اسرائیل: سگ هار امپریالیسم در خاورمیانه

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۷ دقیقه

به قلم : و.ک.سین

 از مجله جهانی برای فتح، شماره ۱۱، ۱۳۶۷،

مقالۀ «اسرائیل: سگ هار امپریالیسم در خاورمیانه» در سال ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) به مناسبت جنبش انتفاضه در فلسطین (شورش سنگ باران)، در مجلۀ انترناسیونالیستی جهانی برای فتح نگاشته شد. گزیده ای از مقاله را در زیر می خوانید. توجه خواننده را به تحولاتی که از آن زمان تا کنون رخ داده جلب می کنیم. در آن زمان هنوز منطقۀ خودگردان فلسطین بوجود نیامده بود؛ و نیروی بنیادگرای اسلامی حماس هنوز تبدیل به قدرت حاکم در غزه نشده بود، شوروی و بلوک سرمایه داری- امپریالیستی شرق هنوز پابرجا بود؛ و بالاخره اینکه هنوز جنگ آمریکا در خاورمیانه و اشغال افغانستان و عراق صورت نگرفته بود. با این اوصاف مقاله در مورد شکل گیری و ماهیت دولت اسرائیل بر متن تغییر و تحولات جهان، و جنبش فلسطین، اطلاعات آموزنده زیادی دارد.

 فلسطینی ها حدود ۴ میلیون نفرند. اما مبارزه همین جمعیت اندک ، تاریخ جهان را مزین ساخته است؛ نه صرفا از آنرو که مقاومتشان شجاعانه بوده است. تاریخ آنها را در موقعیت حساسی  قرار داده است: درست در مقابل  یکی از مهمترین ستون های امپریالیستی که پس از جنگ جهانی دوم در دنیای  مستعمرات ساخته شد. یعنی دولت صهیونیستی اسرائیل. فلسطینی ها در نبرد علیه دزدیده شدن سرزمینشان و  رهائی از اسارت صهیونیست ها، نه تنها در سنگر نخست نبرد علیه امپریالیسم جای میگیرند، بلکه جائی محوری در این نبرد دارند. قصد این مقاله بررسی ماهیت دشمنی است که مردم فلسطین با آن روبرویند: ریشه های صهیونیستی آن؛ تاسیس دولت صهیونیستی ـ مستعمراتی متعاقب جنگ جهانی دوم؛ نقش کنونی آن در خاورمیانه و جهان، و نقاط ضعف واقعی اسرائیل در شرایطی که مدعی شکست ناپذیری است.

 صهیونیسم: ابزار اعمال سیاست های نژاد پرستانه امپریالیسم

بسیاری از اهل فن مدعی اند که تشکیل اسرائیل اساسا برمبنای برنامه ای خوب صورت گرفت امااکنون «از مسیرخود منحرف شده» است. کشتار جوانان فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی به هیچ وجه برخلاف معیارهای اسرائیل نیست: این مسئله ریشه در ماهیت خود اسرائیل دارد. این همان کاریست که نیروهای صهیونیست در سال ۱۹۸۲ در اردوگاه های پناهندگان فلسطینی در صبرا و شتیلا در لبنان انجام دادند. این همان کاریست که خلبانان اسرائیلی مرتبا انجام می دهند: ریختن بمب های خوشه ای بر روی اردوگاه های پناهندگان، هدف قرار دادن شهرهائی که مرکز تجمع مردم غیرنظامی اند (نظیر بیروت، که با کشتار چندین هزار غیرنظامی راه را برای ورود نیروهای اسرائیل باز کردند.)

صهیونیسم چسب ایدئولوژیکی است که دولت اسراییل را به هم می چسباند و به جنایات بسیارش مشروعیت می بخشد. صهیونیسم معتقد است یهودیان مردم برگزیده «خدا» هستند و فلسطین سرزمینی است که «او» برای سکونتشان وعده داده است. صهیونیسم  مداوما این فکر را که یهودیان هرگز در سایر مردمان ادغام نمی شوند و بنابراین  باید خود را در دولت متناظر برملیت شان متشکل سازند، رواج داده و تقویت کرده است.

صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در محلات فقیرنشین شهرهای اروپای شرقی و روسیه، که شرایط بسیار ناهنجاری برآنها حاکم بود، قدرت خاصی یافت. اما تا سال ۱۹۱۷، یعنی زمان اعلان «بیانیه بالفور» توسط انگلیسی ها (که آن زمان فلسطین را تحت «قیمومیت» خود داشتند) پدیده ای حاشیه ای بود. از این زمان به بعد،اما، تحرک یافت. نامه ای از آقای بالفور، وزیر امورخارجه انگلیس در آن زمان، به یک بانکدار ثروتمند یهود بنام لرد راتشیلد مطرح کرد که دولت انگلیس به «ایجاد یک سرزمین ملی برای مردم یهود با حسن نیت می نگرد و کمال تلاش خود را برای دستیابی به آن به کار خواهد گرفت.»(۱)

«بیانیه بالفور» با این تضمین همراه بود که جمعیت عرب ایمن خواهند ماند. ولی نقشه واقعی امپریالیسم انگلیس متفاوت بود. بالفور در نامه ای خصوصی نوشت: «چهار دولت بزرگ به صهیونیسم معتقدند. و صهیونیسم، چه صحیح و چه غلط؛ چه خوب و چه بد؛ در سنن کهن سال، در الزامات معاصر، در آمال آینده؛ و در مفهومی بسیار عمیقتر در تمایلات و تعصبات ۷۰۰ هزار عربی که اکنون در این سرزمین ساکنند؛ ریشه دارد.»(۲)

این جملات به خوبی نشان میدهند که در آن زمان هم، امپریالیست ها احساس می کردند برای ادغام کاملتر خاورمیانه در نظام  جهانی سرمایه داری امپریالیستی، استقرار یک پایگاه مستعمراتی در آن منطقه ضروری است. می بایست عنصری از خارج تزریق می کردند تا بتوانند جای پای محکمی جهت استثمار منطقه بوجود آورند.

قصد بیانیه بالفور ایجاد یک دولت صهیونیستی در فلسطین بود. اما این بیانیه دارای جهت گیری علیه انقلاب اکتبر روسیه نیز بود. یکی از اهدافش این بود که «عنصر صهیونیسم» را درگرایش مختلط  مارکسیست ـ صهیونیستی را که در جو  انقلابیِ بعد از جنگ جهانی اول در میان یهودیان روسیه وجود داشت،  تقویت کند. به قول برخی از مفسران، مقصود بیانیه بالفور این بود که، «یهودیان روسی را از حزب بلشویک جدا کرده و تضمین کند که انقلاب روسیه معتدل مانده و علاوه بر آن، متحد جنگی فرانسه و انگلیس شود.»(۳) این یک تلاش نفرت انگیز برای منحرف کردن یهودیان مترقی و به خدمت گرفتن آنها بود.

مهاجرت یهودیان به فلسطین طی دهه ۱۹۲۰ و بویژه مهاجرت دسته جمعی آنان متعاقب به قدرت رسیدن هیتلر در دهه ۱۹۳۰ در آلمان، تحت حمایت سازمانهای بین المللی صهیونیستی گوناگون شدیدا افزایش یافت. محدودیت های شدید بر سر راه مهاجرت یهودیان به سایر کشورهای اروپای غربی، بخشی از علت افزایش شدید مهاجرت به فلسطین بود.

بر روی روابط  سازمان های صهیونیستی با نازیست های آلمان سرپوش نهاده شده است؛ زیرا بسیاری از رهبران صهیونیست وارد همکاری با فاشیست ها شدند. صهیونیست ها در لهستان (در دورۀ پیلزودسکی)؛ در اتریش و حتی در خود آلمان؛ جهت تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین، با نازی ها وارد روابط عملی شدند. بن گورین که سالها نخست  وزیر اسرائیل بود اولویت های صهیونیست ها را چنین تشریح کرد: «من اگر بدانم که جان تمام کودکان یهودی آلمان با انتقال شان به انگلستان حفظ می شود اما با انتقال آنها به “اسرائیل بزرگتر” تنها نیمی از آنها جان سالم به در خواهند برد؛ راه دوم را انتخاب خواهم کرد. برای من نه صرفا جان این کودکان بلکه تاریخ مردم اسرائیل نیز اهمیت دارد.»(۴) یهودیان در این هنگام فقط  اقلیت کوچکی را در فلسطین تشکیل میدادند.(۵) طرح صهیونیست ها جهت گسترش مهاجرت یهودیان مستقیما در رویارویی با مردم بومی فلسطینی قرار می گرفت. یکی از پایه گذاران صهیونیسم بنام تئودور هرتسل طرحشان را جهت مقابله  با این مسئله چنین توضیح میدهد: «هنگامیکه در سرزمینی ساکن می شویم، به دولتی که از ما استقبال میکند منافع سریع می رسانیم. املاکی را که به ما اختصاص داده شد به تدریج از مالکین آن غصب می کنیم.  ما سعی خواهیم کرد با تامین امکانات شغلی در کشورهای انتقالی جمعیت فقیر را به آن سوی مرزها سوق دهیم، و از امکان هرگونه اشتغال آنها در کشور خودمان جلوگیری کنیم…. داراها به سمت ما خواهند آمد. هم پروسه سلب مالکیت و هم بیرون راندن ندارها باید با بصیرت و مآل اندیشانه به پیش برده شود.»(۶)

و این دقیقا همان کاری است که صهیونیست ها انجام دادند. علیرغم شعار بعدی شان مبنی بر ، «سرزمین بدون مردم برای مردم بدون سرزمین»، صهیونیست ها حتی پیش از تاسیس دولت اسرائیل به خوبی به موجودیت مردم فلسطین آگاه بودند و برای «بیرون راندن ندارها» طرح داشتند. اما فاصله میان این طرح ها و قتل عام دیریاسین یک گام کوچک نبود. دیریاسین دهکده ای بود که نیروهای مسلح صهیونیستی برای پراکندن جو ترور و وحشت در میان سکنه فلسطینی و تاراندن آنها از کشور، چند صد زن، مرد و کودک فلسطینی را در سال ۱۹۴۵ قتل عام کردند.

 برپایی منزلگاه صهیونیستی

دولت انگلستان پس از بیانیه بالفور، جنبش صهیونیستی را مورد حمایت شدید قرار داد. مقاماتی که از طرف دولت انگلیس قیمومیت فلسطین را در دست داشتند، مهاجرت یهودیان را تسهیل بخشیدند. آنها معاملات ملکی را بگونه ای انجام میدادند که صهیونیست ها بخش های بزرگتری از زمین را ارزانتر بدست آورند. آنها ایجاد دسته های پلیس صهیونیستی را مجاز شمرده و آنها را مسلح می کردند. در سال ۱۹۳۶، برای سرکوب «شورش بزرگ فلسطین» از این دسته ها استفاده کردند. تناسب قوائی که میان فلسطینی ها و صهیونیست ها در دورۀ پس از جنگ جهانی شکل گرفت بسیار متاثر از حوادث سال ۱۹۳۶ بود. مخبر نظامی روزنامه عبری  زبان هآرتس، نوشت: «حوادث ۱۹۳۶ در واقع تقابل دو جنبش ملی بود. اما اعراب با تمرکز حملاتشان بر دولت انگلیس و ارتش، مرتکب اشتباه شدند….»

مقابله با انگلیسی ها (و نه یهودی ها) باعث از بین رفتن قدرت نظامی اعراب در فلسطین شد و علت از بین رفتن قسمی رهبری اعراب در کشور بود. پس از حدود سه سال جنگ نابرابر، قدرت نظامی اعراب نابود شد و یهودی ها تحت حمایت انگلیسی ها موفق به تحکیم قدرت خود شدند… تهاجم  انگلیسی ها به  گروه های مسلح عرب و علیه اهالی عرب بسیار شدیدتر از حملات  آنها علیه سازمان های زیرزمینی یهودی (چند سال بعد) بود.»(۷)

طی جنگ جهانی دوم و درست پس از آن، قدرت انگلیسی ها روبه کاهش نهاد و اشتهای صیهونیست ها به خاطر دریافت حمایت آمریکایی ها که نقش حامی جنبش صهیونیستی را بر عهده گرفته بودند، روبه افزایش نهاد. برخی عناصر صهیونیست به حملات مسلحانه علیه انگلیسی ها مبادرت ورزیدند. از جمله ترور مقامات انگلیسی، بمب گذاری درهتل کینگ دیوید در اورشلیم که منجر به کشته شدن تعداد زیادی غیره نظامی شد و غیره. این اعمال به معنای جنگ علیه دشمن محسوب نمیشد؛ بلکه وسیله ای جهت تحت فشار گذاردن انگلستان برای گردن نهادن به خواست ایجاد یک دولت صیهونیستی بود. اما انگلستان درموقعیتی نبود که اینکار را انجام دهد. ارباب سرزمین های عربی درحال دست به دست شدن بود. اگر چه امپریالیست های آمریکایی با انگلیسی ها علیه آلمان و بعدا علیه شوروی (که درآن زمان هنوز یک کشور سوسیالیستی بود) متفق بودند؛ اماکنار زدن انگلستان و مهیا کردن زمینه برای رسیدن به سرکردگی جهان را  آغاز کرده بودند. موقعیت مستعمراتی انگلستان درپرتو این مسئله و نیز بعلت خیزش توده های تحت ستم مستعمرات ، متزلزل شده بود. فاتحین اصلی جنگ، یعنی امپریالیست های آمریکایی، مانورهایشان جهت ایجاد ساختار مستعمراتی خویش را آغاز کردند. آنها با موقعیت پیچیده ای روبرو بودند. سوریه و لبنان تحت حاکمیت فرانسه بود، عراق و مصر و فلسطین هم تحت حاکمیت انگلستان قیمومیت فلسطین تحت سر پرستی «اتحادیه ملل» متعاقب جنگ جهانی اول به انگلستان سپرده شده بود. اتحاد شوروی اگرچه تهدید بلا واسطه ای نبود امادرست درشمال این منطقه انفجاری قرار داشت و از دل جنگ جهانی دوم به عنوان یک قدرت جهانی بیرون آمده بود. به علاوه، خاورمیانه دارای ذخایر عظیم نفتی بود. یک تحلیل گر وزارت امور خارجه آمریکا در سال ۱۹۵۱ نوشت: «تاریخا نفت بیش ازهر کالای دیگر در روابط خارجی آمریکا نقش ایفا کرده است». (۸) آمریکادارای مناسبات تجاری گسترده ای بود، اماهیچ ریشه وابستگی استراتژیک در منطقه نداشت.

درعوض آنها صهیونیست ها را دراختیار داشتند: گروهی که زیرپروبال امپریالیست های انگلیسی رشد کرده و آماده بود به مثابه ابزار نفوذ غربی ها (و اکنون آمریکا) درمنطقه عمل کند. «سازمان صهیونیستی آمریکا» طی جنگ، افزایش مهاجرین یهودی به فلسطین تاسرحد ایجاد یک دولت صهیونیستی رابه تصویب رساند. فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا حمایت قاطعانه خودرا از طرح صهیونیسم اعلام کرد . پس از او، ترومن نیز چنین کرد. (۹)

حوادث متعاقب سفر با کشتی اکسودوس نشان میدهد که چگونه آمریکا  توده های یهود را جهت ایجاد اسرائیل، بازیچه دست خود قرارداد. پس از خاتمه جنگ، ده ها  هزار تن از بازماندگان اردوگاه های کار اجباری نازی ها در انتظار تصمیم بین المللی درمورد سرنوشتشان، در اردوگاه های پناهندگان جای گرفتند. اینجا بود که صهیونیست ها یک مهاجرت دستجمعی را ازطریق روانه کردن پناهندگان یهودی به سوی فلسطین سازمان دادند. البته باعلم و آگاهی براین امر که انگلیسی ها از وردشان به آنجا ممانعت به عمل خواهند آورد. جراید با آب و تاب به انتشار اخبار مربوط «اکسودوس» پرداخت و دلسوزانه از برخورد میان پناهندگان یهود و سربازان انگلیسی در هنگام ورود، داستان ها می نوشتند؛ از ماجرای اکسودوس برای جلب هم دردی برای ایجاد دولت صهیونیستی برای یهودیان، استفاده می شد؛ و هم زمان بر  این مسئله سرپوش نهاده می شد که دول عمده امپریالیستی (از جمله آمریکا) محدودیت های سختی را بر سر راه مهاجرت یهودیان به کشورهای  خود اعمال می کنند. آمریکا به کمک مانورهای فریبکارانه و دلسوزانه نسبت به مهاجرت یهودیان به فلسطین، از تضادهای میان انگلیسی ها و صهیونیست ها جهت جلب هم دردی افکار عمومی برای ایجاد دولت اسرائیل، استفاده می کرد. در پرتو اهمیت استراتژیک و اقتصادی منطقه، فقدان ریشه های نفوذ خود آمریکا در آنجا، و در دسترس بودن یک نیروی ارتجاعی آماده که از قبل تحت نفوذشان قرار گرفته بود، امپریالیست های آمریکایی تصمیم گرفتند یک دولت مستعمراتی صهیونیستی برپا کرده و آنرا به یک پایگاه کلیدی امپریالیستی تبدیل کنند. آمریکا، سازمان ملل را که تحت نفوذش قرار داشت، جهت انجام این کار انتخاب کردند. در آن دورۀ حساس و هنگام تصمیم گیری «سازمان ملل» دایر بر تقسیم فلسطین و بدنبال آن تاسیس اسرائیل بدست صهیونیست ها، تنها نیروئی که می توانست مقابل سلب مالکیت از فلسطینی ها و دسیسه چینی های امپریالیست ها بایستد، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. اما متاسفانه این کشور در این کار قصور ورزید (رجوع کنید به مقاله ای در همین شماره از مجلۀ جهانی برای فتح به نام  “اتحاد شوروی و تاسیس اسرائیل“).

به خاطر نفوذ رویزیونیسم در اردوگاه سوسیالیستی و اشتباهات نیروهای پرولتری در جنبش بین المللی کمونیستی، امپریالیسم  آمریکا با هیچ گونه مقابلۀ سازمانیافتۀ انقلابی روبرو نشد و به استقرار قلعه استعماری خود پرداخت. همانگونه که قبلا متذکر شدیم، آمریکا جنبش صهیونیستی را تحت تکفل خود قرار داده بود. در نبردی که میان صهیونیست ها و اعراب بوقوع پیوست، حمایت آمریکا از صهیونیست ها تعیین کننده بود. از یک طرف صهیونیست ها از منابع مالی آمریکا برای خرید اسلحه برخوردار بودند، و از سوی دیگر انگلیسی ها در مورد هر دوطرف مخاصمه تحریم تسلیحاتی اعمال میکردند– و از آنجا که انحصار صدور اسلحه به اعراب در دست انگلیسی ها بود، این تحریم “بدون تبعیض” امتیازی بارز برای صهیونیست ها محسوب میشد. سرویس های اطلاعاتی غرب کاملا با ارتش صهیونیستی همکاری بعمل آوردند. در سالهای آغازین تاسیس دولت صهیونیستی، کمک های آمریکا به اسرائیل تقریبا برابر با کل بودجه دولت اسرائیل بود. (۱۰) در واقع، اسرائیل فرزند  امپریالیست های غربی و بویژه آمریکا، بود.

ارزش این پایگاه جدید برای آمریکا بسیار بود. آمریکا، در پی پیروزی اش در جنگ جهانی دوم، فرایند بازسازی سرمایه را در مقیاس جهانی آغاز کرده بود و  تنظیمات استراتژیک ضروری برای تسهیل این مسئله را تهیه میدید. نه تنها امپریالیست های «محور»  (آلمان، ایتالیا و ژاپن) شکست خورده بودند، بلکه امپریالیسم انگلستان نیز از مقام رفیع خود به زیر افتاده بود. و این آغاز فرآیندی بود که مفسرین آمریکایی آنرا «قرن آمریکا» نامیده اند. یعنی دوره ای که آنها امیدوار بودند با سلطه بلامنازع آمریکا بر جهان مترادف باشد. آمریکا وارد خاورمیانه ای شد مملو از تنش بود. در آنجا، شیوخ و شاهان فئودال با آشفتگی بر آتشفشان ملتهب ۱۰۰ میلیون عرب تحت ستم که تا آنزمان تحت حاکمیت متزلزل انگلستان و در مقیاس کمتری فرانسه قرار داشتند، تکیه زده بودند.

در این چنین گرهگاه حساسی بود که نقش صهیونیست ها برجسته شد. کمک های آمریکا به اسرائیلِ یک میلیون نفری، طی دوره ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵، رقمی بیش از شش برابر کمک های آمریکا به مجموع دول عربی (با جمعیتی ده ها بار بیشتر از اسرائیل) بود. (۱۱) این نشانه اهمیت استراتژیک اسرائیل جهت حفظ اعراب در صراط مستقیم بود. تئودور هرتسل قول داده بود که، «ما به نمایندگی از سوی مدنیت، به فلسطین اعزام میشویم. ماموریت ما، گستراندن فلسفه اخلاقی اروپایی در (ناحیه) فرات است.»(۱۲) صهیونیست ها به ماموریت خود دست یافتند: آنها اکنون به نیروی تا بن دندان مسلح جهت تامین هژمونی امپریالیسم آمریکا در یکی از حیاتی ترین مناطق جهان، تبدیل شده بودند.

 اسرائیل: یک پادگان نظامی امپریالیستی

اسرائیل از بدو تولد تاکنون، بیش از هرچیز دیگری، بمثابۀ یک پادگان نظامی، در خدمت امپریالیسم غرب بوده است.

این کشور به نسبت جمعیت، بیش از هرکشور دیگری در جهان کمک دریافت می کند؛ که بخش بزرگ آن صرف نظامی گری می شود. کمک های رسمی به اسرائیل از ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۳ برابر ۲۵.۵ میلیارد دلار بوده که دوسوم آن صرف نیازهای نظامی شده است. این مبلغ از کل مخارج آمریکا در جنگ ویتنام فزون تر است. (۱۳) امپریالیسم آمریکا منبع عمده این قیمومیت عظیم دولت اسرائیل بوده است. کمک های آمریکا به اسرائیل طی سالهای ۵۴ ـ ۱۹۷۳، ۹۰% کل کمکهای خارجی دریافتی اسرائیل و حدود ۳۰% کل کمک های خارجی پرداختی آمریکا را تشکیل می داد.(۱۴)

کمک های آمریکا به اسرائیل در سال ۱۹۸۸، بیش از ۳.۵ میلیارد دلار بوده است. این کمک دولت فدرال آمریکا به اسرائیل با نرخ بیش از  هزار دلار در قبال هر فرد اسرائیلی، حتی بیش از مبلغی است کۀ یک شهروند معمولی آمریکا دریافت می کند.(۱۵) وضعیت اقتصادی اسرائیل اساسا توسط نقش آن به عنوان ژاندارم امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه رقم مشخص می شود. مردم اسرائیل از سطح زندگی مرفه برخوردارند. درآمد سرانۀ آن بیش از ۶ هزار دلار در سال است و دارای خدمات رفاه اجتماعی بسیار گسترده است. (این البته در مورد فلسطینی های مناطق اشغال شده در ۱۹۶۷ صدق نمی کند).(۱۶) اینها نه نشانه «سخت کوشی» صهیونیست ها و یا «بشردوستی» امپریالیست ها بلکه لازمه به عمل درآوردن مقصود اساسی اسرائیل به مثابۀ پادگان نظامی است — یعنی جلب استعمارچی ها و سربازان جدید برای ماشین جنگی صهیونیستی و پاداش به آنانی که مشغول خدمت هستند. بدون کمک آمریکا که بیش از یک دوم بودجه دولت اسرائیل را تشکیل می دهد چنین امکاناتی نمی توانست موجود باشد.

تولیدات اسرائیل عمدتا تولیدات جنگی است. چرا که این پادگان نه تنها برای ایفای نقش ژاندارمی نیاز به اسلحه دارد، بلکه می باید به حداکثر از این بابت خودکفا باشد. به مابقی اقتصاد هم تقریبا به عنوان بخشی نگریسته میشود که سربازان و خانواده هایشان در اوقات فراغت خود تولید می کنند. از جنگ ۱۹۶۷ به بعد هنگامیکه مشکل رساندن بلاوقفه نیازهای تسلیحاتی از آمریکا به اسرائیل در زمان بحران واضح گردید؛ تولید بیش از پیش به تسلیحات اختصاص یافت، و تولید مسلسل و توپ جای تولید توپ پارچه و محصولات سنتی را گرفت.(۱۵) نسبت تولید تسلیحات به کل تولید در اسرائیل، مقام نخست را در جهان داراست. اینها و نیز سایر تحولات، تحت مسئولیت و نظارت امپریالیسم غرب و بویژه امپریالیسم آمریکا انجام گرفت. حقوق انحصاری، انتقال تکنولوژی، دادن کمک مالی بجای وام، اعطای تخفیف های مالیاتی به سازمان های صهیونیست جهت ارسال کمکهای مالی هنگفت، و سایر اشکال «پنهان» کمک توسط امپریالیست های آمریکایی در اختیار صهیونیست ها قرار داده شده که بر طبق تخمین به بیش از چندین میلیارد دلار کمک خارجی اضافی در هرسال بالغ میشود.

ماهیت اسرائیل به مثابۀ یک قلعه نظامی این الزام را با خود به همراه می آورد که مداوما نقش خود را ایفا کند — یعنی آنکه به طور تمام وقت در حال انجام وظیفه و کارکرد باشد. حتی اگر نگاهداری این ماشین جنگی مساوی با له کردن میلیون ها ستمدیده و برانگیختن خشم خروشان آنان باشد. موجودیت اسرائیل، موقعیت ممتازش در زنجیره مناسبات امپریالیستی در خاورمیانه، و ساختار اقتصادی- اجتماعی آن و تاریخش، ضرورت جنگیدن در دفاع از موقعیتش را بهمراه دارد. بهمین جهت است که هیچ پیروزی عمدۀ نظامی اسرائیل، نتوانسته کوچکترین استراحتی در نظامی گری اش به همراه داشته باشد. بلکه برعکس، هزینه های نظامی آن پس از جنگ ۱۹۶۷ و پس از جنگ ۱۹۷۳ مداوما افزایش یافته است. بودجه نظامی پس از  1973 شدیدا افزایش یافت، که بیش از ۳۰% محصول ناخالص داخلی طی دوره ۸۰ – ۱۹۷۴ را بخود اختصاص داد.(۱۹) و با اشغال لبنان به ۳۶% محصول ناخالص داخلی رسید. تخمین های مشابه برای آمریکا حدود ۵% تا ۷% و برای شوروی حدود ۱۳% تا ۱۵% است.

طرفداران صهیونیسم مدعی اند که این نتیجۀ در محاصره قرار گرفتن «اسرائیل مظلوم در دریای اعراب» است و موقعیتی است که به وی تحمیل شده است. اما این یک منطق وارونه است؛ و شبیه منطقی است که سالها توسط فیلم های وسترن آمریکایی تبلیغ شده است: سفید پوستان «مظلوم» در قلعه های خود تحت محاصره «بومیان وحشی» قرار داشتند و به این دلیل مجبور به نسل کشی آنان شدند.

صهیونیست ها با کمک امپریالیست ها به فلسطین وارد شدند، مردمان بومی آنجا را آواره کرده؛  زمین هایشان را دزدیدند؛ و یکی از میلیتاریزه ترین جوامع دنیا را به وجود آوردند که ارتش آن از پیشرفته ترین تسلیحات، از جمله بمب های شیمیایی و هسته ای (اسرائیل تنها کشور خاورمیانه است که تسلیحات هسته ای دارد) برای تحکیم نظام های اجتماعی ارتجاعی ای که دهها میلیون انسان را تحت ستم قرار داده، برخوردار است. و بازهم شکایت از این دارند که مجبور به این کار شده اند!

اسرائیل: قاچاقچی اسلحه و کانون جاسوسی

اسرائیل ازموقعیت حساسی درنظام مناسبات قدرت جهانی امپریالیست ها بر خوردار است. یکی ازویژگیهای آن سرکوب انقلاب به نمایندگی از جانب غرب است. جنگی که علیه فلسطینی هابه پیش می برد، میدان آزمودن تاکتیکهایی است که درسراسر جهان علیه جنبشهای انقلابی به کار می روند. موسادِ اسرائیل درتوان آمریکا در رقابت و سپس جایگزینی شبکه جاسوسی انگلستان درخاورمیانه نقش تعیین کننده داشت. امروزه، موساد دارای ارتباطات ونفوذ بی نظیری درشبکه های پلیس مخفی درکشورهای هوادار غرب درخاور میانه است، و در غالب موارد شبکه های خودش را برپاداشته که تا آفریقای سیاه گسترده است . به طورمثال، سرنگونی ملی گرایان اوبوتو در اوگاندا و گماردن ایدی امین ( که توسط اسرائیل انتخاب شده و تعلیم یافته بود) بجای او، توسط موساد انجام شد. موساد کانون تمام عملیات پلیس های مخفی غرب درخاور میانه است. بهمین جهت است که انقلاب فلسطین نزد ستمدیدگان منطقه بسیار گرامی است: اسرائیل برای انتقال غنائم تسلیحاتی روسی که  درخاورمیانه بدست آورده است، به کنترا در آمریکای مرکزی، به اونیتا در آنگولا، به ام.ان.آر. (شورشیان مورد حمایت آپارتاید درموزامبیک)، و به بخش هائی از مجاهدین افغانستان، باسازمان سیا همکاری کرده است. این تسلیحات به سادگی قابل ردگیری نبوده و به امپریالیست های آمریکایی اجازه میدهد بدون اینکه مورد بازخواست قرار گیرند، ارسال کمک به دست نشاندگان ارتجاعیشان رافزونی بخشند. (۲۱)

صیهونیست ها کثیف ترین ارتباطات با حکام نژاد پرست آفریقای جنوبی را داشته اند. آنها با هم بر روی پروژه های مختلف، از زره پوشهای آب پاش گرفته تا بمب های هسته ای کوتاه برد (که مناسب ضروریات  هردو رژیم ارتجاعی است)، کار کرده اند. افشاگری های متخصص هسته ای سابق اسرائیل بنام وانونو (که بعدا توسط اسرائیلی ها در لندن ربوده شده و به اسرائیل منتقل شد و اکنون در زندان بسر می برد) نشان میدهد که اسرائیل دارای حداقل یکصد عدد کلاهک هسته ای قابل بکارگیری، از جمله برخی تسلیحات هسته ای- حرارتی بسیار کارآمد، هست.(۲۲)

یک تحلیل گر، در جمعبندی از همکاری های صهیونیست ها و نژادپرستان، تصریح می کند که: «همکاری میان دوکشور در توسعه تسلیحات هسته ای، نشانگر سطح بی نهایت بالایی از اعتماد و نزدیکی در روابط میان ایندوست…. اتحاد برسر پلاتونیوم، با خون بسته شده و باید بسیار جدی تلقی شود.»(۲۳)

مقامات اسرائیلی، نقش ویژه خود در تقسیم کار امپریالیستی غرب را با روحیه ای تهاجمی ایفا میکنند. همانگونه که یعقوب موریدور، یکی از وزرای کابینه مناخیم بگین، با افتخار مدعی میشود:«ما به آمریکایی ها خواهیم گفت: در تایوان، آفریقای جنوبی و حوزه دریای کارائیب… یا در سایر نقاط که ما می توانیم مستقیما اسلحه بفروشیم و شما نمی توانید به طور علنی فعالیت کنید، با ما رقابت نکنید. با فروش مهمات و جنگ افزار به ما موقعیت انجام اینکار را در اختیار ما قرار داده و به ما اعتماد کنید. بگذارید اسرائیل بعنوان نمایندگی تان عمل کند.»(۲۴)

خصلت اساسا نظامی- استراتژیک اسرائیل درشبکه مناسبات امپریالیستی، باعث بوجود آمدن برخی گیجی ها شده و به یک نظریۀ انحرافی پا داده که، گویا با کم کردن نفوذ «یهودی» ها در دولت آمریکا می توان سیاست آمریکا را عوض کرد. استدلال آنها اینطور است: از آنجا که امپریالیست ها بهمان شکل که از مصر، ایران، شیلی و حتی آفریقای جنوبی مافوق سود انبوه بیرون می کشند، از اسرائیل سود بیرون نمی کشند؛ پس آمریکا ازمناسبات با اسرائیل «نفع مادی» نمی برد؛ و بنابراین در اتحاد میان امپریالیست ها و صهیونیست ها پای منافع ناگریز امپریالیستی در میان نیست و مسئله (صرفا) انتخاب یک سیاست از سوی امپریالیست هاست. در انتها، نتیجه می گیرند که تعهدات آمریکا نسبت به اسرائیل محصول نفوذ محافل یهودی دردستگاه دولتی است و اگر با تبلیغات صهیونیستی مقابله شده و به سیاست مداران آمریکا در مورد منافع «واقعی» آمریکا آگاهی داده شود، می توان این سیاست را عوض کرد! این یک نظرگاه انحرافی است که امپریالیسم را به عنوان سیستمی می بیند که هرسیاست و عمل جداگانه اش باید برایش سودآور باشد. مثلا، به جنگ آمریکا در ویتنام و یا لشکرکشی شوروی به افعانستان نگاه کنید. در هر دو مورد منافع مادی نقش عمده ای ایفا نمی کرد. به  طور کلی کسب سود انگیزه ایست که امپریالیسم را وادار می کند، امپراطوری جهانی اش را گسترش دهد و مناطقی ازجهان را که قبلا تقسیم شده و سیطرۀ امپریالیست های دیگر است، مجددا تقسیم کند و بر آن مبنا، فرآیند استثمار جهانی را  تجدید ساماندهی کند. اما دفاع از امپراتوری درکلیت خود، انجام برخی تعهدات را باخود بهمراه میاورد که به خودی خود سود آور نیستند. بعد از جنگ جهانی دوم، جهان بر پایه ای جدید تقسیم بندی شد. اسرائیل به عنوان نگهبان این تقسیم بندی در یکی ازمهمترین مناطق استراتژیک جهان، باوفاداری کامل به آمریکا خدمت کرده است. چند بار اسرائیل این یا آن دولت خاطی عرب را گوشمالی داده و با گردن کلفتی آنان را در صفوف بلوک غرب محکم کرده است؟ درهیچ نقطه دیگری ازجهان ، مثلا آمریکای لاتین یاخاور دور، ژاندارمی یافت نشده که در دفاع از منافع عمومی غرب مثل اسرائیل از روحیه تهاجمی وگستاخی برخور دار باشد. اگرآمریکا از دولت اجیری مثل اسرائیل برخور دار نمی بود، و در عوض مجبور میشد برای دفاع از منافعش پایگاه های نظامی با سربازان و خدمه  آمریکایی درخاورمیانه برپا کند و طی سالیان دراز وارد اینهمه تجاوزات و جنگ های منطقه ای شده و هزاران سرباز کشته آمریکایی برجای می گذاشت، چه میشد؟ نتایج این امر از جمله در داخل آمریکا چگونه می بود؟

پوشش سوسیال- دموکراتیک صهیونیست ها

برای درک و فهم اسرائیل، نمیتوان آن را به مثابۀ یک کشور مجرد درنظر گرفت؛ و به نوع مشاغل کارگران و دستمزدهایشان و غیره توجه کرد؛ و سپس بر آن مبنا به “تحلیل طبقاتی” از آن کشور رسید وبرنامه “انقلاب” را نتیجه گرفت– کاری که تروتسکیست ها و رویزیونیست ها انجام میدهند.

اسرائیل در سرزمینی تاسیس شد که از سکنه بومیش غصب شد و تبدیل به پایگاه نظامی امپریالیسم شد. اکثریت عظیم شهروندان اسرائیل مهاجر و یا اولین نسل فرزندان مهاجرین هستند. غالبا این افراد در خانۀ کسانی زندگی میکنند که دولت اسرائیل آنها را به اردوگاه های آن سوی مرزها رانده است. همانگونه که موشه دایان با فخر می گوید: «حتی یک دهکدۀ یهودی نشین وجود ندارد که بر ویرانه های یک دهکده عرب نشین بنا نشده باشد. NAHALAL جای MAHLOUL را گرفت.» (۲۶)

پوشش سوسیال- دمکراتیک صهیونیست ها، به ویژه از نوع حزب کار، به ارتجاعی ترین اهداف خدمت کرده است. در اینجا صهیونیسم چپ کاربرد ویژه داشت. این ایدئولوژی بر  سخت کوشی و فداکاری و پیشاهنگی ای تاکید داشت که همگی در خدمت جنگ علیه اهالی بومی و بعدا تبدیل شدن به ژاندارم منطقه ای بکار گرفته شد.

به طور مثال «هیستادروت»، بیشتر برای منافع کارگران یهود می جنگید (از جمله از نظر نظامی) و صرفا یک اتحادیه کارگری رفرمیست نیست. این اتحادیه، همه چیز، از جمله خواست های اقتصادی اتحادیه را فدای این امر کرد.(۲۷) «حاگانا» نیروی مسلح عمده صهیونیستی در اسرائیل، ملیشیای خود را از «هیستادروت» تامین کرده است.

«کیبوتص های» اسرائیل (کمون های تعاونی کشاورزی) در غرب به نشانۀ پتانسیل تعاون دموکراتیک در دولت صهیونیستی، ستایش شده است. این کمون ها نیز نقش حساس استراتژیک برای اسرائیل بازی می کنند. مثلا، در جنگ ۱۹۶۷، اعضای کیبوتص ها که ۳.۵% اهالی را تشکیل میدادند، نسبتی چندین برابر در راس واحدهای جنگی (نیروهای چترباز، افسران خط نخست جبهه، و غیره) داشتند.(۲۸) یک تحلیل گر، که کیبوتص را “مکتب اسپارت ها” میخواند، این مسئله را ناشی از ارزش های موجود در کیبوتص میداند، از جمله انضباط، صهیونیسم افراطی، و حس تملک بر زمین. او می گوید که این حس تملک زمین است که اعضای کیبوتص را بدفاع از اسرائیل وامیدارد.(۲۹)

شایعات بسیاری در مورد نزاع درونی در دولت اسرائیل میان حزب لیکود و حزب کار که گفته میشود برای ایجاد صلح در خاورمیانه کلیدی است، برسر زبانها است. اما تاریخ این استعمارگران غاصب سوسیال دمکرات که طرح صهیونیستی را به اجراء در آورده و بیش از دو دهه قدرت را در دولت اسرائیل در دست داشتند، بخوبی نشان میدهد که آنها دست کمی از حزب لیکود نداشته اند. مثلا، اسحق رابین (وزیر دفاع) از حزب کار که جنگ ۱۹۶۷ فرماندهی و سرکوب خونین”خیزش سنگباران” را رهبری کرده است، اعلام کرد: «ما تنها در میدان جنگ با فلسطینی ها مذاکره خواهیم کرد.» (۳۰)

 دولت صهیونیستی که برای حفظ اشغال پردردسر جنوب لبنان، کرانه غربی رود اردن و نوار غزه در ضعف فرو رفته، در تلاش برای رویارویی با این مشکلات (خیزشها و شورشها و…) به محدودیت خواهد رسید. اسرائیل شدیدا در پی انعقاد قرارداد با شوروی ها برای جذب دسته جدیدی از مهاجرین از آن جا به اسراییل است. اما تعداد کسانیکه مایل به مهاجرت هستند، کمتر می شود و تعداد کسانی که از اسرائیل مهاجرت کرده اند طی چند سال اخیر فزونی یافته است. هم اکنون بیش از یک میلیون اسرائیلی خارج از این کشور بسر می برند. این امر تهدیدی برای قدرت ارتش صهیونیستی است. نسبت مهاجرین تازه وارد در ارتش بسیار بیشتر از نسبت اهالی اسرائیل در ارتش است. این مشکلات همگی ناشی از جایگاه اسرائیل به مثابه ژاندارم منطقه است که جامعه همواره باید در حالت جنگ باشد. بالاخره، و بعنوان اساسی ترین نکته، توده های تحت ستم  سراسر گیتی از دولت مستعمراتی غاصب متنفرند و از مبارزه علیه آن حمایت می کنند. حتی خود اربابان صهیونیست ها هم تلویحا آنها را تحقیر می کنند.

 فلسطینــی ها

فلسطینی ها با تشکیل دولت صهیونیستی مستعمراتی، آواره شدند. چندمیلیون آنها خارج از سرزمین تاریخی فلسطین؛ در کشورهائی مانند اردن و چند صد هزار نفر آنها در اردوگاه های پناهندگان، بویژه در لبنان و سوریه، به سر می برند. شرایط زندگی در اردوگاه ها همیشه سخت، و غالبا فجیع است. یکی از مشکلات عمده فلسطینی ها حاکمان کشورهای عرب است. اینها علیرغم اینکه وعده و وعیدهای شیرین همواره برخورد سرکوبگرانه و پر تبعیض با فلسطینی ها داشته اند.

ششصد هزارنفر فلسطینی دیگر درون «خط سبز» زندگی می کنند. منظور از «خط سبز» مرزهای اسرائیل پیش از جنگ ۱۹۶۷ است. صهیونیست ها مدعیند که در «اسرائیل دمکراتیک» با این فلسطینی ها مثل یهودیها رفتار می شود. ولی در واقع، آنها در هر عرصه ای، از تبعیض رنج می برند. این تبعیض به کمک سلسله قوانینی در حمایت از «خصلت یهودی اسرائیل»، قوام یافته است. این قوانین از جمله عبارتند از، قانون منع فروش زمین های تحت مالکیت «صندوق ملی یهود» (که اکثریت زمینهای اسرائیل را در اختیار دارد) به غیر یهود. قانون منع استخدام فلسطینی ها در برخی صنایع و مشاغل و غیره. فلسطینی ها نه تنها خلع مالکیت شده اند، بلکه به انجام سخت ترین و کم درآمدترین مشاغل وادار شده اند.

اسرائیل پس از غصب کرانه غربی رود اردن و نوار غزه، در مورد اداره آنها طی قرارداد کمپ دیوید با مصر مذاکره کرد. این قرارداد بدین خاطر بود که اسرائیل هیچگونه تاسیسات دائم در کرانه غربی یا نوار غزه ایجاد نکند، و خروج خود را از این مناطق تدارک ببیند. در عوض، اکنون شصت هزار یهودی در کرانه غربی و دوهزار و پانصد تن در نوار غزه ساکن شده اند.(۳۳)

این استحکامات اسرائیلی از ارزش نظامی- استراتژیک برخوردارند. اولین هدف این استحکامات از بین بردن یکپارچگی سرزمین فلسطینی است. سازمان جهانی صهیونیستی، استراتژی این اسکان ها را قبلا بیان کرده است:  زمینهای دولت (اردن) و زمین های بایر باید بلافاصله غصب شوند. هنگامیکه این سرزمین توسط مناطق اسکان یهودی ها تکه تکه شود، جمعیتی که در اقلیت هستند نمیتوانند یکپارچگی سرزمین و وحدت سیاسی ایجاد کنند.(۳۴)  جاده هایی برای وصل کردن مناطق اسکان یهودی ها به یکدیگر و نادیده گرفتن فلسطینی ها و منفرد ساختن آنها، ایجاد شده اند. سیاست عمومی این بوده که اعراب در محاصره مناطق اسکان یهودی ها قرار گیرند.

شرایط فلاکت بار زندگی فلسطینی ها منبع سودهای هنگفت اسرائیلی هاست. حداقل یکصد هزار فلسطینی در کرانه غربی و نوار غزه سکونت دارند که روزها در اسرائیل کار می کنند. حدود ۳۰% آنها به طور غیرقانونی به کار در اسرائیل مشغولند. بسیاری از اینان زنانی هستند که خدمتکاران خانگی هستند. ۲۰% تا ۳۰% کارگران عرب در مزارع تعاونی صهیونیست ها، کودکان زیر ۱۲ سال هستند. دستمزد فلسطینی در «خط سبز» ۵۰% تا ۶۰% دستمزد کارگران اسرائیلی است،(۳۶) و تقریبا از هیچگونه حقوق کاری برخوردار نیستند. این شرایط، منبع سودهای هنگفت بورژوازی اسرائیل است. و وضعیتی را بوجود آورده که تعداد یهودیانی که از کارهای کثیف و کم درآمد روی گردان میشوند روبه افزایش است. یهودی های اسرائیل به طور متعارف سرکارگر، کارمندان متوسط دفتری و غیره اند. فلسطینی هایی که درون «خط سبز» زندگی می کنند اگرچه مستقیما از تبعیضات خشن رنج می برند اما بخاطر سکونت در اسرائیل، از سطح زندگی بهتری نسبت به مثلا اعراب کرانه غربی رود اردن برخوردارند. اسرائیلی ها همواره مشتاق یادآوری این نکته هستند، و مطمئنا برای مقابله با نارضایتی فلسطینی ها بدان امید بسته اند. حوادث اخیر نشان داد این دیدگاه مبتذل تا چه حد اشتباه است.

توسعه اقتصاد مناطق اشغالی ۱۹۶۷ از بعد اساسی تری نیز برخوردار بوده، و صرفا تامین نیروی کار ارزان برای اسرائیل نیست. از جمله تاکتیک های ضدچریکی اسرائیل عبارت بود از نابودسازی اقتصاد بومی به نحوی که پایه های ظهور و رشد ارتش خلق در این منطقه را از بین ببرد. پس از نبرد الکرامه که طی آن سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف)، در ارتش اسرائیل اخلال بوجود آورد؛ تلاشهای ساف جهت براه انداختن مبارزه مسلحانه در کرانه غربی، باعث اعمال این سیاست از جانب اسرائیل شد. اسرائیلی ها اعلام کردند که دریایی را که چریکهای ساف سعی دارند در آن شنا کنند، خشک خواهند کرد. اسرائیل به طور مستمر و منظم کشاورزی خودکفای کرانه غربی را نابود کرد؛ به طوریکه دیگر نتواند نقشی در تامین ارتش خلق ایفا کند. این حرکت، بخش کلیدی سیاست فوق الذکر اسرائیل بود. اسرائیل به بهانه صدور میوه و سبزیجات، تولید گندم را کاهش داد. کنترل آب در شرایط کم آبی فلسطین،سلاحی تعیین کننده در دست صهیونیست ها بوده است. فلسطینی های کرانه غربی پول بیشتری برای مقدار آب کمتری (نسبت به همسایگان اسرائیلی خود) میدهند، به نحوی که کشاورزان (فلسطینی) زمینهای خود را بی حاصل می یابند، در حالیکه در چشم رس خانه هایشان شهرک های اسکان یهودی ها را می بینند که چمن های خانه هایشان آب پخش کن دارد و استخرهایشان مالامال از آب است.(۳۷) این سیاست اسرائیل در مورد تخصیص آب باعث کاسته شدن از سطح زیرکشت زمین های فلسطینی ها شده است.

ارتش اسرائیل آتوریته واقعی در کرانه غربی و نوار غزه است، و باخشونت هرچه تمام تمامی عرصه های زندگی را زیرنظر دارد. کتابهای درسی سانسور میشود، معلمین توسط شین بت (پلیس مخفی اسرائیل) ارزیابی میشوند، و ممنوعیت عبور و مرور مرتبا به اجرا گذارده می شود. حدود پنج هزار فلسطینی طی مدت پنج ماه از شروع خیزش سنگباران (انتفاضه) زندانی شده اند– یعنی یک نفر از هر سیصدنفر اهالی «مناطق اشغالی» ۱۹۶۷. طبق قانون، شین بت، از دستگیری تا روز دادگاه ۱۸ روز فرصت بازجویی دارد. ۸۰% محکومیت ها در کرانه غربی و غزه برمبنای اعترافات صادر میشوند– که صدالبته شکنجه محرک تعیین کننده است.(۳۸) حدود دو هزار فلسطینی در بازداشتگاهها بسرمی برند. این بدان معناست که ممکن است تا مدت شش ماه بدون اقامۀ هیچ اتهامی در بازداشت بمانند. این مدت قابل تمدید است. یکی از این مراکز اصلی بازداشت در صحرای نقبیه، بسیار دور از خانه های فلسطینی ها (و دور از چشم همه) واقع شده است. زندانیان در اینجا در گرمای ۴۵ درجه در چادر نگاهداری میشوند. دارو و غذا کافی نیست و شلاق جزء برنامه همیشگی است. در اواخر فوریه،از میان کسانیکه توسط اسرائیلی ها بقتل رسیدند، ۲۱ تن براثر خفگی ناشی از گازاشک آور کشته شدند (از جمله سه نوزاد کمتر از ۷ ماه، یک مرد ۱۰۰ ساله و دو زن بالای ۷۰ سال). و حداقل حداقل ۷ نفر هم براثر شدت ضربات وارده به قتل رسیدند. (۳۹) و با همه این تفاصیل، صهیونیست ها با وقاحت تاکید می کنند که تنها دمکراسی در خاورمیانه است!!

 سوسیال امپریالیسم شوروی در برابر  رهائی فلسطین

سوسیال امپریالیست های شوروی[۱] ادعا می کنند که متحد طبیعی کلیه خلق های تحت سلطۀ آمریکا (به ویژه فلسطینی ها) هستند. و برای اثبات این مدعا، نقش خود در خاورمیانه را با سلطه بی منازع آمریکا در این منطقه مقایسه کرده و می گویند دارای منافع امپریالیستی در خاورمیانه نیستند.

پس از احیای سرمایه داری در شوروی (در اواسط دهه ۱۹۵۰)، شوروی هرگز سعی نکرد تحولات انقلابی در خاورمیانه را ترغیب کند؛ چه رسد به تبلیغ جنگ رهائی بخشی که هدفش ایجاد دولت انقلابی فلسطین برخاکستر اسرائیل باشد. برعکس، مداوما از «حق موجودیت» دولت صهیونیستی استعمارگر اسراییل دفاع کرده و مرتبا از فلسطینی ها خواسته است که آن را به رسمیت بشناسند. اخیرا گورباچف به عرفات اندرز داد که، «برسمیت شناختن دولت اسرائیل، توجه به منافع امنیتی آن …، عنصری ضروری در دستیابی به صلح و حسن همجواری در منطقه است.»(۴۰) حتی پس از اینکه در پی جنگ ۱۹۶۷، روابط دیپلماتیک شوروی با اسرائیل قطع شد و هنگامیکه مصر (که در زمان ناصر رژیمی هوادار شوروی بود) متحمل شکست مفتضحانه ای از ارتش اسرائیل شد؛ شوروی بازهم ارتباط خود را با صهیونیست ها حفظ کرده و حتی شمار فراوانی مهاجر یهودی (۲۷۰ هزارتن تنها در دهه ۱۹۷۰) به اسرائیل فرستاد. این مهاجرین منبع نیروی انسانی عمده ای برای صهیونیست ها بودند. زیرا، بخش بزرگی از آنها تعلیم دیده، تحصیل کرده، بالغ و آماده خدمت در ارتش بودند. مهاجرین یهودی مهرۀ تخاصمات امپریالیستی در منطقه شده اند. چرا که سوسیال امپریالیست ها از یکسو تبلیغات ضدیهودی گسترده دارند و از سوی دیگر گوشت دم توپ به اسرائیل میفرستند (شوروی فقط به یهودیانی که قصد مهاجرت به اسرائیل دارند اجازه خروج میدهد). اسرائیل به نوبه خود از شوروی تضمین میخواهد که تمام یهودیانی که آن کشور ترک می کنند حتما به اسرائیل بیایند، چرا که بسیاری از آنها می خواهند به کشورهای دیگر بروند. سوسیال امپریالیست ها، برحسب منافعشان، یک دوره اجازه مهاجرت می دهند و دوره دیگر آنرا تعطیل میکنند. اکنون در زمان گورباچف، شورویها سرکیسه را شل کرده اند و هرماه به هزار یهودی اجازه خروج میدهند. این بخشی از سیاست گسترش نفوذ شوروی در  اسرائیل است.(۴۱)

از آنجا که اسرائیل جایگاه مستحکمی در بلوک آمریکا دارد، شوروی ها مجبور بوده اند دنبال جای پائی در میان رژیمهای عرب باشند. بر مبنای این سیاست، شوروی ها جهان عرب را  به کشورهای «مترقی» و «مرتجع» تقسیم کردند. مهم نیست که یک رژیم تا چه حد کمپرادور، ارتجاعی و حتی فئودالی باشد؛ کافیست در خدمت منافع شوروی باشد تا به عنوان “مترقی” ارزیابی شود و یا در جهت منافع غرب باشد تا “مرتجع” خوانده شود.

سوریۀ یکی از این به اصطلاح رژیمهای “مترقی” و از سر سپردگان اصلی شوروی در منطقه است. اگر چه سوریه اکنون سالانه صدها میلیون دلار از عربستان سعودی و کویت قرض میگیرد، اما تا  خرخره به هر دو بلوک مقروض است و ارتش آن توسط شوروی ها تامین شده و کاملا به انها وابسته است. نتیجتا سوریه کاملا در بلوک شرق قرار دارد. هیچ عنصر مترقی در سوریه یافت نمیشود چراکه تحت حاکمیت دارو دسته ای فئودال- کمپرادور است. سازمان عفو بین المللی لیستی از ۳۵ نوع شکنجه اعمال شده در زندان های حافظ اسد بیرون داده است. زندانیان شامل ناراضیان سیاسی مختلف و از جمله چند فلسطینی که برای اسد زیاده از حد انقلابی اند، است. رژیم اسد خون خلق های تحت ستم سوریه را نیز مکررا بر زمین ریخته است. طی جنگ داخلی لبنان در ۷۶- ۱۹۷۵، سوریه ابتدا متحد مسیحیان مارونی مرتجع و چماقداران فالانژیست آنها علیه چپ لبنان و مقاومت فلسطین بود. این صف بندی و چند سلسله جابجایی های سریع در اتحاد عمل های پس از آن نشان داد که اسد و شرکاء بیش از هر چیز در پی منافع خودشان هستند. نیروهای سوریه طی جنگ داخلی لبنان و در اردوگاه پناهندگان تل زعتر در لبنان نقشی را بازی کردند که چند سال بعد اسرائیلی ها در اردوگاه های صبرا و شتیلا در لبنان ایفا کردند. سوریه به نیروهای طرفدار غرب و فالانژیست ارتجاعی لبنان (که در آنزمان متحد سوریه بودند) اجازه داد تا یکهزار زن، کودک و مرد سالخورده فلسطینی را قتل عام کنند. قصد آنها به زانو در آوردن فتح (بزرگترین گروه عضو سازمان آزادیبخش فلسطین) بود.(۴۲) شوروی ها، که صاحب تسلیحاتی بودند که سوری ها به کمک آنها جنایات خود را عملی می کردند، به غرولند کردن در کنار گود بسنده کردند. این جنایت سوریه در انطباق با سیاست زخمی کردن سازمان آزادیبخش فلسطین بود، به نحوی که از استقلالش کاسته شده و تسلیم خواسته های سوریه (وشوروی) شود. اما هدف آن نابود کردن سازمان آزادیبخش فلسطین نبود. در نتیجه، شوروی برای خاتمه دادن به “اختلافات برادرانه” مداخله کرد. مناسبات میان شوروی و سوریه حداقل با مناسبات میان آمریکا و اسرائیل برابری میکند. اسد باید از لحن نه گفتن اربابش بفهمد که تا چه باید در راه نابودی ساف پیش رود و  چه موقع باید دست نگه دارد. شوروی ها با نخوت به کمک های خود به امر فلسطین (از جمله اسلحه برای ساف) اشاره میکنند. اما نگاه دقیق به این نوع کمک ها و هدفی که دنبال میکند، خصلت امپریالیستی آنان را کاملا عیان می کند. هنگامی که ساف در اواسط دهه ۱۹۶۰، برای نخستین بار دست به مبارزۀ چریکی زد، هنوز ضعیف بود. هنوز،سمت و سو و  خصلت آن مشخص نشده بود. هنگامیکه کلیه امپریالیست ها و مرتجعین جهان در محکوم کردن و در هم شکستن این مبارزه متحد شدند، هنگامیکه صهیونیست ها برای ریشه کن کردن چریکها از داخل فلسطین دست به حملات لجام گسیخته زدند، و ملک حسین سرکوب خونین و خائنانه چریکها را در سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ تدارک دید؛ شوروی، این “منجی” فلسطینی ها، در این موقعیت تعیین کننده چه موضعی گرفت؟ حمایت شوروی از سازمان آزادیبخش فلسطین چنین بود: «مقوله انقلاب قهر آمیز، که اپورتونیستهای اولتراـ چپ تلاش دارند بر جنبش ملی و رهایی بخش تحمیل کنند، هیچ وجه اشتراکی با مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد …. اینگونه مواضع انقلابی در جبهه واحد ضد امپریالیستی تفرقه ایجاد می نماید…، و از تکامل آن جلوگیری می کند.» (۴۳) شوروی کسانی را که افراطیون دیوانه در میان فدائیان فلسطین میخواند محکوم کرد و آنها را پیروان شعار، “هرچه بدتر، بهتر” نامید.(۴۴)

شوروی ها بر هر چیزی که امکان کشیدن توده های ستمدیده منطقه به جنگ انقلابی را داشت، خط بطلان می کشیدند. هارترین حملات آنها، علیه امواج گدازان انقلابی بود که از انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتاریائی در چین سرچشمه گرفت و بر سراسر جهان گسترده شد. کاسکین رئیس جمهور وقت شوروی چنین دهان باز کرد: «شعارهای انقلابی تنها خلاف منافع اعراب عمل میکنند. به چین بنگرید، آنها خط بسیار سرسختانه انقلابی دارند و میگویند اگر شما بجنگید، کمکتان خواهند کرد. اما چه کمکی از دست آنها بر میاید؟ ده تا مقاله؟ صد تا اجلاس؟ ایده های انقلابی در حرف چیزی نیستند مگر اینکه مورد حمایت یک قدرت واقعی قرار گیرند.»(۴۵) چه تفسیر مزخرفی از علم انقلاب پرولتاریا و آگاهی و بسیج توده ها، که شالوده سلاح برداشتن– که چینی هاحجم عظیمی از آن را تامین کردند– و کسب قدرت انقلابی دولتی است!

پانویس ها

(۱) ذره بین اعراب و اسرائیل، ویراستار، والتر لاکر(نیویورک)

(۲) به نقل از نوآم چامسکی، مثلث پرتقدیر (انتشارات ساوت اند، بستون، ۱۹۸۳) صفحه ۹۰

(۳) به نقل از ماکسیم گیلان، چگونه اسرائیل ماهیتش را از دست داد. (انتشارات پنگوئن، لندن، ۱۹۷۴) صفحه ۱۳۶

(۴) به نقل از لنی برنر، صهیونیسم در دوران دیکتاتورها (انتشارات لاونس هیل) صفحه ۱۴۹. در باره پیلزودسکی رجوع کنید به گیلان، صفحات ۹۷ ـ ۹۶

(۵) در رابطه با حضور یهودیها در فلسطین، همینقدر کافیست گفته شود که در سال ۱۸۹۵ یهودیها کمتر از ۱۰% کل اهالی را تشکیل میدادند: یعنی حدود ۴۷ هزار نفر از ۵۰۰ هزار سکنه. (گیلان صفحه ۲۷) علیرغم افزایش این نسبت بعلت بقدرت رسیدن نازیها در آلمان، جمعیت یهودیها هنگام تشکیل اسرائیل کمتر از نیمی از اهالی بود. (گیلان صفحه ۲۳۰)

(۶) به نقل از گیلان، صفحات ۳۰ ـ ۲۹

(۷) به نقل از ماکسیم رودنسون، اسرائیل: یک دولت غاصب مستعمراتی؟ (انتشارات موناد، نیویورک، ۱۹۷۳) صفحات ۲۰ ـ ۱۹

(۸) گابیرل کولکو، به نقل از ریموند لوتا، آمریکا در سراشیب (انتشارات بانر، شیکاگو، ۱۹۸۴) صفحه ۲۱۷

(۹) جورج لنکزوسکی، خاورمیانه در مسائل جهانی (انتشارات دانشگاه کورنل، لندن، ۱۹۸۰) صفحات ۴۰۰ ـ ۳۹۹ ـ گابیرل کولکو، محدودیتهای قدرت (انتشارات هارپر، نیویورک، ۱۹۷۲) صفحه ۴۲۱

(۱۰) لنکزوسکی، صفحات ۴۱۱ ـ ۴۰۸

 (11) لنکزوسکی، صفحات ۴۲۱ ـ ۴۱۶

(۱۲) به نقل از تز دکترای منتشر نشده آدل سامرا ارائه شده به دانشگاه لندن، ۱۹۸۷، پیرامونی شدن دهقانان کرانه غربی، صفحه ۱۲۵، از کایا ، ۹۱ ـ ۱۹۷۸ نقل قول میکند.

(۱۳) تز دکترای سامرا، صفحات ۷۱ ـ ۷۰، از عبدالخالق، ۴۰ ـ ۱۹۸۵، نقل قول میکند.

(۱۴) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۷

(۱۵) جدول کمکهای آمریکا به اسرائیل، سال به سال از ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۶، به نقل از تز دکترای سامرا، صفحه ۷۳

(۱۶) تز دکترای سامرا، صفحه ۵۹. این مناطق به “مناطق اشغالی” معروفند. چرا که اسرائیل طی جنگ ۱۹۶۷ آنها را اشغال کرد. اما این واژه تا حدودی گمراه کننده است چرا که این حقیقت که تمام اسرائیل منطقه اشغالی است را مخدوش میکند. بنابراین ما در اینجا از واژه “مناطق اشغالی ۱۹۶۷” استفاده می کنیم.

(۱۷) تز دکترای سامر، صفحه ۷۵.

(۱۸) خمسین: مجله سوسیالیستهای انقلابی خاورمیانه (انتشارات ایتاکا، لندن) شماره ۱۰

(۱۹) مارک الف. هلر، یک دولت فلسطینی: الزام اسرائیل (انتشارات دانشگاه هاروارد، لندن، ۱۹۸۳) صفحه ۱۱

(۲۰) به نقل از لنکزوسکی، صفحه ۴۳۵

(۲۱) ارتباط اسرائیلی، بنیامین بیت هلامی (انتشارات تاوریس، لندن ۱۹۸۸)، به نقل از گاردین، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۸.

(۲۲) فرانک بارنابی، زرادخانه هسته ای در خاورمیانه، مجله مطالعات فلسطین، پائیز ۱۹۸۷، صفحات ۱۰۰ ـ ۹۹

(۲۳) گاردین، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۸

(۲۴) لس آنجلس تایمز، ۱۸ آگوست ۱۹۸۱، صفحه ۸۱ به نقل از کومسکی صفحه ۸۳

(۲۵) در باره معاملات تسلیحاتی آمریکا، سرمقاله نیویورک تایمز، به نقل از هرالد تریبون، ۵ مه ۱۹۸۸، صفحه ۶

(۲۶) صاداساس نام عبرو دهکده ای است که موشه دایان در آنجا متولد شد.   شادسضقس نام عربی آنست. به نقل از گیلان صفحه ۲۲۹

(۲۷) سخنان یک رهبر هیستادروت بنام داوید هاکوهن در حزب ماپای: “این وظیفه من بود که در دفاع از سوسیالیسم یهودی، پیوستن اعراب به اتحادیه کارگری (هیستادروت) را رد کنم” (به نقل از تز سامرا، صفحه ۱۲۸)

(۲۸) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۳۶

(۲۹) گیلان، صفحات ۲۴۳ ـ ۲۴۱. آلون فرمانده پالماخ و یکی از سیاستمداران سرشناس اسرائیلی در مورد یک بعد استراتژیک دیگر کیبوتص نوشت: ” انتخاب محل اسکان…. نه تنها ناشی از قابلیتهای اقتصادی بود بلکه حتی بمیزان بسیار زیادتری تحت تاثیر الزامات دفاع داخلی ، استراتژی کلی اسکان ( که هدفش تامین حضور سیاسی یهودیها در کلیه بخشهای کشور بود) و نقشی که این بلوکها در یک مبارزه همه جانبه و قاطعانه احتمالی در آینده میتوانند ایفا کنند، قرار داشت.” (به نقل از تز دکترای سامرا، صفحه ۱۳۷)

(۳۰) به نقل از کومسکی، صفحه ۶۸

(۳۱) رجوع کنید به آموس الون، از خیزش، بررسی کتاب در نیویورک، ۱۴ فوریه ۱۹۸۸

(۳۲) هنری کسینجر در خاطراتش، ریچارد نیکسون رئیس جمهور سابق آمریکا را قویترین متحد اسرائیل در کاخ سفید میخواند، در حالیکه نوارهای واترگیت نیکسون ضدیت او را با نژاد سامی نشان میدهند. (هنری کیسینجر، سالهای تحولات ناگهانی، انتشارات براون، بستون، ۱۹۸۲).

(۳۳) نیوزویک، ۲مه ۱۹۸۸

(۳۴) تز دکترای سامرا، صفحات ۹۴ ـ ۹۱

(۳۵) هلر، صفحه ۱۱۴

(۳۶) تز دکترای سامرا، صفحه ۲۰۵

(۳۷) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۴۷

(۳۸) همبستگی با فلسطین، لندن، شماره ۳۱، صفحه ۳، که نتایج تحقیقات اخیر کمیسیون لنداو در مورد شین بت را ارائه میدهد.

(۳۹) الون، بررسی کتاب در نیویورک، ۱۴ فوریه ۱۹۸۸

(۴۰) گاردین ۱۷ آوریل ۱۹۸۸، صفحه ۱

(۴۱) رجوع کنید به گالیا گولان، استراتژی گرباچف در خاورمیانه، مسائل خارجی، پائیز ۱۹۸۷

(۴۲) اریک رولیو، آینده سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف)، مسائل خارجی، ۱۹۸۳، همچنین رجوع کنید به کوبان، صفحه ۷۳

(۴۳) داویشا ـ داویش، ویراستاران، شوروی در خاورمیانه (انستیتوی سلطنی مسائل بین المللی، لندن ۱۹۸۲) صفحه ۱۵۲

(۴۴) پراودا، به نقل از داویشا ـ داویش، صفحه ۱۵۲

(۴۵) به نقل از داویشا ـ داویش، شوروی در خاورمیانه، صفحه ۱۹۲

 علیرغم اینکه پرداختن به استراتژی سیاسی و نظامی نیروهای هوادار شوروی در سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) در چارچوب این مقاله نمی گنجد، اما مطمئنا میتوان گفت که حمایت عمومی نیروهای رهبری کننده ساف از سوسیال امپریالیسم شوروی نتایجی منفی بر گسترش روند انقلابی راستین پرولتری در سراسر منطقه و بویژه در میان توده های عرب، که در گسست از رویزیونیسم علیه کلیه امپریالیست ها و ملاتجعین برمی خیزد، برجای نهاده است.


[۱] لازم به توضیح است که، در سال ۱۹۹۰  کشور سرمایه داری- امپریالیستی شوروی که خود را «سوسیالیست» می خواند فروپاشید و کشورهای مختلفی از درون فروپاشی به وجود آمدند. اما، تداوم هسته مرکزی سیستم آن، روسیه سرمایه داری- امپریالیستی کنونی است