ماهیت امپریالیستی چین در نظام جهانی امروز

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

سمیه کارگر

قدرت های امپریالیستی هسته ای، برای یکدیگر خط و نشان می کشند و آخرین سلاح های مرگبارشان را به نمایش می گذارند. رقابت میان آمریکا و چین نقطه‌ای است که تنش‌های موجود را شکل می‌دهد و تشدید می‌کند. رژه نظامی چین (در تاریخ سوم سپتامبر ۲۰۲۵) به بهانه هشتادمین سالگرد پیروزی بر قدرهای فاشیست در جنگ جهانی دوم، در حالی که پوتین (رئیس جمهور روسیه) و کیم جونگ اون (رئیس جمهور کره شمالی) در کنار شی جی پین (رئیس جمهور چین) ایستاده بودند، علامت چین بود که برای یک جنگ جهانی محتمل، آماده است.

چین کنونی فرصت طلبانه پیروزی کمونیستهای چین به رهبری مائوتسه دون علیه ارتش متجاوز ژاپن را به نام خود ثبت می کنند (۱۹۳۷-۱۹۴۵). در حالیکه رژیم کنونی چین در سال ۱۹۷۶ آن کمونیست ها را از قدرت سرنگون کرد و در اتحاد با امپریالیسم آمریکا سرمایه داری را در چین احیا کرد. ۴ سال پس از پایان جنگ دوم در سال ۱۹۴۵، کمونیست های چین، جنگ انقلابی خود را ادامه داده و کلیت نظام ارتجاعی و نیمه مستعمره چین تحت رهبری چیانکایچک را جاروب کرده و قدرت سیاسی را کسب و بنای نظام سوسیالیستی را آغاز کردند. چین کنونی محصول واژگون کردن تمام آن پیروزی هاست. امروز چین یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی و در رقابت با امپریالیسم آمریکا است. این رقابت همه حوزه‌ها از اقتصاد و تکنولوژی گرفته تا سیاست، فرهنگ و حتی آینده زیست‌محیطی را در بر گرفته است. این تقابل صرفاً نزاعی دیپلماتیک یا جنگ اقتصادی نیست، بلکه بازتاب عملکرد و تشدید تضاداساسی نظام سرمایه‌داری جهانی است: تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی.تضاد میان طبقه بورژوازی و طبقه پرولتاریا در همه کشورها و گسل های اجتماعی و بحران های دیگری که جامعه بشری را گرفته (از جمله، بحران محیط زیست) بازتاب عملکرد این تضاد اساسی است که عملکردی جهانی دارد.

پرسش این است: چین در این میان چه جایگاهی دارد؟ آیا یک کشور امپریالیستی است یا صرفاً قدرتی در حال توسعه که با «راهی متفاوت» می‌خواهد رشد کند؟ یا حتی آلترناتیوی مثبت برای نظم موجود مبتنی بر هژمونی آمریکا در جهان؟ پاسخ به این سؤال‌ها فقط یک بحث آکادمیک نیست؛ معنای استراتژیک آن نشان می‌دهد که جهان امروز در مقابل چه ترکیبی از رقابت، سرکوب و خطر‌ها و فرصت‌ها قرار دارد و نیروهای انقلابی و ضدامپریالیست باید چگونه موضع‌گیری و عمل کنند. معنای استراتژیک پاسخ به این پرسش، برای آینده بشریت، اساسی و سرنوشت‌ساز است.

تحلیل برخی تحلیلگران، از مرتضی محیط۱ و همفکرانش تا جان بلامی فاستر۲ مینکی لی۳ و واروفاکیس۴، چین را کشوری غیرامپریالیستی جلوه می‌دهد. عمده استدلال‌شان این است که چین پایگاه‌های نظامی گسترده ندارد، وارد جنگ‌های مستقیم نشده و بیشتر با سرمایه‌گذاری اقتصادی با کشورهای جهان سوم همکاری می‌کند. اما چنین تصوری، ماهیت واقعی سرمایه‌داری امپریالیستی را پنهان می‌کند. بسیاری هنوز امپریالیسم را با استعمار کهنه یکی می‌گیرند و منظورشان از «امپریالیسم» یک قدرت خارجی است که کشورها را اشغال می‌کند و مانع از استقلال آن‌ها می‌شود. اما واقعیت آن است که امپریالیسم، همان‌گونه که لنین توضیح داد، مرحله‌ای از سرمایه‌داری است که در آن سرمایه مالی و انحصارات به وجود آمده اند که پایگاه شان در چند کشور قدرتمند سرمایه داری است. این ها از طریق صدور سرمایه، روابط تولیدی را در کشورهای دیگر بازآرایی کرده و اقتصاد آنها را به بخشی تبعی از انباشت سودآور سرمایه انحصاری تبدیل می کنند. استعمار کهنه می‌توانست «خارجی» باشد، اما امپریالیسم امروز درونی‌ترین لایه‌های سیاست، اقتصاد و فرهنگ کشورهای تحت سلطه را شکل می‌دهد. وام‌های برده‌کننده چین در آفریقا، معادن و مزارعی که کودکان و زنان در شرایط برده‌وار برای شرکت‌های وابسته به سرمایه چینی کار می‌کنند و کارخانه‌های مشقت‌خانه‌ای در آسیا و آمریکای لاتین بخشی از همین ماتریس هستند.

در عصر امپریالیسم، سرمایه های انحصاری، با پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی دولت هایشان تلاش می کنند بر کشورها و مناطق و منابع انسانی و طبیعی تولید ثروت در نقاط مختلف جهان، سلطه همه جانبه اعمال کنند و خصلت «گسترش بیاب یا بمیر» سرمایه باعث می شود که این سرمایه های انحصاری، با پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی دولت هایشان، به رقابت های مرگبار با یکدیگر بپردازند. در این بستر است که باید جایگاه چین و رقابت چین و آمریکا را دید.

باید چین را در عملکرد واقعی‌اش دید: صدور سرمایه عظیم، بازآرایی اقتصاد کشورهای پیرامونی و ایجاد وابستگی‌های مالی و سیاسی. جنگ کریدورها و پروژه‌های زیرساختی چین در کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین نماد بارز این سلطه‌اند. به طور مثال، «ابتکار کمربند و جاده» تنها یک طرح اقتصادی نیست؛ برنامه‌ای استراتژیک است برای بازطراحی مسیرهای حیاتی تجارت جهانی و بیرون کشیدن آن‌ها از کنترل آمریکا و متحدانش.

نمونه‌ها فراوان‌اند. در کنیا، پروژه راه‌آهن مومباسا–نایروبی با وام‌های کلان بانک صادرات-واردات چین تأمین شد. پیمانکاران و تجهیزات عمدتاً چینی بودند و وعده داده می‌شد این پروژه موتور رشد اقتصادی کنیا شود. اما درآمد عملیاتی بسیار کمتر از پیش‌بینی‌ها بود و دولت کنیا زیر فشار بازپرداخت وام‌ها گرفتار شد. الگوی وام کلان، پیمانکاری انحصاری، بازده پایین و در نهایت وابستگی مالی، مکانیزم نفوذ اقتصادی است که سیاست‌های داخلی و اقتصادی کشورها را به سمت منافع پکن محدود می‌کند.

جیبوتی نشان می‌دهد چگونه وابستگی اقتصادی می‌تواند به حضور نظامی بینجامد. این کشور کوچک آفریقایی با وام‌های کلان چینی برای پروژه‌های زیرساختی به بدهی‌های سنگین گرفتار شد و در همین بستر نخستین پایگاه نظامی رسمی چین در خارج از مرزهایش ساخته شد. این پایگاه در کنار باب‌المندب مسیرهای دریایی راهبردی در شاخ آفریقا و اقیانوس هند را پوشش می‌دهد و نشان می‌دهد نفوذ اقتصادی چین چگونه به اهرم ژئوپلیتیک و نظامی تبدیل می‌شود.

در آنگولا، میلیاردها دلار وام در برابر تضمین صادرات نفتی به چین اعطا شد، به‌گونه‌ای که بخش قابل‌توجهی از درآمد نفتی کشور برای بازپرداخت بدهی به پکن اختصاص یافت. در زامبیا، انباشت وام‌های چینی این کشور را در بحران بدهی فرو برد و دست پکن را برای نفوذ در سیاست‌های اقتصادی باز کرد. در اکوادور، چین میلیاردها دلار وام داد تا پروژه‌های سدسازی و انرژی ساخته شود. بسیاری از این پروژه‌ها با مشکلات فنی روبه‌رو شدند و کشور با بحران بازپرداخت بدهی‌ها دست به گریبان شد. در نتیجه بخش بزرگی از صادرات نفت اکوادور مستقیماً در گرو بازپرداخت وام‌های چین قرار گرفت. در ونزوئلا، چین در ازای وام‌ها، نفت این کشور را پیش‌خرید کرد و به نوعی شریان حیاتی اقتصاد ونزوئلا را به کنترل خود درآورد. در آسیای مرکزی، چین با سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها و استخراج منابع خام موقعیت راهبردی این منطقه را که به‌عنوان پل زمینی اوراسیا شناخته می‌شود، در خدمت کوریدورهای خود قرار داده است. کشورهای فقیر و محصور در خشکی آسیای مرکزی عملاً به حلقه‌های واسطی در زنجیره اتصال چین به اروپا تبدیل شده‌اند، بدون آن‌که کنترل واقعی بر منابع و مسیرهای خود داشته باشند.

این‌ها نشان می‌دهد چین همان مسیر امپریالیست‌های قدیمی را طی می‌کند: صدور سرمایه، کنترل زیرساخت‌ها و تحمیل وابستگی مالی و سیاسی. این نفوذ اقتصادی بی‌ارتباط با قدرت نظامی نیست. درست است که چین هنوز شبکه پایگاه‌های جهانی آمریکا را ندارد و از درگیری مستقیم با آمریکا پرهیز می‌کند، اما همین حالا نخستین پایگاه نظامی رسمی خود را در جیبوتی بنا کرده و در مانورهای اخیر با کشورهای عضو شانگهای قدرت‌نمایی نظامی می‌کند. پروژه‌های بندری و کریدوری چین نیز دوگانه‌اند: در زمان صلح مراکز تجاری و لجستیکی‌اند و در زمان بحران می‌توانند به زیرساخت‌های نظامی بدل شوند.

امروز آمریکا تلاش می‌کند چین را به یک درگیری زودرس بکشاند، از طریق تعرفه‌ها، تحریم‌های فناورانه و محاصره ژئوپلیتیک در آسیا-اقیانوسیه. چین فعلاً از جنگ مستقیم پرهیز می‌کند تا موقعیت خود را تثبیت و تقویت کند. اما نتیجه این کشاکش برای بشریت چیزی جز تاریکی بیشتر نیست.

چین امروز یک قدرت امپریالیستی است که با ادعای  «سوسیالیسم با مشخصه‌های چینی» بر حقیقت سرمایه‌داری امپریالیستی خود پرده می‌کشد. آنچه زمانی با انقلاب ۱۹۴۹ و رهبری مائو تسه‌دون نقطه عطفی در تاریخ مبارزه جهانی پرولتاریا بود، پس از مرگ مائو و کودتای بورژوازی نوین چین که در حزب کمونیست مقر فرماندهی خود را به رهبری دن سیائوپین ساخته بود، به مسیر رجعت سرمایه داری کشانده شد. مالکیت اشتراکی و برنامه‌ریزی سوسیالیستی کنار زده شد و جای خود را به منطق سود، انباشت سرمایه و ادغام در بازار جهانی داد. حزب کمونیست چین به یک دستگاه بوروکراتیک-سرمایه‌دار تبدیل شد که به‌جای دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری بورژوایی را اعمال می‌کند. «سوسیالیسم با مشخصه‌های چینی» چیزی جز سرمایه داری نیست که ویژگی هایش مربوط به آن است که ماحصل مغلوب و واژگون شدن دولت سوسیالیستی و اقتصاد سوسیالیستی توسط بورژوازی نوینی است که از دل خاک سوسیالیسم سربلند کرد و مرکز سیاسی اش در خود حزب کمونیست بود و توانست ماهیت این حزب را تغییر دهد و از آن برای سازمان دادن احیای سرمایه داری و کشیدن چین به درون نظام سرمایه داری جهانی استفاده کند و در عین حال مردم چین و جهان را فریب دهد که این عقب گرد بزرگ عین سوسیالیسم است. این دولت صلح طبقاتی را ترویج می‌دهد، ملت‌گرایی شونیستی را جایگزین انترناسیونالیسم می‌کند و «توسعه ملی» را بالاتر از رهایی انسان قرار می‌دهد. حزب حاکم نه حزب کمونیست بلکه حزب سرمایه‌داری امپریالیستی است که پرولتاریا و مردم را در داخل استثمار می‌کند و در خارج به غارت و استثمار ملل دیگر مشغول است.

این چرخش فقط سرنوشت چین را تغییر نداد، بلکه جنبش کمونیستی بین‌المللی را نیز از هم گسست. از همان زمان دو خط متمایز شکل گرفت: خطی که سرمایه‌داری دولتی چین را «سوسیالیسم» معرفی کرد و چشم‌انداز انقلاب جهانی را مخدوش ساخت و خطی که بر ادامه مسیر مائو و نقد احیای سرمایه‌داری در چین پای فشرد.

تقابل چین و آمریکا رقابت دو قدرت امپریالیستی مجهز به بمب هسته‌ای است که در مسابقه برای انباشت سودآورتر و مخرب تر سرمایه و کنترل منابع جهان به جان یکدیگر افتاده‌اند. این جنگ‌ها و رقابت‌ها نه به سود مردم چین و آمریکا است و نه به سود پرولتاریا و مردم جهان؛ هر دو طرف دشمن بشریت و حتا سیاره زمین اند.

چین یک قدرت امپریالیستی است. ماهیت امپریالیسم نه در شمار پایگاه‌های نظامی، بلکه در روابط اجتماعی و تولیدی است که مبتنی بر استثمار نیروی کار و منابع داخل یک کشور و همچنین بر استثمار نیروی کار و منابع در سراسر جهان از طریق صدور سرمایه و سلطه مالی-سیاسی است. بازتولید می‌شود.

بخش‌هایی از چپ و روشنفکران که در ایران و جهان چین را به‌عنوان «غیر امپریالیستی»، «ضد امپریالیسم» یا «جایگزین آمریکا» تبلیغ می‌کنند، خطی فکری را نمایندگی می کنند که توده های مردم را به دنباله‌روی یکی از بلوک‌های امپریالیستی می‌کشاند و چشم‌انداز انقلاب برای رهایی بشریت را نابود می کند.

درک علمی امپریالیسم و افشای چهره واقعی چین و آمریکا برای امروز از منظر انقلاب کمونیستی در ایران و فراخوان انترناسیونالیستی به انقلاب کمونیستی در آمریکا و چین بر مبنای کمونیسم نوین حیاتی است. این، به معنای یافتن راهی برای نجات بشریت از چرخه ویرانگر ستم و استثمار است. اگر امپریالیسم را درست بفهمیم، می‌توانیم وظایف خود را در سازماندهی، در آماده‌سازی و در تکامل جنبش برای انقلاب روشن کنیم.

پانوشت:

  • به کانال یوتیوب مرتضی محیط مراجعه کنید.
  • وب‌سایت پژوهش‌های انتقادی، جنگ سرد نوین علیه چین، جان بلامی فاستر، ترجمه بیژن رحمانی
  • سایت نقد اقتصاد سیاسی، چین: امپریالیستم یا نیمه پیرامونی، مینکی لی، ترجمه بیژن رحمانی
  • یانیس واروفاکیس، اقتصاددان و سیاست‌مدار یونانی، به تحلیل جایگاه چین در نظام جهانی می‌پردازد. او با اشاره به افزایش نفوذ اقتصادی چین در آفریقا و سایر نقاط جهان، استدلال می‌کند که رویکرد چین نسبت به کشورهای در حال توسعه، انسانی‌تر و کمتر مداخله‌جویانه از رویکرد قدرت‌های غربی است. واروفاکیس معتقد است که چین به جای استعمار یا مداخله نظامی، بر تجارت، ساخت‌وساز زیرساخت‌ها و قدرت نرم تمرکز دارد و در ازای آن، روابط مستحکم‌تری با کشورهای میزبان برقرار می‌کند. برای مشاهده ویدیوی کامل، می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید:

منابع: 

  1. ریموند لوتا، آمریکا در سراشیب
  2. ریموند لوتا، از اقتصاد و سیاست، مقاله «توسعه سرمایه‌دارانه چین و عروج چین در نظام امپریالیستی جهانی: ماهیت و پیامدهای آن»
  3. ریموند لوتا. از اقتصاد و سیاست، مقاله چه اتفاقی دارد می افتد و این چه معنایی می تواند داشته باشد؟
  4. لنین، ولادیمیر ایلیچ، امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایه‌داری، ۱۹۱۷
  5. گزارش بانک جهانی، شفافیت بدهی در اقتصادهای در حال توسعه، ۲۰۲۱.
  6. بی‌بی‌سی فارسی، «کنیا و بدهی راه‌آهن به چین»، ۲۰۱۹.
  7. الجزیره فارسی، «چین در جیبوتی: تجارت یا پایگاه نظامی؟»، ۲۰۱۸.
  8. ایسنا، «بحران بدهی زامبیا و نقش وام‌های چین»، ۲۰۲۰.
  9. دیپلماسی ایرانی، «چین و وام‌های نفتی اکوادور»، ۲۰۱۸.
  10. Chatham House، چین در آمریکای لاتین و آسیای مرکزی، ۲۰۲۲ (خلاصه‌های فارسی موجود).
  11. هارتفورد کورانت، «بدهی و سلطه چین در ونزوئلا»، ۲۰۱۹.
  12. گزارش سرمایه‌گذاری جهانی، کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل، ۲۰۲۳.