نشریه «آتش» شماره ۱۵۶- آبان ماه ۱۴۰۳
نشریه «آتش» شماره ۱۵۶- آبان ماه ۱۴۰۳
- تله مرگِ امید بستن به امپریالیسم و تله مرگِ امید بستن به مقاومت اسلامی علیه امپریالیسم
- ایجاد یک دنیای کاملا متفاوت ممکن است، اما باید برای آن جنگید!
- این جنگ ما نیست و جنگِ ما برای چه و برای کیست؟
- گوشه ای از جنایت های امپریالیسم آمریکا در دنیا (هائیتی، یمن، جنگ در خاورمیانه)
- واقعیت کمونیسم: معرفت شناسی کمونیسم به مثابه علم
- باز هم در مورد محیط زیست، باز هم در مورد تنها راه جلوی پای ما برای جهانی دیگر
تله مرگِ امید بستن به امپریالیسم و تله مرگِ امید بستن به مقاومت اسلامی علیه امپریالیسم
امپریالیسم آمریکا، دور جدیدی از جنگ های جنایت کارانه علیه مردم خاورمیانه را آغاز کرده است و ایران نیز در چند قدمی آن است. جنگ های آمریکا در خاورمیانه ادامۀ سیاست ستم امپریالیستی آن علیه مردمان این منطقه است. این ستمگری امپریالیستی یک رابطه دائمی و ساختاری با کشورهای «جهان سوم» است. اما در مقاطعی، شکل مستقیم تر به خود می گیرد: از کودتاهای نظامی برای جا به جایی در رژیم های حاکم تا تجاوز نظامیِ آشکار. تحمیل این نوع انقیاد «ملی» یک ضرورت دائمی برای امپریالیسم است. زیرا وجود کشورهای تحت سلطه و جمعیت عظیم مردم تحت ستم در این کشورها، یک عامل حیاتی و استراتژیک از سیستم سرمایه داری امپریالیستی و بخشی از سوخت و ساز آن است. طبقات و قشرهای مختلف در کشورهای تحت سلطه، به این انقیاد به طور متفاوت واکنش نشان می دهند. اغلب اوقات، توده های مردم در واکنش به این ستم، به دنبال جریان های مختلف سیاسی می روند که ادعای مبارزه علیه ستم امپریالیستی دارند، بدون آنکه آگاه باشند که پلاتفرم های آنها هرگز به رهایی از این انقیاد منتهی نمی شود. امروز از آن مقاطع گره گاهی در تاریخ ایران است که قشرهای تحت ستم و استثمار جامعه ما، کارگران و زحمتکشان و قشرهای متوسط جامعه و به ویژه دانشجویان، باید آگاه شوند و بتوانند تشخیص دهند که کدام «راه ها» یا پلاتفرم های سیاسی، نمی توانند مبارزه یا مقاومت علیه امپریالیسم را به رهایی واقعی از این سیستم برسانند و کدام راه می تواند. تئوری و تجربه تاریخی ثابت کرده است که فقط یک پلاتفرم هست که می تواند نیرویی را به وجود آورد که راهی را باز کند که به رهایی از این ستمگری امپریالیستی برسد و آن هم پیشبرد مبارزه ضد امپریالیستی بر بستر یک انقلاب کمونیستی برای استقرار دولت و جامعه ای سوسیالیستی است. هر شکل از کم بها دادن به این راه و نقشه راه آن، در این مقطع تاریخی، یک بار دیگر نیروهای بالفعل و بالقوه مترقی در جامعه را نابود خواهد کرد. شوربختی مردم ایران در مقطع کنونی آن است که رژیم حاکم بر ما در ایران نیز تحت حمله امپریالیست هاست و رژیمی که ۴۶ سال از خون این مردم آشامیده است، بیشرمانه تلاش می کند تا مردم را از طریق دامن زدن به حس ملی گرایی ارتجاعی با خود همراه کند و از طرف دیگر، امپریالیست های آمریکایی و اسراییل، در تلاش اند تا نفرت مردم از جمهوری اسلامی را بسیج کرده و آنان را با جنایت های خود در خاورمیانه و جنگ محتملی که در ایران آغاز خواهند کرد، همراه کنند. در مقابل این دو تله مرگبار یک راه و مسیر و فرآیند رهایی بخش است که سرنگونی جمهوری اسلامی و مبارزه با ستم امپریالیستی دو جنبۀ تعیین کنندۀ و جدایی ناپذیر آن است.
تضادهای میان امپریالیسم آمریکا با جمهوری اسلامی هرگز نباید این واقعیت را پنهان کند که بیش از ۱۰۰ سال است که سلطه بر ایران عمیقاً در تار و پود امپریالیسم جهانی تنیده شده است که توسط ایالات متحده و دیگر قدرتها از طریق دسیسههای پنهان، قلدری اقتصادی، حملات نظامی و تهاجم به اجرا درآمده است. این رابطه و این تاریخ، عامل اصلی هر جنگی است که ممکن است از سوی امپریالیسم آمریکا با واسطۀ اسراییل یا بی واسطۀ آن، در ایران آغاز شود. در تمام دوره پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا در همۀ رخدادهای سیاسی که شکل دهندۀ اوضاع ایران بوده است، دخالت داشت. به طور مثال، یکی از دغدغه های مهم آمریکا سرکوب خیزش های دهقانی بود. (رجوع کنید به اسناد کتاب «شورش دهقانان مُکریان. ۱۳۳۱-۱۳۳۲، امیرحسن پور). کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) علیه مصدق نیز یکی از آنهاست. انگیزه واقعی آمریکا از کودتای ۲۸ مرداد را سازمان سیا در یادداشتی چنین بیان می کند: «عملی کردن سقوط دولت مصدق و جایگزینی آن با یک دولت غربگرا به رهبری شاه با نخست وزیری [سرلشکر] زاهدی». ایالات متحده از کودتای ۱۳۳۲ استفاده کرد تا وارد ایران شود و جایگزین بریتانیا به عنوان سلطه گر اصلی شود. برنامه های ملی مصدق ملغا شد و غولهای نفتی ایالات متحده بر سر خوان یغما نشستند و سودهای هنگفت نصیب شان شد. این کودتا، هشدار به باقی رژیم های منطقه هم بود که قلدر امپریالیست تازه وارد در خاورمیانه، آمریکا است. برقراری دولت استعماری اسراییل در سرزمین های فلسطین هم با همین هدف بود.[۱]
آمریکا، نقش مهمی در نابود شدن خیزش انقلابی ۱۳۵۷علیه رژیم شاه داشت. سال ۱۳۵۷ و با اوج گیری مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه، امپریالیسم آمریکا همراه با سه کشور صنعتی غرب بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی در ۷ ژانویه ۱۹۷۹، راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی باز کردند. زیرا رژیم شاه را دیگر مناسب حفظ سلطه اش در خاورمیانه نمی دید و بنیادگرایان اسلامی را نزدیک ترین متحد خود برای سپردن ساختار دولتی و زیربنای اقتصادی و ستون فقرات نظامی و امنیتی که در ایران ساخته بود به حساب می آورد که به اندازه رژیم شاه، متعهد به کشتار کمونیست ها، سرکوب خیزش های کارگری و دهقانی و زنان و جنبش های دانشجویی و ملی و روشنفکری که در سراسر ایران سربلند کرده بودند باشد و همچنین سدی باشد در مقابل گسترش نفوذ امپریالیسم شوروی که سلطه آمریکا را در خاورمیانه به چالش گرفته بود. بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی، فوراً در همه زمینه ها به سرعت دست به کار شدند و حمام خون از همه این اقشار به راه انداختند و حتا به جریانات وابسته به شوروی که با جمهوری اسلامی «بیعت» کردند، رحم نکردند. این تاریخ را همه می دانند. جمهوری اسلامی، نه تنها هیچ گسستی از سیستم سرمایه داری جهانی نکرد بلکه ایران را هرچه عمیق تر در آن ادغام کرد و به طور روزافزون، خود را به عنوان دولت طبقه سرمایه داران کلان وابسته به سیستم سرمایه داری جهانی مستقر کرد و تحکیم بخشید. با وجود این ها، هرگز برای آمریکا قابل قبول نبود که جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از طریق «ضد آمریکایی» معرفی کردن خود کسب کند، به تقویت نیروهای بنیادگرای شیعه در کشورهای وابسته به آمریکا بپردازد و به ویژه اسراییل را که پایگاه نظامی عمدۀ آمریکا در منطقه بود، به عنوان «غاصب سرزمین های اسلامی» آماج قرار دهد و بالاخره این که در ده سال گذشته، به سمت اتحاد با دو قدرت امپریالیستی چین و روسیه برود.
قطب بندی مضر و منحط سیاسی
تضاد میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا، در مقاطع مختلف تا حد گسترش جنگ های امپریالیستی آمریکا در خاورمیانه به ایران حدت یافته و امروز هم در یکی دیگر از آن نقاط گره گاهی هستیم. همین تضاد، همواره منبع تولید گیجی در میان مردم و مهمتر از آن، گیجی در میان قشر روشنفکران و جریان های سیاسی مختلف، در مورد ماهیت جمهوری اسلامی و ماهیت امپریالیسم آمریکا بوده است. به طوری که عده ای، جمهوری اسلامی را به عنوان دیوار «مقاومت» در مقابل ستمگری امپریالیستی دیده اند و عده ای دیگر، امپریالیسم آمریکا و دیگر قدرت های امپریالیستی غربی را توزیع کنندۀ «دموکراسی» و منبع «آزادی و رفاه». دو سوی این قطب بندی در مقاطع مختلف به لحاظ وزنی که در میان توده های مردم و همچنین روشنفکران و فعالین سیاسی داشته اند، در نوسان بوده است. مشخصا، در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» و حتا پیش از آن، امید بستن به امپریالیست ها برای خلاص شدن از جمهوری اسلامی گرایش قدرتمندی نه فقط در میان توده های خشمگین بلکه در میان فعالان حقوق بشر و جنبش های اجتماعی مختلف بود (در این جا، جریان های سیاسی وابسته به امپریالیست های غرب مانند پهلوی-چی ها را کنار می گذاریم). با شروع نسل کشی در غزه و حملات اسراییل به نیروهای اسلام گرای حزب الله در لبنان، شاهد آن هستیم که در میان مردم عادی عده زیادی حامی اسراییل و آمریکا و خواهان «حمله به ایران» هستند و در طرف دیگر، در میان دانشجویان و روشنفکران دموکرات جامعه، گرایش به اتحاد با «مقاومت ضد امپریالیستی» جمهوری اسلامی و حماس در غزه و حزب الله در لبنان وزنه بیشتری یافته است؛ به طور مثال، رجوع کنید به بیانیه جمعی علیه «نظم نوین» تحمیلی بر خاورمیانه. (در اینجا، حرفه ای های «محور مقاومتی» را کنار می گذاریم؛ هرچند که بیانیۀ جمعی علیه «نظم نوین» توانسته میان بخشی از فعالان سیاسی و روشنفکران مخالف حکومت و «محور مقاومتی» ها و اصلاح طلبان حکومت یک «وفاق ملی» به وجود آورد. و حتا امثال قوچانی فاشیست و جلایی پور که گاه و بیگاه برای سرکوب های فاشیستی سپاه در کردستان در اوایل انقلاب دلتنگی می کند، آن را امضاء کرده اند و سایت های حکومتی بیانیه را با کامنت های مثبت منتشر کرده اند). به یک کلام، هم امپریالیست ها و هم جمهوری اسلامی در میان روشنفکران یا فکرسازان جامعه، یارگیری می کنند. نتیجه اش به وجود آمدن قطب بندی یا صف آرایی سیاسی ای است که به شدت علیه مردم و آینده ای است که بسیاری از همین روشنفکران دموکرات که «بیانیه جمعی» را امضاء کرده اند، آرزوی رسیدن به آن را دارند.
در تاریخ خاورمیانه و به طور کلی «جهان سوم» مقاومت در مقابل ستم امپریالیستی، کودتاها و جنگ های امپریالیستی، حتا زمانی که مترقی بود محتوم به شکست بوده اند. مثلا در ایران، آماج کودتای ۲۸ مرداد امپریالیست ها حکومت دکتر مصدق و نیرویی که عمدتاً در مقابل آن مقاومت می کرد جبهه ملی بود که پلاتفرمش رسیدن به جامعه ای سرمایه داری ملی و جای گرفتن در سیستم سرمایه داری امپریالیستی غرب بود. جنگ ویتنام، که توسط حزب کارگر ویتنام و هوشی مین رهبری می شد، خصلتی انقلابی داشت و با وجود آن که خود این حزب و رهبرانش کمونیست های انقلابی نبودند اما در اتحاد با چین سوسیالیستی بودند. با این وصف، در چارچوب هدفی پیش می رفتند که نتیجه اش ایجاد جامعه ای شد که با وجود فداکاری های عظیم، بازتولید یک جامعه تحت سلطه و وابسته به سیستم سرمایه داری جهانی بود. در شیلی آماج کودتای آمریکا، دکتر آلنده بود که در حین مقاومت کشته شد. آلنده هم شخصیتی مانند مصدق بود و پلاتفرمش توان مقابله با آمریکا و گسست از سیستم سرمایه داری امپریالیستی را نداشت. بنابراین، این مقاومت ها همیشه مترقی و اغلب دارای هدف انقلابیِ گسست از کلیت سیستم سرمایه داری امپریالیستی و نظام طبقاتی سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در این کشورها، نبودند. این ارزیابی در مورد مقاومت های ضد استعماری بعد از جنگ جهانی دوم هم مصداق دارد. کافیست نگاهی کنیم به جوامع ستمگرانه وحشتناکی که «مبارزین ضد استعمار» در آفریقا و خاورمیانه به وجود آوردند.
تنها مقاومت ضد امپریالیستی که هم بر مبنای یک پلاتفرم انقلابی پیش برده شد و هم به موفقیت رسید، انقلاب چین بود که بر مبنای هدف استقرار جامعه سوسیالیستی و با نقشه مناسب با این هدف و رهبری مناسب با این هدف پیش برده شد و اثبات کرد که رهایی از ستم امپریالیستی، در این عصر، تنها بر مبنای استراتژی انقلاب کمونیستی و استقرار جامعه سوسیالیستی ممکن است.
چه باید کرد؟ راه یک انقلاب واقعی را چگونه باید باز کرد؟
تغییر افکار مردم در سطح میلیونی در مورد تمام حقایق بالا، امر درجه اول و اساسی است. باید مردم را برحذر کرد از هرگونه همراهی با جنایت های اسراییل و آمریکا در فلسطین و لبنان، بدون قرار گرفتن تحت تأثیر ترفندهای ریاکارانۀ جمهوری اسلامی و بدون عقب نشینی از نقد افق ارتجاعی حماس و حزب الله و هدف سرنگونی جمهوری اسلامی. با مردم باید با صراحت حرف زد: اگر با هر کشتار در غزه، حالتان بد نشده است، باید گفت بیدارشوید! غزه تا تهران فاصله ای نیست (حتا اگر در آمریکای لاتین بود و نه در خاورمیانه) و بهتر است بدانید که در دیگ جوشان این سیستم سرمایه داری- امپریالیستی برای بقیه دنیا، از جمله برای ما، چه چیزی در حال پختن است. امپریالیسم آمریکا و اسراییل، سراغ همه مردم در جای جای ایران خواهند آمد و آن زمان دیگر فهمیدن واقعیت این جهان و تلاش برای نجات همه بشریت و نه فقط مردم ایران از دست این شر مطلق، دیگر دیر است. بایدن یکی از جنایت کارترین رئیس جمهورهای آمریکا است. او عامدانه دست ســرائیل را کاملاً برای کشتار مردم غزه باز گذاشــته و در فاصله یک سال پنجاه هزار تن سلاح مرگبار و بیش از هفتاد هزار تن بمب در اختیار اسراییل قرار داده تا کشتار مردم غزه را پیش ببرد. امپریالیسم یعنی مکیدن آخرین قطره های حیات میلیاردها انسان کارکن در جهان؛ یعنی استفاده از خشونت و قهر برای مهار خشم این بشریت تحت ستم و استثمار. بی رحمی و شقاومت و گندیدگی جمهوری اسلامی، نمونه کوچکی از همه محصولات امپریالیسم است. این خشونت و قهر از استقرار رژیم های سرکوب گر هست تا کشتار جمعی با برترین سلاح های سلاخی جمعی و تبدیل شهرهای بزرگ به تلی از سنگ و آهن که حتا موش ها هم در آن لانه نمی کنند. البته آنان وعده های پوچ و توخالی هم می دهند که بله، پس از برجای گذاشتن یک زمین سوخته و پیکرهای متلاشی شده و انسان های بی خانمان و آواره، برای آنها که زنده مانده اند، «رفاه» و «دموکراسی» به ارمغان خواهند آورد.
گنده گویی های سرداران سپاه و حرکات مشمئز کنندۀ حواریون خامنه ای فاشیست که برای موشک پراکنی های خطرناک جمهوری اسلامی هورا می کشند و آخوندهای گندیده ای که مدارس دخترانه را گاز شیمیایی می زدند و اکنون می گویند «نصف مردم جهان هم اگر بمیرید، فبها!»[۲] خشم برانگیز و نفرت انگیز است. اما، جشن و پایکوبی جاهلانه در دفاع از تبه کاری های اسراییل، درست آیینۀ روبروی آن است. به مردم باید گفت: این نوع احساسات و ایدئولوژی شایسته ستمگران شماست و نه شما! به راه انداختن یک جنبش توده ای و جدی در ضدیت با جنگ طلبی اسراییل و آمریکا و هر حرکت جمهوری اسلامی برای ورود به جنگ با اسراییل و آمریکا، باید همراه با افشا و نقد همه مظاهر فرهنگی و روبنایی بازیگران این جنگ باشد. در این راستا، سیاست جمهوری اسلامی ایران در «حمایت از مردم فلسطین» را باید افشاء کرد که چگونه آمال یک ملت تحت ستم استعماری را تبدیل به کارت قمار و اهرمی برای گسترش نفوذش در منطقه و مسابقۀ قدرت با همتایانش در دیگر کشورهای اسلامی کرده است. مرگ بر این نوع «مقاومت» گندیده و ارتجاعی.
نقد گرایش «ضد امپریالیستی» که آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزد
باید به روشنفکران مخالف رژیم که گرایش ضدامپریالیستی شان در چارچوب تنگ ناسیونالیستی است (و در «بیانیه جمعی علیه “نظم نوین” تحمیلی بر خاورمیانه» منعکس است) هشدار داد که، نمی توانید ضد امپریالیست باشید اما در برابر محتوای ارتجاعی مقاومتِ جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی اش در «محور مقاومت» به ویژه حماس و حزب الله لبنان سکوت کنید. این سکوت از سوی روشنفکران ایران، برای مردم جهان بسیار مضر است و خیانت به مردم فلسطین و کسانی است که واقعیت ستمگری و اشغالگری اسرائیل و حمایت قدرتهای امپریالیستی به ویژه آمریکا از آن را میبینند؛ اما در برابر این دنیای ستمگر و در مواجهه با جدالهای نابرابرش احساس ضعف میکنند و ایجاد یک رهبری انقلابی و اتکاء به ابتکار عملهای راستین تودهای در بطن جنبش فلسطین را ناممکن میدانند. به آنچه موجود است متوسل میشوند یعنی به جریان ارتجاعی «محور مقاومت» که پدر خوانده اش جمهوری اسلامی است و امروز تبدیل به مهره ای شده است بر صفحه شطرنج امپریالیست های چینی و روسی در رقابت شان با امپریالیسم آمریکا. این نوع «بیانیه ها» پیوستن به جریان بسیار قوی ضد کمونیستی حاکم در میان روشنفکران جهان است و وارد شدن در دو قطبی مهلک امپریالیسم-بنیادگرایی اسلامی است به جای شکستن این دو قطبی. حماس، حزب الله، داعش، طالبان و جبهههای قلابی «مقاومت» که این قبیل نیروها اینجا و آنجا شکل میدهند را باید افشاء کرد؛ ضدیت ایدهها و ارزشها و روابطی که اینان مدافع و نمایندهاش هستند با منافع مردم را باید نشان داد؛ به صراحت باید اعلام کرد که کشمکش و تخاصم و جنگ این نیروها با امپریالیسم و صهیونیسم با تضاد آشتی ناپذیری که میان تودههای ستمدیده با قدرتهای امپریالیستی و اسرائیل برقرار است یکی نیست؛ باید این مرتجعین و پایگاههای قدرتشان را سرنگون کرد، چرا که اینها نیز مثل اسرائیل از ستونهای نگهدارندۀ نظم حاکمند.
پولاریزاسیون در همه جا به نفع ارتجاع است. در ایران، اروپا، آمریکا و غیره. این ارتجاع است که دارد مردم را پولاریزه می کند. بسیاری از روشنفکران و کسانی که واقعاً خواهان مبارزه علیه سرمایه داری جهانی و جنایت هایش هستند، تسلیم وضع موجود می شوند. علتش در آن است که فقط آن چه «هست» را می بینند و نه پتانسیل های موجود در بطن اوضاع را. برهم زدن این وضع، نیازمند یک جنگ فکری بزرگ است. باید برای خطی بجنگیم که پتانسیل رهایی بخش را بالفعل کند. این پتانسیل اصلا بالفعل نیست و نیازمند دخالتگری خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح است: خطی که به طور علمی واقعیت اوضاع را بازتاب دهد و استراتژی سیاسی ای که گشاینده راه یک انقلاب واقعی باشد. در مورد این «خط» و پشتوانۀ تئوریک آن (کمونیسم نوین) یک مبارزه بزرگ باید در بگیرد تا نیرویی در جامعه تولید شود که بتواند با دهشت هایی که در راه است روبرو شده و از درون آن آینده ای بنیاداً متفاوت را برای مردم این جامعه و خاورمیانه و جهان بیرون کشد.
مسابقه جهانی جنایت در حال وقوع است و باید جلوی آن را بگیریم. حتا اگر یک میلیون بار تکرار کنیم که تنها راه پایان این وحشت، انقلاب کمونیستی و ترک سریع تمام چارچوبه های فکری و سیاسی تولید شده توسط سیستم حاکم است، باز هم کم گفته ایم.
[۱] آمریکا، بر مبنای کودتای ۲۸ مرداد، و با تکیه بر رژیم شاه و با تقویت قشر خاصی از طبقات سرمایه دار و ملاکان بزرگ، ایران را یک پایگاه نظامی کلیدی برای ایالات متحده کرد تا علیه مبارزات «آزادی بخش» (که عمدتاً توسط نیروهای خرده بورژوایی رهبری می شدند که خواهان ایجاد جوامع سرمایه داری مستقل بودند) وارد عمل شود و همچنین دژی باشد در مقابل اتحاد جماهیر شوروی که قبلاً به خاطر ماهیت سوسیالیستی اش در تیر رس آمریکا بود و بعداً، در اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی به خاطر این که یک کشور سرمایه داری امپریالیستی در رقابت با آمریکا شده بود، آماج سیاست های آمریکا در خاورمیانه بود.
[۲] آخوند میرصادقی، پدر معنوی اصولگرایان و بخشی از پروژه «وفاق ملی» مسعود پزشکیان
ایجاد یک دنیای کاملا متفاوت ممکن است، اما باید برای آن جنگید! [۱]
باب آواکیان. نوامبر ۲۰۱۹
این مقاله گزیده و ویرایش دوباره ای از مقاله باب آواکیان «امید برای بشریت با مبنایی علمی» است. کل مقاله را می توانید در نشریه حقیقت شماره ۸۶ خرداد ۱۳۹۹ بخوانید.
پایۀ انقلاب در آن چه هر لحظه مردم فکر می کنند یا انجام می دهند، نیست. بلکه در روابط و تضادهای اساسی سیستم نهفته است. این تضادها و روابط اساسی رنج های عظیم برای بشریت تولید می کنند و آنها را در چارچوب این سیستم نمی توان حل کرد.
سیستم سرمایه داری- امپریالیسم را نمی توان اصلاح کرد. تحت این سیستم هیچ راهی برای پایان بخشیدن به بیرحمی و قتل های پلیس، جنگ ها و ویرانی زندگی مردم و محیط زیست، استثمار، ستم و تحقیر میلیون ها و میلیاردها انسان از جمله نیمی از بشریتِ مونث در این جا و تمام دنیا نیست. همۀ این فجایع ریشه در تضادهای عمیقی دارند که در وجود این سیستم، در کارکرد پایه ایِ آن، در روابط و ساختارهای آن تعبیه شده اند. فقط یک انقلاب واقعی می تواند تغییر اساسی ای را که لازم است به وجود آورد.
بسیاری از مردم، از جمله کسانی که می گویند خواهان یک تغییر بنیادین در جامعه هستند، اصرار می کنند که امکان انقلاب کردن موجود نیست زیرا:«آنان [طبقه حاکم] بیش از اندازه قدرتمندند» و «توده های مردم هم بیش از اندازه افکار مغشوش دارند».
این واقعیتی است که افکار توده های مردم تحت تاثیر این نظام شکل می گیرد و به این علت، در درکِ واقعیتِ اوضاع و این که چرا اوضاع اینگونه است و در این مورد چه می توان کرد و در واقع چه باید کرد، چیزی نمی دانند و سرشان زیر برف است. اما این واقعیت، در تضاد با یک حقیقت مهم دیگر قرار دارد و آنهم این است که توده های مردم در شمار میلیونی، زیر بار یکی یا تمامی جنایت های این سیستم، در رنج و التهاب اند. بنابراین نیاز عاجل و همچنین امکان و ابزار آن وجود دارد که دست به مبارزه ای مصمم بزنیم تا افق های مردم را بر پایه ای علمی گسترش دهیم و آرزو و آمال شان به دنیایی بهتر را برجسته کرده و به آن بیانی معنادار دهیم. در این رابطه نه تنها مباحث «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟»[۲] مهم اند بلکه همچنین قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی و «نکات مورد توجه برای انقلاب»[۳] به امکان ایجاد یک بدیل کاملا متفاوتِ مثبت در مقابل جهان دهشت آفرین کنونی زندگی بخشیده و بیان روشن و واقعی به آن می دهند.
تجارب تاریخی
در این رابطه به تجربه تاریخی نگاه کرده و از آن بیاموزیم. به بحث هایی که قبلا در مورد دهۀ ۱۹۶۰ میلادی کردم برگردم. سال ۱۹۶۸ واقعا یک نقطۀ عطف در اوضاعی بود که همه چیز داشت تقسیم به دو می شد – یکی عمده و دیگری پدیده ای فرعی. به عبارت روشن تر، می توان گفت که به ویژه در ایالات متحده آمریکا سال ۱۹۶۸ پایان یک توهم بزرگ بود. از جمله برای کسانی که صمیمانه و فعالانه برای ایجاد دنیایی متفاوت و بهتر تلاش می کردند. در سال ۱۹۶۸ نه تنها مارتین لوتر کینگ و رابرت کندی به قتل رسیدند و این وقایع برخی توهمات را فروپاشاند، بلکه همچنین روشن شد که ایجاد دنیایی بهتر برخلاف آن چه برخی فکر می کردند، از این طریق که «آمریکا خالصانه آن چیزی بشود که قرار بود باشد» ممکن نیست. این توهم که یک جورهایی می توان این کشور را تبدیل به نیروی خیر در جهان کرد و کاری کرد که به آن آمالی که از قرار در ابتدای تاسیس آن وجود داشت وفادار باشد. البته این «پایان»، نسبی و موقت بود. با افت خیزش رادیکالِ آن زمان و تغییرات مهمی که ملازم آن افت بود و در جهان و در خود آمریکا رخ داد، نفوذ این نوع توهم و جعلیات مشابه آن گسترش یافت و تبدیل به پدیدۀ مهمی شد. بعدا بیشتر در این مورد صحبت خواهم کرد.
به این ترتیب، همه چیز در حال قطبی شدن بود که یک جنبۀ عمده داشت ولی شاهد جنبۀ فرعی یا پدیدۀ فرعی هم بودیم. جنبۀ عمده این بود که تعداد عظیمی از مردم هرچه رادیکال تر شده و به طور پایه ای – هرچند توسعه نیافته و جنینی – غیرقابل اصلاح بودن این سیستم را تشخیص دادند. و پدیدۀ فرعی در آن زمان این بود که برخی ها جهت گم کرده و ناامید شدند و از مبارزه دست کشیدند و با وجود آنکه برخی تمایلات و آرزوهای مترقی خود را حفظ کردند، اما شروع به کار برای سیستم (یا حداقل در داخل سیستم) کردند.
به این ترتیب، یک قطب بندی واقعی رخ داد که جنبۀ عمده اش رادیکالیزه تر شدن شمار عظیمی از مردم بود و این رادیکالیزه تر شدن دقیقا بر پایۀ تشخیص کامل تر، نه لزوما تشخیص کاملا علمیِ این واقعیت بود که هرگز نمی توان آمریکا را تبدیل به نیروی خیر در جهان کرد. این روند شامل کسانی بود که ضدیتشان با جنگ ویتنام در ابتدای امر به این خاطر بود که فکر می کردند این جنگ صرفا «یک اشتباه» است یا کاری است که فقط بخشی از طبقۀ حاکمه (یا بخشی از «ساختار قدرت») مسئولش است اما شمار عظیمی از مردم فهمیدند که این جنگ نشئت گرفته از ماهیت بنیادین این سیستم و ضرورت های امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم آمریکا است.
اما می دانیم که از زمان خیزش اواخرِ دهۀ ۱۹۶۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۷۰ تغییرات مهمی– از جمله تغییرات منفیِ بسیار زیاد در جهان رخ داد که ما درس های مناسب و ضروری را از آنها بیرون کشیده ایم. در اوضاع عینی تغییراتی به وقوع پیوسته است. نه تنها، سرمایه داری در چین سوسیالیستی احیاء شد و چین تبدیل شد به یک قدرت امپریالیستی که با ایالات متحده و امپریالیست های دیگر رقابت می کند بلکه جا به جایی هایی در جهان سوم رخ داده است. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ به بعد تا اوایل و اواسط دهۀ ۱۹۷۰ در جهان سوم مبارزاتی برای رهایی ملی جریان یافت (و برخی از آنها به شکل های مختلف تا دهۀ ۱۹۹۰ هم ادامه یافتند). بسیاری از نیروهایی که برای رهایی ملی مبارزه می کردند و آن انقلاب ها و مبارزات رهایی بخش ملی به آخر خط شان رسیدند[۴] یا مغلوب شدند یا اینکه تبدیل به چیز دیگری شدند که انقلابی نبود و به طور کلی جذب سیستم امپریالیستی شدند. بسیار کسانی که آن مبارزات رهایی بخش را در آن دوره رهبری می کردند (یا اخلافِ واقعی یا سیاسی شان) امروزه یا حاکمان بورژوا و زائده های امپریالیسم هستند یا اینکه هیچ نقش مهمی بازی نمی کنند (این پدیده را در کتاب کمونیسم نوین هم بحث کرده ام).
این نیز یک تغییر مهم دیگر است. آمریکا با زور از ویتنام بیرون رانده شد و در نهایت در سال ۱۹۷۵ رژیم تحت الحمایه اش در ویتنام سرنگون شد. اما بعد از آن، ویتنام هرچه بیشتر به شوروی وابسته شد، در حالی که شوروی خودش یک قدرت امپریالیستی بود (ما آن را در آن زمان «سوسیال امپریالیست» می خواندیم. یعنی، سوسیالیست در اسم اما امپریالیست در واقعیت و در عمل). رهبری ویتنام برای کمک های اقتصادی و حمایت های دیگر دست به سوی شوروی دراز کرد و بدین ترتیب وارد جاده ای شد که باعث شد ویتنام اساسا یک کشور جهان سومی دیگر بشود. این واقعیت با فروپاشی شوروی تشدید شد و ویتنام توسط همان امپریالیست هایی که مردم ویتنام قهرمانانه علیه شان جنگیدند، به ویژه امپریالیسم آمریکا غارت می شود و امروز واقعیت تلخ دیگر آن است که ویتنام بخشی از شبکۀ مشقت خانه های تولیدی بین المللی برای سرمایه امپریالیستی شده است.
پدیدۀ کامبوج را هم داشتیم که به صورت مبارزۀ رهایی بخش علیه ویران شدن آن کشور توسط آمریکا شروع شد. امروزه تلاش های عمدی شده است که این ویرانگری هولناک پوشانده شود و خیلی ساده بسیاری از مردم چیزی در مورد آن نمی دانند. یعنی، بمباران های انبوه و ویران شدن آن کشور به دست آمریکا. در اواسط دهه ۱۹۷۰ خمرهای سرخ که رهبری مقاومت در مقابل امپریالیسم را در آن کشور داشتند به قدرت رسیدند اما به خاطر داشتن یک جهان بینی کاملا غلط که زیر اسم مارکسیسم یا کمونیسم پوشانده بودند، مرتکب انواع و اقسام کارهای وحشتناک شدند.
این وقایع بسیاری را گیج کرد. واضح است که در اینجا فرصت پرداختن به همه این وقایع نیست. جوانب مهم آن را در آثار دیگر (از جمله کتاب کمونیسم نوین) بررسی کرده ام. درک درس های اساسی این تجربه به دو علت بسیار مهم است. اولا، به خاطر آن که امپریالیست ها و پیروان آنها در اردوی روشنفکری از این وقایع برای تهمت زدن به کمونیسم واقعی استفاده کرده اند. ثانیا و اساسی تر این که درس های آن برای عمیق تر کردن رویکرد علمی مان در مبارزه برای شکست دادن امپریالیسم و ایجاد یک جامعه نوین و رهایی بخش — با تمام تضادهای عمیق و پیچیدۀ درگیر در آن – لازم است.
نکته ام در این جا در رابطه با جا به جایی هایی که از زمان خیزش فراگیرِ دهۀ ۱۹۶۰ تا اواسط ۱۹۷۰ رخ داده، آن است که بسیاری از این وقایع باعث سرخوردگی و جهت گم کردگیِ کسانی شد که خیلی سخت علیه جنگ ویتنام مبارزه کرده بود و در حمایت از مبارزات رهایی بخش در اقصی نقاط جهان در خیابان ها مبارزه می کردند و در مبارزه با ستم در خود آمریکا فعال بودند.
یک پدیدۀ دیگر هم در این کشور در جریان بوده است. طبقه حاکمه در عین حال که وحشیانه اقشار پایینیِ مردم تحت ستم مانند سیاهان را سرکوب کرده است؛ اما همچنین شمار زیادی طبقۀ میانی و نیروهای بورژوا را در میان سیاهان پرورش داده است تا دیواری باشند به دور شرایط ستم دیدگی آن توده ها و ضربه گیری در مقابل خیزش های توده ایِ آن ها.
تمام این ها نیز تاثیرات منفی روی توده های مردم داشته است. خصوصا در رابطه با امکان و حتا مطلوبیت یک مبارزۀ مصممانه برای به وجود آوردن تغییرات اساسی در جامعه و مردم. در چند دهه پس از خیزش دهۀ ۱۹۶۰ عده زیادی از قشرهای مختلف خود را با این «واقعیت جدید» انطباق داده یا حداقل خود را با آن «تنظیم» کرده اند. می گویم تطبیق یا «حداقل تنظیم» (از انواع مختلف) چون در رابطه با بسیاری از آن چندین میلیون جوان طبقۀ میانی تحصیل کرده که در آن دوره رادیکالیزه و واقعا انقلابی شدند – و صرفا بازی نمی کردند بلکه جدی بودند – بسیاری از آنها با این تغییرات به اصطلاح «واقع بین» شدند و به کار در داخل سیستم بازگشتند در عین حال که نسخه ای آبکی از احساسات رادیکال و انقلابی شان را حفظ کردند.
در میان قشرهای تحتانی مردم از جمله سیاهان (منظورم قشر طبقه میانی که در نتیجه سیاست های آگاهانه حاکمیت رشد کرده بود صحبت نمی کنم بلکه منظورم توده های مردم تحت ستم است) شاهد سرخوردگی و حس شکست خوردگی بزرگ و همچنین شیوع انبوه اعتیاد به مواد مخدر (که شامل سیاست عامدانه طبقه حاکمه هم بود) بودیم. این وضعیت شرایط استیصال توده های تحتانی را تشدید و حس سرخوردگی شان را بیشتر کرد. رخت بربستن امید یا مرگِ امیدی که در تمام دوره خیزش دهه ۱۹۶۰ بر پایه ای واقعی به آدم ها الهام می بخشید، جدی بود و خیلی ها از سر ناامیدی به مواد پناه برده و می مردند یا به آدم های مفلوک درهم شکسته تنزل می یافتند. با رشد باندهای گانگستری در گتوها و باریوها این اوضاع مستاصلانه تر و مایوس کننده تر شد. در این کشور (و در سطح بین المللی) این باندها در شرایط محرومیت و استیصال فزایندۀ جوانان با این جهت گیری که «ثروتمند بشو یا در تلاش برای ثروتمند شدن بمیر» رشد کردند. خیلی از این جوان ها دچار توهم رسیدن به ثروت سریع بودند اما این وضعیت توسط رشد تجارت مواد مخدر و نفوذ فرهنگ گندیده ای شدت گرفت که در سراسر جامعه ترویج می شد و استثمار و لگدمال کردن دیگران به عنوان روش صعود به راس و بالا را تحسین و تقویت می کرد – حال می خواهد در وال استریت باشد یا در صحنه جهانی یا در خیابان های محله و گتوی خودت.
همراه با همۀ اینها، دو جریان دیگر در کار بود: یکم، کارزار سیاسی و ایدئولوژیکِ بی وقفۀ طبقۀ حاکمه که یک دم از تهاجم به کمونیسم و در واقع علیه هر عنصر رادیکال مثبت که در خیزش دهه ۱۹۶۰ (کمابیش از اواسط دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد) موجود بود نمی ایستاد و دوم، «قلب ماهیت» کردن و تحریفِ آن خیزش مثبت به یک چیز متفاوت و اغلب اوقات تقسیم آن به «هویت های» متضاد بود و در انطباق با این در مورد حقیقت هم نظریه پردازی می شد. به این صورت که هر یک از «هویت» ها «حقیقت خود» را دارند و حق حرف زدن مشروط به داشتن «هویت» و «موضع هویتی» است. (این پدیده، آماجِ و وسیلۀ نقلیه ای به دست نیروهای فاشیست داد که به مبارزاتی که علیه ستم و بی عدالتی های بسیار واقعی می شود، حمله کنند و در عین حال، سیاست و ایدئولوژی های «هویتی» هیچ راه حل واقعی برای ریشه کن کردن آن ستم ها و بی عدالتی ها و هیچ بدیل واقعی در مقابل سیستمی که این فاشیسم را زاییده ارایه نمی دهند).
این «دهه های وحشتناک» و این تهاجم بی وقفۀ سیاسی در طول چند دهه، به خودِ نیروهای انقلابی – و مشخصا در حزب ما که مسئولیت آن را دارد که یک پیشاهنگ واقعی برای انقلاب باشد – لطمات وحشتناک زده و به مقدار زیادی موجب کنار گذاشتن هدف و هرگونه جهت گیری جدی به سمت انقلاب و کمونیسم شده و حتا باعث شک و تردید نسبت به این شد که آیا این بدیل واقعا یک بدیل رادیکالِ مثبت در مقابل نظم کنونی جهان هست یا خیر؟ این وضعیت ضرورت یک انقلاب فرهنگی را در حزب ما به وجود آورد که در ۱۵ سال گذشته تدوام داشته و هنوز ادامه دارد– اما در شکل ها و الویت های متفاوت. این شکل ها و الویت های جدید بیان فشردۀ خود را در «تور انقلاب» که اکنون در جریان است، یافته است. هدف تور بردن وسیع انقلاب به میان توده های تحتانی، دانشجویان و دیگر قشرهای مردم و ایجاد تاثیرات سراسری در کشور، آفریدن یک جوشش عظیم در جامعه حول مساله انقلاب و کمونیسم که به طرز خیره کننده ای از صحنۀ سیاسی و فرهنگی جامعه غائب بوده است می باشد و به طور کنکرت هدف عبارت است از متشکل کردن هزاران نفر افراد جدید که به سمت این انقلاب می آیند و هم زمان تاثیر گذاشتن بر میلیون ها نفر. این فعالیت، بخش کلیدی از تسریع اوضاع و تدارک شرایطی است که مبارزۀ انقلابی برای شکست دادن و از بین بردن این سیستم دهشتناک و نهادهای سرکوب خشونت بار آن ممکن خواهد شد و با تحقق آن جامعه ای کاملا متفاوت و نوین و رهایی بخش را بر اساس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکا شمالی ایجاد خواهیم کرد.
در این جا لازم است به «ترکیب سمی» که در مقاله «کمونیسم نوین می تواند همه چیز را تغییر دهد اگر …»[۵] تشریح شده اشاره کنم. این مقاله که در نشریه «انقلاب» منتشرشد، اوضاعی را تشریح می کند که توسط ترکیب دو چیز رقم خورده است: «سلطۀ رویزیونیسم ضد علمی هم در حزب خودمان و هم جنبش های بین المللی در ترکیب با درجۀ مایوس کننده ای از این که توده های قشرهای مختلف قادر به تشخیص “معضلی” که در مقابل جامعه و تمام بشریت است نیستند و به طور جدی به دنبال این نوع “راه حل” نمی باشند.»
به جای این که تسلیم این «ترکیب سمی» و به طور کلی مشکلات شویم، باید علیه آن بلند شویم و به طور رادیکال این وضع را تغییر دهیم. بخش مهمی از چیره شدن بر این «ترکیب سمی» حل تضادی است که در انتهای بخش اولِ «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟» جلو گذاشتم. این که در رابطه با انقلابی که راه حل اساسی برای معضلی است که در مقابل توده های بشریت و در نهایت کل بشریت قرار دارد، چه چیزی در دست داریم و چه چیزی نداریم که بدان نیاز عاجل داریم. در آن جا تضاد را این طور ارایه کردم: «به خصوص به خاطر کاری که من انجام دادهام و به مدت چند دهه از سال های ۱۹۶۰ به این سو رهبری کرده ام، ما اکنون با در اختیار داشتن کمونیسم نوین، روش و رویکرد تکامل یافته تری نسبت به انقلاب داریم و دارای رویکرد استراتژیک و نقشۀ انجام این انقلاب هستیم؛ ما قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی را در دست داریم که افق گسترده و “نقشۀ” انضمامیِ ساختن جامعه ای نوین و رهاییبخش می باشد که هدفش رها کردن کل بشریت است. اما بگذارید رک و صریح بگویم: آنچه که هنوز نداریم تودههای مردمی است که جذب انقلاب شده باشند و انگیزه شان، فعالیت برای آن باشد: به خصوص جوانانی که همیشه موتور محرک اصلی برای هر انقلابی هستند. ما بنیان و داربست یک سازمان انقلابی را داریم که میتوان آن را به عنوان نیرویی پیشگام که واقعا توانایی رهبری انقلابِ تا به آخر را داشته باشد، ساخت و توسعه داد، اما ما هنوز کادر لازم رهبری را نداریم که در همه سطوح و در بخش های مختلف کشور باشند؛ که نه تنها عزم جزم بلکه همچنین بنیان علمی لازم داشته باشند تا بتوانند مردمی را که بایستی پیش آورده شوند تا انقلاب رخ دهد، رهبری کنند. … باید فعالانه خودمان را وقف پرداختن به این تضاد و حل آن کنیم. و یک بخش کلیدی از این امر آن است که مشکلات انقلاب را در مقابل توده های مردم از جمله در مقابل کسانی که تازه وارد هستند و دارند شروع می کنند که بخشی از این جنبش برای یک انقلاب واقعی بشوند بگذاریم و آنها را درگیر در حل این مشکلات کنیم.»
آن طور که در گشایش ها گفتم: «این اصل که اساسا و در نهایت، انقلاب را توده ها انجام می دهند، اصل بسیار مهمی است که باید آن را درست فهمید و به کار بست. این اصل نباید تبدیل به مجوزی برای دنباله روی از توده ها و خودجوشی آنان بشود. اما آنها هستند که باید انقلاب را انجام دهند و نیاز دارند که در هر مرحله، درگیر در کلنجار رفتن با تضادهای مقابل پا و خدمت به پروسۀ یافتن ابزارهای حل و تغییر آنها به منظور پیشروی و گشایش شوند. این اصل بسیار مهمی است و نباید آن را مترادف با دنباله روی از توده ها دانست و نباید اینطور فکر کرد که خرد نزد توده هاست و بس و کافیست مشکلات را بهشان بگوییم تا آنها فورا راه حل ارائه کنند. این ری ایفای کردن (جسمیت بخشیدن) تودهاست. در حالی که مسئله عبارت از این است که شمار روزافزونی از توده ها را بر مبنایی علمی، درگیر فرآیند مبارزه کنیم برای مواجهه و تغییر تضادهایی که در مسیر ساختن انقلاب باید آنها را حل کرد.»[۶]
به نظر می آید هنوز مقداری عدم تمایل هست که این جنبه (یعنی، نقصان های ما و نیازهای عاجل مان) را مستقیم و صاف و ساده در مقابل کسانی که با آنها کار می کنیم بگذاریم. مهم است تاکید شود که به واقع از همان ابتدا، از جمله با کسانی که به تازگی وارد رابطه شده ایم، مشکلات و نیازهای انقلاب باید طرح شود و آنها درگیر در کمک به حل آن ها شوند. طرح مشکلات و نیازهای این انقلاب بخش حیاتی از ایجاد گشایشی است که به طور عاجل در ساختن یک جنبش واقعی برای یک انقلاب واقعی لازم است و در واقع یک بخش کلیدی از متشکل کردن افراد در انقلاب است. این کار نباید به صورت تبلیغاتی بلکه باید با «شوق و اعتماد» صادقانه انجام بگیرد؛ شوق و اعتمادی که از آگاهی به این واقعیت سرچشمه می گیرد که آدم ها به واقع می توانند، با دیگران متحد شده و نقشی فعال در ایجاد کلکتیوها بازی کنند، می توانند با «به میان آوردن افکار خلاقانه به درون فرآیند علمی» به حل مشکلاتِ فوری و استراتژیک انقلاب کمک کنند و درک کنند که این راه با تمام سختی ها و چالش هایش تنها راه پیشرفت در بیرون آمدن از دهشت هایی است که توده های بشریت به طور روزمره آن را زندگی می کنند. در مقابله با این سیستم هیولایی و جنایت های حیرت آورش علیه بشریت و شیوه های تفکر و فرهنگ گندیده ای که دائما بر سر و روی جامعه استفراغ می کند، جلو گذاشتن بدیل مثبت اهمیت عظیمی دارد: علم، رهبری، استراتژی ما برای انقلاب و افق گسترده و طرح انضمامی مان برای ایجاد یک جامعه و دنیای بنیادا متفاوت الهام بخش.
به عنوان نتیجه گیری آن چه را در کتاب «از آیک تا مائو و به ورای آن» گفتم را نقل می کنم:
«اگر شانس آن را داشته اید که جهان را آن طور که واقعا هست ببینید، پس راه های عمیقا متفاوتی در مقابلتان هست که زندگی تان را وقف آن کنید. می توانید صاف و ساده وارد این دنیایی که آدم ها روی استخوان های هم سوار می شوند، شوید و به احتمال زیاد حین تلاش برای جلو افتادن از دیگران، خودتان بلعیده شوید.یا می توانید برای کاری تلاش کنید که بتواند کل جهت گیری جامعه و جهان را عوض کند. وقتی این ها را کنار هم قرار می دهید، کدام یک معنایی دارد و کدام یک به چیزی که می ارزد خدمت می کند؟ هیچ چیز در زندگی بزرگتر از خدمت با تمام توانتان به تغییر انقلابی جامعه و جهان، پایان دادن به تمام سیستم ها و روابط ستم و استثمار و تمام رنج های غیر ضروری و ویرانی که تولید شده این روابط است، نمی تواند باشد. این واقعیتی است که در طول همۀ سختی ها و پیچ و خم ها و حتا از میان شکست های بزرگ و همینطور دستاوردهای عظیم انقلاب کمونیستی تا کنون، که هنوز به لحاظ تاریخی واقعا در مراحل ابتدایی اش است، عمیق تر و عمیق تر فهمیده ام.»
[۱] Bob Avakian, No Permanent Necessity—and Hope, on a Scientific Basis: A Radically Different and Far Better World Really Is Possible, But It Must Be Fought For!
[۲] Central Committee of the Revolutionary Communist Party, USA, HOW WE CAN WIN, How We Can Really Make Revolution
[۳] The 6 Points of Attention for the Revolution
این شش نکته اصول کلوب های انقلاب است که اعضای کلوب طبق آن زندگی کرده و برایش مبارزه می کنند:
۱- ما خود را وقف انقلاب کمونیستی که عالیترین تبلور منافع بشریت است میکنیم. ما استفاده از انقلاب را برای خواستههای شخصی تحمل نمیکنیم.۲- ما برای جهانی که تمام زنجیرها شکسته شدهاند مبارزه میکنیم. زنان و مردان و افراد با جنسیتهای مختلف، برابر و رفیق یکدیگرند. ما هیچ برخورد فیزیکی و یا توهینهای کلامی علیه زنان و نگاه ابژۀ جنسی به زنان را تحمل نمیکنیم. ما فحاشی و جوکهایی را که بارِ جنسیتی دارند بر نمیتابیم. ۳- ما برای جهانی بدون مرز و برای برابری میان انسانها، فرهنگها و زبانهای مختلف مبارزه میکنیم. ما توهین و جوکهای توهینآمیز به نژادها، ملیتها و زبانهای آنها را تحمل نمیکنیم. ۴- ما در کنار ستمدیدهترینها میایستیم و با اتکا به پتانسیل آنها، خود را وقف رهبریشان در مبارزه برای رهایی بشریت میکنیم. ما سعی میکنیم تودههای مردم از قشرهای مختلف جامعه را حول امر انقلاب سازماندهی کنیم و بههیچوجه انتقامجویی را تحمل نخواهیم کرد.۵ – ما خود را وقف جستجوی حقیقت کرده و برای آن مبارزه میکنیم حتا در شرایطی که حقیقت حامیان کمی دارد. درعین حال، گوش به مردم میسپاریم و از مشاهدات، نقطه نظرات و انتقادات آنها میآموزیم.۶- ما برای سرنگونی واقعی این سیستم و برای دنیایی بهتر مبارزه میکنیم؛ دنیایی بدون تضادهای خصمانه و شرارتهایی که امروز در میان مردم جاری است. و چون در کارمان جدی هستیم، در این مرحله ما خشونت را آعاز نمیکنیم و با تمام خشونتهایی که علیه مردم و ما بین مردم وجود دارد، مخالفت میکنیم.
[۴] Ran their course
[۵] New Communism Can Change Everything If …
[۶] باب آواکیان. گشایش ها: گشایش تاریخی مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین؛ ۲۰۱۹
این جنگ ما نیست و جنگِ ما برای چه و برای کیست؟
لیلی بابایی
امروز، ۱۸ مهر برابر با نهم اکتبر ۲۰۲۴ است. معلوم نیست در هفته آینده مردم خاورمیانه و مشخصا ایران، شاهد چه فجایع دیگری خواهد بود. اسراییل سرمست از کارزار نسل کشی در غزه و کشتار و ویرانی اش در لبنان، اعلام کرده که در تدارک حملات کوبنده در اعماق ایران است. یوآو گالانت وزیر دفاع اسراییل اعلام کرد، تهران را غزه و بیروت خواهد کرد. این یک تهدید توخالی نیست، بلکه منطبق بر دکترین نظامی اسراییل است. معنای ساده اش این است که ارتش اسراییل حتا با یقین به این که تلفات غیرنظامی بالا خواهد بود، دست به حمله می زند. طبق قوانین بین المللی این کار، جنایت جنگی محسوب می شود. اما اسرائیل هرگز خود را مقید به این قوانین نمی داند. رضا پهلوی، که تبدیل به سخنگوی فارسی نتانیاهو شده، حمله اسراییل را تشویق می کند و دیگر حامیان حمله اسراییل قسم می خورند که در بمباران ایران توسط اسراییل «به مردم صدمه ای نخواهد خورد» و «ایران آزاد خواهد شد»! و از طرف دیگر خامنه ای ادعا می کند که دلیل جنگ و بی ثباتی در منطقه، حضور آمریکا و غرب است. این ها همه تبلیغاتی برای مشتی آدم ساده لوح است.
در این نوشته بدنبال واقعیت این جنگ، دلایل آن و ابعادی که می تواند به خود بگیرد هستیم، جدا از ادعاهای طرفینی که بر طبل جنگ می کوبند و یکدیگر را متهم می کنند. تلاش خواهیم کرد تصویر بزرگ تر را به مخاطب نشان دهیم و ثابت کنیم که ریشه این جنگ در ساختار سیستم سرمایه داری جهانی (سرمایه داری امپریالیستی) است. حتی رژیم های اسراییل و جمهوری اسلامی از تولیدات این سیستم و بیان خاص ماهیت و کارکرد آن هستند. درک این مساله، اثبات می کند که این جنگ، جنگِ مردم در ایران و لبنان و فلسطین و اسراییل و دیگر نقاط جهان نیست. بلکه جنگ منافع قدرت های امپریالیستی مختلف بر سر خاورمیانه است که نماینده یک طرف، اسراییل و نماینده طرف دیگر، جمهوری اسلامی است. بی تردید، دولت های مختلف دنیا، اعم از قدرت های بزرگ یا دولت های منطقه ای، با یکی از طرفین سمت گیری آشکار و پنهان می کنند یا خواهند کرد. زیرا، در آشوب فروریختن نظم کهنه جهانی، هر یک می خواهند سهم بزرگتری از قدرت در «نظم نوین» – که حداقل به همان میزان ستمگرانه خواهد بود – داشته باشند. اما عامل تعیین کننده برای آینده مثبت، این خواهد بود که مردم در هر کشور و مشخصا در ایران، آگاهانه علیه هر دو طرف و حول منافع خود و منافع مشترک شان با مردم جهان، متحد شوند و دست رد به سینه هر جریان سیاسی و هر سیاستی بزنند که می خواهند توده های مردم را گوشت دم توپ منافع سیاسی/طبقاتی شرورانه خود کنند.
نمی توان به محکوم کردن این جنگ و طرفین آن اکتفا کرد. باید گفت که چه سیستم اجتماعی است که چنین جنگ هایی را می آفریند و بازیگران آن چه منافعی را نمایندگی می کنند. بدون این، و با قضاوت و نتیجه گیری بر حسب ظواهر و ادعاها، هر کسی، حتا با نیات حسنه، می تواند به یکی از دو قطب ارتجاعی و ضد مردمی در این جنگ کشیده شود.
دشمن کیست؟
خامنه ای در سخنرانی نماز جمعه ۱۳ مهر گفت «همان دشمن ملت ایران دشمن ملت فلسطین و لبنان و عراق و یمن و مصر هم هست؛ دشمن یکی است اما روش هایش در کشورهای مختلف متفاوت است.» کاملاً حرف درستی است! و خودِ جمهوری اسلامی و اسراییل، بخشی از همین دشمن مشترک هستند که «روش هایش در کشورهای مختلف متفاوت است».
نتانیاهو اعلام کرده است که هدفش از گسترش دامنه جنگ های اسراییل به لبنان و ایران «ایجاد نظم جدید در خاورمیانه» است که به گفته نتانیاهو، لبنان و ایران و فلسطین را از وجود جمهوری اسلامی و نیابتی هایش پاک کرده و ایران را «آزاد» کرده و پس از آن، «صلح» و «رفاه» از سر و روی خاورمیانه بالا خواهد رفت! چه کسانی این حرف ها را باور می کنند؟ وقتی تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم، روایتگر آن است که امپریالیست های آمریکایی با هر جنگی، با هر کودتایی، با تقویت هر حکومت مستبد خونخواری، با هر کشتار شقاوتمندانه ای از نیروهای سکولار و ملی گرا و کمونیست در ایران، در عراق، در فلسطین، در مصر، در ترکیه و … وعدۀ توسعه و رفاه و دموکراسی به مردم خاورمیانه داده اند.
در طرف دیگر این جنگ کثیف، یک رژیم دینمدار فاشیست قرار دارد که هر دو طیف اصلاح طلب و اصولگرای آن در فساد و غارت و سرکوب بیرحمانۀ مردم غوطه ورند. این رژیم، از نظر مالی و سیاسی به امپریالیسم چین و از نظر نظامی تا مغز استخوان وابسته به روسیه است که طرح های امپریالیستی شان را در رقابت با آمریکا پیش می برند. آنها به ظاهر در کنار ایستاده اند، اما با استفاده از جمهوری اسلامی به دنبال تضعیف ساختارهای سلطه و نفوذ امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه اند. در کنار این رژیم، مزدوران «محور مقاومتی» قرار دارند که در مسابقه با پهلوی چی های حامی نتانیاهو، به قدرت نظامی و هسته ایِ «تزار کبیر»[۱] دخیل بسته اند. بهتر است ساده لوحان دنباله روی نتان-نازی یا پوتین-نازی بدانند: بوی کباب نیست، دارند خر داغ می کنند.
وقتی رضا پهلوی، می گوید جنگ جمهوری اسلامی یک جنگ ملی-میهنی نیست، منظورش آن است که مردم ایران باید با اسرائیل علیه جمهوری اسلامی صف بندی کنند. [۲] سران جمهوری اسلامی هم وقتی صحبت از «دفاع از ایران و ایرانی» می کنند، منظورشان دفاع از جمهوری اسلامی است. تبلیغات هر دو طرف، برای گوشت دم توپ کردن مردم برای جنگی است که هر طرف در آن پیروز شود، زنجیرهای اسارت و رنج های مردم بیشتر می شود. با همین شیوه، مسیح علینژاد این جنگ را «جنگ خامنه ای و سپاه تروریست اش» می داند و طرف دیگر جنگ را کاملا مبرا می کند. اتفاقا با نگاهی دقیق تر به موضع گیری های طبقه بورژوازی و نمایندگان سیاسی اش چه درون حکومت و چه بورژوازیِ در اپوزیسیون، می توان دید که علی رغم ادعاهایشان در اینکه این جنگ، جنگ ما نیست، الزاما یکی از طرفین این جنگ ارتجاعی هستند! استدلال همه شان، این تز عامیانه است که «دشمن دشمن من دوست من است» و تکیه گاه محکمی ندارد.
این چه جنگی است؟
نسل کشی یک ساله در غزه که هنوز ادامه دارد، نتیجۀ حمله حماس هر چقدر هم کریه و ارتجاعی نبود. این نسل کشی، ادامه ۷۶ سال حاکمیت استعماری اسراییل بر مردم فلسطین است و جهشی در تثبیت آن است. در واقع، تضاد میان یک دولت استعمارگر و یک ملت تحت استعمار است. اما پیچیدگی کنونی اش در آن است که با دو روند دیگر درهم تنیده شده است: یکی گسترش نفوذ جریان بنیادگرایی اسلامی در فلسطین که به ویژه با حمایت اسراییل و جمهوری اسلامی، در سی سال گذشته خود را بر مقاومت ضد استعماری مردم فلسطین تحمیل کرد و دیگر، مصادف شدن هر دوی اینها با شکل گیری یک گره گاه در نظم جهانی سرمایه داری امپریالیستی که جهان در حال حاضر در آن به سر می برد. این گره گاه، خودش را در فروپاشی روابط قدرتینشان می دهد که پس از جنگ دوم جهانی میان قدرت ها برقرار شد و مطابق آن نهادهای بین المللی برای انتظام بخشی جهان از سوی قدرت های امپریالیستی پردازش شد. این روابط و نهادهای آن، به رقابت ها و تبانی های قدرت های امپریالیستی، چارچوب می داد. اما همه این ها، دچار از هم پاشیدگی بی سابقه شده است.
بر بستر چنین اوضاعی، امپریالیسم آمریکا و اسراییل، از سال ۲۰۱۵ بر روی طرحی به نام «مید» کار می کردند که «پیمان ابراهیم» بخشی از آن است و در واقع، تجدید سازماندهی کشورهای عرب خاورمیانه و اسراییل در یک پیمان نظامی عظیم است که به «ناتوی خاورمیانه» معروف شده است. بنی گانتز، وزیر دفاع سابق اسراییل (و از مخالفین نتانیاهو)، از حمله به ایران برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی دفاع کرده و آن را برای تقویت نقشه «مید» لازم دانسته است[۳]. رقیب این پیمان آمریکایی/اسراییلی، «سازمان همکاری شانگهای» است که دو عضو اصلی آن چین و روسیه اند و ایران یکی از اعضای دائم آن است.
کوتاه سخن آن که، حرکات اسراییل و جمهوری اسلامی بیان بحرانی است که در این مقطع این سیستم جهانی درگیر آن است. حرص جنگ طلبانۀ این دو رژیم و این که اشتهای شان در جنایت هر دم اضافه می شود، بیان این بحران است که در اعماق می جوشد. سرمایه نیاز به جنگ های مهیب دارد، نه آنطور که برخی می گویند بخاطر سود صنعت اسلحه سازی بلکه به دلیلی بنیادی تر: سرمایه در دوران بحران انباشت جز با تخریب نمی تواند راه تنفس خود برای بسط یافتن را باز کند. بحران از این تضاد بر می خیزد که پایگاه انباشت سرمایه های امپریالیستی، خانگی است – یعنی در یک کشور مشخص امپریالیستی است – اما در مقیاس جهانی انباشت می کند.
اتحاد اساسی جمهوری اسلامی با امپریالیست های چین و روسیه، آن را در جاده برخورد با امپریالیسم آمریکا و اسراییل که پادگان نظامی آمریکا در خاورمیانه است، قرار داده بود. هرچند که آمریکا بطور عینی بر این جاده برخورد رانده می شود، اما در این برهه به دو علت خواهان درگیر شدن نظامی تمام عیار در خاورمیانه نیست: یکم، هیئت حاکمۀ بورژوازی امپریالیستی آمریکا، از بالا تا پایین درگیر یک شکاف خصمانه است که آنان را تا آستانۀ جنگ داخلی برده است و این شاریدگی بخشی از و بازتابی از فروپاشی در نظم امپریالیستی جهان است. و دوم، از این هراس دارد که در باتلاق یک جنگ دیگر در خاورمیانه فرو رود و از تمرکزش بر رویارویی با امپریالیست های چین و روسیه کاسته شود. در واقع، همین انشقاق در درون طبقۀ حاکمه آمریکا است که به تنش میان کاخ سفید با رژیم نتانیاهو که بیشتر از ترامپ فرمان می گیرد تا از بایدن، دامن می زند.
صحنه برخورد میان جمهوری اسلامی و اسراییل/ آمریکا، بر صف آرایی های سیاسی مخالفین جمهوری اسلامی نیز فشار اعمال می کند تا میان این دو تجزیه شده و تلاش کنند تا مردم را تبدیل به سیاهی لشگر یکی از طرفین کنند. اگر ضرورت و امکان باز کردن راهی دیگر نبود، بحث بر سر این که این جنگ، جنگ ما نیست، اهمیتی نداشت.
چرا این جنگ، جنگ ما نیست؟
صدور حکم «این جنگ، جنگ ما نیست» صرفاً مبتنی بر اعمال جنایتکارانه دو رژیم جمهوری اسلامی و اسرائیل در گذشته و حال نیست. حتا صرفاً مبتنی بر این نیست که امروز این جنگ، منطقه خاورمیانه را با نزدیک به ۴۰۰ میلیون نفر جمعیت آن، به سمت جنگ ویرانگری می برد که می تواند ابعاد هسته ای به خود گرفته و برای چندین دهه آثارش برای مردم سرزمین های این منطقه مرگ و میر و زندگی پر درد و رنج باشد. هرچند که این ها هم هست. اما، پایه های این حکم حتا محکم تر از اینهاست، زیرا بر واقعیت های ساختاری مستحکمی استوار است که پیشتر توضیح داده شد. دو رژیم اسراییل و جمهوری اسلامی، به یک گروهبندی خویشاوندی تعلق دارند. زیرا در اساس محصول عملکرد و کارکرد یک نظام اقتصادی اجتماعی در سراسر جهان به اسم سرمایه داری-امپریالیسم هستند. مسابقه نظامی جنایتکارانۀ این دو رژیم در نهایت، مسابقه نظامی و تسلیحاتی دو قطب سرمایه داری امپریالیستی آمریکا (و اروپا) از یک طرف و روسیه و چین از طرف دیگر است. نه اسراییل و نه جمهوری اسلامی، بدون قیم های امپریالیست شان، نمی توانند جولان دهند. به همین جهت گفتیم که دشمن عمومی همه مردم جهان یکی است. اما در کشورهای مختلف، این دشمن عام شکل انضمامی به خودش می گیرد.
نزاع میان جمهوری اسلامی و اسراییل هیچ ربطی به حمایت از «ملت مظلوم فلسطین و لبنان» و نزاع اسراییل با جمهوری اسلامی، هیچ ربطی به «آزادی مردم ایران» ندارد. ماهیت نزاع آنها روشن است. اینکه با کدام شعار و ایدئولوژی این دشمنی را به پیش می برند، تاثیری در ماهیت امر ندارد و همچنین تاثیری بر نتایج حاصل از چنین جنگی ندارد. تبلیغات عوامفریبانه دو طرف برای این است که به قول لنین حتا مرتجعین بدون توده ها هیچ کاری نمی توانند بکنند. اینها نیاز به مردم دارند تا جنایت های خود را پیش ببرند. برای همین هم اسراییل و هم جمهوری اسلامی تلاش می کنند مردم را بین خودشان قطب بندی کنند. نتانیاهوی فاشیست نوید «آزادی» به مردم ایران می دهد و خامنه ای فاشیست نوید «آزادی» به مردم فلسطین، تا یک عده برای اسراییل هورا بکشند و عده ای دیگر برای جمهوری اسلامی. برای که و برای چه هورا بکشند؟ برای اسراییلی که در نسل کشی مرزها را جا به جا کرده و اکنون «نوید» می دهد که تهران را هم مثل غزه و بیروت کند؟ برای جمهوری اسلامی ای که جمهوری اعدام لقب گرفته و آزادی زنان ایران را مشکل امنیتی بزرگتر از اسراییل و آمریکا می داند و جوانان دست خالی را در خیابان کور می کند و زندان هایش در گوشه و کنار ایران پر از بهترین های این سرزمین است و کارگران را در اعماق دفن می کند؟ نتیجه گیری از همه اینها این است که این هشدار لنین را هرگز نباید فراموش کرد: «مادام که افراد نیاموزند در پس هر یک از وعده ها، اظهارات، عبارات اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جستجو کنند، در سیاست، همواره قربانی ساده لوح فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود.»[۴]
اوضاع پیش رو پیچیده است و این پیچیدگی فقط بخاطر ناکافی بودن اطلاعات ما از نقشه های پشت پرده نیست. بلکه برای خود قدرت های درگیر، حتی قدرت شماره اول جهان یعنی آمریکا، اوضاع آنقدر پیچیده است که نمی تواند به راحتی تصمیم بگیرد. زیرا هر اقدامی در این شرایط می تواند به ضد خودش بدل شود. این واقعیتی است که بسیاری با تنها نگاه کردن به توان نظامی اسراییل /آمریکا نمی توانند درک کنند. بنابراین به این اوضاع پیچیده نمی توان جواب های ساده داد: با میانجی گری برای آشتی دادن آشتی ناپذیرها یا هورا کشیدن برای یکی از کمپ ها.
اوضاع پاسخ های رادیکال می طلبد زیرا سیستم در بحران ساختاریست، نیاز به تجدید ساختار دارد و این تجدید ساختار به شکل گذار مسالمت آمیز نخواهد بود! تا آنجا که به استراتژی انقلابی بر می گردد، باید بدانیم که این اوضاع گره گاهی که در بطن خود رویارویی های نظامی گسترده را جای داده است، امکان خارج شدن سیستم از ریل خود را نیز ایجاد می کند. در این میان نیروی آگاه انقلابی باید از فرصت ها – همانطور که در تجربیات قرن گذشته یعنی انقلاب اکتبر در جنگ جهانی اول و انقلاب چین در جنگ جهانی دوم دیدیم – برای هل دادن دینامیک ها بر ریل انقلاب استفاده کند. جنگ ها را ما شروع نمی کنیم اما نتایجش را ما می توانیم تعیین کنیم. جنگ ها فقط درد و رنج به بار نمی آورند، امکان عوض کردن اوضاع را هم ارائه می دهند و گاه تغییر سیستم را ممکن تر می کنند. یکی از دلایل ممکن تر شدن چنین تغییری، کاهش مشروعیت طبقه حاکمه و تضعیف کنترل آنان بر افکار مردم است. هرچند در حال حاضر عدم مشروعیت رژیم اسرائیل به طور خودبخودی به نفع جمهوری اسلامی و عدم مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی به طور خودبخودی به نفع اسراییل تمام شده است، اما با تکیه بر پتانسیل حاصل از عدم مشروعیت هر دو، نیروی آگاه می تواند مختصات میدان مبارزه را در ضدیت با هر دو و ضدیت با تمام تبعیض و ستم هایی که تولید می کنند و به نفع انقلاب تغییر دهد.
آیا هر جنگی بد است؟
راه حل این وضعیت، نه یک رویکرد پاسیفیستی (صلح طلبانه) است که بدون نظر گرفتن ضرورت های جهان سرمایه داری امپریالیستی که چنین جنگ هایی را اجتناب ناپذیر می کند، دست به یک موعظه اخلاقی برای آشتی دادن رقابت های خونین می زند، و نه یک رویکرد رئال پولتیک با تفکر واقع گرایی قدرگرایانه (رئالیسم دترمینیستی) است که در محدوده آنچه که هست یعنی یا جمهوری اسلامی و محور مقاومت یا اسرائیل و آمریکا باقی می ماند و چون امکانی جز این دو نمی بیند، نتیجه می گیرد که هر گروهی بر اساس هر آنچه منافع کوتاه مدت خود می دانند، باید سیاهی لشگر یکی از این دو شود. راه حل، راهی دیگر است. راه دیگری نسبت به آن چه جمهوری اسلامی هست و آینده ای جز آن را هرگز نمی تواند ارائه دهد؛ راه دیگری نسبت به تبدیل شدن به توپخانۀ امپریالیست های چین و روسیه در مقابله و رقابت با امپریالیسم آمریکا و اسراییل؛ راه دیگری نسبت به آینده ای که امپریالیسم آمریکا و اسرائیل و اپوزیسیون دست راستی جمهوری اسلامی به ویژه در اتحاد با جناح فاشیست ترامپ و حزب جمهوری خواه تدارک می بینند؛ راه دیگری نسبت به مکیدن آخرین قطرات جان طبیعت و مردم به اسم سرمایه گذاری خارجی که الزاما میراث دار دستگاه سرکوب و تبعیض جمهوری اسلامی خواهد بود. راهی دیگر، آینده ای است که با انقلاب برای استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین رقم می خورد. ما مردم ایران و فلسطین و لبنان و تمام جهان، بیش از هرچیز و در نهایت نیازمند این انقلاب هستیم. انقلابی که به قول باب آواکیان اگر نمی دانید چیست و چطور می توان انقلاب کرد، یعنی، هنوز به چیزی که بیش از هر چیز به آن نیاز دارید، دست نیافته اید.
برای انقلاب کردن باید با قدرت حاکم بجنگیم و افکار مردم را در جهت انقلابی که هر آن عاجل تر می شود، تغییر دهیم. مهمترین تدارک عبارتست از گسترش آگاهی انقلابی و سازماندهی انقلابی حول این آگاهی. ما علیه این جنگ ارتجاعی و هر جنگ ارتجاعی دیگر هستیم. اما پیروزی انقلابی که ضروری است، در گرو پیروزی در یک جنگ انقلابی است. گرچه مختصات جنگ ما، هدف جنگ ما و روش جنگ ما متفاوت خواهد بود. ابزار و وسایل جنگ ما، با هدفش از یک جنس خواهد بود. و این در درجه اول به معنای آن است که میلیون ها نفر در ایران و خاورمیانه و سراسر جهان باید به طور علمی به این واقعیت پی ببرند که دشمن واقعی شان دولت های حاکم در هر کشور هستند که تولیدات یک سیستم طبقاتی به اسم سرمایه داری امپریالیستی هستند. و تنها آلترناتیو چنین سیستمی یک دولت سوسیالیستی است که قدرت طبقه سرمایه داری را ساقط می کند و مردم را توانمند و آزاد می کند که به ریشه کن کردن استثمار سرمایه داری و ستم های اجتماعی برخاسته از آن که امروز در ایران به شکل «هفت گسل» نمایان می شوند، پایان بدهند: ۱. پایان دادن به دخالت دین در امور دولت و امور جامعه؛ ۲. پایان دادن به سرکوب سیاسی و زندان و اعدام؛ ۳. پایان دادن به جنگ های منطقه ای؛ ۴. پایان دادن به فقر و بیکاری؛ ۵. پایان دادن به ستم بر زنان و ال جی بی تی کیو؛ ۶. پایان دادن به تبعیض و سرکوب ملل تحت ستم کرد و بلوچ و عرب و افغانستانی و ترک و ترکمن و …؛ ۷. پایان دادن به نابودی محیط زیست. آگاه شدن میلیون ها نفر و سازمان یافتن شان برای چنین آینده ای امروز از طریق مبارزه علیه این هفت گسل و برای پایان دادن به آنهاست. با این جهتگیری، اتحاد گسترده ای علیه دشمن در خانه (جمهوری اسلامی) و دشمن بین المللی (سیستم سرمایه داری امپریالیستی و دولت هایش) می تواند به وجود بیاید.
[۱] تزار کبیر، لقبی است که الکساندر دوگین، مشاور دینی پوتین که یک بنیادگرای مسیحی فاشیست است، به او داده است. الکساندر دوگین، خامنه ای را رهبر واقعی نجات بشریت از شر دنیای «مدرن» می داند و از میهمانان دائمی حوزه های علمیه در قم است.
[۲] همچنین حرف او اشاره به جنگ ایران و عراق است که آن را ملی میهنی می داند و بارها از سپاه بابت آن تشکر کرده است! ماهیت جنگ ایران و عراق هم ارتجاعی بود و ربطی به منافع کوتاه مدت و بلند مدت مردم ایران و عراق نداشت.برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به سلسله مقالات «جنگ ارتجاعی ایران و عراق» که در ۹ شماره در نشریه آتش از شماره ۱۱۹ تا ۱۲۸ منتشر شد. در سایت cpimlm.org
[۳] بنی گانتز، نیویورک تایمز، ۵ اکتبر ۲۰۲۴
[۴] لنین، سه منبع و سه جز مارکسیسم، ۱۹۱۳
گوشه ای از جنایت های امپریالیسم آمریکا در دنیا (هائیتی، یمن، جنگ در خاورمیانه)
متن زیر گزیده ای از مقاله «هائیتی، یمن، فلسطین … فروپاشی، گسترش فلاکت و رنج، جنگ های نسل کشی و بالاخره جنگ هسته ای؟» است که در نشریه آتش شماره ۱۴۹، فروردین ۱۴۰۳ منتشر شد.
«ما دیگر نمی توانیم به امپریالیست ها اجازه دهیم که بر جهان سلطه داشته باشند و سرنوشت بشریت را تعیین کنند. این یک فکت علمی است که هیچ ضروری نیست که انسان ها این طور زندگی کنند.» باب آواکیان
هائیتی
فلاکت مردم هائیتی به چند قرن پیش می رسد که مستعمره فرانسه بود و بعد مستعمره آمریکا شد. آمریکا، برای اداره هائیتی به قشری ازطبقه حاکمه بومی هائیتی که درغارت این کشور و مردمش با آمریکا سهیم بودند و دخالت های نظامی مستقیم تکیه کرده است. ارتش آمریکا در ۱۹ سپتامبر ۱۹۹۴تحت عنوان «عملیات دفاع از دموکراسی» وارد هائیتی شد. در آن زمان، جمعیت عظیمی از اهالی پورتو پرنس با خوشحالی از ارتش آمریکا استقبال کردند. فکر می کردند آمریکا آمده است تا آنان را از دست حکومت نظامیان نجات دهند. این نظامیان، شش سال پیش از آن، با سرنگون کردن اولین رئیس جمهور منتخب مردم به نام ژان برتراند اریستید، به قدرت رسیده بودند. ژان برتراند اریستید فردی مترقی از اپوزیسیون بود که نخبگان حکومتی و ساختارهای فاسد دولت هائیتی را به چالش گرفته بود. اما پس از انتخاب او به ریاست جمهوری، نظامیان هنوز صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی بودند و توانستند (با کمک آمریکا) رژیم آریستید را در سال ۱۹۹۱ سرنگون کنند. نظامیان برای تثبیت حکومت خود رژیم ترور و تجاوز به راه انداختند و نزدیک به ۵۰۰۰ نفر از حامیان آریستید را به قتل رساندند. در سال ۱۹۹۴ بیل کلینتون، رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد آمریکا می خواهد «حکومت دموکراتیک را در هائیتی احیاء کند». اما نظامیان تهدید آمریکا را جدی نگرفتند، چون خودشان با حمایت آمریکا کودتا کرده بودند. با ورود ۲۵ هزار سرباز آمریکایی، حکومت نظامیان عقب نشینی کرد و قبول کرد که آریستید به قدرت برگردد. احیای ریاست جمهوری آریستید با این شرط انجام شد که هائیتی قراردادی را با صندوق بین المللی پول و بانک جهانی امضا کند و سیاست های اقتصادی «تعدیلات ساختاری» را پیش ببرد. این «تعدیلات ساختاری» هائیتی را برای تامین مواد غذایی روزمره مردم کاملا وابسته به واردات و کمک های مالی خارجی کرد. برنامه های اصلاح گرانه آریستید فروپاشید. در سال ۲۰۰۴ آمریکا یک بار دیگر در هائیتی دخالت نظامی کرد تا حکومت آریستید را سرنگون کند. و بازهم برای «احیای دموکراسی» و بازهم برای «نجات مردم هائیتی» و بازهم …
فروپاشی هائیتی نمونه جدیدی از فروپاشی ساختارهای نومستعمراتی است که امپریالیسم آمریکا در اقصی نقاط جهان مستقر کرده است. در این فروپاشی، در غیاب یک نیروی انقلابی کمونیست که بتواند مردم را سازماندهی کند تا برای ایجاد یک هائیتی نوین بجنگند که واقعا در خدمت مردم محروم و زحمتکش آن باشد، میدان به دست انواع نیروهای تبه کار افتاده است؛ نیروهایی که سرکرده هایشان زمانی بخشی از ساختارهای سرکوب دولتی بودند. نبود نیروهای کمونیست انقلابی امری اتفاقی نیست. امپریالیسم آمریکا، برای استقرار ساختارهای نواستعماری خود همواره اولویت را به سازمان دادن ستون فقرات سرکوب امنیتی و نظامی داده است و برای تحکیم حاکمیت رژیم های خون خوار وابسته به خود، کارزارهای متعدد کمونیست کشی و حتا سرکوب نیروهای مترقی غیر کمونیست را به راه انداخته است.
یمن، حوثی ها، جنگ های گسترش یابنده
حوثی ها، مرتجعین اسلام گرا هستند که بر اکثریت مناطق یمن سلطه دارند و مورد حمایت جمهوری اسلامی می باشند. از زمان آغاز نسل کشی در غزه، حکومت حوثی ها در یمن، رفت و آمد کشتی های تجاری و نظامی را به خطر انداخته است. هدف حوثی ها از حمله به کشتی ها در دریای سرخ فشار گذاشتن بر آمریکا و اسراییل است تا جنگ غزه را پایان دهند. آمریکا و بریتانیا نیز تهدید می کنند که اگر حوثی ها حملات موشکی خود را متوقف نکنند، جنگ را به سمت ایران گسترش خواهند داد.
چرا یمن، به این روز افتاده و چرا یک گروه اسلام گرای مرتجع تبدیل به قهرمان مردم آن کشور و حتا در کشورهای عرب منطقه و فلسطین شده است؟
نقش جمهوری اسلامی، در تقویت حوثی ها تعیین کننده بوده است. جمهوری اسلامی در رقابت با اسراییل و آمریکا و عربستان سعودی برای کسب نفوذ منطقه ای، اتحاد و ائتلاف وسیعی با دیگر اسلام گرایان منطقه ایجاد کرده است و امروز، آنها را به عنوان مهره بازی های جنایتکارانه منطقه ای خود استفاده می کند. اما زمینه ساز گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در یمن، جنایت های عربستان و امارات و آمریکا در یمن بوده است. در سال ۲۰۱۴ یک جنبش مذهبی سیاسی به نام حوثی، حکومت وابسته به عربستان را سرنگون کرد که به شدت فاسد و ضد مردم بود. در سال ۲۰۱۵ نیروی هوایی عربستان سعودی و نیروی زمینی امارات متحده عربی با حمایت کامل آمریکا از طریق ارسال سلاح و کلاه سبزها، مامورین اطلاعاتی و هواپیماهای تجسسی ارتش آمریکا به یمن تجاوز کردند. در این حمله نظامی از هزاران کودک-سرباز استفاده کردند که از منطقه فقر زده دارفور در سودان به استخدام ارتش امارت عربی در آمده بودند. نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر یمنی در نتیجۀ بمباران، قحطی و بیماری های حاصل از جنگ کشته شدند که ۷۰درصدشان کودکان زیر ۵ سال بودند. شرکت آمریکا در جنایت های جنگی علیه غیر نظامیان و بیمارستان ها و مدارس و ساختارهای غیر نظامی چنان آشکار بود که در سپتامبر ۲۰۲۰ روزنامه نیویورک تایمزنوشت، ایالات متحده مستاصلانه به دنبال درست کردن «سپر قانونی» برای خود است زیرا «مقامات آمریکایی کاملا نسبت به کشتار بدون تبعیض در این جنگ آگاهند.»
زندان های غیر رسمی در خاک یمن که توسط امارات متحده عربی کنترل می شد، مملو از یمنی ها شد. در سال ۲۰۱۸ آسوشیتدپرس گزارشی در مورد زندان های امارات متحده عربی منتشر کرد که از قول یکی از زندانیان نوشت: «هر روز آرزوی مرگ می کردم اما آن را نمی یافتم … مردها جیغ می زدند و گریه می کردند. سگ های هار را به جان کسانی که مقاومت می کردند می انداختند و آنقدر می زدند تا خون ریزی کنند» و …
تحریم های اقتصادی چنان فقر و قحطی ای در یمن به وجود آورد که سازمان های کمک رسانی اعلام کردند «بزرگترین بحران بشری دنیا» گریبان ۲۲میلیون یمنی را گرفته است. این فقط گوشه کوچکی از جنایت های آمریکا و شرکای سعودی اش در یمن است. این جنایت ها، نفوذ حوثی های یمن و جمهوری اسلامی را در میان اهالی یمن گسترش داده است و بی علت نیست که این مرتجعین، تبدیل به قهرمانان بخش بزرگی از مردم شده اند.
خطر گسترش جنگ به ایران
تمام این وقایع بر بستر گسترش رقابت میان قدرت های امپریالیستی بر سر خاورمیانه تشدید می شوند. امپریالیسم آمریکا، خاورمیانه را «حیات خلوت» خود می داند و به واقع، یکی از ستون های تعیین کننده امپراتوری جهانی اش می باشد. اما امپریالیست تازه نفس چین و همچنین روسیه نیز به دنبال گرفتن جای آمریکا هستند. رقابت میان این امپریالیست ها، در همه نقاط جهان جریان دارد و خاورمیانه یکی از نقاط اشتعال آن است. همه صحبت از «صلح» و «نظم» می کنند اما همه قدرت های امپریالیستی (از آمریکا تا چین و روسیه) و همه دولت های ارتجاعی (از اسراییل تا جمهوری اسلامی و عربستان و …) و همه گروه های اسلام گرای منطقه (از حزب الله و حوثی تا حشد شعبی و غیره) به خاطر حفظ منافع خود، مردم این منطقه را به فلاکت و کشورها را به ویرانی می کشند و با استفاده از فقر و محرومیت از بین همین مردم برای جنگ های کثیف خود سربازگیری می کنند.
هریک از این جنگ ها می توانند چکاننده جنگ های بزرگتر شوند و رنج و فلاکت و کشتار مردم این منطقه را صدباره و هزارباره کنند. چنین آینده ای نه قابل قبول است و نه ضروری و می توان با انقلاب های کمونیستی در هر آن جا که ممکن است، از ایران تا یمن تا آمریکا، جلوی این روند دهشتناک را گرفت. هیچ راهی جز این نیست. هر چیزی جز این بیهوده است.
واقعیت کمونیسم
دربارۀ گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – بخش سوم
معرفت شناسی کمونیسم به مثابه علم
منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – یک چکیده پایه ای» نوشته باب آواکیان است که به اختصار در این مقالات آن را «گشایش ها» می نامیم.
در شماره قبل، درباره پایه گذاری علم مارکسیسم توسط مارکس صحبت کردیم. در این شماره به تکامل بیشتر این علم توسط باب آواکیان در مهمترین جنبه آن، یعنی علمی بودن می پردازیم.
این تکامل که کمونیسم نوین یا سنتزنوین کمونیسم است، عمدتاً نتیجۀ حل کیفی یک تضاد جدی است که از ابتدای به وجود آمدن تئوری کمونیستی در آن وجود داشت. کمونیسم نوین، «معرف و تجسم پاسخی کیفی به یک تضاد جدی است که در درون کمونیسم از ابتدای تکاملش تا کنون موجود بوده است: تضاد روش و رویکرد بنیادا علمی کمونیسم با جنبه هایی از آن که با چنین متد و رویکردی مغایرت داشته اند.»[۱] اما روش و رویکرد علمی چیست؟ جنبه های غیر علمی در کمونیسم چه هستند و چگونه خود را در طرز تفکر و سیاست روز نشان می دهند؟
خیلی ها، کاربست متدولوژی علمی را در ارتباط با شناخت یافتن از قوای محرکۀ جامعه بشری ممکن نمی دانند و در واقع، علمیت مارکسیسم را قبول ندارند. در طول تاریخ علم، ما همواره شاهد دیوار کشیدن بین علوم اجتماعی و علوم طبیعی بوده ایم که با این گرایش همراه بوده که علوم اجتماعی و بطور خاص مارکسیسم را از حیطه علم خارج فرض کند. در حالی که متدولوژی علمی، در مورد شناخت از هر سطح از واقعیت مادی کاربست دارد. جامعه بشری نیز یک واقعیت مادی (موجودیتی خارج از ذهن) است.
روش علمی در عین حال که اصول پایه ایِ جهانشمول دارد، اما هر رشته علمی دارای شیوه های مختص به خود است. علم مربوط به جامعه که توسط مارکس بنیان گذاشته شد نیز روش های خاص خود را دارد. یعنی، علم فیزیک، شیمی، زیست شناسی و جامعه، هر کدام روش های خاص خود را برای شناخت موضوع مورد مطالعه خود دارند. موضوع مورد مطالعه، خود شیوه ها و معیارهای مناسبش را طلب می کند و پیش می کشد به این معنا شیوه های علمی شناخت در هر علم، نسبت به آن «درون زا» هستند و نمی توان روش های یک عرصه علمی دیگر را وارد عرصه ای دیگر کرد. اما این تفاوت ها در ابزار، چارچوب ها و روش بررسی که از تفاوت در موضوع مورد مطالعه بر می خیزد، باعث نمی شود هیچ کدام از این علوم نسبت به دیگری کمتر علم باشند. بنابراین، تاکید بر این نکته مهم است که، روش های علمی، صرفاً محدود به کار در رابطه با دنیای طبیعی نیست. جامعه بشری هم مثل هر چیزی دیگری بخشی از واقعیت مادی است و به اندازه هر چیز دیگری در دنیای طبیعی، ماده در حال حرکت (matter in motion) است. و «با وجود تفاوت های مهمی که بین شاخه های مختلف علم موجود است، همۀ آنها مستلزم واقعیت، شواهد و اثبات است؛ مستلزم دقت و عقلانیت؛ مستلزم عینیت داشتن است. و همه این ها بخشی از نزدیک شدن به بیشترین حد ممکن به واقعیت است. در جامعۀ بشری و در طبیعت، ساختارها و سطوحی از واقعیت وجود دارند که می توان آن ها را مشاهده و شناسایی کرد و به طور عینی آن ها را مورد مطالعه قرار داد.»[۲]
این کاری است که مارکس در مورد جامعه بشری انجام داد و علم مارکسیسم که علم شناخت از جامعه بشری در حرکت تاریخی آن است، را پایه گذاشت. بنابراین، مارکسیسم بر خلاف آن چه به شدت تبلیغ می شود یک «ایدئولوژی» نیست. بلکه یک علم است. علم مربوط به ماده اجتماعی است که دارای حرکت و دینامیک های مختص به خودش است و برای فهم آن، نیازمند به علم خودش است. اگر می خواهیم جامعه را در جهتی بهتر تغییر بدهیم، باید روش های علمی مرتبط به شناخت جامعه را به کار بگیریم، نه اینکه روش های علوم دیگر را به این عرصه از واقعیت تحمیل کنیم. گرایشاتی از این دست، با توجه به تاریخ بوجود آمدن علم مدرن بسیار است که در نتیجه رشد نیروهای مولده و امکان یافتن بشر برای کشف واقعیت و اندازه گیری های دقیق در فیزیک و شیمی و زیست شناسی، و تاثیرات انکارناپذیر آن ها بر شیوه تفکر انسان عصر مدرن و متفکران آن در فلسفه و سیاست و … بوجود آمد. باب آواکیان در فصل دوم کتاب «دموکراسی: آیا بهتر از آن نمی توانیم؟» به انقلاب علمی در قرن هفدهم میلادی می پردازد که چگونه با شکستن زنجیرهای قرون وسطا و ابراز وجود جسورانۀ ماتریالیسم مکانیکی، بر متفکران بورژوازی در آن دوره تاثیر گذاشت از جمله اینکه کل هستی مادی از جمله انسان ها به فرآیندهای ماشینی تقلیل داده شدند.
این تقلیل گرایی ها که خود برخاسته از محدودیت های نیروهای مولده (که مهمترین آن، محدودیت درک و دانش انسان ها می باشد) بوده اند، انواع دیدگاه ها و مثلا در قرن ۱۹ مکاتب پوزیتیویسم و امپریسیسم را تحت تاثیر ماتریالیسم مکانیکی بوجود آوردند که تاثیراتش را تاکنون بر علم جامعه نیز گذاشته و جنبش کمونیستی نیز از این تاثیرات مستثنی نبوده است. در اثر بسیار مهم باب آواکیان، «گشایش ها … گشایش تاریخی مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین» به همه این طرز فکرها و گرایشات غلط برخورد شده و زیربنای اپیستمیک مشترک آنها تشریح شده است. بحث بر سر این گرایش های معرفت شناختی (اپیستمیک) غلط، بحثی صرفا آکادمیک و مربوط به عرصه روشنفکری نیست. در زندگی روزمره نیز مردم این روش های غلط را استفاده می کنند. به طور مثال: روش ابزارگرایی (پای واقعیت را بریدن تا اندازه کفش شود یعنی آدم اول هدفش را تعیین می کند و بعد برای اثبات آن «داده ها را صورت بندی» می کند) و کارکردگرایی (پراگماتیسم یا هرچه ممکن است، مطلوب است)، و پوزیتیویسم (هر آنچه در سطح قابل مشاهده و اندازه گیری است، حقیقت است و دینامیک های درونی و سطوح عمیق تر علیت را نفی می کند) و امپریسیسم (استنباط حقایق از تجارب فوری بخصوص از طریق حواس پنج گانه). چنانچه با این عینک های معرفت شناختی غلط به واقعیت و شرایط زندگی بشر نگاه کنیم هرگز موفق به دیدن درست واقعیت و تغییر شرایط استثمار و ستم حاکم در جامعه مان و در جهان نخواهیم شد. چند مثال بزنیم.
امروز بخشی از مردم و حتی برخی نیروهای چپ، در مواجهه با نسلکشی در غزه توسط امپریالیست های آمریکایی و اسراییل، به دنباله روی از بنیادگرایی اسلامی روی می آورند و بخشی دیگر، نجات خود از شر جمهوری اسلامی را در وابستگی به جنایت های آمریکا و اسرائیل می بینند. این گرایش ها، به خاطر داشتن معرفت شناسی ابزارگرایانه و پراگماتیستی نمی توانند این واقعیت را کشف کنند که بنیادگرایی اسلامی هرگز نمی تواند ستم استعماری اسراییل را سرنگون کند زیرا علیرغم حرافی های «ضد امپریالیستی»، خودش همانند دولت استعماری اسراییل، محصول کارکرد سیستم سرمایه داری امپریالیستی است و بنیادگرایان اسلامی هرگز ذره ای از سیستم سرمایه داری امپریالیستی گسست نکرده اند و اصلا در افق اجتماعی شان چنین گسستی جایی ندارد. هر دو طیف، به جای نگاه عمیق به واقعیت و کشف ماهیت یکسان هر دو طرف این معادله (بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم) دنبالچه تضاد میان این دو طرف می شوند و برای تبیین این دنبالچه شدن، صرفا فکت هایی را گلچین می کنند که به هدفشان خدمت کنند و تصویر بزرگتر و کامل تر و قوای محرکه درونی سیستم را که چنین جنایت هایی را تولید می کنند، از نظر دور نگه می دارند. اتحادهای پراگماتیستی از این دست حتی اگر در کوتاه مدت نتایجی قسمی به همراه داشته باشد، نهایتا تقویت کننده کلیت سیستمی است که هر طرف به خیال خودشان با بخشی از آن مبارزه می کند. یا مردم می گویند بر اساس تجربه ما جمهوری اسلامی هر صدای مخالفی را در چهل و پنج سال گذشته سرکوب کرده، پس امکان اینکه یک مبارزه مردمی قدرتمند بتواند شکل بگیرد و جمهوری اسلامی را سرنگون کند وجود ندارد. اینجا نیز نگرش امپریسیستی مانع از دیدن دیالکتیک واقعی بین سرکوب و مبارزه و دیدن امکان جهش ها در روال معمول امور می شود.
می بینیم که هر کدام از این طرز فکرها، پیامدهای سیاسی مشخصی به دنبال دارند. بنابراین مهم است که بدانیم وجه اشتراک همه این ها در چیست؟ آنچه در زیربنای همه این ها مشترک است، این است که «حقیقت» چیست؟ آیا حقیقت وجود دارد؟ آیا دستیافتنی است؟ معیار حقیقت چیست و چطور به آن دست پیدا می کنیم؟
به همین دلیل، در سنتز نوین کمونیسم مسئله اپیستمولوژی (معرفت شناسی) یا تئوری شناخت اهمیت ویژه ای دارد. دیدگاه های مختلفی در باب تئوری شناخت وجود دارند: «دیدگاهی وجود دارد که تعیین حقیقت بر اساس واقعیات را توهم می داند. اما معتقد است اگر عقیده ای مقدم بر واقعیت های عینی توسط کسی و در جایی مطرح شده باشد که در عمل مسئله ای را حل کند، حتی اگر واقعا حقیقت نباشد، می تواند هم تراز حقیقت تلقی شود. و ما می دانیم دیدگاهی که قبول ندارد با تکیه به واقعیات می توان صحت یا سقم امری را تعیین کرد به کجا می تواند بیانجامد؛ می دانیم که تا به حال به کجا انجامیده و در آینده نیز خواهد انجامید. این دیدگاه نه فقط باعث انواع و اقسام اشتباهات، بلکه انواع و اقسام پدیده های وحشتناک خواهد شد. اگر هر کس مجاز باشد بر پایۀ آنچه به نفع خودش است صحت و اعتبار هر چیز را محک بزند، همۀ مشکلاتی که نسبیت گرایی به همراه دارد را به بار خواهد آورد: به ویژه زمانی که جنگ اسطوره ها با هم آغاز می شود، پیروان چنین دیدگاهی نهایتا این جدال را با مسابقه و روابط قدرت ها توضیح می دهند و برای تعیین این که حق با کیست، منتظر می نشینند تا یکی شان از میدان پیروز به در آید. خلاصه اینکه «قدرت است که حق و ناحق را تعیین می کند» وقتی که هیچ معیار عینی برای تعیین صحت و اعتبار امور در دست ندارید، چنین سرنوشتی در انتظارتان می تواند باشد. این چیزی است که اغلب اتفاق افتاده است»[۳]
تنها معیار سنجش درستی یک ایده یا تئوری، انطباق آن با واقعیت است و به همین دلیل تمام علوم تابع «ابطال پذیری» هستند یعنی آماده هستند تا در پروسه سنجش خود با واقعیت، در صورت عدم تطبیق یا عدم بازتاب درست واقعیت، ابطال شوند و در نتیجه سعی کنند تا اشکالات خود را برطرف کرده و بازتاب دقیق تری از واقعیت باشند. وقتی بر پایه واقعیت، تئوری های صحیح (تجریدهای تئوریک) به دست آید؛ این تئوری ها به نوبۀ خود میتوانند، واقعیت را حتی عمیق تر منعکس کنند.
در برابرِ تئوری انطباق، بعنوان معیاری در سنجش حقیقت، انواع مختلفی از نظرات وجود دارد: برای برخی اصلا امر واقع موجود نیست! (لاکان) یا اینکه حقیقت دست یافتنی نیست و حتی فکر اینکه کسی به حقیقت دست یابد «تمامیت خواهی» است (پست مدرنیسم)، یا امکان انطباق ایده و واقعیت وجود ندارد چون اصلا این دو از یک جنس نیستند (که از زمان دکارت شروع شد و به اینجا انجامید که تنها می توان ایده ها را باهم مقایسه کرد و هرکدام که استدلال های منطقی تری داشت را حقیقت دانست) و یا اینکه در نهایت، حقیقت آن چیزی است که اجماع بوجود آورد! حقیقت آن چیزیست که نزد اکثریت یا گروه های تحت ستم خاص (پرولتاریا، زنان، سیاهان…) محبوبیت دارد (پوپولیسم)، حقیقت چیزی است که کار کند، … تمام این معرفت شناسی ها، معیار و پروسه دستیابی به حقیقت و سنجش حقیقت را از واقعیت جدا و تهی می کنند.[۴]
در اینجا مهم است به یکی از این اپیستمولوژی های غیر علمی که به جنبش کمونیستی و نیاز آن به علمی بودن ضربات سنگینی زده است، یعنی پوپولیسم و معرفت شناسی پوپولیستی بیشتر بپردازیم. باب آواکیان در کتاب «گشایش ها»، توضیح می دهد «پوپولیسم و ایدئولوژی پوپولیستی یعنی اینکه هرچه مردم – چه اکثریت مردم و چه گروه معینی که به باور شما دارای قدرت درک شهودی حقیقت هستند، فکر کنند همان حقیقت است یا عملا معادل حقیقت است.» (ص ۴۵) پوپولیسم در جنبش کمونیستی با گرایش هایی چون دنباله روی از توده ها و جسمیت بخشی به پرولتاریا و همچنین این نظریه خطرناک که «حقیقت، خصلتی طبقاتی دارد» (یعنی پرولتاریا حقیقت خودش را دارد و بورژوازی حقیقت خودش را) و «حقیقت سیاسی» همراه بوده است. «حقیقت سیاسی » شکلی از «حقیقت دلخواه » است. «حقیقت دلخواه » به این معنی است که هر چیزی که به ظاهر برای اهداف و منافع کمونیست ها یا گروه معینی از کمونیست ها در یک مقطع زمانی مطلوب به نظر برسد، گذشته از این که واقعاً حقیقت دارد یا خیر، حقیقت محسوب می شود. این گرایش گاهی یک شکل ابتدایی از «رئال پلیتیک » را به خود می گیرد و تبارزات سیاسی خود را در مورد جنبش های توده ای، اکونومیسم جنبش کارگری و «سیاست های هویتی» می یابد. یکی از مشکلاتی که معرفت شناسی پوپولیستی باعث می شود، این است که به کلام لنین، کمونیست ها دیگر «تریبون پرولتاریا» نباشند بلکه به «منشی اتحادیه های کارگری» یا دنباله روی جنبش های اجتماعی مختلف تبدیل شوند. زیرا حقیقت نزد پرولتاریا به مفهوم تقلیل یافته افراد پرولتر یا افراد گروه های تحت ستم دیگر است و دنباله روی از اهداف و منافع آنی آن افراد یا گروهبندی ها، مساوی با رفتن به سوی کمونیسم تلقی می شود. از نقطه نظر جهت گیری و روش، این مسئله حیاتی است که ما از این فهم و درک گسست کنیم که چیزی که در یک لحظه ممکن است به سود ما باشد، مترادف با حقیقت است.
در مقابل باب آواکیان می نویسد: «هرآنچه حقیقت دارد برای پرولتاریا خوب است و تمام حقایق به ما کمک می کنند تا به کمونیسم برسیم.» این گفته عمدتا به رابطه دست یافتن به حقیقت و پیش بردن مبارزه برای هدف کمونیسم می پردازد یعنی درباره معرفت شناسی و رابطه آن با تغییر رادیکال دنیاست. همانطور که پیشتر به آن اشاره کردیم بحث درباره معرفت شناسی، صرفا بحثی انتزاعی نیست بلکه ما به ازای عینی و حتی اخلاقی برای ما و برای تغییر این دنیا به دنیایی بدون ستم و استثمار دارد. حقیقت (حتی حقایق تلخ در تاریخ جنبش کمونیستی مانند خطاهایی که لرزه بر اندام می اندازند) بنیاداً در وحدت با مبارزه برای کمونیسم است. برخی مواقع، به طور فوری و کوتاه مدت، حقایق میتوانند علیه کمونیست ها باشند، اما در نهایت، قبول آنها به انقلاب کمونیستی خدمت می کنند.[۵] اما درک اینکه «هر آنچه حقیقت دارد به نفع پرولتاریاست و تمامی حقایق می توانند به ما در رسیدن به کمونیسم کمک کنند» نه تنها به خودی خود جهت گیری و اصلی فوق العاده مهم است بلکه همچنین از نزدیک با این واقعیت مرتبط است که کمونیسم نوین نظریه و پراتیکِ مسمومِ «هدف وسیله را توجیه می کند» را تماما رد کرده و مصمم است آن را از جنبش کمونیستی ریشه کن کند. «وسیله»های این جنبش باید از «هدف» آن، یعنی از نابودی هرگونه ستم و استثمار از طریق انقلابی که بر بنیانی علمی رهبری می شود، سرچشمه بگیرند. این یک اصل بنیادین در کمونیسم نوین است. (ص ۵۷) این بدان معناست که شما نمی توانید با توجیه این که هدف تان خوب است، به روش های ابزارگرایانه، پراگماتیستی یا پوپولیستی متوسل شوید. مسیری که به این شکل طی شود هرگز به آن هدف خوب نخواهد رسید زیرا مسیر رسیدن، خود بخشی از هدف است. این مسیر تنها می تواند با اتکا به مردم و رهبری آنان و مبارزه با آنان برای تغییر خود و توانمند شدن در به عهده گرفتن رهبری جامعه و بکار بستن روش و رویکرد علمی در تضادهای مقابلشان طی شود.
«برای این که بشریت بتواند به مرحله ای برود که ورای عصری است که «حق با قدرت است» و همه چیز به روابط قدرت جابرانه ختم می شود، نیازمند یک عنصر بنیادین در این فرایند است: نیازمند رویکردی در فهم مسائل (معرفت شناسی) است که تشخیص می دهد حقیقت و واقعیت عینی وجود دارند و وجودشان وابسته به «روایت های» مختلف نیست و تحت تاثیر این «روایت ها» عوض نمی شوند. همچنین وابسته به این نیستند که پشت یک ایده یا «روایت» چقدر «آتوریته» وجود دارد یا به نیابت از یک ایده یا «روایت» چه میزان زور و قدرت را می تواند به حرکت در آورد.» ( ص ۵۳)
[۱] بند اول از شش قطعنامه مصوبه کمیته مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا، نشریه حقیقت شماره ۸۷، بهمن ماه سال ۱۳۹۵
[۲] کتاب آٓجیت، تصویری از بازمانده گذشته نوشته جی.کی.آ و اسحاق باران ، ص ۱۸
[۳] از کتاب دور ریختن همه خدایان، باب آواکیان
[۴] هنگامی که ما از حقیقت حرف می زنیم منظورمان یک حقیقت مطلق و نهایی نیست، بلکه حقیقت در مورد هر سطح و جنبه ای از ماده، از جمله جامعه بشری، نسبی است. زیرا شیوه موجودیت ماده، تغییر است. بنابراین، حقایق مربوط به هر واقعیتی، همواره نسبی است و مرتبا باید به روز شده و با واقعیت دوباره انطباق داده شود. اما، نسبی بودن حقیقت، مترادف با این که یک «روایت» است نیست. به کاربست رویکرد علمی در پروسه تحلیل واقعیت و سنتز آن، می تواند ما را به نتایج قطعی مهمی برساند، هرچند که این فرآیند، یک فرایند ادامه دار و پایان ناپذیر است.
[۵] گشایش ها، ص ۴۵ تا ۵۰
باز هم در مورد محیط زیست، باز هم در مورد تنها راه جلوی پای ما برای جهانی دیگر
کاوه میلانی
هیچ روزی نیست که مطلبی در مورد بحران محیط زیست در تلویزیون و روزنامه ها منتشر نشود. اما صحبت در مورد خطرات محیط زیست مثل خبر هر فاجعه دیگر “معمولی ” شده و مردم عادت کرده اند… چندی پیش گروهی از معتبر ترین دانشمندان مطلبی را منتشر کردند در مورد اینکه بشر به دوران کاملا ناشناخته ای وارد شده است و خطرات ناشی از بحران محیط زیست کاملا ناشناخته است و حیاتش را به خطر انداخته است. (۱)
این خطری جدی است و اگر جلوی این تخریب گرفته نشود، بدون شک آینده ای وحشتناک تر از آنچه تصور شود در انتظارمان است.
چند ماه پیش خبر کوتاهی بیرون آمد ولی در لابلای اخبار دیگر گم شد.
لحظه پایین آوردن جسد بی جان محمد سعید صفائی |
حتا نامش را هم به سختی می توان پیدا کرد. این قدر جانش برای این سیستم بی اهمیت بود….
منظور محمد سعید صفائی است، کارگری ۴۹ ساله، از پرسنل پیمانکار بازرسی فنی پالایشگاهی در عسلویه. محمد در روز دوشنبه ۱۵ مرداد در حین پاکسازی دودکش دیگ بخار پالایشگاه اول مجتمع گاز پارس جنوبی عسلویه، در ارتفاع حدودا ۱۰۰ متری دچار گرمازدگی و کاهش سطح هوشیاری می شود، از حال میرود و جان میبازد. محمد به قتل رسید.
در همان روز خبرگزاری برنا خبری دیگر هم داشت: “بیش از ۳۵ نفر از کارگران فاز دوم پالایشگاه آبادان هم به علت گرما و رطوبت شدید هوا دچار گرمازدگی شدند” گزارشها از حوادث کار سال ۱۴۰۱ حاکی از مرگ ۵ کارگر در یک سال در اثر گرمازدگی بود. روزنامه «هممیهن» شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲ به نقل از «فعالان صنفی» و «کارشناسان صنعت نفت» از مرگ ۱۷ کارگر صنعت نفت، گاز و پتروشیمی از فروردین ۱۴۰۲ تا ۱۶ مهر خبر داده بود.
این کابوس فقط کابوس مردم ایران نیست. در سراسر جهان میلیون ها انسان مجبور هستند برای زنده ماندن و لقمه ای نان در شرایطی کار کنند که بدن بشر توان آن را ندارد.
اما مثل هر واقعه تراژیک دیگری انسان ها “عادت” می کنند. زمانیکه دلایل این وحشت ها پنهان هستند، زمانی که فرد راهی برای خروج از آن نداند، به وضعیت تن می دهد و این وحشت برایش طبیعی می شود.
ایران در مختصات جغرافیایی ۲۵ تا ۴۰ درجهٔ عرض شمالی، ۴۴ تا ۶۳ درجهٔ طول شرقی جای دارد و به خاطر شکل جغرافیاییش در کل هوای خشک تری دارد که در دهه اخیر بسیار خشک بوده است. نمودار پایین مناطقی که بیشترین خشکسالی را در ایران داشته نشان می دهد. (برای اطلاعات بیشتر به برنامه محیط زیست ما در کانال یوتوب دیالکتیک انقلاب رجوع کنید) (۲) مجمع اقتصاد جهانی در گزارش ریسکهای جهانی سال ۲۰۲۴ به پنج خطر اصلی برای ایران پرداخت. کمبود آب یکی از مهمترین این خطرت است. در چنین شرایطی سیاست های اقتصادی جمهوری اسلامی شرایط را به مراتب بدتر کرده است.
تمامی شواهد نشان از بدتر شدن اوضاع اقلیمی دارد. نمودار پایین دمای متوسط سطح زمین را از سال ۱۸۸۰ تابه کنون نشان می دهد. امسال گرمترین سالی بوده که ما تا به حال داشته ایم. (۳)(۴)
میانگین تغییرات دمای سالیانه سطح کره زمین از سال ۱۸۸۰ (۳)
تغییرات اقلیمی موجب مهاجرت های زیادی در داخل ایران شده است. جمعیت شهرنشین در ایران به حدی است که این کشور بالاترین درصد شهرنشینی را در خاورمیانه و غرب آسیا دارد. طی ٢٧ سال گذشته رشد جمعیت شهرها از حدود ۴۵ درصد به بیش از ٧٠ درصد رسیده است. به گفته یکی از مسئولان رژیم، رسول صادقی، رقم مهاجرتهای سالانهٔ ایران در سالهای اخیر حدود یک میلیون مهاجربوده و حدود یکچهارم مهاجرتها به مقصد مناطق پیرامونی تهران انجام میشود و بیشتر مهاجران از استانهای خوزستان، لرستان، سیستان وبلوچستان و ایلام بوده اند.(۶) چیزی که با تشدید شدن نابودی محیط زیست بیشتر هم خواهد شد (۷) .طبق تحقیقات انجام شده متوسط گرمایش زمین در ایران دو برابر متوسط گرمایش جهانی است! در ده سال آینده اکثر مناطق ایران غیرقابل سکونت خواهد شد. (۸)
همانطور که پیشتر اشاره شد، ایران به خاطر موقعیت جغرافیایی و حاکمیت رژیم سرمایه دار دینمدار جمهموری اسلامی، با مشکلات بیسابقهای مرتبط با آب و هوا از جمله خشک شدن دریاچهها و رودخانهها و گرد و غبار مواجه است. امار مرگ و میر بر اثر معضلات آب و هوایی در ایران جزو بالاترین تعداد در منطقه هست (۸) از جمله بر اثر طوفان، گرمای بی سابقه، خشکسالی و سیل. دورههای خشکی طولانیمدت که با بارشهای شدید متناوب قطع میشود، چیزی است که موجب وقوع سیل های گوناگون بوده و شدیدتر هم خواهد شد.
آمار مرگ و میر به علت گرما بین ۲۰۰۱-۲۰۲۰ |
طبقه سرمایه دارانِ حاکم در ایران که شیوه و اصول حکومت داری شان از نوع فاشیسم دینی است، هرگز دست از نابود کردن محیط زیست ایران برنخواهند داشت، مگر این که سرنگون شوند.
بخش بزرگی از سرمایه داران بزرگ جمهوری اسلامی، که شامل همه جناح ها و مراکز قدرت هستند، در سی سال گذشته در شراکت با سرمایه داران خارجی از سعودی و امارات و غیره تا چین با سدسازی و انتقال آب بزرگ شده اند. این سد سازی ها به شدت ضد اکولوژی بوده و از عوامل اصلی گسترش خشکیدگی اقلیمی در ایران هستند. به طوری که چند دهه سدسازی ایران را به صدر کشورهای دچار فرسایش خاک و بیابانزایی در جهان رسانده است.
نقل و انتقال آب از یک نقطه کشور به نقطه دیگر که تحت عنوان «پیشرفت» و «اقتصاد مقاومتی» جار زده می شود، کشاورزی را در اصفهان و خوزستان از بین برده است. خشک شدن زاینده رود و بی آبی خوزستان قطعا محصول سیاست های عامدانۀ جمهوری اسلامی است که تحت نظر مستقیم علی خامنه ای و با عناوین پر طمطراق چون «اقتصاد مقاومتی» اتخاذ شد. طرح های عظیم صنعتی کردن کرمان و یزد که از سی سال پیش کلید خورده و در چند سال گذشته در شراکت با سرمایه گذاران چینی جهش وار پیش رفت، بزرگترین مکنده ای است که آب های کشور را به سمت استان های مرکزی (عمدتا کرمان، یزد، اصفهان و خراسان رضوی) منتقل می کنند. قبل از چینی ها سرمایه داران کرۀ جنوبی با سرمایه داران کرمان در ساختن صنایع برای «تمدن اسلامی» شراکت می کردند و سرمایه داران وابسته به «کارگزاران سازندگی» و رفسنجانی از شرکای آنها بودند و امروز سرمایه داران چینی جای آن ها را گرفته اند و حتا در انتصاب های حکومتی اعمال نفود می کنند. سرمایه گذاران چینی مصرانه از استاندار کرمان خواسته اند که برای فعالیت هایشان در حوزه برق و تولید سیم های آلومینیوم حمایت کنند. یعنی آب و برق یارانه ای بهشان بدهد. در سال ۱۳۹۹«شرکت توسعۀ سرمایه گذاری ایران-چین» بزرگترین مزرعۀ استخراج ارز دیجیتالی را در رفسنجان احداث کرد که بخش بزرگی از برق کشور را می بلعد.
مساله این نیست که حکومت به حرف کارشناسان و متخصصین گوش نمی دهد یا «مدیریت کارآمد» در کشور وجود ندارد. مساله آن است که این رژیم و بوروکراسی اش به طور کارآمد در اختیار سرمایه داران انحصاری بزرگ هستند که در شراکت با سرمایه های انحصاری بین المللی، ساختارهایی برای تامین حداکثر سودآوریِ سرمایۀ خود تعبیه کرده اند که مکندۀ آب های کشور و تخریب کنندۀ زیست بوم و نابود کنندۀ منبع معاش حداقلی اکثریت مردم این کشور هستند.
سرمایه داری و نابودی محیط زیست عجین هستند
چه ناآگاه بودند چپ هایی که کوته نظرانه آوردن اسم محیط زیست و نابودی محیط زیست را حمل بر گرایش خرده بورژوایی و انحراف از «توجه به مبارزات کارگری» می کردند!
علت اساسی این جهل، ندیدن سرمایه داری به عنوان یک سیستم چند وجهی و چند لایه است که همه جنبه ها و لایه هایش به یکدیگر وابسته اند و تاثیر متقابل دارند. از زیربنای اقتصادی اش تا روابط اجتماعی ای که در میان مردم و بین مردم برقرار و روبنای فکری و فرهنگی ای که در میان مردم حاکم می کند. مارکس زمانی گفت، کاری که بورژوازی با پرولتاریا می کند، به همه بشریت تسری می یابد و همه را به شکلی قربانی کارکرد سیستم سرمایه داری می کند و رهایی پرولتاریا را با رهایی بشریت یکی می کند. و اکنون می بینیم که غارت سرمایه داری، طبیعت را نیز بی جان کرده است و به طرز عجیبی، از دل حرکت ویرانگر سرمایه داری چیزی مثل نابودی محیط زیست سربرآورده که نه فقط مصیبت و جهنم برای اکثریت تحت ستم و استثمار جهان است بلکه تهدید وجودی برای انواع زیستی و خودِ نوع بشر است.
از سال ۱۹۹۵ که اولین کنفرانس جهانی سران دولت های جهان برای محیط زیست انجام گرفت تا کنون، تولید دی اکسید کربن چهل درصد افزایش یافته است. با بدتر شدن وضع، توهم خیلی ها ریخت اما تفکر درون سیستمی بسیار قوی است. عده زیادی فکر می کنند نه سرمایه داری بلکه مدل خاصی از سرمایه داری، مثلا «سرمایه داری نئولیبرال» مسئول نابودی محیط زیست است.
مثلا، نائومی کلاین اهل کانادا و ملقب به اکوفمینیست، بهترین افشاگری ها را در مورد نابودی محیط زیست می کند اما فکر می کند، نوع خاصی از سرمایه داری این بلا را بر سر محیط زیست و مردم جهان آورده است. ریموند لوتا در نقد این تفکر می نویسد: «آنچه در زیربنای غارت و تخریب این سیاره قرار دارد، سیستم اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی است که دارای دینامیک ها و مشخصاتی است که معرف این سیستم هستند. یعنی، سیستم مالکیت خصوصی بر ابزار تولید (کارخانه ها، تکنولوژی، زمین و دیگر مواد خام و غیره) و گروهبندی های عظیم سرمایه که از حمایت دولت های امپریالیستی برخوردارند. این سیستمی است که خفه کننده پتانسیلِ جامعه بشری در جهان امروز برای مواجهه با نیازهای اجتماعی و پایان بخشیدن به همه نوع استثمار و ستم و نجات سیارۀ زمین است. این سیستمی است که توسط آنارشی، تعقیب رقابتی سود و سود بیشتر بر مبنای استثمار میلیاردها نفر بر روی این سیاره مبتنی است.»(۹)
رقابت میان سرمایه های مختلف و قدرت های سرمایه داری، نه تنها به تشدید استثمار پرولتاریا و فلاکت فزاینده عمومی در جهان منجر می شود، نه تنها موجب مسابقه تسلیحاتی بیسابقه می شود که اکنون منجر به ایجاد پایگاه های نظامی دائم در آسمان ها شده است، بلکه به تخریب محیط زیست می انجامد.
سرمایه داری امپریالیستی دارای جبر درونی گسترش بیاب یا بمیر است. این سیستم تولیدی گسترش بیاب یا بمیر با طبیعت طوری رفتار می کند که انگار نهاده ای است مجانی برای ریختن به درون تولید برای سود. در این سیستم قدرت های بزرگ رقیب نظیر آمریکا و چین، برای کنترل جهان و سلطه بر روی مناطق، منابع و تکنولوژی و نیروی کار و برای برتری نظامی رقابت می کنند. همین دینامیک در بین قطب های ثروت و قدرت در جمهوری اسلامی حاکم است که نه تنها بیرحمانه بر سر گسترش دامنۀ انباشت سودآورشان می جنگند، بلکه هر یک وابسته به قطب های سرمایه در جهان هستند.
نتیجه گیری: امکان ندارد که در چارچوب سیستم سرمایه داری بتوان معضل محیط زیست را حل کرد. برای این که بشریت شانسی در حل این بحران داشته باشد، باید انقلاب کرد تا بتوان بسوی قالب ریزی اقتصاد و جامعه ای سوسیالیستی که به صورت پایدار با طبیعت در تعامل و برهم کنش است و به رهایی بشریت خدمت می کند، حرکت کرد.
در ایران ما با رژیمی سر و کار داریم که به طرز خطرناکی محیط زیست را برای بقای خود غارت کرده است. گوشه ای از شقاوت «زیست محیطی» آنها را می توانیم در زندانی و شکنجه و قتل فعالان محیط زیست در ایران ببینیم. هیچ راهی برای احیای محیط زیست و قابل زیست کردن مناطق عمده ای از ایران به جز انقلاب نیست و این انقلاب نه تنها باید این رژیم را سرنگون کند، بلکه کلیت سیستم سرمایه داری را که این رژیم بر آن استوار است عوض کند.
باید توهم ها را دور انداخت .باید آموخت راه دیدن جهان را. تنها راه نیک بختی بشریت آگاهی و علم است. بدون آن توان درک جهان، توان دیدن خطرات پیش پایمان را نداریم. هیچ بی عدالتی، هیچ وحشتی، هیچ جنایتی نباید طبیعی شود. بحران محیط زیست جدی است، مرگ و میر در اثر گرما در این حد پدیده ای نوین در ایران است.
باب آواکیان معمار سنتز نوین کمونیسم
آیا راهی هست؟ امیدی وجود دارد؟
پاسخ این مهم، آری است. هرچند که بسیار سخت است و احتمال باخت نیز وجود دارد، ولی ما شانس بسیار بزرگی داریم. ما رهبر کمونیستی مانند باب آواکیان را در جهان داریم که دلایل شکست انقلابهای کمونیستی قرن بیستم در ریشه کن کردن سیستم سرمایه داری را واکاوی کرده و علم رهایی بشر، علم کمونیسم را کیفیتا تکامل داده است. سنتز نوین کمونیسم، تجلی این تلاش است.
تدارک و انجام موج نوین انقلاب های کمونیستی تنها راه نجات بشریت و محیط زیست است. این راهی است سخت که نه تنها نیازمند علم و آگاهی و رهبری بر أساس کمونیسم نوین است، بلکه دست زدن به سازماندهی و فداکاری و از جان گذشتگی نیز می طلبد. ما به واقع چیزی برای از دست دادن نداریم، جز زنجیرهایمان! اما جهانی برای فتح داریم.
منابع:
- https://doi.org/10.1093/biosci/biad080
- https://youtu.be/ucZCQoLCHcU
- GISTEMP Seasonal Cycle since 1880 (nasa.gov)
- https://agupubs.onlinelibrary.wiley.com/doi/full/10.1029/2010RG000345
- پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | «محیطزیست» سومین عامل مهاجرت در ایران (payamema.ir)
- تاثیر تغییر اقلیم بر مهاجرت روستاییان در ایران: کاربرد رویکرد Panel VAR (iraneiap.ir)
- https://www.thelancet.com/action/showPdf?pii=S2542-5196%2823%2900045-1
- https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC9729515/?report=printable
- انکارگرایی-نوعی-دیگر-یا-چگونه-نائومیhttps://cpimlm.org/1398/09/06
مطالب مرتبط
مطلب مرتبطی یافت نشد