چرا حداقلی؟ نقدی بر منشور بیست تشکل

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه

لیلی بابایی

در این نوشته اول از همه، روی سخن ما با تهیه کنندگان منشور بیست تشکل (۱) به عنوان کسانی است که تحمل وضع کنونی را ندارند و واقعا آرزوی تغییر اوضاع به نفع اکثریت مردم را در دل دارند و جرات هم دارند برای چیزی بجنگند که واقعا ارزش جنگیدن دارد؛ یعنی یک انقلاب واقعی. از این رو، نقد ما در فضایی ست که وحدت تفکر و اراده را در سطحی بالاتر امکان پذیر کند.

دوم، سوال تاکیدیِ «چرا حداقلی؟» که در عنوان این نوشته آمده، به خاطر آن نیست که ما قصد داریم از برنامه «حداکثری» حزب مان برای انقلاب کمونیستی با هدف استقرار دولت و جامعه سوسیالیستی دفاع کنیم (مدون شده در «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی» ۱۳۹۶ و پیش نویس «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» ۱۳۹۶). در واقع، مسئله قرار دادن «حداکثری» در برابر «حداقلی» نیست! بلکه مسئله برنامه ایست که منطبق بر واقعیت و ضرورت مقابل جامعه مان باشد. یعنی یک انقلاب واقعی! تلاش بر این است تا با فعالیت های امروز، روند اوضاع را به سمت رسیدن به موقعیت «اوضاع انقلابی» برای عملی کردن این انقلاب، «تسریع» کنیم. (۲) تلاش می کنیم تا فعالیت های امروزمان با سیاستی باشد که راه این انقلاب را باز کند و منجر به شکل گیری «جنبشی برای انقلاب» مشتمل بر میلیون ها نفر شود. به این معنا، نسبت به مبارزات امروز و فوری، رویکردی استراتژیک داریم و با چشم دوختن به آن هدف و الزاماتش، گام های امروز را بر می داریم.

سوم، زمینه ای که اهمیت نقدهایمان به منشور را برجسته می کند و تقاضا می کنیم به طور خاص به آن توجه شود، اوضاع گره گاهی است که نه فقط در ایران بلکه در کل جهان در جریان است؛ اوضاع گره گاهی و نه صرفا «تشدید تضادها». این اتفاق در یک سیستم جهانی دارد رخ می دهد و روندی جهانی است. اما، در هر منطقه و کشور، شکل های خاص و تبارزات ویژه دارد. اوضاع ایران را هم این روند جهانی شکل می دهد و فراتر از آن، ایران تبدیل به یکی از نقاط اشتعال این فرآیند شده است. خیزش ژینا در شرایط نادری در بعد تاریخی و جهانی اتفاق افتاد. شرایط نادری که صحنه امکانات و ضروریات را بسیار متفاوت از شرایط «متعارف» رقم می زند و هر نیروی سیاسی در صحنه ایران و جهان و هر آلترناتیو و منشوری که جلو گذاشته می شود، توسط این امکانات و ضروریات محک می خورد و محدود می شود. به ویژه به خاطر چنین وضعی است که در ایران، هیچ امری که ناظر بر منافع اکثریت مردم باشد، در داخل سیستم سرمایه داری (حتا با تغییر رژیم جمهوری اسلامی به رژیمی «سکولار» و در «صلح» با جهان -آنگونه که منشور مطالبات حداقلی می خواهد) قابل حصول نیست. سیستم سرمایه داری با کارکرد خود و سیاست هایی که در پاسخ به تامین ضرورت های سیاسی و اقتصادی اش داشته است، همه گسل های اجتماعی را به حدی رسانده که در چارچوبه سرمایه داری غیرقابل حل اند. روابط کلان جهانی میان امپریالیست ها برهم خورده است. دعواهای درون هیئت حاکمه، دولت های مقتدر را هم پاره پاره می کند. فاشیسم در اروپا قوی تر می شود. برای اولین بار جنگ نیابتی میان قدرت های امپریالیستی بزرگ در قلب اروپا به راه افتاده که مسیرش به سمت جنگ هسته ای می رود. حتا جامعه ای مانند اسرائیل در حال از هم گسیختن است و برای حفظ انسجامش علاوه بر تشدید حمله به فلسطینی ها، «دموکراسی آتنی» اش را هم سرکوب می کند. در این اوضاع اتفاقات بد بیشتری خواهد افتاد. اما امکان چرخاندن وضع به سمت انقلاب هم هست. این جاست آزادی ما!

باب آواکیان این شرایط نادر را اینگونه تحلیل می کند: «بحران و شکاف های عمیق در جامعه فقط به واسطه روش رادیکال می تواند حل شود: چه روش رادیکال ارتجاعی که به شدت جنایتکارانه و سرکوبگرانه و به واسطه ابزار ویرانگر پیش خواهد رفت یا از طریق رهایی بخش انقلابی .» (۳) درک واقعیت اوضاع جاری اهمیت بسیار دارد زیرا به ما امکان می دهد که بتوانیم آینده را بسازیم. اگر بخواهیم اوضاع را بر حسب نظریه های رایج درک کنیم و نه از طریق بررسی علمی اوضاع، حتما نخواهیم توانست خطرات و همچنین فرصت هایی را که اوضاع هم زمان و به طور درهم تنیده فراهم می کند، برای راه انداختن و به پیروزی رساندن یک انقلاب واقعی استفاده کنیم. پس، بحث ما صرفا این نیست که «سرمایه داری بد است و سوسیالیسم خوب است»! با حرکت و دینامیک های بنیادینی مواجهیم که دو آینده بیشتر متصور نیست: آینده ای وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش! در این چارچوب است که «مطالبات حداقلی» را بیش از پیش در تضاد با واقع بینی ماتریالیست دیالکتیکی می بینیم.

اوضاع کنونی جهت گیری های روشن و مرزبندی های تیز طلب می کند. مردمی که چنین به پا خاستند و مشروعیت رژیم را به خاک کشیدند و در جنگی نابرابر، در مقابل نیروهای تا به دندان مسلح اش مبارزه کردند، می توانند و باید نه در جایگاه مطالبه گری بلکه در جایگاه تعیین تکلیف حکومت و کسب قدرت سیاسی قرار بگیرند. عاملیت مردم در قدرت سیاسی فشرده می شود و با چنین پشتوانه ایست که می توان «فرمان» صادر کرد. بدون قدرت سیاسی، هیچ فرمانی صادر شدنی نیست. اما اگر منشور خود را نه در جایگاه کسب قدرت سیاسی بلکه در جایگاه مطالبه گری از آن می داند، باید روشن کند کدام قدرت سیاسی؟ با چه محتوای طبقاتی؟

 میدان مبارزه امروز توسط اپوزیسیون های ارتجاعی با حمایت های امپریالیستی برای کانالیزه کردن خشم و خیزش مردم به مجاری دلخواهشان اشغال شده است و برای ما روشن است که منشور بیست تشکل سعی کرده است که به این معضل پاسخ دهد. اما چنین پاسخی، به معضل جواب نمی دهد. این منشور در ادامه می تواند  فضای بحث را باز کند و همهمه و جوشش فکری وسیع راه بیندازد در مورد این که چرا رنج هایی که مردم ما در ایران و جهان می کشند کاملا غیر ضروری اند و چرا انقلاب به معنای از بین بردن ریشۀ این رنج هاست و امروز چطور می توانیم راه چنین انقلابی را در ایران بسازیم و به پیروزی برسانیم؟ و فردا جامعه را حول چه اصول و کارکردها و ساختارهایی بنا کنیم؟ زمانی که آلترناتیوهای ارتجاعی در صحنه به طور سازمانیافته فعال هستند، قطعا باید قطب مقابل نیز فعال تر، متشکل تر و روشن تر برای تاثیرگذاری به صحنه بیاید. در چنین شرایطی کار «نیمه خوب» کردن و ایستادن در میانه این دو قطب، نهایتا به نفع قطب ارتجاعی که هسته مستحکم و سازمانیافته ای دارد تمام می شود.

هنگامی که اقشاری از مردم از زنان و دانشجویان و بازنشستگان و کارگران و… به واسطه خیزشی چنین عظیم فعال می شوند، بی تردید باید به جای طرح آلترناتیوهای مبهم، مبنای واقعی بهم پیوستگی شان را پیش پای همه مردم گذاشت. منشور می تواند علاوه بر طرح صریح معضلات یا گسل های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران (ستم بر زنان، سرکوب و زندان، فقر و بیکاری، ستم ملی، تخریب محیط زیست، جنگ های منطقه ای و قوانین شریعت و دولت دینمدار) با مرزبندی با دو جریان منسوخ بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم و شناساندن ریشه های به وجود آورنده این گسل ها در سیستم سرمایه داری،  برای ایجاد یک قطب بندی مساعد به حال انقلاب راهگشایی کند. حتی فعالیت های کمتر از انقلاب و جنگیدن برای یک سری مطالبات را لازم است در این چارچوب پیش ببریم و به طور خستگی ناپذیر و فعالانه برای برهم زدن قطب بندی موجود و ایجاد قطب بندی مساعد به حال انقلاب کار کنیم، تا واقعا یک محصول مثبت از درون این اوضاع بیرون بیاید. به میدان آوردن نیروی ضروری برای سرنگون کردن این رژیم و کلیت سیستمی که این رژیم های ارتجاعی را تولید می کند، و ایجاد یک سیستم بنیادا متفاوت، کاملا وابسته به این نوع تلاش است.  

یک صد سال عقب ماندگی؟!

منشور بیست تشکل در کنار شمردن مطالباتش چارچوبۀ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیز جلو گذاشته است که اتفاقا دستیابی به این مطالبات در آن چارچوبه، ممکن نیست. چارچوبه منشور با عباراتی چون «یکصد سال عقب ماندگی و در حاشیه ماندن آرمان بر پایی جامعه ای مدرن و مرفه و آزاد در ایران» پیش گذاشته شده است. این یعنی، یک نظام سرمایه داری و در چارچوب سرمایه داری جهانی موجود. منشور از آرزوی «رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری» صحبت می کند که واضح است جز با گذر کردن از شیوه تولید سرمایه داری ممکن نیست. اگر این مطالبات در چارچوب یک نظام سرمایه داری «متعارف» (غیر دینمدار و در صلح و رابطه با همه کشورهای جهان) ممکن بود، که منشور پهلوی بیشتر امکان برآورده کردنش را دارد! چون پشتوانه قدرت های بزرگ سرمایه داری را دارد و سرمایه داران مستقر در لس آنجلس هم آماده اند که فورا تکلیف «ثروت های زیرزمینی بالقوه» را تعیین کنند! در رقابت با امپریالیست های آمریکایی، امپریالیست های چینی هم وعده آن را می دهند که برخلاف امپریالیست های آمریکا و بریتانیا، کشورهای «جهان سوم» (از جمله ایران) را از «عقب ماندگی و فقر» بیرون خواهند آورد.

عقب ماندگی و فقر و استبداد در کشورهای «جنوب جهانی» (یا «جهان سوم») روی دیگر «توسعه و رفاه و دموکراسی» نسبی است که به مدت چند دهه در کشورهای «شمال جهانی» (یا کشورهای سرمایه داری امپریالیستی) وجود داشت که آنهم در اوضاع کنونی جهان در حال فروپاشیدن است. این دو گانگی و شکاف عظیم، کارکرد و دینامیک متعارف سرمایه داری در عصر کنونی است. نادیده گرفتن این واقعیت انکارناپذیر حتی به اندازه سر سوزن مردم ما را به مطالبات پایه ای شان نخواهد رساند. فقط کشورهایی که انقلاب سوسیالیستی کرده اند توانسته اند از تلۀ عقب ماندگی و فقر و استبداد خود را رها کنند. این یک فکت تاریخی است و نادیده گرفتن آن تا کنون فاجعه بار بوده است.

عقب ماندگی ایران و کشورهای خاورمیانه نه آنطور که جمهوری اسلامی تبیین می کند، نتیجه «تهاجم فرهنگی و استعمار» جهانیست و نه آنطور که این منشور در لفافه و بسیاری دیگر به وضوح تبیین می کنند، نتیجه عدم دریافت مدرنیته و دموکراسی سرمایه داری. عقب ماندگی اقتصادی ایران و حاکمیت رژیم های مستبدِ گاه «سکولار» و گاه دینمدار در ایران در صد سال گذشته، محصول روابط سرمایه داری- امپریالیستی است. این روابط  است که کشورهای تحت سلطه ای مانند ایران را هم از لحاظ اقتصادی عقب مانده نگاه می دارد-یعنی بطور تبعی در سیستم اقتصادی جهانی ادغام کرده و در خدمت به منافع کشورهای امپریالیستی که صدور سرمایه می کنند سازمان می دهد- و هم به لحاظ سیاسی آنها را کنترل می کند- هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی به شکل های مختلف، مصداق همین نوع کنترل بودند. این منشور هرچند علیه یکصد سال شاه و شیخ موضع می گیرد، اما به این نمی پردازد که این یکصد سال شیخ و شاه در چه چارچوبه و بستری تولید شده است؟ مگر می شود آنان را بدون ریشه کن کردن خاکی که این ها را می پروراند و تولید می کند، از بین برد؟

این منشور اگر در برابر منشور پهلوی قصد داشت نقطه قوت اساسی داشته باشد، اینکار را نه با جلو گذاشتن لیستی بهتر و کامل تر بلکه با تعیین چارچوبه هایی محکمتر می بایست انجام می داد. هر منشوری که در مقابل منشور ائتلاف پهلوی فقط بخواهد مفاد بهتری ارائه کند و در چارچوبه اش با امپریالیسم و بنیادگرایی دینی که مثل دو چرخدنده باهم حرکت می کنند و صحنه تحولات ایران و خاورمیانه را رقم می زنند مرزبندی نکند، به تقویت همان منشور پهلوی منجر می شود که با پشتوانه امپریالیستی میخواهد جمهوری اسلامی را از قدرت بر کنار کند. نادیده گرفتن دینامیک های واقعی سیستم، هر فرد یا گروهی را – حتی با بهترین نیت ها برای پایان دادن به رنج بشریت- در درون گرداب خود اسیر می کند. اصرار ما بر مرزبندی روشن با بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم (امپریالیسم به عنوان نظام سرمایه داری که به طور جهانی و با رقابت های ویرانگر، استثمار و انباشت سرمایه می کند) از همین واقعیت نشات می گیرد.

روش و رویکرد منشور به واقعیت ها

روش و رویکرد بکار گرفته شده در نوشتن این منشور کوتاه، هم در کلیت آن و هم در جزئیاتش بازتاب دارد. مثلا در خیزش اخیر، مهمترین مسئله نقش زنان علیه حجاب اجباری بود. ستم بر زنان در ایران تحت حاکمیت دولت دینمدار سرمایه دار که مبتنی بر قوانین شریعت اسلامی است با مرکزیت حجاب اجباری اعمال می شود. اما منشور، به طرز حیرت انگیزی مساله حجاب اجباری را مسکوت می گذارد در حالی که ژینا را به خاطر تبعیت نکردن از آن به قتل رساندند و این جرقه خیزشی شد که اکت اصلی اش حجاب سوزان بود و با مطالبۀ حداقلیِ سرنگونی این رژیم همراه شد. مگر حجاب اجباری به مدت ۴۴ سال از ستون های اصلی تحمیل حکومت دینمدار فاشیست بر زنان و بر کل جامعه نبود؟ پس چطور می شود آن را مسکوت گذاشت! شاید نیت این بوده است که بر مطالبات اقتصادی تکیه گذاشته شود. اما دوستان فراموش نکنید که: ایدئولوژی فشرده سیاست و سیاست فشرده اقتصاد در هر سیستم حاکم است. ارتباط میان ایدئولوژی و سیاست و اقتصاد، نه در یک خط مستقیم بلکه به گونه ای پیچیده برقرار می شود، اما قطعا ارتباطی درهم تنیده و واقعی است. در جمهوری اسلامی، حجاب اجباری، برای حفظ «نظام مقدس» کلیدی است؛ حتا به بهای گرسنه و پابرهنه کردن مردم. نگاهی به ردیف های بودجه جمهوری اسلامی می تواند این را ثابت کند و اگر قانع نشدید به حملات شیمیایی به مدارس دخترانه نگاه کنید.

یک مسئله مهم دیگر که منشور به آن نپرداخته ستم بر مهاجران افغانستانی در ایران است. اولا، کارگر مهاجر افغانستانی بخش جدایی ناپذیر از پیکر طبقه کارگر در ایران است. ثانیا در ایران، طی ۴۴ سال گذشته مهاجرین افغانستانی به طور سیستماتیک در چارچوب ساختارهای ستم ملی حاکم در ایران جای داده شده اند و تبدیل به یک ملت تحت ستم در ایران شده اند، در کنار ملت های تحت ستم دیگر مانند کرد و و بلوچ و ترکمن و عرب و ترک و لر.

منشور بیست تشکل، خواهان «عادی سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان» است. چگونه روابطی و در چگونه جهانی؟ آنچه بر سر مردم داخل مرزهای کنونی ایران می آید، محصول رابطه غیر عادی جمهوری اسلامی با جهان نیست! بلکه خود جمهوری اسلامی محصول این جهان است. جهانی که به کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه تقسیم شده و روابط عادی اش شامل رقابت خصمانه بین خودِ کشورهای امپریالیستی و رابطه سلطه گرانه کشورهای امپریالیستی با کشورهای  تحت سلطه است. این گونه «مطالبات» به تقویت توهمات سیاسی در میان مردم در مورد معجزات «روابط خارجی» دامن می زند؛ از جمله این که اگر رژیمی در ایران قدرت را بگیرد که روابط حسنه ای با کشورهای غرب داشته باشد، آنها بخشی از «رفاه و دموکراسی» خودشان را به ایران منتقل خواهند کرد! چرا باید مردمی را که برای تغییر واقعی از جان می گذرند، با این توهمات آغشته کرد؟ این درست نیست!

شیوه تفکر جاری در این متن و همچنین توجیهاتی که پس از انتشار آن برای این گونه پایین کشیدن افق ها شده، در وهله اول پراگماتیستی است. یعنی در حصار «ممکن ها» در چارچوب سیستم، می ماند و آن را مطلوب جلوه می دهد. خود این مسئله از شیوه تفکر واقع گرایی دترمینیستی (جبرگرایانه) بر می آید. یعنی امکان آنچه می تواند بشود را پیشاپیش به آنچه اکنون هست، مشروط می کند. در حالیکه واقعیت از جمله واقعیت جامعه و مبارزه، بسیار تضادمند است و تضاد یعنی امکانات متفاوتی در دل همین واقعیت جاری وجود دارد و بسته به اینکه چه نیروهایی روی کدام بخش تضاد تاثیر بگذارند می تواند به سمت و سوی متفاوتی برود. این منشور کدام احتمال را امکانپذیرتر می کند؟ امکان یک انقلاب واقعی را یا امکان ماندن در همین سیستم را؟ منشور به مخاطبش می گوید تنها چیزی که امکان پذیر است این است که در چهارچوبه نظام سرمایه داری کنونی، یکسری خواسته های مربوط به حق و حقوق مثل آزادی ها و توزیع عادلانه تر ثروت برای کم کردن فقر پیش بگذاریم؛ احتمالا با این فرض که به طور کلی تا رسیدن به انقلاب سوسیالیستی خیلی زمان می برد و امروزه در همین چارچوبی که هست، این تنها کاریست که می توانیم پیش ببریم. تاکید می کنیم که مسئله این نیست که همه باید انقلابی و کمونیست باشند و هر کار کمتر از انقلابی غیر قابل قبول است!

بسیاری از مبارزات کنونی می توانند مبارزاتی باشند که اهداف فوری و عادلانه را دنبال می کنند که «کمتر از انقلاب» است اما با سیاستی پیش برده می شوند که اوضاع را به سمت انقلاب «تسریع» می کنند. به طور مشخص، امروز تمام کارزارهای مبارزاتی حول ستم ها از کارزار آزادی زندانیان سیاسی و کارزار ضد ستم ملی و ضد پدر/مردسالاری تا مطالبات عمومی، می توانند و باید صف آرایی و قطب بندی سیاسی نامساعد در جامعه را برهم زده و آن را تجدید قطب بندی کنند. یک مثال بزنیم: قطب بندی نامساعد «اصلاح طلب- اصول گرا» با سیاست «کمپین یک میلیون امضاء» که خود را در چارچوبه نظام حاکم قرار داده بود، نه تنها برهم نخورد بلکه موجب تقویت جمهوری اسلامی شد.  امروز هم هر مبارزه عادلانه ای که در چارچوبه جا به جایی رژیم حاکم با رژیمی با تعاریف «سکولار و مدرن» گذاشته شود، صاحب دینامیک مشترک با منشور اتوبوس پهلوی خواهد شد (بگذریم از این که در اوضاع کنونی جهان، آن اتوبوس می تواند خیلی زود توسط حامیان قدرتمندش به گاراژ سپرده شود یا در اتحاد با جناحی از سپاه و ارتش تبدیل به یک کامیون نظامی بشود. همان طور که در مصر در جریان «بهار عربی» اتوبوسی که ژنرال السیسی راننده اش بود و لیبرال ها و چپی ها مسافرانش، کامیون نظامی بیرحمی از آب در آمد). بازهم لازم است تاکید کنیم که در این جا بحث ما بر سر «منزه» بودن و نزدیک نشدن به مقوله های بورژوایی مانند سکولاریسم و مدرن و غیره نیست. بلکه در مورد واقعیت و دینامیک و جهت پویندگی پدیده هاست. سکولاریسم و پیشرفت در چارچوب سوسیالیسم یک محتوا و حرکت و جهت دارد که منافع اکثریت تحت ستم و استثمار را در بر می گیرد و در چارچوب سرمایه داری کاملا محتوایی دیگر که شامل پدرسالاری و انواع شکاف های طبقاتی و اجتماعی و البته «مدرنیسم و توسعه اقتصادی» از نوع جهان سومی اش است. همانطور که رژیم های پهلوی نمونه آن بودند.

مسئله این است که حتی زمانیکه در حال ایجاد اتحادهای وسیعِ مبارزاتی با اهدافی کمتر از انقلاب کمونیستی هستیم، آیا شیوۀ تفکرمان به ما اجازه می دهد تا پتانسیل های واقعی را همانطور که وجود دارند ببینیم و روی آن ها به طور مثبت تاثیر بگذاریم؟ یا برعکس شیوه تفکرمان تبدیل به کششی میشود تا در مقابل وضع موجود و چارچوبه موجود تعظیم کنیم؟ چارچوبه ای که در سطح کلان، چارچوبه سیستم سرمایه داری امپریالیستی است و در سطوح مختلف، فکر و ایده هم برای اقشار مردم تولید می کند. مردم به طور خودبخودی در چارچوبه همین تفکراتی که سیستم تولید می کند، فکر و حتی آرزو می کنند. افکاری که منطبق بر تولید و مبادله کالایی است و انواع تئوری ها را درباره چگونه بهتر کردن جایگاه افراد در همین سیستم، تولید می کند. بنابراین مردم، حتی تحتانی ترین و ستمدیده ترین اقشار مردم از این تفکرات که توسط سیستم تولید می شود در امان نیستند که به راحتی با رجوع به آن ها و خواسته هایشان بتوان اطمینان حاصل کرد که منافعِ خود آنها تامین خواهد شد. اتفاقا بر عکس، باید با همین مردم که شجاعانه علیه حاکمیت جمهوری اسلامی و برای سرنگونی اش می جنگند متحد شد اما هم زمان شیوۀ تفکرشان را تغییر داد تا به طور علمی به واقعیت و راه تغییر نگاه کنند و برای انقلاب آماده شوند. باب آواکیان می گوید: «مردم باید سر خود را بالا بگیرند و دیدشان را وسعت بخشند، به فراسوی آنچه که به صورت بلافصل در اطرافشان است نظر کنند، از توهمات و «راه حل» های دروغین گسست کنند، و برای فهم اساسیِ واقعیتِ آنچه در اطرافشان می گذرد، برای عمیق تر کردن درکشان از امور، متد کمونیسم نوین را به دست گیرند – برای اینکه بفهمند چه مقیاس بزرگی از بُرد یا باخت در بطن اوضاع کنونی نهفته است و چه امکانات عظیمی در همۀ این شرایط وجود دارد، امکاناتی که صرفا منفی نیستند بلکه امکانات بسیار مثبتی برای تغییر رادیکال نیز در این شرایط وجود دارد.»

طنز تلخ ماجرا اینجاست که آنچه تفکر واقع گرایی دترمینیستی و این منشور به عنوان نمودی از آن، ممکن می داند، در واقعیت امکان پذیر نیست! -یعنی بسط یافتن دموکراسی و رفاه غربی به ایران در چارچوب سرمایه داری در بطن شرایط و تضادهای حادشونده کنونی- و آنچه تلویحا ایدئالیستی و دور از دسترس می داند یعنی انقلاب واقعی، بیش از همه وقت و بیش از هر راه حل میانه و حداقلی، امکان پذیر و واقع بینانه است. همانطور که باب آواکیان در مقاله «آینده ای وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش» به طور علمی تحلیل و ثابت میکند: « زمان دارد از دست می رود و همراه با آن اوضاع به سمت فرجام فاجعه بار شتاب گرفته است. آن مقدار زمانی را که هنوز داریم نباید توسط آن چه به ویژه اکنون هیچ نیست جز مانوردهی بی معنا در چارچوب این سیستم و انتخابات های آن، هدر بدهیم. این زمان را باید با اضطراری ضروری صرف ساختن راه به سمت تنها راه حلی که می تواند مانع از آن فاجعه شود کنیم و از درون این تلاش یک چیز حقیقتا مثبت بیرون بیاوریم: وقوع یک انقلاب واقعی... سیستم ستمگر حاکم را باید سرنگون کرد. یعنی، نیروهای سازمان یافته انقلابی باید نهادهای سرکوب قهریۀ آن را درهم شکنند، مغلوب و مضمحل کنند. به همین علت لازم است که اوضاع به ورای صرفا اعتراضات توده ای، هرچقدر هم که رزمنده و راسخ باشند برود و تبدیل به یک انقلاب واقعی شود (۴)

با وجود خیزش بی نظیر و دستاوردهای بزرگ آن اما قطب بندی سیاسی موجود به نفع انقلاب نیست. در یک طرف حکومت است و در طرف دیگر صفی از جریان های ناهمگون، کمابیش مشابه همان صف بندی که در سال ۵۷ در مقابل رژیم شاه شکل گرفته بود. این قطب بندی باید عوض شود تا کیفیت خیزش و لاجرم قدرتش در مقابل جمهوری اسلامی بالا رود و از آن مهمتر، اوضاع به سمت انقلاب «تسریع» شود. ضدیت با شاه و شیخ به تنهایی برای ایجاد این قطب بندی کافی نیست بلکه باید ریشه های این ضدیت را در دینامیک های سیستم دید و آن را به ضدیت با کل سیستم سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاعی که درونش تولید می شود یعنی بنیادگرایی دینی بسط داد. این کار مردم را در درست تر دیدن معضلات و ریشه های آن ها کمک می کند. اینکه اینبار مردم در ایران و متاثر از آن باقی مردمان ما در خاورمیانه و در کل جهان موفق می شوند که از سیستم طبقاتی استثمار و ستم رهایی پیدا کنند یا بندهای ستم بر پیکر آنها قوی تر خواهد شد، به کار ما وابسته است.

همه چیز وابسته به آن است که بتوانیم مردمی انقلابی را به مثابه یک نیروی قدرتمند انقلابی به میدان بیاوریم که از میان ستمدیده ترین ستمدیدگان و همه بخش های جامعه برخاسته اند … جنبشی که از همان ابتدا سازمان یافته است و پیگیرانه با افقی سراسری حرکت می کند، تمام جامعه را متاثر می کند، مختصاتی را که توده های مردم از دریچه آن مسائل را می دیدند عوض می کند و بر واکنش همه و هر نهاد جامعه تاثیر می گذارد.

ما به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی و کسب قدرت سیاسی برای تشکیل جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران هستیم. جمهوری سوسیالیستی یک جامعه بنیادا متفاوت از لحاظ روابط اجتماعی و سیاسی، روابط تولیدی وایده ها و فرهنگ خواهد بود. جامعه ای که مردم در آن آگاهانه برای از بین بردن هرگونه ستم و استثمار، تبعیض و تمایزات ستمگرانه و برتری طلبانه فعالیت می کنند و از مبارزات همه مردم دنیا برای ساختن جهانی بنیادا نوین حمایت می کنند. حزب کمونیست ایران (م ل م)، مختصات این جامعه را در سند پیش نویس «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین» و راه رسیدن به آن را در سند «استراتژی انقلاب» تدوین کرده است. هرچند هیچ تضمینی برای دست یافتن به این هدف وجود ندارد، اما تحقق آن یک امکان واقعی است! ما پیروان کمونیسم نوین و باب آواکیان این فراخوان علمی او را صحیح می دانیم و آن را دنبال می کنیم: کاری که ما انجام می‌دهیم – کاری که همه کسانی که می‌خواهند جهانی و آینده‌ای را ببینند که ارزش زندگی را داشته باشد، جایی که انسان‌ها در همه نقاط جهان می توانند در کمال انسانیت خود شکوفا شوند. آنچه همه ما انجام می‌دهیم می‌تواند در این که نتیجه چه باشد، تفاوتی عظیمی ایجاد کند. جرأت کنید بخشی از نیروهای این انقلاب تاریخی شوید. جرأت کنید با عزم و اراده برای واقعیت بخشیدن به این انقلاب کار کنید. جرأت مبارزه کردن و جرأت پیروز شدن را داشته باشیم!

توضیحات:

  1. منشور مطالبات حداقلی تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران
  2. ارزیابی از خیزش کنونی و شرایط تسریع اوضاع به سمت شکل گیری «اوضاع انقلابی» در سرسخن نشریه آتش شماره ۱۳۲ «برای انقلاب، وضعیت انقلابی را باید ساخت» تشریح شده است. آواکیان، شرایط پایه ای برای انجام یک انقلاب را در سه شرط خلاصه می کند:*وجود بحرانی در جامعه و حکومت چنان عمیق و چنان مختل کنندۀ «روند معمول امور» که کسانی که برای مدت مدیدی بر ما حکومت کرده اند، دیگر نتوانند به سیاق «معمول»، آن طور که مردم را عادت به پذیرش آن داده بودند، حکومت کنند. *وجود یک مردم انقلابی که شمارشان به میلیون ها نفر می رسد، در حالی که «وفاداری» شان به سیستم درهم شکسته شده است، و عزم شان به جنگ برای یک جامعه عادلانه، بزرگتر از ترسشان از سرکوب قهرآمیز سیستم است.*وجود یک نیروی انقلابی سازمان یافته … نیرویی که در زمینه تدارک و اجرای انقلاب متکی بر علمی ترین رویکرد است و به طور سیستماتیک در تلاش است آن را به کار ببرد و به طور روزافزونی چشم توده های مردم به این نیرو است که آنان را در به وجود آوردن تغییر رادیکالی که به اضطرار مورد نیاز است، رهبری کند. (آواکیان، آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش) این سه شرط جدا از یکدیگر حرکت نمی کنند بلکه رابطۀ برهم کنش پویا دارند. به هر میزان که هر یک به جلو حرکت کند بر دو شرط دیگر تاثیر می گذارد و در میان آن ها تکامل و حرکت شرط دوم، تاثیر تعیین کننده بر وضعیت دو شرط دیگر دارد. 
  3. آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش، باب آواکیان
  4. دوران نادری که انقلاب را ممکن میکند، فرارسیده! باب آواکیان