انقلاب: نقاط عطف مهم و فرصت های نادر

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

یا … چرا لنین گفت جنگ جهانی اول «مدیر صحنه» انقلاب بود؟ و چرا مائو گفت، ما از ژاپن به خاطر حمله به چین تشکر می کنیم؟

باب آواکیان. ۱۰ ژوییه ۲۰۲۳

بیایید با این موضوع شروع کنیم: انقلاب های کمونیستی، به معنای اساسی، صرفا در نتیجۀ فعالیتِ انقلابی و مبارزه کمونیست ها به وجود نمی آیند. چرا دارم این را طرح میکنم؟ آیا برای آن است که بگویم، فعالیت کمونیست ها  بی اهمیت است؟! خیر. معلوم است که خیر. فعالیت مستمر کمونیست ها، اهمیت قطعی و حیاتی دارد و آنها باید با عزم و خلاقیت بسیار و به شدت مبارزه کنند تا توده های مردم را قانع کنند که به منظور ایجاد یک سیستم کاملا متفاوت و رهایی بخش، نیاز به تدارک و سپس اجرای سرنگونیِ سیستم سرکوبگر کنونی هست و آنها باید به طور فعال درگیر این فرآیند بشوند. پس، روشن است که انقلاب ها بدون این که انقلابیون دست به فعالیت و کار انقلابی دائمی بزنند، به وقوع نمی پیوندند.  

اما انقلاب ها در خط مستقیم پیش نمی روند و بسیار مهم است که در رابطه با زمان های نادر قاطعانه عمل کنیم: زمان های نادری که به خاطر تغییرات عمیق و کیفی در اوضاع، امکان پیشرفت عمده ای برای انقلاب باز می شود. زیرا، در چنین دوره های نادر، حتی امکان پیشبرد اوضاع تا سرنگونی سیستم موجود و ایجاد یک سیستم رادیکال متفاوت و بسیار بهتر وجود دارد. 

این احتمال ممکن است بلافاصله به چشم نیاید و عموما به چشم نمی آید و اتفاقا، آن چه فورا و در سطح و در میان مدت دیده می شود این است که اوضاع بدتر می شود.

نکته اینجاست که همه اینها را تنها زمانی می توانیم ببینیم و به تناسب آن عمل کنیم که دارای روش و رویکرد منسجم علمی باشیم.

یکی از مهمترین حقایق که روش و رویکرد علمی برای ما روشن می کند این است: انقلاب ها، به معنای اساسی، در نتیجه تشدید تضادهای نظام سرکوبگر امکان پذیر می شوند. تشدید این تضادها به  نقاط عطف مهمی منتهی می شوند که امکان و فرصت های نادر برای پیشروی های مهم انقلابی را فراهم می کنند و حتا پتانسیلا درها را برای پیروزی انقلاب باز می کنند.

وقوع انقلاب تا حد زیادی به این بستگی دارد که آیا نیروهای آگاه برای انقلاب نه تنها کار و مبارزه انقلابی مداوم انجام می دهند، بلکه به طور خاص آیا این نقاط عطف و همۀ فرصت های بسیار نادر را تشخیص می دهند و بر این مبنا شجاعانه و بر اساس عزم علمی عمل می کنند تا از این نقاط عطف حیاتی و فرصت های بسیار نادر استفاده کنند یا خیر.

البته نقش کمونیستها این نیست که منفعلانه منتظر چنین نقاط عطف حیاتی و فرصتهای نادری باشند. برعکس! کمونیست ها باید به طور مداوم فعالیت کنند تا تسریع اوضاع به سمت انقلاب را به حداکثر برسانند و برای انقلابی که مورد نیاز است، قوا انباشت کنند. این یک جهت گیری پایه ای در کمونیسم نوین است که من تکامل داده ام: یعنی، به کاربست رویکرد تسریع در حین انتظار برای رسیدن شرایطی که درگیری همه جانبه برای انقلاب را ممکن کرده و شانس واقعی پیروزی را در بر دارد. و سپس، هنگامی که شرایط لازم به وجود آمد، بسیار مهم است که قاطعانه عمل کنیم تا در عمل، توده های مردم را در شمار  میلیونی برای کسب قدرت سیاسی رهبری کنیم.

اما اگر صرفا، تحت عنوان انقلاب، سرگرمِ فعالیت به «روال معمول» شویم، که در واقع فاقد هرگونه جهت گیری انقلابی و احساس اضطرار است، مثل راهبه های صومعه سرا می شویم که هر روز «ناقوس کلیسا را» به صدا در می آورند بدون  اینکه به زمان و تحولات بزرگتری که در جهان در حال رخداد است، توجه کنیم و به ویژه بدون این که توجه کنیم، تضادهای اساسی نظام حاکم بسیار حادتر از «زمان معمول» شده است. این شیوه منجر به عدم درک پتانسیل اوضاع برای پیشرفت انقلابی شده و منتهی به دور ریختن فرصت نادر خواهد شد.

در نیمه اول قرن بیستم، انقلابهای موفق به رهبری کمونیست ها، ابتدا در روسیه و سپس در چین، این درس مهم را نشان می دهد. با وجود آن که سیستم های سوسیالیستی که از طریق انقلاب تأسیس شده بودند، ابتدا در روسیه/اتحاد جماهیر شوروی و سپس در چین، سرانجام واژگون شدند و سرمایه داری در هر دو کشور احیا شد، نکات اساسی که من در اینجا تأکید کرده ام، به واسطۀ تجربۀ این انقلاب ها که توده های مردم را در سرنگونی نظم کهنۀ ستم و استثمار و ایجاد یک جامعه و حکومت نوین و انقلابی رهبری کردند، برجسته می شوند.

روسیه: جنگ جهانی اول «مدیر صحنه» انقلاب بود!

برای انقلاب روسیه، جنگ جهانی اول مهم بود. این جنگ که در سال ۱۹۱۴ شروع شد، به شدت تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیستی را در همه جای دنیا حاد کرد و در روسیه با حدت ویژه ای تشدید کرد. این جنگ میان قدرت های امپریالیستی بود. آنها بر سر دست یافتن به موقعیت مسلط در جهان با یکدیگر رقابت می کردند به ویژه برای سلطه بر امپراتوری های استعماری در آفریقا و خاورمیانه و آسیا و استثمار این سرزمین های وسیع در رقابت بودند. با تکامل این جنگ در طول چند سال و تشدید تضادهایی که به جنگ منجر شده بودند، شالوده های عینی و امکان انقلاب بسیار مساعدتر شد. اما، این امکان باید تشخیص داده شده و بر روی آن کار می شد  و فرصت سرنگونی نظم کهنه که در آخر جنگ سربلند کرد باید در دست گرفته می شد.

اما ارزشمند است بدانیم که مدتی قبل از آغاز جنگ جهانی اول، و پس از آن در طول جنگ، کمونیست های روسیه (بلشویک ها) به شدت ضعیف شده بودند و رهبرشان لنین و برخی شخصیت های رهبری حزب در تبعید بودند، و مایوسانه در شرایط فوق العاده سخت که برخی از رفقا در خیابان زندگی کرده و جان می باختند، قرارداشتند. این شرایط سخت تا حد زیادی نتیجه شکست یک خیزش انقلابی در روسیه در دهۀ پیش از آغاز جنگ جهانی اول و سرکوب شدیدی بود که پس از شکست شروع شده بود. در آن شرایط، بسیاری از حامیان سابق یا هواداران روشنفکر انقلاب، شروع به توجیهات «فلسفی» برای رویگردانی از مارکسیسم کردند و تعداد قابل توجهی از افراد صفوف بلشویک، به آغوشِ فردگراییِ خودخواهانه عقب نشینی کردند. مضافا، در طول جنگ اول، به علت آن که بلشویک ها موضع اصولیِ دفاع نکردن از طبقۀ حاکمۀ امپریالیستی خود را اتخاذ کردند و به طور کلی این جنگ را به عنوان یک جنگ امپریالیستی افشاء و محکوم کردند، در میان بخش های بزرگی از مردم روسیه نامحبوب بودند. زیرا به ویژه در اوایل جنگ اکثریت مردم را تب میهن پرستی گرفته بود و از درگیری روسیه در جنگ حمایت می کردند.

اما با ادامه این جنگ  و درگیری فعال طبقه حاکمۀ روسیه در آن که باعث تلفات عظیمی برای سربازان روسیه و رنج های وحشتناک برای توده های مردم در روسیه شد، بلشویک ها توانستند به طور فزاینده ای محبوبیت کسب کنند و به طور روزافزون توده های مردم را جذب و آنان را به صورت یک نیروی انقلابی قدرتمند سازماندهی کنند و این امر شامل جذب بخشی از نیروهای مسلح دولت بود که به سمت انقلاب آمدند. و به موازات حادتر شدن تضادها، — عمدتا به علت ادامۀ جنگ و نحوه ای که این جنگ تضادهای زیربنایی سیستم سرمایه داری-امپریالیسم را متمرکز کرده بود — در اواخر سال ۱۹۱۷ این نیروی انقلابی موفق به کسب قدرت سیاسی شد.

منظور لنین که گفت، جنگ جهانی، با تمام ویرانگری عظیم و رنج های وحشتناک اش، در واقع «مدیر صحنه» انقلاب است، همین بود. در درجه اول، اگر در آن زمان، بلشویک ها، تحت رهبری لنین، موضع اصولی و مستمر در ضدیت با جنگ را نداشتند و خلاف جریان موج میهن پرستی که تا مدت های زیاد بسیار قوی بود، حرکت نمی کردند، هرگز انقلابی رخ نمی داد. علاوه بر این، در سال ۱۹۱۷، رهبریِ لنین درتحلیل علمی از این که جنگ  دارد به طرزی عظیم تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیسم را حاد میکند و این واقعیت، به ویژه در روسیه عملکرد شدیدی دارد، تعیین کننده بود. اگر این تحلیل وجود نداشت، یا اگر بلشویک ها در به کاربست آن قصور می کردند و نمی دانستند از اوضاع نادر که در آخر جنگ سربلند کرد استفاده کنند انقلابی رخ نمی داد. این اوضاع نادر را لنین این طور تعریف کرد: اوضاعی که در عرض چند ماه و حتا چند هفته، به اندازه چندین سال و حتا چندین دهه از «اوضاع معمول» را در خود فشرده می کند.

انقلاب چین و تجاوز ژاپن به چین و اشغال آن

در اواخر دهۀ ۱۹۲۰، پس از کشتار شمار زیادی از کمونیست های چین به دست نیروهای ارتجاعی چیانکایچک در مناطق شهری، مائوتسه دون یک جهش بزرگ در انقلاب چین را رهبری کرد: او در راس یک نیروی انقلابی بود که به ویژه از میان بخش های محروم جوانان چین عضو گیری شده بودند. او این نیروی انقلابی را در عقب نشینی به مناطق کوهستنانی دوردست و آغاز مبارزۀ مسلحانه – جنگ خلق – علیه حکومت ستمگر و جنایت کار چیانکایچک (که تحت حمایت امپریالیست های «غرب» از جمله ایالات متحده بود) رهبری کرد. به مدت چندین سال، این جنگ خلق موفق به استقرار و گسترش مناطق پایگاهی در روستاهای چین شد و به طور مکررموفق به دفع تلاش های متعدد نیروهای ضد انقلابی در سرکوب و نابود کردن این مناطق پایگاهی و نیروهای انقلابی که در راس این مناطق بودند، شد. اما بالاخره، در اواسط دهۀ ۱۹۳۰ حکومت چیانکایچک استراتژی و تاکتیک های نظامی جدیدی اتخاذ کرد. در نتیجه، نیروهای انقلابی مجبور شدند مناطق پایگاهی را ترک کرده و دست به «راهپیمایی طولانیِ» معروف بزنند و پس از طی هزاران مایل، در ینان که در مرکز چین بود، منطقۀ پایگاهی جدیدی مستقر کنند. 

با شکست نهایی نیروهای چیانکایچک و استقرار قدرت سیاسی انقلابی در سراسر کشور به سال ۱۹۴۹ انقلاب به پیروزی رسید. در پرتو این پیروزی، راهپیمایی طولانی به عنوان دستاوردیبزرگ معروف شد و واقعا بود. اما همچنین، هرچند راهپیمایی طولانی یک مرحله جدید و مهم را در انقلاب چین ممکن کرد، اکثریت نیروهای انقلابی که وارد این راهپیمایی طولانی شدند و شمارشان به ده ها و ده ها هزار می رسید، در طول راهپیمایی جان باختند. و کاملا ممکن بود که در نتیجه ترک مناطق پایگاهیِ اولیه و دست زدن به راهپیماییِ طولانی پیچیده، علاوه بر آن شمار عظیم از رزمندگان انقلابی که جان باختند، خود انقلاب هم درهم شکسته شده و تا دوران طولانی سربلند نکند.

در نهایت، با وجود از دست دادن های بسیار بزرگ اما یک نیروی مهم توانست از طریق راهپیمایی طولانی بقا پیدا کند و این نیرو، که نبردهای بسیاری را جنگیده بود و بر بسیاری از سختی ها فائق آمده بود – هرچه بیشتر آبدیده و محکم شد. سپس، در نتیجه تجاوز و اشغال بخش های بزرگی از چین توسط امپریالیسم ژاپن، هم ضروری و هم ممکن شد که بخش های وسیعی از مردم چین در مخالفت با این تجاوز واشغال بسیج شوند. نیاز به گسترده ترین مقاومت ممکن علیه اشغال ژاپن و همچنین موضع تضعیف شده حکومت چیانکایچک در نتیجه این اشغال، هم ضرورت و هم پایه ای را برای ورود به جبهه متحد با این حکومت چیانکایچک را برای جنگیدن علیه متجاوزین ژاپن را فراهم کرد (زیرا، «واقعیت روی زمین» چیانکایچک مجبور بود با این جبهه متحد توافق کند (هرچند در طول جنگ مقاومت علیه ژاپن، چیانکایچک به تلاش هایش برای محو کردن نیروهای تحت رهبری کمونیست ها ادامه می داد و هم زمان در مقابل ژاپن مرتبا عقب نشینی کرده و سرزمین از دست می داد).

نتیجه همه اینها آن بود که در طول جنگ جهانی دوم که در سال ۱۹۳۹ شروع شد و بالاخره در سال ۱۹۴۵ با شکست ژاپن و متحدینش، از جمله آلمان نازی، نیروهای انقلابی در چین تحت رهبری مائو افزایش یافتند و قوی تر شدند؛ و بعد از میان پردۀ مذاکرات شکست خورده با چیانکایچک، انقلابیون، در طول دو سه سال، از طریق جنگ خلق موفق به شکست کامل نیروهای ارتجاعی نظم کهنه شدند و در سال ۱۹۴۹ قدرت را در سراسر سرزمین اصلی چین گرفتند و چیانکایچک را مجبور به فرار به جزیره تایوان کردند. 

جنگ جهانی دوم هم مانند مورد جنگ جهانی اول، در نتیجه تشدید تضادهای اساسی سیستم سرمایه داری امپریالیسم سربلند کرد. اما رخدادهای مسیر جنگ جهانی دوم متفاوت بود. از جمله اشغال چین توسط ژاپن و جنگ مقاومتی که علیه آن به راه افتاد و نیروهای انقلابی تحت رهبری مائو نقش تعیین کننده ای را در جنگ مقاومت بازی کردند. کلیت اوضاع، منجر به  تغییرات عمده در روابط قدرت در داخل چین شد که مساعد به حال انقلاب بود. زمینه برای دست زدن به جنگی برای پیروزی نهایی انقلاب در سال ۱۹۴۹ به این ترتیب مهیا شد. به معنایی واقعی، بعد از شکست کمرشکنی که ترک مناطق پایگاهی اولیه و راهپیمایی طولانی را ضروری کرد، نه تنها دستاوردهای بزرگ بلکه ضایعات عظیم داشت؛ تجاوز ژاپن و اشغال چین یک نوع اهرم (فولکروم) بود که جا به جایی ی مهمی در مختصات مبارزه انقلابی به وجود آورد و پایۀ عینی را برای پیشروی مهم انقلاب فراهم کرد.

وقتی مائو گفت باید از ژاپن به خاطر حمله به چین تشکر کرد، همین بود. واضح است که مائو نسبت به جنایت های نیروهای اشغالگر ژاپن علیه مردم چین، آگاه و نسبت به آن خشمگین بود. اما نکتۀ «تشکر» این است که حمله ژاپن به چین با وجود ویرانی و رنج های عظیم که برای صدها میلیون نفر از مردم چین و به طور کلی برای ملت چین به همراه آورد، اما دست آخر، خدمت کرد به پیروزی نهایی انقلاب چین  و به این ترتیب، به ریشه کن کردن علت های کلیِ ستم و استثمار وحشتناکی که مردم چین به مدت قرن ها و هزارها سال در انقیاد آن بودند.

جملۀ طنزآمیز مائو («باید از ژاپن به خاطر حمله اش به چین تشکر کنیم») بیان واقعیتی است که حملۀ امپریالیست های ژاپن به چین و اشغال آن، دستِ آخر به طرز مهمی به پیروزی انقلاب چین خدمت کرد. اما اگر رهبران انقلاب، به ویژه مائوتسه دون، تغییر در شرایط عینی را که به علت تجاوز ژاپن و اشغال چین به وجود آمده بود درک نمی کردند و طبقِ شرایط تغییر یافته عمل نمی کردند، این انقلاب موفق نمی شد. به خصوص آنکه این تغییرات در چارچوب کلی جنگ جهانی دوم رخ داد – و بازهم، با خاتمۀ جنگ جهانی دوم که در آن ژاپن شکست خورد و اشغال چین پایان یافت، بازهم شرایط در چین و در جهان به طور کیفی تغییر کرد.

درس های تعیین کننده برای دورانِ نادری که انقلاب ممکن و ممکن تر شده است

البته، هیچ کس با قطعیت نمی تواند بگوید که بدون حملۀ ژاپن به چین، انقلاب چین در آن زمان پیروز نمی شد. یا اینکه، بدون جنگ جهانی اول، انقلاب تحت رهبری کمونیست ها هرگز به پیروزی نمی رسید. همان طور که مائو تاکید کرد، کمونیست ها طالع بین نیستند. مارکسیسم (کمونیسم) علمی است که دائما در حال تکامل است، و بر اساس تحلیل تغییرات مستمر در واقعیت عینی حرکت می کند. 

نکته در آن است که انقلاب ها در خط مستقیم پیشروی نمی کنند بلکه در طول راه از پیچ و خم ها گذر می کنند که از جمله، شاملِ عقب گردها و شکست ها است و برخی اوقات عقب گردها و شکست ها بسیار سخت هستند. واقعیت این پروسه را مائوتسه دون در جمله ای بیان کرده است که حتا برای یک انقلاب پیروزمند مصداق دارد. او گفت، مسئله این است: جنگیدن، شکست خوردن، بازهم جنگیدن و شکست خوردن تا اینکه پیروزی بالاخره به دست آید. و در طول راه، نیاز به آن است که مرتبا روش و رویکرد علمی به کار بریم، نه تنها از پیشرفت ها و از آن چه ثابت شده است که سیاست های صحیح هستند بلکه همچنین از اشتباهات، سختی ها، عقب گردها و شکست ها تحلیل علمی کنیم؛ فضاهایی را که برای پیشروی مساعد هستند، تشخیص داده و از آنها استفاده کنیم: به ویژه از شرایطی که تغییرات عمیق و کیفی در اوضاع عینی هستند و پتانسیل پیشرفت های مهم و حتا امکان پیروزی انقلاب را فراهم می کنند.

از طریق به کاربست این روش و رویکرد علمی می توان، با قاطعیت نشان داد و نشان داده شده است که برای انقلابی که هدفش جهان کمونیستی است، شالوده و امکان پیروزی نهایی هست. این به معنای آن نیست که پیروزی، «اجتناب ناپذیر» است. بلکه، دارای شالودۀ مادی/عینی است و امکان پذیر می باشد. و حتا با وجود آن که امروز شرایط در ایالات متحدۀ آمریکا و جهان بسیار متفاوت از آن چیزی است که در مقاطع مختلفِ انقلاب چین در نیمه اول قرن بیستم یا انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بود (و مطمئنا انقلاب در آمریکا به شکل «کپی برداری» از آن انقلاب ها نیست و نخواهد بود) اما در شرایط متلاطم کنونی، امکان وقوع یک انقلاب در همین امپریالیسم ایالات متحدۀ قدرتمند، واقعی است. اما این امکان را نمی توان بدون روش و رویکرد کمونیسم درک کرد – این را کمونیسم نوین نشان داده است. بدون به کاربستن روش و رویکرد کمونیسم نوین در ارزیابی مدام از اوضاع عینی که در حال حاضر به سرعت و دائما در حال تغییر است، و عمل کردن بر مبنای اوضاع تغییر یافته، نمی توان انقلاب کرد. این تحلیل، از جمله شامل ارزیابی از چالش های عظیم و موانع غول آسایی است که در مقابل سیستم سرمایه داری- امپریالیسم قرار دارد و اساسی تر از همه در ارزیابی از تکامل تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیسم و پیامدهای آن در سطح جهان و همچنین در ایالات متحده آمریکا.

داشتن رویکرد علمی به ویژه در این دوران، کلیدی و حیاتی است. زیرا زمانه ای است که تضادهای سیستم، دستخوش تغییرات بسیار مهم هستند – و بالاتر از همه، زمانه ای است که به قول لنین، ده ها سالِ «نُرمال» می توانند یک باره در چندماه و حتا چند هفته فشرده شوند؛ با زمانه ای مواجهیم که تضادها مکررا تشدید یافته و با شتاب بالا تغییر می یابند و چشم انداز فاجعه بزرگ برای بشریت پر رنگ تر می شود. اما، هم زمان، امکان بیرون کشیدن آینده ای بنیادا متفاوت و بسیار بهتر از طریق انقلاب برجسته تر از همیشه می شود.  

امروز، مواجه با یکی از زمان های نادر هستیم

چرا؟ همان طور که در سند «سازمان دهی برای انقلابی واقعی: هفت نکته» گفته شده است:

سفیدسالاری و مردسالاریِ بیرحمانه و جنایتکارانه، و دیگر روابط ستم گرانه، بحران عمق یابنده در جامعه و در سراسر جهان به طور کلی، از جمله جنگ های دائمی و ویرانی مداوم محیط زیست: این معضلات را به هیچ شکل مثبتی نمی توان در چارچوبه های سیستم سرمایه داری- امپریالیسم که در این کشور و در جهان حاکم است، حل کرد. تحت حاکمیت این سیستم همۀ این ها فقط بدتر خواهد شد. در این کشور، شکاف ها از بالا تا پایین هر روز عمیق تر می شوند و این به معنای آن است که طبقۀ حاکمۀ سرمایه داری- امپریالیستی که به مدت طولانی به «شکل نُرمال» و به عنوان «یک نیروی متحد» در این کشور حکومت کرده اند و مردم را هم به قبول آن «شکل نُرمال» عادت داده بودند؛ دیگر نمی توانند به آن شکل عمل کنند. این «شکل نُرمال» سیستم حکومتی ای است که دارای پوستۀ بیرونیِ «دموکراسی» هست برای پوشاندنِ این واقعیت که هستۀ مرکزیِ این حکومت در واقع یک دیکتاتوری سرمایه داری است که اساسا متکی است بر نیروهای مسلحِ نهادهای «خشونت رسمی» — یعنی پلیس و ارتش. به علت تغییرات بزرگ در ایالات متحدۀ آمریکا و به طور کلی در تمام دنیا، بخشی از طبقۀ حاکمۀ آمریکا که توسط حزب جمهوریخواه نمایندگی می شود،فاشیست شده است: آنها دیگر معتقد به «هنجارهای» حاکمیت «دموکراتیکِ» سرمایه داری در این کشور نیستند و نسبت به آن احساس تعهد نمی کنند. و بخش دیگر از طبقۀ حاکمه که توسط حزب دموکرات نمایندگی می شود هیچ جوابی برای این وضع ندارد – بجز آن که تلاش به حفظ «شکل نُرمال» حاکمیت ستم گرانۀ این سیستم که به مدت صدها سال اِعمال شده است، کنند. در حالی که، فاشیست ها مصمم هستند، آن شکل «نُرمالِ» حاکمیت را پاره کنند و از طریق روش هایی حکومت کنند که بسیار علنی تر و تهاجمی تر ستم گرانه است، و دارای نقاب سنتیِ «دموکراسی برای همه» نمی باشد.

بحران و شکاف های عمیق کنونی در جامعه را تنها از طریق یکی از دو روشِ رادیکالِ متفاوت می توان حل کرد: روش رادیکال ارتجاعی، جنایتکارانه و سرکوبگرانه و ویرانگرانه یا روش رادیکال انقلابیِ رهایی بخش. در چند سال آینده، امکان حل مساله، به این یا آن روش، کاملامحتمل است. این اوضاع نادر، با عمق یابی و تیز شدن نزاع های درون قدرت های حاکم و درون جامعه به طور کل، شالوده ای قوی تر و گشایش های عظیم تری را برای درهم شکستن نفوذ اسارت بار سیستم بر توده های مردم را فراهم می کند. دراین اوضاع، اموری که به مدت ده ها سال کمابیش ایستا مانده بودند، می توانند در بازۀ زمانیِ بسیار کوتاه، به طرز رادیکالی تغییر کنند. اوضاع نادر را نباید هَدَر دهیم؛ بلکه باید آن را بربائیم؛ تا شانس پیروزی در جنگ برای حل انقلابی رهایی بخش تضاد را داشته باشیم وگرنه در معرض حلِ ارتجاعی، وحشتناک و ستمگرانه و ویرانگر تضاد قرار خواهیم گرفت.  (۱)

این امر، نیازمندِ آن است که قاطعانه «خلاف جریانِ» احساساتِ خودجوشِ توده ها حرکت کنیم — از جمله خلاف جریان گرایشی که سرسختانه به مجراهای قدیمی و پوسیدۀ سیستم چسبیده و بر «روش های همیشگی» تکیه می کند و این در حالی است که آن «روش ها» به واسطۀ سر باز کردن «آتشفشان های» مکرر و تشدید یابنده در آمریکا و در جهان، که هر یک پتانسیلا حتا می توانند موجودیت بشر را به خطر بیندازند، عمیقا مختل شده و ازهم گسیخته اند. قبلا هم تاکید کردم و باز هم تاکید میکنم که توده های مردمِ در بخش های مختلف جامعه را باید تکان داد که بیدار شوند. این کار را باید از طریق مبارزه تیز و گاها شدید با آنها انجام داد و وادارشان کرد که چشم در چشم دهشت های واقعی که در افق شکل گرفته اند بدوزند و هم زمان ببینند که  امکان بسیار واقعیِ برای در پیش گرفتن یک راه و خروجیِ انقلابی از این جنون وجود دارد. این به معنیِ بُریدن از روابط و شیوه های تفکر این سیستم گندیدۀ سرمایه داری- امپریالیسم است، از جمله از تله های انتخاباتیِ گزینش از میان نمایندگان دموکرات و جمهوریخواهِ طبقه حاکمۀ سیستم.

متن زیر را سال ها پیش نوشتم اما امروز معنای برجسته و اضطراری یافته است:

در واقع، اگر و زمانی که دعواها در میان بخش های مختلف طبقۀ حاکمه به نقطه ای برسد که ابعاد خصمانه پیدا کند، نشانۀ آن است که شکاف ها و ترک های عمیق و حادی در کلیت نظم حاکم به وجود آمده است. چنین وضعی باید توسط ستمدیدگان استفاده شود — نه برای سمت گیری با یک بخش از بورژوازی علیه بخش دیگر و کمک به طبقه حاکمه برای «ترمیم» نظم کهنۀ از هم گسیخته و تقویت دیکتاتوری اش به این یا آن شکل — بلکه برای به پا خاستن و آغاز یک مبارزه انقلابی برای سرنگونی کلیت حاکمیت بورژوازی. ۲

توده های مردم و همه کسانی که در «دوران نُرمال» زندگی تحت سیستم سرمایه داری- امپریالیسم رنج های دهشتناکِ زیادی کشیده اید … همه کسانی که تشنۀ دنیایی عادلانه تر و آینده ای هستید که ارزش زیستن دارد: چنانچه اجازه دهیم اوضاع بر حسب محتوایی که این سیستم تعیین می کند پیش برود، آینده ای حقیقتا وحشتناک تر را تجربه خواهیم کرد … توده های مردم، باید در شمار فزاینده از معنا و پیامدهای این اوضاع نادر آگاه شوند. این امر، از جمله وابسته به انجام مبارزه سخت برای  قانع کردنشان است که افق های خود را گسترش دهند و بفهمند که نه تنها ضرورت بلکه امکان استفاده از این اوضاع نادر برای انقلاب کردن و به دست آوردن یک چیز واقعا مثبت و جامعه و دنیایی حقیقتا رهایی بخش وجود دارد.

این مقاله به انگلیسی در سایت revcom.us با عنوان زیر در دسترس است:

REVOLUTION: MAJOR TURNING POINTS AND RARE OPPORTUNITIES

Or… Why did Lenin talk about World War 1 as a “stage manager” of revolution?…

And why did Mao say, We should thank Japan for invading China?

by Bob Avakian

July 10, 2023

توضیحات:

۱- Organizing for an Actual Revolution: 7 Key Points