سیاست راهبردی رژیم فاشیستی ترامپ برای بازآرایی نظام سرمایه داری امپریالیستی و جنگ تعرفه ها
ژیلا انوشه
ترامپ، با برنامۀ فاشیستیِ برهم زدن حاکمیت دموکراسی بورژوایی در داخل آمریکا و با شعار «ماگا»[۱] به قدرت رسید. از زمان آغاز زمامداری اش، با اتخاذ چند سیاست، در فاصله کوتاهی بسیاری از ساختارهای نسبتاً با ثابت نظم جهانی امپریالیستی را که در هشتاد سال گذشته شکل گرفته است، گرفتار آشوب جدی کرده است. این ۴ سیاست تکان دهنده که در حال شکل دادن به «نظم» جدیدی در نظام سرمایه داری امپریالیستی جهان است، عبارتند از:
یکم، متزلزل کردن ائتلاف هشتاد ساله امپریالیسم آمریکا با امپریالیست های اروپای غربی و کانادا که به ویژه توسط پیمان نظامی «ناتو» (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) نمایندگی می شود و تلاش برای برهم زدن اتحاد استراتژیک میان چین و روسیه. تا پیش از این، امپریالیست های چین و روسیه بودند که صحبت از «نظام چند قطبی» در اداره جهان امپریالیستی می کردند. اما اکنون ترامپ نیز واقعیت «چند قطبی» بودن جهان را به رسمیت شناخته است و مشخصاً امپریالیست های روسیه از این امر استقبال کرده اند. آمریکا و روسیه و چین همه صحبت از ورود به دوره «نظم چند قطبی» می کنند. منظور چین و روسیه آن است که آمریکا دیگر نمی تواند دو قدرت امپریالیستی چین و روسیه را نادیده بگیرد و آنها هژمونی آمریکا را در اقصی نقاط جهان به لحاظ اقتصادی و نظامی به چالش کشیده اند. منظور رژیم ترامپ از «نظام چند قطبی»، تا آن جا که به طور علنی طرح می شود، این است که سه قدرت اتمی آمریکا، روسیه و چین، می توانند جهان را میان خود، به مناطق نفوذ سیاسی و اقتصادی تقسیم کنند که در هر کدام یکی از این سه قدرت، «سرکرده» هستند و در حین رقابت با یکدیگر، در ادارۀ جهان با هم تعامل کنند. مطبوعات روسیه (مانند «راشا تودی») با ذوق و شوق به نقل از مدیای آمریکایی (مانند نیوزویک و بلومبرگ) صحبت از «تقسیم جهان» به سه «منطقه نفوذ» میان ایالات متحده و روسیه و چین کرده [۲] و این رابطه جدید را به «کنفرانس یالتای دوم»[۳] مانند می کنند. پروفسور امور بین الملل (دانشگاه تافت) در ماساچوست در مجله «فارین افیرز» نوشت: «در یک سناریو، ایالات متحده، چین و روسیه به توافق می رسند که در پرهیز از جنگ هسته ای منافع حیاتی دارند ونفوذ یکدیگر را به عنوان مکانیسم بازدارندگی به رسمیت می شناسند. … مذاکرات برای خاتمه دادن به جنگ اوکراین میتواند شبیه یک یالتای دوم باشد».[۴] جفری منکوف محقق «مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی» می نویسد: «با تضعیف نظم بین المللی، یک بار دیگر قدرت های بزرگ فرصت پیدا می کنند که مثل امپراتوری عمل کنند.»[۵]
به یک کلام، امپریالیست ها نیاز دارند که دنیا و منابع آن را میان خود بازتوزیع کنند. در پاسخ به این ضرورت، جنگ تجاری، جنگ امنیتی، جنگ سایبری، جنگ های نیابتی می کنند و تلاش می کنند این «جنگ» ها را طوری مدیریت کنند که منتهی به وقوع یک جنگ جهانی اتمی نشود. بخشی از این رقابت، رقابت از طریق رژیم های «نیابتی» یا «اقمار» هر یک است. به طور مثال، نزاع میان جمهوری اسلامی و آمریکا، کاملاً در این چارچوب جریان دارد و هر گونه تغییر در روابط میان جمهوری اسلامی و آمریکا وابسته به بده بستان های میان آمریکا با روسیه (و همچنین، چین) است.
در طرح «نظام چند قطبی» تغییر مرزها نیز در دستور کار است. مشخصاً شاهد گسترش مرزهای روسیه (قبلا الحاق کریمه و اکنون مذاکرات میان آمریکا و روسیه بر سر الحاق چند استان اوکراین به خاک روسیه) و گسترش مرزهای اسراییل هستیم از طریق دور جدیدی از نسل کشی فلسطینی ها که شکل هولوکاست قرن بیست و یکم را گرفته است.
دوم، عامل غیرمنتظره اما بسیار مهم در تشدید رقابت های میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی، آب شدن یخ های منطقه شمالگان (آرکتیک) به دلیل تغییرات اقلیمی است که این منطقه را به عرصه مهمی در رقابتهای ژئوپلتیک، نظامی و اقتصادی میان آمریکا، روسیه و چین (و قدرت های سرمایه داری امپریالیستی دیگر مانند کشورهای اتحادیه اروپا و کانادا) تبدیل کرده است.[۶] ظهور مسیرهای جدید تجاری و دسترسی بیشتر به منابع طبیعی ارزشمند باعث شده است که روسیه و چین با یکدیگر همکاری کنند تا ایالات متحده و متحدان قطبی آن را دور بزنند.[۷] این دو قدرت امپریالیستی اتحاد خود را «نامحدود» توصیف کرده اند. اما این «اتحاد نامحدود» نیز زیر فشار رقابت های جنون آمیز سرمایه های امپریالیستی قرار دارد. مقاله تحلیلی جالبی می نویسد «شکاف در یخ: روند قهقرایی اجتناب ناپذیر در همکاری چین و روسیه در شمالگان» [۸]. زیر فشار رقابت های بزرگ در شمالگان، که آن را به یکی از مهمترین مناطق ژئوپلتیکی جهان تبدیل کرده است، امپریالیسم آمریکا خود را مجبور دیده است که بر گرینلند و کانادا ادعاهای ارضی کند.[۹]
زیرا آب شدن یخهای شمالگان دسترسی به سوخت فسیلی این منطقه را تسهیل کرده و مسیرهای تجاری جدید باز کرده است و به آن موقعیت استراتژیک نظامی بزرگی داده است. آب شدن یخ ها، مسیر دریایی «گذرگاه شمال شرقی» (Northeast Passage) را گشوده که میتواند جایگزین کوتاهتر و کمهزینهتری برای مسیرهایی مانند کانال سوئز باشد. این گشایش، تجارت و ارتباطات میان اروپا و آسیا را به صورتی شگرف و برجسته دگرگون خواهد کرد.
طبق قوانین کنونیِ حاکم بر نظام سرمایه داری امپریالیستی، کشورهای شمالگان عبارتند از آمریکا، روسیه، کانادا، ایسلند و نروژ و دانمارک (از طریق گرینلند [۱۰]و نه خاک خودش). این کشورها همواره اختلاف های مرزی بر سر حقوق حاکمیتی بر فلات قاره را داشته اند و سازمان ملل نقش مهمی در حل این مناقشات داشته است. اما ترامپ با ادعای مالکیت بر گرینلند و کانادا این مناقشات را به اوج رسانده است و علتش «جنون» ترامپ نیست. بلکه همانطور که گفتیم، تغییرات اقلیمی منطقه شمالگان را تبدیل به فاکتور جدیدی در جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک) و جغرافیای اقتصادی (ژئواکونومیک) جهان کرده است.
روسیه بیشترین خط ساحلی را با این منطقه دارد و از سال ۲۰۰۷ در حال افزایش حضور نظامی اش بوده است و در چند سال گذشته دست به بازگشایی پایگاههای نظامی دوران شوروی زده و در حال ساخت سیستمهای دفاعی جدید است. به طور مثال ناوگان یخشکن اتمی خود را گسترش داده است و اخیراً به مانورهای زیردریایی های «نامرئی» ghost ships در آبهای فنلاند و سوئد (که اعضای جدید ناتو هستند) افزوده است. روسیه به توسعه پروژههای انرژی در این منطقه پرداخته است. مانند پروژه یامال که گاز مایع تولید می کند. آمریکا در آلاسکا پایگاه های نظامی دارد و تا پیش از ترامپ، با کشورهای ناتو (مانند دانمارک و کانادا) به تمرینات نظامی مشترک می پرداخت. اما، بدون گرینلند و کانادا که ۴۰ درصد از سرزمین اش در منطقه شمالگان است، نمی تواند صف آرایی قدرتمندی در مقابل روسیه ایجاد کند. اگرچه چین نیروی نظامی مستقیم در شمالگان ندارد، اما با تحقیقات علمی و همکاری با روسیه، سعی در نفوذ به منطقه دارد و در حال ساخت کشتیهای یخشکن برای افزایش دسترسی خود است. مسیر «کمربند و جاده»BRI شامل شمالگان نیز میشود.
سوم، تمرکز بر مسابقه تکنولوژیک که در جریان است با پیامدهای غیرقابل تصور در زمینه مسابقه تسلیحاتی. تغییر در ساختارهای قدرت جهان کاملاً مرتبط به ظهور تکنولوژی های جدید است. برای درک مساله از طریق مقایسه نگاه کنید چگونه ورود فن آوری اینترنت به تولید و مدیریت تولید و مبادله کالایی، ساختار تولیدات صنعتی و مدیریت خط تولید صنعتی را تغییر داد و شهرهای صنعتی را از آمریکا و دیگر کشورهای صنعتی به سواحل چین منتقل کرد و نیروی کار روستایی را به درون فرآیند تولید از راه دور کشید و بازارهای مالی به اقصی نقاط جهان نفوذ کردند و به دنبال آن، ربات ها دائما بخش های بزرگی از نیروی کار را تبدیل به «اضافه» کردند. اکنون با رشد سریع تکنولوژی های هوش مصنوعی، بیوتک، و انرژی های جدید با تغییرات تکان دهنده ای در ساختار تولید و روش های تولید و نیروی کار در سراسر جهان مواجه خواهیم شد. هوش مصنوعی تا ۳۰ درصد از نیروی کار متخصص کنونی را در کشورهای سرمایه داری پیشرفته به حاشیه خواهد راند و با سونامی عظیم جهانی در بازار کار مواجه خواهیم شد. در زمینه انرژی، ظهور نسل جدیدی از انرژی خورشیدی می تواند به فروپاشی اقتصادهای نفتی منجر شود یا به جنگ بر سر منابع کوبالت و لیتیوم دامن بزند. همه این ها به مسابقه تسلیحاتی عظیم میان قدرت های امپریالیستی منجر خواهد شد.
چهارم، تصویب تعرفه های گمرکی علیه متحدانش و همچنین تعرفه های سنگین علیه چین.
این ها عوامل مهم در بازتعریف روابط میان قدرت های امپریالیستی است.[۱۱] به عبارت دیگر، بازتعریف نظم جهانی.
در این چارچوب به طور خاص به جنگ تعرفه ها می پردازیم.
تعرفه ها، جنگ اقتصادی میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی است و نه «جنگ طبقاتی»!
با به راه افتادن «جنگ تعرفه ها» توسط ترامپ، شاهد آن هستیم که تحلیل گران شبه مارکسیست دست به کار ضایع کردن علم اقتصاد سیاسی مارکسیسم شده اند و با شعبده بازی غریبی می خواهند ثابت کنند که جنگ تعرفه ای ترامپ علیه طبقه کارگر و یک جنگ طبقاتی است. بی تردید، جنگ تعرفه ای همچون همه جنگ های اقتصادی و نظامی امپریالیستی، پیامدهای بیرحمانه ای برای مردم جهان خواهد داشت. اما علت عمیق ترش، یک نقشه راهبردی برای بازآرایی جهان سرمایه داری-امپریالیسم است. این جنگ اقتصادی، اساساً یک جنگ «درون طبقاتی» است. یعنی میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی است که با هدف بازتوزیع مناطق نفوذ سیاسی و اقتصادی اش انجام می شود و منبع آن نه «تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا» بلکه «تضاد میان آنارشی و ارگانیزاسیون» است. تحلیل های شبه مارکسیستی، قادر به درک آن نیستند که:
یکم، سرمایه بدون این که گسترش بیابد، سرمایه نیست. قوۀ محرکۀ «گسترش بیاب یا بمیر» عملکردی اساسی در حرکت سرمایه دارد. این قوه محرکه، تخاصم میان سرمایه های مختلف را به وجود می آورد. هریک از آنها باید پیشاپیش تضمین کنند که در «بازار» (هنگام فروش تولیدات شان) از باقی تولید کنندگان جلو بزنند یا عقب نیفتند تا به عنوان سرمایه زنده بمانند. این قوه محرکه، موجب اتخاذ سیاست های متنوع از سوی سرمایه های منفرد می شود: تشدید استثمار کارگران، تولید فن آوری های جدید، استفاده از انواع مختلف شیوه های مدیریتی برای کم کردن هزینه های تولید، نابودی محیط زیست،…
دوم، در عصری که سرمایه داری تبدیل به سرمایه داری امپریالیستی شده است، انباشت سرمایه در مقیاس بین المللی و بر مبنای تقسیم جهان به مناطق نفوذ سیاسی و اقتصادی قدرت های سرمایه داری امپریالیستی پیش می رود. در نتیجه، قوۀ محرکه «گسترش بیاب یا بمیر» با جنگ های تجاری و امنیتی و نظامی میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی حل و فصل می شود – به ویژه در رابطه با این که کشورهای جهان سوم، منطقه نفوذ سیاسی و اقتصادی کدام می شوند. زیرا در عصر سرمایه داری امپریالیستی، سلطه بر این کشورها و بهره کشی از نیروی کار ارزان و منابع زیرزمینی و زیست محیطی این کشورها، بالاترین نرخ سود را برای سرمایه ها تامین می کند.
سوم، در سرمایه داری پدیده ای به نام «رشد ناموزون سرمایه» داریم. یعنی همه سرمایه ها به طور موزون گسترش نمی یابند. به طور مثال، با اختراع یک فن آوری جدید، یا با ظهور یک بحران مالی، برخی سرمایه ها گسترش می یابند، برخی سرمایه ها، سرمایه های دیگر را می بلعند. در عصر امپریالیسم، این «رشد ناموزون» میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی رخ می دهد. به طور مثال، امروزه، چین سرمایه داری امپریالیستی از یک شریکِ زیردست امپریالیسم آمریکا[۱۲] تبدیل شد به قدرت سرمایه داری امپریالیستی که مناطق نفوذ اقتصادی و سیاسی امپریالیسم آمریکا را به چالش می کشد. همین «رشد ناموزون» در ارتباط با روسیه و اتحادیه اروپا رخ داد.[۱۳] ریموند لوتا می نویسد: «اقتصاد سرمایهداری جهان به دلیل تغییر در موازنه قوا بین رقبای امپریالیستی دستخوش تغییرات عمدهای شده است. به طور اخص، چین سرمایهدار به عنوان رقیب جهانیِ ایالات متحده امپریالیست ظهور کرده است و طی ۲۰ سال گذشته به سرعت در حال رشد بوده و دامنه و نفوذ جهانی خود را گسترش داده است.» (لوتا، ۲۰۱۸)[۱۴]
با در نظر داشت این سه نکته مهم، به تحلیل از سیاست جنگ تعرفه ای رژیم ترامپ می پردازیم.
اقدامی آگاهانه و راهبردی برای حل تناقضات اقتصادی و نیازهای امپریالیسم آمریکا
تعرفه های ترامپ، نه عملیات تاجرمابانه یک بساز و بفروش است و نه آن طور که در تبلیغات عوامفریبانه اش می گوید، مقابله با «سوء استفاده کشورهای دیگر از آمریکا». این اقدامی آگاهانه و راهبردی برای حل تناقضات اقتصادی و نیازهای یک قدرت بزرگ امپریالیستی است. فشارها و اجبارهای اقتصادی بزرگی در کارند و نیازهای یک قدرت بزرگ امپریالیستی، به ویژه برنامه جهانی رژیم ترامپ/ماگا در این امر دخیل هستند.
در جنگ تعرفه ای، رژیم ترامپ در حال بازنویسی قوانین و مقررات تجارت جهانی است؛ قوانینی که در طول سال های «جهانی سازی» (گلوبالیزاسیون)، پس از پایان «جنگ سرد» و فروپاشی شوروی در جهان حاکم شدند.
جنگ تعرفه ای، سه هدف عمده را دنبال می کند:
یکم، مهار قدرت اقتصادی رقبای امپریالیست دیگر، به ویژه چین. تلاش برای «مهار قدرت چین» از سال ۲۰۰۸ در دستور کار امپریالیسم آمریکا بوده است. اما این تضاد اکنون به جایی رسیده است که رژیم ترامپ می خواهد به طور نهایی آن را حل و فصل کند. از زوایه اقتصادی، این کار بسیار خطرناکی است زیرا چین، یکی از تامین کنندگان اصلی کسری بودجه دولت آمریکا است که از طریق خرید اوراق قرضه صادر شده توسط خزانه داری آمریکا، انجام می شود. اما به قول ریموند لوتا، «این ماجرا چیزی فراتر از اقتصاد است. چین بالاخص در حال توسعه تواناییهای نظامی خود است و ترامپ در تلاش برای تقویت عظیم نظامی و نوسازی نیروی نظامی، از جمله و به خصوص سلاحهای هسته ای است.» (لوتا، ۲۰۱۸)
ایالات متحده چین را به سرقت مالکیت فکری و انتقال فناوری سرقت شده متهم کرده است. با اعمال تعرفهها و محدود کردن دسترسی چین به فناوریهای ایالات متحده، ایالات متحده هدف دارد تا کنترل خود را بر فن آوری های جدید محکم کند.
دوم، تقویت پایگاه اقتصادی داخلی امپریالیسم آمریکا، به ویژه در زمینه احیای زیربنای صنعتی اقتصاد آمریکا که برای آماده شدن برای جنگ احتمالی با رقبای امپریالیست اهمیتی حیاتی دارد – مشخصا در رابطه با تقویت صنایع نظامی. تعرفه های تصویب شده توسط ترامپ، پیشاپیش برخی از شرکتها را تحت فشار قرار داده است تا تولید خود را از چین به آمریکا منتقل کنند تا از تعرفهها مصون بمانند. این تغییر نمایانگر انتقال سرمایه صنعتی است.
اما، این نیز یک سیاست مخاطره آمیز برای امپریالیسم آمریکا است. زیرا شرکتهای چند ملیتیِ ایالات متحده برای سودآوری وابسته به سرمایه گذاریروی نیروی کار ارزان در خارج از کشور، برون سپاری، زنجیره های تأمین جهانی و غیره هستند. جنگ تعرفه ای ترامپ، می خواهد این شرکت ها را مجبور با «بازگشت» به آمریکا کند و «زنجیره های تامین» خود را عوض کنند. سیاستهای تعرفهای ایالات متحده، بهویژه علیه چین، باعث تغییرات عمده در زنجیرههای تأمین جهانی خواهد شد.
ترامپ در تبلیغات عوامفریبانه اش، وعده می دهد که کارخانه های صنعتی که در سه دهه گذشته عملیات تولیدی خود را به دیگر نقاط جهان و به ویژه به چین منتقل کرده بودند، باز خواهند گشت و با بازگشت آنها، مشاغلی که از بین رفته بودند نیز «باز خواهند گشت»! اما، مشاغل باز نخواهند گشت. زیرا، قانون سرمایه داری ایجاد شغل نیست، بلکه ایجاد سود است. تخطی از این قانون، مترادف با مرگ سرمایه است. چنانچه این شرکت ها، تولیدات کارخانه ای خود را به خاک آمریکا بازگردانند، امتیاز بهره کشی از نیروی کار ارزان را از دست خواهند داد و برای حفظ موقعیت خود جبراً دست به اقداماتی خواهند کرد که مطمئناً بازگرداندن «مشاغل از دست رفته» در میان آنها نیست و نمی تواند باشد. زیرا سودآوری سرمایه وابسته به تداخل پیچیدۀ رقابت میان سرمایه ها، تغییر فناوری، فضای امنیتی در جهان و دیگر عوامل بین المللی تعیین میشود.
سوم، یکی از اهداف مهم ترامپ حل کسری بودجه دولت آمریکا است که با فروش اوراق قرضه و بدهکار کردن دولت، تامین می شود. جنگ تعرفه ای در واقع مکانیسمی است برای انتقال سرمایه ای که در سطح جهانی انباشت شده است به خزانه داری ایالات متحده آمریکا برای تقویت عملکرد دولت امپریالیستی که برای کلیت سیستم سرمایه داری ضروری است. «کار دولت حفاظت از منافع بزرگتر استراتژیک فرماسیونِ کاپیتالیستی-امپریالیستیِ ملی است. مانند ایالات متحده، چین، ژاپن، آلمان، روسیه و غیره. دولت امپریالیستی، حمایت سرکوبگرانه و نظامی را برای سرمایه فراهم میکند. این، بهعنوان مثال، به معنی مبارزه برای تسلط بر مناطق مختلف کره زمین از طریق نظامی و سایر روشهاست. دولت سرمایه داری همچنین اقداماتی رابرای تسهیل عملکرد سودمندتر و گسترش سرمایه انجام میدهد؛ مانند جاده سازی و حمل و نقل، سرمایهگذاری در تحقیقات و غیره. اما بر سر خود این “منافع بزرگتر سرمایهداری” میان بخشها و جناحهای مختلف طبقه حاکم کشمکش و مبارزه درمی گیرد. منافع حاصل از گسترش استثمار در اقصی نقاط جهان، یا ایجاد زیرساختهای جدید، به برخی بخشهای سرمایه بیش از بخشهای دیگر منفعت می رساند و آنها بر سر همین موضوع با یکدیگرمیجنگند. … بنابراین، کل ماجرا پر از تضاد است.» [۱۵](لوتا، ۲۰۱۸) [۱۶]
ترامپ با مالیات بستن به شرکت ها نمی تواند این کسری بودجه را کم کند. برعکس، مالیات بر شرکت های سرمایه داری را کم می کند، با این امید که محرک سرمایه گذاری مجدد آنها در اقتصاد داخلی آمریکا شود که به شدت نیازمند آن است.
گلوبالیزاسیون، زنجیره تامین
سیاست های تعرفه ترامپ چه تاثیری بر زنجیره های تامین جهانی دارد که در سی سال گذشته روش عمده انباشت سرمایه جهانی بوده است؟
سیاستهای تعرفهای ترامپ تأثیرات گستردهای بر زنجیرههای تأمین جهانی خواهد داشت. در سه دهه گذشته، «زنجیره تامین جهانی» روش اصلی انباشت سرمایه جهانی بوده است. تأثیرات بر این «زنجیره تامین» شامل موارد زیر است: یکم، تعرفههای بالا بر واردات مواد اولیه مانند فولاد و آلومینیوم باعث افزایش هزینههای تولید شدهاند، به ویژه در صنایع خودروسازی و فناوری. این امر شرکتها را مجبور می کند تا منابع جدیدی پیدا کنند یا تولید را به کشورهایی با تعرفه کمتر منتقل کنند. دوم، شرکتها مجبورند زنجیرههای تأمین خود را بازنگری کنند تا از تعرفههای بالا اجتناب کنند. این تغییرات شامل انتقال تولید به کشورهای دیگر یا بازگشت تولید به داخل ایالات متحده است. سوم، تعرفهها باعث عوض شدن جغرافیای گردش سرمایه و کالا و نیروی کار خواهد شد. به طور مثال، ادغام تجاری چین و اروپا می تواند جهش کند. چهارم، بسیاری از کشورها در تولید کالاهای خاص تخصص دارند. برای مثال، چین در تولید قطعات الکترونیکی و هند در داروسازی. این «تقسیم کار» برهم خواهد خورد. پنجم، تولید بهموقع (Just-In-Time)که از ویژگی های مهم توسعه یافته در دوره «جهانی سازی» است، موجب به حداقل رسیدن هزینه انبارداری شده بود. به طوری که قطعات را درست در زمان نیاز دریافت میکنند. تعرفهها این مدل را به چالش خواهد کشید.
به این ترتیب، می توان گفت که تعرفه های ترامپ بیشتر از موشک پرانی حوثی ها زنجیره تامین جهانی را می تواند برهم بزند.
چرا تغییر سیاست
هرچند سیاست های رژیم ترامپ/ماگا از سیاست های جریان اصلی طبقه حاکمه آمریکا که توسط حزب دموکرات و بخش قدیمی حزب جمهوری خواه نمایندگی می شود، به طرز چشمگیر متفاوت است. اما، همان اهدافی را دنبال می کند که «جریان اصلی» هم دنبال می کند. هدف روشن است: تحکیم دیکتاتوری طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی در داخل و هم زمان، تضمین سلطه امپریالیستی آمریکا بر جهان از طرق متفاوت و مانورها و جنگ های گوناگون.
سوال این است که چرا امپریالیسم آمریکا، این اهداف را «به سیاق» سابق و «روال معمول» که در هشتاد سال گذشته آشنا بود دنبال نمی کند؟ چون سرمایه داری جهانی در سی سال گذشته که دوره «جهانی سازی» بود، چنان موانعی را در مقابل رشد و انبساط سودآور خود ایجاد کرده است که با روال معمول نتوانسته آنها را از سر راه کنار بزند.
برای درک این باید نگاهی به چند وضعیت کنیم: یکم، تاثیرات جهانی سازی بر اقتصاد داخلی آمریکا و عروج قدرت های امپریالیست چالشگر چه بوده؟ دوم، جهانی سازی در جواب به چه بحرانی بود؟ سوم، چرا بحران های سرمایه داری همراه است با تشدید رقابت ها؟ چهارم، چرا در یک گره گاه دیگر هستیم؟
این ها موضوعاتی است که در شماره آینده نشریه آتش بررسی خواهیم کرد. در این راستا سوال های زیر را باید بررسی کنیم:
سوال اول: سیاست های اقتصادی ترامپ، از جمله جنگ تعرفه، متفاوت و حتا برعکسِ سیاست های «نئولیبرالی» در دوره «جهانی سازی» یا گلوبالیزاسیون است که پس از پایان «جنگ سرد» شروع شد. سیاست های «نئولیبرالی» چه بودند و هدف شان چه بود؟
سوال دوم: چرا رژیم ترامپ آن سیاست ها و نتایج دوران گلوبالیزاسیون را مضر به حال آمریکا و یک «کلاهبرداری» از آمریکا توصیف می کند؟
سوال سوم: نقش شراکت و اتحاد آمریکا- چین در گلوبالیزاسیون سرمایه داری چه بود؟
سوال چهارم: حرکت سرمایه در دوران گلوبالیزاسیون، چه تاثیری بر اقتصاد تولیدی و مالی آمریکا و تغییر در مشاغل و قشربندی های درون طبقه کارگر و طبقه متوسط داشت؟
سوال پنجم: در گره گاه/مارپیچ قبلی با چه مساله ای تعیین تکلیف شد که راه را بر یک دوره رشد و توسعه سرمایه جهانی با سودآوری بی سابقه باز کرد و در نهایت، چه موانعی را در مقابل تداوم این رشد و گسترش ایجاد کرد؟
سوال ششم: باب آواکیان می گوید، «امروزه «زنجیره های تامینِ» جهانی شده، اساسی ترین ابزارهای استثمار سرمایه داری-امپریالیستی و مافوق استثمار میلیاردها انسان، از جمله ۱۵۰ میلیون کودک، در جهان سوم هستند. و ابزارهای رقابت میان «مجمع الکواکب» {گروه بندی های} متفاوتِ سرمایه امپریالیستی و دولت های سرمایه داری-امپریالیستی می باشند.»[۱۷] آیا سیاست های راهبردی رژیم ترامپ/ماگا این «زنجیره های تامین» را مختل می کند؟ چرا و چگونه؟
منبع مطالعاتی از انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م):
۱- آواکیان، زنجیره تامین جهانی شده ۲۰۲۲
۲- ریموند لوتا، انگل وارگی امپریایستی و تغییر در ترکیب طبقاتی اجتماعی در ایالات متحده از دهه ۱۹۷۰ تا به امروز: رصد کردن روندها و تغییرات
این «راه حل» ترامپ است، راه حل بشریت چیست؟
باب آواکیان می گوید:
سیستم سرمایهداری-امپریالیستی، سیستمی است که اساس آن بهرهکشی بیرحمانه و فوقاستثمار تودههای مردم است و با رقابت خونین بین شرکتهای بزرگ سرمایهداری و مؤسسات مالی، و رقابت بین دولتهای سرمایهداری مشخص میشود. این سیستم، آزادی، ابتکار و خلاقیت میلیاردها انسان (اکثریت عظیم بیش از هفت میلیارد نفر روی زمین) را خفه میکند.
انقلاب، کمونیسم نوین و رهاسازی پتانسیل انسانی
….
از طریق چند دهه کار، با استفاده از درسهای مثبت و منفیِ مهم تجارب پیشینِ جنبش کمونیستی و طیف گستردهای از تجربیات انسانی، یک تئوری کمونیستی علمیتر و منسجم تر تکامل داده ام که کمونیسم نوین است. کمونیسم نوین شالوده ای را برای رهبری انقلاب کمونیستی فراهم میکند: روشها و اصول، و استراتژی برای انجام این انقلاب و در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی، یک دید گسترده و طرحریزی مشخص برای یک جامعه کاملاً متفاوت و بسیار بهتر، بر پایهای کاملاًنوین: سیستم اقتصادی، شیوه تولیدی بنیاداً متفاوت که نه بر پایه بهرهکشی از تودههای مردم، بلکه بر پایه رهاسازی خلاقیت و ابتکار آنها، برای از بین بردن بهرهکشی و هر شکلی از ستم استوار است. با این شیوه تولید سوسیالیستی، ابزار تولید (زمین، مواد خام، ماشینآلات و سایر فناوریها، کارخانهها و سایر زیرسازی های فیزیکی، و غیره) به مالکیت عمومی در خواهند آمد و از زنجیر اسارت بهره کشان خصوصی سرمایه دار که همواره در رقابت و وابسته به ایجاد هرج و مرج اند در خواهد آمد. این مالکیت عمومی امکانش را فراهم میکند که منابع جامعه به شیوهای برنامهریزیشده و انعطافپذیر بسیج و مورد استفاده قرار گیرند، تا نیازهای گسترش یابنده مردم، هم از نظر مادی (برای غذا، مسکن، مراقبتهای بهداشتی، و غیره) و هم از نظر فرهنگی و فکری، تامین شود؛ به موقع به تحولات پیشبینینشده و شرایط اضطراری پاسخ داده شود و هم زمان از مبارزه انقلابی در سراسر جهان در جهت ریشه کن کردن همه شکل های استثمار و ستم در همه جای دنیا، با دستیابی به کمونیسم در جهان، حمایت شود.
با این شیوه تولید، ابتکار و خلاقیت مردم تشویق و پرورده خواهد شد. مبنایی برای مردم فراهم خواهد شد تا این ابتکار و خلاقیت را به شیوههای بیسابقه در جهت منافع تودههای مردم، و در نهایت در خدمت همه بشریت به کار گیرند: همه قادر خواهند بود کار کنند و مبنایی برای یک زندگی شایسته داشته باشند. در همان حال، به توسعه جامعه در مسیر غلبه بر بهرهکشی، نابرابری و ستم خدمت کنند، بدون اینکه مجبور باشند برای بقای خود وارد رقابت بی امان با یکدیگر شوند. …
این یک درک و اصل اساسی کمونیسم است و در کمونیسم نوین بر آن تاکید زیادی شده است که: مردم مهمترین نیروی تولیدی هستند: نه فقط به عنوان “تولیدکنندگان” ثروت اجتماعی، بلکه به عنوان شرکتکنندگان آگاه آن در برنامهریزی و توسعه کلی اقتصاد؛ نه تنها برای منافع مردم در کشوری خاص، بلکه اساساً برای خدمت به تغییر انقلابی کل جهان در جهت استقرار کمونیسم جهانی. و:
توسعه اقتصاد سوسیالیستی منبع خود را از ابتکار و کار فکری و جسمانی توده های مردم، اعضای جامعه به طور گسترده، در شرایطی که به طور فزایندهای از روابط استثمار رها شده اند میگیرد و بر آن تکیه میکند و هدفش، غلبه بر همه بقایا و جنبههای روابط ستم و استثمار و اثرات چنین روابطی است، نه تنها در… [یک کشور سوسیالیستی خاص] بلکه در همه جای کره زمین….
این جامعه جدیدی خواهد بود که هدف آن یک جهان کاملاً جدید است، بدون خفقان، سرکوب، و از بین بردن ظرفیت توده های بشریت در درک و تغییر جهان در راستای آنچه که منافع اساسی بشریت است. هدف این جامعه، زندگی در جهانی است که هیچ بخشی از بشریت تابع بخش دیگر و تحت سلطه بخش دیگر نباشد؛ دیگر تحت سلطه سیستمی نباشد که کارکردها و دینامیک های اساسی آن نیازمند روابط خصمانه در میان مردم است و … بخش های بزرگی از مردم را با عنوان جمعیتهای “مازاد” دور می ریزد زیرا دیگر نمی تواند آنان را به طور سودآور استثمار کند.
جامعه و دنیای نوین ما، “آرمانشهر” نخواهد بود که در آن همه مشکلات و دشواریها “به طور جادویی ناپدید شدهاند” … بلکه نتیجه مبارزه تودههای مردم برای رها شدن از بهرهکشی و ستم غیرقابل تحمل، و برای تحول خود و تفکر خود در ارتباط نزدیک با این مبارزه برای تغییر شرایطشان خواهد بود. این مبارزه توسط کسانی رهبری میشود که روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین را پذیرفتهاند و تعداد فزایندهای از مردم را ترغیب کرده اند که این روش و رویکرد علمی برا بپذیرند و برای تغییر جهان به شیوهای هرچه آگاهانهتر بر پایه ابتکار و همکاری داوطلبانه خود آن را به کار ببرند. همه اینها شامل ابعاد کاملاً جدیدی از آزادی، و ابتکار و خلاقیت رهاشده تودههای بشریت خواهد بود؛ با نهادها و روابط کاملاً متفاوت بین مردم، و شیوههای کاملاً متفاوت اندیشیدن و افکاری که با این روابط رهاییبخش بین مردم هماهنگ است. » (آواکیان، سرمایهداری-امپریالیسم — خفگی هفت میلیارد نفر — و نیاز عمیق به جهانی با بنیانهای نوین»، ۲۰۲۰
[۱] MAGA: Make America Great Again
[۲] https://russian.rt.com/world/news/1463538-newsweek-opublikoval-karta-razdel
The Japantimes: Trump carves up world and international order with it. By Fabien Zamora, AFP-JIJI
[۳] کنفرانس یالتا در شبه جزیره کریمه، چندماه پیش از پایان جنگ دوم در فوریه ۱۹۴۵ و پس از کنفرانس تهران در ۱۹۴۳ برگزار شد. روزولت و استالین و چرچیل از سوی سه کشور آمریکا و شوروی و بریتانیا در آن شرکت کردند و در مورد سرنوشت کشورهای اروپایی پس از پایان جنگ تصمیم گیری کردند.
[۴] The Japantimes: Trump carves up world and international order with it. By Fabien Zamora, AFP-JIJI
[۵] همانجا
[۶] Arctic Sea Ice Melt Exposes US to New Threat
Published Apr 05, 2025
[۷] US and Russia squabble over Arctic security as melting ice opens up shipping routes
Published: April 4, 2025
[۸] Cracks in the Ice: The Inevitable Decay of Sino-Russian Cooperation in the Arctic
[۹] Why Trump Wants Greenland And Canada: Strategic And Economic Goals, Forebes 25 jan 2025
گرینلند در نزدیکی قطب شمال قرار دارد و «منطقه خودمختار» تحت سلطه دانمارک است. در سال ۱۹۵۱، توافقنامهای دفاعی میان دانمارک و آمریکا امضا شد که به آمریکا اجازه داد در گرینلند پایگاههای نظامی احداث کند. مایک جاکوبسن، دانشیار کالج دفاعی سلطنتی دانمارک، میگوید: «اگر روسیه بخواهد موشکهایی به سمت آمریکا شلیک کند، کوتاهترین مسیر برای سلاحهای هستهای از طریق قطب شمال و گرینلند خواهد بود. به همین دلیل است که پایگاه فضایی پیتوفیک در دفاع از آمریکا اهمیت فوقالعادهای دارد.» چین و روسیه در سالهای اخیر تواناییهای نظامی خود را در قطب شمال تقویت کردهاند. لارس لوکه راسموسن، وزیر خارجه دانمارک گفت که کشورش آماده گفتوگو با آمریکا است و افزود که واشنگتن «منافع مشروع» در این منطقه دارد. راسموسن گفت: «ما شاهد روسیهای هستیم که خود را مسلح میکند. همچنین شاهد چینی هستیم که شروع به نشان دادن علاقه کرده است.»
[۱۱] Brookings Institution explores the evolving China-Russia strategic relationship and its implications for the U.S. and global order. Experts discuss whether a “reverse Nixon” strategy—where the U.S. shifts its approach to Russia—could reshape alliances and influence.
Brookings Institution explores the evolving China-Russia strategic relationship and its implications for the U.S. and global order. Experts discuss whether a “reverse Nixon” strategy—where the U.S. shifts its approach to Russia—could reshape alliances and influence.
Commentary
China and Russia’s strategic relationship amid a shifting geopolitical landscape
Patricia M. Kim, Aslı Aydıntaşbaş, Angela Stent, Tara Varma, and Ali Wyne
March 6, 2025
CSIS (Center for Strategic and International Studies) outlines four possible geopolitical scenarios for 2025-2030, analyzing how U.S.-China competition might unfold and whether alliances will hold firm or fragment. Four Scenarios for Geopolitical Order in 2025-2030: What Will Great Power Competition Look Like?
Australian Institute of International Affairs examines a new trend in great-power coordination, arguing that beyond rivalry, there may be tacit agreements between the U.S., China, and Russia as they expand their spheres of influence. A New Trend in Geopolitics? Great Power Coordination in the Expansion of Spheres of Influence
۱۰ Feb 2025 By Dr Minran Liu and Dr Ye Xue
[۱۲]برقراری این رابطه با احیای سرمایه داری در چین پس از کودتای رویزیونیستی در سال ۱۹۷۶ و متعاقب آن، با رفرم های امپریالیستی در سال ۱۹۸۰ تحت رهبری «دن سیائو پین» ممکن شد.
[۱۳] برای بررسی این سه نکته به مقالات باب آواکیان و ریموند لوتا در زمینه اقتصاد سیاسی امپریالیستی رجوع کنید. به ویژه، به مجموعه «از اقتصاد و سیاست». این کتاب گزیده ای از نگاشته های ریموند لوتا است. ۴ فصل اول آن عروج چین و روسیه و اتحادیه اروپا به عنوان قدرت های امپریالیستی چالش گر امپریالیسم آمریکا را تحلیل و ترسیم می کند. همچنین مقاله «در باره نیروی محرکۀ آنارشی و دینامیک های تغییر» از ریموند لوتا ۲۰۱۳. این کتاب و مقالات در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) در دسترس عموم است.
[۱۴] سه نکته کلیدی در مورد منطق امپریالیستی – و فاشیستی – لایحه مالیاتی ترامپ، ریموند لوتا – ۳ ژانویه ۲۰۱۸
Three Key Points on the Imperialist—and Fascist—Logic of the Trump Tax Bill
[۱۵] سه نکته کلیدی در مورد منطق امپریالیستی – و فاشیستی – لایحه مالیاتی ترامپ، ریموند لوتا – ۳ ژانویه ۲۰۱۸
Three Key Points on the Imperialist—and Fascist—Logic of the Trump Tax Bill
[۱۶] ریموند لوتا، پیرو باب آواکیان و کمونیسم نوین تکامل یافته توسط آواکیان است. تخصص او اقتصاد سیاسی مارکسیستی و تاریخ کمونیسم است. نویسنده کتاب «آمریکا در سراشیب»و «شما فکر میکنید که چیزی در مورد انقلاب کمونیستی و مسیر واقعی رهایی، تاریخ آن و آیندۀ ما می دانید؛ اما نمی دانید!»
[۱۷] آواکیان، زنجیرۀ تأمینِ جهانی شده. ۲۰۲۲

