رهبری کمونیستی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

واقعیت کمونیسم: درباره گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – بخش ششم

منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – یک چکیده پایه ای» نوشته باب آواکیان است که به اختصار در این مقالات آن را «گشایش ها» می نامیم.

در شماره قبل واقعیت کمونیسم، درباره رویکرد استراتژیک به انقلاب و عناصر مهم ساختن انقلاب، از همین امروز بحث کردیم. این بحث ما را به نکته دیگری می رساند که هم برای راه انقلاب و به سرانجام رساندن آن و هم پس از کسب قدرت سیاسی در تعیین جهت جامعه به سمت الغای هرگونه ستم و استثمار، تعیین کننده است: «رهبری». مسئله رهبری  یکی از جنجالی ترین بحث ها در رابطه با انقلاب و آلترناتیو جامعه آینده است که خود از ماهیت و نقش متضاد رهبری و همچنین اهمیت آن بر می خیزد.

یکی از درک های رایج ولی نادرست، این است که وجود رهبری یعنی وجود دیکتاتوری فردی که تبارزی از وجود سلسله مراتب اجتماعی است.‌

این نوع درک، تمرکز را بر دوگانه ساده سازی شده «وجود یا عدم وجود رهبری» می برد درحالیکه از درگیر شدن با سوالات اساسی زیر طفره می رود: رهبری یعنی چه؟ چرا به رهبری نیاز داریم/نداریم؟ به چگونه رهبری ای نیاز داریم/نداریم؟ ارتباط رهبری با حزب چیست؟ نقش و اهمیت آن در چیست؟ چه واقعیت اجتماعی وجود رهبری را در هر کار مهم الزام آور می کند و با تناقضات چگونه باید برخورد کرد؟ مثلا تضاد بین رهبری و مردمی که رهبری می شوند؟ رهبری کمونیستی چگونه اعمال می شود؟ آیا با از بین رفتن طبقات و دولت، ضرورت رهبری به عنوان یک نهاد، از بین می رود؟… در این مقاله، به برخی از این سوالات به صورت اجمالی می پردازیم تا آغازی برای تفکر بیشتر باشد و همچنین همه را برای بحث مفصل تر، دعوت می کنیم به خواندن بخش رهبری در کتاب گشایش ها و  فصل «رهبری ای که به آن نیاز داریم» در کتاب کمونیسم نوین.

در درجه اول باید بدانیم که رهبری یک محتوای سیاسی و اجتماعی است و نه «فرد». البته، افراد آن را فرموله کرده و عملی می کنند اما قابل تقلیل به فرد یا گروهی از افراد نیست. باب آواکیان در کتاب «پایه ها» می گوید: «رهبری و به طور خاص رهبری کمونیستی، در خط فشرده شده است. منظور صرفا خط به مثابه یک انتزاع نظری نیست، گرچه چنین انتزاعاتی خصوصا تا جایی که واقعیت و حرکت و دگرگونی واقعیت را بازتاب می دهند بسیار مهم هستند. اما به طور کلی، مسئله رهبری در توانایی پردازش پیوسته انتزاعات نظری اساسا درست خود را نشان می دهد؛  در فرموله کردن، اعمال کردن و هدایت دیگران برای به دست گرفتن و عمل کردن بر مبنای آن متد و رویکرد – و همچنین به عمل درآوردنش به واسطه استراتژی، برنامه و سیاست هایی که برای تغییر رادیکال جهان از طریق انقلاب به سمت هدف نهایی کمونیسم ضروری هستند؛ و در درون این فرآیند، توانمند کردن دیگران به طور مداوم که توانایی های خود را برای انجام همه این ها تکامل و افزایش دهند. این ماهیت رهبری کمونیستی است.»

بنابراین به پایه ای ترین معنا رهبری یعنی حل تضاد و سوال تعیین کننده در رابطه با آن این است: چه روش هایی، سرچشمه گرفته از چه نوع جهان بینی، چه نوع رویکرد علمی یا ضد علمی، در حل این تضادها به کار گرفته می شود؟ وقتی در مورد تضادهای مربوط به انقلاب کمونیستی یعنی بزرگترین و پیچیده ترین اقدام جمعی آگاهانه بشر برای تغییر رادیکال شرایط و ساختارهای اقتصاد سیاسی و اجتماعی زیست شان صحبت می کنیم، این تضادها بسیار حیاتی تر و دشوارتر و چگونگی پاسخ به آنها بسیار با اهمیت تر می شود. اینکه در شرایط حاد – چه قبل از کسب قدرت سیاسی و استقرار نظام سوسیالیستی و چه پس از آن در مسیر هدایت جامعه به سمت جهان کمونیستی – رهبری و به تبع آن مردم به چه سیاستی متوسل می شوند؟ به این معنا همیشه رهبری به شکلی و در جهتی موجود است. جوهر مسئله این است که جهان بینی، روش و رویکرد هر کس و سیاست های نشئت گرفته از آن جهان بینی، روش و رویکرد (حداقل به طور عینی) این یا آن روابط تولیدی را نمایندگی می کند. وقتی کسی نیاز به رهبری پیشاهنگ کمونیستی و حتی رهبری در درون حزب کمونیست را رد می کند، آنگاه محتوای سیاسی و اجتماعی بورژوایی و روش بورژوایی رهبری را تضمین می کند و شکل های بورژوایی رهبری مسلط می شوند. این تنها انتخاب واقعی است: بین رهبری و روش های رهبری پرولتری در برابر رهبری و روش های رهبری بورژوایی – نه بین وجود یا عدم وجود رهبری. یعنی حتی زمانی که رهبری به شکل نهادینه توسط حزب و یا فرد/افرادی قابل تشخیص نیست، به شکل خط سیاسی غالب یا جهتگیری خودبه خودی در یک جنبش، خیزش یا جامعه موجود است. در چنین شرایطی، یعنی در صورت عدم وجود رهبری کمونیستی، جهت خودبه خودی همواره تحت تسلط رهبری خط بورژوایی است.

علی رغم تفکر غالب، این رهبری «انتخاب شدنی» یا حتی «اعطا شدنی» نیست بلکه «کسب شدنی» است. به عبارت دیگر، رهبری یک جنبش باید همیشه مبارزه کند تا آن جنبش را بر مسیری نگه دارد که به طرف هدف تعریف شده اش می رود. این امر، برای رهبری جنبش کمونیستی بسیار مهمتر و حیاتی تر است. چون، انقلاب کمونیستی که ضرورت حاد و عاجل جامعه است، با هر وجه نظام حاکم و وضع موجود به طور رادیکال متفاوت است و در نتیجه برای رهبری این انقلاب حرکت خلاف جریان، حیاتی است. رهبری کمونیستی مسئولیت دارد که نه تنها خودش خلاف جریان حرکت کند بلکه توده های مردم را هم که عادت دارند با جریان حرکت کنند، به راه خلاف جریان بکشد. این فرآیند شامل مبارزه ای حاد جهت افشای برنامه ها و افکار طبقه حاکمه و جریانات بورژواییِ اپوزیسیون است. این ها به علت ماهیت بورژوایی شان، با جریان حاکم و افکار تولید شده توسط نظام حاکم بیگانه نیستند و در نتیجه، هر جا که خصلت جنبش های مردم تبدیل به جنبشی آگاهانه نشده و خودبه خودی است، اینها به راحتی در موقعیت رهبری قرار می گیرند. پس، مبارزه شامل مبارزه با افکار حاکم در میان مردم هم هست. به ویژه با شیوه تفکر رایج در میان مردم که همواره سطحی و تجربی است. این شیوه تفکر، مردم را عقب می کشد، اجازه نمی دهد که بر مبنایی واقعی نسبت به مبارزه برای آینده ای کاملا متفاوت امیدوار باشند، و لاجرم اجازه شکوفایی کامل پتانسیل شان برای انقلاب واقعی را نمی دهد. اگر جز این بود، دیگر نیازی به رهبری نبود. رهبری با تدوین خط سیاسی درست در هر پیچ و خم تغییرات جاری، توانایی خود را در تعیین جهت استراتژیک و سیاست ریزی، اثبات و اعتماد بخش هایی از جامعه به ویژه پیشروان را کسب می کند. بسیاری از کسانی که رهبری شدن توسط حزب کمونیست را می پذیرند، کمونیست نیستند و ممکن است تفاوت ها و حتی اختلافات فکری و سیاسی زیادی با آن داشته باشند. اما در هر برهه، به ویژه در وضعیت انقلابی برای تعیین جهت به آن نگاه می کنند و با آن همراه می شوند.

این همراهی به این دلیل امکان پذیر می شود و پایه واقعی دارد که جهان بینی، هدف سیاسی و سیاست های حزب کمونیست، منافع تمام بشریت را نمایندگی می کند و نیز رهبری حزب کمونیست به این شکل نخواهد بود که همه را وادار به همراهی اجباری در مسیر سرنگونی طبقه حاکمه و تاسیس جمهوری سوسیالیستی نوین و پس از آن رفتن به سمت کمونیسم، کند. در این مورد باب آواکیان می گوید: «رهبری کردن همراه خواهد بود با فراهم کردن فضای بسیار زیاد برای جوشش فکری، مخالفت و همان طور که قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین می گوید، فضای وسیع برای آنکه مردم در جهت های مختلف حرکت کنند… ما تلاش خواهیم کرد تا “بازوان مان را دور همه این ها حلقه کنیم” و کلیت این جوشش فکری و مخالفت و جهت های مختلف را در یک جاده بسیار عریض، از میان جاده های واگرای بسیار، به سمت هدف کمونیسم رهبری کنیم… حلقه کردن “بازوان دور همه این ها” نباید به شکلی باشد که آن ها را فشار داده و زندگی را از آن ها بگیرد». [۱]

این رویکرد به خوبی ماهیت رهبری کمونیستی را نشان می دهد که به کاربست «هستۀ مستحکم با الاستیسیتۀ بسیار بر اساس هستۀ مستحکم» در حل تضادهای گوناگون است. این روش و رویکرد، سنتزی صحیح است از «قاطعیت و انعطاف» و دست و پنجه نرم کردن با اوضاع و پدیده های خاص مختلف را ممکن می کند. این دو جنبه، وحدت اضداد هستند: یعنی پافشاری بر هسته سخت و منضبط کمونیستی و گسترش دائمی آن، و از طرف دیگر، ایجاد اتحاد گسترده و منعطف. از یک سو، هسته و جهت اصلی سیاست انقلابی را محکم در دست گرفتن و از سوی دیگر، آن را خلاقانه و انتقادی، با وسعت نظر و روحیه سخاوتمند در رابطه با طیف های وسیعی از مردم، با شیوه اصولی «اتحاد و مبارزه» پیش بردن. در واقع، بخش مهمی از فعالیت یک پیشاهنگ انقلابی کمونیست و به ویژه رهبری آن، حل صحیح این تضاد است. باب آواکیان توضیح می دهد: «بدون این که بخواهیم به اومانیسم در بغلتیم، این ربط پیدا می کند به مسئله انسانیتی که همۀ فعالیت ما در جهت آن است، یعنی رهایی نوع بشر و این که در همان حال که برای آینده مبارزه می کنیم امروز هم زندگی اش می کنیم. این ربط پیدا می کند به جامعه و جهانی که رسیدن به آن هدف ما است و این که رهبری ای که ما تأمین می کنیم باید هم در تطابق با جامعه و جهان آینده باشد و هم نماد و الگویی از آن.»[۲]

در حل تضادهای مختلف، ما نیاز به آن داریم که از علم استفاده کنیم اما در ترکیب با به اصطلاح «هنر رهبری». هنر رهبری خود بر یک روش و رویکرد علمی و درک روشن از هدف استراتژیک استوار است. هرچند رهبری دارای اصول است اما رهبری کردن مستلزم ظرافت هایی در شیوه برخورد به هر تضاد است. به طور مثال، تفکیک تضادهای فرعی از تضادهای عمده در رابطه با تصویر بزرگتر. به این جنبه می توان عنوان «هنر رهبری» را داد.

در اینجا لازم است به نکته دیگری درباره رهبری بپردازیم. اینکه «تضادهایی که وجود یک پیشاهنگ را ضروری می کنند، همچنین همان تضادهایی هستند که می توانند پیشاهنگ را به عقب، به مسیر سرمایه داری ببرند.» [۳] این نکته برای درک تصویر بهتر از تضادمندی خود رهبری و «مطلق» و «ناب» نکردن آن با رویکردی ایده آلیستی اهمیت دارد.

 حزب کمونیست به عنوان نهاد رهبری فرآیند سرنگونی سرمایه داری، ممکنست به این علت که برای مدت های طولانی امکان دست زدن به انقلاب را نداشته، تحت کشش ها و فشارهای عینی جامعه سرمایه داری عقب برود. حتا پس از کسب قدرت، به خصوص پس از گذشتن از مراحل اولیه سوسیالیسم، گرایش به بازگشت به سرمایه داری می تواند در حزب کمونیست نمود پیدا کند. این مسئله ربطی به «قدرت فساد می آورد» ندارد، بلکه ربط دارد به تضادهای حل نشده در جامعه سوسیالیستی که ردپای جامعه سرمایه داری هستند. گرایش خودبه خودی حتی در درون حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی که توسط جهان سرمایه داری امپریالیستی محاصره شده است، یک کشش قوی به عقب، به سمت بازگشت به روابط تولیدی کهنه، به سوی روابط ستم و استثمار است. این برخاسته از ماهیت تضادمند سوسیالیسم است چرا که هرچند با استقرار سوسیالیسم جهش بزرگی در جهت القای طبقات صورت می گیرد اما همچنان طبقات در درون سوسیالیسم موجودند و بنابراین افق های طبقاتی مختلف و برنامه های سیاسی منطبق بر آنان نیز تولید می شوند.

این پیچیدگی، هم بر اهمیت ادامه انقلاب در درون جامعه سوسیالیستی و مبارزه انترناسیونالیستی برای پیشروی جهانی به سمت کمونیسم تاکید می گذارد و هم بر اهمیت نقش روشنفکری در هسته رهبری کمونیستی. باب آواکیان مساله را این طور طرح می کند: «در هر انقلابی که شانسی برای موفقیت دارد و مسلماً حتا در انقلابی که موفق به اولین جهش بزرگ یعنی سرنگونی نظام ستم گر سرمایه داری می شود، کسانی که آن را رهبری می کنند باید روشنفکر باشند؛ یعنی کسانی باشند که در سطح کمابیش جامع الاطرافی کار فکری می کنند. البته، همه آدم ها در سطح معینی کار فکری می کنند اما الزامی است که این کار در سطح بسیار پیشرفته و جامع الاطراف و به طور علمی انجام شود.»[۴]

آواکیان اضافه می کند که هسته رهبری را روشنفکران تشکیل خواهند داد اما روشنفکران می توانند از راه های گوناگون تکامل یافته باشند؛ از جمله پرولترهایی که تبدیل به روشنفکر می شوند.

معضل «تهی شدن حزب کمونیست از ماهیت انقلابی» همچنین مربوط به ماهیت «سازمان» و دینامیک های آن نیست. عده ای فکر می کنند، فاسد شدن یک سازمان، اجتناب ناپذیر است زیرا حفظ سازمان تبدیل به «هدفی در خود و برای خود» می شود! بله اگر به جای آن که حزب وسیله ای برای انقلاب باشد و این هدف کنار گذاشته شده و موجودیت و قوای محرکه حفظ آن جایگزین هدف انقلاب شود این اتفاق می افتد.[۵] اما راه حل این معضل، «سازمان گریزی» و «حزب گریزی» نیست. اهمیت پیش برد مبارزه در خودِ حزب و در کل جامعه، برای حفظ و تقویتِ خصلت و نقش انقلابی حزب را هرگز نباید کمرنگ کرد. برای حفظ ماهیت انقلابی حزب هم باید سخت مبارزه کرد و تلاش ها برای تغییر حزب به ضدِ خودش را شکست داد. این نیازمند مبارزه فکری در صفوف حزب و همچنین کشیدن شمار بیشتری از مردم به درون این مبارزه است. در پیشبرد درست همه این ها روش و رویکرد علمی تعیین کننده است. بنابراین مسئولیت حزب در برابر مردم و تامین منافع آنها و مسئولیت مردم در برابر حزب و آنچه نمایندگی می کند، رابطه ای دو طرفه و از هر دو سمت حیاتی است.

برای اینکه شمار فزاینده ای از مردم بتوانند چنین نقشی را بازی کنند و در واقع تبدیل به رهبران جامعه شوند تا جامعه بتواند به ورای تمایزات «رهبری کننده و رهبری شونده» و ملازم با آن، تمایز «کار فکری و بدنی» برود، باید در فرآیندی قرار بگیرند که باب آواکیان آن را با نام «اوهایو» مدل سازی می کند. یعنی در هر مرحله مشخص، افرادی که هنوز وارد حزب نشده اند باید در سطحی ابتدایی درگیر فعالیت ها و مسئولیت ها و معضلات رهبری شوند و با گذر زمان بیشتر پیش بیایند و کسانی که قبلا در جایگاه آنها بودند، باز هم به جلو حرکت کرده و بیشتر درگیر شوند و همینطور این پروسه ادامه یابد. یعنی درحالیکه یک هویت کلی حزب را داریم، افراد باید مرتباً در داخلش در حرکت باشند. افراد در همان جا درجا نمی زنند و افراد بیشتری از بیرون در جریان مبارزه وارد این فرآیند برای درک عمیق تر و همراه با آن تعهد عمیق تر به انقلاب و رهایی بشریت می شوند. همین فرآیند که مردم را تبدیل به رهبران جامعه می کند، خودش نیاز به رهبری دارد! و هیچ وقت هیچ کس به شکل حاضر و آماده و از پیش دارای توانایی ها، علم و هنر رهبری نیست.

دقیقا به خاطر اهمیت فوق العاده رهبری و تاثیرگذاری معدود افرادی که توانایی ها و علم رهبری جامعه در پیچ و خم هایش در جهت الغای تمام تمایزات طبقاتی و روابط اجتماعی ستمگرانه و روابط تولیدی استثمارگرانه و ارزش ها و افکار توجیه گر آنها را یافته اند، است که طبقه حاکمه برای از بین بردن رهبری به خصوص رهبری کمونیستی، یک تفکر استراتژیک اتخاذ کرده و در جنبش ها و خیزش های انقلابی، رویکرد «جدا کردن سر از بدن» را اعمال می کند. آنها به خوبی می دانند که رهبری تعیین کننده است و در صورت وجود یک رهبری واقعا انقلابی که بخش های وسیعی از مردم به آن نگاه کنند و بر مبنای نقشه راه آن و در جهت آن هدف حرکت کنند، نخواهند توانست به راحتی مردم را در هم بشکنند، فریب دهند و خشم آنان را به درون سیستم و راه حل های موقتی آن سرازیر کنند. مردم هم باید این واقعیت را درک کنند و آنگاه نه تنها از وجود داشتن رهبری، ناخشنود نمی شوند بلکه داشتن چنین فاکتور مثبتی را در جبهه خود، ارزشمند خواهند یافت.

«رهبری تعیین کننده است و بدون یک حزب پیشاهنگ مبتنی بر علم کمونیسم حزبی مبتنی بر سنتز نوین به مثابه پیشرفتی کیفی در علم کمونیسم، توده های مردم نهایتاً هیچ چیز نخواهند داشت، حالا چه بدانند و چه ندانند. اغراق نیست اگر بگوییم بدون این رهبری، سرنوشت توده های مردم را نهایتا و کاملاً، مراحم این سیستم بی رحم رقم خواهد زد.»[۶]

[۱] گشایش ها، ص۱۰۴

[۲] کمونیسم نوین، ص ۴۴۷

[۳] گشایش ها، ص ۹۷

[۴] گشایش ها، ص ۹۵

[۵] گشایش ها، ص ۱۰۹

[۶] کمونیسم نوین، ص ۳۹۳