چرا فرودستی زنان به نقش دولت گره خورده است؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

واقعیت کمونیسم – مسئله ستم بر زن: بخش دوم

در بخش نخست گفتیم مارکس و انگلس، این واقعیت را کشف کردند که ستم بر زن، محصول و پیامد سربلند کردن سازمان اجتماعی طبقاتی است. با ظهور جامعه طبقاتی، قدرت تصمیم گیری های اجتماعی به دست آن هایی افتاد که بیشترین کنترل را بر ابزار تولید داشتند. این قدرت، در نهادی به نام دولت جمع شد.

در این بخش در پرتو دو سوال مشخص به سازوکار نهاد دولت در جامعه طبقاتی خواهیم پرداخت:

یکم، پوسته کهنه روابط تیره ای چطور در جهت سازمان «قدرت سیاسی» نوین یعنی دولت شکسته شد؟ دوم، «دولت» چه نقشی در فرودستی زنان در جامعه جدید ایفا کرد؟

دشواره اساسی در تبیین این پرسش ها نه جستجوی فکت های تاریخ دور بشر است و نه تفکیک سطوح مختلف زیست اجتماعی و تاریخی و نه حتی در نظر گرفتن تصادفات و تنوعات در چهار سوی جهان. هر چند تمام موارد فوق از تله های معرفتی است که نادیده گرفتن شان، موجب خطا است. دشواره اصلی که محل اختلاف نظریه پردازان این حوزه است و صفوف معرفتی و در نهایت سیاسی آنها را از هم تفکیک میکند و جایگاه هر کدام در شناسایی آلترناتیو واقعی برای رهایی زنان را تعیین میکند، دقیقا در مقام «سنتز» رخ میدهد. آنگاه که نظریه پرداز سعی دارد به جامعه و تاریخ به مثابه پروسه ای سرشار از ضرورت، تصادف و پیوستگی و گسست بنگرد و «تعیین کننده ترین» روابط آن را کشف کند.

خانواده پدرسالار

دیدیم که مارکس و انگلس با بهره گیری از مفهوم «کار» توانستند تحولات تاریخی- جهانی جوامع انسانی را تبیین کنند. این هسته معرفتی مهم، برای انگلس امکان توضیح انقیاد تاریخی- جهانی زنان را در کتاب «منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» فراهم کرد. «کار شرط اساسی اولیه برای موجودیت انسان است» (انگلس،۱۸۷۶،‌ص ۲۷۹). با این روش ماتریالیستی، نظریاتی که فرودستی زنان را به بیولوژی، نقش زنان در تولید مثل، مغز، احساسات و البته خواست «خدا» تقلیل می دهند،از دایره علم رانده شدند. درست است که جامعه به واسطه بیولوژی متفاوت جنس مونث و مذکر، به لحاظ ضرورت ها و محدودیت های مقابلش، وظایف متفاوتی در تقسیم کار جنسی بر عهده آن ها گذاشت. اما آنچه تعیین کنندۀ خصلت سازمان اجتماعی است، روابطی است که انسان ها در کار برای تولید و بازتولید حیاتشان با یکدیگر برقرار می کنند.

پیش از آنکه این سازمان اجتماعی کار در جامعه به حدی تغییر کند که در آن انباشت اضافی و روابط مالکیت بر ابزار تولید به وجود آید و تبدیل به رابطه ای غالب (و نه تصادفی) در جامعه شود، هرگز جایگاه ویژه زن در تقسیم کار جنسی نمی توانست فرودستی او را رقم زند.

یکتا همسری که در ابتدا زنان طلایه دار آن بودند، با اینکه پیشرفت بزرگی در تاریخ بود، همراه با برده داری و ثروت خصوصی، نطفه آغاز عصری شد که «در آن هر پیشرفتی در عین حال یک پسرفت نسبی است، که درآن رفاه و تکامل یک گروه به قیمت بدبختی و سرکوب گروهی دیگر به دست می آید.» (انگلس، منشا خانواده،۱۵۴) عصری که در آن رشد نیروهای تولیدی فقط در حدی بود که تنها در سایه بهره کشی از کار دیگری و انقیاد زنان، امکان پاسخ به ضرورت ها و نیازهای اجتماعی را فراهم می کرد.

در پروسه گذار از جامعۀ بی طبقه به جامعۀ طبقاتی، شکاف عمیقی در بافت تیره ای ایجاد و متزلزل شد. تیره، فراتری، قبیله و کنفدراسیون قبایل یعنی سازمان های موجود در جامعه ای که به قول انگلس هنوز «دولت» نمیشناسند. این سازمان ها اتحاد داخلی خود را به واسطه مناسک، زبان و گورستان مشترک، تعهد برای مقابله با دشمن مشترک توسط نیروی رزمنده متحد از همه افراد، تعهد به نظم تولیدی به واسطه تعیین کارها و تنظیم مبادلات اولیه و… حفظ می کردند. بند ناف بافت اجتماعی تیره ای که بر مبنای همخونی، انسجام گروه را حفظ می کرد، هنوز به جماعت بدوی متصل بود(مارکس). این قدرت باید می شکست و درنهایت شکست. با رشد ثروت خصوصی و غلبه یافتن مبادله و روابط مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ثروت، اولین شکاف در ساخت تیره ای ایجاد شد. شکاف دوم زمانی بود که با برقراری حق پدریت (ابویت)، ثروت از تیره مادری خارج و به واسطه پدر به تیره ای دیگر منتقل شد. این دو شکاف بزرگ نظم امور را متزلزل کرد. یکتاهمسری به نفع مرد و به قیمت انقیاد جنس مونث وارد تاریخ شد.

خانوار پدرسالار میانجی تاریخی جامعه طبقاتی است. خودویژگی اصلی خانواده پدرسالار اما نه چند همسری، که «سازماندهی تعدادی افراد تحت قید و آزاد در یک خانواده، تحت قدرت پدرسالارانه رئیس خانواده است». به این ترتیب خانواده پدرسالار به واحد اقتصادی جامعه بدل شد که در همه جوامع طبقاتی، تا همین عصر سرمایه داری، تکرار شده است. هسته ای مهم که هم در زیربنای اقتصادی و هم در روبنای سیاسی و ایدئولوژیک جامعه طبقاتی نقش ایفا میکند.

با تبدیل خانواده به واحد تولیدی جامعه و تحکیم روابط طبقاتی، پروسه تاریخی – جهانی انقیاد زنان کلید خورد. اما تا تثبیت آن هنوز راه  بسیار باید طی می شد. با ظهور جامعه طبقاتی، تمامی روابط درهم تنیده استثمارگرانه جدید، هنوز جوان اما کارا بودند و جواب نیازهای ضروری جامعه وقت را می دادند. تلاش برای پاسخ دادن به این نیازها، تضادهای نوینی را نیز ایجاد می کرد. خواست ها و منافع جدیدی در شرایط تامین معیشت و تغییرات حاصله از آن، متاثر از انقلاب در ساختمان اجتماعی به وجود آمدند. این خواست ها و منافع جدید نه تنها با نظام تیره ای کهن بیگانه بودند بلکه از هر جهت در برابر آن قرار می گرفتند. منافع گروه های صنعت گر و نیازهای خاص شهر در مقابل روستا، ارگان های نوینی را لازم داشت. این ارگان ها همانطور که در پیش گفتیم خارج از ساخت تیره ای شکل گرفتند. به موازات آن تضاد منافع در هر سامان تیره ای با ترکیب غنی و فقیر، رباخوار و بدهکار در یک تیره و قبیله واحد به اوج خود رسید. تضادی که اکنون از مرزهای «همخونی» گذر میکرد و افراد همخون را در برابر هم قرار میداد. همچنین به واسطه رشد تجارت و مبادله، تغییراتی در ترکیب جمعیتی سرزمین ها به وجود آمد. ساکنین جدیدی وارد شدند که نسبت به هم بیگانه محسوب می شدند و نمی شد با تکیه بر قوانین این یا آن تیره، با آنها برخورد کرد. اکنون دیگر جامعه ای بوجود آمده بود که به نیروی شرایط اقتصادی، به آزاد مردان و بردگان، به ثروتمندان استثمارگر و فقرای استثمارشونده تقسیم شده بود. جامعه ای که نه تنها قادر به آشتی دادن این تناقض ها نبود بلکه مجبور بود آنها را بیش از پیش به سوی انفجار ببرد. شکل گیری خانواده به مثابه واحد اقتصادی و روابط مالکیت مبتنی بر بهره کشی از کار دیگری، در نهایت به تخاصم طبقات جدید در جامعه انجامید. تخاصماتی که قوانین، اخلاق و سنن جامعه تیره ای قدرت حل و فصل آن را نداشت.

دولت و تثبیت انقیاد زن

 ساخت تیره ای زیر فشار ضرورت های بقای جامعه، متلاشی شد. جای خود را به دولت داد. به وجود آمدن ارگانی به نام دولت، بیان آن بود که جامعه در یک تضاد حل ناشدنی با خود درگیر شده و لازم است قدرتی به وجود آید که در ظاهر بر سر جامعه بایستد و آن را انتظام دهد. قدرتی که نماینده طبقات حاکم جامعه است.

درنهایت با تثبیت دولت به مثابه مهمترین عنصر روبنایی جامعه، نظام طبقاتی جدید تثبیت شد. تمام مسئولیت های اداره عمومی جامعه که پیش از این توسط اقتدار پیشاسیاسی انجام میشد، اکنون به واسطه دولت انجام میشود. دولتی که بر پیشانی اش چهار راهنما حک شده است: حفظ نظم، مالکیت، مذهب، خانواده.

تنها با تحکیم دولت است که انقیاد زنان، تبدیل به رابطه ای سیستماتیک در جامعه طبقاتیِ مبتنی بر استثمار شد. با تحکیم نظم جدید و تثبیت دولت طبقاتی استثمارگر، نقش نهاد خانواده بیش از پیش نیرومند شد و تحت کنترل دولت در آمد. ممنوعیت روابط خارج از ازدواج، ممنوعیت آن نوع روابط عاطفی که منجر به تولید مثل نمی شود، ممنوعیت هر شکلی از رابطه که جایگاه قدرت پدرسالار و مردسالار جدید را تضعیف کند، به اخلاق و قانونِ نظم جدید تبدیل شد. دین که پیش از تثبیت نهاد «دولت» نقش خود را در تحمیل نظم به نفع روابط پدر/مردسالار انجام می داد و خدای یگانه اش، «پدر مقدس» خانواده را تقدیس کرده بود، اینک مسئولیت تاریخی جدیدی به عهده می گیرد. دین ملازم با دولت، باید-نباید ها و خطوط قرمز جدیدی را  تعیین می کند. به این ترتیب، حق ویژه مردان خارج از نهاد خانواده نیز به مثابه روابط غالب اجتماعی تثبیت شد. این حق ویژه چون جایگاهی فرادست از سوی خانواده و دولت تقدیم مردان جامعه شد. به این صورت برتری مرد بر زن به مثابه امری پذیرفته شده و پیشینی در تمامی سطوح جامعه به صورت فعال نقش ایفا کرد. طبق این جامعه طبقاتی، شما مذکر یا مونث به دنیا می آیید و سپس از طریق نهادها و روابط مسلط در جامعه طبقاتی تبدیل به زن یا مرد می شوید. مرد فرادست و زن فرودست.

در اینجا مهم است که تقسیم کار جنسیتی و تقسیم کار طبقاتی را نه به هم تقلیل دهیم و نه آنها را مستقل از هم در نظر بگیریم. تقسیم کار جنسیتی، یک تقسیم طبقاتی نیست. اما واسطه مهمی برای سوخت و ساز و شکل گیری تقسیم طبقاتی است. ستم مرد بر زن، یک رابطه اجتماعیِ ستم گرانه و جزئی از تقسیم جامعه به طبقات است. این ستم، در نهایت ریشه در زیربنای اقتصادی (روابط تولید استثمارگرانه) جامعه دارد، ولی قابل تقلیل به آن نیست.

 پدرسالاری، هم نقش اقتصادی بازی می کند و هم نقش اجتماعی-ایدئولوژیک. پدرسالاری در سراسر جامعه طبقاتی سنگ بنای حفظ ثبات اجتماعی طبقات استثمارگر است. امروز و در عصر سرمایه داری امپریالیستی، انباشت سرمایه در مقیاس بین المللی به طرز اساسی وابسته به عملکرد خانواده و تولید خانگی است. این مساله به طور روز افزون نقش مهمی در عملکرد سرمایه داری و سودآوری آن ایفا کرده است.

دولت با تمام سازوبرگ ایدئولوژیک، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، آموزشی، دینی، و… همبسته با کوچکترین واحد اقتصادی جامعه یعنی خانواده پدر/مردسالار، حافظ نظم ستم و استثمار طبقاتی است. در نتیجه شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و دولت را به مثابه مهمترین عنصر در روبنای سیاسی جامعه و ماهیت آن را هدف مبارزه خود قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و خانواده پدر/مردسالار را که جایگاه فرودست زنان را، هم در زیربنا و هم در روبنا، تولید و بازتولید می کند، هدف قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید ولی کل دستگاه ایدئولوژیک، اخلاقی و قانونی را که تقویت و توجیه کننده فرودستی زنان است، هدف قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و روابط ستمگرانه موجود در جامعه در تمامی سطوح آن را مورد هدف قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و روابط بهره کشانه انسان از انسان در پروسه کار و مالکیت خصوصی را که هسته تاریخی-جهانیِ شکل دهنده این انقیاد است، هدف مبارزه خود قرار ندهید. این موضوع ما را به نحوه مبارزه همه جانبه برای رهایی زنان می رساند. تاریخ، دو تجربه انقلابی بزرگ را در راه رهایی بشر از همه شکل های ستم و استثمار تولید کرده است. تاریخی که در بخش بعد به فراز و فرودهای آن خواهیم پرداخت.

منابع مورد استفاده:

  • منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت اثر فردریش انگلس ۱۹۸۸
  •  کتاب از گام‌های اولی تا جهش‌های بعدی، نوشته‌ای دربارۀ ظهور انسان، ریشه‌های ستم  بر زنان و جاده‌ای به سوی رهایی، نوشتۀ آردی اسکای بریک، ۱۹۸۴
  • ریموند لوتا، درک اهمیت ستم بر زن برای انقلاب کمونیستی و مفهوم سازی آن، حزب کمونیست ایران(م ل م)،۱۳۹۷
  • ایدئولوژی آلمانی، ترجمه پرویز بابایی،۱۳۸۰