امپریالیسم چین در مقابل امپریالیسم آمریکا

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

سیر تحولات نظام سرمایه داری امپریالیستی در جهان، دست آخر چین را از یک شریک نزدیک امپریالیسم آمریکا تبدیل به یک رقیب کرد. تحلیلگران گوناگون، رقابت آمریکا و چین را به صورت «رقابت دو ابرقدرت» تحلیل می کنند که با جنگ تجاری و با تلاش برای بیرون کردن یکدیگر از فن آوری ها و منابع کلیدی، در حال از بین بردن کامل روابط درهم تنیده اقتصادی میان یکدیگر هستند و به این ترتیب «یک واقعیت ژئوپلتیک جدید» را به ثبت رسانده و قدرت های دیگر را نیز مجبور به انتخاب کرده اند.

پیش زمینه

احیاء سرمایه داری در چین از سال ۱۹۷۶ به بعد با سرنگون شدن دولت سوسیالیستی و حزب کمونیست به دست گروهی از رهبران حزب کمونیست که خط مشی احیای سرمایه داشتند، کلید خورد. انقلاب کمونیستی در چین در ۱۹۴۹ پس از نزدیک به ربع قرن جنگ خلق علیه طبقات فئودال و سرمایه داران وابسته به انواع قدرت های استعماری- امپریالیستی به پیروزی رسید. پیشاپیش و طی نزدیک به ربع قرن جنگ خلق تحت رهبری حزب کمونیست چین، فئودالیسم در مناطق وسیع پایگاهی ریشه کن شده بود، ساختار یک دولت موقت به وجود آمده بود که دهقانان فقیر و بی زمین را در بنای یک اقتصاد «دموکراتیک نوین» رهبری می کرد: بر پایه پیشبرد انقلاب ارضی، انقلاب در موقعیت اجتماعی و اقتصادی زنان (قانون تقسیم اراضی به تساوی میان زن و مرد و قانون ازدواج و طلاق فوری با تقاضای زنان، مقابله با فرهنگ و سنت پدرسالاری دینی- کنفسیوسی و غیره). پس از پیروزی انقلاب، فئودالیسم در بقیه نقاط چین و سرمایه داری وابسته به امپریالیست ها کاملا ریشه کن شد و توسعه سوسیالیستی در اقتصاد چین، یک زیربنای اقتصادی منسجم و در خدمت به تامین نیازهای همه آحاد کشور به وجود آورد. در مرکز پیشبرد این توسعه، یک طبقه کارگر وسیع در شهر و روستا بود که دائماً سطح سیاسی اش را در دنبال کردن اهداف انقلاب سوسیالیستی و همچنین مهارت های فنی اش را بالا می برد و در ترکیب با قشر متخصص و مدیر، توسعه اقتصادی را پیش می برد و به کم کردن تضاد میان کار یدی و کار فکری، تضاد میان زن و مرد، تضاد میان شهر و روستا، تضاد میان کارگر و دهقان، تضاد میان توسعه اقتصادی و حفظ محیط زیست و غیره توجه ویژه داشت و دستاوردهای عظیم درو می کرد. اما هم زمان، زیر فشار سیستم سرمایه داری جهانی بود که این کشور سوسیالیستی را محاصره کرده بود. این فشارها به ویژه پس از احیای سرمایه داری در شوروی از میانه دهه ۱۹۵۰ به بعد افزایش یافت. این فشارها، و همچنین وجود میراث سرمایه داری از گذشته بستر رشد تفکر و برنامه احیای سرمایه داری در حزب کمونیست چین شد که با نام دن سیائوپین و برنامه «بیست ماده ای» او مشخص می شد و تحت عناوینی مانند «توسعه سوسیالیستی با مختصات چینی» و «اقتصاد بازار سوسیالیستی» عرضه می شد. 

از چین سرمایه داری به چین سرمایه داری امپریالیستی

با سرنگونی دولت سوسیالیستی به دست بورژوازی جدید که از دل حزب کمونیست برخاسته بود و بر شالوده مصادره و خصوصی کردن ثروت های عظیم سوسیالیستی که به دست صدها میلیون کارگران و مردم آزاد تولید شده بود، سیستم سرمایه داری در چین بنا شد. سرمایه های خارجی (به ویژه آمریکایی) چین را تبدیل به یک کشور سرمایه داری پیشرفته کردند. 

چین، در دوره «گلوبالیزاسیون» سرمایه داری که بعد از فروپاشی بلوک شوروی آغاز شد، از یک کشور سرمایه داری تبدیل به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی با نفوذ مهم ژئواقتصادی و ژئو پلتیک در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین شد و اقتصادش با بقیه کشورهای سرمایه داری امپریالیستی، به ویژه آمریکا، درهم تنیده شد. در این مقام، به سرعت و تحت فشار ضرورت های گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی اش به مثابه یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی، تبدیل به چالش گر و رقیب عمده آمریکا شد. 

منبع تنشی که اکنون میان آمریکا و چین وجود دارد و می تواند منتهی به جنگ بزرگ میان این دو قدرت امپریالیستی شود، همین جاست. چین نیاز دارد که دامنه نفوذش را در جهان افزایش دهد و آمریکا نیاز دارد که مانع از این شود. چین نیز به عنوان امپریالیست تازه نفس می خواهد جایی که «شایسته» خود می داند را در نظام جهانی داشته باشد، سلطه آمریکا بر نظام سرمایه داری امپریالیستی را به چالش بگیرد و برای یارگیری از میان دیگر قدرت های امپریالیستی و دولت های کوچکتر منطقه آسیا-اقیانوسیه آرام و خاورمیانه تلاش کند. 

با وجود آنکه قوه محرکه رقابت میان امپریالیست ها بسیار قوی است، اما روند رقابت و جنگ های اقتصادی میان قدرت های امپریالیستی می تواند سال ها به طول بیانجامد و به یک زورآزمایی نظامی در جنگی مستقیم میان آن ها منجر نشود. اما در این فاصله صرفاً به جنگ اقتصادی و سیاسی علیه یکدیگر اکتفا نخواهند کرد. هر صف آرایی اقتصادی و نظامی قابل توجه که در نقاط مهم ژئواستراتژیک جهان رخ دهد، از جمله چنانچه جنگی با ایران به راه افتد، بخشی از این رقابت جهانی و تابع آن خواهد بود. تا چند سال پیش، اندیشکده های امنیتی و نظامی وابسته به امپریالیسم آمریکا طی مطالعات استراتژیک گسترده، «جنگ سیاسی» را برای مقابله آمریکا با چین و روسیه پیشنهاد می کردند.[۱] یعنی، آمریکا باید سلاح های «جنگ سیاسی» را فعالانه به کار گیرد، زیرا روسیه و چین در تضعیف هژمونی آمریکا در نقاط مختلف جهان و حتا ایجاد هرج و مرج سیاسی در داخل آمریکا از این روش «موثر» و «کم هزینه» حداکثر استفاده را کرده اند (به قول اندیشکده های جمهوری اسلامی: استفاده از «قدرت نرم» که به معنای گسترش بنیادگرایی اسلامی که با استروئید «مقاومت ضد امپریالیستی» تقویت شده است). و تأکید می‏کنند ایران نیز در خاورمیانه از این استراتژی علیه آمریکا استفاده کرده است. در دوران ریاست جمهوری ترامپ (۲۰۱۶-۲۰۲۰) این اندیشکده ها به دولت آمریکا پیشنهاد داده اند «دپارتمان دفاع ایالات متحده» که فرماندهی پیشبرد جنگ های «نامنظم» را عهده دار است همراه با سازمان سیا و وزارت امور خارجه رهبری پیشبرد «جنگ سیاسی» دامنه دار علیه چین، روسیه و ایران را در دست بگیرند و در این کار همه عناصر قدرت آمریکا را در سطح «پایین تر از درگیری نظامی متعارف» به کار گیرند.[۲]

بخش مهمی از این «جنگ سیاسی» استفاده آمریکا از قدرت اقتصادی اش است که در دوره ریاست جمهوری ترامپ جهش کرد. در اینجا منظورمان استفاده از تحریم علیه ایران و ونزوئلا نیست، بلکه علیه رقبای عمده آمریکا است. آمریکا شبکه تجاری بین المللی اش را تبدیل به سلاحی کرده و از این جنگ نه برای گرفتن امتیازات اقتصادی بلکه برای ایجاد فضای بی ثباتی در میان شرکای تجاری اش در اروپا نیز استفاده می کند.[۳] در نتیجه جهان هم با «نظم نوینی» در عرصه فن آوری و مالی مواجه است. تمام اصول به اصطلاح «بازار آزاد» و اقتصاد سرمایه داری «نئولیبرال» مبنی بر عدم دخالت دولت در اقتصاد و حرکت سرمایه که سه دهه تبلیغ می شد، یکی پس از دیگری توسط ترامپ لگدمال شدند و در دوره بایدن به شکل سابق باز نگشتند. طبق فرمان ترامپ معامله و استفاده از نیمه هادی ها و نرم افزارهایی که توسط رقبای آمریکا ساخته می شوند، ممنوع شد و قانونی به اسم فیررما در آمریکا تصویب شد که بر سرمایه گذاری های خارجی در کمپانی های دره سیلیکان نظارت می کند. این ها شرایط و ابزاری است که در گذشته، در دوران جنگ جهانی استفاده می شدند. تاثیرات جنگ اقتصادی آمریکا به خاطر آن است که آمریکا گرهگاهِ شبکه ای است که زیربنای جهانی سازی را تشکیل می‏دهد.[۴] آمریکا میزبان یا کنترل کننده بیش از ۵۰ درصد پهنای باند فرامرزی است، حدود ۸۸ درصد از تجارت ارزی جهان با دلار آمریکا است و بر صندوق بین المللی پول سلطه دارد.بنابراین، مساله صرفا قدرت نظامی اش و ۶۵۰۰ کلاهک هسته ای و غیره نیست. 

اما چین به عنوان قدرت امپریالیستی تازه نفس، دست روی دست نگذاشته و به سبک خود در حال پیشبرد «جنگ سیاسی» و قدرت نمایی نظامی است و از بی اعتمادی متحدین آمریکا در اروپا و منطقه آسیا-اقیانوسیه برای گسستن پیمان ها و اتحادهای استراتژیک آن ها سود می جوید. نهادهای مالی و امنیتی بین المللی مانند سازمان همکاری شانگهای را در مقابل نهادهای بین المللی تحت هژمونی آمریکا تقویت می کند. چینی ها در منطقه آسیا-اقیانوسیه سخت در تلاشند تا اتحاد استراتژیک میان ژاپن و کره جنوبی و آمریکا را بر هم بزنند. پکن از طریق صدور سرمایه (فینانس و صدور فن آوری و سرمایه گذاری مستقیم) و پیمان های نظامی و امنیتی در بسیاری از کشورهای آسیایی و آفریقایی جای امپریالیست های قدیمی تر را گرفته است و حتا با روسیه که تاکنون شریک اقتصادی و سیاسی و نظامی اش بوده، بر سر نفوذ در کشورهایی مانند جمهوری های آسیایی و ایران رقابت می کند. کشورهای آفریقایی یکی پس از دیگری به زیر سلطه سرمایه مالی و کمپانی های زیرساختی چین در می آیند. چین حتا در اروپا با خرید شرکت ها، به فن آوری آن ها دسترسی پیدا می کند. علاوه بر این در زمین و هوا و فضا در حال رقابت نظامی با آمریکا است و هدفش رسیدن به برابری تسلیحاتی با نخستین قدرت نظامی جهان است. این ها گوشه ای از رقابت و جدال همه جانبه ای است که میان آمریکا و چین در جریان است. وقایع خاورمیانه و مشخصا تنش میان آمریکا و جمهوری اسلامی، میلیتاریزه تر شدن خلیج و اقیانوس هند از سوی آمریکا تحت لوای حفاظت از خطوط دریایی این منطقه را باید در این چارچوب گذاشت و درک کرد. اگر جنگی علیه ایران از سوی آمریکا و یا متحدینش رخ بدهد، بخشی از همین صحنه بزرگتر و تدارک برای رویارویی های بزرگتر خواهد بود.

زیربنای این وضع تشدید تضاد اساسی عصر سرمایه داری است

زیربنای تشدید تضاد میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی، تشدید تضاد اساسی عصر سرمایه داری یعنی تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی یا تصاحب خصوصی این تولید اجتماعی است. سرچشمه کلیه معضلات جهان امروز از گرسنگی فراگیر، مهاجرت های صد میلیونی به علت جنگ و سرکوب سیاسی و نابودی محیط زیست و جنگ های بی انتها همین جاست. تولید اجتماعی، انسان های چهار گوشه کره زمین را به یکدیگر متصل کرده است. پایه مادی پیش برد انقلاب علیه این وضعیت با استراتژی انترناسیونالیستی نیز در همین جاست. باب آواکیان در کتاب «گشایش ها: گشایش تاریخی با مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین» می گوید: 

پایۀ مادی انترناسیولیسم در توسعۀ هرچه بیشتر نظام سرمایه داری و تبدیل آن به نظام بین المللی امپریالیسم سرمایه داری و ویژگی های مختلف آن، از جمله سرمایه گذاری و استثمار هرچه کامل تر در مقیاس بین المللی است. (برخلاف مراحل اولیه سرمایه داری که در آن، تولید به طور عمده در کشور اصلی صورت میگرفت و تنها جستجو برای بازار برای این محصولات بین المللی انجام میشد) فرآیند تولید، به طور فزاینده ای در دهه های گذشته، بین المللی شده است. این یک سیستم کلی با بسیاری از اجزای مختلف است که هر یک از آنها در درون این سیستم کلی دارای قوای محرکه خود نیز هستند. قوای محرکه این سیستم به طور کل در سطح جهانی– نه منحصرا، بلکه عمدتا و در ارتباط دیالکتیکی با اوضاع در مناطق و کشورهای خاص–  عامل عمده در تعیین بستر عینی برای مبارزه انقلابی در کشورهای خاص است و هنگامی که از طریق این فرایند دیالکتیکی، تضادها در کشورهای خاص به شکل خاصی حاد می شوند، می تواند منجر به ظهور یک وضعیت انقلابی در آن کشورها شود. پس، کشورهای خاص دارای قوای محرکه {دینامیک های} خود هستند اما آن شرایط مادی که بر توسعه مبارزه انقلابی تأثیر می گذارد و در نهایت می تواند منتهی به ظهور یک وضعیت انقلابی در آن کشورهای خاص شود، از درون این قوای محرکۀ {دینامیک های} خاص و یا حتا اساسا از درون آن ها، به ظهور نمی رسد.


[۱] برای نمونه نگاه کنید به:

Robinson, Linda and others (2018) Modern Political Warfare, Current Practices and Possible Responses. RAND Corporation

«جنگ سیاسی» شامل تأثیر گذاشتن در ترکیب سیاسی یک حکومت و تصمیم گیری های آن، خرابکاری در نظام فرمانروایی رقیب، زمینه چینی برای واژگون کردن حکومتی و جایگزین کردن آن با حکومتی دیگر، دزدی اطلاعات فن آوری، کارزارهای دیپلماتیک، تحریم اقتصادی و رسانه های تبلیغاتی «سفید»، کارزارهای اشاعه اطلاعات غلط (Disinformation) و جنگ روانی «سیاه»، عملیات نظامی و خرابکارانه، استفاده از نیروهای مزدور، ترور، کودتا، دست زدن به جنگ های به اصطلاح «محدود»، کمک رسانی به نیروهای به اصطلاح «مقاومت»، جنگ سایبری و حتا حمایت از گانگسترها و جنگ سالاران بومی و منطقه ای. مثلا روسیه در جنگ اوکراین بر باندهای جنایتکار محلی تکیه کرده و به آن ها اطلاعات و تسلیحات می رساند و آتش ارتش روسیه به عملیات آن ها پوشش می داد. یا استفاده آمریکا از باندهای اسلام گرا در افغانستان هنگام اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیسم شوروی. استفاده گسترده جمهوری اسلامی از مزدوران شیعی عراقی و افغانستانی در جنگ سوریه، همه در این زمره اند. برای اولین بار جورج کِنان دیپلمات وزارت امور خارجه آمریکا در دوره پس از پایان جنگ دوم، «جنگ سیاسی» را مفهوم سازی و تبیین کرد و گفت حتا برای دوران «صلح» لازم است. کل کارزار ضد کمونیستی پس از جنگ دوم بر اساس این دکترین پیش رفت. کنان نوشته است: «جنگ سیاسی به کاربست منطقی دکترین کلازویتس در دوران صلح است. در گسترده ترین معنایش به معنای به کار گرفتن کلیه ابزار ممکن، کمتر از ورود به جنگ، برای دست یافتن به اهداف ملی است. این ها از عملیات علنی مانند ائتلاف های سیاسی، اقدامات اقتصادی و تبلیغات «سفید» هست تا عملیات مخفی مانند حمایت مخفی از عناصر خارجی «دوست»، جنگ روانی «سیاه» و حتا تشویق مقاومت زیرزمینی در کشورهای متخاصم.»

Kennan, George F (1948) Organizing Political Warfare

[۲] در اینجا منظور از «متعارف» یعنی جنگ ارتش های دو کشور با یکدیگر است. آن ها تأکید می‏کنند که این روش برگرفته از تجارب دوران «جنگ سرد» با اتحاد شوروی سابق است.

Cleveland, Charles and others (July 2018) An American Way of Political Warfare. Rand

https://bit.ly/2FApShN

[۳] The Economist. 6 June 2019

[۴] The Economist. 6 June 2019