دموکراسی در جمهوری سوسیالیستی نوین
واقعیت کمونیسم
قسمت نهم و پایانی از سلسله مقالات درباره دموکراسی
منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «دموکراسی: آیا بهتر از آن نمی توانیم؟» و در این مقاله، کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین»، «پایانی بر دهشت یا پایان دهشتناک» نوشته باب آواکیان است
در شماره قبل توضیح دادیم که دموکراسی در سوسیالیسم همراه با دیکتاتوری طبقه ای است که با تمام طبقات استثمارگر گذشته تفاوت دارد و این تفاوت در محتوای دموکراسی/دیکتاتوری سوسیالیستی بازتاب می یابد. بسیاری وقتی انتقادات ما به انواع دموکراسی/دیکتاتوری های بورژوایی و همچنین به دولت های سوسیالیستی پیشین را می خوانند، می پرسند: شما که به همه چیز انتقاد دارید! راه حلتان چیست؟ قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی که توسط باب آواکیان تالیف شده و بر مبنای اصول اساسی آن قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران توسط حزب کمونیست ایران مارکسیست لنینیست مائوئیست تالیف شده است، تجسم دموکراسی/دیکتاتوری نوینی در سوسیالیسم است که بطور مشخص و انضمامی به اینکه آلترناتیو ما چیست پاسخ می دهد. الگوی جمهوری سوسیالیستی نوین از تجربیات دو دولت سوسیالیستی در قرن بیستم (شوروی ۱۹۱۷ تا اواسط دهه ۵۰ و چین از ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶) آموخته، از کاستی ها و اشکالات آن گسست کرده و نقاط مثبت آن تجربیات را در پرتو بسیاری آموخته های دیگر از انواع حیطه های مختلف تلاش های بشری، در سطح بالاتری تکامل داده و در چارچوب نوینی ادغام کرده است. از این رو،خواندن و بررسی دقیق این قانون اساسی و مقایسه آن با همه دولت های موجود و دولت های واقعا سوسیالیستی گذشته برای درک بهتر از خصلت نوین آینده ای که بشریت به واقع می تواند به آن دست یابد، امری ضروری است. در این مقاله با محور قرار دادن این قانون اساسی، محتوا و کارکرد دموکراسی در جمهوری سوسیالیستی نوین و نسبت این دموکراسی با رهبری حزب کمونیست از یک طرف و از طرف دیگر با برنامه ها و افکار طبقاتی دیگر را بررسی می کنیم.
این قانون اساسی پاسخی به این است که سوسیالیسم، پایه های چه نوع جامعه و جهانی را باید فراهم کند؟ چه چیزی را تقویت کند؟ بطور انضمامی خصلت اساسی نهاد ها و ساختارهای سیاسی و فرهنگ و آموزش در روبنای آن چه باید باشد؟ نیازمند کدام ابزارهای نهادینه است تا تضادهای عمیق و پیچیده دوره گذار سوسیالیستی به کمونیسم را حل کند بدون اینکه بخواهد «به زور» مردم را به اصطلاح به «بهشت» ببرد؟! چگونه برای حل تضادهای کهنه طبقاتی و اجتماعی سخت کار کند و هم زمان فضای وسیع و بی همتایی برای مخالفت و جوشش فکری ایجاد کند و انرژی حاصل از آن را برای از بین بردن شکاف های طبقاتی و جنسیتی و نابرابری ها و افکار برجای مانده از جامعه کهنه و به طور کلی خدمت به کل جهان برای رها شدن بشریت از سیستم سرمایه داری و تامین گذار تاریخی جهانی از عصر بورژوایی به عصر کمونیسم استفاده کند؟
این رویکرد جدید به حل تضادهای به جا مانده از گذشته و همچنین تضادهای جدیدی که در جامعه سوسیالیستی سر می زنند، از این جا سرچشمه می گیرد که تضادها را نه به شکل معضلات صرف، بلکه در صورتی که به درستی به آن برخورد شود، به مثابه منبع نیرویی می بیند که می تواند جهش های بیشتر به سمت جامعه کمونیستی را رقم بزند. این رویکرد نوین نه از یک خوشبینی خام بلکه از درک ماتریالیستی دیالکتیکی تر از تضاد بطور عام و تضادهای دوران سوسیالیسم بطور خاص بر می خیزد. بعنوان مثال همانطور که در شماره قبل گفتیم، سوسیالیسم با این تضاد روبروست که از یک سو بطور عینی انقلاب کمونیستی و رفتن بسوی کمونیسم به نفع اکثریت بشریت است و از طرف دیگر همه مردم در هر مقطع زمانی خواهان آن نیستند. باب آواکیان در مورد این شیوه نوین طرح مسئله سوسیالیسم و پاسخ به آن در این قانون اساسی می نویسد:
«این یک فکت است که در این قانون اساسی نه تنها در حمایت از نارضایتی، مخالفت و جوشش فکری و فرهنگی بلکه در رابطه با تأمین آن، مقرراتیوضع شده است که در هیچ کجای دیگر و در هیچ سند اساسی یا راهنمای هیچ حکومتی مانند آن را نمی توان یافت و هستۀ مستحکم این رویکرد، بر دگرگونیسوسیالیستی اقتصاد استوار است که هدفش محو کلیۀ شکل های استثمار و تغییرات متناظر با آن در روابط اجتماعی و نهادهای سیاسی، ریشه کن کردن کلیۀ ستم ها و از طریق سیستم آموزشی و در جامعه به طور کل، ترویج رویکردی است که می تواند مردم را در زمینۀ روحیۀ تفکر انتقادی و کنجکاوی علمی توانمند کند تا به دنبال حقیقت تا هر جا که رهنمون می شود بروند و به این ترتیب، به طور مستمر در مورد جهان آگاه شوند و بهتر بتوانند آن را در تطابق با منافع اساسی بشریت تغییر دهند. چنین جامعه ای، شکوفایی عظیمی در نیروهای تولیدی و اجتماعی به وجود آورده و به انسان ها الهام داده و آن ها را قادر خواهد کرد تا برای رفع نیازهای اساسی مردم، در کنار هم کار و مبارزه کنند؛ جامعه را به طرزی اساسی دگرگون کنند و از مبارزۀ انقلابی در سراسر جهان حمایت کرده و به آن یاری برسانند –آماجشان هدف نهایی ایجاد یک جهان کمونیستی باشد که از هر گونه ستم و استثماری رهاست، و در همان حال به چالش حقیقتاً اگزیستانسیالی بحران زیست محیطی و اکولوژیک به شکلی معنادار و جامع که تحت سیستم سرمایه داری ـ امپریالیستی ممکن نیست، بپردازند.»[۱] (تاکیدات از ماست)
این پاراگراف فشرده رویکرد دولت سوسیالیستی نوین به دوره گذار سوسیالیستی به کمونیسم (در سطح جهان) و نحوه حل تضادهای آن است. یکی از نکات مهم، دیدن رابطه دیالکتیکی بین دگرگونی سوسیالیستی زیربنای اقتصادی و تغییرات مرتبط با آن در زمینه فکر و آگاهی مردمی است که مهمترین بخش این دگرگونی سوسیالیستی هستند. در همین راستا است که حمایت از نارضایتی، مخالفت و جوشش فکری و فرهنگی، نه به عنوان یک حق دموکراتیک بلکه به عنوان ضرورتی برای ترویج روحیه تفکر انتقادی و کنجکاوی علمی باید مورد توجه و حمایت قرار بگیرد. بسیاری می گویند که این حرف ها را می زنید اما وقتی قدرت بگیرید ما اجازه نخواهیم داشت نقدتان کنیم! جواب این است که اتفاقا ما کار مشکلی خواهیم داشت برای اینکه شما را به نقد کردن قدرت واداریم! چرا که اگر شما به این سیستم خشن و بی رحم پر از ستم و استثمار تن داده اید، به قدرت سوسیالیستی که میلیون ها بار بهتر از آن است هم تن خواهید داد و از آنجا که همین تن دادن خطر احیای سرمایه داری را در بر دارد، نباید به آن اکتفا کرد و به اصطلاح «تن داد». اما از این که بگذریم موضوع این است که چرا طبقه حاکمه جدید (نه یک عده افراد مشخص در این حزب مشخص بلکه شمار فزاینده از مردمی که طی یک انقلاب کمونیستی قدرت سیاسی را کسب کرده اند همراه با حزب پیشاهنگی که در این جریان بعنوان هسته رهبری کننده بیش از پیش ساخته اند) برای اینکه روی جاده سوسیالیسم به کمونیسم باقی بمانند و عقبگرد نکنند، به مخالفان و افکار متفاوت نیاز خواهند داشت.
باب آواکیان تاکید می کند که جدال بر سر مسائل اساسی، برخورد دیدگاه های مخالف، مناظره بر سر نظرات مختلف، و نقش مخالفت کردن با اندیشه ها و سیاست های حاکم، هیچکدام هدفی در خود نیستند، بلکه وسیله ای برای این هدف هستند: هدف درک عمیق تر از حقیقت و استفاده از آن برای تغییر بیشتر جامعه و طبیعت به نفع بشریت. توده های مردم نیاز به کشف حقیقت دارند تا بتوانند واقعیت را در تطابق با منافع اساسی شان دگرگون کنند. در اینجا به تفاوتی مهم با «پلورالیست ها» و دموکرات ها می رسیم که استدلال می کنند، تضاد ایده ها مهم تر و بالاتر از حقیقت عینی است. حتی اغلب مدعی اند چیزی بعنوان حقیقت عینی وجود ندارد و آنچه هست صرفا دیدگاه های متفاوت اند که به یک اندازه درست (یا نادرست) هستند. اما، این دیدگاه نسبی گرا در تطابق و در چارچوب منافع طبقه حاکمه قرار می گیرد. در حالیکه دلیل و هدف کمونیست ها برای دامن زدن به بحث و کلنجار رفتن با افکار، داشتن روحیه انتقادی، به چالش گرفتن سنت و مخالفت با هنجارهای مسلط دقیقا دست یافتن به درکی حقیقی تر از واقعیت عینی است. و این امر منطبق است با قوانین اساسی توسعه زندگی، جامعه و منطبق است بر منافع پرولتاریا که باید همه اینها را به اشکال مختلف برای پیشرفت به سمت کمونیسم رهبری کنند.[۲] باید تاکید کنیم که وقتی از منافع پرولتاریا حرف میزنیم به معنای تاریخی جهانی این منافع نظر داریم که محو «چهار کلیت» (محو تمایزات طبقاتی، محو روابط تولیدی استثمارگرانه که این تمایزات از آن برمی خیزند، محوروابط اجتماعی ستمگرانه که بر مبنای این روابط تولیدی وجود دارند و محو تمام افکار و ارزش های سنتی که این روابط را تقویت می کنند) است و باید در فرماندهی همه سیاست ها و پروسه ها و نهادهای دولت سوسیالیستی یا دموکراسی/دیکتاتوری پرولتری باشد نه منافع فوری یک گروه از کارگران.
در این پروسه کشف حقیقت تا هر جا که ما را رهنمون کند، نیاز به رهبری حزب کمونیست در دولت سوسیالیستی هست زیرا تا زمانی که در جامعه ای هستیم که به طبقات تقسیم شده است، در وهله اول افراد یا گروهی از افراد جامعه باید تصمیم بگیرد که چه چیزی جز مسائل بسیار مهمی هستند که باید مورد بحث قرار گیرند. واقعیت این است که نوعی اقتدار، به این یا آن شکل راهنمایی می کند، جهت می دهد، رهبری می کند و در تحلیل نهایی دیکتاتوری اعمال می کند در تعیین اینکه چه چیزی و بر چه اساسی در جامعه بطور گسترده مورد بحث قرار گیرد و چه چیزی در دسترس مردم برای فکر کردن و بحث کردن باشد. نتیجه آن که:
بدون سانترالیسم- رهبری دستیابی به حقیقت غیرممکن است (اگرچه سانترالیسم – رهبری در جامعه کمونیستی شکل کیفیتا متفاوتی خواهد داشت). در هیچ نظام اجتماعی و تحت هیچ شرایط، همه ایده ها نباید و نمی توانند «زمان برابر» داشته باشند. باید ابزاری وجود داشته باشد تا مشخص شود که چه چیزی را در اولویت بگذاریم، چه چیزی حقیقت است و چه چیزی باید هدف انتقاد قرار گیرد. اینکه این ابزارها چیستند و آیا واقعیت مادی را تا حد امکان منعکس می کنند یا خیر به نظام اجتماعی بستگی دارد. علاوه بر این، بدون مبارزه اجتماعی — یعنی بالاتر از همه مبارزه طبقاتی در جامعه طبقاتی– نه تنها درک کامل حقیقت، بلکه تبدیل آن به واقعیت مادی نیز غیرممکن خواهد بود.[۳]
رهبری کردن بر مبنای منافع اساسی توده ها اساسا به این خاطر ممکن است که رهبری علم آن را دارد که بطور عینی تعیین کند منافع مردم چیستند. اما رهبری به این شکل نخواهد بود که همه را وادار به راهپیمایی اجباری به آن جهت کرده بلکه در عین حال باید فضای زیادی برای آنکه مردم در جهت های مختلف حرکت کنند وجود داشته باشد. اما در اینجا نیز تضادی وجود دارد. نمی توان افکار و سیاست های حاکم در هر دولت پرولتری در هر برهه تاریخی را مستقیما مترادف با حقیقت دانست (حتا اگر دولت سوسیالیستی واقعی باشد) و قطعا نباید مترادف با افکار و سیاست های دولت های غیر پرولتری و ارتجاعی، چه با نقاب باشند یا بی نقاب، دانست.[۴] در کنار این مسئله و نقش حیاتی حزب برای رهبری، با تضاد تهی شدن حزب از محتوای انقلابی و به ضد خود بدل شدن آن مواجه هستیم. این معضل از ماهیت حزب نشات نمی گیرد بلکه همان تضادهای جهان بزرگتر که وجود پیشاهنگ را ضروری می کنند، آن را به عقب به مسیر سرمایه داری می رانند. به همین خاطر است که از طرفی مسئله خط سیاسی و روش و رویکرد علمی در هسته رهبری کننده تعیین کننده است و از طرف دیگر باید بر بسیج آگاهانه توده ها برای تغییر خود و تغییر جهان از جمله برهم کنش مدام با حزب اتکا کرد. این مسئله خود بار دیگر بر اهمیت درگیر شدن مردم در کار و مبارزه فکری و ایجاد فضای جوشش فکری تاکید می گذارد.
یک جنبه کلیدی جامعه سوسیالیستی در همین راستا عبارت از این است که باید برای آن ها که در جامعه کهنه تحت استثمار و ستم بودند و بطور موثر از اعمال قدرت سیاسی و اداره جامعه و عرصه های فکری و بطور کل کار با ایده ها بیرون رانده شده بودند وسایلی فراهم کنند تا آنها با هدف دگرگونی مستمر جامعه در جهت کمونیسم، در این عرصه ها مشارکت کنند. به عبارت دیگر دوباره مشارکت آنها جهت و مقصدی دارد و صرفا دموکراسی ناب مفروضی که محتوای اجتماعی ندارد (که اصلا نمی تواند وجود داشته باشد) نیست.[۵] بسیاری در این مورد خواهند گفت که شما با یک دست حقی را می دهید و با دست دیگر آن را پس می گیرید! چرا که می گویید مشارکت توده ها، اما اجازه نمی دهید توده ها تصمیم بگیرند به کدام سمت بروند! پاسخ این است که بسیار جنایتکارانه خواهد بود اگر نیرویی که رهبری را در طی پروسه انقلاب که توده های بسیاری فداکاری کرده اند، کسب کرده به راحتی اجازه دهد که نظم ستمگرانه پیشین که در تضاد با منافع همان مردم است غالب شود، در عین حال که نمی تواند علی رغم میل توده ها با زور حکومت کند. پس یک رابطه دیالکتیکی بین هسته رهبری کننده و الاستیسیته بسیاری از اقشار مختلف جامعه که حول این هسته شکل گرفته، وجود دارد که بر مبنای این هسته مستحکم و در چارچوب دولت سوسیالیستی کارکرد دارد.
این دیدگاه از دولت سوسیالیستی نه تنها متفاوت از انواع دموکراسی/دیکتاتوری های بورژوایی است بلکه با دیدگاه های رایج از سوسیالیسم نیز تفاوت قابل ملاحظه ای دارد. از یک طرف در مقابل دیدگاه شورایی و پلورالیستی قرار دارد که برای مشارکت آحاد مردم از جمله کارگران، ملل تحت ستم، زنان و… در امور اقتصادی سیاسی و اجتماعی هیچ جهت و محتوای اجتماعی و هسته مستحکمی قائل نیست و از طرف دیگر، در مقابل مدل های کلاسیک دولت سوسیالیستی قرار دارد که در آن، دولت دنباله مستقیم حزب و در نتیجه یکسان با آن است. نقش رهبری حزب در رابطه با این دولت عمدتا به این شکل نیست که حزب در نهادهای گوناگون دولت سلطه تشکیلاتی اعمال می کند هرچند روابط و مکانیسم های تشکیلاتی نیز موجود هستند اما این نقش رهبری که به ویژه در رابطه با نهادهای کلیدی خاصی مانند نیروهای مسلح اعمال می شود، بالاتر از هرچیز و به اساسی ترین وجه در تاثیرگذاری ایدئولوژیک و سیاسی و مبارزه برای جذب دائمی توده های مردم به سمت انقلاب کمونیستی تبارز می یابد. همانطور که گفته شد، هدف نهایی ایجاد یک جهان کمونیستی رها از هر گونه ستم و استثمار، جهتگیری تمام این پروسه و ابزارهای لازم در هر مقطع و هر کشور را تعیین می کنند و به شکل اصولی باید از این هدف نشات گرفته باشند. به همین دلیل بطور مثال انترناسیونالیسم یک بعد حیاتی این دولت است و یک تفاوت اساسی این دموکراسی/دیکتاتوری است که هم در اعمال بایدها و نبایدهای اقتصادی و سیاسی و هم در حق و حقوق مردم (حقوق مهاجران و ملل تحت ستم سابق) و هم در روابط بین المللی، سیاست های کلان و خرد جامعه سوسیالیستی بازتاب دارد. این دولت سوسیالیستی برای حفظ خصلت سوسیالیستی خود باید به مثابه منطقه پایگاهی برای انقلاب کمونیستی در سراسر جهان عمل کند زیرا فقط در آن صورت است که می تواند تمام تمایزات طبقاتی، تمام روابط تولیدی استثمارگرانه که به این تمایزات منجر می شوند، تمام روابط اجتماعی ستمگرانه که بر مبنای این روابط تولیدی وجود دارند و تمام افکار و ارزش های سنتی که این روابط را تقویت می کنند، از میان بردارد و به عصری برسد که انگلس گفت: با الغای طبقات و دولت، جامعه کمونیستی «کل ماشین دولتی را به جایی خواهد سپرد که متعلق به آنجاست: به موزۀ اشیاء عتیقه، در کنار دوک نخ ریسی دستی و تبر برونزی.»[۶] و دموکراسی نیز در کنار آنها، جای شایسته اش را خواهد یافت.[۷]
در پایان این سلسله مقالات مانند پایان بندی کتاب دموکراسی: آیا بهتر از آن نمی توانیم؟ به این جمعبندی می رسیم که می توانیم و باید به چیزی بهتر از آن دست یابیم.
[۱] بیانیه باب آواکیان به مناسبت سال ۲۰۲۱ میلادی
[۲] دموکراسی، آیا بهتر از آن نمی توانیم؟ فصل هفتم، باب آواکیان
[۳] Avakian, Horrible End or an End to Horror? P.161
[۴] Avakian, Horrible End or an End to Horror? P. 163
[۵] گشایش ها، باب آواکیان
[۶]انگلس، منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت. در منتخب آثار مارکس و انگلس به انگلیسی ص ۳۳۰
[۷] دموکراسی، آیا بهتر از آن نمی توانیم؟ فصل هشتم، باب آواکیان