نشریه «آتش» شماره ۱۶۴- تیر ماه ۱۴۰۴

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵۰ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۶۴- تیر ماه ۱۴۰۴

فراخوان نبرد، با مشخصات امروز در ایران و جهان

تجاوز نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران، برای مردم دهشت آفرین بود و قربانیان زیادی را از میان غیرنظامیان گرفت. اما در این جنگ ۱۲ روزه تحول سیاسی مهمی در جامعه رخ داد که پیامدهای مهمی در بر دارد و آنهم، ابهام زدایی جدی در اذهان مردمان جامعه، نسبت به ماهیت امپریالیسم آمریکا و اسرائیل بود — ماهیتی که شرارت های ۴۶ ساله جمهوری اسلامی علیه مردم، آن را پوشانده بود. این جنگ، در جبهه اپوزیسیون جمهوری اسلامی که مشتمل بر انواع گرایشات سیاسی بود،  گرایش متمایز و در حال گسترشی را به وجود آورده است که مشخصه اش ضدیت روشن با اسرائیل/آمریکا و با موجودیت جمهوری اسلامی است. هواداران تجاوز اسرائیل/آمریکا که شاخص‌ترین‌شان جریان سلطنت‌طلب به رهبری رضا پهلوی است و حامیان جمهوری اسلامی (موسوم به « محور مقاومتی‌ها») با شدت تلاش کردند و می‌کنند تا مانع گسترش این گرایش سیاسی شوند. اردوی رضا پهلوی کوشید از نفرت مردم نسبت به جمهوری اسلامی و سرکوب‌های مستمر آن بهره گیرد تا تجاوز اسرائیل و آمریکا را زیبا و موجه جلوه دهد. در مقابل، «محور مقاومتی‌ها» برای دستگاه سرکوب و اعدام جمهوری اسلامی در «شرایط جنگی» هورا کشیدند، و مزدوران سفارت جمهوری اسلامی در خارج از کشور تلاش کردند تا در جنبش‌های ضد جنگ و ضد اسرائیل، برای این حکومت منفور محبوبیت دست‌وپا کنند.

آتش بس میان اسرائیل و جمهوری اسلامی اما آتش بس جمهوری اسلامی با مردم نیست. قوه قضائیه جمهوری اسلامی بر آن است که با بردن جوانان به بالای دار، تحقیر شدن رهبر مفلوک جمهوری اسلامی و دستگاه های امنیتی اش که اسرائیل تا اعماقش نفوذ کرده است را جبران کند.

این جنگ همچنین وابستگی و نوکری عمیق جمهوری اسلامی به امپریالیست‌های روسیه و چین را برملا کرد. آتش‌بس زمانی محقق شد که روسیه و آمریکا بر سر آن به توافق رسیدند.[i] مجموعه این وقایع، خشم و عصبانیت برحقی را در میان مردم برانگیخته است: اینان چه کسانی هستند که برای سرنوشت ما تصمیم می‌گیرند؟ چرا سرنوشت ما باید به دست رژیم‌های سرکوبگر و قدرت‌هایی رقم بخورد که با ابزار تخریب و سرکوب، بر جهان حکومت می‌کنند؟

اما قطب‌بندی‌ای که در پی این جنگ شکل گرفته و فضای تازه‌ای را پدید آورده، هنوز در مرحله‌ای جنینی است و نیازمند آن است که بیان سازمان‌یافته پیدا کرده و به‌صورت تصاعدی رشد یابد. در غیر این صورت، در تلاطم‌ها و آشوب‌های بزرگ‌تری که در راه است، ممکن است از میان برود و ناامیدی و استیصال اجتماعی بر فضای عمومی چیره شود. سیالیت اوضاع و احساس بی‌پناهی مردم، می‌تواند شمار زیادی را به‌سمت همسویی با مراکز قدرت سوق دهد– از جمهوری اسلامی گرفته تا آمریکا و اسرائیل و نیروهای تحت‌الحمایه‌شان. از این رو، همه‌چیز به کنشگری و مداخله‌گری نیروهای سیاسی و محافلی بستگی دارد که مختصات شرایط کنونی و ضرورت‌های آن را با تیزبینی تشخیص دهند و قادر به تبیین روشن آن باشند. (در همین شماره آتش، به نمونه‌هایی اشاره کرده‌ایم که برای ما آموزنده و الهام‌بخش بوده‌اند.)

این همان پایه مادی، ضرورت و امکان ایجاد جبهه‌ای متحد و گسترده سیاسی/اجتماعی است، برای ساخت جامعه‌ای عاری از جمهوری اسلامی و امپریالیسم –جامعه‌ای که سرنوشت‌ خود را به‌دست گیرد.

نگاه کلان و انضمامی به اوضاع کنونی

گمانه‌زنی‌های بسیاری درباره «سناریوهای» محتمل آینده در جریان است؛ از توقف کامل جنگ یا آغاز مجدد آن گرفته، تا تضعیف یا تقویت جمهوری اسلامی، شکل‌گیری خیزش‌های جدید مردمی، یا ظهور مراکز «مقاومت» در مرزها تحت حمایت اسرائیل و آمریکا. با این حال، یک نکته قطعی است: ما با دوره‌ای پرآشوب، سیال و توأم با رخدادهای غیرقابل‌پیش‌بینی روبه‌رو هستیم. این آشوب و سیالیت، ریشه در تضادهای عمیق موجود در نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی دارد: تضاد میان قدرت‌های امپریالیستی کهنه‌کار همچون آمریکا و قدرت‌های نوظهور مانند چین و متحدان آنها؛ و شکاف‌های طبقاتی و اجتماعی بزرگی که کارکرد سرمایه داری به طور مستمر، آن ها را به وجود آورده و تشدید میکند و پیامدهایش گسترش فقر، رشد کودکان کار، نابودی محیط زیست، و بردگی مدرن زنان و جنگ های بی انتها است. تداوم نفوذ بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و آفریقا و عروج فاشیسم مبتنی بر بنیادگرایی مسیحی و قدرت گیری آن در آمریکا، تبارزات روبنایی از همین اوضاع هستند. به یک کلام، سرمایه داری، تضادهایی را تولید می کند که حل آنها در چارچوب سرمایه داری و نظم موجود تحمیل شده توسط آن غیرممکن است.

در مورد موقعیت جمهوری اسلامی پس از این جنگ می‌توان گفت که نه انسجام نسبی گذشته را بازیابی خواهد کرد و نه شاهد گسترش پایگاه اجتماعی‌اش خواهیم بود. اگرچه ضربات نظامی ساختار قدرت این رژیم را تضعیف کرده‌اند، اما تضعیف واقعی آن فراتر از این ضربات است. این جنگ، پوسیدگی و فرسودگی درونی نظام جمهوری اسلامی را بیش از پیش آشکار کرده و موجودیت آن را از نگاه مردم، به‌مراتب غیرقابل‌قبول‌تر و غیرقابل‌تحمل‌تر از گذشته ساخته است. اتحادی که جناح‌های گوناگون جمهوری اسلامی در طول ۱۲ روز جنگ به نمایش گذاشتند، در آینده‌ای نه چندان دور، و چه بسا در سطحی عمیق‌تر، فرو خواهد پاشید. به‌طور کلی، همان‌طور که خیزش ژینا در سال ۱۴۰۱ نقطه عطفی در آگاهی اجتماعی و تضعیف رژیم بود و جامعه را به «پیش» و «پس» از خود تقسیم کرد، اکنون نیز با وضعیت «پیش» و «پس» از جنگ ۱۲ روزه روبه‌رو هستیم.

وظایف استراتژیک و وظایف کنونی در پرتوی آن

تحلیل حزب ما [حزب کمونیست ایران/ م.ل.م] از ماهیت جمهوری اسلامی روشن و مستند است: این رژیم، نظامی دین‌مدار و فاشیستی و نماینده منافع طبقه سرمایه‌داران کلانِ وابسته به نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی است. تحولات جاری، مُهر تأیید دوباره‌ای است بر این واقعیت و در عین‌حال ضرورت تاریخی جامعه ما را برای یک انقلاب کمونیستی برجسته‌تر می کند: انقلابی که بتواند رژیم جمهوری اسلامی (یا هر نظام مشابهی که جایگزین آن شود) را سرنگون کند، بندهای وابستگی به نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی را بگسلد، و جامعه‌ای کاملاً نوین با شیوه زندگی‌ای بنیاداً متفاوت را بر پایه جمهوری سوسیالیستی نوین بنا کند.[ii]

این هدف را در اوضاع کنونی در دو سطح سیاسی و سازماندهی باید پیش برد: با تقویت جبهه ای که قطب بندی سیاسی صحیح علیه دشمنان داخلی و خارجی دارد و سازماندهی یک نیروی انسانی آگاه چند میلیونی حول نبرد برای جامعه آینده ای بنیادا متفاوت. از درون اوضاع سیال و پرآشوب چنین چیزی باید بیرون بیاید. با این چشم انداز، گرایش مثبتی که در ۱۲ روز جنگ شفاف شده است را باید سازماندهی کرده و آن را به عنصر با ثبات و آینده دار در اوضاع پر آشوب و سیال پیش رو تبدیل کنیم. با ساخته شدن چنین قطبی، فروپاشی در پایه های رژیم تشدید می شود و در ضمن سدی در مقابل گرایش یافتن مردم به مراکز ارتجاعیِ اپوزیسیون خواهد شد. شکلگیری این صحنه سیاسی شفاف و سازمان یافته، تنها عنصر با ثبات در اوضاع بی ثبات و متغیر و رخدادهای غیر منتظره آینده خواهد بود که می توانند تبدیل به چتر سیاسی و اجتماعی و تکیه گاه مردمان ما شود. مردم، احساس بی پناهی و سردرگمی ذهنی نخواهند کرد؛ با هم همبسته خواهند بود، بر بستر این هویت سیاسی بالنده و الهام بخش، فاعلیت شان برای ساختن آینده ای دیگر شکوفا خواهد شد.

بر بستر چنین اتحادی، نیروهای کمونیست انقلابی خواهند کوشید تا تحلیل علمی و راهکار خود را درباره این پرسش بنیادین که «معضل اساسی چیست و راه‌حل آن کدام است» طرح کنند. آنان باید از نظر فکری و سازمانی، تعلیم‌یافته‌تر شوند و شمار فزاینده‌ای از زنان و مردان جوان مبارز جامعه ما را در مسیر عملی‌کردن نقشه راه رسیدن به آن هدف گرد آورند، سازمان‌دهی کنند و آموزش دهند. بدین‌ترتیب، خود و دیگر نیروهای مترقی جامعه و توده‌های مردم را به موقعیتی خواهند رساند که بتوانند انقلاب کمونیستی را به پیروزی برسانند و جامعه‌ای نو بنا کنند — جامعه‌ای رها از طبقات استثمارگر داخلی و از بندهای سیستم جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی.

تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران، همچون نسل‌کشی در غزه، مردمان بسیاری و هر انسان شرافتمند را در اقصی‌نقاط جهان خشمگین کرد و در سطحی این آگاهی را گسترش داد که غزه و ایران صرفاً صحنه‌هایی از عملکرد یک سیستم جهانیِ ستم، استثمار و جنایت‌پیشه‌اند، سیستمی که تمامی ما در اسارت آن به‌سر می‌بریم و لازم است علیه آن مبارزه کنیم. با این‌حال، این خشم باید در مسیری جاری شود که بر فراز آن، چشم‌انداز رسیدن به جهانی کاملاً متفاوت نقش بسته باشد؛ جهانی که در آن نه از رژیم‌های ارتجاعی‌ای چون جمهوری اسلامی خبری هست، نه از ماشین کشتار صنعتی‌ای چون اسرائیل، و نه از امپریالیست های بیرحم و غارتگر همچون آمریکا، چین و روسیه.

متحدانه دوران پر آشوب کنونی را تبدیل به فرآیند مبارزه برای جامعه ای رهایی بخش کنیم!

[i] عراقچی در تاریخ اول تیر ۱۴۰۴ به ملاقات پوتین رفت و نامه ای از طرف خامنه ای به او داد که در آن تقاضای کمک از روسیه کرده بود.

https://www.newsweek.com/iran-makes-direct-plea-putin-after-us-israel-strikes-2089243

پوتین بلافاصله پس از ملاقات با عراقچی به جلسه «فارغ التحصیلان» ارتش روسیه رفت و اعلام کرد به خاطر «تقویت امنیت روسیه و متحدین مان» باید نیروهای مسلح مان را تقویت کنیم و از تولید انبوه موشک اورشنیک روسی پرده براری کرد. سایت «پیک نت» که صدای فارسیِ رژیم مسکو است می نویسد: «درباره تن دادن اسرائیل و امریکا به آتش بس، … باید ماجرای یکبار شلیک موشک سجیل یا همان موشک اورشنیک روسی فراموش نکرد.» و به جمهوری اسلامی توصیه می کند که: «هرچه زودتر به فکر خرید جنگنده مدرن از چین یا روسیه باشیم.» (۲۵ ژوئن ۲۰۲۵)

در مورد مکان اورانیوم غنی شده، پس از آتش بس لاوروف، وزیرخارجه روسیه گفت: «درباره اورانیوم غنی شده در ایران آژانس می‌خواهد بداند اورانیوم غنی شده ایران کجاست؟ … اما چگونه می توان اطمینان کرد که این آژانس، اطلاعات مربوط را نشت نخواهد داد؟»
Sergey Lavrov Speaks after IAEA demands location of Enriched Uranium

[ii] رجوع کنید به «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران» و «پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» ۱۳۹۶

باب آواکیان

انقلاب شماره ۱۲۳:

اسرائیل اصرار دارد که نژادپرستان نسل‌کش٬ باید سلاح هسته‌ای داشته باشند، اما ایران نمی‌تواند هیچ برنامه هسته‌ای داشته باشد، حتی برای اهداف صلح‌آمیز.

در اینجا چند واقعیت مهم وجود دارد: اسرائیل، که خود یک دولت نژادپرست آپارتاید است، تعداد زیادی سلاح هسته‌ای دارد – و قبل از اینکه رژیم نژادپرست آپارتاید در آفریقای جنوبی چند دهه پیش لغو شود، اسرائیل با آن رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی بسیار “نزدیک و همراه” بود و به طور فعال به اقدام آن برای توسعه سلاح‌های هسته‌ای کمک می کرد (این اقدام برای توسعه سلاح‌های هسته‌ای پس از لغو آپارتاید در آنجا توسط آفریقای جنوبی کنار گذاشته شد).

دولت اسرائیل – پر از دیوانگان نژادپرست نسل‌کش که بارها و بارها برای “توجیه” اعمال هولناک خود دروغ گفته‌اند – اکنون جنگ بزرگی را علیه ایران آغاز کرده است، با این ادعا (که انتظار دارند همه آن را چشم بسته بپذیرند) که ایران بسیار نزدیک به توسعه سلاح هسته‌ای است. بنیامین نتانیاهو، رئیس دولت اسرائیل، دهه‌هاست که ادعا می‌کند ایران “بسیار نزدیک” به توسعه سلاح هسته‌ای بوده است – در حالی که بارها و بارها ثابت شده است که این یک دروغ است. این جنگ علیه ایران که توسط اسرائیل به راه افتاده، جنایت جنگی عظیم دیگری است اضافه بر کوهی از حملات نسل‌کشانه اسرائیل به مردم فلسطین.

اجازه دهید یک بار دیگر، همانطور که در دهه ۱۹۸۰ گفته‌ام، بسیار روشن بگویم: به عنوان و از منظر انسانیت و انترناسیونالیسم حمایت قاطع از مردم ایران در برابر رژیم قرون وسطایی و سرکوبگر و قاتل ایران – ضروری و- بسیار مهم است. در عین حال و به همان دلایل، الزام به مخالفت قاطع با حمله غیرقانونی اسرائیل به ایران و همچنین نسل‌کشی مداوم آن علیه مردم فلسطین با حمایت کامل دولت ایالات متحده، چه در دوران ترامپ و چه در دوران بایدن، بسیار مهم است.

اسرائیل در اولین دوره ریاست جمهوری ترامپ، حامی قوی اقدام او برای خروج ایالات متحده از توافقی با ایران بود که برنامه هسته‌ای ایران را به اهداف صلح‌آمیز محدود می‌کرد – توافقی که ایران در حال انجام آن بود. در چارچوب مذاکرات اخیر بین رژیم ترامپ و ایران، اسرائیل بار دیگر اعلام کرد که ایران نه تنها باید موافقت کند که سلاح‌های هسته‌ای تولید نکند، بلکه باید برنامه هسته‌ای خود را حتی برای اهداف صلح‌آمیز، به طور کامل کنار بگذارد. این موضعی بود که ترامپ نیز در آنچه که در واقع جزٍیی از موارد مذاکره با ایران نبوده، بلکه فقط باج‌گیری گانگستر مابانه از سوی ترامپ بود، اتخاذ کرد. اکنون اسرائیل حمله گسترده‌ای را به ایران آغاز کرده است، که آشکارا نقض قوانین بین‌المللی است (شبیه جنگی که ایالات متحده با حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ آغاز کرد، آن هم بر اساس دروغ‌هایی درباره اینکه عراق سلاح‌های کشتار جمعی دارد – جنایت جنگی دیگری که نتانیاهو نیز از آن به طور کامل حمایت کرد). ترامپ نه تنها به طور فعال از اسرائیل در این جنایت جنگی جدید حمایت و به آن کمک کرده است، بلکه تهدید کرده است که ایالات متحده مستقیماً در حمله گسترده به ایران درگیر شده و آن را تشدید خواهد کرد که خطر یک جنگ گسترده‌تر با وحشت‌های بالقوه حتی بیشتر را افزایش می دهد.

بله، ترامپ یک فاشیست است – که معنای واقعی و عواقب وحشتناکی برای مردم این کشور و حتی کل جهان دارد: بسیج گسترده مردم پیرامون موضع حیاتی مطرح شده توسط RefuseFascism.org مبنی بر «به نام بشریت، ما از پذیرش یک آمریکای فاشیست خودداری می‌کنیم!» و مطالبه فوری مبنی بر اینکه رژیم فاشیستی ترامپ باید همین حالا برود! از اهمیت فوری و حیاتی برخوردار است. در عین حال، تشخیص این نکته نیز مهم است که این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم است که به ظهور این رژیم فاشیستی ترامپ در این کشور پا داده است و طبقه حاکم این کشور و نمایندگان سیاسی آن به طور کلی در جنایات جنگی وحشتناک و جنایات علیه بشریت، در خاورمیانه و سراسر جهان و همچنین در داخل این کشور مقصر هستند – چیزی که به طور کامل در مجموعه «جنایات آمریکایی» و سایر آثار در revcom.us مستند شده است.

این سوال بسیار عمیقی است که توسط پزشکی که داوطلبانه در غزه کار می‌کرد، مطرح شد – او در میان ویرانی و رنج عظیم، تلاش می‌کند تا مراقبت‌های پزشکی را به فلسطینی‌هایی که بی رحمانه بمباران‌شده و عمدتاً غیرنظامیان و تعداد زیادی کودک هستند، ارائه دهد. این پزشک با اشاره به این واقعیت که هر دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه از حمله نسل‌کشی اسرائیل به مردم فلسطین حمایت کرده‌اند، با تاکید مطرح کرد: این به چه معناست که هیچ حزب سیاسی عمده ای در ایالات متحده وجود ندارد که نسل‌کشی برای او “ممنوع” {خط قرمز} باشد؟ همه افراد شریف باید عمیقاً در مورد این حقیقت  و پیامدهای عمیق آن فکر کنند!

همانطور که در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی، که من آن را نگاشته ام، روشن شده است، ما کمونیست‌های انقلابی (Revcoms)  نیاز عمیق به لغو همه سلاح‌های هسته‌ای را تشخیص داده و به تلاش خستگی‌ناپذیر برای آن متعهد هستیم. این یک منطق گانگستری معمول است که توسط همه سیاستمداران اصلی طبقه حاکم در این کشور اعلام می ‌شود که ایالات متحده – تنها کشوری که واقعاً از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کرده است – می‌تواند هزاران سلاح از این دست داشته باشد و تهدیدی برای موجودیت بشریت باشد و “متحدان” ایالات متحده مانند اسرائیل می‌توانند سلاح هسته‌ای داشته باشند، اما کشورهایی که “ما” دوست نداریم نباید اجازه داشته باشند چنین سلاح‌هایی داشته باشند. و اکنون ترامپ تهدید می‌کند که از کمک به اسرائیل به مشارکت فعال در این جنایت جنگی علیه ایران روی می‌آورد، که ویرانی و خطر بزرگتری را به همراه خواهد داشت!

همه اینها بار دیگر بر این مطالبه حیاتی و فوری تأکید می‌کند که رژیم فاشیستی ترامپ باید همین حالا برود!

و به عبارت اساسی‌تر، بر این حقیقت عمیق تأکید می‌کند:

ما، مردم جهان، دیگر نمی‌توانیم اجازه دهیم که این امپریالیست‌ها به تسلط خود بر جهان ادامه دهند و سرنوشت بشریت را تعیین کنند. آنها باید در اسرع وقت سرنگون شوند. و این یک واقعیت علمی است که ما مجبور نیستیم به این شیوه زندگی کنیم.

باید در مقابل شرارت فاشیستی اسراییل و امپریالیسم آمریکا ایستاد!

تجاوز نظامی اسراییل به خاک ایران که با ترور مقامات نظامی و امنیتی رژیم خامنه ای و آماج قراردادن مراکز نظامی جمهوری اسلامی شروع شد و اکنون رهبران فاشیست آن وعده تبدیل تهران به جهنم را می دهند، بیانگر شیوه زیست اسرائیل است. اسرائیل از ابتدای تاسیس اش به عنوان یک دولت کوچ نشین استعمارگر علیه مردم فلسطین و پس از جنگ جهانی دوم به عنوان بازوی نظامی و امنیتی امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه و شمال آفریقا به همین روش زندگی کرده است و جز این نیز نمی تواند. چسب انسجام اجتماعی آن را فاشیسم مبتنی بر تئوکراسی (دینمداری) یهودی فراهم می کند. عنوان «شیران به پا خاسته» (آیه ای از تورات) که  نتانیاهو بر این عملیات گذاشته است ماهیت این بنیادگرایان یهودی فاشیست را به خوبی بیان می کند. او قبل از شروع عملیات اسراییل، یادداشتی با محتوای این آیه بر دیوار ندبه در اورشلیم چسباند: این شیران تا شکار را نخورند و خون کشتگان را ننوشند، نخواهند خوابید! 

رژیم اسراییل با «رویاهای» خشونت بار و مخوف زندگی می کند و این وحشت را با بازوهای نظامی و امنیتی پیشرفته ساخت آمریکا بر خاورمیانه تحمیل می کند. سران این رژیم، در شرارت و جنایت علیه مردم ذره ای با جانیان جمهوری اسلامی و خامنه ای و ژنرال های ترور شده اش تفاوت ندارند. تنها فرقشان در آن است که دارای قدرت تخریب و آدمکشی در مقیاس کلان هستند و زرادخانه امپریالیسم آمریکا در اختیارشان است. اگر کسانی فکر میکنند دولت اسراییل «دمکراتیک ترین دولت خاورمیانه است» و یا قرارست چیز خوبی برای مردم خاورمیانه به ارمغان بیاورد (آنهم با بمب و موشک و نسل کشی) باید بدانند هدف نتانیاهو آن است که اسراییل را تبدیل به قدرت برتر منطقه کند و حتا سرزمین هایش را گسترش دهد و در این راه «این شیران تا شکار را نخورند و خون کشتگان را ننوشند، نخواهند خوابید»!

قدرت و انگیزه واقعی جنگ نسل کشی اسراییل در غزه و تجاوز کنونی اش به خاک ایران را امپریالیسم آمریکا تامین می کند. رژیم فاشیستی ترامپ آمده است تا دست امپریالیسم آمریکا را در استفاده از خشونت و تخریب بی ‌حدوحصر برای تحمیل منافع این قدرت امپریالیستی در هر نقطه از جهان باز کند. امپریالیسم آمریکا برای دهه های طولانی مالک یکه تاز خاورمیانه بود؛ انحصاری که با سربلند کردن رقبای قدرتمندی مانند چین امپریالیستی و روسیه امپریالیستی برهم خورد. اما، از دید رژیم فاشیستی ترامپ، این انحصار باید به آمریکا بازگردانده شود. یکی از فاکتورهای تعیین کننده در این بازیابی، تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی است. امپریالیسم آمریکا، «مشکل» خود با جمهوری اسلامی را تلاش این رژیم برای دستیابی به بمب هسته ای، تبلیغ می کند. اما این جوهر مساله نیست. مشکل امپریالیسم آمریکا آن است که جمهوری اسلامی، ایران را بیش از اندازه تبدیل به قلمروی نفوذ امپریالیست های روسیه و چین کرده است و این دو قدرت امپریالیستی در به چالش کشیدن قدرت و نفوذ امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه از جمهوری اسلامی استفاده می کنند. رقابت میان این قدرت های امپریالیستی، به نقطه ای رسیده است که نه تنها می تواند چکاننده یک جنگ خانمانسوز در ایران شود بلکه جرقه هایش تمام جهان را به آتش بکشد.

بی تردید نیازهای این امپریالیست ها، همانطور که منافع اسرائیل در تبدیل شدن به قدرت منطقه ای و منافع جمهوری اسلامی در بقای رژیم منفورش، هیچ ارتباطی با منافع اساسی توده‌های مردم در ایران و خاورمیانه و جهان ندارد. در مقابل حرکت آنها به سمت جنگ های ویرانگر باید ایستاد و از هر آشوبی در نظام شان برای انقلاب استفاده کرد: به ویژه در ایران و آمریکا.

در چنین اوضاعی و در تدارک یک انقلاب واقعی، محتوای سیاسی مبارزات مردم علیه جمهوری اسلامی باید به صورت برجسته شامل افشای ماهیت فاشیستی و جنایتکارانۀ حملات اسراییل به ایران (فارغ از این که قربانیان اش، رهبران منفور جمهوری اسلامی اند یا مردم عادی)  و ماهیت امپریالیسم آمریکا و افشای ماهیت ارتجاعی جمهوری اسلامی و «ضد امپریالیسم» بودن دروغین اش باشد. ما در این مبارزات باید از مردم فلسطین و از مبارزات ضد فاشیستی مردم در آمریکا، حمایت کنیم. مبارزات مردم جهان علیه اسرائیل و به طور کلی مبارزات ضد امپریالیستی در کشورهای مختلف نباید به سمت حمایت از جمهوری اسلامی و «محور مقاومت» آن که شامل امپریالیست های روسیه و چین نیز هست برود. جمهوری اسلامی به عنوان دولت طبقه‌ سرمایه‌دار وابسته به نظام جهانی سرمایه داری- امپریالیسم، شیره جان ۹۰ میلیون مردم ایران را کشیده است. مردم ما هزینه‌ گزافی بابت «استقلال» دروغین این رژیم پرداخته‌اند. مبارزات مردم ما علیه جمهوری اسلامی نباید آلوده به سم مهلک سکوت یا تسلیم در مقابل این تجاوز شرورانه و طرفداری از رژیم فاشیست ترامپ و اسراییل و مزدوران سلطنتی و غیر سلطنتی آن ها شود. به زیر کشیدن جمهوری اسلامی، باید همراه باشد با فراخوان به زیر کشیدن «شیران به پا خاسته» فاشیست در اسرائیل و حامیان امپریالیست آنها. این یک نبرد جهانی است که در میدان های مختلف با همین محتوای سیاسی باید به صحنه درآید.

حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)-  ۲۴ خرداد ۱۴۰۴

 

در مقابل جنایت هسته ای امپریالیسم آمریکا در حمله به ایران، در سراسر جهان پرچم رهایی بشریت را بلند کنید!

دونالد ترامپ رئیس جمهور فاشیست آمریکا اعلام کرد که در شامگاه ۲۱ ژوئن ۲۰۲۵ با هواپیماهای سنگر شکن اش به تاسیسات هسته ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان حمله کرده است. این جنایت، در تخطی کامل با قوانین بین المللی که حمله به تاسیسات هسته ای را جنایت علیه بشریت ارزیابی می کند انجام شده است. این جنایت هسته ای، قلمرو وسیعی از ایران را تحت تاثیر تشعشات هسته ایِ ناشی از این حملات قرار خواهد داد که معنایش کشتار جمعی تدریجی میلیون ها نفر و ایجاد آلودگی هسته ای برای چندین نسل از مردم این سرزمین است.

این جنایت هسته ای، در را به روی گسترش جنگ های دهشتناک تر در جهان گشوده است. آمریکا، اولین قدرت امپریالیستی در قرن بیستم بود که دو شهر هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن را بمباران هسته ای کرد و اکنون، اولین قدرت امپریالیستی است که در قرن بیست و یکم، مرتکب جنایت هسته ای می شود. در مقابل این جنایت، مردم جهان باید واکنش قدرتمند نشان دهند و این فراخوان باب آواکیان را به سرلوحه مبارزات آگاهانۀ بزرگ تبدیل کنند که: «ما مردمان جهان دیگر نمی توانیم بپذیریم که این امپریالیست ها به سلطه گری خود بر جهان و تعیین سرنوشت بشریت ادامه دهند و این یک فکت علمی است که بشریت مجبور نیست اینطور زندگی کنید» این یک فکت علمی است که بشریت می تواند از زیر یوغ چنین زندگی ای رها شود.» (باب آواکیان).

در این مبارزات، به عنوان همبستگی با مردم ایران، به اشتباه پرچم های پوسیده جمهوری اسلامی مرتجع و تاریک اندیش را بلند نکنید. زیرا این رژیم به مدت ۴۶ سال، دستگاه امنیتی و سرکوب سیاسی و نیروهای نظامی اش را علیه مردم ایران به کار برده است و امروز، در میانه تجاوز نظامی آمریکا و اسراییل به خاک ایران، به ایجاد رعب و وحشت علیه مردم در شهرها و روستاها پرداخته و زندانیان سیاسی را در ساختمان های بی پناه حبس کرده است. جنایت های اسراییل و آمریکا علیه مردم ایران نباید موجب همبستگی شما با رژیم جمهوری اسلامی شود. زیرا چنین سیاستی، مردم ایران و منافع آنان در ایجاد آینده ای بدون امپریالیسم و جمهوری اسلامی را کنار می گذارد و در نهایت به نفع اسرائیل و آمریکا تمام خواهد شد. در این مبارزات، پرچم های سرخ رهایی بشریت، پرچم هایی که ستاره درخشان مقاومت و مبارزه در آن نقش بسته است، پرچم های اتحاد و همبستگی برای ایجاد دنیایی بدون امپریالیسم و بدون رژیم های مرتجع که از دل سیستم سرمایه داری امپریالیسم زاده شده اند را بلند کنید. ما مردمان جهان باید از این نظام سرمایه داری که شیوه زیست آن جنگ و ویرانی است و در هر گامش زندگی صدها میلیون نفر در اقصی نقاط دنیا را به تباهی می کشد، گسست کنند؛ مردمان جهان باید برای شیوه زیست کاملاً متفاوتی بجنگند و جوامع رهایی بخشی ایجاد کنند که بنیان های اقتصادی اش کاملاً متفاوت است و نظام  های سیاسی‌ اش به کلی دگرگون شده و روابط رهایی بخش میان انسان ها را تضمین می کند و هدفش تامین نیازهای اساسی و تحقق عالیترین منافع اکثریت مردم جهان و زیباترین آرزوهای آنان است.

پیش به سوی اتحاد وسیع در ایران و جهان علیه جنگ تجاوزکارانه آمریکا و اسرائیل برای ایجاد ایرانی بدون امپریالیسم و جمهوری اسلامی!

مردم جهان: در تحقق این هدف انقلابی در ایران با ما همراه شوید و بر این مبنا، با مردم ایران به همبستگی انترناسیونالیستی برخیزید!

حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)

۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

 

آزادی فوری زندانیان اوین و زندان های سراسر کشور به دست مردم ضروری است

صبح امروز، دوم تیر ۱۴۰۴ اسراییل در عملیاتی ورودی زندان اوین را ویران کرد. به بند زنان اوین خسارت جدی وارد شده اما خوشبختانه هنوز آسیب جسمی به عزیزان وارد نشده است. اما، کتابخانه بند ۴ خسارت دیده و چند نفر در بند هشت زخمی شده اند. زخمی های را به بهداری منتقل نکرده اند با این ادعا که بهداری آسیب دیده است. مسئولین زندان به خانواده های نگران پاسخ نمی دهند. جو امنیتی شدید در اطراف اوین به وجود آمده، یگان های ویژه در اطراف اوین مستقر شده اند. هم اکنون خانواده هایی از زندانیان به سمت اوین در حرکت اند و نیروهای بسیج راه های منتهی به اوین را بسته اند تا مانع از تجمع خانواده ها شوند.

از زمان آغاز تجاوز اسراییل، به جمهوری اسلامی هشدار داده شده بود که فورا زندانیان سیاسی را آزاد کرده و به عنوان گروگان های جنگ از آنها سود نجوید. اما جان زندانیان نه برای جمهوری اسلامی پشیزی ارزش دارد و نه برای اسراییل. زمان آزاد کردن زندانیان به دست مردم فرا رسیده است. تنها راه نجات زندانیان اوین، تجمع همه خانواده ها با یاری و پیوستن شمار زیادی از اهالی تهران و شهرهای مختلف در مقابل اوین است. دانشجویان دانشگاه های مختلف، فعالین جنبش های اجتماعی کارگری و معلمان، زنان و بازنشستگان و به ویژه فعالین حقوق بشر باید در فراخواندن و سازماندهی مردم برای نجات زندانیان نقش مهم بازی کنند. این می تواند نقطه عطفی در اتحاد و همبستگی گسترده برای مقابله با تمام شرارت های اسرائیل/آمریکا و رژیم جمهوری اسلامی باشد. مردم ما باید سرنوشت خود را به دست گیرند. آزاد کردن زندانیان سیاسی، فصل مهمی برای آن می تواند باشد.

حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

توهمات در مورد «رژیم چنج» از طریق امپریالیست ها را دور بریزید!

امپریالیست های آمریکایی، به مدت چند دهه تلاش کرده اند تا دو نیرو را به عنوان بدیلی برای پروژه «رژیم چنج» در ایران، حمایت و تقویت کنند: سلطنت طلبان و مجاهدین. (به مقالات تحلیلی گوناگون در مورد پروژه رضا پهلوی و حمایت حزب جمهوریخواهان آمریکا از مجاهدین به عنوان «تنها آلترناتیو» در نشریه آتش رجوع کنید.)  

حملۀ اسرائیل و آمریکا به ایران، هوراکشانِ زیادی در میان مردم عادی داشت. اما طیف طرفداران رضا پهلوی، به شدت خود را در این حملات ذینفع و «شریک» دیده و اغلب تلاش می کردند با دروغ هایی مانند این که حمله اسرائیل برای دفاع از مردم ایران است، نکبت دفاع از این جنایت را با گلاب پاشی مقبول کنند و نتانیاهو هم تلاش می کرد با تکرار مزورانه شعار «زن، زندگی، آزادی» به آنان یاری برساند. البته، این حمله در این طیف هم انشعاب انداخت و برخی مجبور شدند با «حمله و بمباران» ابراز مخالفت کنند. سازمان مجاهدین، محتاطانه تر از سلطنت طلب ها موضع گیری کرد و شعار «نه به جنگ نه به مماشات ـ تغییر رژیم ایران به دست مردم و مقاومت» را جلو گذاشتند.

طرفداران رضا پهلوی در «پروژه شکوفائی» (به آتش شماره ۱۶۳ رجوع کنید) خود را آماده کرده بودند که جمهوری اسلامی در نتیجه این حملات از درون فرو بپاشد و آنها در اولین فرصت «مجلس موسسان» تشکیل دهند. یک روز قبل از اعلام آتش بس توسط ترامپ، رضا پهلوی در مصاحبه مطبوعاتی اش در پاریس «رهبری دوران گذار» را قبول کرد! و اعلام کرد که همه برنامه های صد روز اول آماده است. اشاره اش به «پروژه شکوفایی ایران» است که در نشریه آتش تحلیل شده است.

در هر حال، هدف این کارزار تجاوز و ویرانگری و کشتار نظامی، «رژیم چنج» در ایران بوده است. امپریالیسم آمریکا این «رژیم چنج» را تغییر رفتار جمهوری اسلامی نسبت به آمریکا و متحدانش به ویژه اسراییل می داند – و ملاکش این نیست که «ولایت فقیه» و دستگاه سرکوب امنیتی و نظامی ایران تداوم بیابد یا نیابد. اما برای امپریالیسم روسیه، تداوم هسته مرکزی طبقه حاکمه جمهوری اسلامی که از طریق صنایع نظامی و هسته ای به شدت وابسته به روسیه هستند، ملاک است. این که این دو قدرت امپریالیستی به چه توافقی در رابطه با «رژیم چنج» برسند یا نرسند؛ و اگر برسند آیا موفق به جلب توافق نیروهای نظامی جمهوری اسلامی و ارتش و دولت اسرائیل خواهند شد یا خیر؛ معلوم نیست. امپریالیست ها به هر توافقی بر سر ایران برسند، موقتی خواهد بود. زیرا، در زیربنای اوضاع پرآشوب خاورمیانه، اوضاع پر آشوب نظام جهانی قرار داد. هر توافق و «تعیین تکلیفی» از سوی این قدرت ها در خاورمیانه و ایران بسیار موقتی، گذرا و با رخدادهای غیرقابل پیش بینی خواهد بود. این اوضاع، فقط نظام جمهوری اسلامی را شاریده نمی کند بلکه همه رژیم های خاورمیانه از جمله دولت اسرائیل، بر روی این آتشفشان نشسته اند.

حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی در واقع از بعد از حمله هفت اکتبر ۲۰۲۳ حماس به سرزمین های تحت کنترل اسرائیل، آغاز شد که یک به یک انگشتانش را در منطقه قطع کرد تا بالاخره، در مرکز قدرت جمهوری اسلامی، به جدا کردن سر از تن آن اقدام کند و علاوه بر ضربات نظامی، هیبت و اقتدار جمهوری اسلامی را آبکش کند. در این کارزار نظامی، سران جمهوری اسلامی بیش از پیش سرنوشت خود را در دست پوتین قرار دادند تا به هر توافقی که وی با ترامپ برسد، پایش را امضاء کنند. این مهر تحقیر نهایی بر شناسنامه جمهوری اسلامی بود، هرچند که سعی دارند آن را به عنوان «پیروزی» به خورد مردم دهند.

سرنوشت بدیل های «رژیم چنج» که افق شان را به منافع و سیاست های امپریالیسم آمریکا در ایران گره زده اند (پهلوی و مجاهدین) بی شباهت به سرنوشت جمهوری اسلامی نیست.

برنامه سیاسی و اجتماعی هر نیروی سیاسی مدعیِ «اپوزیسیون» یا مخالفت با نظام سیاسی ایدئولوژیک و اقتصادی اجتماعی حاکم، باید مورد برررسی قرار بگیرد تا معلوم شود آیا واقعاً اپوزیسیون است و سخنگو و حزب چه طبقه ای است؟ زیرا نقد آن چه هست و تثبیت آن چه باید جای آن را بگیرد، یک نزاع طبقاتی است. 

مختصات این آلترناتیوها چیست؟ یکم، خصلت نظام اقتصادیِ آلترناتیو مورد نظر رضا پهلوی و مجاهدین، تفاوتی در «استثمار»، مالکیت خصوصی و وابستگی به نظام سرمایه داری جهانی با نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ندارد. آنها هرگز نمی توانند فقر و بیکاری، شکاف های طبقاتی، تبعیض ها و محرومیت ملی و منطقه ای و نابودی محیط زیست را حتی تخفیف دهند و همچنین بازیگر در جنگ های ارتجاعی منطقه ایِ امپریالیست ها نباشند. برنامه آنها هرگز نمی تواند اقتصادِ خودکفایی توسعه دهد که از تاثیراتِ مخرب بحران های نظام سرمایه داری جهانی و اوامر نهادهای بین المللی آن مستقل باشد. هرگز نمی تواند، یک اقتصاد کشاورزی و صنعتی منسجم و همه جانبه که جوابگوی نیازهای معیشتی و رفاهی مردم باشد را توسعه دهد. زیرا، قوای محرکۀ اقتصادیِ نظام سرمایه داری جهانی است که هدایت گر و شکل دهندۀ نظام اقتصادی آنها خواهد بود – همانطور که هدایت گر و شکل دهندۀ نظام اقتصادی جمهوری اسلامی است. (رجوع کنید به مقاله «آینده ایران: هم پیمانی «شکوفای» پهلوی- جمهوری اسلامی یا سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین» در آتش شماره ۱۶۳، خرداد ۱۴۰۴)

دوم، نظام سیاسی و حکومتی این آلترناتیوها، بر اصول، ساختارها و نهادهایی استوار خواهد بود که هرگز نمی تواند مسئلۀ ستم بر زنان و ستمگری ملی را حل کند؛ حقوق و آزادی های اساسی شهروندان، اعم از حامیان و مخالفینش را تضمین کند؛ نظام کیفری اش مبتنی بر ابتدایی ترین اصول دموکراتیک آئین های دادرسی و اصل بی گناهی باشد و هرگز ابزاری را به دست مردم نخواهند داد که به واسطه آن بتوانند دولت و نهادهای اجرایی و قضایی و قانونگذارش را کنترل کنند.

سوم، رابطه این آلترناتیوها با نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر جهان، یعنی سرمایه داری امپریالیستی جهانی و دولت ها و نهادهای آن، رابطه وابستگی خواهد بود و اینان بخشی از قراردادها و پیمان های سیاسی و نظامی منطقه ای تحت سلطه امپریالیست ها خواهند بود. پدیده هایی مثل بیکاری و بیگاری، فساد، اختلاس و چپاولِ طبیعت که در جمهوری اسلامی رایج اند، معلول و تبارزاتِ اجتناب ناپذیر کارکردِ سرمایه داری در یک کشور وابسته و تحت سلطۀ نظام جهانی سرمایه داری هستند. از ایران تا اندونزی، از ترکیه تا بولیوی و شیلی و از مصر تا غنا و هائیتی، شاهد این پدیده ها هستیم.

 

بنابراین، تغییر واقعی در ایران نباید محدود به «رژیم چنج» باشد و به سرچشمۀ این ناهنجاری ها و بی‌عدالتی‌ها دست نزند. در غیر این صورت جای مافیای آخوندی/نظامی/امنیتی را مافیای دیگری خواهد گرفت و این بار به جای جمهوری اسلامی، تحت لوای رژیم جمهوری دموکراتیک اسلامی یا نظام مشروطۀ سلطنتی و دمکراسی لیبرال و غیره همین وضعیت را در شکلی جدید بر جامعۀ ما تحمیل خواهند کرد.

سوال این جاست که آیا مانند تغییر سال ۱۳۵۷ یک رژیم ارتجاعی دیگر، با سبک و سیاقی دیگر، به قدرت خواهد رسید و چرخۀ ویرانگرِ سیستم سرمایه داری تداوم خواهد یافت؟ یا یک تغییر واقعا انقلابی حاکم شده و به نوبۀ خود، محرک بلند شدن موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در جهان که رهایی از امپریالیسم بخشی لاینفک از آن است، خواهد شد؟ برای کدام راه باید جنگید؟ نبرد بر سر آیندۀ ایران از این زاویه برای همه کسانی که خواهان جامعه ای بنیاداً متفاوت هستند، اهمیت دارد. تاثیرات وقایع ایران نه فقط در منطقه خاورمیانه بلکه در جهان مهم است. به همان نسبت، نیروهای سیاسی بورژوایی و قدرت های امپریالیستی فعالانه وارد صحنه شده اند و خواهند شد تا آلترناتیوهای ارتجاعی خود را تحمیل کنند. آلترناتیوهای امپریالیستی  و جمهوری اسلامی دست از حمله به بدیل انقلاب کمونیستی و سوسیالیسم نخواهند کشید. زیرا، این تنها آلترناتیوی است که کیفیتاً با شالوده هایی که این آلترناتیوهای امپریالیستی و جمهوری اسلامی را نگاه می دارد، متفاوت است. بنابراین، بر بستر تمام مبارزات و مقاومت هایی که علیه جنگ تجاوزکارانه دشمنان خارجی و سرکوب های دشمن داخلی می شود، این تنها بدیل رهایی بخش را باید تبلیغ و ترویج و تقویت کرد. جمهوری اسلامی اقتصاد سرمایه داری و وابستگی به سرمایه داری جهانی و قدرت های امپریالیستی را تحت پوشش «اقتصاد مقاومتی» و «عدالت اسلامی» بر جامعه ما تحمیل کرد. سرمایه داران نظامی امنیتی آن تحت عنوان «غنی سازی» و «انرژی هسته ای صلح آمیز» دسترنج و ثروت های تولید شده توسط ده ها میلیون انسان زحمتکش و منابع زیست محیطی و زیرزمینی این مردم را تبدیل به سرمایه های خصوصی خود و اربابان روسی و چینی شان کردند. در سوی دیگر، آلترناتیوهای تحت الحمایه امپریالیسم آمریکا، این استثمار و غارت را «حق خود» می دانند.

ما نیز حق خود و نود میلیون نفر مردم ایران و میلیاردها نفر مردم جهان می دانیم که این طبقه و نمایندگان آن را در هر شکل و قامتی که هستند، چه در شکل «دشمن داخلی» و یا «دشمن خارجی» سرنگون کنیم و جامعه ای بنا کنیم که اقتصاد و سیاست و فرهنگش در خدمت تامین نیازهای نود میلیون مردم این کشور  باشد: در خدمت تحقق مهمترین «حق» مردم در ریشه کن کردن هر نوع ستم و استثمار و در نهایت رهایی بشریت از ستم و استثمار نظام سرمایه داری.

موضوع «حق دفاع» در جنگ ۱۲ روزه امپریالیستی!

ژیلا انوشه

خصلت جنگ ۱۲ روزه ای که با تجاوز اسرائیل و آمریکا به خاک ایران آغاز شد، روشن است. این یک جنگ امپریالیستی، بر بستر سیاست درازمدت امپریالیسم آمریکا برای احیای نفوذش در خاورمیانه و تقویت اسرائیل به عنوان بازوی نظامی و امنیتی اش در این منطقه است. اسرائیل و آمریکا از ماهیت منسوخ و ارتجاعی جمهوری اسلامی برای پوشاندن خصلت واقعی این جنگ بهره جستند و جمهوری اسلامی از ماهیت تجاوزکارانۀ امپریالیستی جنگ، برای موجه کردن حاکمیت ارتجاعی و وابسته خود استفاده کرد. 

ساده کردن روابط درهم تنیده و در عین حال متخاصم میان امپریالیسم آمریکا و طبقه ی حاکمه ی جمهوری اسلامی که به مدت ۴۶ سال صحنه سیاسی خاورمیانه را رقم زده است، موجب موضع گیری های نادرست می شود. یکی از آنها، موضع «ایران حق دفاع دارد» است که از جمله در پست صفحه مجازی یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران (رفیق اکبر معصوم بیگی)  مشاهده کردیم.

فاعل «دفاع از خود» در این جا، دولت جمهوری اسلامی است و بیرون از دولت حاکم، مردمی که تحت ستم و استثمار این دولت هستند، سازمان دفاعی ای ندارند که بتوانند به واسطه آن و بر مبنای منافع فوری و درازمدت خود، در مقابل دشمن متجاوز از خود دفاع کنند. در چنین شرایطی، ساختار و بستر سیاسیِ «دفاع از خود» را باید ساخت: با پارامترهای تعیین کنندۀ اتحاد و همبستگی گسترده برای مقابله با تجاوز دشمن خارجی و ساختن بدیل و پناهی برای مردم خارج از چارچوبه های دولت موجود و در ضدیت با آن. مارکس نکته مهمی در مورد «حق» می گوید که در این جا نیز قابل به کار بستن است: حق هرگز نمی تواند فراسوی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی موجود و افکار تولید شده توسط آن برود. این واقعیت، هم در مورد ما مردمان مصداق دارد و هم در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی. تا آن جا که به این رژیم بر میگردد، در چارچوب وابستگی به قدرت های امپریالیستی «حق دفاع از خود» ندارد. زیرا، در این چارچوب رابطه نظام جهانی ای که تحت سلطه چند قدرت امپریالیستی است، رژیم هایی مانند جمهوری اسلامی (یا رژیم قبل از آن) تنها یک بازیگر وابسته هستند. آزادی عمل و حق خودمختاری آنها تنها در چارچوب سرکوب مردمان تحت ستم و استثمارشان به رسمیت شناخته می شود. به همین علت، در ۱۲ روز حمله اسرائیل، بحث های فراوانی می شد از این که چرا «چین و روسیه» به حمایت از جمهوری اسلامی پا جلو نمی گذارند و در انتها نیز، قرارداد آتش بس توسط همین قدرت ها بسته شد و حتا به نیابت از جمهوری اسلامی، قطر مذاکرات آتش بس میان ایران و اسرائیل را پیش برد. (قطر که نگهبان مهمترین پایگاه های نظامی امپریالیسم آمریکا در خلیج فارس است).

بنابراین، مساله حق را در همه زمینه ها باید به طور علمی (یعنی، آن طور که واقعاً هست) درک کرد و به کار برد. باب آواکیان در مورد «حقوق بین المللی» و مشخصا «حقوق بشر» می گوید: «در رابطه با بیانیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل و بیانیه های مشابه دیگر، یک جنبه اساسی وجود دارد: این حقوق آن طور که بر شمرده و اعلام شده اند، ادعاهای تئوریک مجرد هستند (فعلا این موضع به کنار که در رقابت های درونی میان امپریالیست ها، آنان از این بیانیه ها به عنوان چماق دیپلماتیک-ایدئولوژیک و به عنوان پوششی برای بمباران کردن ها و تجاوزهای نظامی هم استفاده می کنند). در چارچوب روابط قدرت کنونی در جهان هیچ راهی برای «اعمال» این حقوق نیست. و به طور اساسی تر هیچ راهی برای «عملی کردن» این حقوق در چارچوب اقتصاد جهانی و سیستم سیاسی سرمایه داری-امپریالیسم وجود ندارد. … در سرمایه داری، کار و درآمد، هرگز یک حق انسانی «موثر» نیست و نمی تواند باشد. چنین حقی با این سیستم ناسازگار است…. آن «جامعه جهانی» که سازمان ملل متحد نمایندگی می کند، در واقع یک جامعه نیست. بلکه بیان دیگری از یک جهان تحت کنترل امپریالیسم است؛ جهانی که به استثمارگران و استثمار شوندگان، ملل ستم گر و تحت ستم و امپریالیست های رقیب، تقسیم می شود. سازمان ملل یک نهاد فوقِ ملی نیست. بلکه نهادی است که این بخش ها و درگیری ها را منعکس می کند (و تقویت می کند). در دنیای امروز، سیستم های حقوقی در هر کشور و در مقیاس جهانی، بر روابط اقتصادی استثمارگرانه و روابط اجتماعی ستمگرانۀ مشخصی استوار است و آن را تقویت می کند. واقعیت این است که عدالت اجتماعی را نمی توان در محدوده سیستمهای حقوقی موجود که در خدمت سرمایه داری-امپریالیسم و سایر نظام های ارتجاعی حکومتی هستند، به دست آورد.» باب آواکیان، حقوق بشر در زنجیرۀ کار-طبقه. اردیبهشت ۱۴۰۱

در کنش گری های مربوط به رخدادهای مهم، باید از ورود به این چارچوب ها و کشیدن مردم به درون آن، پرهیز کرد. زیرا، ناخواسته مردم را تبدیل به ابزار مقاصد و اهداف درازمدت و مرحله ایِ حاکمان داخلی و خارجی می کند. هنگامی صحبت از هر «حقی» می شود باید آن را با«حقوق اساسی مردم» که مبارزه برای ریشه کن کردن همه نوع ستم و استثمار است، محک زد و سنجید که آیا با آن سازگار است و یا ناسازگار. آیا سیاستی که در واکنش به رخدادهای مهم سیاسی اتخاذ می شود، به این ابتدایی ترین حق پرولتاریا و توده های وسیع مردم خدمت می کند یا خیر. به این معنا که در صحنه سیاسی آیا به آنان امکان ایفای نقش اساسی در تعیین جهت جامعه و فراخواندن دیگران در دنیا را به منظور از بین بردن روابط ستم و استثمار، می دهد یا از آن دور کرده و به حاشیه می راند و حکام را در مرکز قرار می دهد.

این استدلال که «چپ» پراکنده است و مردم پراکنده اند، هرگز توجیهی برای اتخاذ سیاست های پراگماتیستی که باید سمت یکی از دو طرف این جنگ ارتجاعی را گرفت، نیست. استدلال های مشابه را طی چند دهه گذشته در مورد انتخاب میان اصلاح طلبان و اصول گرایان شنیده ایم. همان شیوه نگرش به رخدادهای سیاسی، امروز می تواند گرایش به آن پیدا کند که سمت «سندانی» که چکش تهاجم امپریالیستی به آن فرود می آید را بگیرد. در این رویکرد، هیچ بذری از آینده متفاوت از وضعیت کنونی برای اکثریت مردم وجود ندارد که امکان باز کردن یک مسیر کیفیتاً متفاوت را در بطن خود بپرواند. 

جنگ خارجی، سرکوب داخلی: دو جبهه جمهوری اسلامی علیه مردم

در حالی که نگاه‌ها به جنگِ دوخته شده بود، دستگاه سرکوب رژیم به‌ سرعت مشغول تحکیم قدرت خود از طریق مهندسی یک وضعیت پلیسی تمام‌عیار شد. تجاوز نظامی آمریکا/اسراییل به ایران، در عمل فضایی ایجاد کرده است تا جمهوری اسلامی با امنیتی‌سازی همه‌جانبه، فضای خفقان را به اوج جدیدی برساند و تلاش میکند تا هر صدای اعتراض را در نطفه خفه کند. این وضعیت جنگی، نه یک واکنش دفاعی، بلکه استراتژی فعال نظام است برای کنترل کردن جامعه ای که مشروعیتی در آن ندارد  و جلوگیری از شعله‌ور شدن دوباره اعتراضات و تلاش برای بقا در دل بحران. در این بستر است که تنها ساعاتی پس از اعلام خبر آتش بس، خبر دستگیری های تصاعدی مردم پخش می شود. طبق یک خبر تنها در کرمانشاه بیش از صد نفر در یک روز دستگیر شده اند. تفتیش خودروها به بهانه «یافتن پهباد و تجهیزات جاسوسی» بهانه‌ای برای ارعاب و بازداشت‌های گسترده است. آمار بازداشت‌ها از زمان آغاز جنگ به بیش از هزار نفر رسیده و اعدام‌ها حتی در میانه جنگ، بی‌وقفه ادامه دارد. فقط طی یازده روز ابتدایی جنگ، سه نفر به اتهام جاسوسی برای اسرائیل اعدام شدند. اصغر جهانگیری سخنگوی قوه قضائیه، در نماز جمعه ۳۰ خرداد تهران صراحتاً اعلام کرد: «مردم ما خواستار مجازات عوامل اخلال‌گر هستند!» این علنا، چراغ سبزی برای اعدام‌های گسترده‌تر است. او همچنین روز سه‌شنبه سوم تیر در یک گفت‌وگوی تلویزیونی گفت که در جلسه با رئیس قوه قضائیه بنا شد «پیش بینی‌های لازم» برای تشکیل شعب ویژه در دادسراها و دادگاه‌های سراسر کشور انجام شود تا در این محاکم بتوانند برای عوامل نفوذی«دشمن» پرونده قضایی تشکیل دهند. محسنی اژه‌ای رییس قوه قضاییه تاکید کرده که پرونده‌ها با «سرعت و قاطعیت» و با در نظر گرفتن «شرایط جنگی» رسیدگی شوند. به فاصله کوتاهی پس از این چهارشنبه چهارم تیر سه کولبر به اتهام جاسوسی در ارومیه اعدام شدند. سخنگوی قوه قضاییه طرح تغییر قانون مربوط به «جاسوسی» را به مجلس ارایه داده که معنایش اینست دامنه این قانون گسترده تر شود و در واقع هر جنبده ای را شامل شود. پس از آن خبرگزاری تسنیم در دوم تیر نوشت: «مجلس شورای اسلامی با تصویب «طرح دو فوریتی تشدید مجازات جاسوسان و همکاری‌کنندگان با رژیم صهیونیستی و دول متخاصم» با افزایش مجازات خائنان موافقت کرد تا «خلأ قانونی موجود برطرف شود». این، ابزاری جدید برای تبدیل هر معترض به «جاسوس» است. از مردم عادی تا روزنامه نگار و عکاس و ….

این قوانین، ابزار قانونی‌سازی کشتار مخالفان سیاسی و اجتماعی‌اند. در چنین شرایطی، حتی یک پست اعتراضی در فضای مجازی می‌تواند بهانه‌ای برای حذف فیزیکی افراد شود. فیلترینگ شدید، اختلال دائمی اینترنت، و مسدودسازی جریان‌های خبری و ارتباطی نیز جزیی از همین پروژه‌اند: بریدن رابطه معترضان، منفردسازی افراد، و شکستن پیوندهای مبارزه.

به‌سادگی می‌توان فهمید که این رژیم، از ترس انفجار اجتماعی، در حال فازبندی «پاکسازی» مخالفان است. جمهوری اسلامی در شرایطی حمله اش به مردم تحت عنوان «نفوذی» را تشدید کرده که دهه هاست عوامل موساد تا قلب حساس ترین ارگان های نظامی امنیتی اش نفوذ کرده و جاسوس های اسراییل بیخ گوششان در مراکز فرماندهی جولان میدهند.

سرکوب فقط در خیابان نیست. یورش به خانه خانواده‌های کشته‌شدگان خیزش ۱۴۰۱، اخطار به روزنامه‌نگاران برای درج نکردن خبرهای واقعی، حذف گزارش‌ها همه نشان‌دهنده‌ حکومتی‌ست که می‌داند اگر دروغ نگوید، فرو می‌پاشد. روزنامه‌نگاران مترقی امروز می‌گویند خطر اطلاع رسانی صحیح از نظر جمهوری اسلامی کمتر از بمب و موشک نیست. این اقدامات نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی در حال ساختن یک نظم جنگی-پلیسی است.

این الگو برای جمهوری اسلامی  بی‌سابقه نیست. دهه ۶۰ و دوران جنگ با عراق، شاهد اوج جنایت‌های جمهوری اسلامی بود. هزاران فعال سیاسی و عقیدتی در زندان‌ها اعدام شدند. هر صدای مخالفی با انگِ «هم‌نوایی با دشمن» در جنگ، خفه شد. امروز، همان سناریو با واژگانِ نو («نفوذی»، «جاسوس») تکرار می‌شود. سرکوب، نه تنها واکنشی به تهدید خارجی، که مکانیسم بقای ذاتی این نظام است. اراده به سرکوب و دروغ‌پردازی، سلاح اصلی آن در تمام طول حیاتش بوده است. اگر در برابر چنین سازوکاری سکوت شود، ماشین سرکوب می‌تواند تا نسل‌کشی پیش رود.

اما در برابر این هیولای سرکوب، پدیده‌ای حیات‌بخش در حال رشد است، همبستگیِ خودجوش مردمی. مردمی که به هم پناه می‌دهند، دارو و درمان فراهم می‌کنند، از فرودستان حمایت می‌کنند، شکل گیری تیم های متشکل از سنین مختلف برای همیاری و کمک به مردم و… این‌ها تنها اقدامات بشردوستانه نیستند. این‌ها سنگ‌بنای روابطی نوین و الهام‌بخشِ جامعه آینده هستند. این همبستگی‌های خودجوش، می توانند گسترده تر و سازمان یافته تر شوند و به سطوح بالاتری برسند. هم از نقطه نظر آگاهی سیاسی و هم چگونگی مقابله با دستگاه سرکوب رژیم. بنابراین سازمان یابی قشرهای مختلف مردم و پیوند مبارزات پراکنده آنان امروز بیش از هر زمان دیگری اهمیت حیاتی یافته است و قابلیت آن را دارد که تناسب قوا را به طور جدی به نفع مردم تغییر بدهد و پایه های محکمی برای نبردهای آتی علیه رژیم جمهوری اسلامی یا هر رژیم مشابه او فراهم کند.

در چنین بزنگاهی، فعالان سیاسی و اجتماعی به ویژه دانشجویان مسئولیت تاریخی دارند. وظیفه سازمان دادن نیروهای پراکنده مردم، تبدیل همدلی به شبکه، تبدیل ترس به جسارت جمعی. آنان می توانند حلقه واسط میان قشرهای پراکنده باشند. حلقه‌هایی میان دانشجویان و کارگران، میان زنان و فعالان رسانه‌ای، میان خانواده‌های زندانیان و بدنه توده‌ای مردم. هسته‌هایی برای مراقبت از جان زندانیان، برای خنثی‌سازی ماشین ارعاب و برای پرورش آگاهی در ارتباط با تمام جنبه های تبهکاری جمهوری اسلامی و ستم گری های امپریالیستی و چشم اندازه آینده ای بدون این ها.

یکی از وظایف عاجل امروز مبارزه و سازماندهی برای آزادی فوری زندانیان و به ویژه  زندانیان سیاسی است. حمله دوم تیر ۱۴۰۴ دولت فاشیستی اسرائیل به زندان اوین، فقط یک حمله خارجی نبود؛ زنگ خطری بود برای جان زندانیان سیاسی و عاملی برای تشدید سرکوب از سوی جمهوری اسلامی. پیش از این بارها به رژیم هشدار داده شده بود که زندانیان را به گروگان جنگ تبدیل نکند و فوراً آنان را آزاد کند. اما جمهوری اسلامی بی‌اعتنا به این هشدارها، زندانیان را در دل مناطق حساس نگه داشت و اسرائیل نیز با آگاهی کامل، زندان اوین را بمباران کرد. هنوز از تعداد کشته شدگان این حمله اطلاع دقیقی در دست نیست. اسراییل با درهم کوبیدن زندان اوین کاری را انجام داد که سالهاست جمهوری اسلامی قصد آن را داشت: تخلیه اوین و پراکنده کردن زندانیان. همین یک عمل نشان میدهد که فرقی ماهوی میان این دو رژیم فاشیستی نیست. پس از این حمله و در هم کوبیدن اوین وزیر خارجه اسراییل بیشرمانه توییت زد: «زنده باد آزادی»! اینهم ثابت کرد که آزادی اینان فرقی با آزادی جمهوری اسلامی ندارد.

عکس العمل جمهوری اسلامی به این حمله، انتقال بند چهار مردان به زندان تهران بزرگ و زنان زندانی به زندان قرچک بود. شنیده شده که زندان اوین تخلیه شده است. این انتقال‌ها فقط یک جابه‌جایی نیست؛ تلاشی هدفمند است برای شکستن همبستگی درون زندان علیه جمهوری اسلامی، پراکندن خانواده‌ها، و حتی می تواند زمینه‌سازی برای سرکوب مخفیانه یا حذف فیزیکی برخی زندانیان باشد. در پاسخ، خانواده‌های زندانیان با شجاعت مقابل اوین تجمع کرده‌اند. این جرقهٔ همبستگی باید با خیزش سراسری مردم پاسخ داده شود. زندانیان سیاسی، فرزندان این مردم‌اند—و آزادی آنان وظیفهٔ همهٔ ماست. شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» باید در خیابان‌ها، دانشگاه‌ها، محله‌ها و مقابل زندان‌ها طنین انداز شود. اکنون، نجات زندانیان سیاسی نه فقط یک وظیفه آزادی خواهانه، بلکه ضربه‌ای حیاتی به ستون فقرات سرکوب جمهوری اسلامی است. اگر مردم وارد صحنه شوند، این ایام می‌تواند به نقطه عطفی در ساختن همبستگی انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل شود.

در پی حمله تجاوزکارانه اسرائیل علیه ایران واکنش های مختلفی در این رابطه صورت گرفت. در این جا گزیده ای از برخی مواضع خوب و درست را که علیه این تجاوزگری صورت گرفته، می آوریم.

کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه‌ای، حمله نظامی اسرائیل به خاک ایران را محکوم کرد و آن را تجاوزی آشکار دانست که جان مردم و دستاوردهای جنبش‌های آزادی‌خواهانه را تهدید می‌کند. 

اسرائیل که ماه‌هاست مردم غزه را به خاک و خون می‌کشد و بازماندگان را در قحطی و گرسنگی به کام مرگ می‌کشاند، اکنون دامنه‌ی جنگ‌افروزی و تجاوزکاری‌اش را با طرح «خاورمیانه‌ی جدید» به خاک مردم ایران کشانده است. مردمی که سال‌ها در برابر سرکوب و جنایات جمهوری اسلامی ایستاده‌اند، زیباترین فرزندانشان را در کشتارهای خیابانی و اعدام‌ها و زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها از دست داده‌اند و همزمان فقر و فساد و تبعیض سازمان‌یافته را تاب آورده‌اند، اکنون رد چکمه‌های دشمن خارجی را نیز بر گلوی خود احساس می‌کنند.

جنگ رژیمی فاشیستی که بنایش بر اشغال و نسل‌کشی است با حکومتی که پایه‌های خود را بر ریختن خون مخالفان و آزادیخواهان بنا نهاده است، تنها جان و زندگی مردم را تباه نمی‌کند بلکه سال‌ها مبارزه برای تحقق آزادی و برابری را نیز متوقف می‌سازد و چه بسا به عقب می‌راند. اکنون بیم آن می‌رود که دستاوردهای جنبش آزادی‌خواهی ۱۴۰۱ که خود از پس خیزش‌های متعدد پیشین برآمده بود، در هنگامه‌ی این تجاوز محو شود و در زمین سوخته‌ی پس از آن ناسیونالیسم افراطی، راست افراطی و فاشیسم نو بروید. خاصه این که برای هر دو طرف، اسرائیل و جمهوری اسلامی، جنگ «نعمت» است و از آن ارتزاق می‌کنند. اسرائیل که به تأسی از رهبرانش می‌تواند هر جنبنده‌ای را هدف مشروع خود بداند، اکنون به مدد رسانه‌های جریان اصلی، موج عمومی شکل گرفته علیه نسل‌کشی در غزه را واپس می‌راند و جمهوری اسلامی نیز با تکیه بر ایده‌ی بنیانگذار خود، «بریزید خون‌ها را زندگی ما دوام می‌یابد»، دست‌به‌کار بسترسازی برای بازداشت و کشتار مخالفان خود شده است و گماشتگان‌اش در فضای مجازی وعده‌ی خلق «۶۷»ای دیگر را می‌دهند.

نه نیروی متجاوز خارجی و نه نیروی سرکوبگر داخلی، هیچ یک حق ندارند عاملیت و اراده‌ی مردم را در تعیین سرنوشت خویش غصب کنند. حق هر ملتی است که مقابل تجاوز به خاک خود بایستد، همانگونه که حق هر ملتی است که در برابر حاکمیت آزادی‌کش سر تسلیم فرود نیاورد.

سکوت جهان در برابر این تجاوز، به بهانه‌ی ماجراجویی و ستم‌پیشگی حاکمیت ایران، تنها ابعاد فاجعه را عظیم‌تر خواهد کرد. کانون نویسندگان ایران تجاوز آشکار اسرائیل به خاک ایران را محکوم می‌کند و از نویسندگان آزادیخواه، روشنفکران و نهادهای همسو در ایران و جهان می‌خواهد که در نقش راستین و آگاهی‌بخش خود ظاهر شوند و دوقطبی حاکم بر رسانه‌ها را به نفع شنیده شدن صدای مستقل مردم و تقویت جنبش‌های آزادیخواهانه‌ی آنان بشکنند.

——————————————

سائمه سلطانی، هلن فرمان و مزدا مهرگان—سه زن فعال اجتماعی و حقوق زنان از افغانستان—نامه‌ای سرگشاده خطاب به زنان ایران منتشر کردند. این نامه با ادای احترام به مبارزات جنبش «زن، زندگی، آزادی» و محکومیت جنگ‌افروزی قدرت‌های جهانی آغاز شده و با نگاهی عمیق به اشتراکات تاریخی رنج و مقاومت زنان در افغانستان و ایران ادامه یافته است.

نویسندگان در این نامه اظهار می‌دارند:

با قلبی آکنده از اندوه و خشم، این نامه را در زمانی برایتان می‌نویسیم که قرار بود کارنامه‌‌ی ننگین این دولت زن‌کُش، کارگرکُش، کودک‌کُش، کولبرکُش و مهاجرکُش، به دست زنان، جامعه کوئیر، رنگین کمانی و مردان آگاه جنبش «زن، زندگی، آزادی» ورق بخورد و به پایان برسد. قرار نبود این هیولای اعدام و تبعیض، طعمه‌ی بازی‌های سیاسی امپریالیست‌های مرد‌سالار شود؛ همان‌هایی که خود زادگاه، پرورش‌دهنده و تأمین‌کننده‌ی ده‌ها رژیم اسلام‌گرای ضدزن در آسیا و آفریقا بوده‌اند: از جمهوری اسلامی ایران گرفته تا احزاب جهادی افغانستان، از طالبان گرفته تا داعش و القاعده. جسد متعفن جمهوری اسلامی، باید زیر گام‌های استوار شما به گور می‌رفت، نه با شلیک موشک‌های آنانی که دستان‌شان به خون هزاران زن و کودک در فلسطین، افغانستان، سوریه، یمن، سودان، لبنان و اکنون ایران، آغشته است. زوال این رژیم باید برگ زرین مبارزه شما می‌بود، نه صفحه‌ای دیگر در دفتر جنایت‌های جهانی رژیم‌های امپریالیستی!…

در ادامه این نامه آمده است که: بلی! جمهوری اسلامی باید نابود می‌شد، اما نه توسط رژیم‌های خونخواری که بیست و چندسال قبل به افغانستان با شعار دروغین برپایی «دموکراسی» ،«آزادی زنان»، «حقوق بشر» و «مبارزه با تروریسم» آمدند و در طول بیست سال نه تنها زنان دست به آزادی نیافتند، که در نهایت از سوی همین رژیم‌ها دودستی به خفقان طالبانی و نقض کامل تمامی حقوق انسانی، سپرده شدند…

این کشتارها نه جنگ‌های اتفاقی، بلکه برنامه‌ی طرح‌ریزی‌شده و‌ حساب‌شده‌ی نظام سرمایه‌داری است که با فروش تسلیحات و گسترش جنگ، چرخ سودآوری و انباشت سرمایه را برای یک طبقه کوچک اما حاکم بر جهان فعال نگه می‌دارد. برنامه‌ای که علاوه بر سودآوری و کنترل جغرافیا و سیاست، جریان‌های مبارزاتی توده‌ای زنان، جنبش‌های کارگران و بقیه خیزش‌های گروه‌های تحت ستم را درهم می‌کوبد تا سلطه‌اش را عمیق‌تر، خشن‌تر و بادوام‌تر سازد. 

‎خواهران مقاوم‌مان، 

می‌دانیم که روزها و شب‌های سختی را می‌گذرانید. می‌دانیم که دل‌هاتان از خشم، اندوه، فریاد و درد پر است. می‌دانیم که سقوط یک ستم‌گر به دست ستم‌گری دیگر، در حالی‌که بیشتر از چهل و چند سال در برابرش از جان، مال، سرپناه و آرامش‌تان مایه گذاشتید، چه دردی دارد. ما زنان افغانستان این را به خوبی درک می‌کنیم. اما در اوج همین سختی‌ها فراموش نکنید که شانه‌های زخمی اما استوار خواهران افغانستانی‌تان کنار شماست. ما درد را می‌شناسیم، تبعید و بی‌پناهی را زیسته‌ایم و در هر خیزش‌ شما، نبض‌ ما تندتر می‌زند…

‎فراموش نکنید در اوج این ‌نمایش‌های قدرت‌طلبانه سه پدرسالار (خامنه‌ای، نتانیاهو، ترامپ)، تنها نیستید. دل و دست ما کنارتان است؛ دل و دست ما زنانی که حس می‌کنیم یک‌بار دیگر سرزمین نداشته‌‌ی مان از دست‌مان می‌رود، بمباران می‌شود، دوباره مهاجرتر می‌شویم، دوباره ویران‌تر می‌شویم، دوباره در نقطه صفر قرار داده می‌شویم؛ اما کنار نمی‌آییم و نخواهیم آمد. ما ادامه خواهیم داد، در کنار همدیگر، متحدانه‌تر، منسجمانه‌تر و خواهرانه‌تر از قبل! زیرا آن‌چه ما را بهم پیوند می‌دهد تنها رنج نیست، که رویای آزادی‌ست!…

‎بلی! ما ادامه خواهیم داد حتا اگر یک روز دیگر از بقا و مبارزه‌مان مانده باشد، در هر صورت ما برنده این نبرد خواهیم بود حتا اگر جان‌مان را هم بگیرند! 

———————————————

چهار زندانی سیاسی زن در زندان اوین:

گلرخ ایرایی، وریشه مرادی، ریحانه انصاری و سکینه پروانه، با صدور بیانیه‌ای از زندان اوین، نسبت به وضعیت منطقه و جایگاه ایران در تحولات ژئوپلیتیکی ابراز نگرانی کرده و بر نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش تاکید کردند.

«اسرائیل با کشتار و جنایت موجودیت یافت و با اشغالگری صاحبِ‌خانه شد و در طول حیاتش، با تجاوز و نسل‌کشی، خاورمیانه را به میدان جنگ‌های بی‌پایان بدل کرد.

اسرائیل به‌عنوان پادگان آمریکا در خاورمیانه، به‌عنوان نماینده‌ی ابرقدرت‌های جهان پس از جنگ جهانی دوم در منطقه سر برآورد و از همان آغاز در فلسطین، عراق، افغانستان، سوریه، یمن و اخیرا با نسل‌کشی در غزه توحش خود را به دنیا نشان داد.

در هیچ‌کدام از این کشورها نه بمب اتمی یافت شد و نه تدارکی برای غنی‌سازی در میان بود.

نسل‌کشی به دلیلی منطقی نیاز ندارد اما دموکراسیِ غربی برای توجیه توحشِ مدامش در جهان و برای حفظ وجهه‌ی دموکرات‌مَنشی که مدعی آن است همواره در پی بهانه‌ایست.

هویت آمریکا و رژیم فاشیستی اسرائیل با تجاوزگری و کودک‌کشی شکل گرفته است و به هر کشوری که نظر کردند جز جنگ و ویرانی به بار نیاوردند.

حمله به ایران و کشتار غیرنظامیان و نابودی زیرساخت‌های کشور توسط رژیم صهیونیستی و حامیان آمریکایی‌شان محکوم است.

رهایی ما مردم ایران از دیکتاتوری حاکم بر کشور به همت مبارزه‌ی توده‌ها و با توسل به نیروهای اجتماعی میسر است. نه با دل بستن به قدرت‌های خارجی یا چشم امید داشتن به آنان…

نابود کردن زیرساخت‌های سوریه پس از سرنگونی اسد و تکرار همان شیوه در ایران نشان از شهوتِ اسرائیل به خاورمیانه‌ای ضعیف و تحت سلطه دارد. و این گویای این امر است که در طراحی نوین خاورمیانه، نظامی می‌تواند دوام بیاورد که اقتدار ‘اسرائیل’ بر منطقه را بی‌قید و شرط پذیرا باشد.

خائنان به سالها مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی مردم علیه ستم بدانند خیانت و دنائتشان در حافظه‌ی مردم ایران و در تاریخ ثبت خواهد شد.

آیندگان از آنان که بر جنازه‌های مردم بی‌دفاع به پایکوبی ایستاده‌اند به ننگ یاد خواهند کرد.

«زندان اوین» خرداد ۱۴۰۴

————————————————-

پرستو فروهر: لعنت به لشکر متجاوز اسرائیل، لعنت به جمهوری اسلامی

لعنت به این جنگ خانمان‌سوز. لعنت به لشکر عریض و طویل متجاوز اسرائیل و همه‌ی هم‌دستانش. لعنت به جمهوری اسلامی که ایران و مردم بی‌گناه ما را به این مسلخ کشانده است. لعنت به شعارهای پوچ و دریده‌‌ای که واقعیت منحوس جنگ و رد خونین آن را بر تن مردمان بی‌دفاع کتمان می‌کند. چه روزهای تلخ و تاری را شاهدیم؛ چه جان‌های عزیزی که تکه‌تکه و پرپر شدند؛ چه خانه‌هایی که آوار شدند و چه زندگی‌هایی که آواره.

برای شنبه‌ی آینده بلیط گرفته بودم که به تهران پرواز کنم … همان‌جا که پدر و مادرم به دست مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی وحشیانه کشته شدند. اما دیگر آسمان ایران بر غیرنظامی‌ها بسته است و چرخ زندگی مردمان ایران در قعر چاه جنگ اسیر.

و من مدام دنبال «ما» می‌گردم، و «ما» دنبال صدای‌مان می‌گردیم که در فشار بهت و بغض به لکنت افتاده است. برای من هر ندایی از اعتراض به این مهلکه برابر امکانی‌ست تا مگر ما خود را باز سامان دهیم و در این «وضعیت قرمز» فاعلیت خود را ــ که برای شرافتمندانه ساختنش تلاش‌ها کرده‌ایم و هزینه‌ها داده‌ایم ــ سر پا نگه داریم… لعنت به جنگ!

در آخر، به‌عنوان کسی که سال‌هاست تلاش‌های مدنی خود را با دادخواهی تعریف کرده است، بر خود لازم می‌بینم که ابراز تأسف عمیقی بکنم از این‌که می‌بینم این روزها واژه‌ی «دادخواهی» به بمب و موشک و پهپاد سنجاق می‌شود. به‌نظرم ابراز شادمانی و رضایت از مرگ کسانی که در جنایت‌های حکومتی مسئول بوده‌اند، اگر به‌لحاظ فردی قابل درک و فهم هم باشد، هیچ ارتباطی با دادخواهی جنایت‌های حکومتی و سیاسی ندارد. دادخواهی تلاشی‌ست اخلاقی و انسانی و مردمی برای پاسخ‌گو کردن ساختار قدرت، برای شکستن چرخه‌ی باطل خشونت و توانمند کردن جامعه در برابر سرکوب. دادخواهی تنیده در جنبش مردم است برای بازپس‌گیری کرامت و آزادی، نه هم‌صدا شدن با بمب‌هایی که بر شهر و دیار مردم فرومی‌بارند. ارضای حس انتقام را با دادخواهی یکی نگیریم.

———————————————–

پایان یک درگیری به قول ترامپ «دوازده روزه»

محمدرضا نیکفر سوم تیر ۱۴۰۳

معلوم نیست که آتش‌بس پایدار بماند، چون شاخص اول این درگیری، طرف‌های آن است که به هیچ قول و قراری پایبند نیستند و اگر ظاهراً پایبند بودند، باید دید اکنون چه نقشه‌ی پلید دیگری در سر دارند.

آرزو کنیم که آتش‌بس پایدار بماند. اگر دوام نیابد، جنگ در یک مدار بالاتر ادامه خواهد یافت … اما هر چه پیش آید، این دوره به عنوان اپیزودی از یک فصل تازه در تاریخ معاصر ایران و شاید خاورمیانه به یاد خواهد ماند. رخداد، زمینه‌ای داشته و پیامدهایی خواهد داشت.  …

صف‌بندی‌ها

پیش از آنکه به اوین حمله شود، ریحانه انصاری، سکینه پروانه، وریشه مرادی و گلرخ ایرایی، چهار زن زندانی در اوین بیانیه‌ای منتشر کرده بودند که در بند پایانی آن آمده است:

خائنان به ایران، و خائنان به خلق‌های خاورمیانه، و خائنان به سالها مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی مردم علیه ستم بدانند خیانت و دنائتشان در حافظه‌ی مردم ایران و در تاریخ ثبت خواهد شد. آیندگان از آنان که بر جنازه‌های مردم بی‌دفاع به پایکوبی ایستاده‌اند به ننگ یاد خواهند کرد.

این بیانی است از شکافی که در میان ایرانیان دهان گشوده و ژرفای خود را بیش از پیش آشکار کرده است.

دیگر هیچ کس آدم پیشین نیست.

در جامعه گرایش‌ها آشکارتر شده و تجربه‌ی زیسته، دیگر آنچه را که در نظر مبهم می‌نمود شفاف کرده است. همه فرصت داشتند که باز نشان دهند که در میان سه قطب مردم، حکومت مستقر و نیروهای بمب‌افکنِ خواهان افکندن حکومتی دست‌نشانده بر سر ما، کجا ایستاده‌اند. آرزو کنیم که مردم پس از این خود را بازبیابند و با همبستگی بیشتر و درکی روشن‌تر آینده را رقم زنند.

در وضعیت جدید با حکومتی جدید مواجه هستیم، نه اینکه چیزی در ماهیت استبدادی و ارتجاعی و ویرانگرش دگرگون شده باشد، بلکه به این اعتبار که ورشکسته شده و در چشم وفادارانش هم ناکارآیی‌اش آشکار گشته. در حالی که به توانایی کنترل امنیتی به نقطه‌ی قوت خود می‌بالید، معلوم شد که سازمان‌های جاسوسی در تار و پود وجودش رخنه کرده‌اند. اکنون دوباره کاملاً محتمل است که عوامل حکومت رو به جامعه آورند و با تشدید سرکوب مردم دست به انتقام زنند. این نیز محتمل است که در ترکیب قدرت جابجایی‌هایی صورت گیرد و این تغییر اندکی گشایش ایجاد کند.

دوباره اعتراض‌ها به فقر و سرکوب بالا می‌گیرد. وضع معیشت مردم به مراتب بدتر از پیش شده است. جای آن دارد که نیروهای مردم‌گرا منشورهایی را با مضمون راه‌های برون‌رفت از تنگنای کنونی تدوین کنند و منتشر سازند. هر چه خواسته‌ها روشن‌تر بیان شوند و همنظری و همصدایی بیشتر باشد، قدرت تأثیرگذاری‌شان بیشتر خواهد بود.

تجربه‌ی همین دوره‌ی جنگ نشان می‌دهد که اگر نیروی مردم در میدان نباشد، آنگاه خامنه‌ای و نتانیاهو و ترامپ  تصمیم‌گیرنده درباره‌ی سرنوشت کشور خواهند شد. تنها نیروی مردم است که می‌تواند وضعیت را به راستی دگرگون کند.

….

“کشتمش چون خیلی بی حیا بود”!

این مطلب پیش از حمله اسراییل به ایران و شروع جنگ تهیه شده بود ولی به دلیل اهمیت موضوع آن را منتشر می کنیم.

 

مرگ الهه حسین نژاد، یک تراژدی جمعی بود و پتانسیل تبدیل شدن به یک جنبش دیگر مانند خیزش ژینا را داشت. او به دست مردی کشته شد که پلیس نبود ولی به همان ایدئولوژی ضد زن پایبند بود. او نه به خاطر سرقت طلا و گوشی که به خاطر گستاخی و شجاعت در پوشش و رفتارش کشته شد. از دید قاتلش، بی حیا بود. شاید بسیاری بعد از فروکش جنبش ژینا، ناامید شده باشند، اما الهه حسین نژاد، نشان داد این جنبش جریان دارد و زنده است. نه در خیابان و به شکل اعتراض که در زیست روزمره زنان جامعه. الهه یکی از نمادهای جنبش زن زندگی آزادی است، نه فقط در مرگش که در زندگی شجاعانه اش که تا آخرین لحظه با قاتلش مقابله کرد.

زنان زیادی در خانه، محل کار و فضاهای عمومی جامعه، نه فقط با بی حجابی که به شکل های مختلف آزادی، استقلال و شجاعت شان را که جامعه مردسالار و مذهبی آن را برنمی تابد، به صحنه می آورند و مبارزه و مقاومت را زندگی می کنند. ابهامات زیادی در چگونگی قتل و پیدا شدن پیکر الهه وجود دارد. چرا هیچ دوربینی، بنا به گزارش پلیس، نتوانسته لحظه سوار شدن وی را بگیرد؟ اگر دوربینی نبوده چطور ماشین و راننده شناسایی شده؟ چرا شفاف برای مردم توضیح داده نشد که چه اتفاقی افتاد؟ بعد از دو هفته که پیکر الهه پیدا شد، پلیس چهره ای قهرمان و دلسوز از خود به نمایش گذاشت. رئیس پلیس به خانواده الهه گفت برای پیگیری و پیدا کردن قاتل چهار شبانه روز در اداره مانده تا قاتل را پیدا کنند!

جمهوری اسلامی که تلاش بسیاری کرد تا خیزش ژینا را دفن کند، متعاقب قتل الهه در هراس برای بلند شدن موجی دیگر از مبارزه سعی کرد ورق را به نفع خودش برگرداند. از قهرمان سازی پلیس تا تبلیغ این موضوع که بی حجابی زنان جامعه باعث ترویج ناامنی می شود.

قتل الهه نه اولین بود و نه آخرین. تا این نظام مردسالار و ضد زن پا برجاست، مرتبا شاهد چنین جنایت هایی خواهیم بود.

در این جامعه، زنان نه از عوامل حکومتی در امان هستند، نه از مردان خانواده، نه آمرین به معروف، نه آتش به اختیاران و نه مردانی که پایبند به اصول مذهبی ضد زن هستند. این خاصیت جوامع ارتجاعی است که مردان، استقلال و بی پروایی زنان را برنمی تابند. آمار بالای زن کشی نسبت به قبل از خیزش ژینا، تاییدگر این موضوع است.

همزمان با قتل الهه، “هانیه بهبودی” ورزشکار رشته مچ اندازی توسط شوهرش به قتل رسید. پیش از قتل، مچ هایش شکسته شده بود. مچ هایی که قدرتش در آنها نهفته بود. بله ، مچ، زبان، مو، اندام و جان زنان اگر مطیع نباشند، برتابیده نمی شوند.

الهه و میلیون ها دختر زحمتکش دیگر در این جامعه، برای گذران زندگی مجبور به کار هستند. جمهوری اسلامی همچون بسیاری نظام های سرمایه داری از یک طرف نیاز به کار زنان دارد و از طرف دیگر نمی تواند جایگاه اجتماعی، تحسین و احترام مردم به زنان را تحمل کند و می خواهد آنها را به خانه برگرداند. چون احساس می کند قدرتش خدشه دار شده، قدرت فرادستی و کنترل گری اش تضعیف شده و این تناقضی است که نمی توانند به آن پاسخ بدهند.

مبارزه با افکار ضدزن و علی الخصوص مردانی که خود در این جامعه تحت ستم هستند، امری ضروری است. مردانی که خود علیه حاکمیت جمهوری اسلامی هستند، نباید در هژمونی مردسالارانه و ضد زن با حکومت همسو باشند و باید علیه جنایت رفته بر الهه و دیگر جنایات روزمره در این رژیم واکنش نشان می دادند. چرا شاهد چنین واکنشی نبودیم؟ چرا دانشگاه و پیشروان جامعه واکنشی نشان ندادند؟ آیا وقوع چنین جنایات روزمره ای برایشان عادی شده و برایشان اهمیتی ندارد؟

خیزش ژینا و چند دهه مقاومت زنان، تحت یک حکومت تئوکراتیک و مردسالار نشان داد که نیروی زنان یک موتور محرکه برای سرنگونی این دولت ارتجاعی است و این را بیشتر از هر کسی خود جمهوری اسلامی درک کرده است. زندان و سرکوب و قتل هم نمی تواند مانعی در این واقعیت ایجاد کند و مردان مخالف جمهوری اسلامی باید بدانند که تا وقتی که زنان در این جامعه تحت ستم هستند، رهایی غیرممکن است و باید با مبارزات زنان همراه شوند.

امروز، «مبارزه  علیه ستم بر زن، مبارزه کردن برای محو نهایی و کامل این ستم در هر شکلی در وحله اول یک بخش حیاتی از انقلاب کردن است و بدون آن هیچ انقلابی و مسلما انقلاب کمونیستی ممکن نخواهد بود. نقطه عزیمت ما باید این باشد و آن را در دست بگیریم…»  باب آواکیان، کمونیسم نوین و مساله رهایی زنان

سوال از روشنفکران و فعالین سیاسی کردستان:

 آیا می خواهیم بر فراز موج دوم انقلابات کمونیستی به دگرگون کردن خود و دنیا بپردازیم؟

امیرحسن پور

 

گزیده ای از مقاله بر فراز موج نوین کمونیسم – مقدمه ای که رفیق امیر حسن پور برای نسخه ی کُردیِ کتاب «تاریخ واقعی کمونیسم» (به قلم ریموند لوتا) نوشت. این مقاله در کتاب «بر فراز موج نوین کمونیسم» به قلم امیرحسن پور نیز انتشار یافته است.  

امپریالیسم و بنیادگرائی اسلامی، این دو نیروی منسوخ تاریخ معاصر، دنیا را به عرصه تاخت و تاز، جنگ و کشتار، اشغالگری و اسارت، استثمار و ستم، خشونت علیه زنان، خرافه پراکنی، تفرقه اندازی مذهبی، ستم ملی، و نابودی محیط زیست تبدیل کرده اند. هر چند امروزه این دو نیروی ارتجاعی با یکدیگر می جنگند، تکیه گاه هر دوی آن ها سیستم سرمایه داری امپریالیستی است. شیوه تولید و نظام اجتماعی و سیاسی هر دو سرمایه داری است که سرچشمه ی تولید و بازتولید این نیروهای سیاسی منسوخ و کلیه ی دهشت های جهان معاصر است.

کردستان از جمله مناطق خاورمیانه است که در آتش این جنگ می سوزد. نیروهای مسلح کرد، هم در عراق و هم در سوریه بخش مهمی از ارتش نیابتی آمریکا را تامین می کنند. سه دهه مبارزه مسلحانه ناسیونالیست های کرد علیه بغداد، کردستان عراق را با اتکا به جنگ آمریکا علیه صدام حسین به حکومتی نیمه مستقل تبدیل کرد، و اکنون پایگاه اقتصادی و نظامی آمریکا، اسرائیل و قدرت های ناتو است. ناسیونالیسم کرد و جنبش ملی کردستان نشان داده اند که مانند سایر جنبش های ملی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره های نظم جهانی امپریالیستی می شوند. بسیاری از روشنفکران و فعالین سیاسی کرد از جنبش ملی گسست نکرده اند و افق دیدشان در حد سران این جنبش است که از آغاز فئودال ها و شیخ ها بودند. در سال های اخیر، با رشد بورژوازی کرد به ویژه در ترکیه، عراق و ایران، ناسیونالیست ها در هر کشور شرکت در قدرت سیاسی و قانونگذاری را طلب می کنند. حتی هنگامی که جنبش ملی اسلحه بر می دارد، هدفش نه تغییر بنیادین وضع موجود بلکه سهیم شدن در قدرت دولتی و نظام اقتصادی-اجتماعی حاکم است. رسیدن به پارلمان، رفرم قانونی، حقوق شهروندی، حقوق زبانی و فرهنگی، و برابری ملی غایت مطالبات آن است…

در کردستان، در دهۀ ۷۰، سه جریان متمایل به جنبش کمونیستی به تاسیس تشکلات انقلابی دست زدند و به درجات مختلف اما بسیار محدود متاثر از مائوئیسم بودند – «کومه له ی مارکسی-لنینی» در کردستان عراق (۱۹۷۰)، «کومه له ی شورشگیری زه حمه تکیشانی کوردستان» در ایران (۱۹۶۹) و «پارتیا کارکه رین کوردستان» (پ ک ک، ۱۹۷۸) در ترکیه. تشکل اول به تدریج در حزب ناسیونالیستی «یه کیتی نیشتمانی کوردستان» که خود از موسسین آن بود تحلیل رفت.

جریان دوم، «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان»، در ۱۹۸۳، در وحدت با یک گروه چپ دیگر «حزب کمونیست ایران» را با حفظ استقلال تشکیلاتی خود به وجود آورد. این حزب با پرچم «مارکسیسم انقلابی» شروع کرد، و ده سال بعد در جریان انشعاب به شاخه های مختلف طرفدار مارکسیسم اومانیستی تقسیم شد. «مارکسیسم انقلابی» این حزب بر اساس منحل کردن خط تمایز مارکسیسم و رویزیونیسم و منحل کردن دستاوردهای تئوریک و پراتیک موج اول انقلاب های کمونیستی به ویژه انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین شکل گرفت، و به جای کمونیسم مارکس و لنین و مائو ملغمه ای از تروتسکیسم و سوسیال دموکراسی و اکونومیسم کارگری را قطب راهنمای خود کرد.

جریان سوم (پ ک ک) با ادعای ایجاد کردستان بزرگ و سوسیالیستی به میدان آمد. رهبر حزب، اوجلان، بعد از ربوده  و زندانی شدن (۱۹۹۹)، افق دمکراسی بورژوائی خود را آشکار کرد  و آن را با مفاهیمی چون «دمکراسی رادیکال»، «دمکراسی مستقیم»، «دمکراسی افقی»، و «دمکراسی از پائین به بالا» آرایش داد. امروز پ ک ک و احزاب هم خط آن اعلام می کنند که از ناسیونالیسم گسست کرده اند، معتقد به حق تعیین سرنوشت و ایجاد دولت مستقل یا ملت-دولت کرد نیستند، و در چهارچوب مرزهای موجود به برپائی «اتونومی دمکراتیک» و «کنفدرالیسم دمکراتیک» می پردازند. در این خط مشی، دمکراسی از طبقه جدا شده است، دمکراسی و دیکتاتوری دو فرم اعمالِ قدرت یک طبقه نیستند بلکه مستقل از هم و در تضاد با هم قرار می گیرند، و با این زمینه چینی ها، دمکراسی بورژوائی در بسته بندی جدیدی به عنوان آلترناتیو «مدرنیته سرمایه داری» عرضه می شود. بر همین روال، پ ک ک بنیاد دولت را رد می کند اما در درون مرزهای ملت-دولت ترکیه و سوریه با پروژۀ اتونومی سازی و کنفدرالیسم سازی به ساختن ملت و دولت کرد می پردازد. پوشیده نیست که با سیاست اصلاح دمکراسی بورژوائی نمی توان به مقابله با دنیای کهنه رفت و دنیای نوینی خلق کرد. خروج از مغاک نظام سرمایه داری و گذار به جامعۀ کمونیستی بیش از هر چیز به تئوری انقلابی یعنی مارکسیسم نیاز دارد.

احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی نیروهای کمونیست را در همه جا تضعیف و سردرگم و بحرانی کرد و در عوض نفوذ نیروهای ناسیونالیست و اسلام گرا در میان توده های مردم رشد و گسترش یافت. اما مشکل کلیدی خودِ نیروهای جنبش کمونیستی بودند که نتوانستند درس های مثبت و منفی موج اول انقلاب های کمونیستی، به ویژه انقلاب چین، را درست جمعبندی کنند و به چالش های انقلاب در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان پاسخ دهند. ….

در شرایط شکست جنبش کمونیستی، سرمایه داری امپریالیستی دنیا را به سرعت به سوی نابودی می کشاند؛ فقر، گرسنگی، محرومیت، بیکاری، بی خانمانی و فوق استثمار و ستم زندگی میلیاردها انسان را تباه کرده است. تحت سیادت سرمایه، نظام بردگی دوباره قد علم کرده است؛ فروش و ترافیک زنان و کودکان به بخشی از نظام اقتصادی تبدیل شده است. بحران محیط زیست، که نتیجۀ مستقیم سلطۀ سرمایه است، زندگی انسان و بقیه موجودات زنده را به خطر انداخته است. جنگل، دریا و اقیانوس و رودخانه و خاک و آب و هوای کرۀ زمین به شدت آسیب دیده اند. هر سال هزاران انسان که در جستجوی کار به اروپا و آمریکا پناه می برند با مرگ فوری یا تدریجی مواجه می شوند. ستم بر زنان و خشونت مردسالاری بیداد می کند؛ همه جا «جنگ علیه زنان» در جریان است. خرافات دینی، علم ستیزی، نژادپرستی، و فاشیسم دست در دست هم آیندۀ تاریکی ترسیم می کنند. تضاد بین دو نیروی ارتجاعی و تاریخاً منسوخ – یعنی امپریالیسم و بنیادگرائی – خاورمیانه را به ویرانه و کشتارگاه تبدیل کرده است؛ جنگ و ویرانی و آوارگی میلیون ها نفر به امری عادی تبدیل شده است.   

وضع دنیا به جائی رسیده است که یا باید نظام سرمایه داری را از میان برداشت یا سرمایه داری زندگی را از میان برخواهد داشت. انتخاب دیگری باقی نمانده است. اما روشن است که نیروئی جز جنبش کمونیستی توانائی و خواست این تاریخ سازی را ندارد. جنبش کمونیستی هم، آن طور که در گذشته بود، از عهده چنین مسئولیتی بر نمی آید. با کمونیسم پیشین نمی توان به آیندۀ کمونیستی دست یافت و بدون «کمونیسم نوین» نه به درک درست گذشته می رسیم نه به ساختن این آینده. سنتز کمونیستی از کمونیسمِ گذشته و تدوین «کمونیسم نوین» کار سترگی است که باب آواکیان، در پروسۀ مبارزات وسیع در عرصۀ تئوری، سیاست و ایدئولوژی در سه دهۀ اخیر، موفق به انجام آن شده است. اگر کمونیست ها می خواهند پیشاهنگ آینده باشند و نه زائدۀ گذشته باید خود را متکی بر سنتز نوینی از کمونیسم بکنند و به طور جدی ببینند که «کمونیسم نوین» چیست و چه جایگاهی در تاریخ و در جهان امروز دارد؟ طبق گفتۀ آواکیان سنتز نوین چنین است:

«سنتز نوین، ترکیب بندی و قالب بندی دوباره ی جوانبِ مثبتِ تجاربِ جنبش کمونیستی و جوامع سوسیالیستی و یادگیری از جنبه های منفی این تجربه، در ابعاد فلسفی و ایدئولوژیک و سیاسی است. هدف، دست یابی به جهت گیری، متد و رویکردی بسیار علمی‪تر در مورد انقلاب کردن و کسب قدرت و نیز در مورد جوانب مختلفِ جامعه‪ی سوسیالیستی آینده است: تامین نیازهای مادی بسط یابنده ی جامعه و مردم؛ غلبه بر زخم‪های گذشته و تداوم بخشیدن به دگرگونی انقلابی جامعه و حمایت از مبارزات انقلابی جهان و عمل کردن بر این پایه که عرصه ی جهانی و مبارزه ی جهانی اساسی ترین و مهمترین عرصه است. همراه با این، ایجاد فضائی کیفیتا بیشتر برای نیازهای فکری و فرهنگی مردم و به راه انداختن پروسه های متنوع و غنی اکتشاف و تجربه کردن در عرصه های علم، هنر و فرهنگ و به طور کلی حیات فکری جامعه، و ایجاد فضای گسترش یابنده برای رقابت ایده ها و مکاتب فکری گوناگون و برای ابتکار عمل و خلاقیت فردی و حمایت از حقوق فردی از جمله تامین فضا برای اینکه افراد بتوانند در جامعه ی مدنی، مستقل از دولت، با هم کُنش داشته باشند –  و انجام همه ی این ها در چارچوبه ی تعاون و کلکتیو. در همان حال، از قدرت دولتی محافظت خواهد شد و به مثابه یک قدرت دولتی انقلابی در خدمت منافع انقلاب پرولتری در این کشور و در سراسر جهان تکامل خواهد یافت و دولت، عنصر رهبری کننده و مرکزی در اقتصاد و در جهت‪گیری کلی جامعه خواهد بود. اما خودِ دولت نیز مداوما تحول یافته و به طور فزاینده تبدیل به دولتی کاملا متفاوت از همه دولت هائی که بشر تا کنون به خود دیده خواهد شد. این، بخش مهمی از حرکت به سوی محو دولت خواهد بود که با استقرار کمونیسم در .«مقیاس جهانی ممکن خواهد شد

(باب آواکیان: «انقلاب کردن و رهائی بشریت»، بخش اول، حقیقت، شماره ۵۴ ، اردیبهشت ۱۳۹۰، صفحه ۱۷)

«کمونیسم نوین» بر پایه های مارکسیسم مارکس، انگلس، لنین و مائو –  ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک – استوار است، از دستاوردهای انقلابات پیشین دفاع می کند، و اشتباهات و محدودیت های تئوری و متدولوژی مارکسیسم را که به این اشتباهات راه داده اند به نقد می کشد. «کمونیسم نوین» اشتباهات، نابلدی ها، و لغزش ها را که در تجربه های آغازین ساختمان سوسیالیسم اجتناب ناپذیر بودند، خاطر نشان کرده و نقد می کند. اما این کار به تنهائی نمی توانست به سنتز نوینی از این مهمترین تجربه های تاریخ بشر برسد به این معنی که راهگشای موج جدیدی از انقلابات پرولتری باشد. دستاورد آواکیان تنها مشخص کردن و نقد پراکنده اشتباهات تجربه ساختمان سوسیالیسم در موج اول کمونیسم نیست. آن چه مهم تر است این است که او خطاها و کمبودهائی را که در عرصه تئوری و متدولوژی به این اشتباهات راه داده اند نشان داده و به نقد کشیده است. برای بسیاری از کمونیست ها نقد کردن مارکس، انگلس، لنین و مائو قابل تصور نیست. اما چنین رویکردی به کمونیسم به وضوح ضد دیالکتیکی است. از دید اواکیان، بخش عمده اشتباهاتِ رایج در جنبش کمونیستی بین المللی، در گذشته و حال، ریشه در بنیانگذاران و تئوریسین های کمونیسم چون مارکس، انگلس، لنین و مائو ندارد. اما این رهبران کمونیست به دنیا نیامدند، بلکه در پروسۀ مبارزۀ طبقاتی از بورژوازی گسست کردند و کمونیست شدند. مارکس و انگلس در مقابله با ایده آلیسم، یعنی فلسفه و جهانبینی نظام طبقاتی، ماتریالیسم را تدوین کردند اما این گسست نمی توانست ناب، منزه و نهائی باشد. تا وقتی که جامعه طبقاتی است ایده آلیسم و ماتریالیسم به شکل همگونی و وحدت ضدین وجود خواهند داشت و در همدیگر تاثیر خواهند گذاشت. و تعجب آور نیست که در تفکر مارکس و انگلس نیز عناصری از ایده آلیسم یعنی گرایشات غلط، هر چند فرعی، دیده می شود، گرایشاتی که معمولاً در جنبش کمونیستی به یک خط مشی کامل تبدیل می شد.

علاوه بر این، مارکسیسم، مانند سایر علوم، دانشی ازلی، یک باره و پایان یافته نیست بلکه علمی است که جهان را تغییر می دهد و در پروسۀ این تغییر خودش نیز تحول می یابد. به این ترتیب، مارکسیسم تراوش مغز مارکس و انگلس نبود بلکه انقلاب فکری بود که آن ها در دانش انسان دربارۀ جامعه بشری و تغییر آن انجام دادند. آواکیان مارکسیسم را به عنوان علمی همیشه در حال تحول و تکامل تلقی کرده است، و با این رویکرد، به نقد گرایش های متافیزیکی و ایده آلیستی در کمونیسم از جمله در مارکس، انگلس، لنین و مائو پرداخته است. در واقع، او موفق به حل یک تضاد جدی که از ابتدای تکامل تئوری کمونیستی در آن موجود بود شده است. یعنی، تضادِ رویکرد و متد بنیاداً علمی آن با جنبه هایی که با چنین رویکرد و متدی مغایرت داشته است. بدون نقد اشتباهات نظری و اعتلای دانش تئوری، سنتز نوین چیزی جز یک مجموعه ارزیابی های سیاست و پراتیک جنبش کمونیستی نمی شد؛ در این جا، میتوان دیالکتیک ماده و آگاهی را دید: واقعیت مادی، یعنی پایان موج اول انقلابات کمونیستی، سوالات بزرگی مطرح کرد که اکنون به آن ها پاسخ داده شده، و این پاسخ به نوبه خود آگاهی را ارتقا داده است، به طوری که اگر به کار گرفته شود واقعیت مادی را تغییر می دهد. بر این منوال، سنتز نوین مانند هر تلاش علمی کاری پایان یافته نیست بلکه در حال پیشروی است.

«کمونیسم نوین» نوسازی جنبش کمونیستی را با تکامل دادن بسیاری از عرصه های فلسفه، اقتصاد سیاسی، سیاست، متدولوژی، معرفت شناسی، دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم، کمونیسم و مسائل مربوط به استراتژی انقلاب میسر می سازد. یکی از نقدها در عرصۀ تئوری و فلسفه متوجه ادعای «اجتناب ناپذیری» کمونیسم است. «کمونیسم نوین» تاکید می کند که بر خلاف تصور رایج در میان کمونیست ها، گذار از سرمایه داری به کمونیسم جبر تاریخ نیست. اگر انقلاب کمونیستی صورت نگیرد، آن هم نهایتاً در سطح جهانی، آیندۀ کمونیستی وجود نخواهد داشت. همچنین، برخلاف نظر کسانی چون نگری و هارت، کمونیسم بطور خودجوش و خودبه­خودی از بطن سرمایه داری قد علم نخواهد کرد. کمونیسم، جامعۀ بی طبقه و بدون ستم و استثمار، تنها می تواند آگاهانه ساخته شود، یعنی از طریق انقلاب آن هم با تئوری و رهبری حزب و سازماندهی کمونیستی. جامعۀ کمونیستی و زیربنای اقتصادی آن از طریق روبنا ساخته خواهد شد نه از طریق تحول خودجوش در زیربنا. 

آگاهی کمونیستی و جنبش کمونیستی با تولد مارکسیسم در اواسط قرن نوزدهم پا به عرصۀ تاریخ گذاشت. در ۱۸۷۱، اولین تلاش مهم برای رهائی انسان از سلطۀ سرمایه داری در انقلاب پرولتری موسوم به «کمون پاریس» تحقق یافت و عمر کوتاه این تجربه نشان داد که خلق دنیائی هزاران بار بهتر از دنیای سرمایه داری میسر و ضروری است. نیم قرن بعد، اولین انقلاب سوسیالیستی در روسیه در ۱۹۱۷ و سی سال بعد انقلاب سوسیالیستی در چین چهرۀ دنیا و تاریخ انسان را تغییر دادند. این دو انقلاب گام های بلند اما آغازین در جهت گسست از جامعه طبقاتی بودند. اما با وجود دست آوردهای مهم، هر دو شکست خوردند. ابتدا سرمایه داری در شوروی احیا شد. در چین، مائو، برای مقابله با تلاش های احیاگرانه فرم نوینی از مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی یعنی انقلاب فرهنگی را رهبری کرد اما بعد از مرگ مائو در ۱۹۷۶، کودتای «رهروان سرمایه داری» این پایگاه انقلاب را به پایگاه سرمایه داری تبدیل کرد. به این ترتیب، مرحلۀ اول انقلابات کمونیستی به پایان رسید.

سوال من از روشنفکران و فعالین سیاسی که از وضع موجود بیزار هستند و به تسلیم به آن تن در نمی دهند این است: با چه افقی باید به مصاف وضع موجود رفت؟ آیا می توان خشونت روزافزون سرمایه را تخفیف داد، و به آن چهرۀ انسانی بخشید؟ آیا باید به جنگ و فقر و استثمار و ستم پایان داد یا با آن ها کنار آمد و به تعدیلشان پرداخت؟ آیا می توان مهمترین تضاد این دوران، یعنی تضاد بین ماهیت اجتماعی تولید و تصاحب خصوصی را حل کرد؟ آیا می توان تضاد بین ۹۹% و ۱% را در چهارچوب سرمایه داری حل کرد؟ سوال نهائی این است: آیا می خواهیم بر فراز موج دوم انقلابات کمونیستی به دگرگون کردن خود و دنیا بپردازیم؟

….

 گزیده ای از کتاب «نقد جهان اوجالان»، ۱۳۹۵ 

در شماره های پیشین آتش، از شماره ۱۵۹ به این سو، گزیده ای از فصول مختلف کتاب «نقد جهان اوجالان» را برای معرفی شیوه تفکر و مفهوم سازی های کلان اوجالان منتشر کردیم. در آنجا تاکید کردیم که برای درک سیاست گذاری های اخیر اوجالان، از جمله فراخوان به پ ک ک مبنی بر انحلال و بر زمین گذاشتن سلاح، لازم است به چارچوبه فکری کلان وی رجوع شود. در زیر آخرین قسمت را می خوانید.

 

فصل هشتم

اوجـالان و نقد مارکسـیسم

فصل هشتم به بررسی نقدهای اوجالان از مارکسیسم اختصاص پیدا کرده است. دستگاه فکری اوجالان با ادعای گسست از مارکسیسم فرمول‌بندی شده است، تا آن‌جا که او مدعی است هیچ تفکر و نظام سیاسی در دوره اخیر به اندازه مارکسیسم به نظامِ سرمایه‌داری خدمت نکرده است و مارکسیسم و جنبشِ کمونیستی اساساً به بخشی از وضع موجود و مدرنیته کاپیتالیستی تبدیل شده‌اند. اینکه اوجالان و حزبش در چه شرایط تاریخی‌ای ادعای مارکسیست بودن کردند، اینکه واقعاً چه درکی از مارکسیسم داشتند، از مباحث و سوالات مهم این فصل است.

اوجالان معتقد است دلیل شکست مارکسیسم و دولت‌های سوسیالیستی در قرن بیستم، عدم گسست این اندیشه از چارچوبه فکری و روش‌شناسی مدرنیته و ارزش‌های ایدئولوژیکِ مدرنیته کاپیتالیستی است که در چند فاکتور مهم انعکاس می‌یابد: ۱) ماندن در قید و بند تفکر پوزیتیویستی غرب که به نوعی دگماتیسم خشک و انعطاف‌ناپذیر فکری منجر شد. ۲) دفاع از دولت که به دیکتاتوری و دولت‌های استبدادی منجر شد. ۳) اعتقاد به حرکت تک خطی تاریخ که بیانگر نوعی دترمینیسم (حتمّیت‌گرایی- جبرگرایی) تاریخی است. ۴) دفاع از شهر و زندگی شهری و صنعت‌گرایی که به عدم توجه به بحران محیط زیست و اکولوژی منجر شد. ۵) درک تک بُعدی از جامعه و تاریخ که فقط به اقتصاد و طبقات و تضاد طبقاتی محدود شده است و نقش نیروهای ضد دولت و «نیروهای حافظ دمکراسی ذاتی خلق‌ها» مانند قبایل و عشایر در طول تاریخ را نادیده گرفته است. ۶) تعریف اتوپیایی از پرولتاریا که به عدم درک پتانسیل سایر نیروها و هویت‌های اجتماعی منتهی شد. ۷) تقلیل کاپیتالیسم و انباشت سرمایه به رابطه کارگر و بورژوا یا همان تضاد کار و سرمایه و نادیده گرفتن سایر اشکال استثمار در جامعه. ۸) ندیدن اهمیت و جایگاه مساله زنان در جامعه و تاریخ. ۹) عدم اعتقاد به تکثر فکری و به‌رسمیت نشناختن تفاوت‌های هویتی، اعتقادی، ملی و فرهنگی در سطح جامعه. عمده نقدهای اوجالان به مارکسیسم در فصول مختلف این کتاب پاسخ گرفته‌اند و در این فصل به سه موضوع یعنی مارکس و مدرنیته، مارکس و پوزیتیوسم و نگاه مارکس به پرولتاریا پرداخته شده است.

در ابتدای این فصل نگاهی به تاریخچه نسبتِ پ.ک.ک با مارکسیسم و جنبش کمونیستی شده و گفته می‌شود که پ.ک.ک در همان دهه ۸۰ و ۹۰ هم  درون جنبش چپ ترکیه به لحاظ موضع‌گیری در قبالِ صف‌بندی‌های طبقاتی و خطی درون چپ جهانی، در جناح راست یعنی سوسیالیسم دروغین اردوگاه سرمایه‌داری دولتیِ شوروی قرار داشت. در دهه ۸۰ و در وضعیت غلبه و محبوبیت جنبش چپ و کمونیستی در سطح جهان، اوجالان امیدوار بود تا با شعارِ انقلاب و سوسیالیسم بتواند روشنفکران انقلابی، مردم و زحمت‌کشان کردستان را بسیج کند و به‌همین دلیل نام تشکیلات‌شان را «حزب کارگران» گذاشتند. آن‌ها هم‌چنین امیدوار بودند بتوانند از کمک‌ها و حمایت‌های شوروی و بلوک شرق علیه دولت ترکیه که متحد استراتژیک ناتو و بلوک غرب بود، بهره‌مند شوند. برای آن‌ها مارکسیسم و سوسیالیسم، علم و نظریه و جامعه‌ای نبود که باید به رهایی همه بشریت از قید و بند نظام سرمایه‌داری کمک کند، بلکه بهترین و سریع‌ترین الگوی توسعه اقتصادی و ملی بود. با فروپاشی سوسیال-امپریالیسم شوروی و بلوک شرق، اوجالان و حزبش نیز مانند سایر جریاناتِ بورژوا ناسیونالیست به کارزارِ جهانی ضد کمونیستی و «دمکراسی‌خواهانه» پیوستند تا با تخریبِ هر چه بیشتر مارکسیسم و کمونیسم، جای پایی در بازار جدید سیاست جهانی و ایدئولوژی‌های پسامارکسیستی پیدا کنند.

اوجالان در رابطه با مارکس و مارکسیسم برای بافتن نظریه رفرمیستی و ایده‌آلیستی‌اش، مجموعه‌ای از دیدگاه‌های منتقدین کمونیسم و جریانات مختلف ضد مارکسیستی مانند آنارشیسم، پست‌مدرنیسم، آنارکوسندیکالیسم، آنارکوفمنیسم را به صورت مغشوش و آشفته (آن هم از منابع دسته چندم مانند موری بوکچین) دست‌چین کرده و تحت نام «نقد بر مارکس و مارکسیسم» به مخاطبش عرضه می‌کند. این بحث‌ها البته نزدیک به سه دهه است که در فضای روشنفکری ترکیه رایج است و آشنایی اوجالان با این مباحث نه ناشی از «تلاش طولانی مدت برای توضیح دلایل شکست سوسیالیسم واقعی» بلکه متأثر از فضای حاکم بر جریانِ روشنفکری ترکیه است. برای نقد و بررسی حرف‌های اوجالان پیرامون مارکسیسم در واقع باید به نقد منابع اصلی و درجه اول این نظریات پرداخت.

سپس در این فصل، به نقد نگاه اوجالان به تجربه و عملکرد دولت‌های سوسیالیستی در قرن بیستم پرداخته شده و این که چرا نگاه اوجالان به علل این شکست‌ها غلط است و گذشته انقلاب‌ها و دولت‌های سوسیالیستی را باید بر مبنایی درست یعنی ماتریالیستی- دیالکتیکی بررسی کرد و این کار توسط سنتز نوین باب آواکیان و آثارِ ریموند لوتا درباره تاریخ سوسیالیسم صورت گرفته است.

در ادامه به بحث نسبتِ مارکس و مارکسیسم با مدرنیته پرداخته شده و این‌که مطالعه آثار مارکس نشان می‌دهد که رابطه مارکسیسم با مدرنیته و روشنگری، رابطه‌ای متضاد و دوگانه است و مارکس و انگلس هم به دفاع از مدرنیته در مقابل مناسباتِ ماقبل مدرن پرداخته‌اند و هم عمیق‌ترین و پایه‌ای‌ترین انتقادات را متوجه مدرنیته و کاپیتالیسم کرده‌اند. این مارکس بود که با تبیین واقعیت عملکرد نظام سرمایه‌داری و قانون‌مندی‌های آن به ارائه یک نقد عینی و درست از این سیستم و هم‌چنین بدیلِ آن و راه گذار از آن پرداخت. کارل مارکس و میراث فکری و عملی وی در عین‌حال که حاوی و مدافع مترقی‌ترین عناصر مدرنیته در مقابل صورت‌بندی‌های اقتصادی و اجتماعیِ پیشامدرن بودند، هم‌چنین مادی‌ترین و واقعی‌ترین نحوه انتقاد به این سیستم و مبارزه و گذار از آن و خلق یک جامعه بنیاداً جدید را نیز پیش گذاشتند که الهام‌بخش صدها میلیون انسان در مبارزه با نظام سرمایه‌داری و بنای ضد آن یعنی جامعه سوسیالیستی شد. بر خلاف مارکس، این اوجالان است که با منحل کردن ضرورت سرنگونی دولت و روابط بورژوایی و تلاش برای دمکراتیزه کردن و اصلاح آن و همزیستی با آن به نوعی سازش با کاپیتالیسم و مدرنیته کاپیتالیستی می‌رسد.

اوجالان می‌گوید از نظر مارکسیست‌ها طبقاتی شدن از حیث اخلاقی و سیاسی به منزله یک رویداد نامطلوب دیده نشده و به صورت مقوله‌ای نیک، ترقی‌خواهانه، اقتضای آزادی و یک مرحله اجباری ارزیابی شده است. در این بخش نیز به نقد درک سطحی اوجالان از نظریه تضاد طبقاتی مارکس و مارکسیسم پرداخته شده و این‌که چرا مارکسیسم به‌درستی واقعیت طبقات را شناخت و با تحلیلی ماتریالیستی تاریخی راه واقعی از بین بردن نظام طبقاتی و ساختن جامعه بی‌طبقه را نیز ترسیم کرد. در این بخش بحثِ علت ویژه بودن نقش پرولتاریا در نابودی جامعه کهن و بنای جامعه جدید از نقطه نظر مارکسیسم ترسیم شده است.

در ادامه به این اتهام اوجالان که «مارکس پوزیتوییست بود» پرداخته شده و این‌که پوزیتیویسم چیست و چرا مارکس و روشِ او پوزیتویستی نبود و دیالکتیک مارکس و نگرش تاریخ‌مند و ماتریالیستی- دیالکتیکی او کاملا ضد پوزیتویستی بود. اوجالان به هر نوع بینش علمی اتهام پوزیتیویستی می‌زند تا با منحل کردن نقش و جایگاه علم، به پدیده‌های غیر علمی و ایده‌آلیستی در شناخت امتیاز بدهد.