جمهوری اسلامی گرفتار شده است! تسلیم، جنگ یا انقلاب؟
در پیِ به قدرت رسیدن رژیم فاشیستی ترامپ در آمریکا، اوضاع سیاسیِ دنیا دستخوش تغییرات مهمی شده است. به قدرت رسیدن فاشیسم در آمریکا و تقویت جریان های فاشیست در اروپا، امری یک شبه نبوده است. این فاشیسم، به صورت تهاجمی ارتجاعی ترین افکار را تقویت کرده است: در زمینۀ برتری طلبی سفید، زن ستیزی، دینمداری در شکل بنیادگرایی مسیحی، حمله به مهاجرین و به کسانی که رفتار و هویت جنسی و جنسیتی شان مطابق نظر فاشیست ها مبنی بر «دو جنس» نیست، تقویت کرده است. این فاشیسم، چنان هجمه ای علیه علم و مراکز دانشگاهی در آمریکا به راه انداخته است که ۷۵ درصد پژوهشگران و استادان دانشگاه های آمریکا در اعتراض به آن قصد ترک آمریکا را دارند. رئیس دانشگاهی در جنوب فرانسه به دولت پیشنهاد کرده است به این پژوهشگران “پناهندگی علمی” داده شود.* در این میان ترامپ برای جلوگیری از سراشیبی آمریکا و حفظ سرکردگی اش بر جهان می خواهد «نظم نوینی» به آن ببخشد.
نظمی که امپریالیست های آمریکایی، پس از جنگ دوم جهانی و نتایج آن، برقرار کرده و با قدرت اقتصادی و نظامی بر جهان تحمیل و آن را اداره می کردند، دچار از هم گسیختگی های جدی شده است و آن را نه فقط برای امپریالیسم آمریکا بلکه برای کلیت نظام سرمایه داری- امپریالیسم تبدیل به «نظمی» پرآشوب و غیرقابل دوام کرده است. در محور «نظم امپریالیستی»، توزیعِ جغرافیاییِ جهان میان قدرت های امپریالیستی قرار دارد. یعنی، هر یک، در چه مناطقی از جهان و تا چه اندازه، دارای سلطه و نفوذ اقتصادی و سیاسی هستند. این مساله، «روابط قدرت» یا «توازن قدرت» میان امپریالیست ها را تعیین می کند. کلیت این وضعیت، به علت رقابت میان دو قدرت سرمایه داری- امپریالیستیِ آمریکا و چین، حادتر شده است. در این میان خاورمیانه و به ویژه ایران، از نقاط اشتعال تلاطمات و آشوب در روابط قدرت میان امپریالیست ها شده و بر بستر چنین شرایطی است که جمهوری اسلامی در تنگنا و شرایط سختی قرار گرفته است. روند تغییرات چنان پرشتاب است که شرایط حتی مانند چند ماه گذشته نیست. این اوضاع با سقوط رژیم بشار اسد، ضربه های سنگین اسرائیل با حمایت امپریالیسم آمریکا به حزب الله لبنان، کنترل حشدالشعبی توسط دولت عراق سبب شکست سیاست “عمق راهبردی” جمهوری اسلامی شده است. در عین حال باید به عدم مشروعیت رژیم نزد مردم، فقر و بیکاری و ترس از فروپاشی و حدت یابی تضادهای درونی رژیم… اشاره کرد. در مقابل چنین وضعیتی شاهد حضور دو ناوگان عظیم آمریکایی در اقیانوس هند و منطقه خلیج فارس هستیم. ناو هواپیما بر کارل وینسون تنها یک ناو هواپیما بر نیست، بلکه یک پادگان بزرگ نظامی است. افزون بر آن، آمریکا در قطر، بحرین و امارات نیز پایگاه های نظامی دارد. تقویت نیروهای نظامی آمریکا در منطقه، برای به تسلیم واداشتن جمهوری اسلامی در مقابل خواسته های آمریکا است و در واقع، شمشیر دموکلس آمریکا بر بالای سر جمهوری اسلامی بر سر میز مذاکرات است.
بر بستر چنین شرایطی خامنه ای پای مذاکره با آمریکا رفته است. معلوم نیست که فرجام این روند «صلح» خواهد بود یا آغاز جنگی دیگر در خاورمیانه، با تمرکز بر ایران، از سوی آمریکا و اسرائیل. اما روشن است که ترامپ برای رسیدن به اهدافش به هر گزینه ای، از جمله جنگ متوسل خواهد شد. این جنگ نیز مانند دیگر جنگ های آمریکا در خاورمیانه و همچون جنگ نسل کشی اسراییل در غزه، عمدتاً از میان مردم و زیرساخت های حیاتی قربانی خواهد گرفت. بی تردید، قدرت های امپریالیستی دیگر چون چین و روسیه نیز دست روی دست نخواهند گذاشت و میدان را برای آمریکا خالی نخواهند کرد. امپریالیست های چینی خواهان تبدیل خلیج فارس به منطقه ای چند قطبی هستند. یعنی، خواهان بازتوزیعِ نفوذ سیاسی و اقتصادی در این منطقه جغرافیایی، میان آمریکا و خودشان هستند. هیچ یک از قدرت های امپریالیستی، از خاورمیانه که برای نظم سرمایه داری امپریالیستی جایگاهی راهبردی (استراتژیک) دارد، دست نخواهد کشید. در واقع، مذاکرات آمریکا و جمهوری اسلامی، فارغ از این که هیئت های مذاکره کننده در اتاق های مجزا هستند یا رو در روی یکدیگر، به واقع مذاکرات «غیر مستقیم» است. زیرا، مذاکرات مستقیم میان آمریکا و چین و روسیه، بر سر سهم شان از ایران و در نهایت، از خاورمیانه صورت می گیرد (البته در این میان، امپریالیست های اروپایی هم سهم شان را طلب می کنند).
در هر حالت، تا آن جا که به سرنوشت مردم ایران و خاورمیانه مربوط است، خطرات بزرگی مقابل مان قرار دارد. چند دهه است که مردم خاورمیانه، از عراق و افغانستان تا سوریه و فلسطین و لبنان قربانی فاجعه جنگ های ارتجاعی و امپریالیستی بوده اند. فاجعه جنگ امپریالیستی دیگری که سوی دیگرش، مرتجعین غیرقابل دفاع اند، می تواند تکرار شود. خلاصه کلام، تا زمانی که صحنه سیاسی ایران و افکار مردم از منگنۀ میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا خود را رها نکند و قطب موثر انقلاب علیه همه مرتجعین و امپریالیست ها شکل نگیرد، راه برای شکستن دور باطل ستم و استثمار باز نخواهد شد.
حتی اگر فرجام این روابط، مصالحه میان آمریکا و جمهوری اسلامی باشد، شرایط بهتر و «بهبود وضع مردم» را به بار نخواهد آورد. ترامپ و همراهانش که خود را منادی “اتحاد و صلح” در جهان و خاورمیانه می خوانند، به خامنه ای در صورت همراهی و بیعت با او وعده “پیشرفت جمهوری اسلامی” را می دهند و به تعریف و تمجید از ملت ایران می پردازند. آمریکا، از یک سو از کارت نیروهایی از جنس مجاهدین و پهلوی و برخی جریانات در میان ملت های تحت ستم ایران (کُرد، بلوچ،تُرک، عرب، …) به عنوان اهرم فشار بر رژیم جمهوری اسلامی، استفاده می کند و از سوی دیگر با توجه به مخاطرات سرنگون شدن رژیم جمهوری اسلامی و تحرکات امپریالیست های چین و روسیه، به شرط رسیدن به اهدافش تمایل به سازش و مصالحه با جمهوری اسلامی و تابع کردن آن به منافع منطقه ایِ آمریکا را دارد. تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی، بخشی از طرح آمریکا برای حفظ هژمونی خود و بازآرایی قدرت آمریکا در کل منطقه و جهان است. در این مسیر، اما، مخاطرات و پستی و بلندی های بسیار هست که بزرگترین اش، رقابتِ میان قدرت های امپریالیستی بر سر جهان است و نه فقط ایران.
آگاهی نسبت به رابطه فاشیسم ترامپ و جمهوری اسلامی، بسیار مهم است. باید با هر گونه دخالتگری تجاوزکارانه آمریکا و اسرائیل مقابله کرد. اما نه تحت عنوان «دفاع از میهن» و زیر چتر جمهوری اسلامی. تضادهای درونی میان قدرت های امپریالیستی بر سر ایران و تضادهای میان امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی، تضادهای درونی میان مرتجعین است که موجب تضعیف شان می شود و فرصت انقلاب کردن و سرنگون کردن قدرت همگی شان را بیشتر فراهم می کند. از این منظر است که باید به اوضاع نگریست و آگاهانه و نقشه مند برای تغییر کلیت اوضاع علیه همه این امپریالیست ها و مرتجعین حرکت کرد.
آشوب در نظام جهانی، یعنی قدرت های امپریالیستی و دولت های مرتجعِ تحت سلطه آنها، به راحتی نمی توانند اوضاع را تحت کنترل خودشان نگاه دارند. هر روز شاهد عمیق تر شدن این آشوب و تخاصمات جدید میان آنها خواهیم بود.
واکنش به این اوضاع، سیاست و حرکت نیروهای مختلف اپوزیسیون جمهوری اسلامی را تعیین می کند. نیروی های طرفدار امپریالیست های آمریکایی، از جنس پهلوی و مجاهدین کماکان مترصد حمله نظامی آمریکا و رژیم چنج هستند. برخی جریانات اپوزیسیون داخل کشور تحت عنوان مقابله با جنگ، خود را ملزم به حمایت از جمهوری اسلامی می بینند. بیانیه های شوونیستی سیصد نفر و بیانیه هزار نفره “اصحاب فرهنگ و هنر…” در این راستا صادر می شود و تلاش دارند با توسل به «میهن پرستی»، پُلی درست کنند میان مردم بیزار از جمهوری اسلامی و این رژیم تبه کار. باید مانیفست های ارتجاعی نیروهایی که به این دو نیروی منسوخ (آمریکا و جمهوری اسلامی) دل بسته اند را بدون هیچ ملاحظه ای افشا کرد و خصلت طبقاتی و سیاسی این جریانات را نشان داد که می خواهند دولت کهنه ارتجاعی طبقات سرمایه دار وابسته به امپریالیسم را در شکل و شمایلی “نو” بازسازی کنند. همانطور که اسلام گرایان در سال ۱۳۵۷ با کمک امپریالیست های آمریکایی و اروپایی انجام دادند و شکل «امروزی اش» را در هیبت رژیم احمد شرع سوریه می بینیم.
اما آنچه نتیجه این روند (چه تسلیم و چه جنگ) را تعیین خواهد کرد، اوضاع خاص جهان است. همان گونه که بارها تاکید کرده ایم، این شرایط جهانی محصول افول آمریکا و به قدرت رسیدن یک رژیم فاشیست است که عزم کرده است تا «دوباره به آمریکا عظمت» ببخشد. دلیل این که چرا سیستم سرمایه داری امپریالیستی به این وضعیت رسیده است، در به قدرت رسیدن دیوانه فاشیستی مثل ترامپ نیست. بلکه قوای محرکۀ خودِ سیستم سرمایه داری است که موانع سختی را در مقابل خودش ایجاد کرده و ظهور یک دیوانه فاشیست از دل دموکراسی بورژوایی را ممکن کرده است. بدون فهم و درک صحنه جهانی نمی توان شرایط ایران و خاورمیانه را به درستی تحلیل کرد و فهمید. در قرن گذشته ما شاهد دو جنگ جهانی بودیم. قوای ذاتی سرمایه برای بسط و گسترش و تعیین این که چه کسی سردمدار جهان امپریالیستی باشد، امری حیاتی برای آنهاست. ناکارآمدی سیستم سرمایه داری جهانی، تمام هیئت حاکمه های جهان را دچار بحران کرده است. نیروهای سیاسی فاشیست به میدان آمده اند و مدعی حل معضل هستند. جمهوری اسلامی بر بستر چنین شرایطی در منگنه کشمکش امپریالیست ها قرار گرفته و رقابت امپریالیست ها مرتبا انسجام و وحدت ضعیف رژیم را نحیف تر کرده است.
فهمیدن تضادها یا دینامیک هایی که دنیا را به این نقطه جوشان رسانده بسیار مهم است. با خردگرایی و به اصطلاح “منطقی” بودن نمی توان تشریح درستی از وضعیت دنیا و تضادهایش ارائه کرد. تضادهای زیربنایی سیستم سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی ثروت و کنترل و تصاحب خصوصی ثروت) و تضاد میان «سازماندهی واحدهای مجزای سرمایه و آنارشی در کل سیستم»، تضادهای غیر قابل حل هستند. کسانی که به اصطلاح «منطقی» و «خردگرایانه» به اوضاع نگاه می کنند در واقع جبهه ناامیدان را تشکیل می دهند. از داخل شکاف های درون مرتجعین، باید بتوانیم فرصت ها را دیده و به شمار وسیعی از مردم نیز نشان دهیم. اما برای «منطقی گرایان» این شکاف ها نگران کننده است و در این اوضاع آرزو دارند که این شکاف ها نباشند و به هیئت حاکمه رهنمود و مشورت می دهند که چطور «ملت» را متحد کند.
باید آگاه باشیم که صرفا برمبنای تجربه نمی توانیم به این وضعیت خطیر پاسخ صحیح دهیم. هنگامی که به طور تئوریک بتوانیم ماهیت واقعی سیستم سرمایه داری را درک کرده و اوضاع منتج از حرکات و کارکرد آن را ترسیم کنیم، آنگاه می توانیم سیاست استراتژیک و سیاست های فوری و عملی خود را بر مبنای این وضعیت تعیین کنیم. بله، اکثریت مردم ما در ایران و کل خاورمیانه زیر ستم و استثمار غیرقابل تحمل و توصیف هستند. اما، دانستن این واقعیت، برای رها شدن از این وضعیت کافی نیست. با تفکر تجربه گرا و در سطح پدیداری نمی توانیم ماهیت عمیق معضل و راه حل آن را دریابیم و نقشه راه رهایی را ترسیم کنیم. توده های مردم باید از اسارت فکری رها شوند. در غیر این صورت، نمی توانند سوژه رهایی خودشان گردند. تحقق این امر، وظیفه نیروهای کمونیست انقلابی است که نیرویی را به وجود آورده و سازماندهی کنند که خارج از سیستم و شیوه تفکر تولید شده توسط حاکمان قرار دارد و می تواند قطب آگاهی دهنده و الهام بخش موثر در جامعه و برای میلیون ها نفر باشد. آنچه یک نیروی پیشاهنگ کمونیست و میلیون ها مردم به آن نیازمند هستند، این است که بتوانند با اتکا بر واقعیتِ این جهان و کار روی گسل ها و تضادهایی که کارکرد سیستم سرمایه داری تولید می کند، آن را واژگون و جهانی دیگر و میلیون ها بار بهتر را بر ویرانه های آن بنا کنند.
سوال این است: نیروهای کمونیست انقلابی و دیگر نیروهای خواهان تغییر بنیادین، در این آشوب جهانی چگونه می توانند به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک قطب بندی های ارتجاعی در صحنه سیاسی را بر هم بزنند؟ چگونه، ضمن مقابله با طرح های امریکا و اقدامات ارتجاعی جمهوری اسلامی و با اتکا به گسل های جامعه، بخش مهمی از قشرهای مختلف جامعه را آماده عمل انقلابی در شرایط خطیر پیش روی کنند. این کاری است که برای ساختن «جنبشی برای انقلاب» در هر وضعیتی باید انجام و گسترش داد. آماج «جنبشی برای انقلاب» همه قشرهای جامعه از مردم محروم ترین مناطق تحت ستم ملی کردستان و بلوچستان و خوزستان تا دانشجویان دانشگاه های سراسر کشور و قشر متوسط است و در میان همه آنها باید جوانان و در میان جوانان به ویژه زنان را مخاطب قرار داد. دانشجویان پیشرو، نقش مهمی در استقرار این رویکرد انقلابی به تغییر جامعه در میان توده های مردم سراسر کشور دارند و باید این وظیفه را جدی بگیرند وگرنه، شرایطی به وجود نمی آید که میلیون ها نفر از توده های اعماق جامعه درگیر این انقلاب شوند و در نهایت هر خیزش آنها برای کنار زدن بار ستم و استثمار درهم شکسته خواهد شد.
آنچه در این وضعیت به آن نیاز داریم یک بیداری بزرگ و شناخت از صحنه بین المللی و ملی است. نمی توان پیشاپیش و بطور خودبخودی از مردم انتظار داشت بتوانند درک عمیقی از صحنه سیاسی داشته باشند. اما تضادهای جوشان این سیستم سبب بیداری مردم می شود، هرچند نه لزوما به طور خودکار. مردم واقعیت را ازهم گسسته و در سطح درک می کنند. آن چیزی که مردم فکر می کنند واقعیت را تعیین نمی کند بلکه واقعیت بر مبنای تناقضات و تضادهای سیستم تعیین خواهد شد و به همین دلیل نیاز به یک نیروی پیشاهنگ آگاه است. نیرویی که مجهز به یک تئوری انقلابی است. ضعیف بودن نیروی ما، سبب می شود مبارزات مردم عاصی که بلند شده اند، تحت مصالحه و معامله نیروهای ارتجاعی قرار گیرند و در بازار معامله امپریالیست ها یا مرتجعین محلی خرید و فروش شوند. شرایطی که امروز در جهان حاکم است، علیرغم زشتی و پلیدی اش یک فرصت تاریخی در خود دارد که به نیروی انقلابی با تکیه به علم کمونیسم که امروز توسط کمونیسم نوین باب آواکیان نمایندگی می شود، این فرصت را می دهد که وضعیت را به گونه دیگری رقم بزند. یک نیروی کوچک کمونیست و آگاه با شناخت از واقعیت امکان این را دارد که هزاران نفر را جلب انقلاب کند و راه پیشروی برای دنیایی متفاوت و نوین را برای نوع بشر باز کند.
* فرانس ۲، ۱۷ آوریل ۲۰۲۵