باب آواکیان: انقلاب شماره ۱۲۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

شمار بزرگی از مردم وارد مبارزه حیاتی علیه فاشیسم ماگا/ترامپ شده اند. به صورتی عاجل لازم است که این نبرد، قدرتمندتر شود: هم به لحاظ تعداد کسانی که در آن درگیر شده اند و هم به لحاظ تاثیرات و پیامدهای سیاسی آن. برای دست یافتن به این هدف، لازم است که در داخل این نبرد نیز به وضوح و فعالانه با دشمن ضدیت بورزیم.

این دشمن چیست؟ این دشمن فرهنگ فاسدی است که هنوز بیش از حد و اغلب در جامعه رواج دارد، از جمله در میان کسانی که ادعا می‌کنند به بهبود جهان اهمیت می‌دهند و برای آن فعالیت می‌کنند.

منظورم از این “فرهنگ فاسد” چیست؟

اشتیاق شدید به لذت بردن از لیچار، غیبت، تهمت، اتهام  و محکوم کردن (خواه اتهام ساختگی باشد یا واقعی—چیزی که عملاً برای افرادی که در این فرهنگ غرق هستند، بی‌اهمیت است).

فرهنگی که مشخصه اش مرجح شمردن مسایل سطحی و ذهنی گرایانه است؛ درست نقطه مقابل پرداختن به مسائل عمیق و تعامل با واقعیت عینی مهم از طریق یک رویکرد علمی جدی با هدف رسیدن به درک مستدل و مبتنی بر شواهد از آنچه که در واقع حقیقت دارد و اینکه برای تغییر مثبت اوضاع چه باید کرد. 

یکی از کمونیست های انقلابی بر اساس تجربیات زیادی که در مواجهه با افراد دارای این فرهنگ داشته است، این‌گونه آن را توصیف می کند:

«این ها، به جای تکیه بر شواهد، غیبت هایی را باور می کنند که به عنوان “تجارب زندگی” بیان می شوند. نه تنها خیلی‌هایشان معیارهای اخلاقی ندارند، حتا نمی دانند این معیارها چیستند و در واقع تمایل شان به سمت غیبت های حقیر و سطح پایین است. وقتی از آنها خواسته می شود کمی درباره افکار و برنامه های مختلف بررسی و مقایسه انجام دهند، احساسات ضد روشنفکری شدیدی از خود بروز می دهند. مثلاً، اینها وقت می‌گذارند تا در توییتر یا ردیت بنویسند “ماجرای باب آواکیان چیه؟” ولی ذره ای انرژی ذهنی خود را برای خواندن آثار واقعی او و پی بردن به حقیقت وی صرف نمی‌کنند. نسلی که با برنامه‌های تلویزیونی “کدبانوهای واقعی” و فرهنگ کنسل تعلیم یافته اند. این فرهنگ با مقدار زیادی schadenfreude  (تفریح کردن با زخم زدن به دیگران یا شاهد درد و رنج دیگران بودن) همراه است که وجه اشتراک زیادی با فاشیست ها دارد.»

بخش بزرگی از این مشکل، به رویکردی در شناخت حقیقت مربوط می‌شود که از نظر معرفت‌شناسی (اپیستمولوژی)، شباهت زیادی به دیدگاه فاشیست‌ها دارد: اصرار بر اینکه حقیقت امری ذهنی یا “شخصی” است و نه عینی؛ این باور که آنچه “درست” است، چیزی است که با “آنچه من می‌خواهم باور کنم” هم‌خوانی دارد–خواه این باور بر اساس شایعه ای تازه باشد یا حرفی که کسی در اینترنت زده، تا زمانی که با خواسته‌ها و باورهای فرد هماهنگ باشد. افرادی که در این طرز فکر غرق شده‌اند، حتی نمی‌دانند حقیقت چیست– و در بسیاری موارد، اصلاً برایشان مهم نیست و مادامی که چیزی به نحوی برایشان رضایت بخش باشد، تلاش نمی‌کنند که بررسی کنند آیا آن چیز واقعاً حقیقت دارد یا خیر.

این فرهنگ همچنین با نوعی بیزاری (و حتی مقاومت جدی) نسبت به تفکر انتقادی همراه است — و این ویژگی حتی در میان افراد تحصیل‌کرده و به ویژه در میان جوانان رایج است.

در ضدیت با همه این‌ها، مبارزه برای ترویج یک رویکرد علمی — در برابر یک رویکرد ذهنی– در زمینه شناخت حقیقت، اهمیتی تعیین‌کننده دارد. یکی از نکات مهم که بارها بر آن تأکید کرده‌ام، از جمله در مقاله‌ام فلسفه و انقلاب- بخش اول* این است که راستی آزمایی حقیقت، بر مبنای احساسات شخصی یا دیگر برداشت های ذهنی در باره واقعیت ممکن نیست؛ حقیقت بر مبنای آرزوهای کسی تعیین نمی شود؛ بلکه محک سنجش حقیقت، خود واقعیت عینی است.

رسیدن به حقیقت، مستلزم رویکردی مبتنی بر شواهد است: به این معنا که به هر موضوعی باید به صورت جدی وارد شوید و بررسی کنید که شواهد عینی درباره آن چه می‌گویند (شواهد عینی و نه صرفا یک نقطه نظر و ادعا و یا اتهام). این که رسیدن به حقیقت درباره هر چیزی بجز ساده‌ترین و بدیهی‌ترین پدیده‌ها، نیازمند تلاش و زحمت است، خبر بدی برای کسانی است که ترجیح می‌دهند در حد گمانه‌زنی‌های بدون تلاش (و شایعه‌پراکنی) باقی بمانند. اما به‌ویژه در مورد مسائل واقعاً مهم، این تلاش حیاتی است. زیرا اینکه آیا شما واقعاً به حقیقت چیزی دست یافته‌اید یا خیر، پیامدهای بسیار مهم مثبت یا منفی خواهد داشت.

بار دیگر تأکید کنیم بر این نکته کلیدی: «اینکه آیا واقعاً به حقیقت دست یافته‌اید یا خیر، بستگی به این دارد که آیا درک شما با واقعیت عینی مطابقت دارد یا خیر؛ آیا درک شما بازتاب دقیقی از واقعیت عینی است یا خیر.»

و:

هنگامی که واقعیت عینی به مثابه آزمون حقیقت کنار گذاشته شود و زمانی که واقعیت عینی دیگر به عنوان معیاری برای ارزیابی همه اظهارات، ایده‌ها و غیره برای تعیین درست یا نادرست بودن آن‌ها استفاده نشود، آن‌گاه هر چیزی می‌تواند به عنوان “حقیقت” قلمداد شود و این امر دارای پیامدهای فاجعه بار زیادی خواهد بود. 

زمانی که تلاش برای تغییر جهان از مبنای علمی خود فاصله بگیرد و بیانگر تمایلات ذهنی شود، درب بر روی تحریف‌های جدی واقعیت و ارتکاب اعمال به راستی فاجعه بار باز می شود، حتی اگر به نام اهدافی باشد که قرار است نیکو باشند. 

بیایید به برخی از نمونه‌ها نگاه کنیم که چگونه این پدیده بروز پیدا می‌کند، به ویژه در ارتباط با تکامل یک بسیج توده ایِ قدرتمند که لازمۀ مغلوب کردن و بیرون انداختن رژیم فاشیستی ترامپ است.

سایت RefuseFascism.org  (رفیوز فاشیسم: تن به فاشیسم ندهید!) در ابتدای دوره نخست رژیم فاشیستی ترامپ، یعنی تقریباً ۱۰ سال پیش، شروع به کار کرد و ماموریت آن آشکار کردن خطر واقعیِ این رژیم برای بشریت و تلاش برای متحد کردن و بسیج مردم در یک جنبش غیرخشونت‌آمیزعلیه این رژیم بود. اکنون، در دوران دوم رژیم ترامپ و در شرایطی که این رژیم سریع تر و قاهرانه تر از پیش به سمت تحمیل یک دیکتاتوری می رود که بسیار وقیحانه تر از پیش قانون شکن است،Refuse Fascism  دوباره فراخوان گردهم آمدن و بسیج شدن حول شعار زیر را داده است: «به نام بشریت، تن به یک آمریکای فاشیست نخواهیم داد!». در حال حاضر «رفیوز فاشیسم فعالانه با اعتراضات و مقاومت ها علیه فاشیسم ترامپ/ماگا متحد می‌شود و این خط را جلو می گذارد که هر کس را که می توان در یک مبارزه غیر خشونت آمیز اما ادامه دار و مصمم علیه این فاشیسم متحد کرد، باید متحد کرد و برای جلب تعداد فزاینده ای از مردم حول این خواست که «رژیم فاشیستی ترامپ باید فوراً کنار برود!» به طور مستمر و بدون خستگی فعالیت کرد. 

شاید فکر کنید طبیعتاً این تلاش‌های «رفیوز فاشیسم» مورد استقبال و حمایت همه کسانی قرار گرفته که خود را مخالف رژیم ترامپ می‌دانند. هرچند بسیاری از «مردم عادی» که در ضدیت با این فاشیسم صادق هستند، دقیقاً چنین کرده اند. اما کسانی که در یک نوع «جنبش» فرقه گرایانه کوچک و تنگ نظرانه «سرمایه گذاری» کرده اند، چنین رفتاری نداشته اند. برخی از فرقه‌های «جنبش» به نظر می آید ضدیت با فاشیسم ترامپ/ماگا را به عنوان «ملک طلق» خود می بینند و به شدت معتقدند که باید تعیین کنند چه کسی حق دارد و چه کسی حق ندارد در مبارزه علیه فاشیسم ترامپ/ماگا مشارکت کند. این‌ها دروغ‌های آشکاری درباره جهت‌گیری و اهداف Refuse Fascism پخش کرده‌اند. برای مثال، آن‌ها را متهم به ترویج خشونت کرده‌اند، در حالی که Refuse Fascism به‌طور آشکار به بسیج غیرخشونت‌آمیز متعهد است. این فرصت‌طلبان گاهی اوقات حملات فیزیکی وحشیانه‌ای علیه افرادی که در Refuse Fascism  فعال هستند، انجام داده‌اند، تا مانع از آگاهی مردم در مورد اهداف رفیوز فاشیسم شوند تا جایی که حتی سعی کرده‌اند مانع از گوش دادن مردم به سخنرانی اعضای رفیوز فاشیسم شوند و جزواتی را که رفیوز فاشیسم در میان مردم پخش کرده است، از دست آن ها گرفته و جمع آوری کردند!

این حمله تا حد زیادی حول این واقعیت متمرکز شده است که ما کمونیست های انقلابی، همراه با دیگرانی که دیدگاه‌های مختلفی دارند، به‌طور فعال در رفیوز فاشیسم شرکت داریم و برخی از افراد فعال در رفیوز فاشیسم، در حال مطالعه آثار من بوده اند — به‌ویژه در زمینۀ ماهیت این فاشیسم و این که این فاشیسم را چه سیستمی به وجود آورده است و چگونه می توان آن را شکست داد. (این «دیکتاتورهای جنبش» حتا اعلام کرده اند که هیچ کس نباید با رفیوزفاشیسم همکاری کند مگر این که رفیوزفاشیسم از من (باب آواکیان) «تبری» بجوید!)

تمامی این عملکردهای غیر اصولی، دنبالچه فرهنگ فاسد و افراد غرق شده در این فرهنگ است که در بالا در موردش صحبت کردم.

هیچ یک از این اعمال فرقه گرایانه توسط این فرصت‌طلبان «جنبش» هرگز به مبارزه ضروری برای مغلوب کردن و برکنار کردن رژیم فاشیستی ترامپ کمک نمی‌کند. برعکس، صدمات زیادی به آن می زند. آیا این فرصت‌طلبان اصلاً به این موضوع اهمیت می‌دهند؟ و از چه چیزی می‌ترسند؟

این مطلب در پیام بعدی من در شمار ۱۲۱ ادامه خواهد یافت. 

Philosophy and Revolution, Part 1 )available at revcom.us),