تکامل بیشتر استراتژی انقلاب با کمونیسم نوین
واقعیت کمونیسم
دربارۀ گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – بخش پنجم
منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – یک چکیده پایه ای» نوشته باب آواکیان است که به اختصار در این مقالات آن را «گشایش ها» می نامیم.
در بخش چهارم، به نقد انگارۀ «اجتناب ناپذیر دانستن انقلاب کمونیستی» پرداختیم و گفتیم هرچند این انگاره در جنبش کمونیستی رایج بود اما در مغایرت با روش و رویکرد علمی ماتریالیسم دیالکتیکی قرار داشت. گفتیم که انقلاب اجتناب ناپذیر نیست، اما با شناخت علمی از سیستم سرمایه داری امپریالیستی، می توان دید که نه تنها برای بشریت یک ضرورت عاجل است بلکه امکان پذیر است و در زیرپایه های جامعه و جهانی که سرمایه داری به وجود آورده است، پتانسیل عظیمی برای این انقلاب هست. اما انجام این انقلاب، نیازمند یک استراتژی و اجرایی کردن نظام مند آن است. هرکس که در امر انقلاب جدی است، باید به استراتژی به انجام رساندن آن نیز بیاندیشد. این امر، از اصول بنیادین تئوری و پراتیک کمونیسم از ابتدای تکامل آن توسط مارکس و انگلس بوده است و در موج اول انقلاب های کمونیستی در قرن بیستم، توسط لنین و مائوتسه دون در انقلاب های کمونیستی روسیه (۱۹۱۷) و چین (۱۹۴۹) به کار بسته شده است. امروز نیز برای انقلاب در هر کشوری نیاز به چنین کاری هست که در انجام آن، از یک طرف باید تغییراتی را دید که از زمان موج اول انقلاب های کمونیستی، در جهان به طور کلی و به طور مشخص در هر کشور رخ داده است. زیرا استراتژی باید بازتاب واقعیت عینی باشد تا بتواند آن را تغییر دهد. از طرف دیگر، ناکافی بودن حتا بهترین درک های رهبران انقلاب های کمونیستی در موج اول (لنین و مائوتسه دون) و نیز شکست کشورهای سوسیالیستی و سلطه ضد انقلاب در جهان در نیم قرن گذشته، روی جنبش کمونیستی در زمینه استراتژی انقلاب تاثیر گذاشته و به سلطه انواع گرایشات و انگاره های اشتباه در استراتژی انقلاب از قبیل رفرمیسم، ناسیونالیسم، اکونومیسم، مشی توده ای یا دنباله روی از توده ها، تدریج گرایی و تقلیل گرایی، تبدیل انقلاب به یک امر جنبشی («جنبش همه چیز و هدف هیچ چیز») و مبارزۀ «طبقه در برابر طبقه» و …دامن زده است[۱] که حتی اگر با نام های آن آشنا نباشید اما بروز اشکالی از آن را در خیزش ژینا بعنوان استراتژی سرنگونی جمهوری اسلامی و انتظارات از آن خیزش و نحوۀ تعامل با آن مشاهده کردید. جهت گیری ها و نقشه های رایج که در خیزش ژینا نیز شکل هایی از آن را دیدیم، هرگز نمی توانند به انقلاب منجر شوند (و توجه کنید که هر تغییری را نمی توان «انقلاب» دانست حتا اگر سرنگونی رژیم حاکم را در بر داشته باشد) زیرا منطبق بر واقعیت و ساخت و قوای محرکه نظام اجتماعی موجود که برای انقلاب باید تغییر بنیادین کند، نیستند و بنابراین، نمی توانند آن را تغییر دهند. در ادامه، تفاوت عمیق در استراتژی علمی انقلاب در کمونیسم نوین با دیگر استراتژی ها را بیشتر توضیح می دهیم. (کمونیسم نوین توسط باب آواکیانتکامل یافته و در عین حال که تداوم کمونیسم گذشته است، اما از اشکالات مهم آن نیز گسست کرده است به ویژه با حل تضادی حیاتی که از ابتدای تکامل کمونیسم در بدنۀ آن وجود داشت که عبارت بود از تضاد میان بدنۀ عمدتاً علمی کمونیسم با عناصری از روش و رویکرد که در مغایرت با این بدنۀ عمدتاً علمی قرار داشتند. این عناصر هرچند که نسبت به کلیت کمونیسم، جایگاهی فرعی داشته اند اما در ادوار مختلف تبدیل به سنگ بنای سیاست های کمونیست های انقلابی شده اند و در شکست انقلاب ها نقش مهمی بازی کرده اند. در نتیجه، تکامل کمونیسم نوین، برای اولین بار امکان آن را به ما می دهد که بدون آن اشتباهات بتوانیم جهش هایی را به سمت تحقق انقلاب کمونیستی انجام دهیم که قبلاً ممکن نبود. برای نمونه به نقد اولیه اما بسیار مهم باب آواکیان از خط های اشتباه رهبران انقلاب های کمونیستی قرن بیستم در سند زیر رجوع کنید: «فتح جهان: پرولتاریای بین المللی می تواند و باید این کار را بکند» ۱۹۸۴)[۲]
اول از همه تاکید کنیم که استراتژی انقلاب فقط شامل دوره جنگ انقلابی علیه طبقه حاکمه نیست بلکه مهم تر از آن، در برگیرنده یک رویکرد استراتژیک سیاسی از امروز تا زمان شروع جنگ برای آماده سازی و از زمان شروع جنگ تا کسب قدرت سیاسی و حتی پس از کسب قدرت، برای ادامه دادن سوسیالیسم بر جاده کمونیسم است. «مرحله آغاز» جنگ انقلابی، به تمام فعالیت های آماده سازی سیاسی و تشکیلاتی انجام شده در مراحل پیشین و آنچه در این مقاله بحث می کنیم، شدت می بخشد و اعلام می دارد که یک نیروی انقلابی جدی با برنامه و افقی کاملا متفاوت در صحنه است. این برنامه و افق متفاوت باید در استراتژی بازتاب داشته باشد تا خود را از باقی نیروها متمایز کند. پس از آغاز موفقیت آمیز هم مبارزه بر روی یک خط مستقیم پیش نمی رود اما در مجموع با ادامه ضربات (سیاسی – ایدئولوژیک – نظامی و امنیتی) به دشمن، شکاف انداختن در آن و فرسوده کردن آن در یک دوره بلند مدت می تواند در نهایت به یک نبرد تعیین کننده دست بزند که قدرت کهنه و نهادهای آن را کاملا در هم شکسته و سرنگون کند و سپس، دولت جدید و نهادهای آن را مستقر کند.
رابطه دیالکتیکی بین ماده و آگاهی
رویکرد علمی کمونیسم نوین تاکید دارد که پایه های این انقلاب نه بر تفکرات مردم در بازه های زمانی مشخص، بلکه بر تضادهایی استوار است که معرف خصلت این سیستم و سرچشمه های فلاکت دائمی مردم هستند و آن چنان در ساختار و قوای محرکه این سیستم تعبیه شده اند که در چهارچوب این سیستم قابل حل نیستند.[۳] اما آیا وجود و تشدید تضادهای سیستم بطور خودبخودی منجر به فروپاشی سیستم می شوند؟
تضادهای سیستم و گسل های اجتماعی که از کارکرد تضاد اساسی سرمایه داری یعنی تضاد تولید اجتماعی با تصاحب و کنترل خصوصی این تولید اجتماعی [به اختصار: تضاد تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی] بر می خیزند، مداوما قشرهای وسیعی از مردم را حول این گسل ها به حرکت در می آورند. دیدن این گسل ها و اقشاری که به مقاومت علیه شرایط ستم شان، به حرکت در می آورند، بعنوان پتانسیلا نیروهای انقلاب، خود بخش مهمی از استراتژی است. این نگاه ماتریالیستی دیالکتیکی به واقعیت اجتماعی، در تضاد قرار دارد با تفکرات رایج در جنبش کمونیستی که نیروی انقلاب را تنها پرولتاریا می دانست – و آنهم با درک «جسمیت یافته» از طبقه پرولتاریا (یعنی، تقلیل دادن یک تمایز طبقاتی تاریخی جهانی متکی بر شکل تاریخاً منحصر به فرد کار اجتماعی که با سرمایه داری ظهور می یابد و میلیاردها انسانِ کرۀ زمین را از طریق «قانون ارزش» به یکدیگر متصل می کند به این یا آن گروه بندی کارگری و علاوه بر این، نتیجه گیری های ایده آلیستی در مورد موقعیت ذهنی افراد این طبقه که گویا خود به خودی به علت تجربه استثمار، انقلابی اند. در حالیکه در واقعیت امر مانند باقی آحاد مردم، اکثر اوقات به طور خود به خودی افکار سیاسی و ایدئولوژیک طبقه حاکم را حمل می کنند و برای انقلابی شدن باید افکارشان تغییر کند و کمونیست شوند).
کمونیسم نوین به ارتباط رهایی ملی و رهایی زنان و حتی نجات محیط زیست با انقلاب پرولتری می پردازد به شیوه ای که نه تنها این رهایی بدون انقلاب کمونیستی ممکن نیست بلکه انقلاب کمونیستی نیز بدون دست زدن به مبارزه آگاهانه علیه انقیاد زنان، ستم ملی، نابودی محیط زیست … کیفیت کمونیستی را نداشته و در نهایت ممکن نخواهد شد. اما انقلاب کمونیستی، این مبارزات را در چارچوبه بزرگتر رهایی بشریت از همه شکل های ستم واستثمار و مشخصاً نظام سرمایه داری، به یکدیگر پیوند می دهد تا همه رزمندگان رهایی زنان و رهایی ملی و حفظ محیط زیست تبدیل به رزمندگان رهایی بشریت شوند. به همین دلیل آواکیان، انقلابیون کمونیست را «رهاکنندگان بشریت» می نامد نه رزمنده این یا آن عرصه یا محدود به این یا آن مرزهای جغرافیایی.
نتیجه گیری سیاسی این است که: در هر گامی که امروز برای انقلاب بر میداریم، باید منافع همه بشریت را در نظر داشته باشیم. این موضوع پیامد های عملی برای استراتژی انقلاب دارد، اینکه درحالیکه اهمیت مبارزات کمتر از انقلاب امروز (از مبارزه علیه حجاب اجباری تا ممانعت از تخریب محیط زیست و مبارزه علیه ستم ملی و برای آزادی زندانیان سیاسی و آزادی اندیشه و بیان و متوقف کردن اعدام و … علیه شکار مخالفین توسط فاشیست ها و نسل کشی در غزه و غیره ) را درک می کند و آن را به فردای انقلاب محول نمی کند، اما آنها را با دینامیک جنبشی برای انقلاب به حرکت درمی آورد و نه «جنبش همه چیز، هدف هیچ چیز».
ساختن جنبشی برای انقلاب یعنی همه چیز از همین امروز باید معطوف به انقلاب و در خدمت آن باشد. یعنی شمار هرچه فزاینده تری از مردم باید درگیر معضلات مطرح شده در انجام انقلاب و ورای آن بشوند.[۴] تضادهای سیستم، بحران بوجود آورده و شکاف های درون طبقه حاکمه و امکان تسلط آنها بر افکار مردم را سست می کند. همه این ها امکاناتی برای محقق کردن انقلاب است، اما نهایتا انقلاب را مردم باید انجام دهند و برای انجام آن، باید نسبت به اکنون که زیر سلطه تفکرات طبقه حاکمه هستند، تغییر کنند. یک رابطه دیالکتیکی بین عامل ذهنی و عینی وجود دارد به آن معنی که «آنچه در آن بیرون در جهان است (واقعیت مادی) به ویژه هنگامی که به درستی در ذهن افراد انعکاس یابد، می تواند بخشی از آگاهی عامل ذهنی، یعنی نیروهای آگاه شود که به نوبه خود می توانند بر مبنای آن آگاهی عمل کرده و انقلاب را به پیش ببرند. به این مفهوم، عینیت تبدیل به ذهنیت می شود. و ذهنیت می تواند به عینیت تبدل شود. یعنی، بر مبنای یک بازتاب اساساً صحیح از واقعیت، می توانید به دخالتگری در شرایط عینی پرداخته و شرایط عینی را تغییر دهید.»[۵]
باب آواکیان توضیح می دهد تغییر تفکرات مردم، حلقه ای کلیدی برای تغییر واقعیت عینی در جهت انقلاب است. ما نمی توانیم منتظر بمانیم تا اکثریت مردم بطور خودبخودی به این نتیجه برسند که انقلاب به نفع شان است (چیزی که انواع سوسیالیست های خودخوانده در همنوایی با نیروهای بورژوازی تکرار می کنند و هرگز رخ نمی دهد. تفکرات حاکم در میان مردم همیشه تفکرات طبقه حاکمه است و بدون دخالتگری نیروی کمونیست در تعامل با تحولات عینی که زنجیرهای فکری مردم را سست می کنند، تغییر نمی یابند) نیروی پیشاهنگ وظیفه دارد بصورت فعالانه در اوضاع عینی دخالت گری کرده، افکار کمونیستی را از بیرون چارچوب موجود وارد تفکرات مردم کند و شمار هر چه بیشتری از آنها را از اقشار مختلف – نه اکثریت – برای انقلاب و برای جنگیدن با قدرت تغییر دهد. یعنی رویکردی که لنین در اثر ماندگارش به نام «چه باید کرد؟» جلو گذاشت و باب آواکیان آن را از زیر آوار رفرمیسم و اکونومیسم و دنباله روی از توده ها بیرون کشید و غنی تر کرد.
چه باید کرد غنی شده توسط آواکیان، یعنی باید مسائل انقلاب را در مقابل توده های مردم گذاشت و همین طور تأکید بر این که آگاهی کمونیستی باید از بیرون تجربۀ مستقیم و مبارزات خودجوش توده ها به میان آن ها برده شود؛ باید درک شود که برای فشار گذاشتن بر اوضاع و تسریع تحولات عینی، برای تغییر اوضاع عینی به حداکثر ممکن در هر بازۀ زمانی به سمت انقلاب، باید به قلمروی ایدئولوژیک و عوض کردن طرز فکر توده ها اهمیت زیاد داد. در عین حال در هر بازۀ زمانی، باید نسبت به رخدادهای جدید و شاید غیرقابل پیش بینی یا تصادف ها هشیار بود و همچنین، نسبت به این امر توجه کرد که نیروهای طبقاتی/ اجتماعی دیگر، چگونه و با چه سیاست ها و رویکردی، برحسب نقطه نظر خودشان و در انطباق با این که نمایندگان سیاسی آنان تصور می کنند چه چیزی به نفعشان است، بر روی تضادهای عینی کار می کنند.
انترناسیونالیسم
باب آواکیان در فصل استراتژی در کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – یک چکیده پایه ای» تاکید می کند که روش و رویکرد انترناسیونالیسم برای تئوری و پراتیک یک استراتژی انقلابی تعیین کننده است. این تنها یک اصل اخلاقی زیبا نیست بلکه پایه مادی و تبارزات عینی در استراتژی انقلاب در هر کشوری دارد. نه بدان معنای بلاواسطه که انقلاب باید در مقیاس جهانی رخ دهد! بلکه به این معنا که اساسا دینامیک های بین المللی هستند که در رابطه با شکل گیری اوضاع انقلابی در یک کشور خاص تعیین کننده اند و انقلاب بر روی یک صحنه جهانی انجام می شود. و هنگامی که کشور سوسیالیستی برقرار شود، باید به خودش به مثابه منطقه پایگاهی برای انقلاب در هر جای جهان بنگرد و نه با نگاه ناسیونالیستی که گویا کمونیسم از اعماق آن قلمرو جغرافیایی بیرون خواهد آمد. با هرچه اجتماعی تر شدن تولید و بین المللی تر شدن استثمار، دینامیک ها یا قوای محرکۀ سیستم سرمایه داری امپریالیسم نیز در مقیاس بین المللی عمل می کنند و تمام جهان را به هم می بافد. اینکه همه انسان های تحت ستم در سراسر جهان هم سرنوشتند، بیان یک حقیقت عمیق است که ریشه در ساختار واقعیت سیستم سرمایه داری امپریالیسم دارد و الزاما باید در استراتژی انقلاب در هر جای جهان مورد توجه قرار گیرد. اصلی که توسط استالین کاملاً وارونه شد و به درجاتی توسط دیگر رهبران کمونیست، حتا مائوتسه دون خدشه دار شد و تاثیرات مخربی بر جنبش کمونیستی گذاشت.
باب آواکیان بر این نکته تاکید می گذارد که: «آن شرایط مادی که بر توسعه مبارزه انقلابی تأثیر می گذارد و در نهایت می تواند منتهی به ظهور یک وضعیت انقلابی در یک کشور خاص شود، از درون این دینامیک های خاص (درون یک کشور) و یا حتا اساساً از درون آن ها، به ظهور نمی رسد.»[۶]بلکه اوضاع درون یک کشور، در نتیجۀ تداخل روندهای حاصل از تضادهای درونی آن کشور با روندهای جهانیِ حاصل از تضادهای کلان جهانی شکل می گیرد و در این رابطه، فاکتور جهانی تعیین کننده است. یعنی، در ریتم و جهت روندهای داخلی تاثیر تعیین کننده دارد. اگر این ارتباط وارونه شود یعنی استراتژی انقلاب بر مبنای دینامیک های درون یک کشور مشخص پیش رود، اول از همه امکان تشخیص فرصت ها تحت تاثیر اوضاع بین المللی را از دست می دهد. دوم، نمی تواند مبارزه را علیه کلیت سیستم و دینامیک های آن که جهانیست پیش ببرد و ناچارا توسط آن بلعیده می شود – روندی که در مورد همه مبارزات مسلحانه مترقی و حتا انقلابی از نپال تا کردستان مشاهده کرده ایم. نهایتا حتی اگر به طریقی موفق به کسب قدرت شود، به دلیل پیش نبردن مبارزه در سطح جهانی، سوسیالیسم در درون یک کشور را نیز از دست می دهد و در واقع، به ناسیونالیسم تحت نام کمونیسم تبدیل می شود.
رویکرد «تسریع در حین انتظار»، یک رویکرد استراتژیک نوین
در تقابل با تدریج گرایی یا انقلاب را محصول لحظه رخداد دانستن و فقط انتظار آن را کشیدن، استراتژی کمونیسم نوین مبنی بر «تسریع در حین انتظار» است. بی تردید، فرآیند «تسریع در عین انتظار» در کشورهایی مانند ایران و ترکیه و اندونزی و غیره بسیار متفاوت از فرآیند آن در کشور سرمایه داری امپریالیستی مانند ایالات متحده آمریکا است. اما، روش و رویکرد عام آن برای همه انقلاب ها مصداق دارد و به معنای آن است که: یکم، برای آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی، یک فرآیند سیاسی تدارک نیاز دارد. دوم، این یک فرآیند فعال «تسریع کردن» است. و محصول آن ایجاد مردم انقلابی در شمار بزرگ و ساختن حزب رهبری کننده و تغییر دادن حداکثری قطب بندی های سیاسی در جامعه و بستر پیش برد آن برانگیختن و سازماندهی توده های مردم به مبارزه علیه جنایت های سیستم و تغییر دادن افکارشان در این فرآیند مبارزه است. باب آواکیان، می نویسد: «در عین حال که انتظار به وجود آمدن وضعیت انقلابی و مردم انقلابی در شمار میلیونی را می کشیم، از همین امروز برای آماده کردن شرایط، توده های مردم و پیشاهنگ چه باید بکنیم تا آماده باشیم که هنگام رسیدن موعد دست زدن به مبارزه ای تا به آخر امکان پذیر و ضروری، به آن اقدام کرده و سرنگونی این نظام ستمگر را تضمین کنیم و کار درهم شکستن نیروهای سرکوبگر و سایر نهادهای حاکمیت این نظام و برقرار کردن یک نظام اقتصادی و سیاسی کاملا متفاوت باهدف از بین بردن تمام روابط استثمار و ستم را پیش ببریم.»[۷]
آواکیان بر ضرورت پرهیز از رویارویی تعیین کننده قبل از موعد و همچنین پرهیز از استقرار زودرس رژیم جدید تاکید می کند. در عین حال که مبارزه بلند مدت نباید تبدیل به هدفی در خود و بی پایان شود. یعنی تاکید همزمان بر درازمدت بودن جنگ و فرجام مند بودن آن. پایه های تداوم و پیش روی جنگ باید پیش از آغاز با کار سیاسی و تشکیلاتی در اقشار مختلف و در مناطق جغرافیایی متفاوت بوجود آورده شده باشد تا بتوان از «محاصره و سرکوب» نیروهای انقلابی در آغاز جلوگیری کرد. رویکرد هسته مستحکم و الاستیسیته در استراتژی انقلاب نیز وجود دارد یعنی انقلاب را نمی توان فقط بر پایه محکم ترین نیروهای درگیر در آن پیش برد بلکه باید فاصله اقشار دیگر با این هسته انقلابی را فعالانه کم کرد تا آنها نیز در سطوح دیگر اما در خدمت به همان هدف و بر پایه همان هسته مستحکم، درگیر انقلاب شوند. به عبارت دیگر، انقلاب، کار کادرهای حزب جدا از توده های مردم نیست. همچنین باید به معضل رهبری از ابعاد استراتژیک نیز پرداخت زیرا دشمن همیشه سعی دارد «سر را از بدنه جدا کند» بنابراین برای حفظ و گسترش پیروزمندانه انقلاب اهمیت دارد که در جریان مبارزه، اصل تمرکز خطی و عدم تمرکز تشکیلاتی به کار بسته شود.
رویکرد کمونیسم نوین همچنین در تقابل با رویکرد اکونومیستی است که مبارزه برای سوسیالیسم را به چیزی تقلیل می دهد که قرار است از درون مبارزات روزمره کارگران حول شرایط اقتصادی شان تکامل یافته و بیرون بیاید. بسیاری از رهنمودهای استالین مطابق بر این اکونومیسم بود و در جهت «جنبش همه چیز است و هدف نهایی هیچ چیز»، با وجود اینکه لنین در «چه باید کرد» علیه اکونومیست های زمانه اش استدلال کرده بود و همچنین تحلیل مهمش درباره انشعاب در طبقه کارگر در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی را ارائه داده بود. این انشعاب، بیان گسستی ابتدایی بین جنبش کمونیستی از «جنبش کارگری» بود که تا پیش از آن، کمونیست های انقلابی به عنوان پایگاه اجتماعی انقلاب سوسیالیستی به آن تکیه می کردند. آواکیان نقد این رویکرد را در کمونیسم نوین تکامل داده و می نویسد: «انقلاب پرولتری نمی تواند بسط مبارزه میان کارگران مزدی و کارفرمایانشان باشد و از درون آن بیرون بیاید؛ محو حاکمیت سرمایه داری از طریق انواع اعتصابات عمومی کارگران رخ نخواهد داد؛ و حتا نه ضرورتا و نه محتملا، نیروی اصلی جنگ در نبرد برای سرنگونی نیروی مسلح سرکوبگر دولت سرمایه داری (دیکتاتوری بورژوایی) عمدتاً از میان کارگران مزدی شاغل برنخواهد خواست و مطمئنا از میان قشرهای بورژوا شده یا دارای دستمزد بالاتر طبقه کارگر هم نخواهند بود.»[۸]
این تحلیل مبتنی است بر تغییرات بیشتری که در طبقه کارگر اتفاق افتاده است. از طرفی با «پرولترزدایی» توده های مردم مواجهیم یعنی اینکه بخش های وسیعی دیگر حتی فرصت استثمار شدن (پیدا کردن شغل) را ندارند و از طرف دیگر با «خرده بورژوایی کردن» یعنی مالکیت و تجارت در ابعاد کوچک و همین طور «لمپن بورژوایی کردن» بخش هایی از توده های تحت ستم روبرو هستیم، یعنی افرادی که با ورود به زندگی مجرمانه به موقعیت های قدرت و ثروت می رسند ولی با این وجود، اغلب و عموما موقعیتی بی ثبات دارند. همه این ها بدان معناست که نیروهای انقلاب کمونیستی دیگر نمی توانند صفی مشخص از کارگران مزدی باشند بلکه باید کسانی را که در بدترین جای جهنم این سیستم هستند به انقلاب جذب کرد و همچنین باید برای به پیش آوردن کلیه قشرهای مختلف مردم از جمله و به ویژه جوانان و محصلینی کار کرد که نقش مهمی در فرآیند انقلاب دارند. نقش روشنفکران و قشر میانی در انقلاب می تواند تضادمند باشد اما در عین حال برای شکستن «محاصره و سرکوب» دشمن که حصار آتشینی دور ستمدیدگان و انقلابیون می کشد، نقشی تعیین کننده دارد.
یکی دیگر از نقاط برجسته کمونیسم نوین در گسست از اکونومیسم، تشخیص نقش اساسی و محوری مبارزه برای رهایی زنان و ارتباط درونی آن با کلیت فرآیند محو تمامی ستم و استثمار و نقش تعیین کننده اش در این فرآیند است بدون اینکه دنباله روی سیاست های هویتی و گرایشات نسبی گرایانه و دیگر روش ها و رویکردهای غیر علمی بشود.
رویکرد استراتژیک به انقلاب شامل کسب شناخت هرچه کامل تر و درگیر شدن در تغییر آن از جنبه های متفاوتی است. سوالات زیادی درباره مراحل مختلف استراتژی انقلاب را باید به کنکاش عمیق تر گذاشت: گسل های هر جامعه چیست و چه نیروهای اجتماعی را به حرکت در می آورد؟ نیروهای انقلاب را بین چه اقشاری می توان ساخت؟ ستون فقرات انقلاب کیانند؟ چطور می توان «محاصره و سرکوب» دشمن را از همان دوره تدارک «تسریع در حین انتظار» شکست؟ چگونه می توان اتحادهای بزرگ برای انقلاب بوجود آورد بدون اینکه هدف، تحت الشعاع اتحاد قرار گیرد؟ چگونه باید برای مرحله خیز برداشتن برای کسب قدرت سیاسی آماده شد؟ چگونه باید آغاز کرد تا در مرحله ابتدایی خفه نشود و نیروی انقلابی که در ابتدا کوچک است، از بین نرود؟ چطور باید ابتکار عمل را در مبارزه به دست آورد؟ چگونه می توان مرحله به مرحله پیشروی کرده تا جایی که توازن قوا به ضرر دشمن شود؟ چگونه باید قطب بندی مساعد برای انقلاب در جامعه بوجود آورد و در صفوف دشمن شکاف انداخت؟ چگونه باید برای نبرد نهایی آماده شد بدون دست زدن به اعمال عجولانه یا واگذار کردن فرصت ها به نیروهای دیگر؟ زمین مبارزه توسط چه نیروهای دیگری بجز انقلابیون و دشمن تعیین می شود؟ و چطور می توان از تاثیرات و کارهای نیروهای دیگر نیز به نفع انقلاب استفاده کرد؟ و به یک کلام چگونه باید در به انجام رساندن انقلاب پیروز شد، به نحوی که راه برای ساختن دولتی کاملا متفاوت یعنی جمهوری سوسیالیستی نوین و گذار جهانی به کمونیسم هموار شود؟
[۱] استراتژی «رفرمیستی»، تغییر بنیادین سیستم سرمایه داری و سرنگون کردن دولت ها را غیرممکن دانسته و به دنبال اصلاح آن است. اکونومیسم به رویکرد تقلیل گرایانه مبارزات به مبارزات روزمره، خودبخودی و معیشتی کارگران که در چارچوب روابط کارفرما کارگر اتفاق می افتد، گفته می شود. رویکرد «طبقه در برابر طبقه» به این معنی است که طبقه کارگر باید در مقابل بورژوازی صف آرایی کند تا انقلاب امکان پذیر شود. مشی توده ای به دنباله روی از تفکرات و مبارزات توده ها و حقانیت دادن به آن گفته می شود. «جنبش همه چیز و هدف هیچ چیز» رویکردی است که جنبش ها را در خود و برای خود می بیند و ارتباط آن با هدف انقلاب را قطع کرده و نهایتا منجر به ماندن جنبش ها در چارچوب سیستم می شود.
[۲] Bob Avakian, Conquer The Wordl? The International Proletariat Must and Will
[۳] رجوع کنید به هفت گسل ایران که در «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما» توسط حزب کمونیست ایران م ل م فرموله شده است.
[۴] بخش دوم سخنرانی باب آواکیان تحت نام «پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افق ها را در نوردد!»
[۵] گشایش ها ص ۸۱
[۶] گشایش ها، ص ۷۴
[۷] گشایش ها ص ۷۲
[۸] گشایش ها ص ۸۶