جمهوری سوسیالیستی نوین
واقعیت کمونیسم
درباره گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – بخش هفتم (پایانی)
جمهوری سوسیالیستی نوین
منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «گشایش ها، گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با کمونیسم نوین – یک چکیده پایه ای» نوشته باب آواکیان است که به اختصار در این مقالات آن را «گشایش ها» می نامیم.
در قسمت پایانی از این سلسله مقالات، بطور اجمالی به برخی تضادهای جامعه سوسیالیستی و کیفیت متفاوت پاسخ دادن به این تضادها در «جمهوری سوسیالیستی نوین» می پردازیم که توسط باب آواکیان بر اساس جمعبندی از تجارب گذشته دولت های سوسیالیستی و یادگیری از مدل های دیگر و همچنین عرصه های دیگر پراتیک و تئوری بشر در چند دهه گذشته، مدل سازی شده است. حزب کمونیست ایران (م ل م) بر این اساس، آلترناتیو «جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» را بعنوان جامعه ای بنیادا نوین و بر جاده ای واقعا رهایی بخش معرفی کرد و مشخصات آن را در «پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران» مدون کرد[۱]. در این مدل، رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» که یک رویکردِ روش شناختیِ پایه ای در سنتز نوین است و در مقاله قبل، بکاربست آن را در رهبری کمونیستی توضیح دادیم، نقشی حیاتی برای حل تضادهای جامعه سوسیالیستی بعنوان جامعه ای در حال گذار به کمونیسم یعنی جامعه جهانی بدون طبقه و بدون ستم و استثمار دارد. آنچه ما طرح می کنیم یک دیدگاه کلیشه ای از دیکتاتوری پرولتاریا یا حتا دیدگاهی که قبل از سنتز نوین در جنبش کمونیستی غالب بوده، نیست. ما درباره دیدگاه رهایی بخشی صحبت می کنیم که بر سطحی کاملا نوین، گذار تاریخی بشر به فراسوی طبقات را امکان پذیر می کند.
چتر نجات
از ابتدای کسب قدرت، جامعه سوسیالیستی با چالش ها و تضادهای مختلفی روبروست. همانطور که در جنبشی برای انقلاب قبل از کسب قدرت، جبهه متحد وسیع مورد نیاز است، در جامعه سوسیالیستی هم مشارکت و همراهی فعال و فزاینده مردم از طبقات و اقشار مختلف ضروری است. اما همه کسانیکه ما در این فرآیند برای انقلاب بسیج کرده ایم، پس از کسب قدرت و تا کمونیسم، در یک خط مستقیم در کنار ما نخواهند ماند. در همین راستا باب آواکیان «نکته چتر نجات» را مطرح می کند تا بدانیم که «حتا زمانی که توده های مردم، در زمان بحران انقلابی حاد جذب موضع انقلابی می شوند، اما به معنای آن نیست که همیشه و در هر نقطه از فرآیند طولانی مدتِ تغییر جامعه به سمت هدف نهایی استقرار کمونیسم در مقیاس جهانی، همراه ما خواهند بود.»[۲] بلکه زمانیکه انقلاب به ثمر می رسد، این چتر هم باز شده و بسیاری از این گروه ها در برابر جامعه سوسیالیستی و مسیر آن به سمت کمونیسم، صف آرایی می کنند و برخی خواهان بازگشت به گذشته می شوند. در زمینه تشخیص این مسئله و نوع برخورد به آن در تجربیات دولت های سوسیالیستی گذشته، کاستی هایی وجود داشته است.
نکته «چتر نجات» شامل جنبه های مختلفی است. اول، پرسش این است که چرا در وضعیت انقلابی، «چتر نجات بسته می شود» و مردم حولِ دیرک کمونیست ها یعنی حول پیشاهنگ سازمان یافته انقلاب جمع می شوند؟ یکی از جنبه های آن که لنین تحلیل کرده بود، مرتبط به این است که در این وضعیت – به ویژه در کشورهای امپریالیستی – ورشکستگیِ خط و برنامۀ کسانی که لنین آن ها را دوستان ضعیف و دو دل و متزلزلِ انقلاب خواند، برملا گردیده و روشن شده که برنامه های رفرمیست ها قادر به حل مسائلی نیست که توده های مردم در شمار میلیونی به طور عاجل نیاز به حل شدن شان دارند. اما سپس، چه اتفاقی می افتد که «چتر نجات دوباره باز می شود»؟ با فرض این که انقلاب به واقع به پیروزی برسد، یک رشته تضادهای کاملا جدید سربلند کرده و همچنین تضادهای مهم گذشته مجددا بروز می یابند – گاه در شکل های قدیمی و برخی اوقات در اشکال جدید. به همین دلیل صف آرایی جدیدی شکل می گیرد که متفاوت از صف آرایی دوران وضعیت انقلابی است به طوری که برخی خواهان بازگشت به گذشته و احیای سرمایه داری هستند. علت سربلند کردن خواستِ بازگشت به گذشته نیز دقیقا در وجود تضادهایی است که از جامعه گذشته باقی مانده و به جامعه سوسیالیستی منتقل می شوند. این ها کشش های مشخصی را بر مردم اعمال کرده و آنان را به عقب، به سمت جامعه کهنه می کشند. علاوه بر تضادهای برجای مانده از گذشته، جهانِ بزرگتر که تا مدتی هنوز زیر سلطه امپریالیست ها و مرتجعین خواهد ماند، چنین تاثیری را بر مردم می گذارد.
در اینجا، کاربُرد اصل «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» اهمیتی حیاتی می یابد.[۳] پس از کسب قدرت سیاسی، از یک طرف ما با این مسئله مواجهیم که در جامعه سوسیالیستی با استواری دیکتاتوری پرولتاریا را حفظ کنیم و از طرف دیگر هم زمان، در شرایط سوسیالیسم و تحت دیکتاتوری پرولتاریا، جبهه متحد که شامل اقشار وسیعی از مردم با گرایشات فکری و طبقاتی متفاوت است را ادامه دهیم.
قانون اساسی
این مسئله ما را به همان تضاد عمیقی می رساند که در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین سعی شده به آن پاسخ داده شود: تضاد میان این واقعیت که پیشروی به سمت کمونیسم به طور عینی به نفع توده های مردم است اما حتا در جامعه سوسیالیستی، همه مردم در همه زمان ها خواهان آن نیستند. در رابطه با حل این تضاد، قانون اساسی یک نمونه منحصر به فرد در مورد اتخاذ رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» ارائه می دهد. اما قبل از اینکه به چگونگی آن بپردازیم، ذکر این نکته ضروری است که خود وجود قانون اساسی و تاکید گذاشتن بر آن در جمهوری سوسیالیستی را نیز باید ماتریالیستی درک کنیم. یعنی «تا زمانی که قانون داریم، تا زمانی که یک قانون اساسی داریم که مقررات را تعیین می کند، این هم شامل حمایت از حقوق مردم و حفاظت از مردم جامعه خواهد بود و هم اعمال زور نسبت به افراد و به طور کلی اعضای جامعه. این مسئله ای است که از درک ماتریالیستی جامعه بر می خیزد و بیان آن است که جامعه بشری در چه مقطعی است و هنوز به جایی که باید برسد (کمونیسم) نرسیده است. حتا بعد از استقرار سوسیالیسم، این قوانین بازتاب آن خواهند بود که جامعه بر حسب روابط اجتماعی، بر حسب روابط تولیدی و همچنین نقش روبنا، در چه مقطعی است و هنوز به جایی که باید برسد نرسیده است.»[۴] اما مسلما تاسیس این جمهوری سوسیالیستی، جهشی کیفی در آن مسیر است و این امر در قانون اساسی آن بازتاب پیدا می کند.
در پاراگراف زیر باب آواکیان یک نمونه از اتخاذ رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین را توضیح می دهد:
«این یک فکت است که در این قانون اساسی نه تنها در حمایت از نارضایتی، مخالفت و جوشش فکری و فرهنگی بلکه در رابطه با تأمین آن، مقرراتی وضع شده است که در هیچ کجای دیگر و در هیچ سند اساسی یا راهنمای هیچ حکومتی مانند آن را نمی توان یافت و هستۀ مستحکم این رویکرد، بر دگرگونی سوسیالیستی اقتصاد استوار است که هدفش محو کلیۀ شکل های استثمار و تغییرات متناظر با آن در روابط اجتماعی و نهادهای سیاسی، ریشه کن کردن کلیۀ ستم ها و از طریق سیستم آموزشی و در جامعه به طور کل، ترویج رویکردی است که می تواند مردم را در زمینۀ روحیۀ تفکر انتقادی و کنجکاوی علمی توانمند کند تا به دنبال حقیقت تا هر جا که رهنمون می شود، بروند و به این ترتیب، به طور مستمر در مورد جهان آگاه شوند و بهتر بتوانند آن را در تطابق با منافع اساسی بشریت تغییر دهند. چنین جامعه ای، شکوفایی عظیمی در نیروهای تولیدی و اجتماعی به وجود آورده و به انسان ها الهام داده و آن ها را قادر خواهد کرد تا برای رفع نیازهای اساسی مردم، در کنار هم کار و مبارزه کنند؛ جامعه را به طرزی اساسی دگرگون کنند و از مبارزۀ انقلابی در سراسر جهان حمایت کرده و به آن یاری برسانند –آماجشان هدف نهایی ایجاد یک جهان کمونیستی باشد که از هر گونه ستم و استثماری رهاست، و در همان حال به چالش حقیقتاً اگزیستانسیالی بحران زیست محیطی و اکولوژیک به شکلی معنادار و جامع که تحت سیستم سرمایه داری ـ امپریالیستی ممکن نیست، بپردازند.»[۵]
بنابراین تضاد اشاره شده در بالا را نه می توان بطور متافیزیکی حذف کرد و نادیده گرفت، نه بطور مکانیکی آن را به «دشمنی طبقاتی» تقلیل داد و بطور خصمانه برای حل آن گام برداشت یعنی افراد و گروه ها و اقشار مختلف مردم را وادار به راهپیمایی اجباری به سمت کمونیسم کرد که بیشتر تبدیل به ضد خود و فراری دادن آنان از این مسیر و هدف می شود. و نه همچنین می توان بدون فراهم آوردن هیچ گونه هسته مستحکم و جهتگیری ای جامعه را به حال خود رها کرد که «اگر می خواهد» به سرمایه داری باز گردد! این نیز خیانت به از خودگذشتگی های بسیاری است که مردم برای ساختن انقلاب و قدرت دولتی پرولتری کرده اند و خیانت به همه مردم تحت ستم جهان است که بالاخره در یک یا چند نقطه در جهان دارای دولتی شدند که منافع آنان را نمایندگی می کند. باب آواکیان برخورد صحیح به این مسئله را در بخش دوم مصاحبه اخیرش (فوریه ۲۰۲۵ با سانسارا تیلور[۶]) توضیح می دهد: باید درعین حال که به راحتی قدرت را واگذار نمی کنیم و هسته ای از افرادی داریم که بطور عمیق و جامع نیاز به رفتن به ورای استثمار و ستم را درک می کنند و متعهد هستند که در این مسیر مبارزه کنند و علاوه بر آن هسته اقتصاد سوسیالیستی را بر پایه از بین بردن استثمار استوار کرده ایم، نه تنها اجازه جوشش فکری و مخالفت با دولت و کلیت سیستم سوسیالیستی را بدهیم بلکه بستر مخالفت سیاسی، اجتماعی و هنری به اشکال مختلف را فراهم کرده و آن را تا سر حد «چهارشقه شدن» یعنی تا سر حد از هم پاشیدن قدرت سوسیالیستی بخاطر این مبارزات درونی تشویق کنیم. همه این ها در چارچوبی که بطور کلی به پیشبرد جامعه به سمت کمونیسم خدمت می کند، نه به شکل یک به یک و مستقیم بلکه از طریق عمیق کردن درک شمار فزاینده ای از مردم درباره ماهیت سیستم سرمایه داری در مقابل سیستم سوسیالیستی و توانمند کردنشان در بکاربست روش و رویکرد علمی و جستجوی حقیقت. و به این طریق پروسه رفتن به فراسوی «چهار کلیت» (از بین بردن کلیه تمایزات طبقاتی، کلیه روابط تولیدی استثمارگرانه که تمایزات طبقاتی را ایجاد میکنند، کلیه روابط اجتماعی ستم گرانه منطبق بر این روابط تولیدی استثمارگرانه، کلیه افکاری که حافظ و تقویت کننده تمایزات طبقاتی، روابط استثمارگرانه و روابط ستم گرانه اجتماعی هستند) را هرچه عمیق تر در جامعه می توانیم پیش ببریم. چرا که هرچند این کار، روندی نرم و راحت نخواهد بود و به طور مارپیچی جلو خواهد رفت اما جستجوی حقیقت وسیله ای است که با هدف کمونیسم همبسته است. هر آنچه حقیقت دارد به ما در رسیدن به کمونیسم یاری می رساند.
اتوپیسم
تغییر جامعه، روابط اجتماعی و افکار مردم در جهت کمونیسم فقط مستقیما از مجرای عرصه سیاسی نمی آید یا صرفا حاصل فعالیت پیشاهنگ نیست؛ بلکه از «مجاری متفاوت بسیار» جاری می شود. پدیده هایی وجود دارند که می توانند به تولد یک دنیای نوین خدمت کنند، البته نه به تنهایی و در خودشان، اما بر پایه فعالیت پیشاهنگ و بکاربست روش و رویکرد علمی، می توان آنها را دید و جستجو کرد و از آن استفاده برد. اگر که واقعا می خواهیم به جایی برویم که باید برویم، باید با این دست پدیده ها، به روشی زنده سر و کار داشته باشیم.
به عنوان مثال در برخورد با «اتوپیسم» یا آرمانگرایی خیالی، چگونه رویکرد «هسته مستحکم با الاستیسیته بسیار بر مبنای هسته مستحکم» را بکار می بندیم؟ در این زمینه، اساسی ترین چیزی که لازم است انجام شود گسست از اتوپیسم و دیگر نقطه نظرات و رویکردهای غیر علمی و جهش به فراسوی آن به کمونیسم علمی و تداوم راه بر این مبنا است. برای این که واقعا بتوانیم جهان را تغییر داده و مردم را در این راه رهبری کنیم، اساسی ترین کار، چنین گسست و جهشی است. اما آیا چیزی برای آموختن و جذب کردن از اتوپیسم یا خیالات بشر درباره اینکه جامعه آرمانی چه شکلی خواهد بود، وجود ندارد؟ باب آواکیان توضیح می دهد که «با انجام جهش اول (جهش به کمونیسم علمی) و تحکیم کامل آن و استمرار بر این پایه و نه پایه ای دیگر، با اتکا به این شالوده و در این چارچوب، جهش دیگری می توان و باید کرد: از چارچوب اتوپیایی هرچه را می توان باید گرفت و در چارچوب دیالکتیک ماتریالیستی جذب کرد.»[۷]
این نیز بازتابی از تفاوت میان سنتز نوین و دیگر نگرش ها در مورد کمونیسم است و حتا از تئوری و پراتیک گذشته جنبش کمونیستی نیز متفاوت است. به عبارتی دیگر، سوسیالیسم فقط تامین نیازهای مادی و اولیه مردم نیست بلکه بر پایه آن تامین نیاز فکری مردم به تخیل کردن، به کشف کردن و حیرت کردن درباره جهان هستی از طریق هنر و فرهنگ و فلسفه و … است. ما جامعه و جهانی که در آن «چراغ ها خاموش است» را نمی خواهیم – یعنی این که انقلاب کمونیستی نباید چنین خصلتی داشته باشد در حالی که از تجارب جوامع سوسیالیستیِ گذشته عده ای چنین دریافتی دارند و این بی دلیل نیست. ما نیازمند گسست و جهشی رادیکال تر از قبل در این زمینه هستیم.
وفور و انقلاب، تئوری نیروهای مولده یا همگانی کردن فقر
در جنبش کمونیستی بویژه در جریان ساختن اولین دولت سوسیالیستی تاریخ بشر یعنی شوروی، بحث ها و مبارزات خطی مهمی درباره «درجه پیشرفتگی لازم» از لحاظ صنعتی و تکنولوژیک و بطور عام نیروهای مولده برای ساختن سوسیالیسم در یک کشور در گرفت که تا امروز هم تاثیرات آن را بر افکار مردم حتی خارج از جنبش کمونیستی شاهدیم. هرچند لنین بدرستی در برابر سوسیال دموکرات ها و دیگران استدلال می کرد که مرز قطعی ای برای درجه پیشرفتگی نیروهای مولده وجود ندارد و حتی اگر لازم باشد که نیروهای مولده را توسعه دهیم، چرا نمی شود اول قدرت را بگیریم و بعد دست به توسعه بزنیم؟ اما خود لنین و به درجات بسیار بیشتری استالین گرایش به درکی از سوسیالیسم داشتند که وابسته به «صنعتی سازی» و رشد دادن نیروهای مولده بود. مائو نیز چنین مبارزه ای را علیه رویزیونیست های چینی که پیشرفت اقتصاد چین ولو به روش سرمایه داری را مساوی قوی کردن سوسیالیسم می دانستند، پیش برد.
اما اگر مغلطه رویزیونیست ها و سوسیال دموکرات ها درباره «اول پیشرفت اقتصادی، بعد سوسیالیسم» را کنار بگذاریم، حقیقتی درباره رشد نیروهای مولده تحت سوسیالیسم وجود دارد که باید آن را تشخیص دهیم. اگر در نقطه ای بمانیم که توده های مردم مجبور باشند بخش عمده ساعات بیداری شان را صرف کار سخت بدنی کنند تا اقتصاد توسعه یابد، هیچ راهی برای درهم شکستن تضاد خصمانه میان کار فکری و یدی که بخش مهمی از چهار کلیت است نخواهیم داشت، چه برسد به ایجاد امکان تخیل کردن و پرواز دادن فکر. بنابراین دولت سوسیالیستی باید بتواند نیازهای رشد یابنده جامعه را به نحوی که به طبیعت و محیط زیست آسیب نرساند، تامین کند وگرنه به واقع تبدیل به آن چیزی می شود که در تبلیغات ضد کمونیستی، متهم به آن می شود: همگانی کردن فقر.
عقب ماندگی در نیروهای مولده، یک فشار واقعی بر دولت سوسیالیستی وارد می آورد بخصوص در کشورهای جنوب جهانی که در نتیجه سیستم امپریالیستی اقتصاد معوجی دارند و از بسیاری از پیشرفت های علمی و تکنولوژیک بشری محرومند درحالیکه این علم به انحصار تعداد انگشت شماری از امپریالیست ها درآمده و از آن برای رقابت و برتری یافتن بر هم و حتی جنگ با یکدیگر استفاده می کنند. همین فشار واقعی بر شوروی بود که بخصوص پس از آنکه انقلاب کمونیستی در آلمان به ثمر نرسید – درحالیکه لنین روی پیوستن آلمان بعنوان یک کشور سرمایه داری پیشرفته و صنعتی به کمپ انقلاب حساب کرده بود- و شوروی مجبور بود تا مدتی تنها کشور سوسیالیستی در جهان سرمایه داری باشد، گرایش های صنعتی سازی و رشد نیروهای مولده را تقویت کرد.
این یکی دیگر از تضادهای دشواری است که جامعه سوسیالیستی با آن روبرو خواهد بود و حل آن بدون داشتن رویکرد ماتریالیستی دیالکتیکی صحیح هم در اقتصاد و هم در رابطه بین اقتصاد و روبنای جامعه غیرممکن است. بویژه با در نظر گرفتن این واقعیت که کشور سوسیالیستی جزیره ای تک افتاده نیست بلکه در یک جهان بزرگتر وجود دارد که باید با آن جهان بزرگتر برهم کنش داشته باشد، از جمله برهم کنش اقتصادی. حتا با وجود این که یک کشور سوسیالیستی باید از نظر اقتصادی، به طور استراتژیک خودکفا باشد، اما خودکفایی اقتصادی مطلق ممکن نخواهد بود. به همین دلیل پیشروی سوسیالیسم بسوی کمونیسم در یک کشور ممکن نخواهد بود و این فرآیند را باید بطور بین المللی پیش برد. سوال این است که چگونه به واقع سطح نیروهای مولده و وفور نسبی را بالا ببریم، در حالی که هم زمان، تفاوت های میان مردم را به حداکثر ممکن کم کنیم، بدون این که پا را فراتر از شالوده مادی که در آن زمان فراهم است، بگذاریم؟[۸]
نتیجه اینکه، راه سوسیالیسم به کمونیسم بسیار دشوارتر و پر پیچ و خم تر از آن چیزی است که مارکس می توانست تصور کند اما هیچ کدام از این دشواری ها و تضاد ها، این راه را غیرممکن نمی کند. بلکه اتفاقا تشخیص و برسمیت شناختن این تضادها و آگاهی بر دینامیک های درونی آن ها، ما را قادر می کند تا با برخورد صحیح به آنها، پتانسیل درون این تضادها برای پرتاب جامعه به سمت جلو، به سمت کمونیسم را آزاد کنیم. برای این کار، نمی توانیم صرفا بر جانبداری (جانبداری از پرولتاریا و مردم تحت ستم) اتکا کنیم، بلکه همانطور که باب آواکیان تاکید می کند «در رابطه میان علمی بودن و جانبدار بودن، جنبه عمده علمی بودن پیوسته است که به نوبه خود، شالوده جانبداری صحیح و کامل از انقلاب پرولتری و هدف کمونیسم می باشد» – علمی که توسط تکامل تاریخی مارکس بنیان گذاشته شد و با تکامل بیشتر در سنتزنوین کمونیسم تجسم یافت. جامعه سوسیالیستی، صرفا جابجا کردن پایینی ها و بالایی ها نیست. این رویکرد هرگز به چهارکلیت و رهایی نوع بشر نمی انجامد. آنچه در مفهوم رها کنندگان بشریت وجود دارد، معادل است با چهار کلیت و هر آنچه در مفهوم تحقق آن در بعُد بین المللی نهفته است: ایجاد دنیایی کاملاً متفاوت، عاری از همۀ روابط اقتصادی استثمارگرانه، همۀ تمایزات طبقاتی، تمام روابط اجتماعی ستمگرانه و تمامی ایده هایی که از روابط استثمار و ستم بر می خیزند و این روابط را تقویت می کنند.
[۱] این سند در سایت cpimlm.org در دسترس است.
[۲] گشایش ها، ص ۱۱۰
[۳] گشایش ها، ص ۱۱۱
[۴] کتاب پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما انسان می تواند افق ها را درنوردد، باب آواکیان، ص ۶۲
[۵] بیانیه باب آواکیان به مناسبت سال ۲۰۲۱ میلادی.
همچنین برای بحث بیشتر در این باره به مقاله «دموکراسی در جمهوری سوسیالیستی نوین» در نشریه آتش ۱۵۱ خرداد ۱۴۰۳ مراجعه کنید.
[۶] https://www.youtube.com/watch?v=a2e2e_7OhQ8
[۷] کتاب پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما انسان می تواند افق ها را درنوردد، باب آواکیان، ص ۵۷
[۸] گشایش ها، ص ۱۱۴