نشریه آتش شماره ۱۲۰. آبان ۱۴۰۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵۴ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۲۰- آبان ماه ۱۴۰۰

سرسخن: اِن.جی.او ها، سوداگری نئولیبرالی با جنبشهای اجتماعی

ان جی اوها به معنای «سازمان های غیر دولتی» و یا آن طور که در ایران برایش واژه سازی شده است «سازمان های مردم نهاد»، صرفا یکی دیگر از «کالاهای» بازار سرمایه داری هستند که آماج سیاسی اصلی شان مهار کردن انرژیِ جنبشهای اجتماعی، از جمله از طریق جذب کنشگران این جنبشها و «بازیافت» کادرهای سرخوردۀ جنبشهای انقلابیِ شکست خوردۀ پیشین به صورت «متخصصین»[۱] این امر است. از نظر خاستگاه تاریخی و زمانی، ان.جی.اوها محصول دورۀ پس از شکست دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم، آغاز روند افول جنبشهای انقلابی و هجمۀ ایدئولوژیک و تبلیغاتی ضد کمونیستیِ نیم قرن گذشته هستند. پیش از آن، چنین پدیده ای موجود نبود و عروج چنین نهادهای در چارچوب سیستم را تنها با قرار دادن آن در چارچوبۀ تاریخی بعد از دهۀ ۱۹۷۰ و افول جنبشهای اجتماعی رادیکال و انقلابی میتوان درک کرد. جنبشهای که آماج آنها سرنگون کردن تمامیّت دولت بورژوایی و کسب قدرت سیاسی برای ساختن دولت و روابط نوین تولیدی و اجتماعی بود.

در شرایطی که میلیاردها انسان از حق «خوردن» و مسکن و کار با ثبات محرومند و صدها میلیون نفر حتا به حداقلهای بهداشتی مثل توالت یا آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند؛ در شرایطی که میلیونها زن در سراسر جهان وادار به تن فروشی شده اند، استفاده از گفتمان «حق» و «عدالت» و «امنیت» و «آزادی» و «دموکراسی» تبدیل به کالای خدماتی سودمندی برای «بازار» شده است. سالانه میلیاردها دلار از سوی مراکز بین المللی جهانی و مالی مانند سازمان ملل، نهادهای «کمک» که از بودجه دولتها تأمین میشوند، دفاتر «خیریه» در بنگاه های سرمایه داری و نهادهای مذهبی مثل کلیساها، بنیادهای اسلامی و غیره و همچنین مستقیما از سوی خود دولتها به این ان.جی.اوها اختصاص مییابد. توده های مردم در شورش علیه وضعیت موجود، از میان خود کسانی را میپرورانند یا از میان روشنفکرانِ طبقۀ بورژوا و خرده بورژوازی کسانی را جذب مبارزۀ خود میکنند که در روند مبارزات اجتماعی صاحب مهارت (مهارت در سازماندهی و ایجاد انسجام جمعی و ترویج) و اعتبار (اعتبارِ غیر حکومتی بودن) میشوند. اما «بازار» به آنها به عنوان پتانسیلهایی برای مدیریت ان.جی.اوها و مهار انرژی برخاسته از جنبشهای اجتماعی و ادغام آنها در داخل سیستم و کارکردهای آن مینگرد. مقاومت در مقابل این روند، به اصلی مهم در حفاظت از حق توده های تحت ستم و استثمار برای مبارزه علیه سیستمی که تمام این رنجها را بر بشریت تحمیل میکند، تبدیل شده است.[۲]  

سیاست حکومتی ان.جی.اویی کردن جنبشهای اجتماعی در ایران

اوج فعالیت ان.جی.اوها و تفکر ان.جی.اویی در ایران در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی بود. در این دوران تلاش چند جانبه ای همزمان پیش برده میشد: سرکوب مبارزین واقعیِ ضد رژیم در میان مادران خاوران، دانشجویان چپ، کارگران، کانون نویسندگان، معلمان، وکلای مردمی و غیره از یک طرف و از طرف دیگر دادن مجوز فعالیت ان.جی.اویی به برخی از کنشگران جنبشهای اجتماعی مختلف به ویژه در عرصۀ زنان و قانون و هنر و دادن مجوز و امکانات بسیار بیشتر به محافل هار در نشریات و سیاسی، تئوریک و هنری  نئولیبرالی که وظیفه شان در بهترین حالت، پراکندن آموزه های سازش با نظام موجود و ترویج روشهای انفعالی پست مدرنیستی و نشر اطلاعات غلط (دیس اینفورمیشن) ضد کمونیستی بود.

خاتمی حتی پس از پایان دوران ریاست جمهوری اش بنیادی به نام «بنیاد باران» تأسیس کرد تا «اصلاحات را در جامعه نهادینه کند». یک ان.جی.اوی بزرگ که بنیان گزارانش از جریان کارگزاران سازندگی و کارگزاران حکومتی از جناح اصلاح طلب هستند. این ان.جی.او اهداف خود را با واژه های زیبای «تلاش برای آزادی و آبادی و توسعه ایران» مزین میکند، اما هدف اصلی آن تعلیم و تربیت نخبگانی برای «اصلاح» و در واقع ترمیم و استمرار جمهوری اسلامی است. آن چه به «جنبش اصلاحات» در جمهوری اسلامی معروف شد، به لحاظ اجتماعی و از منظر مردمی در واقع تبدیل کردن پتانسیل مبارزات اجتماعی به یک سوداگری سیاسی و تجاری بود. آنچنانکه توان و خشم و نارضایتی مردمی را از طریق صندوق رأی و توهم رفرمهای «گام به گام» و «فعالیت مدنی غیر سیاسی» به مجاری بی خطر برای رژیم و به عنوان اهرمی در جهت جلب مشروعیت داخلی و بین المللی حکومت تبدیل کند. چکیدۀ سیاسیِ رابطۀ ان.جی.اوها با مردم عبارت بود از: تبدیل مبارز و منتقد سیاسی به مددکار اجتماعی و واسطه ای برای ایجاد نوعی سازش و همگرایی میان مردم قشرهای تحت ستم، به ویژه زنان و جوانان، با حاکمیت.

در دوره خاتمی، سیاست ان.جی.اوئیزه کردن جنبش زنان با جدیت پیش برده شد. اما قبل از او و در دوره موسوم به «سازندگی» در ریاست جمهوری رفسنجانی، ادغام هرچه بیشتر اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی سازی شدۀ سرمایه داری امپریالیستی، نه فقط با سیاست های نئولیبرالی و خصوصی سازی بلکه با سیاست ان.جی.اوئیزه کردنِ «نارضایتی و اعتراض» همراه بود.[۳] طبق آمار وزارت اطلاعات (که ثبت کننده ان.جی.اوها است) در این دوره، تعداد ان.جی.اوهای ثبت شده از ۱۳ به ۱۵۸ و تعداد ان.جی.اوهای ثبت نشده به ۹۰ مورد رسید.[۴] ان.جی.اوهای به اصطلاح «مردم نهاد» و «غیر حکومتی» از دولت بودجه میگرفتند و گزارش شده است که بودجه حکومتی بسیاری از ان.جی.اوهای زنان که در دوره خاتمی رشد کرده بودند، در دوره احمدی نژاد قطع شدند.[۵]

در مورد ان.جی.اوئیزه کردن جنبشهای اجتماعی به ویژه جنبش زنان در ایران، علاوه بر جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی، رشد و گسترش ان.جی.اوهای مرتبط با نهادهای مالی سازی غربی در بریتانیا و هلند و آمریکا و کانادا نیز گسترش یافت. این روند در دورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد هم ادامه یافت و به موازات تشدید نزاع میان جمهوری اسلامی و آمریکا، رقابت بر سر «جامعه مدنی» نیز شدت گرفت و جناح های امپریالیستی در ایالات متحده آمریکا هم کوشش کردند در خارج از کشور «سازمانهای غیر دولتی» مانند «موسسه توانا»، «کنگرۀ ملی ایرانیان» و غیره را تشکیل بدهند. در همین رقابتها بود که در داخل کشور پروانه های ثبت ان.جی.اوهای نزدیک به پروژه های اصلاح طلبان ملغا شد و بودجه های دولتی شان قطع شد. هنگامی که احمدی نژاد مهار ریاست جمهوری را به دست گرفت، «کنشگران» ان.جی.اوهای زنان برای مماشات با دولت وی نیز دست به تلاش زدند.[۶] با این وصف احمدی نژاد، ان.جی.اوهای دوران خاتمی را «غربی» خواند و درب اکثر آنها را بست و بودجه های دولتی شان را قطع و حتا برخی از شاغلین آنها را دستگیر کرد. پژوهشگری که علاوه بر تحقیق در اسناد و مدارک گذشته، با ان.جی.اوهای دایر در دورۀ روحانی مصاحبه کرده است، مینویسد: «ان جی اوها در ایران نه در داخل حکومت هستند و نه فعالین ضد رژیم میباشند. بلکه مدافع تغییرات تدریجی در داخل محدوده های سیستم هستند… ».[۷]

واقعیت تاریخی، به طور غیرقابل انکار اثبات کرد که تا چه حد تلاش ان.جی.اوهای زنان در دوران ریاست جمهوری خاتمی و کارگزاران رفسنجانی، برای «بهبود موقعیت قانونی زنان» بیهوده بود و حتی به اهداف «ذره ای» خود هم نرسید. اما میتوان گفت تا اندازه ای در اتلاف انرژی یک نسل از زنان جوان و سرگردان کردن آنها در جویبار حقیری که در آن تنها چیزی که عاید صیاد میشود سترونی و بیهودگی و نتیجتا یأس و سرخوردگی است، موفق عمل کردند. از جمله از طریق تئوریزه کردن و اشاعۀ تفکر پراگماتیستیِ «کار در درون سیستم» و استفاده از زبان حاکمان برای «بهبود تدریجی در وضعیت زنان». آنها حتی سکۀ «فمینیسم اسلامی» را برای زنان هیئت حاکمه ضرب زدند. در شرایطی که بیش از نیمی از ورودی دانشگاهها را دختران تشکیل میدادند، بسیاری شان در جستجوی رهایی از قید و بندهای خفقان آور نظام پدرسالار و زن ستیز جمهوری اسلامی، به این ان.جی.اوها که در دسترس شان بود روی آوردند.[۸] اما این شور و اشتیاق توسط استراتژی اصلاح طلبان و کارگزاران حکومتی مانند ملاتی برای تقویت چارچوبه های ستمگرانۀ سیستم حاکم به کار برده شد.

چنین نبود که هر شاغل یا فعال ان.جی.او به صورت آگاهانه و با چنین اهدافی وارد این روند شده باشد. بلکه ان.جی.او دارای افق و ایدئولوژی و ساختاری است که نتیجه ای جز این نمیتواند داشته باشد. ان.جی.او و ساختار و ایدئولوژی آن در عالیترین سطوح فرمانروایی بر جهان از سوی مراکز فکر سرمایه داری اینگونه تبیین شده است و با وجود آنکه مدعیِ نداشتن «ایدئولوژی» است اما ایدئولوژی اش دقیقا این است که «هیچ آلترناتیو دیگری جز سرمایه داری وجود ندارد»، «از تلاش برای ایجاد تغییرات کلان و بنیادین سیاسی خودداری کنید و دل به امور ملموس و دست یافتنی ببندید» و باید «در چارچوبه سیستم» کار کرد. ماموریت اصلی ان.جی.اوها این نیست که زنان یا جوانان یا هر قشر دیگر را برای ایجاد تغییرات اجتماعی به نفع ستمدیدگان و استثمار شوندگان «توانمند» کنند. بلکه ماموریت اصلی شان این است که با استفاده از گفتمان «مشارکت» و «دموکراسی» و «عدالت» و غیره، پتانسیلهای انقلابی را که تضادهای سیستم دائما تولید میکنند را به درون «حوزه خاکستری» کشیده و سترون و یا تبدیل به لشگر بوروکراتها و تکنوکراتهای جدید سیستم بکند.

پول و «پروژه»ها و جنبشهای زنان در عراق و افغانستان

 یک راه فهمیدن این که بودجۀ اهدا شده به ان.جی.اوها چگونه پایه های آن جنبش اجتماعی را نابود میکند، دیدن و مطالعۀ روندهایی است که دائما تکرار میشوند. مثلا، صنعت ان.جی.او سازی در خاورمیانه را نگاه کنیم. این روند از نزدیک به جنگهای نامحدودی که آمریکا و متحدینش در اشغال نظامی عراق و افغانستان به راه انداختند ربط دارد. به طور مشخص ان. جی.اوهای «توانمند سازی زنان»، «آموزش فن آوری» و «تعلیم دموکراسی» و دیگر «تعلیمات» کاملا برای آموزش یک قشر جدید از تکنوکراتها و بوروکراتهای دستگاه دولتی در عراق و افغانستان به راه افتادند. طبق معمول، ان.جی.اوها به شکار پتانسیلها از میان زنان و مردانی که سالها زیر تیغ صدام مبارزه کرده بودند یا به میان افغانستانی های مهاجر در اروپا و آمریکا و پاکستان و ایران رفتند. امپریالیسم آمریکا ارتباط نزدیکی میان «دخالت نظامی» و «پروژه های توسعه» که آن را «عملیات ثبات آفرین» نامید، برقرار کرد. در سال ۲۰۰۵ آمریکا ده میلیارد دلار به این پروژه ها اختصاص داد که با همکاری ان.جی.اوها پیش برده میشدند. یکی از این ان.جی.اوها «فوروم مستقل زنان عراق» بود که در بیانیۀ ماموریتش میگوید هدف آن: «مخالفت با قربانی انگاشتن زنان، ضدیت با فمینیسم رادیکال و حکومت بزرگ[۹]، مبارزه برای برابری قانونی، حق مالکیت، بازار آزاد، خانواده مستحکم و سیاست دفاع ملی و سیاست خارجی قدرتمند و موثر برای کشور، است».[۱۰] دوره آموزشیِ این ان.جی.اوها که توسط «بنیادها دموکراسی: راهنمای آموزگاران» در آمریکا تهیه شده است حول چهار مفهوم سازماندهی شد: اقتدار، حریم خصوصی، مسئولیت پذیری و عدالت. این پلاتفرم به آموزگاران میگوید باید مشوق سازش و اجماع در جامعه باشند. و انجیل، قرآن و تورات به عنوان منابع اقتدار اخلاقی معرفی میشوند. (همان) زنانی که از درون این «آموزشها» با موفقیت بیرون می آیند هیچ ربطی به «جنبش زنان» ندارند، بلکه گروهی از قشر نخبۀ تکنوکرات و بوروکرات رژیم حاکم و اشغالگران امپریالیست هستند که ماموریتشان ساختن یک دولت مدرن بورژوای با ثبات و متکی بر پدرسالاری دینی است.

مشابه همین روند در افغانستان پیش رفت و زمین سوخته ای از مقاومت زنان را بر جای گذاشت و به جای آن یک قشر از زنان تکنوکرات و بوروکرات که در مشاطه گری حکومت مرتجع و پوسیدۀ جمهوری اسلامی افغانستان و اشغال نظامی امپریالیستی به عنوان «عصر دموکراسی» متخصص شده بودند، برآمدند. اینها خدمتگزار رژیمی بودند که در سال ۲۰۰۳ قانون اساسی دینمدار (تئوکراتیک) را تصویب کرد. همان قانونی که حق مردانه و پدرسالاریِ بی‌رحم و ستمگرانه را به رسمیت شناخت. و بالاخره جاده صاف کن بازگشت طالبان شد تا این وحشت آفرینی ها غلیظ تر شوند.

 خودداری از منطق توهم و ضرورت سیاست انقلابی

حتا انسان های دلسوز که به واقع در جستجوی راهی برای کم کردن دردها و آلام مردم هستند با خیالی ترین توهماتِ مربوط به امکان اصلاح رژیم یا به طور کلی امکان اصلاح سیستم سرمایه داری، خودفریبی می‏کنند. آیا از خود نمیپرسند چگونه میتوان از نظامی که تولید کنندۀ شکافهای طبقاتی و جنسیتی و جنگهای ویرانگر و نابودی محیط زیست است، انتظار «توانمند سازی» مردم را داشت؟ گرفتن پول یا «بودجه» از انواع بنگاهها و بنیادهای داخلی و خارجی برای تأمین هزینه های جنبشهای دادخواهی، فمینیستی، کارگری و غیره نه تنها «بی ضرر» و «زیرکانه» و «هوشمندانه» نیست، بلکه کوته نظرانه و همراه با نتایجی بسیار مخرب است. اینکه برخی مبارزین دلسوز احساس میکنند گرفتن «بودجه» از این و آن مرکز دولتی یا غیر دولتی، بی ضرر است به معنای آن است که جهان بینی و اصول ایدئولوژیکِ خود سیستم را درونی کرده اند و به مبارزه شان نیز با همان عینک نگاه میکنند. چرا که دینامیسم رادیکال و مبارز و معترض این جنبشها را به کالایی قابل مبادله و خرید و فروش به سیستمی تبدیل میکنند که خودش منشأ این ستمها و تبعیضها است. مثلا چگونه میتوان برای احقاق عدالت در مورد جنایات جمهوری اسلامی در دهۀ ۶۰ و تابستان ۶۷ به بودجه از نهادها یا دولتهای امپریالیستی دل بست که خودشان همان جنایات را در ویتنام، الجزایر، هند، کنگو، آرژانتین، شیلی و غیره مرتکب شدند و حتی در اواخر دهۀ ۱۳۶۰ نسبت به این جنایات بی توجه بوده و به دولت مجری آن قتل عامها کمکهای مالی و وام ارائه میدادند؟ یا چگونه میتوان برای رهایی زنان از نهادها و دولتهای سرمایه داری یاری طلبید که ستم بر زن، تقویت کیش مادریّت، تقسیم کار ستمگرانه و تبعیض آمیز بر اساس جنسیت در خانواده، ترویج صنعت سکس و پورنوگرافی از ویژگی های فکری و ساختاری و برنامه ای عملکردشان است؟

آنها آرزو دارند که رهایی از بی حقوقی های مفرط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، راه حلهای ساده ای داشته باشند. اما در واقعیت چنین نیست و چنین راه حل ساده ای وجود ندارد. امروز در همه جا، چه در ایران که رژیمی مانند جمهوری اسلامی حاکم است و چه در آمریکا و اروپا و چین روسیه و غیره نظام سرمایه داری-امپریالیسم مسلط است و سرچشمۀ رنجهای حاکم بر زندگی اکثریت مردم جهان ما است. درک علمی از این سیستم و کارکردها و سیاست هایش برای پیشبرد مبارزۀ موفقیت آمیز، حیاتی است. کارکردهای این سیستم در مقابل بشریت هیچ راهی به جز از بین بردن آن از طریق سرنگونی انقلابی دولتهای حاکم باقی نگذاشته است. برای رهایی ضرورتا باید از چارچوبه های سیستم و کارکردها و قواعد و ایدئولوژی تولید شده توسط آن خارج شد و از آن گسست کرد.

سیاست زدایی، جنبش زدایی و ضدیت با انقلاب و فعالیتهای انقلابی، به ویژه انقلاب کمونیستی، از ویژگی های بنیادین و پایه ای ایدئولوژی ان.جی.اوئیزه کردن جنبشهای اجتماعی و مبارزات مردم بوده و هست. تمام سطوح حیات اجتماعی مردم و زندگی اقتصادی و تولیدی و فکری شان در جامعه و جهان سرمایه داری لاجرم پدیده ای «سیاسی» و تنیده شده با امر سیاست و مبارزه سیاسی است. در مقابل سیستم سرمایه داری فقط و فقط یک بدیل هست و آنهم نظام کمونیستی است که اتفاقا پایه هایش توسط کارکرد خود سرمایه داری و به طور دائم و هرثانیه ایجاد میشوند. اما برای بالیدن و شکوفایی و تحقق این انقلاب لازم است تا جسد پوسیدۀ سیستم سرمایه داری از روی این شالوده های عینی و مادی کنار زده شود. برای این کار، ما نیاز به در هم شکستن نظام تولیدی-اجتماعی سرمایه داری داریم و گام اول تحقق چنین امری، پیروزی یک انقلاب سیاسی و در هم شکستن سلطۀ دولتی و سیاسی طبقۀ حاکمۀ سرمایه داری است. انقلاب و کنش سیاسی ای که ان.جی.اوها و تفکر ان.جی.اویی اساسا در ضدیت و مقابل آن است.

یادداشتها:

[۱] در واقع فعالین انقلابی و رادیکال چپ که سابقا علیه ستم و استثمار مبارزه میکردند، پس از شکست انقلابها به جمعی سرخورده اما متخصص رسمیِ معضلات اجتماعی تبدیل شدند.

[۲] از این حقیقت هرگز نباید نتیجه گرفت که هر فردی که وارد فعالیت ان.جی.اویی شد تابع این سیاست گردید و تبدیل به خدمت گزار سیستم شد. در این جا صحبت بر سر افراد نیست. بلکه یک سیاست کلان است که توسط سیاست ریزان سرمایه داری جهانی فرموله شد و با چنین اهدافی به کار بسته شد.

[۳]  در سال ۱۳۷۴ فاطمه رفنسجانی اولین ان.جی.اوی زنان به نام «انجمن همبستگی زنان» را ایجاد کرد. این روند در دورۀ خاتمی، شدت گرفت. وی، «دفتر مشارکت زنان» (مشارکت زنان در حکومت) را به وجود آورد و زهرا شجاعی که از کنشگران حقوق زنان بود را به عنوان مشاور خود برگزید.

[۴] Saeidi 2005. 30

[۵] همراه با ان.جی.اوها، جی آی ان جی او[۵] هم رشد کردند که به معنای «ان.جی.اوهای حکومت نهاد» است.

[۶] مشخصا نوشین احمدی خراسانی خطاب به وی گفت، جنبش زنان پلی است که مردم و دولت را به هم متصل میکند. 

[۷] Shahram Akbarzadeh, Rebecca Barlow, Sanaz Nasirpour. Registered NGOs and Advocacy in Iran 2021 Third World Quarterly Volume 42 issue 7

[۸]  شهرزاد مجاب. دولت و رشته مطالعات زنان: اسلامی- بومی سازی فمینیسم ستیزی. در: ایران نامه، سال ۳۰ شمارۀ ۳. پائیز ۱۳۹۴ (۲۰۱۵)

[۹] «حکومت بزرگ» واژه ای است که سرمایه داری نئولیبرال به دخالت حکومت در تقبل وظایفی مانند آموزش و بهداشت و زیرساخت های عام المنفعه داده است.

[۱۰] Shahrzad Mojab (2013). “Tracing Dollars, Mapping Colonial Feminism: America Funds Women’s ‘democracy Training’ in Iraq in Jean Makdisi, Noha Bayoumi, Rafif Rida Sidawi (eds.) Arab Feminisms: Gender and Equality in the Middle East. London: I.B. Taurus: 329-388.

قهرمانان زمانۀ ما، زندانیان سیاسی ایران را آزاد کنید، گردهمایی برای همبستگی و مقاومت

گزارشی از برنامه ۲۵ سپتامبرِ کتابفروشی انقلاب در هارلم نیویورک

یکی از فعالین کارزار «قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را»

 

در روز ۲۵ سپتامبر کتابفروشی های انقلاب در هارلم نیویورک و برکلی و همچنین کمپین بین المللی «فراخوان اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی ایران» مشترکا برنامه ویژه ای تحت عنوان «قهرمانان زمانه ما، زندانیان سیاسی ایران را آزاد کنید، بعد از ظهری برای همبستگی و مقاومت» را برگزار کردند.

برنامه کتابفروشی هارلم با حضور تعدادی شرکت کننده حضوری برگزار شد و همزمان از طریق فیسبوک و یوتیوب  پخش میشد. همچنین با همکاری تعدادی از فعالین کارزار «قفس را بسوزان» و کمپین اضطراری این برنامه از طریق کلاب هاووس پخش و همزمان برای حاضرین در اتاق به فارسی ترجمه می شد.

ریموند لوتا برنامه را با خوش آمدگویی و معرفی خود شروع کرد. او گفت: «من سخنگوی کتابفروشی انقلاب هستم. یک کمونیست انقلابی و پیرو کمونیسم نوین که باب آواکیان معمار آن است. من همچنین در وبسایت حزب کمونیست انقلابی امریکا مینویسم». او در بخشی از صحبت هایش گفت ما در کنار خواهران و برادران  زندانی سیاسی خود در ایران ایستاده ایم. آنها در زندان هستند نه به خاطر اینکه جرمی مرتکب شده اند بلکه به خاطر شهامت و قهرمانی شان در مقابل رژیم جنایتکار ایران در زندان هستند. ما اینجا هستیم که با صدای بلند خواهان آزادی زندانیان سیاسی ایران باشیم.

بعد از این معرفی، گروه موسیقیouternational  که یک گروه انقلابی و انترناسیونالیست هستند ترانه زیبایی را اجرا کردند.  خواننده این گروه گفت: «من افتخار میکنم که در این برنامه حضور دارم. زندانیان سیاسی در ایران نه تنها برای کسانی مانند ما که از این ضرب وشتم آگاه هستیم، الهام بخش هستند بلکه همه کسانی که در آنجا هستند باید دریابند که چیزی بزرگتر از زندگی خود وجود دارد که میتوانند برای آن بجنگند و جان خود را فدای آن کنند».

 بعد از اجرای موسیقی، لوتا توجه حاضرین را به  جلد مجله  New York Review of Book که به صورت یک پلاکارد بزرگ چاپ شده بود جلب کرد و گفت:

«این عکسها که می بینید تعدادی از زندانیان سیاسی ایران هستند که نویسنده، شاعر، کارگر، فعالین حقوق زنان، فعالین حقوق بشر، وکیل و از انقلابیون هستند. بعضی از آنها به سالهای طولانی زندان و ضربات شلاق محکوم شده اند. این زندانیان سیاسی در برابر رژیم و زندانبانان خود سر تعظیم فرود نیاورده اند. آنها عزم خود را جزم کرده اند و مقاومت میکنند. ما اینجا هستیم که این مقاومتها را جشن بگیریم. رفیق لوتا در بخشی از سخنانش کمپین اضطراری را معرفی کرد و گفت: «این کمپین در اواخر سال ۲۰۲۰ در آمریکا با انتشار بیانیه کارال دانور و دالی ویل شکل گرفت و در پاسخ به یک فراخوانی از طرف حامیان، دوستان و خانواده های زندانیان سیاسی و کارزار قفس را بسوزان رها کن پرندگان در اروپا بود. در هنگامی که موج جدیدی از سرکوبها و دستگیری های گسترده در ایران شدت گرفته و بخشهای وسیعی از جامعه ایران مورد هدف این سرکوبها واقع شده بود، کارزار قفس را بسوزان رها کن پرندگان  را به وجود آمد. کمپین اضطرای برای آزادی زندانیان سیاسی توسط بیش از ۲۷۰۰ نفر از جمله کرنل وست، نوام چامسکی، گلوریا اشتاینم، آریل دورفمن، جودی ویلیامز، دن السبرگ، جودیت باتلر و بسیاری از اشخاص برجسته دیگر تأیید و امضا  شده است. در پشت جلد همین مجله در ماه آگوست منتشر شده است. به بعضی از این زندانیان که عکس آنها را می بینید در اواخر آگوست حکم های طولانی مدت داده اند. اجازه بدهید که خیلی روشن بگویم که این یک کمپین سمبولیک نیست. ما این کمپین را به وجود آوردیم و به عنوان یک حمایت و همبستگی انترناسیونالیستی آن را به پیش میبریم….. خیلی روشن بگویم ما اجازه نمی دهیم که خواهران و برادران ایرانی ما در زندان باشند. ما ممکن است به زبانهای مختلف صحبت کنیم اما صدای ما صدای متحد همبستگی و مقاومت انترناسیونالیستی است.»

سخنران بعدی لَری اورست بود. او نیز یکی از نویسندگان وبسایت انقلاب (سایت حزب کمونست انقلابی آمریکا) و نویسنده کتاب «قدرت و امپراتوری نفت» است. لری اورست همچنین یکی از فعالین موثر کمپین اضطراری است. او به تفصیل در مورد نقش  رابطه ستمگرانه امپریالیسم آمریکا بر ایران و تاثیر عمیقی که بر وقایع و زندگی مردم ایران تا به امروز داشته است صحبت کرد. بعد از آن، پیام صوتی آریل دارفمن پخش شد. آریل دارفمن نویسنده، نمایشنامه نویس و فعال حقوق بشر، شیلیایی – آرژانتینی تبار که سالهای زیادی را در زندانهای شیلی بوده است، در مورد زندانیان سیاسی ایران به درستی میگوید» «ما نباید آنها را بدون پشتیبان رها کنیم». او در بخشی از پیام همبستگی خود میگوید:

«به عزیزان دربندی، که نمیشناسم اما در باره آنان میدانم که در زندانهای ایران  به طور غیر عادلانه ای محبوس شده، فقط به خاطر آزادی بیان و آزادی برای آن که آزاد باشند. از آنجا که میدانم که کلمات به درون دیوارهای زندان رخنه میکنند و از یک کشور به یک کشور دیگر میروند و از یک شاعر به گوش دیگران۔  من میخواهم این پیغام را که در رمان جدید خود که اسمش غرامت اداری است  باز گو کنم.  در این رمان فرشته نگهبانی عاشق زنی شده است که به دلیل مبارزات و عشقش برای آزادی انسانها و به خصوص برای نجات طبیعت و جنگلها در حال مرگ است۔ اسم این زن آلباجانان است این چیزی است که این فرشته نگهبان از آلباجانان  در حال مرگ  به خاطر می آورد… این پیام  به خصوص برای شما عزیزان من نوشته شده که من از ادبیات فارسی آموخته‌ام از رومی (مولوی) از اشعار صوفی و ترجمه هایی دیگر و این بود که فکر کردم این کلمات را برای شما بنویسم که ازیک کشور به کشور دیگر پرواز می‌کند و از درز دیواری به دیوار دیگر و از دهان من و از عشق من و از فکر من برای شما و با علاقه و همبستگی من و اطمینان به اینکه علیه نیروهایی که شما را محصور کرده اند پیروز خواهید شد صدای شما را اما هرگز و هرگز نمی توانند خاموش کنند.» 

سخران بعدی مریم کلارن دختر ناهید تقوی زندانی سیاسی محبوس در ایران بود. او شرایط و وضعیتی را که از ابتدای دستگیری تا کنون بر مادرش رفته را توضیح داد. او در بخشی از صحبت هایش گفت:

«من از مادرم آموختم که مقاومت و اظهار نظر علیه بی عدالتی تنها راه مقابله با این ظلم است، بنابراین تصمیم گرفتم در همان ابتدای دستگیری پرونده او را علنی کنم. “کمپین ناهید را آزاد کنید[۱]” را در رسانه های اجتماعی را ایجاد کردم ، شروع به مصاحبه با روزنامه های آلمانی و بین المللی مانند گاردین کردم. من با سازمان های غیردولتی مانند عفو بین الملل و دیگر خانواده های زندانیان سیاسی کار میکنم… این همبستگی برای زندانیان بسیار مهم است. علنی شدن پرونده های آنها از زندانیان محافظت میکند. زندانهای جمهوری اسلامی ایران مملو از افرادی مانند مادرم ناهید تقوی است. این افراد به دلیل مراقبت از دیگران در زندان هستند. آنها شایسته دریافت جایزه هستند نه میله های زندان….»

سخنران بعدی کاوه میلانی سخنگوی کارزار «قفس را بسوزان» بود. او در بخشی از سخنان خود گفت:

 «در ایران هرکسی ممکن است دستگیر شود. شما ممکن است به دلیل مذهب یا ملیّت دستگیر شوید. یا به عنوان فعال حقوق بشر، مبارزه علیه حجاب اجباری و ظلم وستمی که بر زنان میرود، نویسنده، شاعران، معلمان و حتی وکلای خود زندانیان، حتی به خاطر شکل تی شرت، مدل موها، رنگ کفشهای شما و غیره  دستگیر شوید. هر شهروند مخالف آنها تهدید بالقوه ای برای آنها است. این وضعیت هولناک به تازگی با انتصاب ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس جمهور ایران تشدید شده است. ابراهیم رئیسی در سن ۲۷ سالگی جوانترین عضو “کمیسیون مرگ” مسئول کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۱۹۸۸ بود. او نقش محوری در این کشتار داشت. ما در کارزارقفس را بسوزان، آغوشمان را برای همه کسانی که رویای دنیایی بهتر دارند باز میکنیم. بیایید با هم متحد شویم و بسوزانیم تمام قفس هایی را که عزیزانمان را در آن زندان کرده اند از اوین تا زندان های گواتمالا و ابوغریب…»

سپس ریموند لوتا در مورد انترناسیونالیسم و پیش گذاشتن راه دیگری برای بشریت و اینکه رابطه این کمپین با جهان آینده ای که میخواهیم بسازیم، صحبت کرد. به علت مهم بودن این بخش از صحبت های او، ترجمه آن در انتهای این گزارش آورده میشود.

در ادامه آناهیتا رحمانی زندانی سیاسی سابق در دهۀ ۱۳۶۰ صحبت کرد. او هشت سال را در زندان گذراند و همسرش بهروز فتحی در زندان زیر شکنجه جان خود را از دست داد. وی طی سخنان کوتاهی  به تجربه خود در زمان قتل عام ۶۷ اشاره کرد و گفت که در آن زمان من در سلول انفرادی و منتظر اعدام بودم و هر شب نگهبان در سلول را باز میکرد و میگفت آناهیتا امشب آخرین شب تو است. در همین زمان بود که منتظری دستور توقف اعدام ها را داد و ما از اعدام نجات پیدا کردیم. بعد از این قتل عام به زنان کمونیستی که حاضر نبودند نماز بخوانند روزی ۵ بار و هر بار ۲۵ ضربه شلاق می زدند ولی زندانیان مقاومت کردند…».

بعد ازصحبتهای آناهیتا، پیامهای همبستگی ویدئویی اعظم نیرومند پروفسور بازنشسته و فعال عفو بین الملل در کالیفرنیا و داریوش هاتفت پسخام شاعر جوان آمریکایی- ایرانی تبار پخش شد. در بخش بعدی برنامه قسمتی از پیام منصوره بهکیش خوانده شد. منصوره از اعضای شناخته شده مادران خاوران است که پنج تن از خانواده خود را در اعدامها و یا زیر شکنجه در دهه شصت از دست داده است. در بخشی از پیام اوآمده است:

«بی تردید آمریکا و دیگر کشورهای سلطه گر مساله شان تنها و تنها منافع خودشان است و من با تحریم ایران و دیگر کشورها به شدت مخالف هستم، ولی از سازمان ملل و کشورهای عضو حقوق بشر سازمان ملل میخواهم که چشم شان را بر نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران و جنایتهای این حکومت ظالم که مصداق جنایت علیه بشریت است نبندند. تأسف بار اینکه ما تنها از حکومت ظالم و سلطه گر ایران آسیب نمی بینیم، بلکه سلطه گری دیگر حکومت ها نیز زندگی ما را سیاه کرده است و سازمان ملل در این مورد مسئول است. هم چنان که هم اکنون در افغانستان شاهد آن هستیم که سالها حکومت های سلطه گر زندگی مردم افغانستان را به یغما بردند و حالا نیز طالبان کپی برابر اصل حکومت ایران قدرت را در درست گرفته است و اول از همه زنان را مورد تعرض قرار می دهند. کاری که در جمهوری اسلامی ایران بلافاصله پس از کسب قدرت سیاسی انجام دادند. »

در انتها ریموند لوتا از همه تشکر کرد و گفت چه کسانی که امروز در برنامه شرکت کردند و چه کسانی که در پخش آن کمک کردند همه ما در کنار زندانیان سیاسی ایران ایستاده ایم. ما باید تلاش کنیم  پیام این کمپین را در میان افراد بیشتری و در فضا های مختلفی پخش کنیم.  ما امروزخیلی یاد گرفتیم و از سخنرانان انرژی گرفتیم.

لینک برنامه و سایت کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی:

https://www.youtube.com/watch?v=zgab7ftQG6I&t=6928s

 

https://www.freeiranspoliticalprisonersnow.org

 

اکتبر ۲۰۲۱

[۱] FreeNahid-Campaing

بخشی از سخنرانی ریموند لوتا در برنامه ۲۵ سپتامبر کتابفروشی انقلاب

من صحبتم را با انترناسیونالیسم شروع می کنم. می خواهم به پیش گذاشتن راه دیگری را برای بشریت در جهان امروز مطرح کنم و اینکه رابطه این کمپین  با آن جهان و آینده ای که می خواهیم بسازیم چیست؟ ما از تعدادی از سخنرانان درباره وضعیت کنونی ایران شنیدیم . در مورد چیزهایی که شنیده ایم بیشتر یاد خواهیم گرفت. سخنرانان به ما گفتند که مبارزه و مخالفت و شورشی که  زنان علیه حجاب و همه شرایط برده داری که توسط این رژیم نفرت انگیز جمهوری اسلامی به آنها تحمیل شده، افزایش پیدا کرده است. آنها همچنین گفتند کردند که اعتصابات و اعتراضات به مشکلات اقتصادی شدت پیدا کرده است. آنها به ما گفتند قیام های اقلیت های ملی و مذهبی علیه ظلم و ستم که بر آنها روا میشود گسترش یافته است. همچنین درباره هنرمندان و روشنفکران که  برای مطالبه حق بیان و آزادی اندیشه و حتی فکر کردن مبارزه می کنند شنیدیم و همچنین شنیدیم که  طرفداران محیط زیست که علیه تخریب محیط زیست و ازبین رفتن اکوسیستم اعتراض میکنند چه هزینه های سنگینی بابت این مبارزات متحمل میشوند.
 در طی این چند سال گذشته خیزشهای مهمی رخ داده است و یک جریان انقلابی در این زمان رشد و نفوذ پیدا کرده است. این نبردها عادلانه ومحق بوده و دارای اهداف عدالت خواهی و حق طلبانه هستند. درمقابل تمام اینها، رژیم جمهوری اسلامی صدها نفر را دستگیر و هزاران نفر را شکنجه کرده است. بخشی از این مطالب را شما از زبان کاوه میلانی و مریم کلارن شنیده اید که سرکوبهای ظالمانه و نامشروع توسط رژیمی ناعادلانه و نامشروع اعمال میشوند.
کسانی که در برابر این سرکوبها ایستادگی میکنند، کسانی که با ظلم و ستم در این جامعه مبارزه میکنند، باید مورد حمایت همگی قرار گیرند و این وظیفه ما است که با مردم ایران آرمان مشترک داشته باشیم. کسانی که به  خیابانها می آیند و یا کسانی که در زندانها هستند، زندگی شان همانطور که در کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی ایران میگوییم به معنای واقعی کلمه اکنون بر روی لبه تیغ قرار گرفته است.

لری اورست در مورد تاریخ سلطه امپریالیستی ایالات متحده بر ایران صحبت کرد. امپریالیسم یک سیستم جهانی غارت و ستم، با زنجیره های عرضه جهانی کارگاه های عرق ریزان و کار کودکان است. شاید شنیده باشید که شرکت اپل اخیرا یک نوع جدیدی از اپل را به بازار عرضه  کرده است، بدون کار کودکان در معادن کنگو هیچ شرکت اپلی موجود نخواهد بود. همچنین بدون کارگاه های عرق ریزان در چین، که در آن مردم به معنای واقعی کلمه تا سرحد مرگ کار میکنند، این پدیده ها به بازار جهانی عرضه نخواهد شد. همانطور که گفتم امپریالیسم یک نظامی است بر مبنای استثمار و ستم در سراسر جهان که توسط یک ماشین نظامی نسل کشی اعمال میشود. درست در همین زمان که ما داریم صحبت میکنیم، کشتی های جنگی دریایی ایالات متحده در حال گشت زنی در خلیج فارس هستند. آمریکا بیش از ۷۵۰ پایگاه نظامی در بیش از ۸۰ کشور جهان دارد. اخیرا آمریکا متحمل یک شکست تحقیرآمیز در افغانستان شد، اما  چه مرگ و ویرانی را  بر مردم آن کشور تحمیل کردند. این نظامی است که بر علیه مردم ایران و مردم جهان ایستاده است.

 من پیرو باب آواکیان هستم. باب آواکیان معمار یک چارچوب کاملاً جدید برای رهایی بشریت  یعنی کمونیسم نوین است. و به عنوان  یکی از پیروان باب آواکیان من یک انترناسیونالیست هستم. این کتابفروشی نیز از آن الهام گرفته است. قلب تپنده این کتابفروشی، ثمرۀ کار و تلاش  و رهبری باب آواکیان است و اینجا در این کتابفروشی مردم تمام جهان در درجه اول برای ما  قراردارند. جنبش انقلابی که ما در حال ساختن آن هستیم و افرادی را که ما آموزش میدهیم به بالا بردن درکشان کمک میکنیم تا متوجه باشند که زندگی آمریکایی ها مهمتر از زندگی مردم دیگر جاهای جهان نیست. انترناسیونالیسم و همه جهان اولویت ما است و مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی ایران مبارزه ای است که میبایست همه کسانی که مشتاق عدالت و دنیایی بهتر هستند به آن بپیوندند. ما باید از مرزها عبور کنیم، ما باید به همدیگر نزدیک شویم، باید از قهرمانی برادران و خواهران ایرانی خود و هر کجا که مردم برمیخیزند درس بگیریم. هر کجا که مردم در برابر سرکوب ایستادگی میکنند، ما باید در کنارشان باشیم و این امر به ویژه برای ما در اینجا، در شکم این هیولا که بزرگترین ستمگرعلیه بشریت در جهان امروز است، بسیار اهمیت دارد .
ما باید افراد این جامعه را نسبت به مسئولیت خود، مسئولیت بین المللی در برابر همه کسانی که در برابر ظلم مقاومت میکنند آگاه کنیم و نبرد برای آزادی این زندانیان سیاسی را با مبارزه برای رهایی  تمام بشریت پیوند زنیم. ما امروز با وضعیت خاصی در جهان روبرو هستیم. وضعیتی است که در آن دو نیروی ارتجاعی واپسگرا و منسوخ به جدال علیه یکدیگر برخاسته اند. از یک سو امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم ایالات متحده که بر جهان تسلط دارد و این همه رنج و استثمار را که من در مورد آن صحبت کردم بر مردم تحمیل کرده است و از سوی دیگر نیروهای واپسگرای متعفن ارتجاعی و زن ستیز بنیادگرایان اسلامی. این بنیادگرایی اسلامی چیزی است که در ایران حاکم است.  این دو نیرو در حال مقابله و مبارزه با یکدیگر هستند… باید راه دیگری وجود داشته باشد و راه دیگری موجود است و آن  کمونیسم نوینی است که باب اواکیان  مطرح کرده است. این روش، رویکرد، چشم انداز و چارچوبی است جهت بر پا کردن  انقلابی برای رهایی بشریت از هرگونه استثمار و ستم و برای ایجاد جامعه و جهانی که در آن انسانها میتوانند شکوفا شوند و ما میتوانیم محیط زیست را برای نسلهای فعلی و آینده حفظ کنیم .
این یک واقعیت الهام بخش است که در ایران نیرویی وجود دارد تحت نام حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) که  کمونیسم نوین را تحت شرایط سرکوبگرانه در دست گرفته و به کار میبرد و  بسیار الهام بخش است که در حال حاضر نیرویی در افغانستان در حال ظهور است که کمونیسم نوین را با الهام و تجربه حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) مطالعه کرده و  اعلام موجودیت کرده که برای این کمونیسم نوین در افغانستان به نبرد بر خاسته است. نام این نیرو «جنبش کمونیسم نوین افغانستان» (جکنا) است.

من میخواهم رابطه برخی از این نکات را برای شما بشکافم. مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی ایران، مبارزه برای آزادی این زندانیان در ایران و مقابله با این رژیم وحشیانه از یک سو و تهدیدهای امپریالیستی ایالات متحده از سوی دیگر، نبردی است بسیار مهم  برای همه کسانی که طرفدار عدالت و  مبارزه هستند. این مبارزه چشم اندازهای جدیدی را برای مردم جهان باز میکند که در دام این و یا آن دو منسوخ امپریالیسم یا  بنیادگرایی ارتجاعی متعصب گرفتار نشوند. اگرمردم این کار را با روحیه مخالفت با هر دو رژیم بنیادگرای اسلامی و امپریالیسم انجام  دهند، چشم انداز جدیدی باز میشود که این نبرد در این زمان و در این جهان میتواند به طور قدرتمندی به ایجاد شرایط مطلوب برای گشایش راهی برای انقلابی که بشریت میبایست بر علیه تمام اشکال استثمار و ظلم نقطه پایانی گذارد تا این دو منسوخ  به زباله دان تاریخ، جایی که به آن تعلق دارند ریخته شوند.

انقلاب برای رهایی همه بشریت در ایران و سراسر جهان ، این چیزی است که در حال ساخته شدن است و این چیزی است که می بایست برای آن مبارزه کرد و این نبرد، نبرد برای آزادی این زندانیان سیاسی در ایران  که عنوان این فراخوان است برای همه کسانی که از عدالت اجتماعی حمایت می کنند، ضروری است. و در عین حال نبردی است که میتواند و باید با نبرد برای جهانی نوین برای همه بشریت مرتبط باشد و این درست همان چیزی است که ما به عنوان  انقلابیون درگیر در این کمپین انجام میدهیم و این یک کمپین  بسیار گسترده ای است که ما می بایست آنرا به شکل هر چه وسیعتری به پیش ببریم. ما باید پژواک فریادها و خواننده آهنگهای آزادی تمام زندانیان سیاسی ایران باشیم. آنها واقعا قهرمانان زمانه ما هستند. من از همه شما تشکر میکنم و از روحیه مردم ایران تشکر میکنم.

شعار «آزادی زندانیان سیاسی ایران» فقط یک شعار سمبلیک نیست. ما به جد به دنبال تحقق این شعار هستیم و به زندانیان سیاسی ایران می گوییم که ما پشت شما هستیم.

مولوی عبدالحمید و توهم «اسلام معتدل»

شبیر صابری

اظهارات مولوی عبدالحمید امام جمعۀ اهل سنت زاهدان در دفاع تمام قد از امارت اسلامی طالبان در افغانستان باعث حیرت بسیاری از دوستدارانِ غیر بلوچ و غیر اهل سنت وی، یعنی بخشی از ملی مذهبی ها و طرفداران جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی شد که برای سالهای متمادی وی را به عنوان نمونه ای از «اسلام معتدل» و قابل جمع بودن «اسلام و حقوق بشر» و «ارادۀ واحد ایرانیان» معرفی و تبلیغ میکردند.

عبدالحمید اسماعیل زهی یکی از پر نفوذترین شخصیتهای اهل سنت نه تنها در بلوچستان غربی (بلوچستان ایران) بلکه در مناطق دیگر سنی نشین ایران، به ویژه در خراسان جنوبی هم شناخته میشود. او متولد ۱۳۲۶ در روستای گلوگاه دزآب (زاهدان) است و در جوانی برای ادامه آموزش دینی به پاکستان رفته و در ایالتهای سند و پنجاب تعلیمات اسلامی فقه حنفی را دید. وی از سوی علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی به عنوان امام جمعۀ اهل سنت زاهدان منسوب شد و به سِمت مدیر مدرسه عالی دارالعلوم این شهر هم رسید.

 رابطۀ وی با رژیم جمهوری اسلامی، ترکیبی از سازش و انتقاد بوده است. وی گاهاً انتقاداتی در مورد وضعیت اهل سنت در ایران به مقامات جمهوری اسلامی میکند و از تبعیض مضاعف مذهبی نسبت به سنی های ایران توسط دولت بنیادگرای اسلامی شیعی هم سخن میگوید، اما همزمان پیام تسلیت درمورد قتل قاسم سلیمانی جنایت پیشه و کودک کُش برای علی خامنه ای ارسال کرده یا به دیدار خامنه ای رفته و در کمپینهای تبلیغاتی کاندیداهای ریاست جمهوری اسلامی ایران مشارکت میکند.

همین مواضع باعث شد تا ملی مذهبی ها وی را به عنوان نمونه ای از وحدت اسلام و دمکراسی معرفی کنند که هان «ببینید حتی مولوی های سنی مذهب هم میتوانند مدافع حقوق بشر باشند».

از سوی دیگر اصلاح طلبان هم مدتها وی را به عنوان نماد «وحدت بین اهل سنت و شیعه» معرفی کردند و در رقابت با جناح اصولگرا مدعی بودند که نسخۀ اصلاح طلبانه «توان تبدیل کردن خطرات امنیتی و منطقه ای به فرصت و پتانسیلی جهت افزایش و تثبیت قدرت جمهوری اسلامی را دارد». این شد که هر بار در کارناوالهای انتخاباتی شان از نفوذ مذهبی عبدالحمید در میان بخشهایی از ملت بلوچ استفاده کرده و آنها را به پشتیبانی از جمهوری اسلامی کشاندند. عبدالحمید در دو دوره انتخاب خاتمی و روحانی به پیروان خود در میان اهل سنت و بلوچها، فراخوان رأی دادن به نامزدهای مورد نظر اصلاح طلبان را داد.

این رابطۀ دوگانه از سَرِ فرصت طلبی نیست و علی رغم اختلافات مذهبی و فقهی، زمینه های مشترک زیادی آنها را به هم پیوند میدهد. عبدالحمید هم مانند مُلایان حاکم بر ایران، یک بنیادگرای اسلامی و معتقد به دخالت دین در سیاست و تشکیل «حکومت اسلامی» بر اساس قوانین ارتجاعی و منسوخ شریعت اسلامی است. یکی از دلایل دفاع وی از امارت اسلامی طالبانِ افغانستان دقیقا همین مساله است که تشکیل حکومتی دینی، آن هم از نوع اهل سنت و بر اساس فقه حَنَفی، را یک دستاورد و گام رو به جلو برای ایدئولوژی و باور و عقایدش میپندارد. همچنین احتمالا وی پراگماتیستی بر این باور است که تشکیل یک رژیم بنیادگرایی اسلامی بر اساس فقه اهل سنت در مرزهای شرقی ایران، رژیم تهران را وا میدارد تا سختگیری کمتری را متوجه اهل سنت ایران بکند یا امتیازاتی را به آنها بدهد.

مسالۀ اصلی این نیست که عبدالحمید اسماعیل زهی اسلامگرای «معتدل» بود یا «افراطی» و آیا واقعا چنین بود یا تظاهر میکرد، مساله این است که چرا توهم بنیادگرایی اسلامی «اعتدالی» و «میانه رو» امروزه به این سرعت بر باد رفته و ناچارا اشکال افراطی بنیادگرایی دینی خود را تحمیل میکنند و دست بالا را میگیرند؟

ایده یا توهم «اسلام گرایی معتدل» فقط مختص به ملی مذهبی ها یا اصلاح طلبان ایران نبوده، بلکه یک باور و خوشبینی بین المللی بوده است. بلوک غرب و در رأس آنها امپریالیسم آمریکا از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد و به ویژه پس از اشغال افغانستان توسط ارتش امپریالیستی شوروی در سال ۱۹۸۰، در مقابل خطر جنبشهای انقلابی کمونیستی یا ناسیونالیستها و جریانات نزدیک یا وابسته به شوروی به تقویت گروه های بنیادگرای اسلامی مشغول شدند. اما پس از فروپاشی شوروی، غولِ فرانکشتاین بنیادگرایی اسلامی که از شیشه بیرون آمده بود به سمت حامیان غربی اش برگشت و یقۀ آنها را گرفت و یک نمونه اش حملات تروریستی بنیادگرایان اسلامی به برج های نیویورک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود. پس از آن بود که اندیشکده های استراتژیک و اتاقهای فکر در ایالات متحده به سمت تئوریزه کردن و حمایت از «خوانش میانه رو و اعتدالی» از اسلامِ سیاسی رفتند تا شکل گیری جریان بنیادگرایی اسلامی «ولرم» را تشویق کنند به طوری که به اجرای قوانین شریعت اسلامی یا ایدئولوژی و اخلاقیات ارتجاعی دینی در جامعه اکتفا کند اما دشمنی با نفوذ نهادها و ساز و کارهای بین المللی سرمایه داری امپریالیستی به ویژه آمریکا نداشته باشد. قرار بود «حزب عدالت و توسعه» (آ.ک.پ) ترکیه و رئیس آن اردوغان و بعد از بهار عربی مُرسی و اخوان المسلمین مصر و حزب النهضه تونس الگوی چنین اسلامگرایی باشند.

الگوی اردوغان و آ.ک.پ به ویژه در سالهای آغازین رسیدن به قدرت، به دل ملی مذهبی ها و برخی از اصلاح طلبان ایران نشست. اما دیری نکشید که با حاد شدن تضادهای داخلی ترکیه و جنگها و بحرانهای منطقه ای، به ویژه جنگ داخلی سوریه، اردوغان و حزبش هر روز ناچار شدند از «دمکراسی اسلام ولرم» فاصله بگیرند و هم بر غلظت  اسلامی کردن جامعه و ساخت قدرت در ترکیه، البته با شمایل نوعثمانی گری، بیافزایند، هم به سرکوب تمام عیار تقریبا تمام نیروهای مخالف حتی در داخل جریان خودشان و هواداران فتح الله گولن بپردازند و هم در سوریه و لیبی و قره باغ دست به ماجراجویی های سیاسی و نظامی بزنند. در مصر اخوان المسلمین حمایت نظامیان را از دست داد و با کودتای ژنرال سیسی از قدرت خلع شد و در ایران هم «اسلام معتدل» اصلاح طلبان از اواسط دهۀ ۱۳۹۰ با سرعت هر چه بیشتر یا نهادهای قدرت را به جناحها و نیروهای سر سخت تر بنیادگرای اسلامی داد و یا خودش تجزیه شد و بخش مهمی از آنها در مواجهه با تضادهای داخلی مانند دی ۹۶ و آبان ۹۸ و منطقه ای مانند سوریه و کشته شدن قاسم سلیمانی، در عمل مواضعی مشابه مواضع دهۀ ۶۰ خودش یا اصولگرایان امروزی را گرفتند.

به این ترتیب توهم یا پروژۀ جهانی و منطقه ای «اسلام معتدل»، طی ده سالۀ اخیر به طور جدی با ورشکستگی روبرو شد و واقعا مشخص نیست که در آینده مجددا امکان بازسازی و دوباره سازماندهی خود را داشته باشد. دقیقا به این علت که منطقه و جهان در شرایط بسیار سیال و معلق و بی ثبات ساختاری به سر میبرد. شرایط ویژه ای که در آن هر روز شاهد تشدید تضادهای جهانی و منطقه ای و داخلی کشورها و بلاموضوع شدن یا فروپاشی قسمی بخشی از نهادها و ائتلافها و اتحادهای پیشین بین المللی و منطقه ای هستیم. تشدید رقابتها و صف بندی های جهانی میان امپریالیستها، تشدید تضادها و رقابت و جنگهای نیابتی و با فرکانس پایین میان قدرتهای منطقه ای مثلا در خاورمیانه و شمال آفریقا، تشدید تضاد میان دو نیروی منسوخِ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی و غیره. مختصات کلی و دینامیسمهای پایه ای این وضعیت، در نوشته های دو سال اخیر رفیق آواکیان به تفصیل و دقیق آمده است.[۱]

در چنین عرصۀ پر التهاب و لغزان و بی ثباتی، گرایشات یا گفتمانهای سیاسی و طبقاتی به ظاهر «میانه یا معتدل» پاسخ گوی ضرورتها و حدت تضادها نیستند. به همین علت است که مرتبا پاسخهای ارتجاعیِ «ولرم» جای خود را به پاسخ های ارتجاعی «اکستریم» می دهند. طبعا در نبود یک آلترناتیو انقلابی و کمونیستی، دو نیروی منسوخِ امپریالیسم یا بنیادگرایی اسلامی توده های مردم را به بز بلا گردان تبدیل می کنند و بیشتر خواهند کرد.  چه به شکل رشد نیروهای فاشیستی امپریالیستی و چه به شکل رشد نیروهای بنیادگرای اسلامی. از این رو است که «میانه رو»ها و «معتدلینی» مثل مولوی عبدالحمید و غیره به ناچار یا واقعیت بنیادگرایی اسلامی خود را عیان میکنند و یا لاجرم جانب یکی از اکستریمهای ارتجاعی موجود را میگیرند. برآمدن هر کدام از این دو منسوخ، در عمل تنها بر ابعاد گسترده تری میتواند به فلاکت بشریت در کرِۀ زمین منجرشود. مگر آنکه آلترناتیو انقلاب کمونیستی که تنها راه نجات توده های مردم در همه نقاط جهان است را تقویت کنیم و «کمونیسم نوین» را به یک قطب تأثیرگذار در اوضاع منطقه ای و جهانی بدل سازیم.

کارکرد توهماتی از قبیل «اسلامگرایی معتدل» امثال عبدالحمید اسماعیل زهی برای توده های مردم بلوچ در غرب بلوچستان (بلوچستان ایران) به صورت مضاعفی مخرب و انحرافی است. توده های مردم بلوچ هم مانند دیگر توده های مردم منطقه در جدال میان دو منسوخ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی یا رقابتها و بده بستانها و جنگهای جناح های مختلف بنیادگرایان اسلامی، نیاز به خودداری از رفتن زیر پرچم یکی از نیروهای منسوخ دارند. مردم بلوچستان هم برای پایان دادن به رنجشان، نیاز به پرچمی متفاوت از نیروهای حاضر در صحنه از جمله امثال عبدالحمید دارند. رهایی آنها از فقر و بی عدالتی، از ستم ملی و تبعیض مذهبی، از سرکوب سیاسی و ستم طبقاتی در انقلاب کمونیستی است و نه چیزی کمتر از آن. برنامه حزب کمونیست ایران (م ل م) و سند «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی)» خطوط عمدۀ این انقلاب و چشم انداز جامعه مورد نظر برآمده از آن را ترسیم کرده اند. در این انقلاب و جامعه در مورد مردم بلوچستان هم مانند دیگر توده های ملل تحت ستم در ایران، نه تنها حق برابر شهروندی به رسمیت شناخته شده است، نه تنها حق جدایی و تعیین سرنوشت ملی برای آنها پذیرفته شده است، بلکه بر رهایی کامل از هرگونه خرافۀ مذهبی، دولت دینی و پدرسالاری اسلامی و قوانین شریعت نیز تأمید شده است.

[۱] نگاه کنید به: آواکیان، باب (۲۰۲۰) مجموعۀ مقالات سال ۲۰۲۰. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)

جنگ ارتجاعی ایران و عراق

قسمت دوم: علل آغاز جنگ

صلاح قاضی زاده

تشدید بحران

بحران سیاسی و تبلیغاتی میان دو رژیم حاکم بر عراق و ایران که نهایتا به جنگ منجر شد، از آوریل ۱۹۸۰ (فروردین و اردیبهشت ۵۹) وارد فاز جدیدی شد. ترور ناموفق طارق عزیز معاون نخست وزیر عراق در دانشگاهی در بغداد توسط دو عضو حزب الدعوه (حزب شیعیان و نزدیک به جمهوری اسلامی) جنگ لفظی بغداد علیه تهران را افزایش داد. صدام خواهان خروج ایران از جزایر سه گانۀ خلیج شد و هزاران ایرانی تبار ساکن عراق را اخراج کرد. در مقابل، رژیم ایران هم حزب بعث و دولت عراق را به حمایت تسلیحاتی از احزاب کُرد ایرانی که در حال جنگ با جمهوری اسلامی بودند و جبهه آزادی بخش عربستان (جبهه التحریر عربستان)، جبهه دمکراتیک ملی برای خلق عرب اهواز (الجبهه الدیمقراطیه الشعبیه للشعب العربی الاحوازی) و مرکز فرهنگی خلق عرب متهم میکرد. اما از اواخر فروردین ۵۹ مقامات ایران و در رأس همه خمینی علنا مردم و ارتش عراق را به شورش علیه دولت این کشور و حزب بعث فرا میخواندند. خمینی در ۲۰ فروردین ۱۳۵۹ در پیامی به معاودین (ایرانیان اخراج شده از عراق) گفت:

«برادران عرب ما بدانند که ملت عزیز ما با دشمنان آنان- که در رأس آنها رژیم منحوس بعث است- دشمن و با دوستان آنان دوستند و در مصیبتهایی که آنان از آن رژیم فاسد می‌کشند با آنان شریکند. به امید آنکه رژیم بعث چون رژیم شاهنشاهی به زباله دان تاریخ افکنده شود و امید است نصر و فتح مسلمین نزدیک باشد». (صحیفه.ج ۱۲: ۲۳۵ و ۲۳۶)

 

همچنین در ۲۸ فروردین ۵۹ در سخنرانی در جمع اعضای بسیج شهرستانها بار دیگر چنین تکرار کرد که:

 

«اینها [حزب بعث] ضد اسلامند و باید این مملکت شریف عراق خودش را از چنگ اینها بیرون بیاورد. این‌ ارتش عراق باید همان طوری که در ارتش ایران وقتی فهمیدند که این دارد جنگ می‌کند با اسلام، جنگ با نهضت اسلامی می‌کند، همان طور که اینها قیام کردند و ارتش هم ملحق شد به خود مردم و کلک شاه را کندند، ارتش عراق هم باید همین کار را بکند. این جنگ با اسلام است. ارتش عراق حاضر است با اسلام جنگ کند؟ حاضر است سرنیزه را به قرآن بزند؟ این سرنیزه به قرآن زدن است. باید، واجب است بر آنها، لازم است بر آنها، هم ملت عراق و هم ارتش عراق، ارتش عراق لازم است که پشت بکند به این حزب غیر اسلامی. پشت بکند به این افراد غیر اسلامی که یک عدد کمی هستند. و همان طور که ارتش ایران متصل به مردم شد، متصل به ملت شد و کلک این نظام باطل را کند، شما هم همینطور». (ج ۱۲ ص ۲۴۶)

 

اوج حملات تبلیغاتی و سیاسی ایران پس از اعدام محمدباقر صدر از رهبران شیعۀ عراق و خواهرش در ماه آوریل (فروردین ۵۹) به دست رژیم عراق، صورت گرفت. خمینی در پیامی به تاریخ ۲ اردیبهشت ۵۹ نظامیان ارتش عراق و کارمندان دولت این کشور را به «قیام» علیه صدام و حزب بعث فراخواند و گفت:

«شهادت این بزرگواران که عمری را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده‌اند به دست اشخاص جنایتکاری که عمری به خونخواری و ستم‌پیشگی گذرانده‌اند عجیب نیست… عجب آن است که ملتهای اسلامی و خصوصاً ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاهها و سایر جوانان عزیز عراق از کنار این مصایب بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسول الله وارد می‌شود بی‌تفاوت بگذرند و به حزب‌ ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را یکی پس از دیگری مظلومانه شهید کنند. و عجبتر آنکه ارتش عراق و سایر قوای انتظامی آلت دست این جنایتکاران واقع شوند و در هَدم اسلام و قرآن کریم به آنان کمک کنند. من از رده بالای قوای انتظامی عراق مأیوس هستم؛ لکن از افسران و درجه داران و سربازان مایوس نیستم و از آنان چشم‌داشت آن دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمکاری را برچینند همان سان که در ایران واقع شد؛ و یا از پادگانها و سربازخانه‌ها فرار کنند و ننگ ستمکاری حزب بعث را تحمل نکنند. من از کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث مایوس نیستم؛ و امیدوارم که با ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکه ننگ را از کشور عراق بزدایند». (صحیفه. ج ۱۲: ۲۵۳ و ۲۵۴)

 

 به این مناسبت طبق فرمان خمینی سه روز عزای عمومی اعلام شد و در تظاهراتی که در شهرهای مختلف ایران برگزار شد، علیه رژیم عراق و حزب بعث شعارهایی داده شد. همچنین تشکیلاتی با نام شورای رهبری انقلاب اسلامی عراق برای «پیشبرد انقلاب اسلامی عراق» توسط روحانیون شیعۀ عراقی و با کمک رژیم ایران در ایران تشکیل شد». (انقلاب اسلامی. ۲۵ فروردین ۱۳۵۹. صفحه اول)

صدور بنیادگرایی اسلامی

با شکست انقلاب ۵۷ مردم ایران و قرار گرفتن خمینی در رأس این انقلاب، نخستین دولت دینمدار (تئوکراتیک) اسلامی در دنیای معاصر تشکیل شد. روی کار آمدن جمهوری اسلامی به تقویت و رشد گرایشات بنیادگرای اسلامی[۱] در سراسر کشورهای عربی، خاورمیانه و شمال آفریقا کمک کرد. (اسپوزیتو ۱۳۸۶- دکمجیان ۱۳۸۴)

سیاستِ صدور بنیادگرایی اسلامی یا آنچنان که ادبیات رسمی جمهوری اسلامی می گوید «صدور انقلاب اسلامی»، یکی از علل مهم آغاز جنگ ایران و عراق بود. این سیاست از همان آغاز در دستور کار رهبران دولت جدید به ویژه شخص خمینی قرار گرفت. از نظر آنها تشکیل دولت دینی و حکومت اسلامی و اهداف آن هرگز امری محدود به مرزهای ایران نبود و باید آن را به تمامی کشورهای اسلامی و سراسر جهان صادر میکردند.

این سیاست از خصلت جهانشمول گرایانه (یونیورسالیست) بنیادگرایی اسلامی بر می آید. بنیادگرایی اسلامی در هر شکلش از جمهوری اسلامی ایران تا اخوان المسلمین، القاعده، طالبان، داعش، بوکوحرام، الشباب و غیره جنبشی محدود و محصور به مرزهای جغرافیایی نیست و اهداف خود را در سطح جهانی دنبال میکند. اگر بخواهیم شش شاخص به عنوان وجه اشتراک تمام جنبشهای اسلامگرایانه نام ببریم؛ جهان شمول گرایی یکی از آنها است[۲].

خمینی حتی پیش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، به صراحت بارها این سیاست را به عنوان یک اصل استراتژیک در عملکرد خارجی و منطقه ای دولتش پیش گذاشت و به آن توصیه کرد. او در نوفل شاتو در ۲ آذرماه ۵۷ در مصاحبه با روزنامه السفیر گفت: «بدیهى است که نهضت مقدس اسلامى همچنان که رژیم شاه را در ایران به خطر انداخته و به نابودى میکشاند، همچنین رژیمهاى ارتجاعى در سایر کشورهاى اسلامى را نیز تهدید میکند». (صحیفه. ج ۵: ۷۹-۸۲) در ۷ اسفند ۵۷ در دیدار با هیئتی از شیعیان کویت گفت: «ملتهای اسلام که به واسطه تبلیغاتی که فعالیتهایی که از اجانب شد و اینها را از هم متفرق کردند و مقابل هم قرار دادند، بیدار بشوند و همه با هم بشوند. یک دولت بزرگ اسلامی، یک دولت زیر پرچم “لا إله إلا الله” تشکیل بدهند و این دولت بر همه  دنیا غلبه بکند».(صحیفه. ج۶: ۲۳۴) در شهریور ماه ۱۳۵۸ گفت: «آنچه که میخواهیم این است که اسلام با تمام محتوایى که دارد… در تمام قشرها و در تمام آن طرف از ممالک اسلامى این حقیقت، این نور، این اسلام عزیز، با محتواى بسیار عزیز، پیاده شود؛ بلکه آرزو این است که از سرحَدّات ممالک اسلامى به جاهاى دیگر ان­شاء للَّه سرایت کند و امید است که بیرق پر افتخار اسلام در تمام نقاط ارض به اهتزاز در آید». (صحیفه ج ۹: ۳۲۸ تا ۳۳۲) و همین خط و مشی را بارها و بارها در سخنان مختلف چه پیش از شروع جنگ، چه در طول جنگ و چه پس از اتمام آن تکرار کرد. به عنوان مثال در ۲ فروردین ۶۸ گفت:

«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت- ارواحنا فداه- است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادى و مادى اگر لحظه‌اى مسئولین را از وظیفه اى که بر عهده دارند منصرف کند، خطرى بزرگ و خیانتى سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهورى اسلامى تمامى سعى و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنماید، ولى این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است، منصرف کند.مردم عزیز ایران که حقاً چهره منوّر تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعى کنند که سختیها و فشارها را براى خدا پذیرا گردند تا مسئولان بالاى کشور به وظیفه اساسى شان که نشر اسلام در جهان است برسد» (صحیفه ج ۲۱: ۳۲۷)

اصل ۱۵۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی هم میگوید: «سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس نفی هر گونه سلطه‌جویی و سلطه‌پذیری، حفظ استقلال همه‌جانبه و تمامیت ارضی کشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرت‌های سلطه گر و روابط صلح آمیز متقابل با دول غیر محارب استوار است». [تأکید از ما است] که مسالۀ قائل شدن حقِ دفاع از حقوق همۀ مسلمانان عملا راه را برای حضور سیاسی، شبه نظامی و نظامی جمهوری اسلامی در نقاط مختلف جهان از خاورمیانه و شمال آفریقا تا شبه قارۀ هند و بوسنی باز کرد.

به قدرت رسیدن اسلامگرایان شیعه در ایران و در پیش گرفتن سیاست صدور بنیادگرایی اسلامی، پیش از هر جا در همسایگی ایران یعنی در عراق ایجاد نگرانی کرد. عراق از معدود کشورهایی است که اکثریت جمعیت آن را شیعیان تشکیل میدهند. اما در تاریخ معاصر این کشور تا سقوط رژیم بعث در سال ۲۰۰۱، نهادهای اصلی قدرت در دست اقلیت اهل سنت بوده است. قدرت گرفتن اسلامگرایان شیعه در ایران، منجر به افزایش تحرکات احزاب و رهبران مذهبی شیعۀ عراقی مانند حزب الدعوه و خانواده های صدر و حکیم شد. سخنان خمینی و دیگر تبلیغات حکومتی رسانه های ایران مدام بر نگرانی های حزب بعث و دولت عراق می افزود. به عنوان مثال در فروردین ۵۹ رادیوی ایران گفت: «سرزمین مقدس عراق که مدفن محبوبترین شخصیتهای تاریخ بشر [امامان شیعه] است… اکنون نزدیک است که ندای اسلام را با خیزشی شکوهمند بر آورد و با سرمشق گرفتن از مراحل مختلف پیشرفت و گسترش انقلاب اسلامی ایران، دور نیست که حکومت عدل الهی و جمهوری اسلامی را بر پا دارد».(اسپوزیتو ۱۳۸۶: ۱۰۰) برنامه های بخش عربی صدای و سیمای ایران هم از محمد باقر صدر به عنوان «خمینی عراق» نام میبردند.(همان ۹۷) محمدباقر صدر پیشتر به دنبال فشارهای دولت عراق به گروه های معارض شیعی قصد خروج از عراق را داشت اما خمینی  در فروردین ۵۸ در پیامی وی را منع کرد و نوشت: «از قرار مسموع جنابعالی به واسطه بعض پیشامدها خیال هجرت از عراق دارید. این جانب از این امر نگران هستم. هجرت جنابعالی را از نجف اشرف مرکز علوم اسلامی صلاح نمی دانم». (صحیفه ج ۷: ۴۲۲) صدام بعدها (۱۱ آوریل ۱۹۸۲ -۲۲ فروردین ۶۱) طی یک سخنرانی به این تلگراف خمینی اشاره کرد و مدعی شد خمینی در این تلگراف صدر را به رهبری حرکتهای ضد حکومت عراق فراخوانده بود. (پارسادوست ۱۳۸۶: ۲۶۷) تحریک شیعیان عراق به شورش علیه رژیم این کشور توسط ایران، به صدام و حزب بعث کمک کرد تا بخشی از افکار عمومی مردم و جامعۀ عراق را برای شروع جنگ توجیه و همراه کنند.

اما سیاست صدور بنیادگرایی اسلامی خمینی از یک زاویۀ دیگر هم به کار صدام و ارتش عراق برای تدارک حمله به ایران آمد. کشورهای عربی حاشیۀ خلیج نسبت به تحریک یا تأثیرپذیری غیر مستقیم اقلیت شیعه در این منطقه بسیار نگران بودند. در نوامبر ۷۹ (آبان ۵۸) گروهی از شیعیان در شهر مکه با سلاح، مسجد الحرام را اشغال کردند که روزنامه های ایران آن را «قیام مسلحانۀ ضد آمریکایی مسلمانان در عربستان» نامیدند. (کیهان ۳۰ آبان ۱۳۵۸) مقامات سعودی نگران تأثیر گرفتن شیعیان استانهای شرق عربستان از قدرت گرفتن اسلامگرایان در ایران بودند. این استانها دارای عظیم ترین ذخایر نفت سعودی هستند و بیش از هفتاد درصد کارکنان صنایع نفت آن را کارگران شیعه تشکیل میدهند. همچنین هفتاد درصد جمعیت بحرین، شیعیانی هستند که تحت سلطۀ سلطنت اقلیت اهل سنت قرار دارند و از فقر و محرومیت رنج میبرند. روی کار آمدن جمهوری اسلامی، تأثیرات مهمی بر بنیادگرایی اسلامی شیعه در بحرین گذاشت و گروه های شیعی، خمینی را الگوی خود میدانستند. در دسامبر ۱۹۸۱ بیش از ۷۰ نفر از اعضای جبهه آزادی بخش بحرین که متأثر از جمهوری اسلامی بودند، به اتهام کودتا علیه سلطنت، دستگیر و محاکمه شدند.(اسپوزیتو ۱۳۸۶: ۱۱۷) شیعیان منطقۀ احساء در کویت، امارات و قطر هم به اشکال مختلف از تبلیغات جمهوری اسلامی متأثر بودند. خمینی شخصا برای کویت امام جماعت شیعه انتخاب کرد که در عُرف روابط بین الملل عملا به معنای دخالت در امور داخلی کشور دیگری بود. ابراهیم یزدی مدعی است کویت در آغاز جنگ میان صدام و خمینی، بی طرف بود اما صحبتهای نماز جمعۀ تهران به زبان عربی که آنها را «خوکهای خلیج» (خنازیر الخلیج) نامیده بود، باعث خشم و سمتگیری آنها با عراق شد. وزیر خارجۀ کویت هنگام احضار سفیر ایران به او گفته بود که بعد از سخنان دیروز نماز جمعۀ تهران، امیر کویت پیام همکاری دولت کویت با صدام در جنگ را به او ابلاغ کرده است. (یزدی ۱۳۹۵: ۱۵)

در ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ به دعوت رسمی فرمانده سپاه پاسداران، شورای انقلاب جزیره العرب شامل افرادی از کشورهای عربستان سعودی، یمن، قطر، عمان و امارات متحده عربی وارد تهران شدند و سخنگوی این شورا گفت: « همان طور که میدانید انقلاب اسلامی ایران اکنون امید تمام ملل مسلمان و جنبشهای آزادیبخش در جهان است. این انقلاب امید ما است و ما خود را جزیی از این انقلاب میدانیم و ایمان داریم که انقلاب، تنها با پیروی از مشی و رهبری انقلاب اسلامی به پیش میرود». (مجلۀ پاسدار اسلام. شماره ۶. خرداد ۱۳۶۱)

صدام اعتراضات و ناآرامی های شیعیان را به شدت سرکوب کرد و پس از حمله به ایران یک سیاست متضاد سرکوب و تطمیع را در قبال شیعیان عراق در پیش گرفت که در عمل به مهار معضل مخالفین شیعه منجر شد.(اسپوزیتو ۱۳۸۶ : ۱۰۱-۱۰۴) اکثریت بدنۀ ارتش عراق را شیعیان تشکیل میدادند که در سالهای جنگ با ایران به رژیم صدام وفادار ماندند و عملا اهداف جمهوری اسلامی در میان شیعیان عراقی در طول دوران جنگ با شکست روبرو شد. رژیم ایران تعداد زیادی از تبعیدشدگان شیعه را پذیرفت و در سال ۱۳۶۱ تشکیلات مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را تأسیس کرد و برای آن یک واحد نظامی تحت نام «تیپ بدر» نیز سازماندهی کرد که در تمام سالهای جنگ، به عنوان بازوی اطلاعاتی و امنیتی و حتی عملیاتی ایران در داخل عراق و در نوار مرزی فعالیت می کرد. رهبران این تشکلها مانند محمد باقر حکیم، هادی عامری، ابومهدی المهندس و غیره  تا پیش از سقوط صدام، ساکن ایران و تحت هدایت رژیم جمهوری اسلامی بودند.

منابع

  • اسپوزیتو، جان (۱۳۸۶) انقلاب ایران و بازتاب جهانی آن. ترجمه محسن مدیرشانه چی. تهران. انتشارات مرکز بازشناسی اسلام و ایران. چاپ دوم
  • دکمجیان، هرایر (۱۳۸۴) اسلام در انقلاب؛ جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب. ترجمه حمید احمدی. تهران. شرکت انتشارات کیهان
  • پارساردوست، منوچهر (۱۳۸۶) ما و عراق از گذشته تا امروز. تهران. شرکت سهامی انتشار. چاپ دوم

 

یادداشتها

[۱] اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» در برخی از آثار و نوشته ها به «اسلامگرایی» هم تعبیر شده است

[۲] پنج شاخص دیگر عبارتند از: ۱-  باور به کسب قدرت سیاسی و تشکیل دولت بر اساس قوانین شریعت ۲- اعتقاد به زعامت رهبران دینی (خلیفه، ولی فقیه، مجتهد، مفتی، روحانی) ۳- اعتقاد به مالکیت خصوصی و روابط اقتصادی-تولیدی سرمایه داری ۴- سرکوب عریان زنان در سطح جامعه از آغاز کار و ۵- شعارهای پوپولیستی عدالت خواهانه

 

«قرآن مورخان»؛ پژوهش ماتریالیستی درباره قرآن، زمینه و زمانه اش

پیروت

«قرآن مورخان» کتابی است که حدود دو سال پیش در اواخر سال ۲۰۱۹ به زبان فرانسوی منتشر شد و با استقبال مخاطبان رو به رو شد. این اثر سه جلدی که حاصل کار تحقیقاتی گسترده بیش از سی متخصص حوزه های مختلف (تاریخ، اسلام شناس، دین پژوه، زبان شناس و …) به سرپرستی دو پژوهشگر و اسلام شناس برجسته محمد علی معزی و گیوم دی است که بیش از چهار سال صرف بررسیِ «کتاب مقدس» مسلمانان، از جنبه های مختلف کردند. اولین نکته ای که در باب این اثر حجیم که مشتمل بر نزدیک به ۴۰۰۰ صفحه است باید گفت، این است که آنها قران را نه به عنوان یک «متن مقدس» که به عنوان یک متن تاریخی ای که در قرن هفتم میلادی به نگارش در آمده است، مورد مطالعه قرار داده اند.

  از اواخر قرن نوزدهم مطالعات تاریخی درباره ی قرآن پا گرفت. تئودور نولدکه اسلام شناس آلمانی در سال ۱۸۶۰ کتابی به نام «تاریخ قرآن» را به نگارش در آورد. اما تاریخ نگاری نولدکه، علی رغم اهمیتش، عمدتا بر این فرض پذیرفته شده بنا شده بود که قران پیام محمد به اطرافیانش است. اما با گسترش دانش تاریخی و تحقیقات تاریخی گسترده در مورد اسلام و زمینه های پیدایش آن، از دهه ی هفتاد قرن بیستم پیچیدگی های تاریخی قرآن هر چه بیشتر مورد توجه قرار گرفت. با این حال این پژوهش ها و نگارش ها، عمدتا بسیار تخصصی بوده اند، به این معنا که تنها جنبه ای از قران را مد نظر قرار می دادند و نفوذ این آثار، عمدتا، از دایره ی پژوهشگران تاریخ فراتر نمی رفت.

در عوض هدف «قرآن مورخان» آنگونه که مولفان در پیشگفتار کتاب به آن اشاره می کنند « سنتز و ترکیب هر چه وسیع تر مطالعات گذشته با نتایج تحقیقات حاضر درباره ی این کتاب (قرآن) و در دسترس عموم قرار دادن آن» است.(جلد یک، ص ۲۲) یکی از ویژگی های منحصر به فرد این اثر، این است که علی رغم تحلیل های دقیقی که متخصص هر حوزه در مورد هر جنبه از موضوع مورد بررسی خود ارائه می دهد، به زبان بسیار ساده و همه فهم نیز نوشته شده است – بی تردید یکی از شاخص ترین موضوعات در باب اهمیت این کتاب همین نکته است. 

همانطور که گفتیم «قرآن مورخان» سه جلد را شامل می شود که جلد اول زمینه های پیدایش قرآن را بررسی می کند یا به تعبیر خود مولفان جلد اول «مقدمه ای بزرگ درباره ی جهانی است که شاهد تولد قرآن بود» (جلد یک، صفحه ۲۹) . این جلد خود به سه بخش تقسیم شده است:

 بخش اول به زمینه های تاریخی و جغرافیایی جهان عرب در می پردازد. این بخش درباره ی تحولات تاریخی- جغرافیایی جهان عرب پیش از اسلام و سپس ظهور اسلام است. پژوهش های این فصل بس وامدار تحقیقات زمین شناسی ای است که پس از ۱۹۷۰ در عربستان سعودی صورت گرفته است. مولفان در این بخش یادآور می شوند که شناخت کمی در مورد شخصیت تاریخی محمد وجود دارد. و عمده ی منابعی که سرگذشت او را مورد تحقیق قرار داده اند بر اساس آثاری بوده که خود آن آثار پس از حیات محمد به نگارش در آمده است. از طرف دیگر، روایاتی که در خود قرآن درباره ی محمد وجود دارند هم چندان کم است که امکان بازسازی سرگذشت او را به محقق نمی دهد.

 در بخش دوم، مولفان قرآن را به عنوان اثری که در چهارراه سنت ها و ادیان قرار دارد بررسی می کنند، و تاثیراتی که قرآن از ادیان و سنن مختلف از جمله مسیحیت و یهودیت ساسانی و بیزانس گرفته را مطالعه می کند. لازم به ذکر است که تمامی این تاثیرات بر بستر واقعیات تاریخی قرار داده شده است و برخورد های تاریخی ای که در قرن هفتم میلادی بین اعراب، ایرانیان و غرب صورت گرفته تدقیق می شود. بر این اساس موریل دبیه یکی از مولفان «قران مورخان» در مصاحبه با رادیو فرانس کولتور می گوید «ما قرآن کتابی را به عنوان کتابی از دوره ی باستان متاخر بررسی کردیم… قرآن کتابی نبود که در یک دوره ی تاریکی بیاید و به ناگهان نوری بیافکند که پیش از آن وجود نداشته است… ما با نگاه به شرایط جهان عرب در آن دوره در زمینه ی مراودات تجاری، فرهنگی و دینی جهان خاور نزدیک و همچنین آفریقای شمال غربی قران را خوانده ایم.»

 بخش سوم جلد اول کتاب تحت عنوان مجموعه ی قرانی به دستنوشته های قرآن می پردازد. این بخش با مطالعه ی تحقیقات پیشینیان در مورد نوشتن قرآن آغاز می شود و سپس به بررسی دقیق و موسع نسخه شناسی سوره های مختلف می پردازد. مولفان در این فصل تاکید می کنند که «قران بیش از آن که یک کتاب باشد، یک مجموعه است. مشتمل بر بخش هایی که مستقل و نامتجانس که اساسا به قصد جمع شدن در یک مجموعه نوشته نشده اند و گردآوری آن در یک کتاب به هیچ وجه امری مسلم نبوده است» (جلد یک، ص ۸۴۹) این بخش با کمک زبان شناسان، مورخان، تاریخ نگاران هنر، نسخه خوانان و باستان شناسان به تحریر در آمده است و مطالعات ارزنده ای را از این جهات در اختیار مخاطب قرار می دهد.

  جلد دوم که مهمترین جلد این مجموعه ی سه جلدی است، به مطالعه ی تاریخی- اجتماعی سوره های مختلف قرآن می پردازد. و در نهایت جلد سوم به کتاب شناسی، آثار موجود در مورد قرآن اختصاص داده شده است. آثاری چه در مورد محتوا و شخصیت های قرآنی و چه درباره ی تحقیقاتی که از قرن نوزدهم تا به کنون صورت گرفته است.

  همانطور که گفتیم، یکی از مهمترین امتیازهای این اثر، علاوه بر دقت و ظرافت تحلیل، همه فهم بودن آن است. این اثر می تواند در افسانه و افسون زدایی از اسلام و قرآن نقش ایفا کند و بی تردید یکی از مهمترین منابع در اسلام و قرآن شناسی ماتریالیستی است.

توجه به مطالعات ماتریالیستی حول اسلام، با توجه به عروج هولناک بنیادگرایی اسلامی در دوره ی اخیر، از اهمیت بیش از پیشی برخوردار است. اگر پس از عصر مدرن تا نیمه ی اول قرن بیستم، اسلامگرایی، یک دین، یک ایدئولوژی و یک جنبش ارتجاعی بود. از نیمه ی دوم قرن بیستم و با تفوق ضد انقلاب در ایران، اسلام گرایی علاوه بر همه ی اینها، جامه دولت نیز بر تن دارد.

 

بازی سرمایه داری

نگاهی به سریال «بازی مرکب»

حسام سیه سرانی

«بازی مرکب» (Squid Game) سریال نه قسمتی ساختۀ هوانگ- دونگ- هیوک کارگردان اهل کره جنوبی است که از اواسط ماه سپتامبر توسط شرکت تنفلیکس پخش شد. سریال در فاصلۀ کوتاهی به محبوبیت بین المللی دست یافت و صدها میلیون نفر در سراسر جهان به تماشای آن نشستند. از همان آغاز پخش، بحثهای بی پایانی در فضای مجازی و رسانه ها دربارۀ علل محبوبیت این سریال به راه افتاد که به نقد و بررسی و تحلیلهای بسیاری هم پا داد؛ از تئوری های توطئه و جدل دربارۀ قدرت تبلیغات در دنیای امروز تا نقدهای کارشناسانۀ هنری و نمادشناسی و سیاسی.

اما به باور من علل اصلی محبوبیت جهانی این سریال دو عامل بسیار ساده هستند: نخست خوش ساخت بودن آن با وجود تمام کاستی ها و گافهای فیلمنامه ای ریز و درشتی که دارد و مهمتر از آن، باورپذیر و آشنا بودن داستانش برای صدها میلیون بیننده در سطح جهان. داستانی جذاب، پیچیده و در عین حال عمیقا دهشتناک و نفرت انگیز. داستانی که با زبانی نمادین به روایت و تصویر پردازی تجارب، دغدغه ها، هراس، احساسات و حالات چند میلیارد نفر از مردمان سیارۀ ما در زندگی روزمره و نکبت باری میپردازد که نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی خلق کرده است. بینندۀ جهانی این سریال از کره جنوبی، چین، هند، روسیه و ایران تا کنگو، ونزوئلا، ایتالیا، برزیل و آمریکا نظاره گر داستان و بازی ساده اما مرگباری است که در زندگی کاری یا اجتماعی اش لحظات یا حالاتی از آن را تجربه یا مشاهده کرده است. میلیونها انسان از طبقات پایین و میانی جامعه که دست کم یک بار در زندگی شان در آستانۀ ورشکستگی، اخراج و بی کاری، مهاجرت و فقر، بدهکاری و اضطراب ناشی از تلاطمات بازار اقتصادی و تولیدی بین المللی سرمایه داری قرار گرفته اند.

بازی های ساده و در عین حال مرگبار و خونین این سریال، داستان زندگی مردمان جهان ما هستند که روایت میشوند. اگر باور ندارید، به آمارهای منتشره توسط خود نهادهای نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی نگاهی بیاندازید: یک میلیارد گرسنه؛ یک و نیم میلیارد زاغه نشین؛ ده ها میلیون کودک کار، میلیونها زن به تن فروشی وادار شده؛ ده ها میلیونها مهاجر و پناهندۀ از فقر یا جنگ و چند میلیارد انسان مقروض و از خودبیگانه ای که هر لحظه در تشویش و اضطراب و موقعیتی معلق و بی ثبات زندگی میکنند. به اعدادی که خواندید یک بار دیگر فکر کنید؛ همگی شان فقط عدد هستند مثل بازیکنان بازی های سریال اسکویید گیم که انسانیت و هستی شان به اعداد فروکاسته شده است: «بازیکن شمارۀ فلان حذف شد».

مهمترین ویژگی محتوایی سریال بازی مرکب این است که تلاش میکند با همان زبان نمادینش، ساختار کلی سیستم تولیدی سرمایه داری و روابط اجتماعی برخاسته از آن را مورد نقد و داوری بیننده قرار بدهد. تمام این نظام جهانی در سریال به بازی بزرگی تشبیه شده است که شهروندانی عمدتا از سر ناچاری و در آستانۀ ورشکستگی یا فقر در آن شرکت میکنند. آنها در جریان این بازی های ششگانه یا خواهند مُرد و یا برنده شده و مبلغ قابل توجهی معادل چهل میلیون دلار جایزه میبرند.

سریال میکوشد تا بیننده دریابد که آنچه وحشت آفرین و جنایتکارانه است خود این بازی و نفس و اساس آن است و نه آدمهایی که بازی ها را طراحی یا بر اجرای آن نظارت دارند (میزبان، پرچمدار و لباس صورتی ها). درست مثل سیستم سرمایه داری که دهشتزا و مرگبار بودنش از نفس و ذات آن و قوانین بنیادین و پایه ای اش برمیخیزد و نه لزوما این یا آن شخص سرمایه دار (به قول مارکس: «سرمایۀ شخصیت یافته») و یا یا مجریان مسلح بازی که نماد دولت دیکتاتوری سرمایه داری و حافظ کل بازی هستند. رذالت ها، خشونت، توحش و درندگی اکثر بازیکنانِ سبزپوش در روند بازی ها و مجریان لباس صورتی سریال اسکوئید گیم، در چارچوب یک بازی کلان و قوانین آن صورت میگیرند. درست مثل توحش ضد انسانیِ حاکم بر جوامع سرمایه داری و دولتهای حامی آن که در بستر یک روابط تولیدی-اجتماعی غول پیکر جهانی جریان دارند. اگرچه که مرگ و جان دادن بازیکنان سریال، دست مایۀ تفریح و سرگرمی «تماشاگران ویژه ای» از کشورهای مختلف است که بر سر جان آدمها شرط بندی میکنند و به قول رئیس (شخصیت اصلی هماهنگ کنندۀ کل محیط بازی و تأمین کننده امنیت جزیره) «بازیکنان این بازی، اسبهای شرط بندی آنها هستند». و باز درست مثل کلان سرمایه داران و قدرتهای بزرگ امپریالیستی که در بازی بزرگ تولید سرمایه دارانه و بحرانهای ادواری اقتصادی و مالی و جنگهای برآمده از آن، بر سر جان میلیونها نفر قمار میکنند. همان تماشاگران ویژۀ وی.آی.پی که ماسکهایی به شکل حیوانات دارند تا قانون جنگلِ حاکم بر کل بازی (جهان) را نمادپردازی کنند. بیایید آن محفل بازی های ویژۀ دو مرحلۀ آخر سریال را با نشستهای گروه ۸ یا گروه ۲۰ تشبیه کنیم.

تضادمند بودن کل بازی بزرگ و تمامی بازی های شش گانه یکی دیگر ازویژگی های سریال است. تضاد میان بازی های کودکانۀ ساده ای که همزمان مرگبار هم هستند؛ تضاد میان «خوشبختی» ناشی از بردن جایزۀ کلان و نیستی و فنا شدن بازیکنان. با مرگ و حذف هر کدام از ۴۵۶ بازیکن، به میزان جایزه و پول زندگان افزوده میشود؛ تضاد بازی هایی که از یک طرف قانونمند هستند و از طرف دیگر به شدت فاکتور شانس و تصادف در آنها نقش دارد. مثل تضادمندی شیوۀ تولید سرمایه داری که از یک سو اوج تولید اجتماعی شده را نمایندگی میکند و از سوی دیگر مالکیت خصوصی را؛ یک طرف آن سازمان یافتگی و تمرکز است و طرف دیگر به شدت آنارشیک و پُر هرج و مرج. این وحدت اضداد در طراحی صحنه و رنگهای سریال هم به شکل نمادین به تصویر کشیده شده است. همانند آن محوطۀ مملو از پله ها و دالانهای پیچ در پیچی که بازیکنان قبل از هر بازی در فضایی آرام همراه با موزیکهای ملایم از آن عبور میکنند تا پا در میدان دیگری از مرگ و زندگی بگذارند. ایدۀ آن راهرو و محوطه از نقاشی «نسبیّت» اثر هنرمند هلندی اسکر (Escher) گرفته شده است که در عین بی نظمی و آشفتگی و مارپیچی بودن، دارای یک نظم بنیادین است.

سریال به لحاظ محتوایی برخی دیگر از خصلتهای مهم سرمایه داری را هم عریان و افشا میکرد. اینکه تمامی توحش و فاجعه ای که در سراسر بازی ها جریان داشت، در بستری کاملا «دمکراتیک» و «رقابت برابر» صورت میگرفت. تمامی بازیکنان با خواست و اراده و میل خود به این بازی مرگبار پا گذاشتند. آنها در تمام فرایند دردناک پیش رفتن بازی، این فرصت را داشتند که اگر اکثریت بازیکنان موافق بودند، بازی را تمام کنند. حتی در لحظۀ سرنوشت ساز قسمت دوم وقتی که قرار بود با رأی اکثریت بازی ادامه پیدا کند و یا تمام شود، طراح اصلی بازی که خودش هم در صف بازیکنان بود به خواست اکثریت مبنی بر تمام شدن بازی رأی داد. لباس صورتی های مجری نظم و قوانین بازی، تلاش میکردند از هر گونه فرایند «غیر دمکراتیک» یا تحمیلی یا رقابت نابرابر میان بازیکنان جلوگیری کنند. آنها کسانی که قصد کلک زدن یا تحمیل ارادۀ خود به دیگر بازیکنان در چارچوبی خارج از قوانین بازی داشتند را مجازات میکردند. در سکانسی از قسمت دوم که یکی از بازیکنانِ طرفدار تمام شدن بازی به طرف یکی از کسانی که رأی مثبت مبنی بر تداوم بازی داده است حمله کرد و کوشید او را به زور وادار به دادن رأی منفی کند، لباس صورتی ها فرد مهاجم را با اسلحه تهدید کرده و میگویند: «ما از هیچ حرکتی که مانع از این روند دمکراتیک بشود، چشم پوشی نخواهیم کرد». بنا بر این شرایط یک «رقابت عادلانه» و دمکراتیک کاملا بر بازی حاکم است.

اما تمام مساله این است که این بازی مرگبار و خونین در همین روند رقابت برابر و دمکراتیک صورت میگرفت و فاجعه و تباهی نه در نحوۀ ناصحیح یا ناعادلانۀ انجام بازی ها، بلکه در ذات و نفس آن بازی خون و جنون بود. درست مثل شیوۀ تولید سرمایه داری که در ظاهر هیچگونه جبر سیاسی یا اجتماعی، کارگران را وادار به فروش نیروی کارشان نمیکند و آنها کاملا «با اختیار خود» پا به عرصۀ «مبادلۀ برابر» با کارفرمایان میگذارند. اما مبادلۀ برابر و بهره کشانه ای که به قول مارکس خاستگاه اصلی تمام نابرابری های جامعه سرمایه داری است. آنها که در جامعه طبقاتیِ سرمایه داری فاقد ابزار تولید هستند، کاملا آزاد و مختارند که پا به مبادلۀ نابرابر فروش نیروی کارشان به سرمایه داران و کارفرمایان نگذارند و یا از گرسنگی بمیرند! جبر اقتصادی آنها را به تن دادن به چنین رابطۀ تولیدیِ بهره کشانه ای وادار میکند. مثل تمام بازیکنان سریال اسکوئید گیم که تحت فشار بدهکاری یا بیکاری و فقر با پای خود به آن معرکۀ مرگ قدم میگذاشتند.

سریال نشان میداد بازی خونین و هولناکی که پشت دربهای بستۀ جزیرۀ حفاظت شدۀ محل بازی ها انجام میشد، ماکت و نمونۀ کوچکی از روابط ضد انسانی ای است که در جامعۀ کره جنوبی و در سراسر جهان جاری است. در همان قسمت دوم که قرار بود بازیکنان رأی گیری کرده که بازی را ادامه بدهند یا به اتمام برسانند، اولین کسی که با گریه درخواست پایان بازی و بازگشت به شهر را کرده بود، پس از اطلاع از مبلغ جایزه، نخستین بازیکنی است که میخواهد بازی را ادامه بدهد و استدلال میکند که «آن بیرون هم همه چیز به اندازۀ اینجا مزخرف است». کما اینکه در قسمت پایانی در سکانسی که شخصیت اصلی سریال به آرایشگاه رفته است، گزارش تلویزیون چنین روایت میکند که میانگین بدهی خانوارهای کره جنوبی افزایش پیدا کرده و وامهای مسکن و غیره خبر از یک دور دیگر بحران و بی کاری و ورشکستگی میدهند. همان قمارهای اقتصادی هولناکی که خصلت نمای پویش پر هرج و مرج و کور شیوۀ تولید سرمایه داری هستند و با هر تکان و فراز و فرودی، میلیونها نفر در سراسر جهان را به ورطۀ فلاکت و تباهی کشانده و البته در این «رقابت عادلانه» برای اقلیتی فرصت و امکان آن هست که به شرط دریدن دیگران یا پرتاب کردن آنها و حذفشان، به جوایز نفیس این رقابت دست بیابند!

کارگردان کوشیده است شخصیت پردازی ها و تنوع کاراکترهایش در خدمت بر تِم اصلی سریال یعنی بازی و قوانین بنیادین آن باشد. ما شاهد تنوعی از کاراکترهای مختلف هستیم که بنا به ویژگی های شخصیتی، پیشینۀ تاریخی، ملی، خانوادگی و غیره خصلتهای متنوعی دارند، اما همۀ آنها و تنوعات شخصیتی شان محصور و متأثر از قوانین وحشیانه و منطق خونین کل بازی است. در سراسر سریال مجموعه ای از هراس، حقارت، تردید، رذالت، وحشی گری، بی رحمی، از خودگذشتگی، خیانت، توسل، ترحم، وقاحت، از خودبیگانگی و دیگر صفات عمدتا منفی و گاها مثبتی را میبنیم که بر بستری از خون و شرایط بی نهایت ویژه ای در جریان بازی ها از سوی کاراکترهای مختلف سریال انتخاب یا نشان داده میشود.

اما در این مورد نیز میتوان دید که چگونه قواعد رقابت مرگبار بازی (و همچنین قوانین رقابت سرمایه داری در دنیای واقعی)، انسانها را در موقعیتهایی قرار میدهند که میتوانند شدیدترین رذایل یا نیکی ها، خودپسندی ها یا از خودگذشتگی ها را بروز بدهند. این همان موقعیت متضاد و پارادوکسیکالی است که در جامعه هر روزه یا ادواری در مقابل ما قرار میگیرد. سریال اسکوئید گیم بدون آنکه به ورطۀ فرشته یا اهریمن سازی از کاراکترهایش بیافتد، انسانهای باورپذیری و آشنایی را نمایش میدهد که بنا به شرایط و همچنین انتخابهای فردی، تباه ترین حقارتها و والاترین فداکاری ها را به انجام میرسانند.

در این میان، شخصیت چو- سانگ- وهو بارزتر از دیگران، فرایند دگردیسی نزولی و اضمحلال خصلتهای نوع دوستانه و شفقت آمیز را ترسیم میکند. او نخبۀ باهوش، توانمند و متشخصی است که به علت ورشکستگی و بدهی بالا پا در این بازی میگذارد تا بتواند به همسر و مادر پیرش کمک کند. سانگ وهو اگر چه در بازی اول به دوست دوران کودکی اش سونگ- جی- هو (شخصیت اول) کمک کرده و جان او را نجات میدهد و بعد یک مهاجر متواری پاکستانی را در گروه شان میپذیرد، اما در پروسۀ بازی به طور کامل تن به ایدئولوژی و اخلاقیاتِ «اول من» و «فقط من» میدهد که ذاتی بازی ها و ایضاً ذاتی ایدئولوژی و اخلاقیات سرمایه داری است. او به مرور در چنان ورطه ای از شرارت خودپسندانۀ بازی می افتد که در ادامه وی را به یکی از منفی ترین شخصیتهای سریال و همپایۀ شخصیت جون- دوک- سو رئیس یک باند مافیایی تبهکار تبدیل میکند که از آغاز تجسم و نماد رذالت و تبهکاری است. سانگ وهو به تبعیت از ضرورتهای رقابت مرگ یا موفقیت به راحتی از پذیرش «ضعیفترها» در گروهش خودداری میکند، بعد به نزدیکترین متحدش یعنی محمد علی به وقیح ترین شکل ممکن خیانت کرده و باعث مرگ او میشود، برای اول شدن دیگر بازیکنان را به سوی مرگ هُل میدهد و کانگ- سائه- بیوی مجروح (زن جوان پناهنده از کره شمالی) را به قتل میرساند. سانگ وهو چنان در چنبرۀ قوانین بازی گرفتار میشود که به گمان من در صحنۀ آخر که دوستش با صرف نظر کردن از چهل میلیون دلار جایزه میخواهد او را از مرگ محتوم نجات بدهد، با دست زدن به خودکشی مانع از به هم خوردن بازی و فراجام آن میشود.

کارگردان در یکی از هوشمندانه ترین سکانسهای سریال، آنجایی که تماشاگران وی.آی.پی در اتاق مخصوصی نشسته اند تا از صفحۀ یک مانیتور بزرگ مراحل خونین پنجم و ششم بازی ها را نظاره کنند، به ما تماشاگران نشسته در خانه چنین القا میکند که گویی در سراسر این بازی مرگبار ما هم در جایگاه وی.آی.پی بودیم! حالا برای یک لحظه از اتمسفر سینمایی سریال بیرون بیایید؛ به اخبار و ارقام و اعداد و تصاویری فکر کنید که در همین چند سال اخیر شنیده یا خوانده یا دیده اید: به هشتصد میلیون گرسنه در جهان، به کودکان سوریه و غزه که در آتش سوختند، به اردوگاه ها و زندانهای سین کیانگ و گوانتانامو و اوین و آشویتس، به زنان کارگر بنگلادشی که زیر آوارهای لباس دوزی ها سوختند و دفن شدند، به دهقانانی که بعد از ورشکستگی ناشی از تبعات اقتصاد نئولیبرال در روستاهای هند دست به خودکشی جمعی زدند، به والدینی که در جای جای جهان در اثر فقر کودکان خود را به بردگی یا بردگی جنسی میفروشند، به آدمهایی که از هواپیماهای فرودگاه کابل همین اخیرا پرتاب شدند.

بله ما هر روزه شاهد بازی های خونین نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی هستیم.

 

 

واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی

بخش ۱۷: اصول و فرآیند برنامه ریزی اقتصادی در سوسیالیسم چگونه است

 

در بخش ۱۶ گفتیم، در ادامۀ مجموعه مقالات در باره اقتصاد سیاسی سوسیالیسم که تا کنون با تکیه بر «کتاب شانگهای» پیش برده ایم، به «برنامه ریزی» در اقتصاد سوسیالیستی و نمونۀ انضمامیِ آن در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) خواهیم پرداخت. قبلا، به تبلیغاتِ تحریف آمیز بورژوازی علیه اقتصاد برنامه ریزی شدۀ سوسیالیستی پرداختیم و نشان دادیم که در اقتصاد سوسیالیستی، برنامه ریزیِ آگاهانۀ اقتصادی جای «دست نامرئی» بازار سرمایه داری را می گیرد. اما این برنامه ریزی بر چه اصولی استوار است و فرآیند شکل گیری آن چیست؟

برنامه صرفا یک نسخه «نهاده- بازده» یا یک رشته فرمان های پر طمطراق که «از بالا» صادر می شوند نیست. برنامۀ توسعه اقتصادیِ سوسیالیستی پیش از هر چیز اهداف سیاسی و اجتماعی انقلاب سوسیالیستی را فشرده کرده و به تحقق آن خدمت می کند. یکی از اهداف درجه اول برنامه سوسیالیستی آن است که به توده های کارکن درک عمیق و دقیقی از شرایط جامعه و روابط اقتصادی و اجتماعیِ واقعی میان مردم، کلیت سیستم، قوانین اقتصادیِ آن، تضادها و اهدافش می‏دهد تا آنان را نه بیگانه از فرآیند توسعۀ اقتصادی بلکه کنترل کنندۀ آن کند. به همین منظور «کتاب شانگهای» توسط کلکتیوی از کارگران شانگهای تحت رهبری چن چان چیائو نگاشته شد (تاریخچه این کتاب را در شماره های پیشین گفته ایم و در مقدمۀ کتاب شانگهای توسط ریموند لوتا شرح داده شده است).[۱] در سوسیالیسم، ساختار و کارکرد جامعه در پس پرده  فلاکت پنهان نمى ماند، و آحاد جامعه بر آن آگاهى و احاطه می یابند. نظام اقتصادى و جامعه در کل، دیگر به مثابه پدیده اى خارجى، بیگانه با مردم و مسلط  بر آنان نیست بلکه  آنان به شکل فزاینده اى زمام نظام و جامعه را آگاهانه در دست میگیرند و بر مبناى منافعشان آن را تغییر می دهند.

فصل ششم از کتاب شانگهای تحت عنوان «توسعه با برنامه و موزون اقتصاد ملی» اصول برنامه ریزی سوسیالیستی را گام به گام توضیح می‏دهد. در ابتدای فصل می خوانیم:

هرشکل تولید اجتماعی  با مسئله تنظیم و توزیع کار اجتماعی  روبرو است. یعنی، با مسئله توزیع نیروی  انسانی  (کار زنده) و نیروی  مادی  (کارمادیت یافته) میان سکتورها و شعب مختلف تولید روبرو است. تنظیم کار و تولید اجتماعی  از برخی  قوانین تبعیت می  کند. تشخیص و استفاده صحیح از قوانین اقتصادی  که تولید سوسیالیستی  را تنظیم می  کنند و تفکیک آن از قوانین اقتصادی  تنظیم کننده تولید سرمایه داری، برای  دست یافتن به توسعه تولید سوسیالیستی  با نتایج  بزرگتر، وسیعتر و بهتر و اقتصادی  تر، اهمیت بسیار دارد.

 

در میان پژوهشگران غربی، امری رایج است که بر تجربه چین انقلابی تحت این عنوان که عقب مانده است و هیچ ربطی به جامعه غربی و سنت های «خردگرایانه» و «دموکراتیک» آن ندارد، خط بطلان بکشند. عده ای از سوسیالیست های غربی، چین مائوئیستی را بعنوان یکی از انواع  «اقتصاد استالینیستی آمرانه» طبقه بندی می کنند (تعریفشان از اقتصاد آمرانه استالینیستی آن است که کنترل متمرکز حزبی/ دولتی بر سرمایه گذاری و تولید و بر مدیریت بنگاه ها، اعمال می شد). اما، کمونیست های چینی تحت رهبری مائو، اشکالات مدل ساختمان سوسیالیسم در شوروی را که در ابتدای استقرار چین سوسیالیستی، الگوی حاکم در چین نیز بود مشاهده کرده و با نقد آن، رویکرد جدیدی برای توسعۀ اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی اتخاد کردند. کمونیست های چین، رویکرد منسجم و جدیدی را در پیش گرفتند که هماهنگی مرکزی را با شکل های اداری غیر متمرکز و انعطاف بنگاهی (بدون باز کردن میدان برای بازار و نیروهای قطبی کننده آن)  ترکیب می کرد. نظام برنامه ریزی مرکزی با عدم تمرکز منطقه ای و محلی ترکیب می شد به طوریکه  حتا کوچکترین تعاونی ها را در بر می گرفت و برنامه ریزی با «رفت و برگشت» فعال میان این سطوح، نهایی می شد. به این ترتیب، آنها توانستند برنامه ریزی را با مشارکت و نظارت توده ای ترکیب کنند؛ الویت های اقتصادی را با موضوعاتی مانند رابطه شهر و روستا، بهداشت و جمعیت، و رفاه و حفظ محیط زیست پیوند زنند. اما این تجربه برای بسیاری از پژوهشگران نا آشناست.

 

هدف اساسی برنامه ریزی سوسیالیستی چیست؟ هدف اساسی، حرکت کردن به ورای چارچوب تولید کالائی و پول و ایجاد جامعه ای نوین است و توسعۀ اقتصادی بر بستر این هدف اساسی پیش برده می شود. محک عمده در سنجش موفقیت آن، اساسا این است که آیا مستمرا، درجه کنترل کلتیو جامعه بر فرآیند توسعه اقتصادی افزایش می یابد یا خیر. در این چارچوب، عوامل اندازه گیری مانند کارآئی، بازدهی، و سودآوری نیز به حساب می آید. بنابراین در نهایت، مسئله این است: چه نوع توسعۀ اقتصادی و برای چه هدفی؟

     یک جامعه سوسیالیستی باید منابع تولیدی را بسیج کند و اضافه اجتماعی را به کار اندازد (اضافه اجتماعی آن بخش از تولید اجتماعی است که بالاتر از سطحی می باشد که برای بازتولید جامعه در همان سطح توسعه قبلی ضروری است). هر نوع جامعه ای برای بقای خود باید «اضافه اجتماعی» تولید کند. اما، مسئله تعیین کننده این است که اضافۀ اجتماعی تولید شده در جامعۀ سوسیالیستی، تحت هدایت اصولی تولید و به طریقی مورد استفاده قرار گیرد که دوره به دوره بلندترین گام ممکن را در دست یافتن به «چهار کلیت» بردارد (چهار کلیت: محو کلیه شکاف های طبقاتی، محو کلیه روابط تولیدی که این شکاف ها را ایجاد می کند، محو کلیه روابط اجتماعیِ برخاسته از این روابط تولیدی، محو کلیه افکار کهنه که این شکاف های طبقاتی و اجتماعی را نگهبانی و تقویت می کند).

در جامعه سوسیالیستی، دست نامرئی بازار باید جای خود را به دست مرئی سیاست اجتماعی دهد. «کتاب شانگهای» در زیر عنوانِ «قانون توسعه با برنامه، نقطه مقابل قانون رقابت و آنارشی  تولید است» می نویسد:

 

در هر تولید اجتماعی  گسترده، روابط تنگاتنگ  و وابستگی  متقابل میان بخش های  مختلف تولید، وجود دارد. مثلا، صنعت نساجی  از نظر تامین پنبه مورد نیازش به کشاورزی  و برای  تامین ماشین ریسندگی  و بافندگی  به صنعت ماشین سازی  وابسته است. صنعت ماشین سازی  نیازمند آهن و فولاد است تا بتواند فولاد را به انواع ماشین تبدیل کند. صنعت فولاد سازی  برای  تامین زغال سنگ محتاج معادن است و صنعت ماشین سازی  باید وسائل استخراج و حفاری، ذوب، ورقه سازی  و غیره را تامین کند. کلیه این شرکت های  صنعتی  و استخراجی  برای  گذراندن زندگی  به کشاورزی، برای  نیروی  برق به صنعت برق، برای  حمل و نقل مواد اولیه و کالاهای شان به بخش های  ارتباطات و حمل و نقل نیازمندند. به خاطر روابط وابستگی  متقابل میان شاخه های مختلف تولید و میان شرکتهای  مختلف، ضروری  است که آن ها میان خود نسبت های  درستی  را برقرار و حفظ کنند و برای  تامین نیازهای  شاخه ها و شرکت های  دیگر آنچه را تولید می  کنند، عرضه کنند. در غیر این صورت تولید اجتماعی  کُند شده و یا حتی  دچار وقفه می  گردد.» (شانگهای، فصل ۶)

 

     سیستم سرمایه داری، عالی ترین سطح  تولید اجتماعی را به وجود آورده است. اما در سرمایه داری، تخصیص  کار اجتماعی به طور برنامه ریزی شده، غیر ممکن است. چون هدف تولید، نه تامین نیازهای اجتماعی بلکه سودآفرینی و انباشت سودآور سرمایه است. قانون «انبساط بیاب یا بمیر» قانونی است که بر تولید سرمایه داری حاکم است. هر سرمایه دار در واکنش به تغییرات خود به خودی  در قیمتهای  بازار، مرتبا سرمایه را از این بخش به آن بخش منتقل می  کند و نه تنها زیست و حیات انسان ها را زیر پا می گذارد بلکه محیط زیست را هم غارت می کند. توسعه اقتصادی در سرمایه داری، تناسب معقول میان بخشهای  مختلف تولید را غالبا به هم می  ریزد. وقتی  این تناسب بر هم می  خورد، به طور خودبخودی  از طریق نابودی  توانایی  های  تولیدی، دوباره به طور موقت تناسب برقرار می  شود. لنین این ماجرا را دقیق توصیف می کند: «سرمایه داری  فقط با بحران می  تواند توازنی  را که مرتبا بهم می  خورد، مجددا برقرار کند.» (لنین، انتقاد ساده لوحانه، کلیات آثار جلد سوم صفحه ۶۱۸)

برنامه ریزی سوسیالیستی، جلوی این نوع فرآیند توسعۀ اقتصادی را که با تخریب وحشتناک انسان و محیط زیست پیش می رود و به لحاظ تاریخی عقب افتاده و احمقانه و عین جنایت علیه بشریت است، می گیرد. منتقدین بورژوا به همین علت آن را «آمرانه» می خوانند.

 

برنامه ریزی سوسیالیستی قطعا باید به هزینه ها توجه کرده و تلاش کند  نیروی کار، مصالح، و صندوق ذخایر را به طور اقتصادی مصرف  کند. اما همه اینها تابع سیاست ریشه کن کردن شکاف های طبقاتی و اجتماعی و جغرافیایی و توسعۀ یک اقتصاد موزون سراسری است. برای مثال در چین انقلابی، تصمیم گرفته شد صنایع را در مناطق داخلی کشور که کمتر توسعه یافته بود قرار دهند. دلیل تصمیم گیری فوق این نبود که این کار «کارآمدترین» راه برای توسعه کلی صنایع بود. بلکه  به کاستن شکاف ها و نابرابری های منطقه ای خدمت می کرد. اما زمانی که کارخانه ها در مناطق کمتر توسعه یافته استقرار یافتند، تلاش برای حل معضلات و کارآمد کردن آنها انجام شد.   

     هیچ جنبه از توسعه اقتصادی، هیچ شکل از سازمان اقتصادی، هیچ شکل از سازمان یابیِ فرآیند کار نیست که در چارچوبۀ روابط تولیدی و طبقاتی مشخصی نباشد. پایه ای ترین موضوعات توسعۀ اقتصادی (مانند اینکه چه چیزی تولید شود، چگونه تولید شود، برای چه کسانی و برای چه تولید شود) را نمی توان جواب داد و اصلا نمی توان فهمید، مگر با زبان طبقه. معنای «کارآئی» در سرمایه داری به حداکثر رساندن تولید کارگر و به حداقل رساندن مقاومت کارگر است. اگر این نباشد می گویند اقتصاد «عقلائی» نیست. بنابراین، «عقلائی» بودن اقتصاد در هر سیستمی سنجه های متفاوتی دارد. تاکید بر این که «کارآیی» و «عقلائی» در سیستم های مختلف، معانی مختلف دارد و دادن تعریف دقیق برای آنها در چارچوب سیستم سوسیالیستی، از مولفه های مهم تفکر اقتصاد سیاسیِ مائوئیست ها در چین سوسیالیستی بود. آنها تعریف گسترده تری از مقوله «کارآئی» ارائه دادند که شامل منفعت اجتماعی و تاثیرات آموزشی جانبی و کمک به نیازهای توسعه محلی نیز بود؛ یعنی کارآئی روش های تولیدی، فنونی که استفاده می شد و سازمان کارخانه ای و غیره بر مبنای این تعریف گسترده سنجیده می شد.

     توسعه سوسیالیستی باید مرتبط باشد با چیره شدن بر شکاف میان صنعت و کشاورزی، میان شهر و روستا، میان ملیت ها، میان مرد و زن و میان کار فکری و یدی. سرنگون کردن قانون ارزش/سود از مقام فرماندهی اقتصاد و به جای آن قرار دادن سیاست در فرماندهی اقتصاد، به همین معناست.

 در سطح کلی اقتصاد، مسلما باید از سود، قیمت و دیگر اندازه گیری هائی که سرمایه داری برای سنجیدن کارآئی به کار می برد، استفاده کرد اما نه برای تعیین اینکه سرمایه گذاری کجا انجام شود، چه چیزی تولید شود و نرخ و جهت رشد تکنولوژیک یا هدف فعالیت بنگاه ها چه باشد. زیرا اگر قیمت و سود عمده شود، دولت سوسیالیستی نمی تواند منابع سرمایه گذاری را بازتوزیع کرده و از مناطق ثروتمند به سوی مناطق کم تر توسعه یافته براند.  اگر سودآوری عمده شود، دولت نمی تواند توسعه صنایعی که حامی کشاورزی هستند را تشویق کند.

به نمونۀ چین سوسیالیستی نگاه کنیم: نظام برنامه ریزی، توسعه مجموعه های صنعتی نسبتا کامل و مستقلی را در هر یک از استان های چین تسهیل کرده و خودکفائی در تولید دانه های خوراکی را تشویق می کرد. مجتمع های تولیدی از نوع جدید که در آن صنعت با کشاورزی، محل زندگی و کار، مستقیم تر از گذشته با یکدیگر ادغام شده بودند، بوجود آمد. صنعت چین به طرف خدمت به کشاورزی جهت داده شد؛ در همان حال شبکه های صنعتی و فنی روستائی به مثابه روشی برای مهار کردن ظرفیت های مولد در روستا و کاستن از شکاف های اجتماعی میان شهر و روستا گسترش یافت. در سال ۱۹۷۳-۱۹۷۵، صنایع کوچک روستائی حدود ۶۰ درصد تولیدات سیمان و کود شیمیائی، ۳۵ درصد ظرفیت تولید برق آبی، و ۱۵ درصد تولید فولاد را تولید می کردند. اغلب ماشین آلات و ابزار زراعی بجز سنگین ترین آنها در کارخانه های کوچک و متوسط محلی تولید می شد.

     این سیاست ها الگوهای کهنۀ اقتصادی و توسعه اجتماعی را که طبق آن شهرها بر روستاها حکم می رانند، مردان بر زنان ارجحیت اقتصادی دارند، و کارگران فکری بر کارگران یدی برتری دارند را متوقف کرد و این شکاف ها را در فاصله کمتر از سه دهه به شدت کم کرد. تمایزات میان مهارت های مختلف درهم شکسته شد، پرسنل به طور دوره ای میان مشاغل مختلف جابجا می شدند (و کارخانه ها کارگران را به روستا نیز گسیل می داشتند). آئین نامه ها و قوانین سرکوبگرانه به زباله دانی پرتاب شدند، نظام پاداش که کارگران را به جان هم می انداخت، حذف شد. تکنیسین ها از میان کارگران تربیت می شدند و تکنیسین ها و کارگران در تیم های اختراع و ابداع متحدانه کار می کردند. شکل های مدیریت کلکتیو بوجود آمد و مدیریت ساده شد.

سیاست های برنامه ریزی سوسیالیستی کمک کرد تا چین عمیقا از اقتصاد سرمایه داری جهانی و وابستگی ای که بازار جهانی سرمایه داری- امپریالیسم بر کشورهای موسوم به «جهان سوم» تحمیل می کند، گسست کند. این مسئله ابعاد استراتژیک مهمی داشت و چین را قادر کرد که در مقابل فشارهای سرمایه داری جهانی بهتر ایستادگی کند.

دگرگونی عمیق در نظام اداری از جنبه های دیگر توسعۀ برنامه ریزی شده اقتصاد سوسیالیستی بود. کمونیست های چینی جمعبندی کردند آن نظام اداری که می خواهد از طریق مقررات حکومت کند، نه تنها مجبور می شود به طور افراطی بوروکراتیک باشد بلکه اصلا کار نخواهد کرد. در سال ۱۹۵۷ مائو تاکید کرد، «مقررات به خودی خود کار نمی کند … ذهنیت آدمها باید عوض شود.»[۲] توده های مردم باید اهداف برنامه را درونی کنند اما این امر فقط با درگیر شدن آنها در جدال سیاسی فعال و سرزنده، کسب دانش گسترده ای در مورد کل نظام (قوانین اقتصادی آن، اهدافش و تضادهایش) ممکن است و کمونیست های چین دائما برای تحقق این فرآیند، سیاست ریزی می کردند.

با همۀ این اوصاف، توسعۀ برنامه ریزی شدۀ سوسیالیستی پر تضاد است. تعادل آن دائما تبدیل به عدم تعادل می شود. آن کسانی که  فکر می  کنند می تواند جز این باشد، دچار تفکر متافیزیکی  هستند. تعادل در اقتصاد سوسیالیستی  نیز مانند هر پدیده ای امری نسبی و موقتی است و مرتبا برهم می خورد و دوباره باید برقرار شود. عوامل گوناگونی تعادل را برهم می زنند. مانند، موانع و اخلال هائی  که خط های  بورژوائی  و رویزیونیستی  به وجود می  آورند‎؛ بخش های مختلف اقتصادی، به طور ناموزون توسعه می یابند؛ تغییرات جوی و طبیعی تعادل را بهم می زند؛ آگاهی انسان از مسائل عینی و تضادهای هر دم ظاهر شونده عقب می افتد و غیره. اما بزرگترین تضادی که در برنامه ریزی سوسیالیستی و توسعه سوسیالیستی وجود دارد خصلت دوگانۀ اقتصاد سوسیالیستی است. به عبارت دیگر همان طور که «کتاب شانگهای» در زیر عنوان فصل ۶ می گوید: «قانون ارزش[۳] هنوز برتولید سوسیالیستی  تاثیر می  گذارد». و تولید سوسیالیستی، تا اندازه ای، هم تولید اجتماعی  مستقیم است و هم تولید کالائی.

اقتصاد برنامه ریزی شدۀ سوسِیالیستی  آغاز دورانی  است که انسان شروع به ساختن آگاهانه تاریخ خود می  کند. اما کامل شدن این فرآیند تنها با غلبۀ فرآیند کمونیسم در کل جهان، میسر است.

در شمارۀ آینده به تاثیرات قانون ارزش و این که برنامه ریزی سوسیالیستی چگونه می تواند آن را مهار و تاثیراتش را محدود کند خواهیم پرداخت.

[۱] چن چان چیائو از رهبران حزب کمونیست چین در دوران مائو بود که در سال ۱۹۷۶ در سرکوبی خونین، همراه با ده ها هزار انقلابی کمونیست دیگر، توسط بورژوازی نوین که امروز در چین حاکم است، دستگیر شد و در دهۀ ۱۹۸۰ در زندان چین سرمایه داری کنونی در گذشت.

[۲] «انقلاب را دریابید تولید را بالا ببرید و در جبهه صنعت به پیروزی  های  نوین دست یابید» پکن ریویو شماره ۲۸ فوریه ۱۹۶۹ ص ۶

[۳] مضمون قانون ارزش عبارتست از:

(۱)             ارزش کالاها توسط زمان کار اجتماعا لازم که در آن بکار رفته تعیین می  شود.

(۲)              مبادله کالائی  باید  بر پایه اصل مبادله ارزش های  برابر صورت گیرد