عصر انقلاب های کمونیستی است و نه دموکراسی بورژوایی!
ژیلا انوشه
در نیم قرن گذشته، دو نوع شیوه تفکر ضد علمی در بین کسانی که خود را کمونیست می دانند رایج بوده است: گرایشی که مارکسیسم را مذهب می کند و گرایشی که فکر می کند هنوز در عصر فئودالیسم هستیم و باید برای دموکراسی بورژوایی مبارزه کرد.
باب آواکیان، معمار کمونیسم نوین در مورد مهمترین کارش که موجب تکامل علم کمونیسم شده است می گوید: «سنتزنوین کمونیسم حل کیفی یک تضاد حیاتی در کمونیسم را نمایندگی و تجسم می کند. این تضاد از ابتدای تکامل کمونیسم در آن وجود داشت: تضادی میان روش و رویکرد اساسا علمی کمونیسم و جوانبی از آن که در مغایرت با این اساس علمی بوده است.» و تاکید می کند که، «اساسی ترین کار در سنتزنوین، تکامل و سنتز بیشتر کمونیسم به مثابه یک روش و رویکرد علمی و کاربست پیوسته تر این روش و رویکرد علمی به طور عام و به طور خاص در رابطه با مبارزه برای سرنگون و ریشه کن کردن کلیۀ سیستم ها و روابط ستم و استثمار و پیشروی به سوی جهان کمونیستی است. این روش و رویکرد در شالودۀ همۀ عناصر مرکزی و مولفه های اساسی سنتزنوین قرار دارد و هدایت کننده آنها بوده است.» («شش قطعنامه» از کمیته مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا ۲۰۱۶)
امروزه، تشخیص این تکامل بزرگ و قدرتمند، خط تمایز اساسی میان کمونیست های انقلابی و آنهایی است که ادعا می کنند خواهان کمونیسم و انقلاب هستند اما در واقعیت نیستند. باب آواکیان می نویسد:
«من قبلاً کمی درباره بعضی از خطاهای اپیستمیک (معرفت شناختی) که آفت جنبشهای کمونیستی شده بودند، صحبت کردهام. دو نوع خطای عمده وجود دارد. یکم، یک جور گرایش دگماتیستی شکننده در میان بعضی از سازمانها و احزاب وجود دارد. با آنها اصلاً نمیتوانید درباره تکامل بیشتر علم کمونیسم وارد صحبت شوید، گویی هرگز هیچ تغییر عینی رخ نداده و هیچ چیز جدیدی برای یادگیری وجود ندارد. آنها به جای اینکه با کمونیسم مثل یک علم زنده برخورد کنند، با آن مانند یک مشت عقاید مذهبی یا یک کتاب تعلیمات دینی برخورد میکنند. در واقع آنها از اینکه با کمونیسم مثل یک علم برخورد کنند، پرهیز می کنند. از اینکه تشخیص بدهند علم نیاز دارد تحول پیدا کند، درکهای جدید به آن وارد شود و به عنوان بخشی از دانش انباشت شده بشر پیشرفت کند، سرباز میزنند. آنها جوری عمل میکنند گویی زمان برایشان متوقف شده است و به همین علت لطمات زیادی میزنند. گرایش دیگری نیز هست که خطای نقطه مقابل را نشان میدهد. این خطا نیز بسیار شایع است و ضررهای زیادی به بار آورده است. یکسری از سازمانها و احزاب سعی میکنند در مورد بعضی مسائل مثلاً اینکه چرا انقلابهای سوسیالیستی سرنگون شدند و چرا سرمایهداری در شوروی و بعد در چین احیاء شد تحلیل ارائه کنند ولی این کار را با یک روش علمی انجام نمیدهند. در نتیجه، تا حد زیادی خطا کرده و به اشتباه میافتند و فکر میکنند به کشفیات خیلی بزرگی رسیدهاند و به بدیلهای بدیعی دست پیدا کردهاند. در حالی که «بدیل» شان چیزی بیش از دموکراسی بورژوایی متعارف نیست. آنها فکر میکنند مشکل عمده این است که در همه چیز باید اساساً الاستیسته بیشتری داشت و فکر میکنند مشکل احزاب کمونیستی قدیمی این بود که بیش از اندازه بوروکراسی داشتند. آنها اصلاً به شیوه صحیحی به حلاجی خطاهای معرفتشناختی و ایدئولوژیک، خطاهای بنیادین در روش و رویکرد (جنبش کمونیستی) که در موارد بسیار رخ داده بود، نمیپردازند.»
در مورد خطای دوم، آواکیان می گوید: «… گاهی آدم فکر میکند چیزی که این افراد دنبالش هستند، یک جور انقلاب بورژوایی از نوع انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا یا انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه است. در انقلابهای بورژوایی وقتی طبقه بورژوازی به قدرت رسید، با خود دموکراسی بورژوایی، برخی آزادیها و تأکید بر حقوق فردی را آورد که در جوامع فئودالی قبلی وجود نداشت. ولی این حس به شما دست میدهد بعضی از این انقلابیون در جنبش کمونیستی بینالمللی امروز، به سختی میتوانند چیزی فراتر از چارچوب این جوامع بورژوایی اولیه را ببیند! همچنین از تغییرات عینی بزرگی که در جهان و ترکیب طبقاتی کشورهای مختلف جهان رخ داده است بیخبرند. رک بگویم، نقطه عزیمت و افق آن ها در مورد این که جامعه چگونه باید سازمان بیابد یا مبارزه برای ایجاد جامعۀ نوین چیست و چگونه باید آن را به عنوان بخشی از یک مبارزه بزرگتر بینالمللی دید و مبارزه کمونیستی بینالمللی برای رهایی همه بشریت را پیش برد، چندان الهام بخش نیست.» (باب آواکیان، مجادلات و نشخوارهای فکری …۲۰۰۹)
رویکرد پوپولیستی و دنباله روی به جای تغییر افکار
نفوذ گرایش پوپولیستی در جنبش کمونیستی، همواره ضربه سنگینی به آن زده و مانع از آن شده است که تبدیل به آوانگارد انقلاب شود. یک نمونه از این پوپولیسم، در شکلِ ایده آلیزه کردن و دنباله روی از افکار و حرکات خودجوش توده های کارگر و دیگر قشرهای تحت ستم ظاهر شده و تحت عناوینی مانند «باید از سطح توده ها حرکت کرد» و «اول باید جنبش های توده ای دموکراتیک راه بیفتد و بعد از آن مردم را با انقلاب کمونیستی آشنا کرد» توجیه شده است. در جنبش کارگری قرن بیستم شکلی از این پوپولیسم رایج بود که لنین اسم آن را «اکونومیسم» یا «دنباله روی از گرایش خودجوش توده ها» گذاشت. امروز شکل دیگری از این رویکرد ضد علمی و غیر واقعی را می توان در جنبش های مختلف اجتماعی اعم از کارگری، زنان، ملی، ال.جی.بی.تی.کیو پلاس و غیره تحت عنوان سیاست هویتی یافت. با وجود شکل های متفاوت، همگی در رویکرد «جنبش همه چیز هدف هیچ چیز» و به جای انقلاب باید «رفرم» کرد مشترک اند. استدلال پوپولیست های جدید هم مانند استدلال اکونومیست های قدیمی است: از سطح تجربۀ زندگی توده ها که خواست شان را شکل می دهد باید حرکت کرد! اما آن چه زندگی توده ها را شکل می دهد، خصلت ستم گرانه و استثمارگرانۀ کلان جامعه است و با «تجربه زندگی» نمی توان به این حقیقت پی برد. برای پی بردن به آن نیاز به تئوری انقلابی است و برای ریشه کن کردن این شرایط نیاز به انقلاب کمونیستی است و برای پیروزی این انقلاب، یک حزب انقلابی کمونیستی باید آن را رهبری کند. اما بیان این حقایق، از نظر پوپولیست ها و اکونومیست ها، «بیگانه بودن با مطالبات مردم» و «بی عملی» است! برخی از آنها نیز با دلسوزیِ خاله خرسه می گویند، «شما با اصرار بر بدیل انقلاب کمونیستی و جمهوری سوسیالیستی نوین باعث می شوید توده های مردم که غم نان روز را دارند و اصلا سوادش را ندارند که بفهمند این واژه ها چیست از شما کمونیست ها دور شوند»! و نصحیت می کنند که، «توده ها را اول باید از طریق آن چه حس می کنند جلب کرد و بعد به آنها گفت کمونیسم در مورد معضلات و راه حل وضعیت کنونی شان چه می گوید».
اما این روش و رویکرد، نه تنها «شروع از سطح توده ها» نیست بلکه شروع از دروغ گفتن به توده هاست. افکار و گرایش خودجوش توده ها هرگز بازتاب حقایق عمیقِ مربوط به سرچشمه های ستم و استثمارشان نیست و دنباله روی از این گرایش ها، در نهایت، مترادف است با تن دادن به چارچوبه های تعیین شده توسط نظام طبقاتیِ حاکم و فرهنگی که توسط این نظام طبقاتی و حاکمان آن تعیین می شود. این نوع خط فکری بسیار کهنه است و بارها امتحان پس داده و هر بار به کار بسته شده به دور ریختن اهداف انقلاب و کمونیسم و بالاخره خیانت به آن اهداف رسیده است. به لحاظ سیاسی این خط تبدیل به بار سنگین دیگری بر روی ذهنیت کارگران و زنان و روشنفکرانی که می خواهند علیه این سیستم مبارزه کنند می شود. چون چارچوبه ای است که اسیر حصارهای سرمایه داری حاکم است و قادر نیست راه به یک دنیای بنیادا متفاوت بگشاید.
این شیوۀ تفکر ریشه در فلسفۀ پراگماتیسم (عمل گرایی) و امپریسیسم (تجربه گرایی) دارد و هنگامی که فرد به جای رویکرد علمی، رویکرد عمل گرایانه و تجربه گرایانه را نسبت به مبارزۀ سیاسی در پیش بگیرد، خواه ناخواه ماندن در چارچوبه های سیستم حاکم را موعظه خواهد کرد. در مقابل این رویکرد ضد علمی و غیر واقعی، آواکیان در «چه بایدکرد غنی شده» به طرح مسائل مربوط به «آینده» در مبارزات «امروز» تاکید می کند. مردم باید با مختصات و اصول و کارکرد جامعۀ آینده ای که باید و می توان بر ویرانۀ جامعه پوسیده و بیرحم کنونی بنا کرد از هم اکنون آشنا شوند و در مورد اینکه چگونه می توان به آن دست یافت، چگونه می توان آن را بنا کرد، نظر داشته باشند. آنان باید از هم اکنون بدانند که جامعۀ آینده، چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملیتی و نابودی محیط زیست را حل خواهد کرد؟ موانع مقابل پایش چه خواهد بود؟ آیا ممکن خواهد بود که بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته، موانع مقابل آن را از پیش پا برداریم؟ تبدیل این «آینده» به مشغلۀ امروز توده های مردم و جنبش های امروز، «ذهنی گری» و «چپ روی» و وقت تلف کردن نیست؛ ضرورت حیاتی انقلاب است.
«انقلابی» که بدون طرح این «آینده» قرار است ساخته شود هرگز نمی تواند انقلاب باشد! هرگز نمی توانیم منتظر بمانیم تا اینکه بعد از انقلاب و استقرار سوسیالیسم در مورد مسائل آن حرف بزنیم! مثل این است که از معمار بخواهیم بعد از ساختن ساختمان، نقشه ساختن ساختمان را بکشد! اگر قشرهای مختلف مردم، از کارگر و کولبر و سوخت بر و کشاورز، تا زنان شورش گر و روشنفکران بیزار از سرکوب اندیشه و هنر و دانشجویان و مردم خشمگین از تبعیض و ستم ملی، از هم اکنون به راه و هدف کمونیسم جذب نشوند و افکار کمونیستی (نه هر چیزی که اسم خودش را «کمونیسم» گذاشته بلکه کمونیسم نوین) به طور روزافزون تبدیل به جریانی در جامعه نشود، انقلاب هرگز رخ نخواهد داد. بازهم با تداوم چرخۀ خرد کنندۀ سرمایه داری تحت رژیم هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم خواهند شد، مواجه خواهیم شد.
کمونیسـم نویـن، بـا نتیجه گیـری ازتجربـۀ تاریخی جنبش کمونیسـتی و طیف وسـیعی از تلاشهـای بشـری، بـه عنـوان روش و رویکـرد تعیین کننـده خـود، بر اهمیـت حیاتـی علـم و اسـتفاده از روش علمـی در همـه امـور – چـه در رابطـه بـا طبیعـت یـا جامعـه — تأکیـد میکنـد. کمونیسـم نویـن، هـر رویکـردی را که متـرادف بـا بـه کاربـرد و توجیـه مفهـوم ورشکسـته و فوق العاده مضـر «هـدف وسـیله را توجیـه می ً کنـد» باشـد یـا این کـه «حقیقت» صرفـا «ابزاری»اسـت برای رسـیدن بـه اهـداف مطلـوب و نـه این کـه به واقـع بازتـاب صحیح واقعیـت عینی اسـت، قاطعانـه رد مـی کند.
امتنـاع از بـه کار بـردن رویکـردی صادقانـه و علمـی و بـه جـای آن بـه کار بـردن ضـد آن در مـورد کمونیسـم و تاریـخ واقعـی جنبـش کمونیسـتی و تکامـل کمونیسـم نویـن، یعنی بسـتن درها بـه روی تنهـا آلترناتیو واقعـی در مقابل سیسـتم حقیقتا درندۀ سـرمایه داری- امپریالیسـتی؛ بسـتن در به روی تنهـا آلترناتیو معتبـری کـه منافـع اساسـی توده های بشـریت و در نهایـت کل بشـریت و آینده ای را نمایندگـی میکنـد کـه ارزش زیسـتن دارد. راه رسـیدن بـه جهانـی بهتـر راهـی آسـان نیسـت و نخواهـد بـود. ایـن امـر بدون مبـارزه مصممانـه و بلـه، بـدون فداکاری هـای عظیـم ممکـن نیسـت. امـا تـداوم رونـد فعلـی، تحـت سـلطه ایـن سیسـتم سـرمایه داری- امپریالیسـتی، یعنـی تداوم دهشـت هایی کـه همیـن امـروز، سیسـتم در جهـان مرتکـب میشـود، بـه علاوۀ دهشـت های وخیمتـری که خطـر فوریشـان را میتـوان دیـد و خطـر واقعـی اگزیستانسـیالی کـه هـر روز نزدیکتـر میشـود.