نشریه «آتش» شماره ۱۶۱- فروردین ماه ۱۴۰۴
نشریه «آتش» شماره ۱۶۱- فروردین ماه ۱۴۰۴
- ترامپ فاشیست تهدید به جنگ می کند و جمهوری اسلامی بر فقر و اعدام می افزاید
- شکاف خصمانه در طبقه حاکمه آمریکا، ضرورت انقلاب در آمریکا- باب آواکیان
- اوجالان: فراخوان صلح با دولت جمهوری ترکیه و انحلال پ ک ک
- مساله ملی در پیش نویس پیشنهادی قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران
- گزیده ای از کتاب «نقد جهان اوجالان»
- رفیق دوست و اعتراف هایش: این آدمکش حرفه ای کیست؟
- دود خاموشی ها به چشم مردم می رود و سودش به جیب حکومت
- واقعیت کمونیسم: جمهوری سوسیالیستی نوین
- حمله ترامپیست های فاشیست و صهیونیست های اسرائیلی به دانشگاه ها و محمود خلیل
- دینامیک های کلان جهان امپریالیستی پشت جنگ اوکراین - ریموند لوتا
ترامپ فاشیست تهدید به جنگ می کند و جمهوری اسلامی بر فقر و اعدام می افزاید
ترامپ، رئیسجمهور فاشیست امپریالیسم آمریکا، پایان دادن به جنگ اوکراین از طریق مذاکره با امپریالیستهای روسیه و دستیابی به یک «معامله هستهای» با جمهوری اسلامی ایران را در اولویت سیاست خارجی خود قرار داده است. هرچند این دو موضوع به ظاهر بیارتباط به نظر میرسند، اما هر دو بخشی از یک استراتژی بزرگتر برای بازتعریف نقش آمریکا در جهان و احیای نفوذ جهانی پیشین این کشور هستند.
ترامپ در نامهای به خامنهای، دو گزینه پیش روی جمهوری اسلامی گذاشته است: نخست، توقف فعالیتهای هستهای و غنیسازی در یک مهلت دوماهه، متوقف کردن حمایت از گروههای نیابتی در یمن، لبنان و عراق؛ و در ازای آن، لغو تحریمهای اقتصادی جمهوری اسلامی. گزینه دوم، جنگ است. [۱]
از سوی دیگر، امپریالیستهای روسیه و چین، که حامیان جمهوری اسلامی هستند و بیش از هر قدرت امپریالیستی دیگر در ایران نفوذ نظامی، سیاسی و اقتصادی دارند، خود را به عنوان «میانجی» و «بازیگر» اصلی در این معامله معرفی میکنند. [۲]به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی در گرداب رقابتهای بزرگ جهانی میان قدرتهای امپریالیستی گرفتار شده است، و نتایج این فرآیند عمدتاً خارج از کنترل جمهوری اسلامی و رهبر مفلوک آن است که میکوشد با سیلی صورتش را سرخ نگه دارد.
این واقعه به وضوح نشاندهنده آن است که تمام رخدادهای سیاسی مهم در ایران تحت تأثیر دینامیکهای نظام سرمایهداری-امپریالیستی قرار دارد. سران جمهوری اسلامی و مبلغان ایدئولوژیک و سیاسی آن، این رژیم فاشیست مذهبی را به عنوان موجودیتی «ویژه» و خارج از نظام جهانی سرمایهداری-امپریالیستی تصویر میکنند. حال آنکه این رژیم، با تمام ادعاهای «ویژه بودنش»، یکی از زشتترین محصولات عملکرد همین نظام سرمایهداری-امپریالیستی جهانی است.
بنابراین، نخست آنکه تحلیل اوضاع ایران و رژیم جمهوری اسلامی بدون در نظر گرفتن بستر گستردهتر تحولات بینالمللی ممکن نیست. دوم آنکه تنها با پذیرش این واقعیت که جمهوری اسلامی بخشی جداییناپذیر از سیستم جهانی سرمایهداری است (و از طریق این یا آن قدرت امپریالیستی به آن وابسته است)، ماهیت انقلابی که برای رهایی اکثریت مردم جامعه ما ضروری است، آشکار میشود. به بیان دیگر، تحلیل علمی از آنچه در حال رخ دادن است و چرایی آن، به وضوح نشان میدهد که به چه نوع انقلابی نیاز داریم؛ روشن میکند که اوضاع کنونی به طور عینی چه پتانسیلهایی را برای انجام انقلاب ایجاد میکند؛ و مشخص میسازد که فعالیتهای امروز باید با چه محتوایی پیش بروند تا به هدف استراتژیک انقلاب خدمت کرده و راه آن را هموار کنند.
ترامپ: جنگ یا صلح؟!
ترامپ فاشیست خود را به عنوان «آورنده صلح جهانی» معرفی میکند. برخی از تحلیلگران مورد علاقه «محور مقاومت» (مانند جفری سَکس، استاد اقتصاد دانشگاه کلمبیا)، با استناد به سیاستهای ترامپ برای پایان دادن به جنگ اوکراین و دادن امتیازات قابل توجه به روسیه در این زمینه، موج عجیبی از فریبکاری را به راه انداختهاند و از «به سر عقل آمدن آمریکا تحت رهبری ترامپ» سخن میگویند. حتی تصور «صلح» از سوی امپریالیسم آمریکا، چه تحت رهبری ترامپ و چه بایدن، نیازمند سطحی از سادهلوحی است. وقتی ترامپ از «صلح از طریق قدرت» صحبت میکند، منظورش این است که از قدرت نظامی آمریکا برای گرفتن حداکثر امتیاز و حفظ هژمونی جهانی این کشور استفاده خواهد کرد.
باب آواکیان تحلیل بسیار مهمی از هدف یکسان اما سیاست های متفاوت دو جناح هیئت حاکمۀ امپریالیسم آمریکا ارائه میدهد: «مهم است درک کنیم که هر دو بخش از طبقه حاکم این کشور سرمایهداری-امپریالیستی (آمریکا) بر سر اتخاذ هرگونه اقدام افراطی لازم برای جلوگیری از پیشی گرفتن چین از ایالات متحده به عنوان قدرتمندترین کشور امپریالیستی جهان توافق دارند. اما این بخشهای متضاد طبقه حاکم آمریکا به شدت دچار اختلاف هستند: نهتنها بر سر نحوه حکمرانی بر خود آمریکا، بلکه بر سر چگونگی دستیابی به هدف منحط حفظ آمریکا به عنوان «شماره یک»، یعنی استثمارگر، ستمگر و غارتگر شماره یک در جهان. فاشیستها (یا حداقل برخی از آنها) معتقدند که مشارکت آمریکا در اتحادهای رسمی متعدد با کشورهای دیگر (کشورهای کم اهمیتتر) ممکن است آزادی عمل امپریالیسم آمریکا را در تحمیل منافعش در سراسر جهان محدود کند، از جمله در استفاده از خشونت و تخریب بی حد و حصر. به طور خاص، بسیاری از این فاشیستها به شدت احساس میکنند که جنگ نیابتی که آمریکا تحت رهبری بایدن علیه روسیه در اوکراین به راه انداخته، باعث انحراف از تمرکز لازم بر مقابله با چین و استفاده از هر وسیله ممکن برای جلوگیری از پیشی گرفتن چین از آمریکا به عنوان قدرت مسلط امپریالیستی جهان، هم از نظر نظامی و هم اقتصادی شده است. این فاشیستها جنگ در اوکراین را عاملی برای تقویت روابط روسیه با چین میبینند، که این امر مخالفت با سلطه آمریکا را قدرتمندتر میکند. از سوی دیگر، بایدن و متحدانش در طبقه حاکم … بر این باورند که شکست دادن و تضعیف روسیه و توانایی آن برای به چالش کشیدن سلطه آمریکا، به خودی خود مهم است و همچنین موجب ایجاد شکاف بین روسیه و چین خواهد شد.
بیتردید این نوع نگرانیها، از هر طرف، هیچ ارتباطی با منافع اساسی تودههای مردم در این کشور و در کل جهان ندارد. اما لازم است تأکید کنم که نکته زیر بهعنوان یک جهتگیری و راهنمای اساسی بسیار مهم است: منافع، اهداف و طرحهای بزرگ امپریالیستها، مساوی با منافع ما، یعنی منافع اکثریت قریب به اتفاق مردم آمریکا و اکثریت عظیم مردم جهان نیست و مشکلاتی که امپریالیستها در پیگیری منافعشان برای خود ایجاد کردهاند، باید نه از نقطهنظر امپریالیستها و منافع آنها، بلکه از نقطهنظر اکثریت عظیم بشریت و نیاز اساسی و فوری بشریت به جهانی متفاوت و بهتر، به راهی دیگر، دیده و پاسخ داده شود.» (باب آواکیان. در مورد دادگاهی شدن ترامپ ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۳)
اوضاع جهان چگونه به اینجا رسید؟ یک تاریخچه
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۰، دوران «جنگ سرد» به پایان رسید. پیش از آن، نظام جهانی سرمایهداری حول محور رقابت دو بلوک امپریالیستی «غرب» (به رهبری آمریکا) و «شرق» (به رهبری شوروی) شکل گرفته بود. این رقابت با جنگهای نیابتی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین همراه بود و جنبشهای رهاییبخش قربانی این رقابت میشدند. با پایان «جنگ سرد»، آمریکا دو رویکرد اصلی در پیش گرفت: گسترش جهانیسازی سرمایهداری و استفاده از نیروی نظامی برای دخالت در سراسر جهان تحت استراتژی «جنگ بازدارنده». این فرآیند به افزایش استثمار جهانی، نابودی اقتصادهای محلی، جابجایی گستردهی جمعیت و تشدید فقر و نابرابری منجر شد. بهطور مثال، در کشوری مانند مکزیک که «حیات خلوت» آمریکا محسوب میشود، نزدیک به پنجاه درصد از مردم به زیر خط فقر سقوط کردند[۳]، اقتصاد مواد مخدر تبدیل به اقتصاد مسلط در مکزیک شد که میلیونها نفر را درگیر کرده و ساختارهای دولتی «متعارف» را نیز از هم پاشانده است. بهطوری که طبق تخمین ارتش آمریکا (مه ۲۰۲۴)، یک سوم خاک مکزیک تحت کنترل کارتلهای مواد مخدر است. خدمات دولتی مانند آموزش، بهداشت، آب آشامیدنی، برق و گاز خصوصیسازی شده و از دسترس میلیونها نفر خارج شدهاند و میلیونها دهقان از روستاها به شهرها و از مکزیک به سمت آمریکا رانده شدهاند. وضعیت مشابه در اکثر کشورهای «جهان سوم» و بهویژه در آفریقا حاکم است – وضعیتی که ریشه در حرص و آز ذاتی و غیرقابل کنترل سرمایه برای تولید سودآورتر و انباشت بیحد و حصر دارد. این روند، به ناچار به رقابت دیوانهوار سرمایهها در مقیاس جهانی دامن زده و تخاصمات جدیدی را میان قدرتهای سرمایهداری امپریالیستی به وجود آورده است. امپراتوری جهانی امپریالیسم آمریکا با چالشهای بزرگی از سوی قدرتهای امپریالیست رقیب مانند چین، روسیه و حتی اتحادیه اروپا مواجه است.
امپریالیستها، برای نجات سیستم سرمایهداریشان، به اقدامات افراطی متوسل خواهند شد: هم به شکل تشدید افراطی استثمار مردم جهان و نیز به شکل آغاز جنگهای گوناگون. امپریالیستهای هستهای (آمریکا، روسیه و چین) تلاش میکنند مانع از تبدیل رقابتهایشان به جنگ هستهای شوند. شاید در این امر موفق شوند، اما نیاز به حفظ و گسترش قدرت های انگلی و سیستم منسوخ سرمایه داری امپریالیسم شان، نیاز به پیشی گرفتن از یک دیگر به هر قیمتی، آنان را به سمت گسترش جنگ های نسلکُشانهای مانند جنگ غزه یا کشتارگاههای جبهههای جنگ اوکراین می راند.
آواکیان در نوشتههای مختلف (از جمله بیانیهی سال ۲۰۲۱) نشان میدهد که اوضاع جهان به سرعت در حال گذار به موقعیتی کاملاً متفاوت از قبل است و دو راه ممکن در مقابل آن قرار دارد: تغییرات انقلابی در بسیاری از کشورهای جهان، استقرار جوامع سوسیالیستی رهاییبخش، یا هرچه وحشتناکتر شدن دنیا برای چند میلیارد انسانی که پیشاپیش در شرایط وحشتناک ستم و استثمار به سر میبرند و خطر انقراض نوع بشر در نتیجه نابودی محیط زیست و جنگ هستهای. آواکیان ضمن تحلیل از بحران بیسابقه در نظم امپریالیستی، همچنین تأکید میکند که همین اوضاع، انقلابهای کمونیستی را بسیار ممکنتر از سابق کرده است.
اوضاع برای مردم ایران، خاورمیانه و تمام جهان به واقع خطیر است. اما میتوان از طریق انقلاب در نقاط مهم دنیا جلوی این تبهکاری امپریالیستها را گرفت. ایران یکی از آن نقاط مهم است، و سرنگونی جمهوری اسلامی با انقلاب کمونیستی – و نه چیزی کمتر از آن – میتواند تاثیرات بزرگی در اوضاع جهان بگذارد و عامل موثری در ترمز زدن بر این روند مرگبار باشد.
قمارهای جنگی به نام ما (و به کام حفظ نظام) موقوف!
خامنهای و رژیمش، ما را به گروگان رقابت میان قدرت های امپریالیستی تبدیل کردهاند و این تنها یک فصل از جنایت های جمهوری اسلامی علیه مردم ایران است. مزدوران امنیتی، نظامی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی بر یاوههایشان درباره «تأثیرگذاری بر معادلات و رقابتهای منطقهای» و «لزوم نقشآفرینی قدرتمند جمهوری اسلامی»[۴] افزودهاند، و خامنهای پیدرپی در جمع پایههای بهت زده اش حاضر میشود و درباره «استقلال» و «عظمت جمهوری اسلامی» مهملگویی میکند.
یک مسئله باید برای همه مردم روشن باشد: هدف از این واژهها، پنهان کردن ماهیت جمهوری اسلامی به عنوان دولت طبقه سرمایهدار زالوصفتِ مکنده زندگی از پیکر نود میلیون مردم ایران است. مردم ما هزینه گزافی بابت «استقلال» دروغین این رژیم و «نقشآفرینی قدرتمند» آن در خاورمیانه پرداختهاند. حاصل آن برای مردم منطقه چیزی نبوده جز جنگ و سرکوب و آواراگی و برای مردم ایران چیزی جز فقر و فلاکت روزافزون، گسترش کودکان کار، تنفروشی، مرگومیر ناشی از بیماریهای ساده و قابلدرمان در نتیجه نابودی نظام بهداشت و درمان، رشد بیسوادی در نسلهای بعدی در نتیجه سقوط نظام آموزشی، و اکنون قرار گرفتن در معرض جنگی ویرانگر به خاطر بقای این رژیم و رقابتهای جنایتکارانه میان قدرتهای امپریالیستی آمریکا، چین و روسیه در خاورمیانه.
جمهوری اسلامی باید از سر میز قمار میان قدرتهای امپریالیستی چین، روسیه و آمریکا بلند شود. قشرهای مختلف اجتماعی که پیوسته در اعتراض به سیاستهای جمهوری اسلامی تجمع میکنند – زنان، کارگران، بازنشستگان، دانشجویان، معلمان، دانشگاهیان، هنرمندان و غیره — باید به جمهوری اسلامی اعلام کنند که ورودش به هر جنگی، در هر سطحی، با اسرائیل و آمریکا (که در نسلکشی و فاشیسم با هیتلر رقابت می کنند)، از سوی مردم سخت تنبیه خواهد شد. ما در عین حال که تهدیدات جنگی اسرائیل و آمریکا به ایران را جنایتکارانه می دانیم و در برابر آن می ایستیم، همچنین مانند روز برایمان روشن است که هدف جمهوری اسلامی از وارد شدن به هر جنگی، بقای خودش است و نه مقابله با جنایتهای آمریکا و اسرائیل. بنابراین در مقابل تهدیدات متقابل جمهوری اسلامی نیز می ایستیم.
جمهوری اسلامی باید دست از یاوهبافیهای دروغین درباره «استقلال» و «بازدارندگی» بردارد. زیرا این رژیم به اندازه سرسوزنی هم از نظام جهانی سرمایه داری- امپریالیستی استقلال ندارد و بخشی لاینفک از بافت و سوختوساز آن است. به همین علت، تحریمهای بیرحمانه قدرتهای امپریالیستی مانند آمریکا، اثرات مرگباری بر زندگی مردم دارد. وابستگی اقتصاد جمهوری اسلامی به دلار، نمادی از این وابستگی است. «بازدارندگی» موشکی و هستهای این رژیم هیچ ربطی به حفاظت از مردم ندارد و تلاشهای یک رژیم میلیتاریزه دینمدار فاشیست است که تا مغز استخوان به قدرتهای امپریالیستی وابسته است و تنها میخواهد باقی بماند. این ماندگاری پشیزی برای ما اهمیت ندارد، همانطور که جان و زندگی ما پشیزی برای جمهوری اسلامی ارزش ندارد. این «بازدارندگیها»، از جمله جنگهای کثیفی که سپاه قدس در سوریه و عراق پیش برده است، هیچ ربطی به «استقلال» ندارد و تنها اهرمهای قدرت انواع باندهای تبهکار اقتصادی-امنیتی-نظامی جمهوری اسلامی هستند.
در این اوضاع چه باید کرد؟
نخست، باید تحلیل درستی از قوای محرکه زیربنایی یا زیرساختی که باعث وضعیت فاجعه بار برای ایران و به طور کلی برای بشریت شده است، ارائه داد و فهمید که این قوای محرکه در این برهه از زمان چه ویژگیها و خصایلی دارند. فهم این مسئله برای ترسیم خط یک انقلاب واقعی تعیینکننده است. به همین دلیل، در سرسخنهای نشریه آتش، همواره تلاش میکنیم به رابطه میان رخدادهای سیاسی مهم جهان (که زندگی مردم ایران و دنیا را تحت تأثیر قرار میدهند) با سوختوساز سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جهان و ایران بپردازیم. زیرا پراتیک باید بر مبنای درک تئوریک صحیح از اوضاع استوار باشد. درک صحیح از این که چرا فقر فراگیر میشود، چرا جنگهای خانمانسوز عادیسازی شدهاند، و چرا در همین ایران دهها میلیون انسان به حاشیهنشینی، بیکاری، بینوایی و محرومیت از آموزش و نیازهای اولیه رانده میشوند.
ریشهی این مشکلات صرفاً در خباثت حاکمان نیست. البته که آنها خبیث هستند، چرا که در رأس رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی قرار دارند. اما اگر ریشههای شکلگیری و تسلط چنین رژیمهایی بر سرنوشتمان را درنیابیم، بدون شک رژیمی مشابه جایگزین آن خواهد شد.
گام بعدی، ترسیم خط تمایز با جهانبینیهای سیاسی ارتجاعی و مضر است. اگر مبارزه علیه جمهوری اسلامی را با درکی نادرست از ریشههای مشکلات پیش ببریم و برای رهایی از جمهوری اسلامی و قدرتهای امپریالیستی حامی آن (چین و روسیه)، به سمت امپریالیسم آمریکا و نیروهای تحتالحمایهی آن روی آوریم، به شرایطی حتی وحشتناکتر دچار خواهیم شد. در حالی که تضادهای موجود در وضعیت کنونی، امکان وقوع یک انقلاب رهاییبخش را فراهم میکنند.
برای درک این حقایق، حزب ما بر پایهی تئوری کمونیسم نوین، سیستم اجتماعی و تغییرات آن را بهطور مداوم تحلیل میکند. خط مشی سیاسی و اهداف مشخص در هر دوره را به گونهای تعیین میکنیم که راهی نوین را پیش روی جامعه بگشاییم؛ راهی که هدف آن انقلاب است؛ هدف آن تغییر بنیادین نظام سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی، اجتماعی است.
جمهوری اسلامی را با هدف استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین سرنگون کنیم!
وضعیت کنونی ایران بازتابی از تضادهای عمیق و چندوجهی در عرصههای سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی و اجتماعی است. این وضعیت حاصل تعامل یک رژیم دینمدار فاشیست و زیربنای سرمایهداری وابسته به سیستم سرمایهداری جهانی در طول ۴۶ سال گذشته است. جمهوری اسلامی نه تنها قادر به حل آنها نیست، بلکه روزبهروز بر عمق و گستردگی آنها میافزاید. جمهوری اسلامی اکنون در موقعیتی قرار گرفته است که میتوان آن را «تعیینتکلیف وجودی» نامید. سخنان نوروزی خامنهای و پزشکیان و عراقچی، حاوی پیام ضعف و نگرانی از آیندهای مبهم بود. سوال اساسی این است: تکلیف این رژیم چگونه و توسط چه کسانی تعیین خواهد شد؟ پاسخ به این چالش، سرنوشت آینده جامعه ما را تعیین خواهد کرد. آیا توسط مردم آگاه، متحد و سازمان یافته ای تعیین خواهد شد که به نوع تغییر انقلابی مورد نیاز جامعه واقف اند و می دانند چه جامعه ای، با چه خصائل سیاسی و ایدئولوژیک و اقتصادی و اجتماعی می خواهند؛ یا اینکه این تعیین تکلیف به قدرتهای امپریالیستی جهان سپرده خواهد شد که از طریق معامله با جمهوری اسلامی یا به واسطهی تحمیل جنگی ویرانگر و جایگزینی آن با یک رژیم جنایتکار دیگر، این کار را انجام دهند؟
مردم پیچیدگی و خطیر بودن اوضاع را می بینند، به شدت نسبت به آینده بیماک اند و میخواهند کاری کنند. آنها نشان دادهاند که بیدار میشوند، مبارزه میکنند، و در خیزشهای زیبایی مانند خیزش ژینا که به دنیا الهام بخشید، جان بر کف میگذارند. اما خیزشها بهطور خودبهخودی به سمت انقلاب حرکت نمیکنند. مردم میدانند چگونه شورش کنند، اما نمیدانند چگونه انقلاب کنند. برای این کار، به تئوری انقلابی و به ما کمونیستهای انقلابی نیاز دارند. رزمنده و شورشگر بودن علیه هر آنچه ارتجاعی است، شرط لازم و بسیار مهم مبارزه است، اما مهمتر از آن، خط فکری و افق رهبریکننده این شورشگری است. تاریخ جهان آکنده از مبارزات مردمی است که علیه رژیمهای ستمگر و فاسد همهکار کردند جز انقلاب کردن و کسب قدرت سیاسی. ما مصمم هستیم مردم را حول انقلاب و برای کسب قدرت سیاسی متحد کنیم، و هر انسان شرافتمندی که ضرورت عاجل این راهحل را درک کند، لازم است به ما بپیوندد. این تنها راه خروج از شرایط جهنمیمان است.
پس باید پیگیر و متمرکز باشیم بر آگاهگری در مورد ضرورت عاجل انقلاب و سازماندهی حول انقلاب، در میان محرومترین زنان و جوانان جامعه، و همچنین قشرهای متوسط جامعه در شهر و روستا، و بهویژه در مناطق ملل تحت ستم ملی. این یک آرزوی محال نیست، اما نیازمند بهراهانداختن جنبشی برای انقلاب است که دامنهاش به اقصی نقاط کشور برسد، حتی اگر در ابتدا به شکل تجمع هستههای سهنفره باشد. بهراهانداختن چنین پروژه مهم و حیاتی، نیازمند یک اتحاد بزرگ میان مبارزین حرکتهای فمینیستی، دانشجویی، کارگری، معلمان، بازنشستگان، محیط زیست و غیره حول این انقلاب، تصریح محتوای آن و ضرورت عاجل آن است.
حرکت نیروهای ارتجاعی بیرون از جمهوری اسلامی که میخواهند بر موج نارضایتی مردم سوار شده و جایگزین جمهوری اسلامی شوند، باید جدی گرفته شود. رهبری جریان پادشاهی یا مشروطهخواهی و رهبری سازمان مجاهدین، از سوی امپریالیسم آمریکا حمایت میشوند و تلاش میکنند تا از میان محرومترین جوانان جامعه برای خود نیروی ضربت سازمان دهند، همان کاری که جریان بنیادگرایان اسلامی در سال ۵۷ کرد. بخش مهمی از آگاهگری در میان جوانان، مقایسه میان برنامهی سیاسی-ایدئولوژیک و اقتصادی-اجتماعی این «بدیلها» با برنامه انقلاب کمونیستی ما است. این حلقه کلیدی در پیشروی است.
در این فعالیت، استفاده از سند پیشنویس «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» تعیینکننده است، زیرا تنها سندی است که خصلت، کارکردها و اصول جامعهی سوسیالیستی را بهطور روشن و عینی تشریح کرده و نشان داده است که تنها جایگزین مردمی و رهاییبخش در مقابل جمهوری اسلامی است. هنگامی که تجربه زندگی زنان ما، جوانان محروم ما، کولبران و سوختبران ما، مردم حاشیهنشین ما، با این آگاهی و همزمان با این احساس پیوند بخورد که چندین میلیارد انسان دیگر، همزنجیران ما، در سراسر جهان با وضعیت مشابه مواجهند و همگی فقط یک راهحل داریم، آنگاه نیرویی شکل خواهد گرفت که بر تمام جامعه تأثیر بگذارد و جنبشی برای انقلاب را به نیروی انقلابی با شانس پیروزی بسیار بالا تبدیل کند.
هیچ راه دیگری نیست، و آزادی ما در کار کردن بر روی این راه و این امکان نهفته است. هرکس که هنوز این را نمیداند، خبر ندارد که چه سرنوشتی در انتظار جامعهی ما و کل بشریت است.
[۱] مصاحبه استیو ویتکاف با تاکر کارلسون. ۲۲ مارس ۲۰۲۵.
Steve Witkoff’s Critical Role in Negotiating Global Peace, and the Warmongers Trying to Stop Him
چند نکته مرتبط با اوکراین و خاورمیانه در این مصاحبه: هدف در مورد رابطه با اوکراین، تمام کردن جنگ اوکراین با به رسمیت شناختن الحاق رسمی ۵ ایالت روس زبان اوکراین که اکنون در اشغال ارتش روسیه است و عدم عضویت اوکراین در ناتو است. و در نهایت، شراکت با روسیه در توسعه منطقه قطبی و همچنین شراکت در تامین نیازهای انرژی اروپا. هدف در رابطه با خاورمیانه، ایجاد فضای صلح برای تبدل خاورمیانه به یک هاب اقتصادی و نظامی آمریکا در شرایطی که «اروپا ناکارآمد است». و در خاورمیانه مساله اصلی ایران و حل دیپلماتیک مساله است و تهدید نظامی نمیکنیم ولی «صلح از طریق قدرت» راه رسیدن به صلح است. مصر بسیار نگران کننده است چون نارضایتی و فقر بالاست.
[۲] لاوروف، وزیر امور خارج روسیه در مصاحبه مهمی در مورد ساختاربندی «جهان چند قطبی» با همکاری سه جانبه آمریکا، روسیه و چین می گوید:
من فکر می کنم احتمالا می تواند ترکیبی باشد از ابرقدرت ها بر مبنای بزرگی اقتصادشان، قدرت نظامی شان به ویژه هسته ای. مطمئنا آمریکا، چین و روسیه در این گروه بندی هستند. و سپس کشورهایی که بزرگ نیستند و می توانند در جهان چند قطبی از طریق زیرمجموعه های ساختارهای منطقه در آن شرکت کنند.»
دقیقه ۵۷ تا ۶۰
Foreign Minister Sergey Lavrov’s interview to the US bloggers, March 12, 2025
[۳] طبق آمار «شورای ملی ارزیابی سیاست و توسعه اجتماعی مکزیک» کونیوال
[۴] الزامات راهبرد خارجی و امنیتی ایران در سال جدید
حساسیت تحولات منطقه ای و بین المللی و لزوم نقش آفرینی قوی جمهوری اسلامی. روزنامه شهروند ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
عبدالباسط انصاری
شکاف خصمانه در طبقه حاکمه آمریکا، ضرورت انقلاب در آمریکا
باب آواکیان ۲۵ سپتامبر ۲۰۲۳
گزیده ای از مقاله: «دادگاه های ترامپ فاشیست و ماهیت جنایتکارانه کلیت سیستم»[i]
یک نفر حرف مهمی می زد: دموکراتها و جمهوریخواهان، هر یک به شیوهی خود، در تلاش هستند تا وضعیتی را که در گذشته وجود داشت، بازگردانند، در حالی که هر دو بهطور جدی تهدیدی مرگبار برای آیندهی بشریت محسوب میشوند.
جمهوریخواهان فاشیست میخواهند و مصمم هستند با هرگونه خشونتی که لازم بدانند، به وضعیتی بازگردند که مدتها در این کشور قبل و حتی برای مدتی پس از جنگ جهانی دوم وجود داشت؛ وضعیتی که در آن نابرابریهای نژادی، جنسیتی و جنسی بهصورت نهادینه و آشکار اعمال میشد. از سوی دیگر، دموکراتها میخواهند به وضعیتی بازگردند که در آن امپریالیسم آمریکا بهطور واضح و بدون چالش، قدرت مسلط جهان بود. (این وضعیت در پایان و برای مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی دوم که در سال ۱۹۴۵ به پایان رسید، و سپس دوباره برای مدتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که در اوایل دههی ۱۹۹۰ از بین رفت، وجود داشت.)
در کنار این، سیاستهای دموکراتها و جمهوریخواهان و عملکرد مستمر این سیستم بهطور فزایندهای در حال نابودی محیط زیست است. این امپریالیستهای حزب دموکرات حاضرند آینده و حتی وجود بشریت را به خطر بیندازند تا بتوانند چالشهای پیشروی سلطهی جهانی آمریکا، بهویژه از سوی چینِ در حال رشد بهعنوان یک قدرت سرمایهداری-امپریالیستی، را دفع کنند.
…
مهم است درک کنیم که هر دو بخش از طبقه حاکم این کشور سرمایهداری-امپریالیستی (آمریکا) بر سر اتخاذ هرگونه اقدام افراطی لازم برای جلوگیری از پیشی گرفتن چین از ایالات متحده به عنوان قدرتمندترین کشور امپریالیستی جهان توافق دارند. اما این بخشهای متضاد طبقه حاکم آمریکا نهتنها بر سر نحوه حکمرانی بر خود آمریکا، بلکه بر سر چگونگی دستیابی به هدف شنیع حفظ آمریکا به عنوان «شماره یک» — استثمارگر، ستمگر و غارتگر شماره یک در جهان — به شدت منشعب هستند. فاشیستها (یا حداقل برخی از آنها) معتقدند که شرکت شان در اتحادهای رسمی متعدد با کشورهای دیگر (کماهمیتتر) ممکن است آزادی عمل امپریالیسم آمریکا را محدود کند — از جمله در استفاده از خشونت و تخریب بیحدوحصر — برای تحمیل منافع خود در هر نقطه از جهان. و به طور خاص، حداقل بسیاری از این فاشیستها به شدت احساس میکنند که جنگ نیابتی که آمریکا تحت رهبری بایدن علیه روسیه در اوکراین به راه انداخته، باعث انحراف از تمرکز لازم بر مقابله با چین و استفاده از هر وسیله ممکن برای جلوگیری از پیشی گرفتن چین از آمریکا به عنوان قدرت مسلط امپریالیستی جهان، هم از نظر نظامی و هم اقتصادی، شده است. این فاشیستها جنگ در اوکراین را عاملی برای تقویت روابط روسیه با چین میبینند، که این امر مخالفت با سلطه آمریکا را قدرتمندتر میکند. از سوی دیگر، بایدن — و متحدانش در طبقه حاکم — در حال انجام یک جنگ نیابتی با روسیه در اوکراین هستند و به طور مداوم دخالت آمریکا در این جنگ را افزایش میدهند (با استفاده از اوکراینیها به عنوان «پیادهنظام» در این جنگ)، زیرا این بخش از طبقه حاکم آمریکا متقاعد شده است که شکست دادن و تضعیف روسیه و توانایی آن برای به چالش کشیدن سلطه آمریکا، به خودی خود مهم است و همچنین موجب ایجاد شکاف بین روسیه و چین خواهد شد.
بی تردید این نوع نگرانیها، از هر طرف، هیچ ارتباطی با منافع اساسی تودههای مردم در این کشور و در کل جهان ندارد. اما لازم است بگویم که نکته زیر بهعنوان یک جهتگیری و راهنمای اساسی بسیار مهم است:
منافع، اهداف و طرحهای بزرگ امپریالیستها، منافع ما، اکثریت قریببهاتفاق مردم آمریکا و اکثریت عظیم مردم در کل جهان نیستند. و مشکلاتی که امپریالیستها در پیگیری این منافع برای خود ایجاد کردهاند، باید نه از نقطهنظر امپریالیستها و منافع آنها، بلکه از نقطهنظر اکثریت عظیم بشریت و نیاز اساسی و فوری بشریت به جهانی متفاوت و بهتر، به راهی دیگر، دیده و پاسخ داده شود.
…
همانطور که در عمق و گستره، تحلیل کرده و بارها تأکید کردهام، هر آن چه در این کشور و در عرصهی بزرگتر جهانی در حال رخ دادن است، در حال حرکت به سمت چیزی است که حتا وحشتناکتر از «زندگی معمول» تحت این سیستم خواهد بود. بسیار مهم است که تشخیص دهیم این وضعیت پتانسیل چیزی واقعاً رهاییبخش را نیز در خود دارد؛ پتانسیل یک انقلاب واقعی برای سرنگونی این نظام، در این قدرتمندترین کشور سرمایهداری-امپریالیستی، و ایجاد نظام اجتماعیِ کاملاً متفاوت و بسیار بهتر؛ پتانسیلی که میتواند به واقعیت تبدیل شود اگر انقلابیون پیام خود را بهطور گسترده در میان مردم منتشر کنند، واقعیت عمیقتر آنچه در حال رخ دادن است و چرایی آن را روشن کنند، و نشان دهند که راهحلی جایگزین برای این نوع زندگی وجود دارد، و با مردم برای گسست از شیوههای غلط تفکرشان و پیوستن به انقلاب مبارزه کنند.
خطر ترامپ و بخش فاشیست طبقۀی حاکمه و «پایهی» آنها، شامل نژادپرستان دیوانه، زنستیزان و همجنسگرا هراسان، و علم ستیزان دیوانهای که مشتاق یک جنگ داخلی جدید هستند، جدی است و تشخیص این امر بسیار مهم است. اما همچنین بسیار مهم است که دو نکتهی اساسی را تشخیص دهیم: ۱) این فاشیسم، «بیگانه» با «طبیعت فاضلانه» این «رهبر دموکراتیک جهان آزاد» نیست، بلکه زادهی خاک فاسد این کشور است و از ماهیت متعفن داخلی و توسعهی تاریخی آن سرچشمه میگیرد و همچنین پاسخی است به چالشهای پیشروی موقعیت مسلط آمریکا در جهان. به عبارت دیگر، این فاشیسم بیان افراطی استثمار بیرحمانه… برتریطلبی نژادی سفید، مردسالاری و پدرسالاری خشن… و «برتریطلبی آمریکایی». همهی اینها در بنیان و بهطور عمیق در روابط، نهادها و فرهنگ این کشور جای گرفتهاند. اینها روابط، نهادها و فرهنگ سیستمی هستند که کاملاً فاسد و منسوخ شده است و مدتهاست که تاریخ انقضای آن سررسیده است؛ و از هستهی فاسد خود سم خطرناکی را در همهجا پخش میکنند و تهدیدی بسیار واقعی برای آینده و حتی وجود بشریت محسوب میشوند. و ۲) وضعیت امروز نیاز به تغییر رادیکال دارد، بهطوری که تودههای مردم آمادهی شکست این فاشیستها و انجام این کار بهعنوان بخشی از خلاص شدن از شر این کل سیستم باشند، سیستمی که این فاشیستها را پرورش داده است، همراه با تمام وحشتهایی که بهطور مداوم مرتکب میشود.
جمعبندی کنم: این واقعیت باید بهسرعت به درک اساسی تودههای مردم، ابتدا به تعداد هزاران و سپس میلیونها نفر، تبدیل شود تا بر مبنای آن عمل کنند، با این هدف که انقلابی رهاییبخش و بهشدت مورد نیاز را به واقعیتی قدرتمند تبدیل کنند: «وقتی تضادها بین بخشهای مختلف طبقهی بورژوازی (سرمایهداری) حاکم، به حدی عمیق و خصمانه میشود که دیگر قادر به حکمرانی بهشیوهی «معمول» که نسلها به آن عادت کردهاند، نیستند، این نشانهی شکافها و ترکهای عمیق و حاد در کل نظم موجود است؛ و چنین وضعیتی باید توسط ستمدیدگان مورد استفاده قرار گیرد نه برای جانبگیری از یک بخش بورژوازی علیه بخش دیگر… بلکه برای برخاستن به مبارزهی انقلابی به منظور سرنگونی حکومت بورژوازی بهطور کلی.»
[i] Bob Avakian, THE TRIALS OF FASCIST DONALD TRUMP,
AND THE CRIMINAL NATURE OF THIS WHOLE SYSTEM, 25 sept 2023
اوجالان: فراخوان صلح با دولت جمهوری ترکیه و انحلال پ ک ک
سمیه کارگر
«نامه صلح و ضرورت جامعه دموکراتیکِ»۱ عبدالله اوجالان، مباحث زیادی را در محافل گوناگون کرد و غیر کرد برانگیخته است. پیش از هرچیز، لازم می دانم تاکید کنم، فارغ از این که چه نظری در مورد این نامه داریم، مبارزه برای آزادی اوجالان۲ به عنوان رهبر سیاسی برجسته کرد از اسارت دولت ترکیه، ضرورتی سیاسی برای همه روشنفکران مترقی و جنبش های اجتماعی مردمی است. دولت های امپریالیستی غرب با «تروریست» خواندن وی تلاش کرده اند تا حقوق او را به عنوان یک زندانی سیاسی و زندانی جنگی لگدمال کرده و صدای مردم کردستان را خفه کنند. چنین جنایتی هرگز نباید تحمل شود.
با این مقدمه، نکاتی را پیرامون این نامه بر بستر مسائل کلان تر مرتبط با آن طرح می کنم.
۱- فراخوان اوجالان در «نامه صلح و ضرورت جامعه دموکراتیک» منطبق بر خط فکری اوجالان است و نه انحراف از آن
نامه اوجالان، به ویژه فراخوان وی به پ ک ک که سلاح بر زمین نهاده و با برگزاری کنگره ای خود را منحل کند، بسیاری از ناظران دور و نزدیک را متعجب و عده ای از جوانان حامی وی را سرگشته و حیران کرده است. برخی از اینان، ازسر جانبداری یا به خاطر باورهایشان استدلال می کنند که حتماً این تصمیم گیری درستی است و او «بهتر از همه می داند چه کند». البته شک نیست که اوجالان «بهتر از همه می داند» که نظریه اش چه چیزی را در عمل و بر بستر اوضاع کنونی جهان طلب می کند. اما این واقعه باید مبارزین سیاسی جدی را به فکر وادارد. زیرا خط مشی و سیاست های فردی مانند اوجالان، تاثیر سیاسی قابل ملاحظه، حداقل در ترکیه و ایران و سوریه دارد. برای کسانی که خط فکری او را به عنوان یک شخصیت سیاسی تاثیرگذار در خاورمیانه دنبال و در آن کنکاش و پژوهش کرده اند، آخرین سیاست اوجالان تعجب آور نبود. فراخوان اوجلان و معنای سیاسی آن امری آنی و یک شبه نبوده بلکه اساسا از بنیان تفکر او نشات می کیرد. در این مورد رجوع کنید به کتاب کم مانند «نقد جهان اوجالان» از انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م) ۳ و بسیاری مقالات دیگر در نشریه «حقیقت» و ماهنامه «آتش» که در وبسایت حزب در دسترس عموم هستند.
۲- فراخوان اوجالان و دست کشیدن از مبارزه مسلحانه
مساله ای که برای خیلی از مبارزین حامی پ ک ک بهت انگیز بود، فراخوان اوجالان مبنی بر انحلال پ ک ک و سلاح بر زمین گذاشتن است. اما، سلاح برگرفتن و یا بر زمین نهادن، خط و مرز میان مبارزه جویی و تسلیم طلبی سیاسی را تعیین نمی کند. مبارزه مسلحانه می تواند برای محقق کردن انقلاب باشد یا برای به سازش رسیدن با نظم حاکم و شراکت در آن؛ می تواند برای درهم شکستن دولت سرمایه داری حاکم باشد تا راه برای بنای یک نظام اجتماعی بنیاداً متفاوت و نوین باز شود، یا می تواند برای یافتن جایی در دولت حاکم باشد. در صد سال گذشته گروه های بسیاری، در آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا و مشخصاً در خاورمیانه سلاح در دست گرفته و سلاح بر زمین گذاشته اند اما به دلیل شیوه تفکرشان درنهایت به بیراهه رفته و در چهارچوب افق های همین سیستم ماندند و مبارزه و آگاهانه یا ناآگاهانه هدفشان در هر حالت به یافتن سهمی در دولت- ملت های وابسته به همین سیستم سرمایه داری- امپریالیسم محدود ماند و نه سرنگون کردن دولت های موجود و ساختن نظام های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی سوسیالیستی در بیرون چارچوب های سیستم سرمایه داری- امپریالیسم حاکم بر جهان. به همین علت، قادر به حل هیچ یک از شرایط ستمگرانه ای که علیه اش بلند شده بودند، نشدند — حتا با وجود آنکه در این مسیر، شورش گری توده های مردم را برانگیخته و به بسیاری از مردم سراسر جهان نیز امید و الهام بخشیده بودند.
با نگاهی به تاریخ مبارزات مسلحانه در کردستان و فلسطین می توانیم چنین روندی را مشاهده کنیم. در میان این دو ملت تحت ستم نیز، مبارزات مسلحانۀ توسط جریان های مختلف پیش برده شده است. با وجود تفاوت های قابل توجه میان جریان های مسلحانه مختلف، اما به طور کلی در محدوده امتیاز گرفتن در چارچوبه های نظم موجود باقی ماندند. به طور مثال، مبارزه احزاب کردی مدرن، از جمله پ ک ک، بسیار متفاوت از مبارزات شیوخ و فئودال های قدیم کردستان بوده است. یکی از تفاوت های بارز را در نقش زنان کرد در مبارزات پ ک ک می توان دید؛ امری که در فراسوی کردستان هم تاثیرگذار بود و نمونه آن را در سال ۱۴۰۱ در فراگیر شدن شعار «زن زندگی آزادی» در چارگوشه ایران دیدیم و فراموش نباید کرد که مولف اصلی این شعار، شخص اوجالان است. چنین تفاوتی هر چند دارای جنبه مثبت توجه به یک گسل مهم اجتماعی مانند مساله ستم به زن باشد و زنان نقش و حضور گسترده ای در آن داشته باشند باز هم نمی تواند باعث تغییر در بنیان ها و ماهیت سازش کارانه این تفکر و مبارزه شود.
در فلسطین، به مدت چند دهه مبارزات مسلحانه ضد استعماری سکولار سازمان آزادیبخش فلسطین، نقش مهمی در فعال کردن و سازماندهی مقاومت ضد استعماری مردم فلسطین داشت. اما به علت افق محدود ملی گرایانه اش، در نهایت شانسی به جز قانع شدن به امتیازاتی جزیی تحت فشارهای بین المللی قدرت های امپریالیستی مانند آمریکا نداشت و در نهایت، یکی از محصولات منفی شکست آن جنبش، عروج جریان بنیادگرای اسلامی ارتجاعی مانند حماس بود که مبارزه ملی ضد استعماری مردم فلسطین را تبدیل به یک جنگ مذهبی کرد با محتوای روابط اجتماعی منسوخ مانند فرودستی سنتی زن نسبت به مرد. جنبش ملی کردستان عراق بعد از سال ها مبارزه مسلحانه، در جریان جنگ اول نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا علیه رژیم صدام حسین (۱۹۹۱)، با حمایت آمریکا و بریتانیا، یک حکومت خودمختار در کردستان عراق برقرار کرد (حکومت اقلیم کردستان عراق در تاریخ ۱۹۹۲ تاسیس شد. این حکومت پس از توافقات سیاسی و نظامی بین احزاب کرد عراق و دولت مرکزی عراق، به عنوان یک نهاد خودمختار در شمال عراق ایجاد گردید. با تصویب قانون اساسی عراق در سال ۲۰۰۵، اقلیم کردستان به عنوان یک منطقه خودمختار با حقوق مشخص در چارچوب دولت عراق شناخته شد.) در حالی که همان ساختار روابط سیاسی و اقتصادی اجتماعی ستم و استثمار پیشین تحکیم شد و حتا در مواردی مانند گسترش نفوذ دینمداران و پدرسالاری سنتی از رژیم صدام حسین هم پیشی گرفت. «اقلیم کردستان» در بزنگاه هایی با جمهوری اسلامی علیه احزاب کردستان ایران که در خاک اقلیم کردستان پایگاه داشتند و نیز با دولت ترکیه در سرکوب نیروهای پ ک ک که در خاک آن بودند و هنوز هستند، همکاری کرده است.
به یک کلام: همواره باید به فراسوی ادعاها و شکل های ظاهری مبارزه گذر کرد و به محتوای سیاسی و اجتماعی اهداف واقعی آن پرداخت و با محک این محتوا، ماهیت و خصلت هر جریان سیاسی را تعیین کرد.
۳- سوسیالیسم «واقعاً موجود»!
یکی از نکات مهم پیام اوجالان مربوط به خط مشی گذشته این حزب است. وی در این پیام می گوید خط مشی پ ک ک، هنگام تاسیس (پ ک ک در سال ۱۹۷۸ تاسیس شد و جنگ مسلحانه را در سال ۱۹۸۴ شروع کرد) تحت تاثیر «سوسیالیسم واقعی» (عبارت معمول آن، «سوسیالیسم واقعا موجود» است که به شوروی دوران جنگ سرد گفته می شد) شکل گرفت: «پ.ک.ک تحت تاثیر واقعیتهای سنگین قرن و سیستم سوسیالیسم واقعی از نظر نظریه، برنامه، استراتژی و تاکتیکهای اتخاذ شده توسط آن قرار داشت. در دهه ۱۹۹۰، با فروپاشی سوسیالیسم واقعی به دلیل دینامیکهای داخلی اش، کنار گذاشته شدن انکار هویت کرد در کشور و بهبود آزادی بیان، منجر به تضعیف معنایی شالوده های پ.ک.ک و رکود بیش از حد آن شد.»
برای روشن شدن مطلب باید در این جا درنگی کنیم.
با پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و بنای اولین کشور سوسیالیستی تاریخ تحت رهبری کمونیست ها، شکاف های بزرگی در بنای سرمایه داری جهانی ایجاد شد. از آن پس، یکی از ویژگی های صحنه سیاسی دنیا این بود که در بسیاری از مستعمرات سیستم جهانی سرمایه داری، جریان های سیاسی علیه استعمارگران به راه افتاد. اینها جریان های ملی گرا بودند که اغلب تحت رهبری محافلی از ناراضیان زمین دار و بورژوازی بودند (مانند جمهوری مهاباد که در سال ۱۹۴۶ تاسیس شد). اما با کشور سوسیالیستی شوروی احساس اتحاد داشتند. طی دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی و در سال های «جنگ سرد» در دهه ۱۹۸۰ میلادی، در بسیاری از کشورهای جهان، جریان های ملی گرا علیه یکی از قدرت های سرمایه داری امپریالیستی سر بلند کردند که در کشورشان سلطه داشت. اینها برای دست یافتن به «استقلال» و غلبه بر عقب ماندگی اقتصادی شان به «حمایت» شوروی نیاز داشتند. اما شوروی دیگر آن کشور سوسیالیستی سابق نبود. در میانه دهه ۱۹۵۰ میلادی، سوسیالیسم در شوروی واژگون شده و سرمایه داری رجعت کرده بود و در «حمایت» از این جریان های ملی و استقلال طلب، منافع رشد و توسعه سرمایه داری خود در اقصی نقاط جهان را، در رقابت با سرمایه های امپریالیستی «غربی» دنبال می کرد. این مبارزات ملی یا استقلال طلبانه، در بسیاری از موارد، به مردم الهام می بخشیدند و آنها را به مبارزات وسیع کشیدند. اما از طرف دیگر، رهبری آنها جریان هایی با افق محدود بورژوایی بودند و چشم امید به «حمایت» شوروی داشتند. برخی از این رهبران با روایت های مغشوش حتا عناوین «کمونیست» یا «سوسیالیست» به خود می دادند و در واقع از این عناوین برای حقانیت بخشیدن به افق و سیاست بورژوایی شان و تحکیم رهبری شان بر مبارزات مردم سود می جستند. شوروی هم با هدف فشار وارد آوردن بر رقبای امپریالیست غربی اش، و به ویژه بر آمریکا و رژیم های بومی تحت سلطۀ آمریکا، حلی متحد با امپریالیست های غربی استفاده کرد.۴ کم نبودند امثال کاسترو (کوبا) و کیم ایل سونگ (کره شمالی) و پل پت (کامبوج)، جلال طالبانی، جنبش «افسران آزاد عرب» و غیره که به نام و ادعای سوسیالیسم، افق ناسیونالیستی شان را پیش می بردند.
اوجالان و پ ک ک نیز بدین گونه تحت تاثیر سوسیال امپریالیسم شوروی بودند. استراتژی اوجالان آن زمان این بود به آن قدرت «سوسیالیسم واقعی» تکیه کند و با حمایت آن مبارزه مسلحانه برای شراکت در قدرت را پیش ببرد و همچنین، با تکیه بر این «سوسیالیسم واقعی» نیروهای جنبش نوین کمونیستی را که توسط ابراهیم کایپاکایا و حزب کمونیست ترکیه (مارکسیست لنینیست) بنیان گذاشته شد و در دهه ۱۹۷۰ میلادی و دهه ۱۹۸۰ میلادی نیروی مهمی در کردستان ترکیه بود، به حاشیه براند.
در نهایت، رقابت خصمانۀ میان دو قدرت سرمایه داری امپریالیستی شوروی و آمریکا (که هر یک ائتلاف های خود را در شکل «بلوک غرب» و «بلوک شرق» نیز داشتند) در دهه ۱۹۸۰ به اوج رسید که موسوم به «جنگ سرد» است. این «جنگ سرد» می توانست به یک جنگ جهان گیر «گرم» و حتا هسته ای منتهی شود. اما قبل از رسیدن به آن نقطه، بلوک شوروی فروپاشید و «جنگ سرد» نیز پایان یافت. پایان «جنگ سرد»، پایان یک دوره در ساختارهای سیاسی و اقتصادی نظام سرمایه داری- امپریالیسم جهانی بود.۵
با این چرخش بزرگ، سرنوشت بسیاری از نیروهای سیاسی و جنبش های ملی که چشم امیدشان به شوروی و حمایت های آن بود، و بِرَندهای خود را در مطابقت با ادعای «سوسیالیستی» بودن شوروی انتخاب می کردند، عوض شد. بسیاری از بین رفتند. از جمله، جریان های چریکی در آلمان و ایتالیا و فرانسه که از حمایت های «بلوک شرق» به ویژه آلمان شرقی برخوردار بودند. «تغییر پارادایم» فکری اوجالان و تبدیل پ ک ک از یک جریان مدعی «مارکسیسم لنینیسم» (با تعبیر و روایتی که اوجالان از آن داشت) به حزبی برای تحقق «کنفدرالیسم دموکراتیک» نیز در همین بستر و تحت تاثیر آن رخ داد. آن چرخش و تغییر، اعلام کندن از بلوک شرق شکست خورده و پیوستن به بلوک غرب پیروز بود. این چرخش همراه شد، با مفهوم سازی های نظری جدید از سوی اوجالان که این بار، به جای «مارکسیسم لنینیسم» حاوی صفت های «دموکراتیک» بودند: کنفدرالیسم دموکراتیک، ملت دموکراتیک، اسلام دموکراتیک (برای بحث در این سه مورد به فصل های سوم و پنجم و هفتم از کتاب «نقد جهان اوجالان» رجوع کنید).
دانستن این سیر تحول و فشارهای بین المللی که آن را شکل دادند مهم است زیرا نقطه چرخش ها در سیستم سرمایه داری جهانی کم نیستند و هر تلاطمی، نیروهای سیاسی ای را که آرزوهای خود را به مراحم حاکمان این جهان بسته اند، بیرحمانه به این سو و آن سو پرتاب خواهد کرد. باید نگران بود و به جریان هایی مانند پ ک ک و نیروهای کرد روژئاوا در سوریه هشدار داد که سیاست و نیروهای خود را از وابستگی به قدرت های امپریالیستی و مرتجعین منطقه رها کنند. بازی امپریالیست ها و دولت های منطقه با «کارت کردی» یک بازی به غایت ارتجاعی و ضد انسانی است که یک بار برای همیشه باید آن را برهم زد.
۴- پدیدار شدن ملت و ستم ملی، تحلیل علمی از آن و راه حل انقلاب کمونیستی برای پایان دادن به آن
اوجالان می گوید: «ترکها و کردها در طول بیش از هزار سال تاریخ خود، برای حفظ موجودیتشان و مقاومت در برابر قدرتهای هژمونیک، همواره نوعی اتحاد داوطلبانه را ضروری دانستهاند. اما در دویست سال اخیر، مدرنیته سرمایهداری به دنبال شکستن این اتحاد بوده است. ….». به هم پیوستن مردمان مختلف در گروه های ملی، و تبدیل شدن به ملت کرد و ترک و غیره، پدیده ای متاخر و مربوط به از بین رفتن فئودالیسم و عروج نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری و رشد و جهانی شدن آن است. متخاصم شدن گروه بندی های ملی مختلف با یکدیگر، محصول دینامیک ها یا قوای محرکۀ سرمایه داری است که قوه محرکه «گسترش بیاب یا بمیر» آن را به طور موجز بیان می کند. سرمایه داری هم ملت ها را به وجود می آورد و هم، رقابت میان ملت ها را. این تنشی است که نظام سیاسی سرمایه داری، هرگز نمی تواند حل کند و این تناقض را به شکل تبدیل برخی ملل به ملت ستمگر و برخی دیگر به ملت تحت ستم، «حل» می کند. جز این هم نمی تواند. زیرا در مقیاس جهانی، انباشت سودآور سرمایه متکی بر تقسیم دنیا به ملل سلطه گر امپریالیستی و ملل تحت سلطه است (به اصطلاح، ملت های «شمال جهانی» و ملت های «جنوب جهانی»). همین ساختار سلسله مراتبی در درون کشورها، به شکلی دیگر تکرار می شود.
جمهوری ترکیه، در پی شکست امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول و تجزیه آن، به عنوان یک کشور تحت سلطه امپریالیسم تاسیس شد (۱۹۲۳). اولین رهبر این کشور، به این علت ملقب به «آتاتورک» یا «پدر ترک» شد که جمهوری ترکیه را بر اساس ملی گرایی ترک و سرکوب هویت و زبان و موجودیت مردم غیر ترک، مانند کردها و ارامنه و غیره استوار کرد. برای اولین بار در تاریخ سیاسی ترکیه، در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، ابراهیم کایپاکایا رهبر حزب کمونیست ترکیه (مارکسیست لنینیست) مولفه هایی را که خصلت این دولت را تشکیل می دهند، تئوریزه کرد۶ و نشان داد که آتاتورک نماینده طبقات فئودال کمپرادور ترکیه وابسته به امپریالیسم است و ملی گرایی شوونیستی ترک و ستم ملی بر مردم غیر ترک به ویژه کردها از مختصات وجودی جمهوری ترکیه است.
همین خصلت، شرکت نیروهای کرد در دولت جمهوری ترکیه را مترادف با سیاستی ارتجاعی می کند، زیرا خدمت به تحکیم و تقویت آن است. حتا اگر تحت الفاظی چون احیای «برادری ترک و کرد» باشد. افق اوجالان و تمام نظریه پردازی هایش حول مفاهیمی چون «کنفدرالیسم دموکراتیک» و «ملت دموکراتیک» سازش با این نوع دولت ارتجاعی وابسته به سیستم سرمایه داری امپریالیسم جهانی و تلاش برای ورود به آن است. پروسه صلح یا حتی ورود نیروهای سیاسی نزدیک به پ ک ک مانند «حزب دموکراتیک خلق ها» و «حزب دموکراسی و برابری خلق ها» به پارلمان ترکیه نه تنها باعث تغییر ماهیت طبقاتی دولت ترکیه نمی شود بلکه بورژوازی اسلام گرای ترکیه و جریان «گرگ های خاکستری» فاشیست که یکی از رهبرانشان «دولت باغچه لی» است را تقویت می کند. تصور کنید تنها در سال گذشته ۴۳۳ زن در ترکیه به دست نزدیکان خود به قتل رسیده اند، این قتل ها با حمایت و قوانین ارتجاعی اردوغان صورت گرفته است. باید سوال کرد، سیاست اوجلان مبنی بر تقویت ترکیه چه پیامدهایی خواهد داشت؟ این دولت کماکان متعلق به سرمایه داران و ملاکان بزرگ ترکیه و حافظ نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری و دیکتاتوری طبقاتیِ این اقلیت کوچک بر اکثریت کارگران و زحمتکشان و زنان و ملت های تحت ستم این کشور خواهد بود. اوجالان و پ ک ک فارغ از این که شخصا از چه طبقه ای آمده اند، از طبقه کارگر یا خرده بورژوا یا بورژوا، اما افق و برنامه شان برای حل مساله ستم ملی کرد، افق و برنامه بورژوازی کرد در ترکیه است و امروز، به این نتیجه رسیده است که منافع طبقاتی اش را در خدمت به دولت جمهوری ترکیه دنبال کند.
اوجالان صحبت از آن می کند که در ترکیه «کنار گذاشته شدن انکار هویت کرد و بهبود آزادی بیان، منجر به تضعیف معنایی شالوده های پ.ک.ک» شده است.
بله این درست است که «انکار هویت کرد»، به ویژه از وقتی که سرمایه داران اسلام گرا به رهبری «حزب عدالت و توسعه» اردوغان وارد دولت شدند، کنار گذاشته شد. دیر زمانی از آن نگذشته که مردم کرد فقط به دلیل صحبت به زبان کردی، زندانی می شدند اما امروز وارد پارلمان شده و حتی پیام اوجالان به زبان کردی از مدیای رسمی ترکیه پخش می شود. اما این ها امتیازاتی است که مردم کرد در شورش ها و مبارزات بزرگ یک قرن گذشته به دست آورده اند. هر جا ستم هست، مبارزه هم شکل می گیرد. مبارزات مردم در تداخل با دینامیک های بزرگ تر داخلی و بین المللی، عوامل بوجود آورنده وضعیت امروزی مردم کرد در ترکیه هستند. بخشی از بورژوازی کرد با در دست گرفتن رهبری مبارزات مردم کرد تحت ستم ملی و با زور اسلحه می خواهند در ساختار دولت ترکیه سهیم شوند و موفقیت هایی هم در این زمینه به دست آورده اند. دولت ترکیه نیز مانند هر دولت سرمایه داری دیگر، می تواند با بازآرایی خود، شالوده هایش را محکم کند. بخشی از این پروسه بازآرایی می تواند ادغام بخشی از بورژوازی کرد و نمایندگان و سخنگویان سیاسی اش در ساختارهای حاکمیت دولت جمهوری ترکیه باشد. دولت ترکیه قبلا نیز همین بازآرایی را با باز کردن درهایش به روی بورژوازی اسلام گرا و در تخطی از اصل لائیسیته دولت جمهوری ترکیه، تجربه کرده است. رژیم حزب «عدالت و توسعه» اردوغان محصول همین بازآرایی است. اکنون، بورژوازی کرد تحت تاثیر جهانی سازی و تغییرات بین المللی رشد کرده و دولت ترکیه (هر چند شاید با ناخشنودی) برای حفظ انسجام اش، ناچار است تا سهمی از قدرت را به آنان بدهد. اوجالان نیز می خواهد بخشی از جمهوری ترکیه باشد. اما این یک پروسۀ سخت و پر چالش خواهد بود. استراتژی دولت ترکیه برای غلبه بر این چالش ها و در عین حال همراه نگاه داشتن پایه های اجتماعی خود که با ناسیونالیسم افراطی ترک منسجم شده اند، ترکیبی از سرکوب نظامی و مذاکره بوده است و استراتژی اوجالان هم در طی این مسیر، ترکیبی بوده است از دست به اسلحه بردن و اسلحه بر زمین گذاشتن.
۵- بشریت بر لبه ایستاده
در دوره ای به سر می بریم که کلیۀ تضادهایی که کارکرد و سوخت و ساز سیستم سرمایه داری امپریالیستی به وجود آورده است، به شدت حاد شده اند: رقابت و جنگ های تجاری و نظامی میان قدرت های امپریالیستی، حتا بنا به اعتراف سران آنها مانند ترامپ و پوتین می تواند به جنگ هسته ای بینجامد؛ رشد سریع فن آوری های حیرت انگیز و هم زمان تبدیل صدها میلیون انسان به بیکار و آواره و گرسنه؛ حرص و رقابت سرمایه ها که محیط زیست را شتابان نابود می کند؛ سربلند کردن ارتش های جهل بنیادگرایی دینی و تبه کاران مواد مخدر که حتا کشورها را فتح کرده اند؛ تشدید بی سابقه زن ستیزی و تبدیل جنگ های استعماری به جنگ های نسل کشی آشکار مانند غزه. در چارچوب سیستم سرمایه داری جهانی، هیچ یک از این معضلات کلان جامعه بشری را نمی توان حل کرد و هر لحظه بر وخامت آنها افزوده می شود. ترجیع بند تحلیل گران بورژوازی این است که روندی از طرف ترامپ فاشیست در آمریکا به راه افتاده که از درون آن «نظم نوین» بیرون خواهد آمد. اما واقعیت تلخ آن است که هر «نظمی» از درون این روند بیرون آید، حقیقتاً وحشتناک تر از نظم کهنه خواهد بود که پیشاپیش کوهی از درد و رنج بر پیکر بشریت است. مگر این که نیروی انقلاب این روند را برهم بزند. در این اوضاع گره گاهی، فرصت های بسیار بزرگ برای برهم زدن میز قمار امپریالیست ها و مرتجعین موجود است؛ برای انقلاب کردن در هر کشوری که بتوانیم نیروی انقلابی کافی و تعلیم دیده، به میدان آوریم. درک این مساله کمک می کند تا ببینیم «پروژه صلح» نه تنها یک «فرصت تاریخی» برای کردها نیست بلکه از دست دادن یک فرصت تاریخی برای مبارزه واقعا رهایی بخش است.
۶- حرف اصلی ما با اوجالان و پ ک ک چیست؟
ستم ملی و ستم بر زنان و نابودی محیط زیست و جنگ، در وجود سیستم سرمایه داری تعبیه شده است و برای این که دستگاه دولتی شان نرم و راحت کار کند نیاز به آن دارند. تا زمانی که این سیستم هست، جامعه به زنان و ملل تحت ستم به عنوان کمتر از انسان خواهد نگریست مگر زمانی که هجوم آگاهانه توده ای علیه ریشه های این سیستم آغاز شود و به همان نسبت که این هجوم، منجر به ایجاد شکاف در ساختمان سیستم می شود، روابط نوین و فرهنگ نوین سربلند کرده و رشد خواهد کرد تا این که با ریشه کن کردن کلیت این سیستم و کلیت روابط ستم و استثمارش، یک فصل جدید در حیات اجتماعی انسان به نحوی آغاز شود و پیش رود که مانند تجربیات گذشته با احیای سرمایه داری از بین نرود. اهمیت به وجود آمدن علم کمونیسم توسط مارکس و انگلس در آن بود که برای اولین بار به طور علمی فهمیدیم که معضل جامعه بشری چیست و راه حل این معضل به واقع چه می باشد. با این علم فهمیدیم که نه فقط استثمار و انباشت فقر در یکسو و ثروت در دست عده ای اندک بلکه انواع ستم های اجتماعی مانند ستم ملی و ستم بر زن، در زیربنای سیستم سرمایه داری است. دولت های سرمایه داری به طور ادواری می توانند بخش های کوچکی از مردم تحت ستم را وارد لایه های بالایی و حکومتی کنند تا در نگاه عامه وجود خود را موجه کنند، اما هرگز نمی توانند هیچ کدام از ستم های اجتماعی و بازتولید سلسله مراتب های طبقاتی و جنسیتی و ملیتی در میان مردم را از پیکر جامعه بزدایند. بنابراین باید این واقعیت را قبول کنیم که ستم ملی، ستم بر مردم اقلیت، ستم بر زن، جنگ های امپریالیستی، اشغالگری ارتشهای متجاوز و غیره را در چارچوب این سیستم نمی توان حل کرد. علم کمونیسم ثابت کرده است که چرا هیچ یک از این تضادها را نمی توان در چارچوب ساختارهای سرمایه داری – امپریالیسم حل کرد. به جای تلاش برای وصله پینه کردنِ اینجا و آنجای سیستم سرمایه داری باید برای یک انقلاب واقعی تلاش کرد. درک این مسائل بسیار مهم است و برای درک عمیق آن، به علم نیاز است تا بفهمیم صرفاً نمی توان حاکمان را «قانع» کرد که تغییر کنند. این خودفریبی و مردم فریبی است.
امروز این سوال در ذهن ها شکل می گیرد که واقعا کدام برنامه و سیاست و عمل می تواند زمینه های یک رهایی واقعی را نه فقط در خاورمیانه و کردستان بلکه کل جهان فراهم کند. چگونه می توان در زمانی که جهان و نیروهای امپریالیستی غرق در بحران هستند از این فرصت استفاده کرد و برای شکل گیری یک راه متفاوت هر چند دشوار ولی رهائیبخش گام برداشت. این حقیقت حیاتی را نباید فراموش کرد که همان تضادهایی که این ستم ها را به مردم دنیا روا داشته پایه ی بالقوه برای شکل گیری یک راه حل متفاوت بر مبنای یک درک علمی و کمونیستی بوجود آورده است.
مبارزه علیه ستم ها و خشونت ها و بی عدالتی های وقیحانه این سیستم هر روزه و هر لحظه حیاتی و ضروری است. اما، باید فراتر از این رفت و درک کرد که در سازمان و عملکرد اقتصادی و سیاسی سیستم های مختلف تضادهای درونی ساختاری هست و انبوه این تضادهای زیربنایی است که سرچشمه تولید بی عدالتی ها و خشونت های وحشتناک هستند. برای حل آن ها، نیاز به یک اقتصاد متفاوت، یک ایدئولوژی متفاوت، یک جهان بینی متفاوت و اهداف اجتماعی متفاوت داریم. نیازمند به میدان آمدنِ نیروهای اجتماعی متفاوتی هستیم که این ها را اعمال کنند، نیازمند قدرت دولتی سوسیالیستی هستیم. حتا نه از نوع دولت های سوسیالیستی که در اوایل قرن بیستم ابتدا در شوروی و بعد در چین برقرار شد. هرچند آنها فصل نوینی در تاریخ بشر باز کردند. اما گام های ابتدایی در جهت درست بودند و مملو از خطا. همه این ها توسط باب آواکیان طی نیم قرن گذشته بررسی و طرازبندی شده است که در نهایت به تکامل کمونیسم نوین توسط وی منجر شده است. تجربه مبارزات کردستان، از جمله مبارزات پ ک ک، بخشی از تلاش های بشریت است برای پشت سر گذراندن این وضعیت وحشتناک. اینها را باید با به کاربست علم کمونیسم نوین جمعبندی کرد و درس هایش را برای باز کردن راه رهایی واقعی به کار گرفت.
باب آواکیان در انتهای مصاحبه فوریه ۲۰۲۵ خطاب به مردم تحت ستم و استثماری که در این جهان لگدمال شده و به هیچ گرفته می شوند، با صراحت می گوید، کار اصلی سیستم سرمایه داری این است که از شما تا زمانی که سودآور هستید استفاده کند و بعد شما را دور بریزد؛ برای قدرت های امپریالیستی و دولت های ارتجاعی امری معمول است که از شما در جنگ هایش به عنوان پیاده نظام های بی ارزش برای حفظ امپراتوری اش استفاده کند و سپس شما را مانند تفاله ای دور بریزد: «این سیستم افکار شما را شکل می دهد و شما را عادت می دهد که ادعاهایش را باور کنید. … اما، با معیارهای این سیستم شما ارزشی ندارید. … اگر راهی برای استثمار سودآور شما پیدا نکنند یا اگر نتوانند از شما به عنوان گوشت دم توپ در جنگ هایشان استفاده کنند، برایشان پشیزی نمی ارزید و بر حسب معیارهای این سیستم عددی نیستید و تا زمانی که در محدوده ها و تنظیمات مورد قبول سیستم بمانید، هر کاری که انجام دهید در نهایت یک صفر بزرگ خواهد بود. اما ارزش فوق العاده ای خواهید داشت اگر از حصارهای این سیستم گسست کنید و ماهیت تبه کارانه و خصلت کاملا منسوخ و دهشتناک آن را تشخیص دهید، و بخشی از نیروهای انقلابی شوید و برای الغای این سیستم به پا خیزید و جای آن یک سیستم بسیار بهتر را به وجود آورید که در آن نه تنها شما بلکه همه کسانی که مثل شما هستند و در نهایت کلیت بشریت، بالاخره و در یک بُعد کاملاً نوین ارزشمند شده و به حساب خواهند آمد.»
پانوشت:
- پیام اوجالان با عنوان «نامه صلح و ضرورت جامعه دموکراتیک» در تاریخ ۲۵ فوریه ۲۰۲۵.
- عبدالله اوجالان در فوریه ۱۹۹۹ در یک عملیات تروریستی با همکاری امنیتی چند دولت ترکیه، آمریکا، اسراییل و کنیا از کشور کنیا دزدیده شده و به ترکیه منتقل شد. در سال ۱۹۹۸ سوریه و روسیه و ایتالیا با اخراج وی برای این آدم دزدی زمینه چینی کردند.
- نقد جهان اوجالان عنوان کتابی است که از سوی حزب کمونیست ایران (م ل م) در سال ۱۳۹۵منتشر شد. به تالیف صلاح قاضی زاده با همکاری امید بهرنگ. موضوع کتاب، بررسی انتقادی جهان بینی و خط سیاسی عبدالله اوجالان است. این بررسی با مطالعه و تحلیل بیش از ۱۵ کتابِ اصلی اوجالان نوشته شده است.مهمترین منبع نقد، مجموعۀ ۵ جلدی اوجالان است با عنوان مانیفست تمدن دمکراتیک که از سال ۲۰۰۹ به بعد انتشار یافت. تاریخچۀ رسمی پ.ک.ک و جزوات و مجلات حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) نیز مورد استفاد قرار گرفته اند. در این وبسایت در دسترس است: org
- به طور مثال برخی گروها در فلسطین مانند پ اف ال پی، در نیکاراگوئه از ساندنیست ها، در ال سالوادور از فارابوندومارتی، در آفریقای جنوبی از کنگره ملی آفریقا، در آنگولا از ارتش مپلا و غیره.
- پیمان های نظامی و امنیتی در مناطق مختلف از بین رفتند که مهمترین آن «پیمان ورشو» بود و پیمان ناتو (یا آتلانتیک شمالی) بزرگتر شد چون کشورهای اروپای شرقی که سابق بر این در «پیمان ورشو» بودند وارد پیمان ناتو شدند. و «گلوبالیزاسیون سرمایه داری» آغاز شد و ساختار سرمایه در جهان دستخوش تغییرات بزرگ شد. که پیامدهای بسیار در رابطه با تغییر در ترکیب طبقاتی کشورهای مختلف، از جمله ترکیه داشت و در این جا مجال پرداختن به آن نیست. در این زمینه رجوع کنید به «یادداشت هایی بر اقتصاد سیاسی» به قلم ریموند لوتا. Notes On Political Economy, Raymond Lotta 1991 Revcom.us
- در سال ۱۹۷۱، ابراهیم کایپاکایا پنج تز مهم خود را به شرح زیر ارائه کرد: یک، ماهیت دولت ترکیه: دولت ترکیه یک دولت نیمهاستعماری و نیمهفئودالی است. به این معنا که ترکیه از نظر ظاهری مستقل است، اما همچنان تحت تأثیر قدرتهای امپریالیستی قرار دارد و دولت وظیفه حفظ منافع طبقه حاکم را دارد، اغلب به قیمت منافع طبقه کارگر و دهقانان.
دو، ویژگی انقلاب ترکیه: انقلاب ترکیه باید یک “انقلاب دموکراتیک نوین” باشد برای سرنگون کردن عناصر امپریالیستی و فئودالی جامعه ترکیه و باید تحت رهبری طبقه کارگر و حزب انقلابی این طبقه باشد. اما همچنین شامل اتحاد وسیعی از کارگران، دهقانان و مردم تحت ستم باشد.
سه، نقش حزب کمونیست: حزب کمونیست ترکیه (TKP) به یک حزب رفرمیستی است و باید یک حزب انقلابی جای آن ایجاد شود و رهبری طبقه کارگر در مبارزه علیه امپریالیسم و فئودالیسم را بر عهده بگیرد.
چهار، مساله ملی: ناسیونالیسم ترک (که توسط نخبگان حاکم ترویج می شود) واپسگرا و برای طبقه کارگر مضر است. ملل تحت ستم از جمله کردها، دارای حق تعیین سرنوشت هستند.
پنج، نقش دهقانان: در کشوری نیمهفئودالی مانند ترکیه، دهقانان یک نیروی انقلابی هستند. این تزها در زمان خود جنجالی بودند، به ویژه تأکید بر ماهیت نیمهاستعماری و نیمهفئودالی دولت ترکیه که برخلاف دیدگاههای معمول سایر گروههای چپ در آن زمان بود. ایدههای کایپاکایا تأثیر زیادی بر جنبشهای رادیکال چپ در ترکیه داشت و آثار او همچنان مورد مطالعه کسانی است که به نظریات مارکسیستی و جنبشهای انقلابی علاقهمند هستند. کایپاکایا در سن ۲۳ سالگی زیر شکنجه دولت ترکیه به قتل رسید. در زندان و غلبه جریان ضد کمونیستی در جهان، فضای سیاسی ترکیه نیز دچار افول ضد انقلابی شد.
مساله ملی در پیش نویس پیشنهادی قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران
حزب کمونیست ایران (م ل م)
بخش سوم: ملیت ها و اقلیت های سابقا تحت ستم
جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، حق تعیین سرنوشت تا جدایی کامل و تشکیل دولت مستقل را برای تمامی ملل ستمدیده ساکن ایران به رسمیت میشناسد و هم زمان از زاویه منافع مشترک طبقۀ پرولتاریا و رهایی بشریت، خواست و ترجیح خویش به اتحاد داوطلبانه و آزادانه کلیه ملل در چارچوب جمهوری نوین سوسیالیستی را در میان توده های سراسر کشور تبلیغ می کند. این دولت، پایه لازم برای برابری ملل را فراهم می کند.
بر این اساس، شکل حکومتی در این جمهوری شامل حکومت های خودمختار منطقه ای یا ناحیه ای نیز هست. گذر از برابری حقوقی ملل به برابری واقعی، یکی از مسائل مبارزه طبقاتی در جامعه انقلابی خواهد بود و مستلزم پیشبرد پیگیرانه تحولات زیربنایی و روبنایی است. در این راستا به طور مستمر با هر سیاستی که نشانۀ برتری جویی ملت بزرگتر (در ایران ملت فارس) باشد، مانند تقسیم کار نابرابر بین مناطق، اختصاص نابرابر امکانات، رابطۀ یک جانبه و آمرانه بین نهادهای مرکزی و نهادهای خودمختار حکومتی مقابله خواهد شد. تنها با شکوفایی و تکامل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ملل در مسیر ساختمان جامعه سوسیالیستی است که می توان زمینه اتحاد و تعاون و ادغام آزادانۀ آنها را فراهم کرد. این گامی است به سوی کمونیسم جهانی که در آن از ملت و تمایزات ملی اثری نخواهد بود. به طور مشخص:
۱.در این جمهوری، کلیۀ تبعیض ها علیه ملل تحت ستم و اقلیت های ملی و مهاجران در عرصۀ قانون و توسعه اقتصادی، در عرصۀ کار، مسکن، آموزش، بهداشت و سایر زمینه ها ممنوع و غیرقانونی اعلام می شود. مقابله با هرگونه تعرض و توهین شووینیستی علیه ملل تحت ستم، اقلیت های ملی و مهاجران و جلوگیری قاطعانه از سازماندهی جنبش ها و دستجات شووینیستی علیه آنها از مسئولیت های شورای اجرایی مرکزی و منطقه ای و نواحی خواهد بود.
الف. در راستای از میان برداشتن تمایزات در توسعۀ اقتصادی و فرهنگی، شورای اجرایی مرکزی جمهوری سوسیالیستی نوین، طبق اصل «بالا بردن سطوح پایین» (رجوع کنید به ماده چهارم. بخش هشتم از این قانون اساسی) هنگام اختصاص منابع و بودجه در برنامه ریزی مرکزی، باید به مناطق ملل ستمدیده توجه ویژه کند (فارغ از این که حکومت ها و نواحی خودمختار طبق قانون اساسی، آنطور که در بند ۲ در پایین آمده است برقرار شده باشند یا خیر). به همین طریق، ایجاد زمینه مساعد برای رشد و تکامل فرهنگ و زبان های ملی از وظایف شورای اجرایی مرکزی خواهد بود (فارغ از این که حکومت ها و نواحی خودمختار طبق قانون اساسی، آنطور که در بند ۲ در پایین آمده است برقرار شده باشند یا خیر). هر یک از حکومت ها و نواحی خود مختار که طبق بند ۲ در پایین استقرار خواهند یافت، می توانند زبان خود را در امور اداری و آموزشی و هنری به کار برده و تلاش های ویژه برای تکامل آن بکنند. اما حتا اگر این حکومت ها و نواحی خودمختار برقرار نشده باشند، وظیفه شورای اجرایی مرکزی فراهم کردن امکان استفاده از زبان های ملی در امور اداری و آموزشی و فرهنگی است.
ب. در این جمهوری، هر شکل از الحاق، کوچ دادن و تغییر اجباری ترکیب اهالی در مناطق ملل تحت ستم، غیرقانونی است و هرجا که سرزمین هایشان توسط رژیم پیشین به روش های مختلف از آنها گرفته شده است (از طریق کوچ اجباری آنان به نقطه ای دیگر یا کوچ دادن مردمی با ریشه های ملی، زبانی و مذهبی متفاوت به مناطق ملت مورد بحث) این معضل با استفاده از رویکرد «حل صحیح تضادهای درون خلق» و با تصویب پرسدورهایی توسط مجالس قانونگذار منطقه یا نواحی خودمختار مربوطه، در چارچوب این قانون اساسی، و با تایید مجلس قانونگذار مرکزی، این سرزمین ها به منطقۀ خودمختار ملت تحت ستم مربوطه بازگردانده خواهد شد.
۲. یکی از اصول جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، اعلام حق خودمختاری در مناطق ملل تحت ستم یا در نواحی ای است که جمعیت قابل توجهی از مردم ملل تحت ستم زندگی می کنند. این خودمختاری در شکل خودگردانی در داخل مرزها و ساختار جمهوری سوسیالیستی نوین و اقتصاد سوسیالیستی واحد، سیستم قانونی، نیروهای مسلح و سیاست خارجی این جمهوری خواهد بود. تصمیم های مربوط به استقرار (یا عدم استقرار) مناطق خودمختاری گوناگون از طریق انتخابات انجام خواهد شد. این انتخابات در بازۀ زمانی یک سال پس از تأسیس جمهوری سوسیالیستی نوین برگزار می شود. برای برگزاری آن، مجلس قانونگذار مرکزی، کمیسیونی را موظف به این کار می کند. این کمیسیون، در مشورت با افرادی از قشرهای متنوع ملت های مورد بحث تعیین می شود. در این نوع انتخابات فقط کسانی که در این جمهوری واجد شرایط رأی دادن هستند و علاوه بر این، از اعضای ملت مورد بحث هستند می توانند رأی دهند. اگر اکثریت رأی دهندگان در چنین انتخاباتی به نفع برقراری منطقه خودمختار مربوطه رأی دهند، در آن صورت منطقه خودمختار به فاصله یک سال پس از این انتخابات، و طبق آنچه در این قانون اساسی مدون شده است برقرار خواهد شد. در صورتی که اکثریت مخالف استقرار منطقه خودمختار رأی دهند، پنج سال پس از آن نیز می توان همه پرسی منطقه ای را طبق اصولی که در این جا آمده، تکرار کرد. اگر استقرار منطقۀ خودمختار اکثریت آراء را کسب نکرد ولی بیشتر از یک سوم آرای شرکت کنندگان در این انتخابات را کسب کرد، در این صورت مجلس قانونگذار مرکزی می تواند با در دست داشتن دو سوم آرای اعضای مجلس، این منطقه خودمختار را برقرار کند. در راستای جهتگیری، اصول و اهداف پیش گذاشته شده در این بخش، و در سراسر این قانون اساسی، زمانی که چنین مناطقی برقرار شدند مردم ملت مورد بحث فرصت آن را خواهند یافت که در نواحی ای که تجمع قابل توجهی از مردم آن ملت را در بر می گیرد، زندگی کنند. اما آنها اجباری برای زندگی در آن مناطق نخواهند داشت. جهتگیری و سیاست فعال حکومت در همه سطوح این خواهد بود که از تاثیرات تبعیض و جداسازی که علیه ملت های تحت ستم به کار رفته بود ممانعت و آن را منع کند و در عوض، ادغام و اتحاد آزادانه و برابر ملل را تشویق و تقویت کند.
۳. حکومت ها در هر منطقۀ خودمختار طبق اصول پایه ای و پرسدورهایی که در رابطه با حکومت جمهوری و حکومت های نواحی دیگر در این جمهوری در قانون اساسی مدون شده است، ساختار یافته و انتخاب خواهند شد. با این تفاوت که حکومت های این مناطق خودمختار همچنین حق ایجاد ساختارهای نهادی و پرسدورهای اضافه ای را دارند که برای تحقق و کارکرد خودمختاری لازم تشخیص می دهند. به خصوص در رابطه با زبان و فرهنگ ملیت های مورد بحث، تا آنجا که در انطباق با قانون اساسی و قوانین جمهوری سوسیالیستی نوین باشند. در جایی که ممکن است میان یک قانون یا سیاست در یک منطقۀ خودمختار و قوانین و سیاست های حکومت مرکزی تضاد باشد، قوانین و سیاست های حکومت مرکزی در صورتی که منطبق بر قانون اساسی باشند، دارای برتری بوده و اجرا خواهند شد. اما در مواردی که اینطور نباشد، حکومت های خودمختار در رابطه با سیاست و قانون به ویژه در رابطه با زبان و فرهنگ، آزاد هستند.
۴.انتخابات برای مجلس قانونگذار در مناطق خودمختار (و نقش این مجلس قانونگذاردر رابطه با قوۀ مجریه و محاکم قضایی) آنطور که در قانون اساسی مدون شده است، پیش خواهد رفت. علاوه بر این در مناطق خودمختار باید تضمین شود که اکثریت نمایندگان مجلس این مناطق، مرکب از مردم ملتی باشند که این منطقه برایش استقرار یافته است.
۵. مجالس قانونگذار در هر منطقه خودمختار، با اکثریت ساده اعضا، می توانند پرسدوری را به کار اندازند که طبق آن واجدین شرایط رأی دادن بر سر این که آیا منطقه خودمختار در چارچوب جمهوری ادامه بیابد و یا منحل شده و ساختارهای حکومتی اش را در ساختارهای بزرگتر جمهوری ادغام کنند، تصمیم گیری کنند. در چنین انتخاباتی، تصمیم گیری صرفا بر حسب اکثریت آرای ساده، انجام خواهد شد.
۶. اولین انتخابات ها در فاصلۀ یک سال پس از تأسیس جمهوری سوسیالیستی نوین برگزار می شود. اما علاوه بر انتخابات در رابطه با برقراری (یا عدم برقراری) مناطق خودمختار، مجلس قانونگذار مرکزی پرسدورهایی را برای این که در آینده ایجاد مناطق خودمختار، طبق آن چه در این بخش از قانون اساسی و در کلیت آن آمده است، ممکن باشد تدوین خواهد کرد. قانونگذار مرکزی در مشورت با مجلس قانونگذار خودمختار، راه ها و پرسدورهای را برای ایجاد مناطق خودمختار در نواحی کوچکتر از منطقه، که در آن تجمع قابل توجهی از یک ملیت تحت ستم سابق زندگی می کند، تدوین خواهد کرد. اگر این نوع نواحی خودمختار برقرار شوند، حکومت آن باید طبق اصول پایه ای و سیاست های تعیین شده در این بخش و در بخش های دیگر این قانون اساسی آمده کار کند و در همان زمان اوضاع و نیازهای خاص مردم آن نواحی را مد نظر داشته باشد.
۷. جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، دارای هیچ دین و مذهب و ایدئولوژی رسمی (حتا ایدئولوژی کمونیستی) نیست. با این وصف، با توجه به ستم تاریخی، ستم قانونی و سیاسی و اجتماعی که به اقلیت های دینی در رژیم جمهوری اسلامی وارد شده است، این قانون اساسی هرشکل از تبعیض قانونی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی علیه پیروان هر دین و مذهبی را غیرقانونی و طبق قانون جرم و قابل کیفر اعلام می کند. هرکس به این علل از سوی هر یک از نهادهای جمهوری سوسیالیستی نوین مورد اجحاف واقع شود، می تواند به رایگان از دایره مساعدت دفاعی و حقوقی برای شکایت علیه دولت استفاده کند. در مدارس، واقعیت ستمی که بر این اقلیت ها وارد شده باید بخشی از آموزش تاریخ باشد.
۸.سیاست ها در رابطه با ملیت ها و مهاجرین
۸. الف- ملل تحت ستم در ایران
۱.کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، عرب ها، و ترک های آذربایجانی مللی مجزا از ملت فارس هستند که هر یک به درجات گوناگون تحت ستم دولت کهنه و رژیم آن در ایران بوده اند. فارغ از درجۀ تحت ستم بودن هر یک، همۀ آنها حق تشکیل مناطق و نواحی خودمختار و حق تعیین سرنوشت و حتا جدایی از جمهوری سوسیالیستی نوین و تشکیل یک کشور جداگانه و حکومت مستقل خود را دارند.
۲.در مورد کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، و آذربایجانی ها اگر دو سوم اعضای مجلس قانونگذار منطقه خودمختار فراخوان جدایی بدهند، این خواست و تشکیل یک کشور مستقل به رأی گذاشته شده و نتیجه توسط رأی گیری تعیین خواهد شد. واجدین شرایط فقط کسانی هستند که در جمهوری سوسیالیستی نوین ایران واجد شرایط رأی دادن هستند.
۳. برای ممکن کردن تشکیل منطقه خودمختار برای ملت عرب، در آن نواحی که تاریخا محل سکونت و زیست این مردم بوده است، مجلس قانونگذار مرکزی در مشورت با شخصیت های سیاسی، علمی، هنری و آموزشی آنها باید در اسرع وقت، محدودۀ جغرافیایی این منطقه خودمختار را تعیین کند. سپس، استقرار (یا عدم استقرار) این منطقه خودمختار طبق اصول مصرح در بند ۲ تعیین خواهد شد و در صورت استقرار، دیگر بندهای مربوط به عملکرد حکومت های خودمختار در مورد این منطقه خودمختار نیز کاربست خواهد داشت.
۴.برگزاری رفراندوم جدایی
حکومت منطقۀ خودمختار هر یک از این ملل می توانند فراخوان رفراندوم برای جدایی را بدهند. این رفراندوم تحت نظارت کمیسیونی که مجلس قانونگذار مرکزی و مجلس قانونگذار منطقه خودمختار (در صورتی که موجود باشد) تعیین کرده و هر یک حق دارند نیمی از اعضای آن را تعیین کنند، برگزار خواهد شد. زمانی که کمیسیون تشکیل شد، مستقل از مجلس قانونگذار مرکزی و منطقه ای عمل خواهد کرد. پروسدورها در رابطه با رفراندوم جدایی باید شامل دسترسی مساوی هر دو طرف رفراندوم به رسانه های حکومتی در منطقه خودمختار و سراسر جمهوری سوسیالیستی نوین باشد. از آنجا که تصمیم جدایی یک تصمیم بسیار مهم است، و نمی توان آن را به راحتی پس گرفت، باید زمان و فرصت کافی برای بحث، مشورت و بررسی دغدغه های مربوط به آن اختصاص داده شود. رفراندوم در دو مرحله انجام خواهد شد. مرحلۀ اول یکسال پس از این که چنین رفراندومی از طریق پروسدورهای فوق الذکر فراخوان داده شد، برگزار می شود. واجدین شرایط رأی برای این رفراندوم به جدایی یا عدم جدایی از جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، رأی خواهند داد. اگر ٪۵۰ یا بیشتر به نفع جدایی رأی دهند، آنگاه رفراندوم دوم یکسال بعد از آن برگزار خواهد شد. رفراندوم دوم نیز همان استانداردهای رفراندوم اول را در رابطه با واجدین شرایط رأی و پرسدورهای دیگر خواهند داشت. چنانچه در رفراندوم دوم، یک بار دیگر ٪۵۰ یا بیشتر به نفع جدایی رأی دهند، آنگاه جدایی به اجرا گذاشته خواهد شد. در آن صورت، حکومت جمهوری سوسیالیستی نوین ایران به حداکثر توان ممکن در آن شرایط و طبق اصول و اهداف مدون در قانون اساسی، برای برقرار رابطه با کشور جدید که در نتیجۀ این جدایی تشکیل شده است، تلاش کرده و آن را تشویق خواهد کرد که خط و مشی سوسیالیستی در پیش گرفته به مبارزۀ انقلابی بین المللی به سمت هدف نهایی استقرار جهان کمونیستی خدمت کند. امکان اتحاد دوباره، با وجود سختی ها و پیچیدگی ها، موجود خواهد بود به شرطی که اتحاد مجدد طبق اصول و اهدافی که در قانون اساسی مدون شده است، انجام گیرد.
۸. ب- افغانستانی ها
۱.هنگام به پیروزی رسیدن جمهوری سوسیالیستی نوین ایران در نتیجۀ سرنگونی جمهوری اسلامی، چند دهه است که مهاجرین افغانستانی در نتیجۀ ویران شدن کشورشان به دست نیروهای منسوخ امپریالیستی (شوروی سوسیال امپریالیست و امپریالیسم آمریکا و اروپا) و اسلام گرایان (احزاب مختلف با همدستی امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم آمریکا، جمهوری اسلامی ایران و ارتش وسازمان امنیت پاکستان)، افغانستان را ترک کرده و به عنوان مهاجر و جنگ زده در ایران ساکن شده اند. بخش بزرگی از آنان، یعنی میلیون ها افغانستانی تحتانی ترین قشرهای پرولتر و زحمتکش ایران را تشکیل داده اند. جمهوری اسلامی طی چند دهه حکومت خود، از هیچ گونه ستمگری، تبعیض و حتا اعمال ضد بشری مانند استفاده از این مهاجرین و پناهنده ها در جنگهای کثیف خود در خاورمیانه دریغ نکرده است. با توجه به این مساله، جمهوری سوسیالیستی نوین ایران کلیۀ مهاجرین افغانستانی را که هنگام تاسیس این جمهوری در ایران سکونت داشته اند، در صورتی که بخواهند، شهروندان این جمهوری می کند. در این صورت، آنان کلیۀ حقوق و مسئولیت های شهروندی را که در این قانون اساسی مدون شده است، خواهند داشت. کسانی که نقش فعال در ضدیت با انقلابی که به استقرار این جمهوری انجامیده است، داشته اند و یا کسانی که در ارتکاب جنایت های جنگی و دیگر جنایت های ضد بشری مجرم شناخته شده و در این جمهوری سوسیالیستی نوین دادگاهی و محکوم شده اند، از این قانون مستثنی هستند. جمهوری سوسیالیستی نوین، به دیگر افغانستانی هایی که تازه از راه می رسند، کارت اقامت موقت و سپس دائم خواهد داد. اینها نیز از کلیۀ حقوق مشابه شهروندان بهره مند خواهند شد، مگر در زمینه حق رأی و انتخاب شدن به نهادهای حکومتی. اما افغانستانی های مقیم یا هر مهاجر دیگری، خواهند توانست در شوراهای شهر و شوراهای اماکن کار و محلات زیست مانند یک شهروند حق و مسئولیت داشته باشند.
گزیده ای از کتاب «نقد جهان اوجالان»، ۱۳۹۵
در آتش شماره ۱۶۰ گزیده ای از کتاب «نقد جهان اوجالان» را برای معرفی شیوه تفکر و مفهوم سازی های کلان اوجالان منتشر کردیم. در آنجا تاکید کردیم که برای درک سیاست گذاری های اخیر اوجالان، از جمله فراخوان به پ ک ک مبنی بر انحلال و بر زمین گذاشتن سلاح، لازم است به چارچوبه فکری کلان وی رجوع شود. در زیر، گزیده ای دیگر را می خوانید.
دموکراسی
اوجالان نیز مانند بسیاری از بورژوا-دموکراتها و ایدئولوگهای نظام سرمایهداری، دمکراسی را از معنای حقیقی و ماهیت طبقاتی و اجتماعی و بستر تاریخی آن جدا کرده و آن را به صورت امر در خود و فراطبقاتی معرفی میکند. گویی دمکراسی نظریه و مدل اجتماعیای است که همواره به صورت ذاتی و در کنار مردم بوده است و فقط مشکل این بود که انسانها به علت دچارشدن به بیماری دولتگرایی، از آن دور شدند و امروز با اجتناب از کسب قدرت دولتی باید دوباره به این ذات دمکراتیک بازگردند. او برای این اکسیر ابدی و ازلی، فاکت تاریخی هم جور میکند و ترکیبات مبهمی چون «دمکراسی تاریخی قبایل و کلانها» را پیش میگذارد ولی در مجموع درکِ او از دمکراسی دارای همان ویژگیهای نظریهی دمکراسی بورژوایی است یعنی آن را پدیدهای بدون تاریخ، ذاتی و ورای طبقات اجتماعی میبیند.
بر خلاف نظر اوجالان دولت و دمکراسی مانعالجمع نیستند. درواقع یکچیز هستند. نفس وجود دمکراسی در هر جامعهی طبقاتیای -حتی جامعهی سوسیالیستی- بیانگر وجود ضد آن یعنی دیکتاتوری به معنی -تسلط و هژمونی یک طبقه بر طبقات دیگر- است. «دمکراسی فراطبقاتی» فقط یک لفظ و چیزی ناموجود است. بر پیشانی هر شکلی از دمکراسی و هر شکلی از دولت، لاجرم افق و سمتگیری یک طبقه مشخص حک شدهاست و بنابراین باید دید محتوی و مضمون طبقاتی حاکم بر دمکراسی چیست؟
پایهی طبقاتیِ دمکراسی مدرن، روابط اجتماعی برآمده از تولید کالایی سرمایهداری است و به لحاظ تاریخی، محصول تکوین نظریهی دولت بورژوایی (دولت دمکراتیک) است که از اواخر قرن ۱۸ تا اواسط قرن ۱۹ میلادی به عنوان روبنای نظامِ در حال عروج سرمایهداری تدوین شد. دمکراسی سیاسی بهعنوان یک نظریه و یک مدل حکومتی، ایدهای است که فیلسوفان سیاسی و نظریهپردازان بورژوازی برای گسستن محدودیتهای اجتماعیِ متعددی ارائه دادند که نظم فئودالی بر دست و پای مردم و درواقع بر دست و پای نیرویکار زده بود.
پیشرفتهترین و تکامل یافتهترین اَشکال نظریهی دمکراسی مدرن بر یک اصل ایدئولوژیکِ مفروض یعنی «برابری مردم در حق حیات آزاد» بنا شده است. نظام سرمایهداری در جریان عروج و غلبه بر نظم فئودالی نیازمند این بود تا اکثریت مردم بهعنوان نیرویکارِ آزاد به شهرهای جدید بورژوایی آمده و نیرویکارشان را به بورژواها و کارخانههای تازه تأسیس و در حال گسترش آنان بفروشند و اصطلاحاً پرولتر بشوند. اما نظم سیاسی و جهانبینی فئودالی که اکثریت مردم را بهعنوان دهقان به زمین وابسته کرده بود، مانع بزرگی در این راه بود و بورژوازی نیاز داشت از طریق سخنگویان و نظریهپردازانش در ساحت تئوری، به مقابله با فئودالیسم برخیزد و به همین دلیل ایدهی «انسانهای برابر» و «دمکراسیِ انسانهای برابر و آزاد» را مطرح کرد. (مور ۱۳۶۹) در قلبِ این تعریف از انسانهای برابر، اما بازار و مبادلهی بورژوایی قرار دارد و کالاهای برابری که باید در بازار به صورت آزادانه و برابر مبادله شوند. هر شکل دیگری از نظم دمکراتیک حول این اصل اقتصادی و تولیدی یعنی بازارِ مبتنی بر روابط سرمایهداری تکوین یافته است و امروزه نیز برمبنای آن عمل میکند. بنابراین «حق» انسانها در برخورداری از آزادیهای جوامع دمکراتیک مدرن، حقی است مشروط به روابط کالایی و نظام تولیدی سرمایهداری.
مارکس و اقتصاد سیاسی مارکسیستی نشان داد و اثبات کرد که چگونه این «حق برابر»، شالودهی بهرهکشیها و نابرابری واقعی است. بورژواهای مالکِ ابزار تولید در بازاری برابر و عاری از جبر و فشار سیاسی و در یک رابطه و مبادلهی برابر، نیرویکار افرادی که فاقد ابزار تولید هستند را در قبال مُزد خریداری میکنند. اما این رابطهی به لحاظ حقوقی و صوریِ برابر، بر بستر یک بهرهکشی و تبعیض عمیقاً نابرابر شکل میگیرد و هر نوع حقی در جامعهی بورژوایی از جمله حقوق دمکراتیک بر شالودهی این نابرابری بنا شده است.
دمکراسی مدرن بورژوایی و لیبرالی، نظام اجتماعی و حقوقیِ عملکرد این سیستم استثماری است که سعی میکند ماهیت نابرابر این سیستم و این مبادله را در برابریِ صوریاش پنهان و لاپوشانی کند و اصطلاحاً ضامن حق مردم در این زیستنِ به ظاهر برابر باشد. این دمکراسی چنین مینماید که قرارداد اجتماعی و توافق مردمی است که برای مبادله با یکدیگر از حق برابر و آزادی عمل و آزادی انتخاب برخوردارند، اما محتوی این آزادی به شکلی است که یکی «آزادانه» میتواند استثمار کند و دیگری یا «آزادانه» به استثمار شدن تن بدهد و یا «آزادانه» از گرسنگی بمیرد. لذا نمیتوان دمکراسی را ورای این رابطهی اجتماعی و تولیدیِ استثماری تحلیل و ارزیابی کرد. در قلب مفهوم مدرن «دمکراسی»، مالکیت خصوصی و روابط تولیدی و اجتماعیِ مبتنی بر استثمار نهفته است و بدون از بین بردن مالکیت خصوصی و روابط تولیدی و اجتماعی برخاسته از آن و ریشهکن کردن چهارکلیت توسط دولت و دیکتاتوری پرولتاریا، هر فرم و شکل دیگری از دمکراسی لاجرم در چهارچوبهی دمکراسی بورژوایی و روابط مدرنیتهی کاپیتالیستی قرار خواهد گرفت.
واقعیتِ علمی نشان میدهد برای حل تضادی که بشریت را به وضعیت فعلی کشانده نمیتوان به دمکراسی اکتفا کرد و از طریق رفرمهای دمکراتیک، این سیستم و دهشت ساختاری آن را تخفیف داد یا برای مردم قابل تحملتر کرد. رهایی بشریت نیازمند گذر کردن به ورای حق بورژوایی و دمکراسی و رسیدن به جامعهای است که در آن چیزهایی به نام «حق» و «دمکراسی» و «برابری»، بیمعنا و بلاموضوع باشد و آن جامعه، جامعهی کمونیستی است. در جامعهی کمونیستی رابطهی میان انسانها نه بر اساس مبادلهی کالایی و برابری در این مبادله، بلکه بر مداری بنیاداً متفاوت بنا میشود. یعنی بر همزیستیِ آزادانه و تعاون آگاهانهی جمعیِ مردم و شعار راهبردی «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش» استوار است. (آواکیان ۱۳۹۳ و ۱۳۷۱) در چنین جامعهای اساساً چیزی به نام نابرابری وجود ندارد که مردم در مقابل آن نیازمند «حق برابر» باشند یا به دمکراسی برای تأمین و تضمین این حق نیاز داشته باشند. بنابراین هدف نهایی کمونیستها و انقلاب کمونیستی نه دستیابی به «دمکراسی ناب» و «دمکراسی حداکثری» و «برابری مطلق» بلکه دستیابی به جامعهای است ورای دمکراسی و برابری و حق بورژوایی. باب آواکیان این مساله را چنین توضیح میدهد: «هر زمان که سخن از دمکراسی، از هر نوع آن در میان باشد نشانه این است که تفاوتهای طبقاتی و تخاصمات اجتماعی و به همراه آنها دیکتاتوری هنوز موجود است و فیالواقع وجه مشخصه جامعهاند. هر آینه که جامعه چنین نباشد، دیگر امکان یا ضرورت سخن گفتن از دمکراسی نیز در میان نخواهد بود». (آواکیان ۱۳۷۱) بنابراین باید دید انواع «نظامهای دمکراتیک» در اَشکال گوناگون پارلمانی، فدرالی، خودگردان، کانتونی و غیره اساساً به کدام طبقه و به کدام افق و به کدام برنامه خدمت میکنند. آیا در خدمت در هم شکستن دولتها و روابط موجود هستند یا ترمیم و اصلاح آنها؟ در خدمت کاستن و از بین بردن شکافها و تمایزات طبقاتی و تبعیضهای اجتماعی هستند یا تعدیل و توجیه و ادامهی حیات آنها؟ در خدمت به از بین بردن بورژوازی به مثابهی یک طبقه در سطح داخلی و بینالمللی و خلع حاکمیت از اقلیت سرمایهدار در کشورهای مختلف و در سطح جهان هستند یا کنار آمدن و همزیستی با آن؟
اما هدف نهاییِ انقلاب کمونیستی به این معنا نیست که مبارزه علیه نابرابریها و تبعیضها، ازجمله ستمگری ملی بخش مهمی از پیشبرد این انقلاب نیست. مسلما هست. اما همهی این مبارزات به گونهای پیش برده میشوند که راه را به سوی هدف نهایی کمونیسم بازکنند. همچنین، به معنای آن نیست که جامعهی سوسیالیستی جامعهای غیردمکراتیک است، بههیچوجه. یکی از وظایف دولت سوسیالیستی نابودکردن تبعیضهای ملی و جنسیتی و اعمال برابری و همچنین نگهبانی از حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ فردی است. چراکه تحقق جامعهی کمونیستی یک پروسهی تاریخی بلندمدت است و تا رسیدن به کمونیسم یک دوران گذار وجود دارد: گذار از جامعهی سوسیالیستی به کمونیسم جهانی. جامعهی سوسیالیستی همواره جامعهای طبقاتی است و اگرچه کیفیتاً با جوامع طبقاتی پیش از خود تفاوت دارد و دورهی گذاری است به سمت جهان بیطبقه، اما طبقات متخاصم و برخی از نشانهها و علایم جامعه طبقاتی از جمله تبعیضها و نابرابریها کماکان در آن وجود دارند و این گذار در واقع به سمت محوکردن این تمایزات و شکافها است. آنچنان که مارکس میگوید جامعه سوسیالیستی از بطنِ جامعه سرمایهداری سر بر آورده و هنوز بقایای حق بورژوایی و نابرابریهای باقیمانده از جهان کهن بر دوش این جامعه سنگینی میکند. (مارکس ۱۳۹۱: ۱۷) در این است که مسالهی دمکراسی برای انقلاب پرولتری و دولت سوسیالیستی اهمیت مییابد. این جامعه و دولت گذار بهسوی کمونیسم جهانی چنانکه در اسناد مربوط به سنتز نوین میخوانیم:
«لازمهاش این است که در هر قدم از این مسیر گذار، برای حذف نابرابریهای اجتماعی و به اجرا در آوردن حقوق برابر در جامعه سوسیالیستی بجنگیم و در عینحال تغییرات لازمه برای فراتر رفتن از برابری را بهپیشببریم. جامعه سوسیالیستی باید بکوشد برابری و سایر تبارزات حق بورژوایی را پشت سر بگذارد و باید در هر یک از مراحل تکاملی انقلاب سوسیالیستی فعالانه و به حداکثر ممکن به تغییر روابط و ایدهها در این جهت مشغول باشد». (لوتا، دونیا و ک.جی.آی ۱۳۹۳: ۴۴)
این دولتی دمکراتیک است اما نه به معنای دمکراسی بورژوایی بلکه دمکراسی سوسیالیستی. این دمکراسی به لحاظ فُرم و از نظر اَشکال مشارکت تودههای مردم در حیات و سرنوشت سیاسیشان با دمکراسی بورژوایی متفاوت است. ارادهی واقعی تودههای مردم از طریق نهادها و فرآیندهای گوناگون اعمال میشود. از طریق نهادهای تصمیمگیری و اعمال قدرت تودهای مانند کمونهای خلق یا شوراهای مردمی و همچنین از طریق یک نظام نمایندگی انتخابی و دمکراتیک. اما مهمتر از شکلهای اعمال اراده واقعی تودههای مردم، این دمکراسی به لحاظ محتوی و جهتگیری سیاسی و طبقاتی بهطور کامل و بنیادین از دمکراسیِ بورژوایی، متمایز و متفاوت است و همین تفاوت اساسی است که اعمال ارادهی واقعی تودههای مردم از طرق گوناگون را امکانپذیر میکند. چراکه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو کرده و آن را اجتماعی میکند، قانون ارزش را مهار کرده و بازار مبادلهی بورژوایی را از میان برداشته است و جهشوار تمایزات و تبعیضهای اجتماعی را کاسته و در جهت نابودیشان پیش میرود. دمکراسی سوسیالیستی و نظام سیاسی و اجتماعی آن بر اساس یک تحلیل واقعی از عملکرد بقایای جامعه طبقاتی، از یاد نمیبرد که بدون ایجاد تغییرات ریشهای و اساسی در نظام روابط تولیدی جامعه و محدودکردن و ازبینبردن تمایزات اجتماعی و تضادهایی مانند تضاد میان کار فکری و کار بدنی، با هر فرم به ظاهر رادیکال و مشارکتیای نمیتوان زمینهی واقعی مشارکت تودهها در فرایند تعیین سرنوشتشان را فراهم کرد.
اما مدرنیتهی دمکراتیک و کنفدرالیسم دمکراتیک عبدالله اوجالان نهتنها به هیچکدام از این ضرورتهای عاجل و مادی مثل کسب قدرت سیاسی برای نابودی چهارکلیت و ازبینبردن زمینههای مادی تداوم تبعیضها و نابرابریهای نشأت گرفته از شیوه تولید سرمایهداری، پاسخ نمیدهد بلکه به دنبال حفظ آنها منتهی به شکل اخلاقی و وجدانی است و بدین ترتیب، سقف بینش رهایی را به چهارچوبهی محدود و تنگ ایدئولوژی این سیستم یعنی دمکراسی محدود میکند. اینجا است که راهکارِ اوجالان چون به مبانی مادیِ تولید و تداوم تبعیضها و نابرابری و بهرهکشی هجوم نمیبرد و فقط به دنبال اصلاح آنها و اخلاقیکردنشان است، اساساً از حیطه و مرزهای سرمایهداری و مدرنیتهی کاپیتالیستی فراتر نمیرود و کماکان شکلی از همان روابط و همان مناسبات است. بنابراین دمکراسی مورد نظر اوجالان و پیروانش بهرغمِ ادعا و حتی فرمِ بهظاهر متفاوت و رادیکالش، به لحاظ محتوی و مضمون همان دمکراسی بورژوایی پایبند به مالکیت خصوصی و حق بورژوایی و روابط کالایی سرمایهداری است.
میبینیم که بر خلاف ادعای اوجالان، این اندیشهی مارکس و مارکسیسم نیستند که در رابطه با مساله دولت به سازش و همدستی با مدرنیته و کاپیتالیسم میرسند بلکه این خود اوجالان و اندیشه و استراتژی و خط و مشی او است که هم در جریان عملِ سیاسی به همزیستی و سازش با دولتهای کاپیتالیستی تن میدهد و هم از نظر فکری و بینش نظری، به دمکراسی بورژوایی و فلسفهی سیاسی مدرنیته کاپیتالیستی محدود میماند. اساسا مشکل اصلی اوجالان با مارکس و مارکسیسم دقیقا در همینجا است که افق بورژوایی و بورژوا-دمکراتیک او نمیخواهد و نمیتواند دست به ایجاد تغییرات انقلابی و ریشهای در جامعهی بورژوایی بزند و به ورای این جامعه یعنی به سوسیالیسم و سپس کمونیسم برود، بلکه به دنبال سازش و همزیستی با همین نظام موجود و وضعیت حاکم است.
رفیق دوست و اعتراف هایش
این آدمکش حرفه ای کیست؟ … عضو موثر طبقه سرمایه دار اسلام گرا در جمهوری اسلامی
محسن رفیقدوست، از بنیانگذاران و سران سپاه پاسداران، اخیراً اعترافات مهمی درباره سیاست جمهوری اسلامی و نقش خودش در ترور مخالفین جمهوری اسلامی در خارج از کشور کرده است. رفیقدوست، که به مدت ده سال (از ۱۳۶۸) ریاست بنیاد مستضعفان و جانبازان را بر عهده داشت، از اعضای بلندپایه «جمعیت موتلفه اسلامی» نیز هست. این جمعیت، که در اتحاد با خمینی و اطرافیانش نقش کلیدی در تأسیس جمهوری اسلامی داشت، همواره بهعنوان یکی از ارکان اصلی سرکوب امنیتی و کنترل اقتصادی در این نظام شناخته شده است.
اعضای جمعیت موتلفه اسلامی، از جمله محسن رفیقدوست، نه تنها در سرکوب سیاسی و اعدام مخالفان جمهوری اسلامی نقش داشتهاند، بلکه بهعنوان بازیگران اصلی در غارت سازمانیافته منابع اقتصادی کشور نیز عمل کردهاند. مصطفی میرسلیم، رئیس این حزب و نماینده سابق تهران در مجلس، پس از اعدام محسن شکاری و مجید رهنورد، با صراحت اعلام کرد: «دستگیرشدگان باید فوری و حداکثر در فاصلهی ۵ تا ۱۰ روز اعدام شوند.»
جمعیت موتلفه اسلامی دو وجه مهم از جمهوری اسلامی را در خود جمع کرده است: هم سازمان غارتگران اقتصادی است که بهطور سازمانیافته نان شب مردم را از دهانشان میدزدند و هم سازمان کشتار و تجاوز است که در پاسخ به اعتراضات مردم، وارد عمل میشود. این حزب خود را کاملاً تحت فرمان «ولایت فقیه» و «رهبر عظما» میداند و از بدو تأسیس جمهوری اسلامی، نقش محوری در سرکوبها، اعدامها و شکنجهها داشته است. این حزب چنان نفوذی دارد که اظهار نظرهای امنیتی اعضایش حتی در پلتفرمهای مجازی مانند توییتر، به سیاستهای اجرایی تبدیل میشود.
حمید رضا ترقی، عضو ارشد این حزب، ساعاتی قبل از یورش نیروهای امنیتی به دانشگاه شریف در تاریخ دهم مهرماه ۱۴۰۱، در توییتر خود نوشته بود: «دانشگاه را حجامت کنید؛ وقت پاکسازی دانشگاههای نظام اسلامی از استادان و دانشجویان فتنهگر فرارسیده است.» این اظهارات، که بلافاصله به اقدام عملی تبدیل شد، نشاندهنده نفوذ عمیق این حزب در تصمیمگیریهای امنیتی است. حسین انواری، دیگر عضو بانفوذ موتلفه، نیز در سخنانی هشداردهنده گفت: «مگر میشود کسانی را که علیه نظام اسلامی قیام کردهاند، به حال خود رها کرد؟ این حکومت، حکومتی اسلامی است و بههیچوجه نباید نسبت به مسائلی مانند حجاب بیتفاوت باشیم.» (۱)
یکی از مهمترین وجوه «بنیادگرایی اسلامی» و ادغام دین و دولت در جمهوری اسلامی، در شیوههای تعریف جرم و مجازات نمود یافته است. حزب موتلفه اسلامی، بهعنوان یکی از خبرگان این حوزه، نقش محوری در شکلدهی به این رویهها داشته است. دور اول اعدامها و کشتارها، که در هفتههای اول پس از ورود خمینی به ایران در سال ۱۳۵۷ آغاز شد، با دستور مستقیم او و توسط صادق خلخالی به اجرا درآمد. خلخالی، که بهعنوان قاضی شرع معرفی شده بود، مسئولیت محاکمه و اعدام مخالفان را بر عهده گرفت. این مخالفان شامل اعضای حکومت پهلوی، مبارزان کمونیست و انقلابیون در کردستان میشدند. او با شعار «آتش به اختیار» و خارج از چارچوب قوانین رسمی، به سرعت صدها نفر را محاکمه و اعدام کرد.
پس از این دوره، محمد بهشتی، از نظریهپردازان اصلی جمهوری اسلامی، اعضای جمعیت موتلفه اسلامی را وارد قوه قضاییه کرد. (۲) بسیاری از این افراد، که پیشینه فعالیت در بازار و مبارزه علیه حکومت پهلوی را داشتند، بهعنوان قاضی و دادستان منصوب شدند. برای مثال، فردی به نام کچویی، از اعضای جدید موتلفه اسلامی، بهعنوان نخستین رئیس زندان اوین انتخاب شد. اسدالله لاجوردی، از اعضای قدیمی این حزب نیز به سمت دادستان تهران منصوب شد و مسئولیت زندانهای معروفی مانند اوین را بر عهده گرفت.
محسن رفیقدوست، یکی دیگر از اعضای موتلفه اسلامی، ابتدا به سپاه پاسداران پیوست و سپس به ریاست «بنیاد مستضعفان» منصوب شد. این بنیاد، که بلافاصله پس از انقلاب مالکیت املاک و داراییهای «بنیاد پهلوی» و اموال سرمایهداران یهودی مانند حبیب القانیان را به دست آورد، بهعنوان یکی از نهادهای اقتصادی قدرتمند نظام فعالیت میکند. مهدی عراقی، دیگر عضو موتلفه اسلامی، که پیش از این در ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت دست داشت، به ریاست زندان قصر منصوب شد.
یکی از ابتکارات مکتبی این جریان، «توابسازی مخالفان» بود. این فرآیند شامل گرفتن «اعترافات اجباری» تحت شکنجه و سپس پخش آنها در رسانههای تلویزیونی میشد. این روش، که بهعنوان ابزاری برای ترساندن مخالفان و توجیه اقدامات نظام به کار میرفت، بهطور گسترده در دهه ۶۰ و پس از آن مورد استفاده قرار می گرفت. رفیق دوست، نقش خود را در همه این موارد شرح می دهد.
شکل گیری قشر سرمایهداران بزرگ اسلامگرا در بورژوازی ایران
هرچند شکنجهگران و جلادان حزب موتلفه اسلامی عمدتاً از کسبه خرد و اقشار پاییندست بازار بودند، اما ستون فقرات این حزب را تاجران بزرگ و سرمایهدارانی تشکیل میدادند که بر تجارت بازار مسلط بودند و در دوران رژیم شاه، تخاصم شدیدی با تاجران «مدرن» داشتند. پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، این افراد به بخشی از ستون فقرات طبقه جدید کلانسرمایهداران تبدیل شدند. خمینی نیز اولین فرمان برای تسلط بر «اتاق بازرگانی» را به این گروه داد.
امروزه کنترل اتاقهای بازرگانی، بازار تهران و تجارت خارجی در دست افراد وابسته به این حزب است. شبکه تجاری آنها از پکن و شانگهای تا فرانکفورت، لسآنجلس، تورنتو و ونکوور گسترده شده است. «جامعه اسلامی بازار و اصناف»، بهعنوان یکی از شاخههای این حزب، سیاستهای خود را بر بازاریان و کسبه اعمال میکند. علاوه بر این، موتلفه اسلامی نقش مهمی در تنظیم و کنترل سیاست خارجی جمهوری اسلامی با «حزب کمونیست چین» (که تنها در نام «کمونیست» است) ایفا میکند. در هر حال، ثروتهای این حزب مرزهای ایران را درنوردیده و در کشورهای اروپایی، آسیایی و آمریکای شمالی نیز پراکنده است.
«شورای گفتوگو»، زیرمجموعه اتاق بازرگانی، یکی دیگر از نهادهای تحت کنترل موتلفه اسلامی است. در این شورا، افراد وابسته به این حزب دست بالا را دارند و حتی وزارت کار و دیگر وزارتخانهها را به حاشیه راندهاند. این شورا نقش محوری در از بین بردن حقوق کارگران و تقویت موقعیت سرمایهداران ایفا میکند و بهعنوان یکی از سنگرهای مهم ضد کارگری شناخته میشود. (۳)
شکلگیری طبقه جدید کلانسرمایهداران اسلامگرا در ایران در «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی ایران» اینگونه شرح داده شده است:
در سال ۱۳۵۷ نیروهای سیاسی اسلام گرا که طیفی از گروههای مختلف را تشکیل میدادند، تحت رهبری خمینی انسجام یافته و توانستند با برنامه «حکومت اسلامی»، رهبری خود را بر مبارزات ضد سلطنتی تودههای مردم تحمیل کرده و انقلابی که در حال زایش بود را به یک ضد انقلاب دینی تبدیل کنند. رژیم جمهوری اسلامی جانشین رژیم سلطنتی شد و دولت سرمایهداری وابسته به امپریالیسم را در شکلی جدید و تحت رژیمی جدید بازسازی کرد و تداوم بخشید. به قدرت رسیدن یک رژیم دینی بر اساس سرکوب انقلاب مردم ایران و با تکیه بر وعدههای عوامفریبانه به قشرهای محروم جامعه که قربانیان توسعه اقتصادی امپریالیستی بودند، یک رویداد مهلک برای جامعه ایران بود. این رژیم دینی-فاشیستی همواره با دیکتاتوری بیرحمانه جامعه را اداره کرده است.
در این جا به جایی قدرت که «انقلاب اسلامی» خوانده شد، سرمایهداران بزرگ پیشین، قدرت را از کف دادند و اسلامگرایانی که قدرت را گرفته بودند، کل طبقه سرمایهداران بزرگ را در چارچوبی جدید، سازماندهی کردند…
اسلامگرایان تحت رهبری خمینی از قدرت سیاسی خود استفاده کردند تا تبدیل به قشر جدیدی از کلان سرمایهداران شوند. با استقرار جمهوری اسلامی، انتقال ثروتهای دولتی و ثروت تحت مالکیت سرمایهداران و زمین داران بزرگ زمان شاه به مراکز قدرت و نهادهای مالی این قشر جدید در بورژوازی ایران و ایجاد انحصارهای بزرگ اقتصادی آغاز شد. بانکها، کارخانهها، زمینها و اماکن شهری و اراضی کشاورزی روستائی در دست نهادها و بنیادهای وابسته به دایره قدرت، متمرکز شد. کنترل و مدیریت کارخانجات، معادن، جنگلها، کشت و صنعتها و شیلات و غیره میان بنیادها و نهادهای تازه تاسیس و مکتبی توزیع شد. درآمد حاصل از نفت میان این نهادها و موسسات تقسیم شد. دست انداختن به اراضی شهری و درآمدهای ناشی از آن از طریق انتصاب شهرداریها، کنترل بنادر و راههای ترانزیت، فصل دیگری از این توزیع بود. کلان سرمایهداران اسلامگرا به مرور خود را در مجموعه های مالی، صنعتی و تجاری بزرگ سازمان دادند. مهمترین منبع شکلگیری این قشر سرمایهداران اسلامگرا آن جا بود که اهرمهای دولت و اداره و مدیریت روابط تولیدی امپریالیستی میان ایران و نظام سرمایهداری جهانی را در دست گرفتند. نماینده رژیم جدید، بر سر میز اوپک نشست و روابط اقتصادی امپریالیستی در لباس صنعت نفت و تزریق سرمایه امپریالیستی به این اقتصاد در شکل درآمدهای نفتی تداوم یافت. این قشر، در چارچوب روابط تولیدی امپریالیستی و با تکیه بر آن است که مالکیت خصوصی را بر کلیت خاک و دیگر منابع طبیعی ایران و کنترل نیروی کار اعمال میکند.
این خلاصه ای از فرآیندِ شکل گرفتن یک قشر جدید از طبقه بزرگ سرمایهدار در ایران از طریق «انقلاب اسلامی» بود (۴)
منابع:
۱-رویداد ۲۴
۲-مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران نوشتند: «قوه قضاییه در دست بچه های بازار». بهداد بردبار (۱۳ مرداد ۹۶)
۳- گلوی کارگران در چنگال اتاق بازرگانی. ایلنا. نسرین هزاره مقدم
۴- cpimlm.org برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران
دود خاموشی ها به چشم مردم می رود و سودش به جیب حکومت
تخصص پزشکیان در جراحی نیست بلکه در «شوک درمانی» اقتصادی است که با لودگی و دروغگویی بر جنایتها و فساد نظامش پرده می کشد. نوکر دست به سینه سرمایهداران خونآشام سپاه، بیت خامنهای، قرارگاه خاتمالانبیا و دیگر بازوهای خامنهای است. او با گرفتن قیافه «دلسوز»، خنجر شوک درمانیهای اقتصادی را بر پشت مردم فرو میکند. سیاست مبارزه با فساد او، ممانعت از «فرار مالیاتی» کارگاههای چندنفره تولیدی، وادار کردن دانشآموزان فقیر به پرداخت شهریه در مدارس دولتی و خواباندن موتورهای فکسنی توزیعکنندگان موتوری است.
با هر جهشی در قیمت دلار، سفرههای مردم کوچکتر میشود. دهها میلیون نفر در خریدهای نوروزی، صرفاً تماشاگر ویترینها و سینی های شیرینی و میوه بودند. فقیرتر شدن مردم پدیدۀ هولناکی است که شیب تندی گرفته است. علت فوری این وضعیت، توأم شدن عدم رشد اقتصادی و تورم افسارگسیخته است. عدم رشد اقتصادی در ایران کاملاً به رشد سرطانی قشر سرمایهداران نظامی اسلامگرا ارتباط دارد که ثروتهای اجتماعی را در خدمت حفظ بقای این نظام زالوصفت میبلعند. کار پزشکیان این است که آخرین قطرههای ثروت مردم را از حلقومشان بیرون بکشد و به شکم اینها بریزد و در توزیع این چپاول، «وفاق ملی» را رعایت کند تا میان قطبهای چپاولگر نزاع در نگیرد.
«راز» خاموشیهای بیسابقه و راندن کشور به جایی که به جای دو ساعت خاموشی، خانوارها فقط دو ساعت برق داشته باشند و تمام صنایع وابسته به برق زمینگیر شوند، در چیست؟
کاستن از بودجههای بهداشت و درمان و آموزش و دزدیدن درآمدهای مردم از طریق سیر صعودی دلار، برای سرمایه داران نظامی جمهوری اسلامی کافی نیست. اکنون نوبت به دزدیدن برق مردم رسیده است. یکی از راههای دزدیدن ذخایر برقی کشور استخراج بیتکوین است که دولت تحت عنوان «استقلال از دلار» و «دور زدن تحریمها» دست شرکتهای استخراج بیتکوین سپاه، ارتش چین و شرکتهای خصوصی چین را باز گذاشته است.*
مصرف برق ارزان ایران توسط این غارتگران، یکی از عوامل عمده در فشار گذاشتن بر شبکه برق کشور است و نه به خاطر آنکه «مردم لامپ هایشان را روشن می گذارند»! مردم بلوچستان و خوزستان از گرما و مردم کردستان از سرما میمیرند تا «مزارع استخراج بیتکوین» به کار خود ادامه دهند. طبق گزارشها، مزارع استخراج بیتکوین تنها برق مصرفی مردم را نمیبلعند، بلکه با انتشار کربن، محیط زیست را به شدت آلوده میکنند. ضررهای «مزارع» استخراج ارز دیجیتالی به ساختار برق و محیط زیست چنان جدی است که دولت چین، شرکتهای استخراج بیتکوین را غیرمجاز کرد. بسیاری از این شرکتها به ایران «مهاجرت» کردند تا از برق ارزان آن و استیصال رژیم مفلوک آن برای «جلب سرمایه های خارجی» استفاده کنند.
بیتردید، فرسودگی نیروگاههای قدیمی ایران و بازدهی پایین آنها، عدم بهروزرسانی فناوری و توسعه زیرساختهای تولید و توزیع برق، علت اساسی کمبود برق است. اما غارتگران جمهوری اسلامی از همان ساخت فرسوده هم نمی گذرند. به روزرسانی فناوری و توسعه زیرساختها نیازمند سرمایهگذاری در این بخشهاست، اما مراکزی که بر انباشت سرمایه در ایران کنترل دارند، سرمایههای خود را به خارج منتقل میکنند. بهطور مثال قرارگاه خاتمالانبیا، بهعنوان یکی از نهادهای اقتصادی وابسته به سپاه پاسداران، حوزههای مختلف سرمایهگذاری از جمله نفت و گاز و سایر پروژههای زیرساختی را در ایران تحت کنترل دارد، اما مانند همه سرمایهداران بزرگ، سرمایه های خود را به مناطق «امن» و «سودآور» انتقال می دهد. به همین علت، از آفریقا تا چین در شراکت با سرمایهداران محلی این کشورها، سرمایهگذاری میکند، زیرا در آن نقاط ریسک سرمایهگذاری کمتر است، امکان دسترسی به فناوری روز بیشتر است و به دلایل نظامی و سیاسی در زیرسازیهای عراق، سوریه، لبنان و یمن فعال است. حوزههای سرمایهگذاری آن شامل نفت و گاز، پتروشیمی، جادهها و بنادر، پلها، استخراج و فرآوری مواد معدنی، پروژههای کشاورزی و فناوری و ارتباطات است.
این رژیم باید سرنگون شود
هیچ آدم شرافتمندی نمیتواند این رذالت را تحمل کند. اما برای اینکه عزم خود را برای تحمل نکردن این وضع و یافتن راهحل واقعی پیدا کنیم، ابتدا باید ببینیم چه نوع نظام (سیستم) سیاسی و اقتصادی چنین وضعی را به وجود آورده است.
حریق فقر، بیکاری، بیماری و بیسوادی که به بحران زندگی تبدیل شدهاند، محصول اجتنابناپذیر مسیر غیرقابل تغییر جمهوری اسلامی است. ویژگیها و کارکردهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی-ایدئولوژیک جمهوری اسلامی موانعی ایجاد کردهاند که در این چارچوب، حتی به فرض محال اگر همه سران رژیم اراده کنند، مهار بحران فقر همگانی امکانپذیر نیست؛ چه برسد به ایجاد اقتصادی که نیازهای زندگی اکثریت مردم را در زمینههای تغذیه، مسکن، آموزش و بهداشت تأمین کند. علاوه بر این، در این چارچوب، ممانعت از روند نابودی محیطزیست که به ماشین کشتار جمعی تبدیل شده است، امری محال است. زیرا نابودی محیط زیست، ماشین تولید سود برای قطبهای سرمایهداری کلان جمهوری اسلامی است.
نظام جمهوری اسلامی، از اقتصاد که بنیادیترین تعاون میان انسانها برای بقای آنهاست، هیولایی آدمخوار ساخته است. برای باز کردن دریچههای تنفس جامعه و هموار کردن راه برای خلاصی از این هیولا، گام اول و فوری سرنگون کردن جمهوری اسلامی است. تنها از این طریق میتوانیم نیروهای مولد جامعه را که مهمترین و اصلیترینشان انسانهای کارگر این کشور هستند، رها کنیم. تنها در این صورت میلیونها انسان، آزادانه و در تعاون با هم، میتوانند ابزار تولید ثروت را در اختیار گرفته و با بهکار انداختن دستان ماهر و افکار خلاقشان، راه دفن هرگونه ستم و استثمار را هموار کرده و همزمان بر نابودی محیطزیست ترمز بزنند.
* Iranians Flock to Crypto Amidst Geopolitical Tension; International Sanctions Actions Disrupt Russia’s War Machine February 19, 2025 | by Chainalysis Team
** How Iran Uses Bitcoin Mining to Evade Sanctions and “Export” Millions of Barrels of Oil May2021
واقعیت کمونیسم
درباره گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – بخش هفتم (پایانی)
جمهوری سوسیالیستی نوین
منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – یک چکیده پایه ای» نوشته باب آواکیان است که به اختصار در این مقالات آن را «گشایش ها» می نامیم.
در قسمت پایانی از این سلسله مقالات، بطور اجمالی به برخی تضادهای جامعه سوسیالیستی و کیفیت متفاوت پاسخ دادن به این تضادها در «جمهوری سوسیالیستی نوین» می پردازیم که توسط باب آواکیان بر اساس جمعبندی از تجارب گذشته دولت های سوسیالیستی و یادگیری از مدل های دیگر و همچنین عرصه های دیگر پراتیک و تئوری بشر در چند دهه گذشته، مدل سازی شده است. حزب کمونیست ایران (م ل م) بر این اساس، آلترناتیو «جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» را بعنوان جامعه ای بنیادا نوین و بر جاده ای واقعا رهایی بخش معرفی کرد و مشخصات آن را در «پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران» مدون کرد[۱]. در این مدل، رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» که یک رویکردِ روش شناختیِ پایه ای در سنتز نوین است و در مقاله قبل، بکاربست آن را در رهبری کمونیستی توضیح دادیم، نقشی حیاتی برای حل تضادهای جامعه سوسیالیستی بعنوان جامعه ای در حال گذار به کمونیسم یعنی جامعه جهانی بدون طبقه و بدون ستم و استثمار دارد. آنچه ما طرح می کنیم یک دیدگاه کلیشه ای از دیکتاتوری پرولتاریا یا حتا دیدگاهی که قبل از سنتز نوین در جنبش کمونیستی غالب بوده، نیست. ما درباره دیدگاه رهایی بخشی صحبت می کنیم که بر سطحی کاملا نوین، گذار تاریخی بشر به فراسوی طبقات را امکان پذیر می کند.
چتر نجات
از ابتدای کسب قدرت، جامعه سوسیالیستی با چالش ها و تضادهای مختلفی روبروست. همانطور که در جنبشی برای انقلاب قبل از کسب قدرت، جبهه متحد وسیع مورد نیاز است، در جامعه سوسیالیستی هم مشارکت و همراهی فعال و فزاینده مردم از طبقات و اقشار مختلف ضروری است. اما همه کسانیکه ما در این فرآیند برای انقلاب بسیج کرده ایم، پس از کسب قدرت و تا کمونیسم، در یک خط مستقیم در کنار ما نخواهند ماند. در همین راستا باب آواکیان «نکته چتر نجات» را مطرح می کند تا بدانیم که «حتا زمانی که توده های مردم، در زمان بحران انقلابی حاد جذب موضع انقلابی می شوند، اما به معنای آن نیست که همیشه و در هر نقطه از فرآیند طولانی مدتِ تغییر جامعه به سمت هدف نهایی استقرار کمونیسم در مقیاس جهانی، همراه ما خواهند بود.»[۲] بلکه زمانیکه انقلاب به ثمر می رسد، این چتر هم باز شده و بسیاری از این گروه ها در برابر جامعه سوسیالیستی و مسیر آن به سمت کمونیسم، صف آرایی می کنند و برخی خواهان بازگشت به گذشته می شوند. در زمینه تشخیص این مسئله و نوع برخورد به آن در تجربیات دولت های سوسیالیستی گذشته، کاستی هایی وجود داشته است.
نکته «چتر نجات» شامل جنبه های مختلفی است. اول، پرسش این است که چرا در وضعیت انقلابی، «چتر نجات بسته می شود» و مردم حولِ دیرک کمونیست ها یعنی حول پیشاهنگ سازمان یافته انقلاب جمع می شوند؟ یکی از جنبه های آن که لنین تحلیل کرده بود، مرتبط به این است که در این وضعیت – به ویژه در کشورهای امپریالیستی – ورشکستگیِ خط و برنامۀ کسانی که لنین آن ها را دوستان ضعیف و دو دل و متزلزلِ انقلاب خواند، برملا گردیده و روشن شده که برنامه های رفرمیست ها قادر به حل مسائلی نیست که توده های مردم در شمار میلیونی به طور عاجل نیاز به حل شدن شان دارند. اما سپس، چه اتفاقی می افتد که «چتر نجات دوباره باز می شود»؟ با فرض این که انقلاب به واقع به پیروزی برسد، یک رشته تضادهای کاملا جدید سربلند کرده و همچنین تضادهای مهم گذشته مجددا بروز می یابند – گاه در شکل های قدیمی و برخی اوقات در اشکال جدید. به همین دلیل صف آرایی جدیدی شکل می گیرد که متفاوت از صف آرایی دوران وضعیت انقلابی است به طوری که برخی خواهان بازگشت به گذشته و احیای سرمایه داری هستند. علت سربلند کردن خواستِ بازگشت به گذشته نیز دقیقا در وجود تضادهایی است که از جامعه گذشته باقی مانده و به جامعه سوسیالیستی منتقل می شوند. این ها کشش های مشخصی را بر مردم اعمال کرده و آنان را به عقب، به سمت جامعه کهنه می کشند. علاوه بر تضادهای برجای مانده از گذشته، جهانِ بزرگتر که تا مدتی هنوز زیر سلطه امپریالیست ها و مرتجعین خواهد ماند، چنین تاثیری را بر مردم می گذارد.
در اینجا، کاربُرد اصل «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» اهمیتی حیاتی می یابد.[۳] پس از کسب قدرت سیاسی، از یک طرف ما با این مسئله مواجهیم که در جامعه سوسیالیستی با استواری دیکتاتوری پرولتاریا را حفظ کنیم و از طرف دیگر هم زمان، در شرایط سوسیالیسم و تحت دیکتاتوری پرولتاریا، جبهه متحد که شامل اقشار وسیعی از مردم با گرایشات فکری و طبقاتی متفاوت است را ادامه دهیم.
قانون اساسی
این مسئله ما را به همان تضاد عمیقی می رساند که در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین سعی شده به آن پاسخ داده شود: تضاد میان این واقعیت که پیشروی به سمت کمونیسم به طور عینی به نفع توده های مردم است اما حتا در جامعه سوسیالیستی، همه مردم در همه زمان ها خواهان آن نیستند. در رابطه با حل این تضاد، قانون اساسی یک نمونه منحصر به فرد در مورد اتخاذ رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» ارائه می دهد. اما قبل از اینکه به چگونگی آن بپردازیم، ذکر این نکته ضروری است که خود وجود قانون اساسی و تاکید گذاشتن بر آن در جمهوری سوسیالیستی را نیز باید ماتریالیستی درک کنیم. یعنی «تا زمانی که قانون داریم، تا زمانی که یک قانون اساسی داریم که مقررات را تعیین می کند، این هم شامل حمایت از حقوق مردم و حفاظت از مردم جامعه خواهد بود و هم اعمال زور نسبت به افراد و به طور کلی اعضای جامعه. این مسئله ای است که از درک ماتریالیستی جامعه بر می خیزد و بیان آن است که جامعه بشری در چه مقطعی است و هنوز به جایی که باید برسد (کمونیسم) نرسیده است. حتا بعد از استقرار سوسیالیسم، این قوانین بازتاب آن خواهند بود که جامعه بر حسب روابط اجتماعی، بر حسب روابط تولیدی و همچنین نقش روبنا، در چه مقطعی است و هنوز به جایی که باید برسد نرسیده است.»[۴] اما مسلما تاسیس این جمهوری سوسیالیستی، جهشی کیفی در آن مسیر است و این امر در قانون اساسی آن بازتاب پیدا می کند.
در پاراگراف زیر باب آواکیان یک نمونه از اتخاذ رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین را توضیح می دهد:
«این یک فکت است که در این قانون اساسی نه تنها در حمایت از نارضایتی، مخالفت و جوشش فکری و فرهنگی بلکه در رابطه با تأمین آن، مقرراتی وضع شده است که در هیچ کجای دیگر و در هیچ سند اساسی یا راهنمای هیچ حکومتی مانند آن را نمی توان یافت و هستۀ مستحکم این رویکرد، بر دگرگونی سوسیالیستی اقتصاد استوار است که هدفش محو کلیۀ شکل های استثمار و تغییرات متناظر با آن در روابط اجتماعی و نهادهای سیاسی، ریشه کن کردن کلیۀ ستم ها و از طریق سیستم آموزشی و در جامعه به طور کل، ترویج رویکردی است که می تواند مردم را در زمینۀ روحیۀ تفکر انتقادی و کنجکاوی علمی توانمند کند تا به دنبال حقیقت تا هر جا که رهنمون می شود، بروند و به این ترتیب، به طور مستمر در مورد جهان آگاه شوند و بهتر بتوانند آن را در تطابق با منافع اساسی بشریت تغییر دهند. چنین جامعه ای، شکوفایی عظیمی در نیروهای تولیدی و اجتماعی به وجود آورده و به انسان ها الهام داده و آن ها را قادر خواهد کرد تا برای رفع نیازهای اساسی مردم، در کنار هم کار و مبارزه کنند؛ جامعه را به طرزی اساسی دگرگون کنند و از مبارزۀ انقلابی در سراسر جهان حمایت کرده و به آن یاری برسانند –آماجشان هدف نهایی ایجاد یک جهان کمونیستی باشد که از هر گونه ستم و استثماری رهاست، و در همان حال به چالش حقیقتاً اگزیستانسیالی بحران زیست محیطی و اکولوژیک به شکلی معنادار و جامع که تحت سیستم سرمایه داری ـ امپریالیستی ممکن نیست، بپردازند.»[۵]
بنابراین تضاد اشاره شده در بالا را نه می توان بطور متافیزیکی حذف کرد و نادیده گرفت، نه بطور مکانیکی آن را به «دشمنی طبقاتی» تقلیل داد و بطور خصمانه برای حل آن گام برداشت یعنی افراد و گروه ها و اقشار مختلف مردم را وادار به راهپیمایی اجباری به سمت کمونیسم کرد که بیشتر تبدیل به ضد خود و فراری دادن آنان از این مسیر و هدف می شود. و نه همچنین می توان بدون فراهم آوردن هیچ گونه هسته مستحکم و جهتگیری ای جامعه را به حال خود رها کرد که «اگر می خواهد» به سرمایه داری باز گردد! این نیز خیانت به از خودگذشتگی های بسیاری است که مردم برای ساختن انقلاب و قدرت دولتی پرولتری کرده اند و خیانت به همه مردم تحت ستم جهان است که بالاخره در یک یا چند نقطه در جهان دارای دولتی شدند که منافع آنان را نمایندگی می کند. باب آواکیان برخورد صحیح به این مسئله را در بخش دوم مصاحبه اخیرش (فوریه ۲۰۲۵ با سانسارا تیلور[۶]) توضیح می دهد: باید درعین حال که به راحتی قدرت را واگذار نمی کنیم و هسته ای از افرادی داریم که بطور عمیق و جامع نیاز به رفتن به ورای استثمار و ستم را درک می کنند و متعهد هستند که در این مسیر مبارزه کنند و علاوه بر آن هسته اقتصاد سوسیالیستی را بر پایه از بین بردن استثمار استوار کرده ایم، نه تنها اجازه جوشش فکری و مخالفت با دولت و کلیت سیستم سوسیالیستی را بدهیم بلکه بستر مخالفت سیاسی، اجتماعی و هنری به اشکال مختلف را فراهم کرده و آن را تا سر حد «چهارشقه شدن» یعنی تا سر حد از هم پاشیدن قدرت سوسیالیستی بخاطر این مبارزات درونی تشویق کنیم. همه این ها در چارچوبی که بطور کلی به پیشبرد جامعه به سمت کمونیسم خدمت می کند، نه به شکل یک به یک و مستقیم بلکه از طریق عمیق کردن درک شمار فزاینده ای از مردم درباره ماهیت سیستم سرمایه داری در مقابل سیستم سوسیالیستی و توانمند کردنشان در بکاربست روش و رویکرد علمی و جستجوی حقیقت. و به این طریق پروسه رفتن به فراسوی «چهار کلیت» (از بین بردن کلیه تمایزات طبقاتی، کلیه روابط تولیدی استثمارگرانه که تمایزات طبقاتی را ایجاد میکنند، کلیه روابط اجتماعی ستم گرانه منطبق بر این روابط تولیدی استثمارگرانه، کلیه افکاری که حافظ و تقویت کننده تمایزات طبقاتی، روابط استثمارگرانه و روابط ستم گرانه اجتماعی هستند) را هرچه عمیق تر در جامعه می توانیم پیش ببریم. چرا که هرچند این کار، روندی نرم و راحت نخواهد بود و به طور مارپیچی جلو خواهد رفت اما جستجوی حقیقت وسیله ای است که با هدف کمونیسم همبسته است. هر آنچه حقیقت دارد به ما در رسیدن به کمونیسم یاری می رساند.
اتوپیسم
تغییر جامعه، روابط اجتماعی و افکار مردم در جهت کمونیسم فقط مستقیما از مجرای عرصه سیاسی نمی آید یا صرفا حاصل فعالیت پیشاهنگ نیست؛ بلکه از «مجاری متفاوت بسیار» جاری می شود. پدیده هایی وجود دارند که می توانند به تولد یک دنیای نوین خدمت کنند، البته نه به تنهایی و در خودشان، اما بر پایه فعالیت پیشاهنگ و بکاربست روش و رویکرد علمی، می توان آنها را دید و جستجو کرد و از آن استفاده برد. اگر که واقعا می خواهیم به جایی برویم که باید برویم، باید با این دست پدیده ها، به روشی زنده سر و کار داشته باشیم.
به عنوان مثال در برخورد با «اتوپیسم» یا آرمانگرایی خیالی، چگونه رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» را بکار می بندیم؟ در این زمینه، اساسی ترین چیزی که لازم است انجام شود گسست از اتوپیسم و دیگر نقطه نظرات و رویکردهای غیر علمی و جهش به فراسوی آن به کمونیسم علمی و تداوم راه بر این مبنا است. برای این که واقعا بتوانیم جهان را تغییر داده و مردم را در این راه رهبری کنیم، اساسی ترین کار، چنین گسست و جهشی است. اما آیا چیزی برای آموختن و جذب کردن از اتوپیسم یا خیالات بشر درباره اینکه جامعه آرمانی چه شکلی خواهد بود، وجود ندارد؟ باب آواکیان توضیح می دهد که «با انجام جهش اول (جهش به کمونیسم علمی) و تحکیم کامل آن و استمرار بر این پایه و نه پایه ای دیگر، با اتکا به این شالوده و در این چارچوب، جهش دیگری می توان و باید کرد: از چارچوب اتوپیایی هرچه را می توان باید گرفت و در چارچوب دیالکتیک ماتریالیستی جذب کرد.»[۷]
این نیز بازتابی از تفاوت میان سنتز نوین و دیگر نگرش ها در مورد کمونیسم است و حتا از تئوری و پراتیک گذشته جنبش کمونیستی نیز متفاوت است. به عبارتی دیگر، سوسیالیسم فقط تامین نیازهای مادی و اولیه مردم نیست بلکه بر پایه آن تامین نیاز فکری مردم به تخیل کردن، به کشف کردن و حیرت کردن درباره جهان هستی از طریق هنر و فرهنگ و فلسفه و … است. ما جامعه و جهانی که در آن «چراغ ها خاموش است» را نمی خواهیم – یعنی این که انقلاب کمونیستی نباید چنین خصلتی داشته باشد در حالی که از تجارب جوامع سوسیالیستیِ گذشته عده ای چنین دریافتی دارند و این بی دلیل نیست. ما نیازمند گسست و جهشی رادیکال تر از قبل در این زمینه هستیم.
وفور و انقلاب، تئوری نیروهای مولده یا همگانی کردن فقر
در جنبش کمونیستی بویژه در جریان ساختن اولین دولت سوسیالیستی تاریخ بشر یعنی شوروی، بحث ها و مبارزات خطی مهمی درباره «درجه پیشرفتگی لازم» از لحاظ صنعتی و تکنولوژیک و بطور عام نیروهای مولده برای ساختن سوسیالیسم در یک کشور در گرفت که تا امروز هم تاثیرات آن را بر افکار مردم حتی خارج از جنبش کمونیستی شاهدیم. هرچند لنین بدرستی در برابر سوسیال دموکرات ها و دیگران استدلال می کرد که مرز قطعی ای برای درجه پیشرفتگی نیروهای مولده وجود ندارد و حتی اگر لازم باشد که نیروهای مولده را توسعه دهیم، چرا نمی شود اول قدرت را بگیریم و بعد دست به توسعه بزنیم؟ اما خود لنین و به درجات بسیار بیشتری استالین گرایش به درکی از سوسیالیسم داشتند که وابسته به «صنعتی سازی» و رشد دادن نیروهای مولده بود. مائو نیز چنین مبارزه ای را علیه رویزیونیست های چینی که پیشرفت اقتصاد چین ولو به روش سرمایه داری را مساوی قوی کردن سوسیالیسم می دانستند، پیش برد.
اما اگر مغلطه رویزیونیست ها و سوسیال دموکرات ها درباره «اول پیشرفت اقتصادی، بعد سوسیالیسم» را کنار بگذاریم، حقیقتی درباره رشد نیروهای مولده تحت سوسیالیسم وجود دارد که باید آن را تشخیص دهیم. اگر در نقطه ای بمانیم که توده های مردم مجبور باشند بخش عمده ساعات بیداری شان را صرف کار سخت بدنی کنند تا اقتصاد توسعه یابد، هیچ راهی برای درهم شکستن تضاد خصمانه میان کار فکری و یدی که بخش مهمی از چهار کلیت است نخواهیم داشت، چه برسد به ایجاد امکان تخیل کردن و پرواز دادن فکر. بنابراین دولت سوسیالیستی باید بتواند نیازهای رشد یابنده جامعه را به نحوی که به طبیعت و محیط زیست آسیب نرساند، تامین کند وگرنه به واقع تبدیل به آن چیزی می شود که در تبلیغات ضد کمونیستی، متهم به آن می شود: همگانی کردن فقر.
عقب ماندگی در نیروهای مولده، یک فشار واقعی بر دولت سوسیالیستی وارد می آورد بخصوص در کشورهای جنوب جهانی که در نتیجه سیستم امپریالیستی اقتصاد معوجی دارند و از بسیاری از پیشرفت های علمی و تکنولوژیک بشری محرومند درحالیکه این علم به انحصار تعداد انگشت شماری از امپریالیست ها درآمده و از آن برای رقابت و برتری یافتن بر هم و حتی جنگ با یکدیگر استفاده می کنند. همین فشار واقعی بر شوروی بود که بخصوص پس از آنکه انقلاب کمونیستی در آلمان به ثمر نرسید – درحالیکه لنین روی پیوستن آلمان بعنوان یک کشور سرمایه داری پیشرفته و صنعتی به کمپ انقلاب حساب کرده بود- و شوروی مجبور بود تا مدتی تنها کشور سوسیالیستی در جهان سرمایه داری باشد، گرایش های صنعتی سازی و رشد نیروهای مولده را تقویت کرد.
این یکی دیگر از تضادهای دشواری است که جامعه سوسیالیستی با آن روبرو خواهد بود و حل آن بدون داشتن رویکرد ماتریالیستی دیالکتیکی صحیح هم در اقتصاد و هم در رابطه بین اقتصاد و روبنای جامعه غیرممکن است. بویژه با در نظر گرفتن این واقعیت که کشور سوسیالیستی جزیره ای تک افتاده نیست بلکه در یک جهان بزرگتر وجود دارد که باید با آن جهان بزرگتر برهم کنش داشته باشد، از جمله برهم کنش اقتصادی. حتا با وجود این که یک کشور سوسیالیستی باید از نظر اقتصادی، به طور استراتژیک خودکفا باشد، اما خودکفایی اقتصادی مطلق ممکن نخواهد بود. به همین دلیل پیشروی سوسیالیسم بسوی کمونیسم در یک کشور ممکن نخواهد بود و این فرآیند را باید بطور بین المللی پیش برد. سوال این است که چگونه به واقع سطح نیروهای مولده و وفور نسبی را بالا ببریم، در حالی که هم زمان، تفاوت های میان مردم را به حداکثر ممکن کم کنیم، بدون این که پا را فراتر از شالوده مادی که در آن زمان فراهم است، بگذاریم؟[۸]
نتیجه اینکه، راه سوسیالیسم به کمونیسم بسیار دشوارتر و پر پیچ و خم تر از آن چیزی است که مارکس می توانست تصور کند اما هیچ کدام از این دشواری ها و تضاد ها، این راه را غیرممکن نمی کند. بلکه اتفاقا تشخیص و برسمیت شناختن این تضادها و آگاهی بر دینامیک های درونی آن ها، ما را قادر می کند تا با برخورد صحیح به آنها، پتانسیل درون این تضادها برای پرتاب جامعه به سمت جلو، به سمت کمونیسم را آزاد کنیم. برای این کار، نمی توانیم صرفا بر جانبداری (جانبداری از پرولتاریا و مردم تحت ستم) اتکا کنیم، بلکه همانطور که باب آواکیان تاکید می کند «در رابطه میان علمی بودن و جانبدار بودن، جنبه عمده علمی بودن پیوسته است که به نوبه خود، شالوده جانبداری صحیح و کامل از انقلاب پرولتری و هدف کمونیسم می باشد» – علمی که توسط تکامل تاریخی مارکس بنیان گذاشته شد و با تکامل بیشتر در سنتزنوین کمونیسم تجسم یافت. جامعه سوسیالیستی، صرفا جابجا کردن پایینی ها و بالایی ها نیست. این رویکرد هرگز به چهارکلیت و رهایی نوع بشر نمی انجامد. آنچه در مفهوم رها کنندگان بشریت وجود دارد، معادل است با چهار کلیت و هر آنچه در مفهوم تحقق آن در بعُد بین المللی نهفته است: ایجاد دنیایی کاملاً متفاوت، عاری از همۀ روابط اقتصادی استثمارگرانه، همۀ تمایزات طبقاتی، تمام روابط اجتماعی ستمگرانه و تمامی ایده هایی که از روابط استثمار و ستم بر می خیزند و این روابط را تقویت می کنند.
[۱] این سند در سایت cpimlm.org در دسترس است.
[۲] گشایش ها، ص ۱۱۰
[۳] گشایش ها، ص ۱۱۱
[۴] کتاب پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما انسان می تواند افق ها را درنوردد، باب آواکیان، ص ۶۲
[۵] بیانیه باب آواکیان به مناسبت سال ۲۰۲۱ میلادی.
همچنین برای بحث بیشتر در این باره به مقاله «دموکراسی در جمهوری سوسیالیستی نوین» در نشریه آتش ۱۵۱ خرداد ۱۴۰۳ مراجعه کنید.
[۶] https://www.youtube.com/watch?v=a2e2e_7OhQ8
[۷] کتاب پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما انسان می تواند افق ها را درنوردد، باب آواکیان، ص ۵۷
[۸] گشایش ها، ص ۱۱۴
ترامپیست های فاشیست، صهیونیست های اسرائیلی، دانشگاه کلمبیا و کالج بارنارد را هدف حملات خود قرار داده اند؛ حرکتی برای غیر قانونی کردن انتقاد از اسرائیل و یا حمایت از فلسطین
شنبه شب ۸ مارس ۲۰۲۵، ماموران اداره مهاجرت و گمرک (ICD) وارد خانه های دانشجویی دانشگاه کلمبیا شدند و محمود خلیل را بازداشت کردند. خلیل، شهروند الجزایری و فلسطینی تبار، اخیراً مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشکده روابط بین الملل دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. وی با وجود اینکه دارای گرین کارت و اقامت دائم آمریکاست، تهدید به اخراج شده و اکنون در بازداشت به سر می برد. محمود خلیل در جنبش عدالتخواهانه در دانشگاه ها در سراسر کشور و در سراسر جهان علیه نسل کشی در غزه شرکت کرده است؛ نسل کشی ای توسط اسرائیل با حمایت مالی و نظامی ایالات متحده انجام می شود. اندکی پس از دستگیری خلیل، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه ترامپ، پستی در مورد اخراج دانشجویان معترض خارجی تبار منتشر کرد و تهدید کرد که ویزای دانشجویی و گرین کارت هر دانشجویی که وارد چنین اعتراضاتی شود را لغو خواهد کرد.
این بازداشت ظالمانه آخرین نمونه از حملات فاشیستی ترامپ علیه مخالفان اسرائیل و حامیان فلسطین و آزادی آکادمیک و آزادی بیان در کالج ها و دانشگاه های کشور است. تحت عنوان مبارزه با «یهود ستیزی» – فاشیستهای ماگا و سردمداران دموکرات هر انتقاد از اسرائیل را مورد حمله قرار داده اند. هدف آنها اساساً غیرقانونی کردن هرگونه مخالفت با اسرائیل و یا حمایت از مردم فلسطین است.
روز ۴ مارس، ترامپ این تهدید را منتشر کرد:
«تمام کمک های مالی فدرال برای هر کالج، مدرسه یا دانشگاهی که اجازه اعتراض غیرقانونی را می دهد، متوقف می شود. تهییج کنندگان زندانی می شوند/یا برای همیشه به کشوری که از آن آمده اند بازگردانده می شوند و دانشجویان آمریکایی برای همیشه اخراج می شوند یا بسته به جرمشان، دستگیر می شوند.»
در ۷ مارس، اداره آموزش تحت سلطه ترامپ اعلام کرد که ۴۰۰ میلیون دلار کمک مالی و قراردادهای دولت آمریکا با دانشگاه کلمبیا را به دلیل «ناکارآمدی» دانشگاه در مبارزه با یهود ستیزی و «عدم محافظت» از دانشجویان یهودی در برابر «آزار و اذیت» لغو می کند. عدم پرداخت این وجوه می تواند تأثیر بسیار مخربی بر پروژه های تحقیقاتی مختلف از جمله تحقیقات پزشکی داشته باشد.
اعتراضات با دستگیری، تعلیق و اخراج مواجه شد
در چند هفته گذشته اعتراضات مهمی در دانشگاه کلمبیا و کالج بارنارد صورت گرفت. این اعتراضات شامل متوقف کردن کلاس، تحصن، تظاهرات و راهپیمایی برای اعتراض به جنایات مداوم اسرائیل در غزه و در حمایت از مردم فلسطین بوده و خواستار بازگرداندن سه دانشجوی اخراج شده توسط بارنارد شده اند. ۹ دانشجو دیگر نیز به دلیل تحصن بدون خشونت در بارنارد دستگیر شدند و چهار دانشجوی کلمبیا توسط دانشگاه تعلیق شدند. اخراج دانشجویان از کالج بارنارد در ۲۴ فوریه با حمایت بالاترین مقامات دولتی صورت گرفت و تحصن ۲۶ فوریه دانشجویان در اعتراض به اخراج ها با موجی از تهمت ها و محکومیت های شدید مواجه شد. به طور مثال، مایک جانسون، رئیس فاشیست مجلس نمایندگان آمریکا در پیامی نوشت: «دیگر بس است. اوباش های طرفدار حماس دیگر جایی در دانشگاه های ما ندارند.» الیز استفانیک، نماینده کنگره و نامزد ترامپ برای سفیر شدن در سازمان ملل متحد، دانشجویان را «اوباش ضد یهود طرفدار حماس» معرفی کرد که باید «فوراً توسط مجریان قانون اخراج و تحت پیگرد قانونی قرار گیرند.»
دانشگاه کلمبیا: فضایی تهوع آور که آزادی بیان را مترادف یهودستیزی می کند
یکی از دانشجویان کلمبیا به کمونیست های انقلابی (روکام) گفت، اکنون در محوطه دانشگاه پستهای بازرسی گذاشته اند که دانشجویان، اساتید و کارمندان را رصد می کند و دیگران را از محوطه دور نگه میدارد. او در ادامه گفت: «چرا دروازه ها را بسته نگه می دارند؟ … علتش این است که از لحظهای که با کارت شناسایی وارد میشوید توسط دوربینهای بالا ضبط میشوید و می دانند چه کسانی وارد و خارج می شوند. همچنین برای ورود به هر ساختمانی باید کارت شناسایی را ثبت کرد. بنابراین هر جا می روید می دانند شما کی هستید – حتی اگر ماسک داشته باشید – و کجا هستید. به این ترتیب، همه ما در داخل یک منطقه امنیتی هستیم. این، فضای وحشتناکی را بوجود می آورد زیرا هر اقدام اشتباهی میتواند شما را توسط دادگاههای دروغین دانشگاه تحت تنبیه انضباطی قرار دهد.»
سکوت در برابر سرکوب = همدستی در نسل کشی
این موج سرکوب ظالمانه در زمانی اتفاق می افتد که اسرائیل و ایالات متحده تهدید میکنند نسلکشی شان در غزه و آوارگی خشونتآمیز فلسطینیها در کرانه باختری را به سطح هولوکاست خواهند رساند و شرم بر دموکرات ها و مدیران دانشگاه که به طور فعال یا ضمنی از این حرکت های فاشیستی حمایت می کنند.
این نمایانگر و افشاگر ورشکستگی جامعه ایالات متحده و همچنین سیستم سرمایه داری-امپریالیستی است که جامعه بر آن تکیه دارد. در عین حال متاسفانه بسیاری از مردم، از جمله تعداد بسیار زیادی از یهودیان، در سکوت محض ایستاده اند درست زمانی که جنایات وحشتناکی علیه مردم فلسطین انجام می شود، و سرکوب وحشتناکی علیه کسانی که شجاعانه علیه این جنایات اعتراض می کنند در جریان است.
این سکوت همدستی در یکی از بزرگترین جنایات بشریت یعنی نسل کشی است. این سکوت باید تمام شود!
پنج نکته:
- این، حمله ای شنیع به محمود خلیل است به «جرم» ابراز عقیده ای در آمریکا که فراتر از مرزهای تحمل این رژیم فاشیستی است. نه! نه! نه!!! این کجا و کی متوقف می شود؟
- این، حمله ای به جنبش دانشجویی برای متوقف کردن نسلکشی آمریکا و اسرائیل در غزه است و این در زمانی است که خود ترامپ آشکارا مردم غزه را تهدید کرده که آنها را از سرزمینشان بیرون خواهد کرد و غزه را به یک تفریحگاه و کازینو تبدیل خواهد کرد. او اخیراً گفته است که اگر گروگانهای اسرائیلی بلافاصله تحویل داده نشوند، همه فلسطینیهای غزه کشته خواهند شد. اینها تهدید آشکار به نسل کشی و پاکسازی قومی است – و فریاد نه! نه ! کجاست؟!؟ اکنون آنها به دنبال افرادی می روند که جرات ابراز مخالفت کرده اند و از آسیب پذیرترین افراد شروع می کنند. نه نه! نه!!! این کجا و کی متوقف می شود؟
- این، حمله ای به حقوق قانونی همه مهاجران برای ابراز وجود است. اولین متمم قانون اساسی ایالات متحده همه افراد ساکن در خاک ایالات متحده را صاحب حق آزادی بیان می کند. اکنون آنها اعلام میکنند که ابراز نظرات مخالف این دولت، زمینهای برای سلب حقوق تضمین شده در قانون اساسی برای مهاجران است. نه نه! نه!!! این کجا و کی متوقف می شود؟
- این، بخشی از حمله کلی به دانشگاه ها و آزادی دانشگاهی است. دولت فاشیست ترامپ/ماگا در اسنادی مانند پروژه ۲۰۲۵ و با اقدامات خود به صراحت اعلام کرده است که قصد دارد حتی دیدگاههایی را که لیبرال میداند، از دانشگاهها بیرون کند و آن معترضان دانشگاهی را که خواستههایی را مطرح میکنند یا حتی فعالیتهایی را انجام میدهند که به مذاق ماگا نیست، سرکوب کند. نه نه! نه!!! این کجا و کی متوقف می شود؟
- پیامدهای این آدم ربایی سیاسی به دانشگاه ها یا مهاجران محدود نمی شود. این یک حمله به زندگی سیاسی همه جامعه است، این فاشیسمی است که به طور جدی در حال حرکت است و باید آن را شناخت و به آن پاسخ داده شود. هر مخالفتی با دقت جرم انگاری می شود و حق بیان مورد تجاوز قرار می گیرد. نه نه! نه!!! اگر همین حالا و در اینجا متوقف نشود، کجا و کی متوقف می شود؟
تنها زمانی متوقف میشود که جرات کنیم جلوی آن را بگیریم، زمانی که جرات کنیم روی اصول و انسانیت بایستیم – و دیگران را برای انجام همین کار به چالش بکشیم. تنها زمانی متوقف می شود که به میلیون ها نفر افزایش پیدا کنیم و بگوییم «نه! به نام بشریت، تن به یک آمریکای فاشیستی نمی دهیم!»
محمود خلیل را فوراً آزاد کنید!
حملات به دانشگاه ها را متوقف کنید!
به نام بشریت، تن به یک آمریکای فاشیستی نمی دهیم!
revcom.us
شکافتن دروغ ها،
از سطح به اعماق نفوذ کردن،
دینامیک های کلان جهان امپریالیستی پشت جنگ اوکراین
و درس هایی از زمانی که شوروی یک کشور سوسیالیستی واقعی بود
ریموند لوتا- مارس ۲۰۲۲
باید تکرار کرد: وقتی پای لشکرکشی های ناعادلانه، تجاوز به حاکمیت ملی دیگران و تغییر رژیم ها به میان آید، هیچ قدرت امپریالیستی، به گرد پای آمریکا نمی رسد. هر کس ذره ای احساس و وجدان دارد، باید تجاوز بیرحمانۀ روسیه به اوکراین را محکوم کند. اما ما که در ایالات متحده آمریکا در «شکم هیولا» زندگی می کنیم، باید عمدتا حاکمان امپریالیست خود را محکوم و اهداف و اعمالش را افشا کنیم. امپریالیست های آمریکایی بزرگترین استثمارگران و ستمگران مردم جهان هستند. باید به طور مستمر اعلام کرد که: بر خلاف ادعاهای امپریالیست های ایالات متحده آمریکا، آنها هرگز «محافظین دموکراسی علیه اقتدارگرایی» نیستند. آنها به دنبال منافع استثمارگرانه و جنایتکارانه شان هستند و این کار را به نام ما انجام می دهند و می خواهند برای جنایت های امپراتوری، حامی جمع کنند.
جنگ اوکراین: جنگ میان دموکراسی و اتوکراسی نیست. بلکه جنگ میان قدرت های امپریالیستی است که در رقابت هستند
اوکراین، میدان جنگ برای دموکراسی نیست بلکه میدان رقابت امپریالیستی میان امپریالیسم روسیه از یک طرف و امپریالیست های ایالات متحده و غرب از سوی دیگر است. برای درک این واقعیت، بیایید کمی وسیع تر نگاه کنیم. یعنی، به تحولات و دینامیک های جهانی نگاه کنیم که این جنگ را شکل می دهند.
تاریخ اوکراین و روسیه را خیلی ها نمی دانند یا آن را به صورت تحریف شده از دهان امپریالیست های آمریکایی شنیده اند. پس کمی به تاریخ نگاه کنیم.
اوکراین کشور ۴۴ میلیون نفری است که تاریخی غنی دارد. دومین کشور بزرگ اروپا است و مرز زمینی ۲۴۱۵ کیلومتری با روسیه دارد. همچنین با لهستان، مجارستان و رومانی همسایه است. دریای سیاه در جنوب آن قرار دارد که برای تجارت اوکراین و ترکیه و به ویژه برای روسیه بسیار مهم است. از نظر اقتصادی، این منطقه برای روسیۀ امپریالیستی بسیار مهم است. زیرا از راه های آبی آن، برای صادرات نفت و گاز طبیعی و همچنین غلات استفاده می شود و به این ترتیب، اهرم مهمی در رابطه با کشورهایی است که وابسته به واردات این مواد هستند. منطقه دریای سیاه برای قدرت نماییِ نظامی روسیه به سمت اروپا، آسیای مرکزی و خاورمیانه نیز مهم است. روسیه، ایستگاه نظامی دریایی مهمی در کریمه دارد. این جا منطقه ای است که بخشی از اوکراین بود اما در سال ۲۰۱۴ روسیه آن را تصرف کرد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال ۱۹۹۰ میلادی، امپریالیست های ایالات متحده آمریکا، دیگر کشورهای دریای سیاه مانند رومانی و مجارستان را وارد اتحاد نظامی اروپا یا ناتو کردند و ناتو هم تحت سرکردگی آمریکا است. با ورود اینها به ناتو، اوکراین که دارای مرزهای وسیع تری با روسیه است خیلی بیشتر با ایالات متحده آمریکا درهم تنیده شد و آمریکا از اوایل هزارۀ ۲۰۰۰ کمک های نظامی و اقتصادی بزرگی به اوکراین کرده است. آمریکا نقش مهمی در خیزش ۲۰۱۴ در اوکراین داشت که موجب به قدرت رسیدن حکومت نزدیک به آمریکا و مایل به عضویت در ناتو شد.
آمریکا دست به عوافریبی ناب امپریالیستی در مورد جنگ اوکراین زده است. فقط تصور کنید امپریالیسم آمریکا چه واکنشی نشان می داد اگر که روسیه یا چین یک اتحاد نظامی در بخش های بزرگی از آمریکای جنوبی داشتند و اگر روسیه، مکزیک را وارد این اتحاد نظامی می کرد!
روسیه هم به نوبه خودش از ۲۰۱۴ آن بخش از اوکراین را که زبانشان روسی است، زیر فشار گذاشته تا آن را جدا کرده و به روسیه ملحق کند. در ۲۰۱۶-۲۰۱۷ناتو، نیروی های نظامی را که مجهز به سلاح های پیشرفته بودند در لهستان و دیگر دولت های بالتیک مانند استونی، لیتوانی و لتویا که هم مرز روسیه است و نزدیک به دومین شهر بزرگ آن یعنی سن پترزبورگ است، مستقر کرد. هم زمان، اوکراین به آمریکا نزدیک تر شده و مصمم است که عضو ناتو بشود. این است پس زمینه تجاوز روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲.
بر خلاف ادعای پوتین، هدف از تجاوز روسیه به اوکراین، پاکسازی آن از نیروهای فاشیست نازی نبود. هدف از این تجاوز بالا بردن ظرفیت رقابت جویی روسیه با ایالات متحده بود تا این که بتواند در اروپا، آسیای مرکزی و خاورمیانه به نفوذ بیشتری دست یابد و یک قطب قدرتِ روسی به وجود آورد. آمریکا هم به نوبۀ خود اوکراین را مسلح می کند تا روسیه را تضعیف کرده و مانع از آن بشود که روسیه قدرت امپریالیستی اش را بیش از این تحکیم کند و به عنوان یک کشور امپریالیستی چالش های بزرگتری را برای نظم کنونی جهان که تحت سیطره آمریکا است و بیش از هر کس آمریکا را منتفع می کند، به وجود آورد.
به این دلیل، اوکراین یک منطقه جنگی بین قدرت های امپریالیستی و منطقۀ برخورد میان اهداف استراتژیک آنهاست. اما باید کمی به عقب برگردیم و تصویر بزرگتر را درک کنیم .
تصویر بزرگتر
نظام امپریالیستی جهانی و اقتصاد جهانی امپریالیستی در ۳۰ سال گذشته تغییرات عمدهای را تجربه کردهاند. امروز، این نظم در حال گذر از تغییرات بیشتر و اساسیتری است. آمریکا همچنان قویترین قدرت امپریالیستی از نظر اقتصادی و نظامی به شمار میآید. ایالات متحده یک شبکه جهانی گسترده و یکپارچه از استثمار را مدیریت میکند و بر موسسات مالی بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول تسلط دارد. این سازمان با استفاده از اهرم وامها، سیاستهای اقتصادی را بر کشورهای جنوب جهانی تحمیل کرده و توسعه آنها را در خدمت نیازهای امپریالیسم ایالات متحده و دیگر امپریالیستهای غربی تحریف میکند. دلار هنوز نقش مرکزی، غالب و ممتازی در اقتصاد جهانی ایفا میکند (نفت به دلار معامله میشود). ایالات متحده بیش از هر کشور دیگری، مقادیر هنگفتی را برای تسلیحات هزینه میکند و در سراسر جهان، نزدیک به ۷۰۰ پایگاه نظامی در ۷۰ کشور دارد. با این حال، قدرت اقتصادی ایالات متحده و سهم آن از تولید جهانی نسبت به چین، که به عنوان یک قدرت در حال ظهور شناخته میشود، در حال کاهش است. چین اکنون چالشی رو به رشد و همهجانبه (اقتصادی، مالی و نظامی) برای امپریالیسم ایالات متحده ایجاد کرده است. به عنوان مثال، چین با کشورهای آفریقایی وارد انواع پیمانهای اقتصادی شده و سرمایهگذاریهای چشمگیری در بخش استخراج منابع طبیعی در آفریقا انجام داده است. یکی دیگر از رقبای امپریالیسم آمریکا، روسیه است که تحت رهبری پوتین از نظر اقتصادی و نظامی قدرت بیشتری یافته است. اروپا غربی نیز به شدت به روسیه وابسته است تا نفت و گاز طبیعی مورد نیاز برای تقویت اقتصادهای امپریالیستی خود را تأمین کند.
هر یک از این امپریالیستها نقاط قوت و برتریهای خاص خود را دارند و هرکدام آزادی عمل ویژهای در اختیار دارند. با این حال، همه آنها با ضرورت حفظ و گسترش امپراتوریهای خود مواجه هستند و باید در این راستا دست به اقدام بزنند و واکنش نشان دهند.
پوتین نمیتواند اجازه دهد که ایالات متحده و اروپای غربی با ایجاد اتحادهای خصمانه و استقرار سیستمهای تسلیحاتی پیشرفته، روسیه را محاصره کنند. ایالات متحده نه تنها با چشمانداز امپریالیسم روسیه که بسیار تهاجمی است، بلکه با پتانسیل پیوستن روسیه و چین به یک اتحاد علیه امپریالیسم ایالات متحده نیز روبهروست. حمله پوتین به اوکراین حرکتی است برای بازگرداندن این کشور به بلوک امپریالیستی خود. این اقدام به منظور تقویت توانایی روسیه برای رقابت و به چالش کشیدن ایالات متحده، بهویژه در مناطق اروپا و آسیا انجام میشود.
از سوی دیگر، ایالات متحده اوکراینیها را برای تضعیف روسیه مسلح میکند و امیدوار است که با این کار، روسیه را سرکوب کند. ایالات متحده از این جنگ برای تقویت رهبری خود و تحکیم تسلط بر کشورهای امپریالیستی اروپای غربی استفاده میکند. همچنین، ایالات متحده تحریمهای شدیدی علیه روسیه اعمال میکند.
«تحریم» به چه معناست؟ این مفهوم به مجموعهای از اقدامات اقتصادی و مجازاتهایی اشاره دارد که هدف آن جلوگیری از دسترسی دشمن به بازارها، موسسات مالی و مکانیسمهایی است که تجارت جهانی از طریق آنها انجام میشود؛ همچنین، اشاره به مسدود کردن دسترسی سرمایهداران روسیه به داراییهای مالی در کشورهای دیگر دارد. ایالات متحده از تحریمها برای خفه کردن طبقه حاکم و اقتصاد روسیه استفاده میکند.
این یک وضعیت خطرناک است. این درگیری میتواند به سرعت تشدید شده و به یک رویارویی همهجانبه بین ایالات متحده و روسیه تبدیل شود. واقعیتی هشداردهنده در این زمینه وجود دارد: ایالات متحده و روسیه دارنده ۹۰ درصد از کلاهکهای هستهای جهان هستند. این معادل نزدیک به ۸۰۰۰ سلاح هستهای است که ۲۰۰۰ فروند از آنها در حالت آمادهباش عملیاتی قرار دارند. هر دو این قدرتها این سلاحها را در تیررس مناطق جنگی و گسترش احتمالی آن قرار میدهند. این مسئله تهدیدی وجودی برای بشریت به شمار میآید.
باید به سه نکته مهم توجه کنیم:
۱.این درگیری در اوکراین نه حول استبداد روسیه در برابر دموکراسی آمریکایی، بلکه رقابت بین قدرتهای امپریالیستی است.
۲. همانطور که باب آواکیان اخیراً نوشته است، هیچکدام از این قدرتها منافع بشریت را نمایندگی نمیکنند. ما باید با همه آنها به عنوان هیولاها و اربابان بردگی مدرن مخالفت کنیم. اما در ایالات متحده باید تاکید ویژهای بر مخالفت با امپریالیستهای «خودمان» داشته باشیم، کسانی که رنجهای بیحسابی برای مردم جهان به بار آوردهاند، جنگهای بیپایانی راه انداختهاند و بیش از هر کشور دیگری به محیط زیست آسیب زدهاند.
۳. نهایتاً، این جنگ در دورهای نادر رخ میدهد که بنا به تحلیل باب آواکیان، بشریت در یک دو راهی قرار دارد: آیندهای حقیقتاً وحشتناک یا حقیقتاً رهاییبخش. او نشان داده است که اکنون در دوران نادری به سر میبریم که انقلاب در آمریکا واقعاً ممکن است. این هدفی است که باید برای آن تدارک ببینیم.
زمانی که شوروی واقعاً یک کشور سوسیالیستی بود؛ درسی عبرتآمیز از تاریخ
در پایان، میخواهم کمی درباره درس مهم و تجربهای تاریخی صحبت کنم که میتواند دامنۀ درک ما را وسیعتر کند. یکی از روشهای امپریالیستهای ایالات متحده و رسانههای آنها در ارائه اطلاعات غلط به مردم این است که یک رشتۀ ناگسستنی میان گذشته و حال روسیه ایجاد میکنند و میگویند: «استبداد روسیه» از زمان امپراتورها یا تزارهای روسیه در قرون ۱۷، ۱۸ و ۱۹، لنین و استالین و حاکمان اتحاد جماهیر شوروی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ و پوتین امروز ادامه داشته است.
اما این انگارۀ «استبداد تزاری» که بهصورت مداوم تا به امروز تداوم یافته، واقعیت بزرگی را پنهان میکند. واقعیت این است که در تاریخ روسیه، دورهای وجود داشت که واقعاً رهاییبخش بود. یعنی، زمان انقلاب سوسیالیستی واقعی در روسیه: از سال ۱۹۱۷ تا اوایل دهه ۱۹۵۰، به ویژه در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰. انقلاب شوروی الهامبخش ستمدیدگان و استثمارشدگان در سراسر جهان بود. انقلاب دگرگونکننده و آزادیبخش اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، به رهبری رهبر کمونیست ولادیمیر ایلیچ لنین، اولین جامعه سوسیالیستی جهان را ایجاد کرد. این انقلاب آزادیبخش اولین دولت چندملیتی جهان را بر اساس برابری ملتها، فرهنگها و زبانها به وجود آورد. روسیه قبل از انقلاب اغلب بهعنوان «زندان ملل» به دلیل سرکوب وحشیانه ملیتهای اقلیت توصیف میشد (ایالات متحده امروز با حبس جمعی سیاهان و رنگینپوستان میتواند ملقب به «زندان ملتها» شود).
سیاستی که لنین اتخاذ کرد و بر آن اصرار داشت، تعیین سرنوشت ملتها و اقلیتهایی بود که قبلاً تحت ستم قرار داشتند و در اتحاد جماهیر شوروی به هم پیوستند و یک وحدت سوسیالیستی داوطلبانه ایجاد کردند. قابل ذکر است که پوتین، لنین را به خاطر اعلام اصل تعیین سرنوشت و عملی کردن آن، محکوم میکند!
انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ مردم اوکراین را نیز در بر گرفت. در پی انقلاب ۱۹۱۷، جنگ داخلی آغاز شد که تا ۱۹۲۱ ادامه داشت و اوکراین را نیز درگیر کرد. در سال ۱۹۲۲، دولت جدید شوروی به اتحادیه جمهوریهای سوسیالیستی شوروی تبدیل شد. نام کوتاهشدهاش اتحاد جماهیر شوروی است. اوکراین یکی از ۱۲ جمهوری بنیانگذار بزرگ این اتحادیه بود (که علاوه بر اوکراین، همچنین شامل تعداد زیادی از سرزمینهای خودگردان/ خودمختار از ملیتهای قبلاً سرکوبشده بود).
انقلاب شوروی تحت رهبری لنین و بعدها ژوزف استالین، اقدامات جسورانه و رادیکالی را برای غلبه بر نابرابری و تبعیض انجام داد. آموزش در جمهوریها و مناطق اقلیت به زبانهای بومی انجام میشد (که در امپراتوری سرکوبگر قدیمی روسیه ممنوع بود). تلاشهایی برای ایجاد رهبریهای بومی و محلی در ملل تحت ستم سابق صورت گرفت و دولت شوروی تولید انبوه کتابها، مجلات، روزنامهها، فیلمها و اپراها را به زبانهای غیر روسی تامین مالی کرد. همزمان، دولت شوروی مبارزه ایدئولوژیک و آموزشی علیه آنچه که «عظمتطلبی روس» نامیده میشد را آغاز کرد. این عظمتطلبی مانند برتریطلبی سفید در آمریکا بود و مبین اعتقاد به برتری مردم روسیه و حق آنها برای تسلط و سرکوب ملیتهای دیگر بود.
این تجربۀ تاریخی و درسهای آن کاملاً پاک شده است! میتوانم به بحث در این مورد بپردازم که چرا و چگونه برخی از این سیاستهای رهاییبخش بعدها واژگونه شدند و به تضعیف سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی خدمت کردند. اینها مسائلی است که باب آواکیان در مورد آن دوره جمعبندی کرده است. میتوانید به مصاحبه مفصل و عمیقی که revcom.us با من در مورد این تاریخ انجام داده (به فارسی «تاریخ واقعی کمونیسم»، مصاحبه با ریموند لوتا درcpimlm.org) رجوع کنید و همچنین به وبسایت Set the Record Straight بروید و عمیقتر وارد این موضوع شوید.
(تمام تاکیدها از نشریه آتش است)
مطالب مرتبط
مطلب مرتبطی یافت نشد