کمونیسم و مساله ستم بر زن
مریم جزایری
برای این که رابطه میان کمونیسم و مساله ستم بر زن را بررسی کنیم اول باید بدانیم کمونیسم چیست؟
کمونیسم، اساساً سه چیز است. یکم، کمونیسم تئوری علمی در مورد جامعه و حرکت و تغییر آن است. جز این، هیچ تئوری علمی دیگری در مورد جامعه نداریم. دوم، کمونیسم یک هدف است. کار علم فقط تشریح آن چه هست نیست. بلکه دیدن آن چه نیست و می تواند باشد هم هست. پس، هدف کمونیسم هم به طور علمی تعیین می شود. یعنی، با ارزیابی از ضرورت و امکان و پایه های مادی آن. سوم، کمونیسم یک جنبش سیاسی است برای رسیدن به هدف. مختصات این جنبش هم به دلخواه تعیین نمی شود. بلکه، به عنوان ابزار رسیدن به آن هدف تعیین می شود و آن هدف باید در کیفیت آن حضور داشته باشد. این سطح از مساله، دارای تضادهای خودش است که باید به طور علمی حل شوند. می توان گفت، علم خودش را دارد: علم به پراتیک درآوردن تئوری. به طور مثال، علم هوانوردی، تئوری ایرودینامیک دارد که شالوده درست کردن هواپیما است. اما این تئوری باید به کار بسته شود، به پراتیک در بیاید. در این فرآیند، تضادهای جدیدی وجود دارد، زوایای جدید از پدیده ای که روی آن کار می کنیم ظاهر می شود که باید در نظر گرفته و خطاها را برطرف کنیم و غیره. هنگام به کاربستن این تئوری تا زمانی که به موفقیت کامل برسد، هزاران هواپیما سقوط کرده اند. ولی اگر آن تئوری اول درست نباشد اصلا رسیدن به هواپیما امکان ندارد. این در مورد هر علم دیگر صادق است. مثلا ویروس سارس که بیماری کوید را به وجود آورد، در بیرون از بدن یک نوع حیات و حرکت دارد و در داخل بدن یک حیات و حرکت دیگر. بدون دیدن این تفاوت ها، تولید واکسن مقابله با کوید هرگز ممکن نمی شد.
۱– کمونیسم در درجه اول تئوری علمی در مورد جامعه و تغییر جامعه است. به این سوال جواب می دهد که چرا جامعه این طور سازمان یافته که برای اکثریت آحاد آن دهشت مستمر است. آیا خواست خداست؟ آیا به علت در قدرت بودن «آدم های بد» است؟ یا این که قوای محرکه این نوع سازمان یافتگی جامعه معضل است. به عبارت دیگر، معضل روابطی است که میان انسان ها جبراً برقرار می شود تا به طور جمعی و در تقسیم کار با یکدیگر بقای جمعی شان را تامین کنند. این روابط در اعصار مختلف خصلت ها و شکل های مختلف داشته است. در نقطه ای از تاریخ جامعه بشری، اتفاقی افتاد: این روابط تبدیل به روابط طبقاتی شد. ابزار تولید ثروت به یک عده تعلق یافت و کار، مسئولیت عده ای دیگر شد. این رابطه در طول زمان مرتباً تغییر کرد و شکل های مختلف به خودش گرفت. اما مالکیت خصوصی بر ابزار تولید اجتماعی، هم چنان سنگ بنای این روابط را تشکیل داده است. هم زمان با این اتفاق (ظهور مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبقاتی شدن روابط همکاری میان انسان ها)، یک رابطه اجتماعی ستم گرانه دیگری هم به وجود آمد: رابطه میان زن و مرد در جامعه که بنیان آن در خانواده تک همسری (تک شوهری) گذاشته شد که زن و فرزندان متعلق به مرد هستند. هم زمان با این دو اتفاق، نهادی برای تنظیم و تحمیل این روابط طبقاتی و ستم مرد/پدرسالاری بر زن به وجود آمد: دولت!
این ها واقعیت هایی است که مارکس و انگلس کشف کردند. چرا پیش از آن کشف نشده بودند؟ چون شعور انسان به حدی نرسیده بود که این ها را ببیند و تبیین کند. چرا شعورش به آن حد نرسیده بود؟ چون سطح رشد نیروهای تولیدی به انسان امکان آن را نمی داد. بالاخره، در عصر سرمایه داری بود که این پرسش ها شروع شد که، اصلا چرا اینطوری است و کی گفته که باید اینطوری باشد! سرمایه داری امکان کشف علمی این واقعیت های اجتماعی و دیدن امکان تغییر آن به چیز دیگری را به وجود آورد. بر این بستر، نبوغ و دغدغه های مارکس و انگلس به آنها اجازه داد که این واقعیت تاریخی- جهانی در مورد جامعه بشری را کشف و تبیین کنند. آنان برای اولین بار در تاریخ، علم اجتماع را پایه گذاری کردند که تشریح علت فرودستی زن و راه حل آن پاره مهمی از این علم اجتماع بود. در واقع عنوان درخشان کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» اثر انگلس این واقعیت تاریخی را به طور موجز بیان می کند. آردئا اسکای بریک، در کتاب «از گام های ابتدایی تا جهش های آتی(۱) می گوید: «حیرت انگیز است که بدانیم در سراسر تاریخ مدون تا اواسط قرن نوزدهم چیستیِ پایه های مادی جایگاه اجتماعیِ فرودست نیمی از نوع انسان حتا به عنوان یک سوال طرح نشد و تا آن زمان هیچ کس به آن به عنوان موضوعی که ارزش یک پژوهش جدی را دارد ننگریست. … مارکس و انگلس تعصبات اجتماعیِ زمان خود را برهم زدند و پافشاری کردند که جایگاه فرودستِ زن نه ربطی به نقصان های ذاتی طبیعت جنس مونث دارد و نه این که احکام الهی (یا «خصایل طبیعی») چنین وضعی را دیکته کرده است. آنان تاکید کردند که ستم بر زن محصول و پیامد سازمان اجتماعیِ نوع بشر است که خصلت آن در هر جامعۀ مفروض توسط سطح خاص رشد نیروهای مولده و روابط تولیدی منطبق بر آن تعیین میشود.» (ص ۱۰۷)
این راهگشاییِ اولیۀ مارکسیسم بسیار عمیق بود اما در جنبش کمونیستی به مرور تکامل بیشتری یافته است. به طور مثال، «از گام های ابتدایی تا جهش های آتی» به تضاد بسیار مهمی اشاره می کند و خدمات گرانبهایی در زمینۀ تحلیل از این تضاد و تحولات مهمی که حول آن شکل گرفت، میکند. وی می گوید، در مراحل ابتدایی جامعۀ انسانی، به دلیل تفاوت های بیولوژیکِ مربوط به زایمان و نگه داری از کودک در سال های اولیۀ عمر کودک، تقسیم کار اولیه و اساساً اجتناب ناپذیری میان زن و مرد صورت گرفت. این تقسیم کار نمی توانست خصلت یک رابطۀ ستم گرانه (حداقل به شکل یک رابطۀ ستم گرانۀ کامل و نهادینه شده) را داشته باشد اما از سوی دیگر، بذرهای روابط ستم گرانه، به ویژه میان زن و مرد را داشت که بعدها با تغییراتی که در فعالیت تولیدی جوامع انسانی مختلف صورت گرفت، وزنی که برخی فعالیت های تولیدیِ پایه ای نسبت به برخی فعالیت های تولیدی دیگر کسب کردند و همراه با ظهور انباشت تفاضلیِ اضافه محصول و تغییراتی که متعاقب آن و در انطباق با این تحولات در روابط مالکیت و دیگر روابط اجتماعی رخ داد، این بذر، شکفت و تبدیل به روابط ستم گرانه شد.
تحلیل های متفاوت (از بیولوژی اجتماعی تا تئوری های عام در باره طبیعت انسان و غیره) وجود دارند که سعی می کنند درک علمی را با روایت های مختلف جایگزین کنند اما، واقعیت این است: ستم بر زن و کلیۀ روابط ستم گرانه و استثمارگرانه ریشه در شرایط مادی واقعی دارند. این شرایط مادی محصول تکامل تاریخی جامعه انسانی است.
۲– کمونیسم یک هدف است: برای اولین بار در تاریخ بشر ما به نقطه ای رسیده ایم که نه تنها انسان نیازی به تقسیم جامعه به طبقات ندارد بلکه این تقسیم تبدیل به مانعی در مقابل تکامل همه جانبۀ جامعه و مردم شده است و به همین ترتیب، افکار مربوط به جامعۀ طبقاتی در همۀ اشکالش تبدیل به مانعی در مقابل این تکامل اجتماعی شده است. کنار زدن این موانع، به واسطه «انقلاب کمونیستی» ممکن است.
این امکان چه ربطی به پرولتاریا دارد؟ چرا «انقلاب کمونیستی» را «انقلاب پرولتری» هم می گوییم؟ با سرمایه داری یک شکل تاریخاً منحصر به فردِ کار اجتماعی به وجود آمده که حامل آن طبقه پرولتاریا است. این نوع کار اجتماعی، بدون شکافتن و دور ریختن روابط تولیدی سرمایه داری و هر شکل از ستم و استثمار نمی تواند رها شود. منافع این طبقه (به عنوان یک طبقه و نه این گروه و آن گروه کارگری) در آن است که این کار اجتماعیِ با واسطه (که تولید و مبادله کالایی واسط آن است) تبدیل به کار اجتماعی مستقیم شود. به این منظور، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و کنترل خصوصی تولید باید نابود شود. این طبقه پتانسیلاً نماینده طرق و روابط پیشرفته تر برای استفاده از نیروهای تولیدی (نیروهای مولده) امروز است. امروز به هر طرف بنگرید، بحث در مورد «هوش مصنوعی» است و این که با آن چه باید کرد. این نیز بخشی از رشد نیروهای تولیدی انسان است و مانند بقیه نیروهای تولیدی پیشرفته، امکان ندارد که در چارچوب روابط تولیدی سرمایه داری، بتوان از آنها استفاده عقلانی کرد. تحت سرمایه داری این نیروهای تولیدی که به سرعت «نور» حرکت و رشد می کنند، همواره علیه بشریت استفاده خواهند شد. تنها در جامعه سوسیالیستی است که می توانیم شروع به سازمان دادن آنها در چارچوب روابطی کنیم که به نفع مردم تحت ستم و استثمار و در نهایت بشریت باشد.
۳– کمونیسم یک جنبش سیاسی است. وقتی انسان ها به این ناهنجاری آگاه می شوند؛ این وضعیت در سطح آگاهی منعکس می شود و انسان ها شروع می کنند به فرموله کردن مفاهیم و افکار در مورد این که جامعه می تواند به شکلی به جز این که هست سازمان یابد. این سطح از مساله، ربط مستقیم به اقتصاد ندارد. این سیاست است! در نظریه سیاسی و فلسفه و اخلاق و نقشه های سیاسی و حرکت های سیاسی جلوه گر می شود. به شکل سازمان یافتن مردم حول مبارزه برای تحقق این هدف و خواست های مرتبط با آن تبارز می یابد و وقتی نیروهایی که سازمان اجتماعی جدید را نمایندگی می کنند، نیروهایی که روش های جدید در سازمان دادن مردم برای تولید و تحقق نیازهای مادی زندگی را نمایندگی می کنند و در ضدیت با نیروهایی که نظم کهنه را نمایندگی و حفظ می کنند، رهروانشان زیاد شده و به اندازه کافی قوی شوند، می توانند حافظان نظم کهنه را سرنگون کرده و یک نظام جدید، یک شیوۀ تولیدی نوین را متولد کنند.
انقلابِ ایجاد جامعۀ کمونیستی کمابیش همان دینامیک بنیادین تغییرات اجتماعی در اعصار مختلف را دارد. اما جهشی کیفی به ورای تمام سازمان های اجتماعی قبلی، از جمله سرمایه داری است؛ دارای خصلت و اهدافی کاملا متفاوت است؛ طبقه ای که وسیله نقلیه گذار از نظام سرمایه داری به کمونیسم است نیز کیفیتا با طبقات دیگر متفاوت است زیرا این طبقه حتا خودش را می خواهد از بین ببرد و این جزو اهدافش است. این طبقه حتا به سیستم سوسیالیستی به صورت موقت و چیزی که باید از آن گذشت و به استقرار جامعه کمونیستی در جهان رسید می نگرد و طبق آن جامعه سوسیالیستی را رهبری می کند. خیلی ها می گویند این انقلاب نشدنی است؛ چون قدرت های سرمایه داری بسیار قوی اند و افکار مردم هم با آن همدل نیست. اما، سرمایه داری، از بطن خودش بحران هایی را به وجود می آورد که ساختار قدرتش را به شدت تضعیف می کند و از دل خود، نیروهای اجتماعی بزرگی که بسیار بیشتر از پرولتاریا است، مانند زنان را در موقعیت عینی و تاریخی قرار می دهد که علیه اش عصیان کنند و بنایش را کاملاً به زیر بکشند. در واقع، زنان یکی از آن نیروهای اجتماعی است که سرمایه داری همه شرارت هایش را برای انقیاد وی به میدان آورده است. در نتیجه، به وضوح و برای اولین بار در تاریخ، با یک نیروی اجتماعی در مقیاس جهانی مواجهیم که نیمی از بشریت را تشکیل می دهد و مانند آتشفشانی است که کلیت سیستم جهانی سرمایه داری روی آن نشسته است. مهم است که این آتشفشان به عنوان نیروی انقلاب کمونیستی سرباز کند و هر آن چه کهنه و ستم گرانه است بسوزاند و راه رهایی بشریت را هموار کند.
امروز، «مبارزه علیه ستم بر زن، مبارزه کردن برای محو نهایی و کامل این ستم در هر شکلی در وحله اول یک بخش حیاتی از انقلاب کردن است و بدون آن هیچ انقلابی و مسلما انقلاب کمونیستی بدون آن ممکن نیست. نقطه عزیمت ما باید این باشد و آن را در دست بگیریم: ساختن جنبشی بسیار قدرتمند برای انقلاب به سوی اولین جهش عظیم در کسب قدرت، زمانی که در نتیجۀ رشد تضادهای خود سیستم و کار ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتیِ آگاهانه و مصمم نیروهای فزایندۀ کمونیست انقلابی شرایط برای آن به وجود آمده باشد و ایجاد یک دولت انقلابی طراز نوین، توانمند کردن مردم برای اینکه به واقع یک جامعۀ نوین آزاد از استثمار و ستم را بسازند.» باب آواکیان، کمونیسم نوین و مساله رهایی زنان
[۱] Ardea Skybreak, Of Primeval Steps & Future Leaps: An Essay on the Emergence of Human Beings, the Source of Women’s Oppression, and the Road to Emancipation, Banner Press, 1984