکتاتوری مبتنی بر یک سیستم زیربنایی است: می خواهد سیستم استثمار سرمایه داری-امپریالیستی باشد و یا یک دیکتاتوری بنیاداً متفاوت که دیکتاتوری سیستم سوسیالیستی است که جهت گیریش ریشه کن کردن کلیه انواع استثمار و ستم است. این دو دیکتاتوری، کیفیتاً متفاوت اند …

در دموکراسی بورژوایی که در واقع دیکتاتوری طبقه سرمایه دار بر دیگر طبقات جامعه است، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید دیکته می شود و دموکراسی در خدمت طبقه استثمارگر در رقابت جناح های مختلف سرمایه و آنارشی بلوک های مختلف سرمایه با یکدیگر است.
در دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری طبقۀ استثمار شده اعمال میشود یعنی جلوی انباشت سرمایه از طریق استثمار کارگران گرفته می شود. قدرت دولتی سوسیالیستی و دموکراسی اش در خدمت به «محو چهار کلیت» خواهد بود: محو کلیۀ تمایزات طبقاتی، محو کلیۀ روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را ایجاد می کنند، محو کلیۀتمایزات اجتماعی که در خیزش امروز هم شاهد حاد شدن این تمایزات به شکل گسل های اجتماعی هستیم یعنی گسل زنان، گسل ستم ملی و گسل فقر.. و بالاخره محو کلیۀ ایده ها و افکار و فرهنگی که منطبق بر این تمایزات طبقاتی و اجتماعی است و آنها را تقویت می کند. مثل افکار دین گرایی و شوونیسم و مردسالاری. ما دیکتاتوری خواهیم داشت علیه این چیزها. این دیکتاتوری نه از طریق سرکوب و دیکتاتوری نظامی بلکه با بسیج توده های آگاه و از طریق رهبری خطی پیش میرود. در پایان بحث به ویژگی ها و چیستی دولت سوسیالیستی نوین بر می گردم.

چرا باید خواهان کسب قدرت دولتی باشیم؟

خواست کسب قدرت سیاسی درست است و قدرت دولتی در دست آدم های درست و طبقه درست، هم خوب است و هم حق مردم است. هرچند که مردم گرایش دارند همه چیز از جمله قدرت دولتی را آنگونه که اکنون هست ببینند و برایشان تخیل این امر دشوار است که قدرت می تواند توسط مردم به شیوۀ دیگری اعمال شود. به همین دلیل افکاری مثل قدرت فساد می آورد یا ذات ستمگرانه دارد، رواج دارد که متاثر است از تجربه آدم ها از قدرت طبقاتی در دست طبقه ستمگر.  

برای ریشه کن کردن تمام ستم ها، به قدرت در جامعه نیاز داریم. علت این که در حال حاضر قادر به انجام تغییرات ریشه ای در زمینه از بین بردن ستم ها نیستیم همین است که طبقه استثمارگران یعنی سرمایه داران امپریالیست قدرت دولتی را در اختیار دارند و از آن نه تنها برای رفع ستم ها استفاده نمی کند بلکه هر تلاش جدی برای رفع این ستم ها را سرکوب می کند.

به این فکر کنید اگر قدرت دولتی در دست مردم بود و دستگاه دولتی آنان را در محو ستم و استثمار حمایت می کرد آنگاه چگونه دنیایی داشتیم؟ در رابطه با فقر، ستم ملی، ستم بر زنان و محیط زیست چکارهایی میتوانستیم انجام دهیم. چطور جلوی جنگ های امپریالیستی و آوارگی میلیون ها انسان گرفته میشد… ما چون میخواهیم قدرت بگیریم این وعده و وعیدها را نمیدهیم- کاری که جناح های سرمایه دار بیرون از قدرت در حال انجامش هستند- برعکس چون میخواهیم این تغییرات اساسی را محقق کنیم به قدرت دولتی نیاز داریم. یعنی کسب قدرت سیاسی وسیله ای برای هدف ایجاد جامعه ای بدون ستم و استثمار است.

قیام سربداران هم تلاش کمونیست های سازمانیافته آن زمان بود برای دست یافتن به قدرت دولتی. چون همانطور که باب آواکیان می گوید بدون قدرت دولتی همه چیز توهم است. اگر شما قدرت نداشته باشید قادر به تجدید سازماندهی جامعه و ایجاد شالوده مادی برای تغییرات لازم نخواهید بود. در چارچوب سیستم موجود و قوانین حاکمش گیر می کنید و سیستم است که به شما دیکته می کند چه تغییراتی را تا چه حدی می توانید انجام دهید. واضح است که سیستم سرمایه داری امپریالیستی که خود تولید کننده و ادغام کننده ستم هایی چون مردسالاری، نژادپرستی، جنگ و تخریب محیط زیست است به شما امکان ریشه کن کردن آن ها را نمی دهد. به همین دلیل است که بله، ما می‌خواهیم که “ما” قدرت دولتی داشته باشیم -برعکس نمایندگان بورژوایی که به دروغ می گویند دنبال قدرت نیستند! وقتی می گویم “ما” باید قدرت دولتی را کسب کنیم، منظور از “ما” مردمی هستند که برای انقلاب به پا خاسته اند تا بتوانند آنچه را که برای آن جنگیده اند متحقق کنند.

 پس برگردیم به این سوال که: به چه نوع متفاوتی از قدرت دولتی نیاز داریم؟

خصلت آن قدرت دولتی چیست و به چه چیزی خدمت می کند؟

این که قدرت دولتی واقعاً در خدمت انقلاب برای رهایی توده‌های مردم است یا این که یک نیروی سرکوبگر جدید علیه مردم است، توسط محتوای آن قدرت دولتی تعیین می‌شود – توسط خط، سیاست و ایدئولوژی و برنامه ای که اساس و قطب راهنمایش است. و بر همین اساس مردم هم باید بتوانند از اینکه ویژگی این قدرت دولتی جدید یا آلترناتیو ها چیست، ارزیابی کنند.

ما نیازمند نوع دیگری از قدرت دولتی هستیم – یک قدرت دولتی سوسیالیستی که اساساً متفاوت است، از نظر این که مبتنی بر چیست، هدفش چیست و همچنین چه کسانی را در اعمال قدرت دولتی دخالت می دهد. این قدرت دولتی، به طور فزاینده توده های مردم را به عنوان بازیگران مبتکر و فعال تغییر جامعه، درگیر می کند.

همه دولت ها جلوه ای از روابط تولیدی کلی (زیربنای اقتصادی) در جامعه هستند؛ این روابط را بازتاب داده و آن را تقویت می کنند. اما دولت پرولتری یک تفاوت و تمایز بسیار مهم با همه دولت ها دارد. دولت سوسیالیستی صرفا در پی انعکاس و تقویت روابط تولیدی و اجتماعی سوسیالیستی نیست بلکه ابزاری است برای دگرگون کردن هرچه بیشتر این روابط. (باب آواکیان، دولت و آزادی ۹۵)
« تحت دیکتاتوری پرولتاریا، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ممنوع شده و اقتصاد بر مبنای برنامه ریزی مرکزی تحت هدایت دولت )تمرکز ِ استراتژیک)، همراه با ابتکارهای محلی (عدم تمرکز تاکتیکی) پیش خواهد رفت. اقتصاد تابع حرکت کور و آنارشیک قوای محرکه سرمایه داری و قانون ارزش نخواهد بود. هدف توسعه اقتصادی در سوسیالیسم، تولید برای برآوردن نیازهای اولیه مردم بر اساس یک برنامه ریزی آگاهانه است و نه تولید با هدف تولید حداکثر سود. سوسیالیستی کردن اقتصاد صرفا با ممنوع شدن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، صورت نخواهد گرفت. جنبه های دیگر روابط تولیدی و اجتماعی و افکار مردم نیز همزمان باید دستخوش تغییر شوند.» (قانون اساسی پیشنهادی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، ۲۳)

 آیا در این دیکتاتوری، دموکراسی وجود دارد؟ بله، دموکراسی ای وجود دارد که در نظام سرمایه داری-امپریالیستی کنونی، که حکومت استثمارگران است، غیرقابل تصور است. این دمکراسی اهداف بنیادا متفاوتی دارد که در راس آن پیشروی بسوی کمونیسم و زوال دولت و دموکراسی است.

وقتی می گوییم «دیکتاتوری پرولتاریا» یعنی به مفهومی اساسی پرولتاریا نمی تواند در قدرت دولتی با هیچ طبقه دیگری شریک شود و این دولت خصلت طبقاتیش را پنهان نمی کند. معنی، «نمی تواند شریک شود» این است که نمی تواند به منافع طبقاتی مختلف خدمت کند. چرا می گوییم دولت دیکتاتوری پرولتاریا؟ چون در تضاد اساسی سرمایه داری که «تضاد میان تولید اجتماعی با تملک و کنترل خصوصی است» طبقه پرولتاریا نماینده جنبۀ ضدیت با تملک و کنترل تولید اجتماعی و حل مثبت این تضاد است.  اما انقلاب کمونیستی، فقط مربوط به طبقه پرولتاریا نیست. بلکه نماینده حل تضاد اساسی عصر سرمایه داری است و این به معنای گذر تمام بشریت از عصری است که انسان ها به طبقات متخاصم تقسیم شده اند.

دو کشور سوسیالیستی شوروی ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۶ و چین از ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ گام های اولیه ای بودند برای حل این تضاد و شکست آنها شکست گام های اول بشریت در تلاش برای این گذر تاریخی بود. آن دولت ها شکست خوردند و سرمایه داری احیا شد. برای موج جدیدی انقلابات کمونیستی باب آواکیان از تجربیات و تئوری های قدیم جمعبندی کرده، اشکالات در پراتیک و تفکر رهبران جنبش کمونیستی را شناسایی کرده و بر دوش آن ها ایستاده است. آواکیان، روش علمی را در این جمعبندی به کار برده است. از بدنۀ عمدتا علمی کمونیسم دفاع کرده و جنبه های فرعی اش را که مغایر با بدنۀ عمدتا علمی کمونیسم بوده است، شناسایی و از آن ها گسست کرده است و کلیت علم کمونیسم را قالب ریزی مجدد کرده است که کمونیسم نوین نام دارد. او بر این مبنا الگوی نوین دولت سوسیالیستی که در جنبه های مهمی با دو تجربه قبلی دولت های سوسیالیستی تفاوت دارند ارائه داده است.

الگوی دولت سوسیالیستی نوین، بر مبنای حل یک تضاد بسیار عمیق شکل گرفته: تضاد این است که از یک طرف بشریت واقعا نیاز به انقلاب و کمونیسم دارد و از طرف دیگر همه بشریت در همه زمان ها خواهان انقلاب و کمونیسم از جمله جمهوری سوسیالیستی نیست. بنابراین باید مرتبا مردم را به سمت هدف کمونیسم جلب کنیم و در این راه مخالفت ها و افکار مختلف را در خدمت به روشن تر کردن تفاوت های دو دنیای متفاوتی که نمایندگی می کنند، به کار ببریم. این اصل در پیشبرد قدرت دولتی سوسیالیستی بعنوان اصل «هسته مستحکم با الاستیسته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» فرموله شده است.

 قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین بازتاب دو عملکرد مهم دیکتاتوری پرولتاریاست: یکم، اعمال دیکتاتوری بر بورژوازی قدیم و روابط باقی مانده از جامعه کهنه و ممانعت از شکلگیری بورژوازی جدید و پیشبرد انقلاب بسوی کمونیسم جهانی. دوم، حمایت از حقوق مردم و احقاق آن در شرایطی که در این دوران گذار هنوز نابرابری هایی میان مردم موجود است و همچنین حفاظت از حقوق مردم در برابر اجحافاتی که حکومت علیه مردم می تواند مرتکب شود.

این پروسه پیچیده برای انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی و همچنین پس از آن در استقرار دولت نوین و جوابگویی به تضادهایش نیاز به رهبری دارد. رهبری ای که از جنس همان هدف باشد و در خدمت به آن و در خدمت به توانمند کردن هرچه بیشتر مردم برای گرفتن رهبری به دست خود و از بین رفتن نیاز به وجود رهبری باشد.

فرودستی زنان در تاریخی هزاران ساله

واقعیت کمونیسم: مسئله ستم بر زن- بخش اول

در پرتو قیام زنان علیه جمهوری اسلامی و برخورد پر آهنگ گسل ستم بر زنان با باقی گسل‌های برآمده از روابط ستم و استثمار حاکم در جامعه، مسئله رهایی زنان پر رنگ‌تر از پیش وارد صحنه مبارزه سیاسی شده است. بسیاری از زنان، از همان روزهای نخست این جنبش حجاب را به مثابه مهمترین نماد و ابزار انقیاد اجتماعی زنان در چهارچوب دولت سرمایه داری دینمدار، به آتش کشیدند. در این میان موضوع رهایی زن و مسیرهای پیش روی آن بحث روز ماست. هر نیروی سیاسی به وسعت افق طبقاتی‌اش کوشیده رهبری این مبارزه را به دست آورد. اما چطور می‌توانیم بدانیم که کدام مسیر می‌تواند به رهایی واقعی زنان ختم شود؟ این ستم اجتماعی چه رابطه ای با دیگر روابط ستمگرانه در جامعه دارد؟ پاسخ به این پرسش‌های کلیدی منوط به پرداخت به پرسش‌های اولیه‌تری است. پرسش‌های بنیادینی که چهره واقعی ساختارهای اجتماعی سنتی موجود را به ما نشان می‌دهد و انکشاف تاریخی و برهم کنش سطوح مختلف آن را تبیین می‌کند. در این متن سعی داریم به پرسش‌های چهارگانه زیر بپردازیم. تاریخ ظهور رابطه پدر/مردسالاری چیست و به ما چه می‌گوید؟ نقش دولت و قوانین و فرهنگ و ایدئولوژی در تقویت و اعمال روابط ستمگرانه علیه زنان چیست؟ انقلاب های کمونیستی در ضربه زدن به این روابط ستمگرانه چه دستاوردها و نقصان هایی داشتند؟ و در نهایت جمعبندی از اشکالات تئوریک و پراتیک جنبش بین المللی کمونیستی و الگوی سوسیالیسم نوین در این رابطه چیست؟
از ابتدای پایه گذاری جنبش کمونیستی بین المللی، مسئله فرودستی زنان در جامعه از پروبلماتیک های آن بوده است. مارکس و انگلس به مثابه پایه گذاران این جنبش مطالعه متمرکزی بر روی این موضوع کردند. در آن زمان، نمایندگان سیاسی و فکری طبقات دیگر نیز در این زمینه نظریه پردازی می کردند که یا در سوی ارتجاعی تاریخ خواستار تداوم روابط ستمگرانه و جایگاه فرودست زنان در جامعه بودند و یا به مثابه نیروی رزمنده انواع فمینیسم را تبلیغ می‌کردند. مارکس و انگلس، این واقعیت تاریخ را کشف کردند که موقعیت فرودست زنان هیچ ربطی به «طبیعت زنانه» یا «مشیت الهی» ندارد و کاملاً منشاء اجتماعی دارد. یعنی، مربوط به سازمان اجتماعی ای است که انسان، به وجود آورده است و نه «ازلی» است و نه حامل ضرورتی «ابدی». این رابطه ستمگرانه در طول تاریخ و به دنبال تغییر در نظام اجتماعی، دچار تغییر شده و شکل های متفاوتی به خود گرفته است اما هرگز ریشه کن نشده است. بنابراین، دو سوال بزرگ مطرح است. یکم، این ستم چگونه و در چه تاریخی به وجود آمد؟ دوم، چرا در هیچ یک از جوامع مشخصی که یکی پس از دیگر، به وجود آمده اند (برده داری، فئودالی، سرمایه داری) از بین نرفته و کماکان تداوم یافته است و بالاخره چگونه ریشه کن خواهد شد؟
ستم بر زن، محصول و پیامد سربلند کردن سازمان اجتماعی طبقاتی است. در مقطعی از سیر تحول اجتماعی، رابطه میان انسان، تبدیل به رابطه «طبقاتی» شد. مارکس و انگلس گفتند که خصلت جوامع معین در طول تاریخ، اساساً توسط سطح مشخصی از رشد نیروهای تولیدی (زمین، کارخانه، فن آوری و مهارت های انسان) و مجموعۀ روابط تولیدی منطبق با آن سطح از رشد نیروهای تولیدی، تعیین می شود. آن ها با به کاربست این درک ماتریالیستی از تاریخ، ظهور ستم بر زن را که هم زمان با ظهور مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بود را اثبات کردند.
انگلس در کتاب منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت پروسه تاریخی تحول نهاد خانواده را بررسی کرده است. کشفیات پژوهشگران زمان انگلس و مارکس، مانند باکوفن و مورگان فکت های مهمی در اختیار آنان قرار داد تا با به کاربست روش ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی، از درون آن فکت ها و بسیاری یافته های دیگر، بتوانند تحولات تاریخی جامعه بشری و مهم‌ترین مؤلفه‌های هر دوره به لحاظ «روابط تولیدی» و به طور کلی، سازمان اجتماعی کار را تشخیص دهند. آن هم در زمانه‌ای که به بیان انگلس هیچ تلاشی جهت مطالعه تاریخ خانواده صورت نگرفته بود و شکل مردسالارانۀ خانواده در شکل مدرن بورژوایی اش، بدیهی تلقی می‌شد.
ابتدایی‌ترین شکل تقسیم کار در نخستین سیستم‌های اجتماعی انسان تقسیم کار طبیعی در ارتباط با تولید مثل بوده که بر پایه تفکیک جنسی صورت گرفته است. این تقسیم کار طبیعی درهم تنیده با تقسیم کار جامعه است که برای پاسخ دادن به نیازهای مادی‌اش آن را سازمان می‌دهد. توسعه شیوه سازماندهی کار در جامعه است که تاریخ جوامع را می‌سازد. در پروسه این پیشروی ما می‌توانیم نهادها، روابط و ساختارهای دائماً در حال تغییر جامعه را مطالعه کنیم.
اشکال ابتدایی‌تر سازمان جوامع انسانی با تصاحب منابع در حالت طبیعی (گردآورنده- شکارچی)، با رشدِ اندک نیروهای تولیدی درحد ابزار و سلاح‌های ساده مشخص می شود. در چنین جوامعی، تبار مشترک از طریق مادر منتقل می شود و زنان جایگاه اجتماعی بالایی داشته و در تصمیم گیری‌هایی که کل اجتماع را تحت تأثیر قرار می‌داد،‌ نفوذ داشتند. شکل ازدواج در این جامعه «ازدواج گروهی» است. یعنی یک مرد می‌توانسته روابط جنسی با تعداد زیادی زن داشته باشد و یک زن با تعداد زیادی مرد. در چنین سیستم‌هایی زنان و مردان قادر بودند شریکشان را با حداقل جنجال و دخالت اجتماعی انتخاب یا ترک کنند. سازمان اجتماعی اولیه عمدتاً اشتراکی است.
همزمان با شروع اهلی کردن حیوانات و گیاهان روابط میان مردان و زنان به وضوح سخت گیرانه تر و قاعده مندتر شد. امکان انباشت و ضرورت مالکیت بر آن باقی روابط تولیدی را دستخوش تحول کرد. ازدواج، بیش از پیش توسط خویشاوندان با هدف گسترش شبکۀ تعهدات دو طرفه و اتحادهای سیاسی و نیز اطمینان از ثروت بیشتر ترتیب داده می‌شد. در ابتدا «ازدواج‌های یارگیر» هنوز نسبتاً آسان فسخ می‌شد اما وقتی که روابط بین دو طرف بیشتر و بیشتر با روابط مالکیت جدید در هم تنیده شد، این مساله نیز تغییر کرد.
با گسترش زیربنای تولیدی جامعه، و مالکیت بر ابزار تولیدی، قدرت تصمیم گیری به دست آن هایی افتاد که بیشترین کنترل را بر ابزار تولید داشتند و از آنجایی که زنان بر ابزار اصلی تولید (به عنوان پیامد تقسیم کار قبلی) یا کنترل اندکی داشتند و یا کنترلی نداشتند، از قلمرو تصمیم گیری کنار گذاشته شدند و در جایگاه اجتماعی فرودست‌تری قرار گرفتند. گسترش تولید اجتماعی، تغییر روابط میان افراد و تغییر جایگاه‌های اجتماعی‌شان همه درون پروسه‌هایی متداخل و در هم تنیده پیش رفته است. همچنین با جدا شدن زنان از فعالیت‌های اصلی تولید، مسئله وراثت دستخوش تحولات رادیکالی شد. چرا که این موضوع با تبار مادری و شبکه‌های تعهدات و همکاری اجتماعی از تبار زن، در تضاد قرار گرفت.
در نتیجۀ این تضاد، نیاز به جایگزین کردن سیستم‌های خویشاوندی با مرکزیت مردان به جای نوع قدیم که مرکزیت در آن با زنان بود، پایه گرفت. زنان که دیگر مالکیت و توزیع منابع انباشت شده جدید را کنترل نمی‌کردند جایگاه اجتماعی و قدرت تصمیم گیری بیشتری را از دست دادند. مردان برای اولین بار در تاریخ، تعیین پدر را به یک مساله تبدیل کردند و انحصار آن را در دست گرفتند. از این لحظه بود که فعالیت جنسی زنان بیشتر و بیشتر کنترل شد و انتخاب و یا ترک آزادانه مردان و نیز داشتن چند شریک جنسی توسط زنان دشوارتر گردید.
سرانجام تک همسری سختگیرانه (و به قول انگلس همواره برای زنان و نه برای مردان) برای کنترل فعالیت تولید مثل زنان و تعیین پدر کودکان تحمیل شد. ابزار تحمیل تک همسری برای زنان، گستره‌ وسیعی از فشارهای اجتماعی برای همرنگ جماعت شدن تا شکنجه‌هایی نظیر گرسنگی دادن و یا مرگ به خاطر زیر پا گذاشتن قوانین را در بر می‌گرفت. استفاده از کمربند نجابت،‌ شیوه‌های دفترداری پیچیده جهت ثبت تاریخ دقیق دخول جنسی،‌ اخته کردن مردان جهت خدمت به عنوان نگهبانان قابل اعتماد حرمسرا،‌ عمل شایع بریدن و برداشتن چوچوله زنان (بریدن کلیتورس دختران جوان که گاهی اوقات همراه می شد با رویۀ طولانی‌تر دوختن واژن به منظور بستن آن) با هدف کم و یا نابود کردن لذت جنسی انجام می شد تا از این طریق زنان را از «منحرف شدن» با مردان دیگری غیر از شوهران مقرر شده محافظت کنند. همه این ها وسایلی بودند برای اطمینان از این که پدر بودگی بر بچه‌های کس دیگری تلف نشود.
محدود شدن زنان به خانواده، جایگاه زنان در تقسیم کار اجتماعی را نیز به شکل تعیین کننده‌ای تغییر داد. زنان که پیشاپیش از کنترل فعالیت‌های اصلی تولید کنار گذاشته شده بودند اکنون به کار مشخص خانگی مکلف شدند. کاری که پیش از این محصول تلاش کل افراد بدون اعمال تمایز جنسی بود، در خانواده‌های تازه شکل گرفته بر مبنای پدرسالاری و فرودستی زن، به وظیفه اجتماعی جنس مؤنث بدل شد. کاری که هم در خدمت انباشت بیشتر ثروت در دست خانواده‌ها و در نهایت طبقات حاکم بود و هم ذهن، اندیشه، جهان بینی و نگاه زنان را نیز در چهاردیواری خانه و خدمت به خانواده شکل می‌داد. پروسه در هم تنیده این روابط زیربنایی و روبنایی در خانواده است که در نهایت جنس مؤنث را به «زن» تبدیل کرد. زنی با جایگاه، نقش و تکالیفی مشخص. این قوانین و روابط محدودیت آفرین در جامعه به واسطه تحکیم پایه‌های قدرت مرکزی تضمین عملیاتی یافت.
بخش نهایی کتاب «منشأ خانواده» تبیین تداخل سه سطح سازمان تقسیم کار تولیدی، سازمان خانواده و سازمان دولت است. جایی که او روشن می‌کند، پروسۀ گذار از جوامع مادر تبار به پدرتبار در زیربنای اقتصادی‌اش، پروسۀ شکل گیری توزیع ابزار تولید و تثبیت روابط مالکیت و تحکیم نهاد خانواده و شکل گرفتن نطفه‌های قدرتی بر فراز جامعه است که دولت نامیده می شود. این پروسه در عین حال پروسه ورود زیست تاریخی انسان از جامعه بی طبقه به جامعۀ طبقاتی نیز هست، چراکه در آن بهره کشی از کار دیگری از رابطه‌ای تصادفی یا غیر معمول به رابطه‌ای غالب و تعیین کننده تبدیل می شود. با تثبیت این رابطه در زیربنای اقتصادی جامعه و حفظ و تضمین تداوم آن توسط قدرت سیاسی «دولت» است که نهادها و ساختارهای که به آن خدمت می‌کنند شکل گرفته و تثبیت می‌شوند.
مارکس و انگلس این حقیقت تاریخی را کشف کردند که اکنون (در نظام سرمایه داری) ضرورت و امکان پشت سر گذاردن جامعۀ طبقاتی و گذر به کمونیسم به وجود آمده است و هدف از آن نه تحقق «برابری» بلکه عبور کردن از مرزهای جامعۀ سرمایه داری است که به معنای «محو هر چهار کلیت» است: محو کلیۀ تمایزات طبقاتی، محو کلیۀ روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را تولید می کنند، محو کلیۀ روابط اجتماعی ستم گرانه که منطبق بر این روابط تولیدی اند (مانند، ستم بر زن) و محو کلیه افکار کهنه که از این روابط استثمارگرانه و ستم گرانه برخاسته و آن ها را تقویت می کنند.

برگرفته از کتاب خانواده، مالکیت خصوصی و دولت اثر فردریش انگلس ۱۹۸۸ و کتاب از گام‌های اولی تا جهش‌های بعدی، نوشته‌ای دربارۀ ظهور انسان، ریشه‌های ستم بر زنان و جاده‌ای به سوی رهایی، نوشتۀ آردی اسکای بریک، ۱۹۸۴

 

ناسیونالیسم کورد و امپریالیسم، عقب گرد رادیکال ضد انقلابی

نوشتۀ زیر برای اولین بار در آستانه سال ۲۰۱۹ در سایت اینترنتی ایران گلوبال (۳۰/۱۲/۲۰۱۸) منتشر شد. به علت آن که محتوای انتقادی این مقاله کماکان معتبر و کاملاً مناسب حرکات و مواضع سیاسی برخی شخصیت های ناسیونالیسم کورد است، آن را برای انتشار انتخاب کرده ایم.


شهرزاد مجاب
مدتی است که در رسانه‌ها بحث‌های گوناگونی در مورد ارتباط نیروهای اپوزیسیون ایران با آمریکا در جریان است. در میان این گفتگوها و تبادل نظرها توجهم به موضع آقای عبدالله مهتدی، رهبر کومه‌له، جلب شد که در آخرین دیدارش با مایک پومپئو (وزیر امور خارجه آمریکا) و جان بولتن (مشاور امنیت ملی آمریکا) تأکید کرده‌ که کومه‌له ایشان و کوردها دوست و متحد آمریکا و اسرائیل هستند. از این موضع سیاسی عبدالله مهتدی تعجب نکردم؛ غمگین و سخت خشمگین شدم.
غمگین از سرنوشت جنبشی به حق، جنبش خلق کورد علیه ستم ملی؛ از مبارزات زن و مرد پیشمرگه که با شهامت و فداکاری در مقابل حملات نظامی رژیم اسلامی چهل سال پیش ایستادند (به زودی چهل سال از تابستان ۱۳۵۹ و حمله نظامی ارتش تازه به قدرت رسیده رژیم اسلامی به کوردستان می‌گذرد) اما فداکاری هایشان را رهبرانی مانند مهتدی وارد همان سیستمی کردند که عامل این ستمگری است. در طی این چهار دهه مردم کوردستان آماج سرکوب سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رژیم اسلامی بوده‌اند و در مقابل تمام این فشارها مقاومت کرده‌اند. همین چند ماه پیش به دنبال اعدام رامین حسین پناهی، زانیار مرادی و لقمان مرادی آن ها جسورانه دست به اعتصاب عمومی سراسری در کوردستان زدند. آقای مهتدی این تاریخ و رویدادهای اخیر را چگونه می بیند وقتی به نام «کوردها» به معامله با رژیم فاشیستی‌ـ‌ دینی‌ـ ‌مردسالار آمریکا می‌نشیند؟ چقدر اسفبار است که آقای مهتدی به این نتیجه رسیده که هیچ بدیلی نیست به جز پیچ و مهرۀ رژیم حاکم در آمریکا شدن و جنبش مردم کوردستان علیه ستم ملی را ذخیرۀ پروژه های امپریالیستی ایالات متحده کردن. غمگین هستم از این که این تفکر راست روانه، مبارزات به حق نیروهای مترقی کورد را هم پایمال می کند.
خشمگین از این که در زمانی جنبش کوردستان را با آمریکا معامله می‌کند که این رژیم فاشیست‌- بنیادگرای مسیحیِ سرمایه داری امپریالیستی در آمریکا، خودش از ستمگری ملی علیه سیاهان و مردم مهاجر آمریکای لاتین و نسل کشی بومیان آمریکا تغذیه می کند و اصلا بدون برده کردن سیاهان و نسل کشی بومیان آمریکا ساختار کنونی آن وجود نداشت. آقای مهتدی با حکومتی وارد معامله شده است که … تاریخ روابطش با رژیم های «جهان سوم» تقویت دیکتاتورهای خون آشام بوده است. در ظاهر آمریکا و جمهوری اسلامی با یکدیگر «دشمن» هستند اما در واقع وجوه مشترک اساسی با یکدیگر دارند تا افتراق و تمایز – در تحمیل فقر و محرومیت به مردم و غارت منابع و آیندۀ آن ها، در ستمگری ملی و تاریک اندیشی دینی، در زن ستیزی و فاشیسم سیاسی و بسیاری جنبه های دیگر … در چنین شرایطی، آقای مهتدی جنبش ملی کورد را تبدیل به چهره «قومی»، «بومی» و «فولکلور» اتحاد با سلطنت طلب و مجاهدین کرده است و به آمریکا بشارت می‌دهد که ضامن منافع نه تنها آن ها بلکه اسرائیل و عربستان سعودی در خاورمیانه خواهد بود.
همانطور که در بالا گفتم، از این سیاست تعجب نمی‌کنم. بذرهای این نگرش و گرایش محافظه‌کارانه و راست‌گرایانه دهه‌هاست که در تفکرات و عمل خط سیاسی این جریان جوانه زده ‌است و سیاست کنونی آقای مهتدی نتیجۀ منطقی همان خط فکر است. به عبارت دیگر، با یک عقب‌گرد رادیکال ضدانقلابی مواجهیم. بگذارید این نتیجه‌گیری کلی را بیشتر باز کنم:
کورد نیستم. و خود را یک فمینیست انترناسیونالیست می دانم، هیچ‌وقت از مبارزه علیه ستم ملی و مردسالاری دست برنداشته‌ام اما یک هویت گرای فمینیست یا هویت گرای ناسیونالیست نیستم زیرا سرانجام هویت گرایی، پشت کردن به همۀ ستمدیدگان است. زبان کوردی را آموختم تا بتوانم به مردم و فرهنگ مبارزاتی این جنبش ملی مهم نزدیک‌تر شوم و بیاموزم. از یار و رفیق زندگیم، امیر حسن‌پور، آموختم که باید با سلاح «نقد بی‌رحمانه» مارکس به مبارزۀ فکری علیه ناسیونالیسم رفت. امیر می‌نویسد:
«امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی،‌ این دو نیروی منسوخ تاریخ معاصر، دنیا را به عرصه تاخت و تاز، جنگ و کشتار، اشغالگری و اسارت، استثمار و ستم، خشونت علیه زنان، خرافه‌پراکنی، تفرقه‌اندازی مذهبی، ستم ملی، و نابودی محیط زیست تبدیل کرده‌اند. هرچند امروزه این دو نیروی ارتجاعی با یکدیگر می‌جنگند، تکیه‌گاه هر دوی آن ها سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی است. شیوه‌ تولید و نظام اجتماعی و سیاسی هر دو سرمایه‌داری است که سرچشمه تولید و بازتولید این نیروهای سیاسی منسوخ و کلیه دهشت‌های جهان معاصر است.
کوردستان از جمله مناطق خاورمیانه است که در آتش این جنگ می‌سوزد. نیروهای مسلح کورد، هم در عراق و هم در سوریه، بخش مهمی از ارتش نیابتی آمریکا را تامین می‌کنند. سه دهه مبارزه مسلحانه ناسیونالیست‌های کورد علیه بغداد، کوردستان عراق را با اتکا به جنگ آمریکا علیه صدام حسین به حکومتی نیمه مستقل تبدیل کرد،‌ و اکنون پایگاه اقتصادی و نظامی آمریکا، اسرائیل و قدرت‌های ناتو است. ناسیونالیسم کورد و جنبش ملی کوردستان نشان‌ داده‌اند که، مانند سایر جنبش‌های ملی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه‌داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره‌های نظم جهانی امپریالیستی می‌شوند. بسیاری از روشنفکران و فعالین سیاسی کورد از جنبش ملی گسست نکرده‌اند و افق دیدشان در حد سران این جنبش است که از آغاز فئودال‌ها و شیخ‌ها بودند. در سال‌های اخیر، با رشد بورژوازی کورد به ویژه در ترکیه، عراق و ایران، ناسیونالیست‌ها در هر کشور شرکت در قدرت سیاسی و قانون‌گذاری را طلب می‌کنند. حتی هنگامی که جنبش ملی اسلحه برمی‌دارد، هدفش نه تغییر بنیادین وضع موجود بلکه سهیم شدن در قدرت دولتی و نظام اقتصادی‌ـ‌اجتماعی حاکم است. رسیدن به پارلمان، رفرم قانونی، حقوق شهروندی، حقوق زبانی و فرهنگی، و برابری ملی غایت مطالبات آن است.» (۱)
در سال ۲۰۰۵ با امیر به باشور (کوردستان عراق) رفتیم. تنها دو سال از تشکیل «حکومت اقلیم کوردستان» گذشته بود. می‌دانستیم که ستم مستعمراتی آمریکا جای ستم ملی رژیم صدام را پر کرده است و دو حزب «اتحادیه میهنی کوردستان» و «پارت دمکرات کوردستان» که نمایندگان طبقه سرمایه‌دار تازه به قدرت رسیده کورد هستند به زبان کوردی و به پشتوانه مالی قدرت‌های امپریالیستی اروپا و تحت نظارت آمریکا به قهر سیاسی و فرهنگی متوسل شده‌اند تا هر صدای مخالفی را در نطفه خاموش کنند. به حضور امیر به دلیل نقدهای جدیش به امپریالیسم آمریکا معترض بودند و به مهماندار ما گفتند: «چرا امیر را که این همه با آمریکا مخالف است به اینجا دعوت کرده‌ای!» بعضی از مصاحبه‌های مطبوعاتی امیر را پس از رفتن مان، پخش کردند. از عواقب نقدهای صریح امیر هراسان بودند چون کوردستان را به قول امیر تبدیل کرده بودند به «حکومت اقلیمی آمریکا در کوردستان».
در این سفر به مطالعه سازمان‌های غیردولتی (ان‌.جی.‌او) زنان و سیاست «آموزش دمکراسی» پروژۀ «بازسازی بعد از جنگ» پرداختم. در دیداری با هیرو طالبانی (همسر جلال طالبانی) بعضی از مشاهدات تحقیقم را با او در میان گذاشتم. از جمله از نارضایتی سیاسی،‌ دلسردی، ناامیدی گسترده در میان قشر زنان جوان با او گفتم. پاسخش این بود که «این نسل بسیار راحت‌طلب است و مانند ما آوارگی و دربه‌دری در کوه را نکشیده و حالا بسیار متوقع است». هیرو طالبانی همراه با گروهی از زنان تحصیل‌کرده و وابسته به هر دو حزب چنان مشعوف پول‌های رسیده از نفت به تاراج رفته‌ مردم عراق و کوردستان به‌وسیله آمریکا بودند و غوطه در ساختن برج و خانه و سازمان‌های به اصطلاح غیرانتفاعی که جنبش مردمی که آن ها را از کوه به شهر آورده بود، فراموش کردند و بر اریکه‌ی قدرت پوشالی ساخته شده توسط امپریالیسم تکیه کردند. فساد مالی، سرکوب روزنامه‌نگاران، فقر، وابستگی اقتصادی به ترکیه و ایران و رشد بنیادگرائی اسلامی دستاورد این اتکای ناسیونالیسم به امپریالیسم بوده است. به قول امیر، «رهبران جنبش ملی که سه دهه در کوهستان علیه بغداد مسلحانه می‌جنگیدند به محض انتقال از کوه به شهر ماشین اداری رژیم بعث را به حکومت کورد تبدیل کردند، و تداوم این نظام طبقاتی را در شکل ملی کورد تضمین کردند. کارنامه یک ربع قرن این حکومت نیمه مستقل نشان می‌دهد که به جای حکومت ارتجاعی بعث، دیکتاتوری طبقات حاکمه کورد (فئودال‌ها، روسای عشایر و بورژواهای وابسته به دو حزب حاکم) برقرار است. کوردستان از چنگال بعثی‌ها خارج شد و به پایگاه نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا، اتحادیه اروپا، ترکیه، ایران و اسرائیل تبدیل شد” (همانجا، ص ۱۹).
در مقاله‌ای که نتایج تحقیق ان‌جی‌اوهای زنان در کوردستان عراق تحت عنوان «امپریالیسم، بازسازی بعد از جنگ و ان‌جی‌اوهای زنان کورد» نوشتم به این نکته اشاره کردم که نظام سرمایه‌داری غرب با همکاری ناسیونالیسم کورد جنبش‌ زنان را بروکراتیزه کرده، متلاشی کرده، غیرسیاسی کرده و مانند جنبش زنان فلسطین بعد از قرارداد صلح اسلو (۱۹۹۴) کاملاً متکی به منابع مالی غرب و سیاست‌های «فمینیست‌ـ‌امپریالیستی» کرده است.(۲) ستم مردسالاری به زنان کورد، مانند خشونت جنسی، خودسوزی، قتل‌های ناموسی و ختنه زنان، از معضلات اجتماعی مهم، تبدیل به تخصص، حرفه، منبع درآمد و کار خیریه برای زنان بورژوا و خرده‌بورژوای روشنفکر شدند. پروسه‌ای که ریما حمامی در مورد فلسطین می‌گوید خاموش کردن حریق جنبش زنان از طریق ان‌جی‌اوئی کردن آن ها.(۳) در کنفرانس های مختلف که به نقد این سازمان‌ها پرداختم، ناسیونالیسم کورد به استدلال پراگماتیستیِ «فعلا چاره‌ای نیست» متوسل می‌شد. فعالین سیاسی زن خطر این روند را می‌دیدند، اما از نظر فکری نمی‌دانستند که چگونه می‌توانند در مقابل غول سیاسی‌ـ‌اقتصادی امپریالیسم آمریکا و ایدئولوژی ای که برای این بیراهه فرموله کرده و به اذهان تزریق می کند، بایستند.
بعضی از محققین فمینیست خاورمیانه هم به تحلیل طبقاتی مارکسیست‌ـ‌ فمینیست ضد امپریالیستی من نقد داشتند و آن را «تندروی» می‌دانستند. بالاخره پس از هشت سال در سخنرانی در گشایش کنفرانس «زنان و حاکمیت» (۴) در سال ۲۰۱۶ در لندن نادیا العلی (استاد مطالعات زنان خاورمیانه) به نقد دیدگاه خود و فمینیست‌های هم‌نظرش پرداخت که در مورد پیوند ناسیونالیسم با امپریالیسم آمریکا و سرکوب جنبش های اجتماعی، از جمله جنبش زنان، اشتباه می‌کرده‌اند و نه تنها تحلیل من «تندروی» نبوده، بلکه امروز به این نتیجه رسیده‌اند که می‌بایست رابطه ناسیونالیسم و امپریالیسم را دقیق‌تر بررسی کنیم.
امیر حسن‌پور در جمع‌بندی تئوریک‌ـ‌ تاریخی‌اش از جنبش ملی کوردستان می‌نویسد … (همانجا، ص ۱۸):
“جنبش ملی کورد که در اوایل قرن بیست با خواست استقلال یا خودمختاری کوردستان شروع شد توسط فئودال‌ها، روسای عشایر، شیوخ (رهبران طریقت اسلامی) رهبری می‌شد. سران این جنبش، فئودال‌ها و شیخ‌هایی چون شیخ محمود (۱۹۱۸ـ۱۹۱۹، ۱۹۲۲ـ۱۹۲۴)، شیخ سعید (۱۹۲۵)، سید رضا (۱۹۳۷ـ۱۹۳۸)، سمایل آغاسمکو (۱۹۲۱ـ۱۹۲۴) و ملامصطفی بارزانی (۱۹۶۱ـ۱۹۷۵) بودند. درخشان‌ترین دستاورد جنبش ملی، «جمهوری کوردستان» سال ۱۹۴۶، تحت رهبری مشترک بورژوازی و فئودال‌ها بود. بر همین روال، جنبش مسلحانه خودمختاری در کوردستان عراق که در ۱۹۶۱ شروع شد و سی سال بعد به «حکومت اقلیمی کوردستان» انجامید توسط عشیره بارزانی، ملا مصطفی بارزانی، شروع شد و روشنفکران و فعالین سیاسی که بسیاری از آنان عضو حزب «پارت دمکرات کوردستان» بودند به آن پیوستند.
در همه این موارد، دهقانان، که اکثر جمعیت زحمتکش کوردستان را تشکیل می‌دادند، تحت سلطه فئودال‌ها بودند و نیروی جنگی جنبش ملی را تشکیل می‌دادند. به این ترتیب، ناسیونالیسم کورد تضاد بین ملت کورد و دولت‌های مرکزی (ترکیه، ایران، عراق، سوریه) را بر تضاد بین فئودال‌ها و دولت‌های تمرکزگرا منطبق کرد. در واقع، رهبران جنبش ملی، از شریف پاشا در جنگ جهانی اول گرفته تا ملامصطفی بارزانی بعد از جنگ جهانی دوم، «استقلال» کوردستان را در وابسته شدن به قدرت‌های امپریالیستی جستجو می‌کردند. اولی به انگلستان پیشنهاد کرد که کوردستان به تحت‌الحمایه این قدرت استعماری تبدیل شود و دومی از آمریکا خواست که کوردستان را به ایالت پنجاه و یکم خودش تبدیل کند. حتی در جمهوری کوردستان، که در شرایط حضور نیروهای شوروی در شمال ایران و با تایید اتحاد شوروی تاسیس شد، فئودال‌ها و روسای عشایر در کابینه و در رأس ارتش ملی قرار داشتند و استثمار دهقانان مانند گذشته ادامه یافت.
کوردستان در قرن بیستم، به ویژه در جریان جنگ جهانی اول و بعد از آن، به یکی از عرصه‌های مهم کشمکش سیاسی بین دولت‌های منطقه و قدرت‌های امپریالیستی (به‌ویژه روسیه تزاری، انگلستان، فرانسه و بعد آمریکا) تبدیل شد. ژنوسید، پاکسازی قومی، جنایت جنگی، تبعید دسته‌جمعی، قتل‌عام، ویرانی، قحطی و بیماری کوردستان را به سوی نابودی کشاند. مقاومت در مقابله با این شرایط پراکنده، خود‌به‌خودی، محلی و جسورانه بود. اما جنبش ملی توانایی دگرگون کردن این وضع را نداشت. در این شرایط بسیار سخت و پیچیده، در صورت وجود رهبری انقلابی، امکانات وسیعی برای تبدیل وضع ضدانقلابی به وضع انقلابی و خلق دنیای بهتری وجود داشت.”
عدم وجود «رهبری انقلابی» بود که کوردستان عراق را «اسرائیل شمالی» کرد، «پیشمرگه، که در جنبش ملی سمبل مبارزه برای رهایی توده‌های مردم به شمار می‌رفت، به «ارتش نیابتی آمریکا» تبدیل شد (همانجا، ص ۱۹).
چامسکی، زبان‌شناس سرشناس و منتقد روابط خارجی آمریکا، مخصوصا در خاورمیانه، در مورد جنبش ضدجنگ فوریه ۲۰۰۳ (یک ماه قبل از حمله نظامی آمریکا به بغداد در مارس) گفت که این اولین جنبش بین‌المللی میلیونی ضدجنگی ست که هنوز جنگ شروع نشده به پا خواسته. احزاب حاکم در کوردستان عراق پشت به این جنبش و حمایت بین‌المللی کردند و به پیشواز ارتش آمریکا برای اشغال عراق شتافتند، اشغالی که نه تنها نابودی عراق را به دنبال داشت بلکه تمام رژیم های ارتجاعی منطقه، از جمله جمهوری اسلامی را تقویت کرد و باعث رشد تصاعدی و وحشتناک نیروهای اسلام گرا مانند داعش شد و بالاخره باید گفت، نقطه عطفی تاریخی را در زمینۀ ویرانگری، جنگ‌های نامحدود، خشونت‌های لجام‌گسیخته علیه زنان، آوارگی و فقر و محرومیت ثبت کرد. این خشونت‌ها و آشوب سیاسی برخاسته از آن ها، نه تنها مردم منطقه را محکوم به زندگی در جهنمی تاریک کرد بلکه ابعاد بین‌المللی آن زمینه ایدئولوژیک‌ـ ‌سیاسی مهمی شد برای رشد راست‌گرایی فاشیستی در آمریکا و اروپا که از بعد از جنگ جهانی دوم خاکستری شده بود در انتظار حریقی که بشریت را باز هم در آتش خود بسوزاند. در نتیجه سیاست ناسیونالیستی که یک شکل از سیاست هویتی/پراگماتیستیِ رایج و مسموم در دنیای کنونی است، مبارزات توده های مردمی را که علیه ستمگری ملی بلند می شوند با منافع طبقات بورژوازی آن ملت و منافع و پروژه های امپریالیستی پیوند می‌زند و دستاوردی به غیر از تکرار این تاریخ ضدانسانی ندارد. …
نتیجه‌گیری امیر حسن‌پور از شکست ناسیونالیسم کورد این است که:
“ناتوانی انقلابیون در کوردستان و منطقه در دامن زدن به جنبش نوین کمونیستی و انجام انقلاب کمونیستی ناشی از کمبود مبارز و مبارزه نبود. در واقع در هر گوشه این سرزمین نشانی از جسارت، فداکاری، ازخودگذشتگی، و بی‌باکی آزادی‌خواهان کمونیست و غیرکمونیست در جنگ با ارتجاع و امپریالیسم به چشم می‌خورد. مانع اصلی ناتوانی در گسست از جهان‌بینی، سیاست و ایدئولوژی بورژوازی و در پیش گرفتن جهان‌بینی، سیاست، و ایدئولوژی کمونیستی بود” (همانجا، ۲۴).
… در ایران روزی نیست که از هر گوشه کشور، فریاد اعتراض کارگران و قشرهای دیگر علیه بیکاری و فقر، بی‌خانمانی و بی‌عدالتی بلند نشود. قشری از جامعه نیست که زیر ضرب و شتم اقتصادی‌ـ‌سیاسی رژیم نباشد. دانش‌آموز، دانشجو، معلم، پرستار، کامیون‌دار، کارگران، نویسندگان، هنرمندان، بازنشستگان، مهاجران، همگی (زن و مرد) علیه حق و حقوق پایمال شده‌شان به خیابان می‌آیند، تظاهرات می‌کنند و اعتصاب عمومی به راه می‌اندازند. دستگیر، زندانی، شکنجه و اعدام هم پاسخ رژیم اسلامی ست. این بسیار عالیست که توده های مردم جنایت های این رژیم را بی پاسخ نمی گذارند و آن ها را غیرقابل تحمل می دانند. اما این خیزش‌های خود‌به‌خودی بدون سازمان‌دهی انقلابی و رهبری انقلابی به هدفِ مطلوب و ممکن نخواهند رسید به ویژه آن که نیروهای سازمان یافته از درون رژیم اسلامی و نیروهای تحت حمایت امپریالیسم آمریکا سخت در تلاش هستند تا انرژی توده های مردم را وارد مجرای پروژه های خود کنند – یکی برای در قدرت ماندن و دیگری برای بازسازی قدرت و نگاه داشتن نظم کهنۀ طبقاتی همراه با ستمگری ملی و روابط اجتماعی زن ستیزانه و سرکوب‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ سیاسی، و تداوم فقر و محرومیت و نابودی محیط زیست.
اوضاع سیاسی ایران، منطقه و جهان به غایت پیچیده‌تر از زمان جنگ اول خاورمیانه (۱۹۹۱) و جنگ دوم (۲۰۰۳) است. بلوک‌بندی‌های امپریالیستی آمریکا، اروپا، چین، روسیه با ایران، ترکیه، عربستان سعودی و اسرائیل روزانه شکل می‌گیرد. در این چرخش‌های ارتجاعی همیشه از کوردها استفاده شده است و رهبریت احزاب کورد به گرمی به استقبال وعده‌های پوشالی و زهرآگین امپریالیست ها و رژیم های ارتجاعی منطقه رفته‌اند. منافع شخصی و قدرت‌طلبی جای اهداف آرمان‌خواه گسست از روابط سرمایه‌داری‌ و هم زمان شورش علیه کلیۀ گسل های اجتماعی و هر شکل از جنایت و اجحاف و بی عدالتی که این روابط را تولید و بازتولید می کند (از جمله روابط ستمگری ملی) گرفته است. رژیم اسلامی ایران را ویران و عراق و سوریه را شیعه‌زده و تکه و پاره کرده است. امپریالیسم آمریکا به شدت در فکر چاره‌جویی است برای به اصطلاح «حل» مسئله جنگ در خاورمیانه. آقای مهتدی و دوستانش «حق» دارند که در این آشوب سیاسی خود را جلو بیندازند و به آمریکا قول دهند که همانند و یا حتی بهتر از رهبران کوردستان عراق، در خدمت منافع آمریکا خواهند بود. این انتخاب شخصی‌ـ‌سیاسی شان است. هرکس آزاد است که انتخاب کند. اما نیروهای سیاسی دیگر کوردستان و به ویژه مردم کوردستان نیز باید انتخاب کنند و برای این که پیشاهنگ رهایی از روابط سرمایه‌داری ـ‌پدرسالاری‌ـ تئوکراسی شوند، نه تنها باید از چنین «رهبرانی» و چنین پروژه هایی فاصله بگیرند بلکه با صراحت و شفافیت در مقابل آن قدعلم کنند و خط تمایز خود را با آن روشن کنند. … مبارزین جوان کورد، امروز به جای این که مانند آقای مهتدی و دوستانش برگ در گردابی شوند که درهم پیچیدن نیروهای امپریالیستی و بنیادگرای اسلامی ایجاد کرده است، می‌توانند در مقابل کشیده شدن به این گرداب بایستند و در عوض، راهی رهایی بخش و انترناسیونالیستی را در این منطقه باز کنند و به متولد شدن موج‌های نوین انقلابی کمک کنند.

توضیحات:
امیر حسن‌پور (۱۳۹۶)، بر فراز موج نوین کمونیسم. رم: انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) ص ۱۷.
۲نگاه کنید به:
Shahrzad Mojab (2009) “Imperialism, ‘Post-war Reconstruction’ and Kurdish
Women’s NGOs,” Nadje Al-Ali and Nicola Pratt (eds.) Women and War in the
Middle East: Transnational Perspectives. London, UK: Zed Books Publishers: 99-128.
۳نگاه کنید به:
Rema Hammami (2000). “Palestinian NGOs Since Oslo: From NGO Politics to Social Movements?” Middle East Report, no. 214 Spring.
۴ Women and Governance

درس های تلخ سوریه!

دوازده سال پیش در سوریه، مردم علیه رژیم بشار اسد سر به شورش برداشتند. طبق آمار سازمان ملل متحد قریب به ۲۵ درصد و طبق آمار عارف دالیا ( اقتصاددان مخالف رژیم اسد) ۵۰ درصد مردم سوریه زیر خط فقر زندگی می ‏کردند. در این دریای فقر، لایه نازکی از ثروتمندان به سبک بورژوازی اروپا زندگی می ‏کردند (حتا جنگ و ویرانی خللی در رفاه انگلی آنها وارد نکرده است). سرکوب سیاسی از همه نوع از ابتدای شکل گیری رژیم بعث اسد رواج داشته است. ۱۵ سال زندان برای هر مخالف سیاسی عادی بود. صدها هزار کورد حتا شهروند محسوب نمی ‏شدند و نمی شوند. مقاومت آنها در مقابل بی حقوقی مفرط همواره سرکوب شده است و سیاست «تعریب» یا عربی کردن، دهقانان کرد را از سرزمین هایشان کنده و در نقاط دیگر آواره کرده است.

در حکومت بشار اسد و پدرش حافظ اسد، دستگاه امنیتی و نظامی همواره حاکم مطلق بوده است. مانند جمهوری اسلامی، جنایت های رژیم بشار و حافظ اسد محدود به مرزهای سوریه نبوده است. امپریالیست های آمریکایی این رژیم را «عامل ثبات منطقه» می دانستند و روابط پیچیده‏ای با آن داشتند. در دهۀ ۱۹۷۰ حافظ اسد دست به سرکوب خونین جنبش فلسطین در لبنان زد و در تضعیف جنبش مقاومت فلسطین و ادغام آن در ساختارهای سیاسی دولت های غرب منطقه نقش عمده بازی کرد. از تجاوز نظامی آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ حمایت کرد و به ائتلاف جنگی آن پیوست. سال ۱۹۹۸ وارد «قرارداد آدانا» با دولت ترکیه شد و طبق آن عبدالله اوجلان رهبر پ.ک.ک را از سوریه بیرون کرد تا توسط نیروهای امنیتی ترکیه دستگیر شود. سازمان‏ سی.آی.ای (سیا) که سازمان امنیتی برون مرزی امپریالیسم آمریکا است، کسانی را که «مظنون» بین المللی تشخیص می داد، دستگیر کرده و برای شکنجه و بازجوئی ‏های سخت به دست سازمان امنیت سوریه می ‏سپرد. هیچ‏ یک از این خدمات «ثبات‏آفرین» برای امپریالیست‏ها و دولت های ارتجاعی در منطقه، مانع از آن نبود که اتحاد محکمی با جمهوری اسلامی داشته باشد و در واقع پل ارتباطی جمهوری اسلامی با امپریالیست ها در ایجاد «ثبات» در خاورمیانه بوده است.

خیزش مردم سوریه در ابتدا، خیزشی خودجوش بود که از جنبش‏های مشابه در تونس (علیه رژیم بن‏علی) و در مصر (علیه رژیم حسنی مبارک) الهام گرفته بود و واکنشی بود به رنج‏های بیشمار تحت یک نظام سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی-اجتماعی پوسیده و استثمارگر و ستمگر. اما، اتفاقی که بارها در طول تاریخ افتاده است بار دیگر رخ داد: توده‏های مردم سربلند کردند، حکام مستبد و فاسد خود را به چالش گرفتند، از جان مایه گذاشتند، اما بازهم به حاشیه رانده شدند و انواع و اقسام نیروهای ارتجاعی و ضد مردمی به نام آنان و به نام انقلاب میدان‏ دار شده و صحنۀ سیاست را در دست گرفتند. اتفاقی که امروز در ایران می تواند رخ دهد.

 

به پاخاستن مردم و اتحاد میان بنیادگرایان اسلامی و سازمان‏های اطلاعاتی امپریالیستی

جرقه خیزش را دستگیری دو دانش آموز شعار نویس در شهر جنوبی درعا زد. خیزش با فداکاری ‏های بی ‏نظیر جوانان از زن و مرد پیش رفت و گسترش یافت. اما معضل فقط شدت سرکوب نبود. بلکه، معضل بزرگ دیگر چنگ انداختنِ نیروهای ارتجاعی بر جنبش مردم بود.

امپریالیست های آمریکا در ابتدا سکوت کردند زیرا سال ها رژیم اسد را به عنوان شکنجه‏ گر و بازجوی امپراتوری خود به خدمت گرفته بودند. پس از ۵ ماه که از خیزش علیه رژیم اسد گذشته بود، دولت اوباما موضع «بی طرفی» را به موضع دخالت‏گری فعال تغییر داد. از یک طرف، مجبور شد از رژیم منفور اسد فاصله بگیرد و از طرف دیگر، تلاش کرد تا خیزش را تبدیل به «فرصتی» برای تقویت هژمونی لرزان آمریکا در خاورمیانه کند. در نتیجه، فعالانه دست به کار شد تا  برای جنبش مردم «رهبر» و «نقشه راه» ترسیم کند. یکی از طرح های آنها ایجاد «محور شیعه-سنی» بود. یعنی همان طور که در سرنگون کردن صدام حسین از نیروهای شیعه استفاده کرده بودند، در سوریه برای مقابله با رژیم اسد و جمهوری اسلامی، به تقویت نیروهای بنیادگرای اسلامی سنی پرداختند.

چین و روسیه در شورای امنیت سازمان ملل از حق وتوی خود استفاده کرده و مانع از «سازمان مللی» شدنِ طرح‏های ناتو و کشورهای خلیج در سوریه شدند. چون، پیش از آن آمریکا و بریتانیا و فرانسه تحت عنوان «دخالت بشر دوستانه» در لیبی بر سر روسیه و چین «کلاه» گذاشته بودند.

در نهایت، هم آمریکا دولت های تحت الحمایه اش مانند ترکیه و کشورهای نفتی خلیج را به خط کرد که در سوریه جنگ نیابتی کنند و هم روسیه با استفاده از جمهوری اسلامی و بازی کردن نقش کفالت برای ایران و سوریه وارد جنگ شد.

دخالت های آمریکا در خیزش هایی که به «بهار عربی» معروف شدند همواره دو هدف کلی را دنبال کرده است: اول، ممانعت از رسیدن جنبش‏های مردمی به یک انقلاب واقعی تحت رهبری یک حزب انقلابی و دوم، دور کردن رقبای قدرتمند بین‏المللی ‏اش (چین و روسیه) از منطقه استراتژیک. روزنامه نیویورک تایمز  خبر داد که ارتش ‏آمریکا در حال بررسی راه‏های دخالت در سوریه است. (نیویورک تایمز، ۱۱ فوریه ۲۰۱۲)

ارتش آمریکا در اتحاد نزدیک با سازمان امنیت و ارتش ترکیه در مرز سوریه شروع به «اپوزیسیون» سازی کرد. مرز خود را به روی پناهندگان سوری گشود و سازمان امنیت آن (میت) نهادی به نام «ارتش آزاد سوریه » از ژنرال‏ها و سربازان فراری ارتش بشار اسد سازمان داد. «ارتش آزاد سوریه» چتری شد برای باندهای مسلح گوناگون از ارتشیان فراری تا نیروهای شبه نظامی فرقه‏های گوناگون بنیادگرایان اسلامی. این شورا به رهبری برهان غلیون (استاد در دانشگاه سوربن) ائتلافی از مخالفین رژیم اسد در تبعید تشکیل داد که بنیادگرایان اسلامی نیروی اصلی آن را تشکیل می داد. ‏«نیروهای مخصوص» قطر همراه با «نیروهای مخصوص» ارتش بریتانیا در چهار نقطۀ سوریه مقرهائی برپا کردند تا عملیات «ارتش آزاد سوریه» را هدایت ‏کنند. همین ها در اکتبر ۲۰۱۹ در همراهی با تجاوز ارتش ترکیه به مناطق کوبانی دست به کشتار مردم کرد زدند. (۲)

انواع و اقسام «عملیات مخفی» که مستندات آن به طور مشروح در دسترس است در جریان بود.(۳) 

اخوان‏المسلمینِ سوریه که در سال ۱۹۸۲ به شدت توسط رژیم حافظ اسد (پدر بشار) سرکوب شده بود و سالها توسط غرب در مقابل رژیم اسد تقویت شده بود، فرمان «جهاد» داد و یکی از مهم ‏ترین جریان نزدیک به دولت آ.ک.پ در ترکیه و نیروی اصلی در «شورای ملی سوریه» شد. جوانانی که تغییر می خواستند تبدیل به سیاهی لشگر صف «عملیات مخفی» امپریالیست ها شدند.

هنگامی که جنگ داخلی در سوریه به اوج رسید، حزب اتحاد دموکراتیک کردستان (پ.ی.د) PYD Partiya Yekîtiya Demokrat در جنگ میان رژیم بشار اسد و گروه های اپوزیسیونِ طرفدار ترکیه و غرب اعلام بی طرفی کرد. نیروهای بشار اسد از این منطقه بیرون کشیدند و این حزب، با استفاده از خلأ دولت مرکزی، قدرت منطقه ای را تحت رهبری خود سازمان داد.(۴) و پس از آن، به ائتلاف تحت رهبری آمریکا پیوست. با وجود داشتنِ ظاهری متفاوت از رهبران ملی گرای کردستان همان سیاست «رئال پلتیک» تاریخی آنان را پیشه کرد — یعنی سیاست پراگماتیستی حرکت با ممکنات و مصالح روز. اما خیلی زود در محاصره انواع نیروهای مرتجع اسلام گرا و شوونیست که توسط «عملیات مخفی» آمریکا و ترکیه چاق و چله شده بودند قرار گرفت. این رخداد غیر منتظره ای نبود زیرا کاملا در مسیر سیاست های تاریخی امپریالیسم آمریکا قرار داشت که همواره در معامله با طبقات حاکم در ترکیه و ایران، از پشت به کردها خنجر زده است.

در واقع بلافاصله پس از شکل گرفتن «شورای ملی سوریه»، دولت ترکیه و این «شورا» قراردادی علیه کردها و حقوقشان برای بعد از سقوط رژیم بشار اسد امضاء کردند. این قرارداد طرفین را متعهد به تضعیف سازمان‏های ملی کورد در سوریه، راه ندادن آن ها به ساختار قدرت و ندادن حق خودمختاری به کوردها، کرد و عملیات فرا مرزی میان ترکیه و سوریه برای مقابله با کوردهای هر دو کشور را تضمین می ‏کند. (۵)

در واقع دو گروه مهم مردم معترض کاملا به حاشیه رانده شده‏اند: زنان که حضورشان با شعائر اسلامی باندهای حاکم در «اپوزیسیون» خوانائی نداشت و جوانان کورد که نقش مهمی در آغاز جنبش داشتند و بی باکی و ضدیت شان با احزابِ جاخوش کرده‏ی کورد، هم احزاب کوردی و هم «شورای ملی سوریه» را می ‏ترساند. به پشت صحنه رانده شدن زنان در ابتدا با شعارهای «زنان به خانه‏ها بروید» شروع شد. وقتی در مقابل این سیاست مقاومت شد، زنان خانواده‏های حزب‏اللهی نیز سازمان داده شدند و به میدان آمدند و نقاب و روبنده و سربند اسلامی زدن را به کل زنان تحمیل کردند.

 

چرا چنین شد؟ چرا روشنفکران عرب نخروشیدند؟

روزنامۀ نیویورک تایمز در اکتبر همان سال مقالهای منتشر کرد تحت عنوان «روشنفکران عرب که نخروشیدند» و «مائو یا لنین بهار عربی کجاست؟» (رابرت وورث.ساندی ریویو- نیویورک تایمز. اکتبر ۲۰۱۱)

نویسنده تلاش میکند به علل ناتوانی و انفعال روشنفکرانی که قاعدتا باید بهتر عمل کنند پی ببرد. فقدان این نوع رهبران و احزاب و جنبش های انقلابی را نشانۀ چندین دهه سرکوب دولتی وحشتناک از یکسو و رشد بنیادگرائی اسلامی از سوی دیگر، ادغام بسیاری از آنان در حکومت ها یا خریده شدن با پول نفت خلیج می ‏داند و می گوید، این امر در عین حال عارضۀ دورانی است که نقش روشنفکر به وبلاگ نویسی یا سازماندهی خیابان تقلیل یافته است. می ‏گوید، آن روشنفکرانی که سرکوب یا خریده نشدند، صرفا برای خیزش مردم کف زدند در حالی که خیزش رهبری می خواهد. او می نویسد: «عده‏ای فکر می کنند «جنبش بی رهبر» عالی است اما خیلی زود همه دیدند که چگونه این کیفیت تبدیل به ضعف بزرگ  شد.»

 

جنبش های «بی رهبر»

 

پوچی و خطر نظریۀ دروغین و عوامفریبانۀ «جنبش های بی رهبر» بارها در عمل ثابت شده است و هرگز، هیچ انسان مبارزی را نباید مرعوب کند و مطلقا باید آن را نقد کرد. زیرا: یکم، صحنه پیچیده مبارزه را بدون رهبری ای که ضرورت وجودی و قطب نمای اش، انقلاب است و انقلاب به معنای ریشه کن کردن نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی حاکم است، نمی توان پیش برد. دوم، در هر خیزشی، تا زمانی که یک آلترناتیو واقعی ظهور نکند توده های مردم به زیر رهبری این یا آن شاخته از طبقات ارتجاعی خواهند رفت و آلترناتیو واقعی در عصر سرمایه داری که در تمام جهان حاکم است فقط می تواند یک آلترناتیو انقلاب کمونیستی باشد. سوم، محتوای انقلاب را باید به میان میلیونها نفر برد زیرا بدون مردم انقلابی هیچ انقلابی ممکن نیست. چهارم، نیروهای انقلابی کمونیست نباید با تفکر «همه چیز یا هیچ چیز» جلو بروند. بلکه، باید حضور دائم هرچند کوچک داشته باشند و نگذارند صحنه در انحصار امپریالیست‏ها و مرتجعین باقی بماند. اما این حضور باید از چنان کیفیتی برخوردار باشد که توده‏های مردم بتوانند تمایز و تفاوت آن را با بقیه نیروها ببینند و آن را یک راه حل معتبر و موجه بدانند. رنگ جنبش کمونیستی به دلیل آلوده بودن به انحرافات گوناگون کدر شده است. باید آن را تسویه کرد تا روشن و بدون ابهام شود. این آنچیزی است که درها را به روی تحلیل روشن و ارائه سیاست‏های نافذ و شفاف باز می‏کند و توده‏ها و روشنفکران را به سوی کمونیست‏ها جذب می‏کند. دست یافتن به این امر، در درک و به کاربست کمونیسم نوین است و بس.

 

باب آواکیان در مورد «بهار عربی» در مصر در سال ۲۰۱۱ نوشت:

بعد از این که مردم در شمار میلیونی، بالاخره خود را از حصارهایی که مانع از برخاستن آنها علیه ستم گران و شکنجه گرانشان می شد، خلاص می کنند؛ برای این که مبارزات قهرمانانه و فداکاری هایشان راه را برای یک تغییر اساسی باز کند و به سمت الغای کلیۀ اشکال ستم و استثمار حرکت کنند، نیاز به رهبری کمونیستی واقعی دارند:  رهبری ای که دارای دانش و روش علمی ضروری باشد و  رویکرد استراتژیک لازم را برای انقلاب تبیین کند و بر این مبنا بر شمار روزافزونی از توده های مردم تاثیر گذاشته و رشته های پیوند سازمانی را در میان آنها گسترش دهد تا بتواند خیزش توده ها را از میان پیچ و خم ها به سمت هدف یک انقلاب واقعی که منطبق بر منافع اساسی مردم باشد رهبری کند. هنگامی که مردم در مقیاس توده ای با «نظم عادی روزمره» گسست می کنند و روابط ستمگرانه ای را که مانند لاشه ای بر رویشان سنگینی می کند، کنار می زنند؛ زمانی که در شمار میلیونی به پا می خیزند؛ لحظۀ تعیین کننده و حیاتی برای سازمان کمونیستی است که رشته های پیوندش با این توده ها را هرچه بیشتر گسترش دهد، صفوف خود و توانایی اش در رهبری کردن را تقویت کند. یا اگر سازمان کمونیستی ای موجود نیست و صرفا در شکل پراکنده و ایزوله موجود است، لحظه ای حیاتی برای تشکیل یا تکامل سازمان کمونیستی است، لحظه حیاتی است برای جواب گفتن به چالش مطالعه تئوری کمونیستی و به کاربستن آن به طور زنده در میانۀ این اوضاع متلاطم و تلاش برای گسترش دائمی رشته های پیوند با توده ها، تاثیر گذاشتن بر آنها و در نهایت رهبری شمار روزافزونی از آنها در جهت انقلابی که عالیترین منافع و اساسی ترین منافع انها را که انقلاب کمونیستی است نمایندگی می کند.

 

توضیحات

۱-Robin Yassin-Kassab and Leila Al-Shami. Burning Country: Syrians in Revolution and War

۲ -Everyone Is Denouncing the Syrian Rebels Now Slaughtering Kurds. But Didn’t the U.S. Once Support Some of Them?

Intercept: Mehdi Hasan,October 26 2019.

در این مقاله می خوانیم که، در اکتبر ۲۰۱۹ گروهی به اسم «ارتش ملی سوریه» با فرماندهی «ژنرال سلیم ادریس» دست به کشتار بیرحمانه و جنایتکارانه  مردم کوبانی (در شمال شرقی سوریه) زد. این ژنرال در ابتدای خیزش سوریه از ارتش بشار اسد جدا شده و تحت برنامه های پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) و ارتش ترکیه «ارتش آزاد سوریه» را تشکیل داد. بین ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴ فرماندهی «شورای عالی نظامی ارتش آزاد سوریه» را بر عهده داشت. مدیای آمریکا «آینده سوریه وابسته به پیروزی ژنرال ادریس در میدان جنگ» می دانست و سیاستمداران آمریکایی مانند جان مک کین و جان کری با او ملاقات کرده و تحسین اش می کردند. یک گروه دیگر که ارتش ترکیه را در این کشتار همراهی می کرد، سرهنگ صیف ابوبکر که از ارتش بشار اسد گریخته بود و با کمک پنتاگون و ترکیه «گردان حمزه» را تشکیل داده بود.

 

۳-Covert operations in Syria, Joachim Guilliard ,  Le Figaro : Des Libyens épaulent les insurgés syriens

روایت خبرنگار فیگارو، روزنامه دست راستی فرانسه از «ارتش سوریه آزاد» جالب توجه است. ادیت بویه همراه با سه تن از «رزمندگان» لیبیائی مخفیانه به سوریه سفر کرده و با «رزمندگان» ارتش سوریه آزاد در منطقه جبلالزاویه و رئیس محلی آنان ملاقات می کند. هر سه لیبیائی اعضای «گردان طرابلس» هستند. نیروی نظامی تعلیم یافته توسط نیروهای ناتو که در تسخیر پایتخت لیبی شرکت داشتند. یکی از سه تن آدم کیکلی است که از نزدیکان عبدالحکیم بالحاج فرماندار فعلی طرابلس است. کسی که سالهای جوانی اش را بعنوان «جهادگر» در افغانستان سپری کرده است. دیگری مهدی الهراتی، فرمانده گردان طرابلس است. مهدی الهراتی در حالی که کلاشینکفی در دست دارد برای «رزمندگان سوری» سخنرانی می کند و می گوید که «رزمندگان لیبی» در کنارشان هستند. بعد از هر سخن آتشین، سوریها الله اکبر سر داده و بالاخره همه به نماز می ایستند. ۲۳ دسامبر ۲۰۱۱، فیگارو

۴- از نشریه حقیقت شماره ۶۹ مهر ۱۳۹۳ ۲۰۱۴

۵-Brussels, March 13, 2012, Dr. Khalit Isa, historian and vice chairman for the external relation of Syrian opposition National Coordinating Committee for Democratic Change.