بخشی از مقالۀ خط کمینترن در رابطه با جنگ داخلی اسپانیا

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۸ دقیقه

از مجله «انقلاب»، ارگان تئوریک کمیته مرکزی حزب کمونیست آمریکا (۱۹۸۱)

ازآنجاکه شکل اصلی مبارزه طبقاتی دراسپانیا جنگ داخلی بود خط نظامی حزب کمونیست اسپانیا وکمینترن مسائل سیاسی را هم درخود فشرده دارد. اشتباه خواهد بود اگرتصورشود که با وجود یک خط سیاسی صحیح در فرماندهی جنگ داخلی اسپانیا و بدون درنظرگرفتن انقلاب جهانی پرولتاریایی ، پیروزی حتمی بود. نظر ما درست برعکس است: لازم است که کل جنگ از زاویه پیشروی ویا عقب نشینی انقلاب جهانی پرولتاریایی ، که منافعش والاتر از برد وباخت درکسب و حفظ قدرت سیاسی درهرکشور می باشد، نگریسته شود. اما این نیز حقیقتی است که پرولتاریا دراسپانیا با اوضاع نسبتا مطلوبی روبرو شد، که خط حزب کمونیست اسپانیا وکمینترن دراستفاده ازآن عاجزماندند.

درمبارزه نظامی دراسپانیا، تقریبا سه مرحله را می توان دید. مرحله اول از کودتای ژوئیه ۱۹۳۶ وتحولات انقلابی هفته های متعاقب آن آغاز می گردد که تا اوج آن نبردها دراطراف وداخل مادرید درنوامبر ۱۹۳۷ تا مارس ۱۹۳۷ ادامه یافت. این دوره، دوره ای همراه با پیشروی و عقب نشینی بود. با حمله فاشیسم تعدادی از قیامهای مردمی بالاگرفتند اما کلا نیروهای فرانکو ابتکار عمل را دردست داشتند. وتا پیروزی خیره کننده درمادرید درنوامبر و پیروزی جمهوریخواهان درنبرد جاراما وبعدگوادالاجار، که فرانکو را مجبور ساخت نیروهای بیشتری به منظور محاصره پایتخت وارد کند، ادامه یافت. این دوره با اشغال غرب و قسمتی از شمال اسپانیا، توسط فاشیسم، دریک بن بست خاتمه یافت.

مرحله دوم، سال ۱۹۳۷ شامل تصویر پیچیده ای است. بعد ازنبرد مادرید، حزب کمونیست اسپانیا به رهبری سیاسی و نظامی دست یافته ومرکز توجه خود را برساختن یک نیروی مسلح متحد ومنظم نهاده بود. نیروهای فرانکو حمله ایی را بر علیه شمال آغاز کرد و در اکتبر نیروهای جمهوری تسلیم شدند. ارتش خلق جمهوریخواه تا پایان سال آماده بود، اما درعین حال نیرو وکمکهای مادی فراوانی به منطقه ناسیونالیست های فرانکو ریخته شده بود. درضمن روشن شده بود که کمک فوری از غرب دورنمایی ندارد. وکمکهای شوروی هم بخاطر فاکتور های مختلف محدود شده بود. خلاصه اینکه تا ارتش منظم تحت رهبری حزب کمونیست اسپانیا تحکیم یابد، نیروهای فرانکو برتری های تکنیکی و استراتژیکی بسیاری بدست ‌آورده بودند.

درآخرین مرحله که ازدسامبر ۱۹۳۷تا پایان جنگ به طول انجامید ارتش خلق جمهوریخواه با شجاعت عظیمی درمقابل درگیریها و موانع و پیچیدگیهای روز افزون برابرش جنگید. تا پایان ۱۹۳۸ تعداد نیروهای فرانکو بیک میلیون نفر رسیده بود که عمدتا سرباز وظیفه بودند اما درمیان آنها ۵۰۰۰۰ سرباز پرتغالی ،۵۰تا ۸۰ هزار داوطلب ایتالیایی و ۱۳۵۰۰۰نفر مراکشی و پرسنل فنی آلمانی نیز وجود داشتند. درآغاز سال ۱۹۳۸نیروهای ناسیونالیست از نظر سلاح نسبت به جمهوریخواهان دو به یک بودند، اما تا پایان سال ارتش جمهوریخواهان دیگر بدون حمایت سلاح سنگین (توپ وخمپاره ونیروی هوایی )می جنگیدند. در زمره این جنگها می توان از حمله جمهوریخواهان که منجربه تسخیر موقتی تروئل (دسامبر۱۹۳۸) و گذرگاه بزرگ عبرو(ژوئیه ۱۹۳۸)، دفاع از استان والنسیا (۱۹۳۸) وچند نبرد درابعاد کوچکترنام برد. هدف کلیه این نبردها این بودکه خط جبهه را درمقابل فرانکوحفظ کند وبرای امپریالیستها روشن سازد که ارتش جمهوریخواهان همچنان زنده و قادر به نبرد است. هیچگاه یک نقشه استراتژیک برای تغیرتناسب قوا به منظور تدارک برای یک ضد حمله استراتژیک و نهایی وجود نداشت. در واقع نیروهای جمهوریخواه این مرحله را همانند تمام دوره جنگ با استراتژی خریدن وقت در انتظار کمکهای تسلیحاتی ازخارج گذراندند.

شکنندگی موقعیت استراتژیکی فرانکو درماههای اول بخوبی مشهود است نیروهایش بیش از اندازه پراکنده شده بودند و به نحوی پرمخاطره والادولید و ساراگوسا را در دست نگهداشته بودند. در سویل پایگاه قدیمی آنارشیستها و حزب کمونیست اسپانیا ، یک نقطه آسیب پذیر درکنترل ناسیونالیِستها بود. بدنه اصلی نیروهای فرانکو که ازتنگه جبل طارق عبور می کردند در این گلوگاه دربرابرحمله بی دفاع بودند اما همانطور که دیدیم جمهوریخواهان به دفاع از پایتخت پرداختند در حالیکه میلیشیا ذره ذره ازبین می رفت. بسیارشبیه شیوه ای که طبقه حاکمه اسپانیا قیامهای دهقانی را درصدها سال شکست داده بود.

انتقادی که کنگ شنگ ازحزب کمونیست اسپانیا به خاطردفاع تا به آخرازمادرید، می کند تا اندازه ای اشتباه است. او تاحدی این را انعکاس می دهد که گویا دراسپانیا، انقلاب باید اول درروستاها قدرت بگیرد وبعد به محاصره شهرهابپردازد. این شکل جنگ طولانی که انقلاب باید ازدرون یک دفاع استراتژیک طولانی مدت عبور کند تا بتواند قدرت کافی برای تعرض را پیدا کند، درچین ضروری بود اما دراسپانیا چنین نبود و روند تکاملی اوضاع متفاوت از اولی بود نیروهای خلق ازاول مادرید را تصرف کردند وبا اینکه آنرا برای استراتژی جلب حمایت انگلستان وفرانسه لازم می دانستند اما دلایل سیاسی و (نظامی ) کافی برای تلاش درحفظ کنترل برپایتخت موجود بود. درواقع تاثیر سیاسی آن پیروزی بر توده ها (اسپانیا و جهان) فوق العاده بود. اما این هدف دنبال نمی شد. کنگ شنگ دراینجا نکته مهمی دارد نیروهای جمهوریخواه همه چیز را برروی دفاع از مادرید (که درمحاصره فرانکو بود) متمرکزکرده بودند و جرئت فرستادن نیرو برای حمله به نقاط ضعف فرانکو را نداشتند در نتیجه هدف اصلی جنگ را که بقول مائو حفظ خود نبوده بلکه نابودی دشمن است بطورکلی نادیده گرفته بودند.

آنچه بیش از همه درآن شرایط ضروری بود سیاست انقلابی تعرض بود. هر گونه تمرکز نیرویی که می توانست خطوط ارتباطی فرانکو را به نواحی دور افتاده فاشیستها مورد تهدید قرار دهد، عواقب جدی درپی داشت. تعرض به مواضع دفاعی دشمن “آلجسیراس” ونیز صدوربیانیه ای درباره استقلال مراکش جدًا طلب می شد.

نیروی دریایی دردست کشتیرانان رادیکالی که دست به شورش زده بودند می توانست با بستن سریع گلوگاه تنگه ارتباط فرانکو را با نیروی پشت جبهه اش قطع کرده وعلیه فرانکو در”آلجسیراس” عمل کند. اما این حرکت انقلابی در دریای مدیترانه می توانست بریتانیا راکه مدیترانه را”میدان نفوذ”خود می دانست به خشم آورد وحتی باعث درگیری آشکار با اوشود. چرا که بریتانیا کشتی های جنگی خود را درآن ناحیه برای جلوگیری از چنین اتقاقاتی مستقر کرده بود. (درحقیقت کشتی های جنگی بریتانیا در هنگام جنگ ماه مه ۱۹۳۷ بطرف لنگرگاه بارسلون حرکت کردند، احتمالا که اگر جمهوری قادربه کنترل اوضاع نباشد، مداخله کنند.

 با تداوم جنگ قدرت تکنیکی فرانکوجداً مستحکم شد.حتی دراوایل وقتی که نیروهای فاشیست ازنظرتعداد خیلی کمتربودند. با اینحال تعداد زیادی تانک، توپخانه وسلاحهای نسبتایکدست بهمراه مهمات دراختیارداشتند. نیروهای جمهوریخواه که با انواع سلاحهای جمع آوری شده ازمنابع مختلف می جنگیدند اغلب قادر نبودندکه نوع سلاحها را با نوع مهمات منطبق کنند. و بیشترسلاحهایشان آنقدرکهنه بود که عملا استفاده ای نداشت. بعدا آلمانیها، فرانکو را با سلاحهای مدرن و مناسب مثل سریعترین هواپیمای جنگ داخلی “مسرا سمیت”توپخانه، مهیب ۸۸میلیمتری مجهز کردند. بی تجربگی کار جمهوریخواهان را تا حد زیادی مختل میکرد، درحالیکه فاشیستها سلاحهایشان را می توانستند با هماهنگی خیلی بیشِتر و موثرتری بکاربرند.

اما بطوریکه مائو میگوید عقب ماندگی تکنیکی همیشه یکی ازشرایط نیروهای انقلابی است. درتقابل با این مسئله درجنگ چین علیه ژاپن، مائو ارزیابی بسیار متفاوتی را ارائه می دهد:

“نیروهای دشمن علیرغم قوی بودن (ازلحاظ اسلحه بعضی کیفیتهای افرادش و بعضی عوامل دیگر)، از نظر تعداد کم هستند، در حالیکه نیروهای ما گرچه ضعیفند (به همان ترتیب ازنظراسلحه بعضی کیفیتهای افرادمان وبعضی عوامل دیگر) ازنظرتعداد بسیارند بعلاوه این حقیقت که دشمن ما یک ملت خارجی است وکشورما را مورد تجاوز قرار داده است، درحالیکه ما درمقابل تجاوز آنها به خاکمان است که مقاومت میکنیم…” (۱)

مشابها دراسپانیا تعداد نیروهای فرانکو نسبت به جمهوریخواهان هم ازنظرنیروی نظامی (تقریبا تا همان اواخر) وهم درمیان توده ها بسیارکمتربوده و نیرویی سرکوبگر و ایزوله بود. در نتیجه آرایش نیروهای فرانکوبشکل نقاط استحکاماتی بود، که بوسیله گشتی هایی که بین نقاط مستحکم درحرکت بودند، نگاه داشته می شدند و با یک فشارغافلگیرانه (بطوریکه ارتش خلق بارها آنرا ثابت کرد) ضربه پذیربودند. اغلب ممکن بود ناحیه ای توسط نیروهای فرانکو به اشغال در آید اما به خاطرکمبود پرسنل (حتی بعد از اعدام ها و ترورها) قادر به حفظ آن نبودند. واین باعث می شدکه تا مدتها خط ارتباطی بازگشت به پایگاههای امن آسیب پذیرباقی بماند. وبالاخره اینکه نیروهای فرانکو توسط ضعفی به ستوه آمده بودند که امپریالیسم ژاپن دچار آن نبود- با اینکه فرانکو تجاوزگرخارجی نبود ولی وابسته به نیروی قدرتهای خارجی بود وحمایت کشورهای خارجی هم آنقدرها که جمهوریخواهان و حزب کمونیست اسپانیا فکر میکردند محکم نبود. تا پایان ۱۹۳۷، حتی بعد ازسقوط سانتاندر Santanderوشمال، مقاومت غیرقابل انتظار جمهوری ، سیانو Ciano وزیرخارجه ایتالیا را که ازتعرض جمهوریخواهان برای عقب راندن تمام جبهه ناسیونالیستها می ترسید، بطورجدی نگران نموده بود. او در ۱۴ژانویه ۱۹۳۸ گفت”یا ما ضربه اول را وارد می کنیم یا ماهرانه خود را ازدرگیری بیرون می کشیم وبه نقش پیروزی مالاگا Malaga وسانتاندربر پرچممان راضی خواهیم گشت.”(۲)

اما استراتژی دفاعی جمهوری نمی توانست از این تضاد استفاده کند. ایتالیایی ها بعدا تصمیم گرفتند که نه تنها ازآنجا بیرون نکشند بلکه برحمایتشان از فرانکو بیافزایند. درنتیجه جمهوریخواهان در درون این استراتژی دفاعی قفل شدند. بعد ازسقوط شمال درسال ۱۹۳۷جمهوری دیگرتنها درخطوط داخلی می جنگید و شانس خود را برای یک تعرض استراتژیک فوری درآن زمان ازدست داده بودند درحالیکه سرازیر شدن، نیروهای انسانی وکمکها به منطقه ناسیونالیستها برتری تکنیکی آنها را افزایش می داد. ازطرف دیگرحزب نتوانسته بود یک جنبش سیاسی را درمیان توده ها درپشت جبهه بوجود آورد و درنتیجه امکان بوجود آمدن نیروهای کمکی میلیشیا وچریکی کمتر شده بود.

 نمونه رایج عملیات نظامی در جنگ اینگونه بود،که ممکن بود دوره ای طولانی را برای جمع آوری نیروازهردوطرف بگیرد. ارتش خلق جنگ را از راه غافلگیری با بی پروایی صرف آغاز میکرد مقدارمعینی سرزمین تصرف می نمود.آنوقت فرانکو تمام نیروی موجودش را بر روی منطقه اشغال شده متمرکز کرده و ارتش خلق را به هر قیمت برای هر دوطرف، مجبوربه عقب نشینی مینمود. جمهوریخواهان بسختی به جنگ تا آخر برای حفظ این سرزمین ادامه می دادند، چرا که مسئله شکست دادن ارتش فاشیسم نبود. بلکه تحت تاثیر قرار دادن امپریالیستهای غربی (یا منحرف کردن حمله بزرگ دشمن در جای دیگر) بود. جمهوریخواهان به مجرد کسب ابتکار عمل آنرا مجددا به دشمن پس می دادند.

اما کمافی السابق حزب بدنبال پیدا کردن راهی برای تغییر شرایط و بدست گرفتن ابتکار عمل نبود. بطوریکه مائو می گوید:

“در هر جنگی طرفین برای گرفتن ابتکار عمل رقابت می کنند، چه در میدان نبرد، چه در منطقه نبرد، چه در یک منطقه جنگی و یا در کل جنگ، ابتکار عمل به معنی آزادی عمل داشتن برای ارتش می باشد و هر ارتشی که ابتکار عمل را از دست می دهد به موقعیت پاسیو تن در داده و آزادی عمل را از دست خواهد داد، و با خطر شکست یا نابودی کامل روبرو خواهد شد.”(۳)

ارتش خلق با نداشتن ابتکار عمل خود را دقیقا در چنین سراشیبی یافت. چرا حزب کمونیست اسپانیا و جمهوری بخصوص در مراحل اولیه جنگ یعنی زمانیکه با شرایط مطلوبتری روبرو بودند در استفاده از تضادهای اساسی موقعیت نظامی فرانکو، و یافتن راهی برای نابودی نیروهای فرانکو عاجز ماندند؟ بسیاری از مشاورین نظامی کمینترن که برای کمک به جمهوری فرستاده شده بودند ، از عدم کارایی خط نظامی جمهوری آگاه بوده کاملا قادر به بکارگرفتن خط دیگری بودند چرا که تجربه و مهارت عالی ای را در جنگ متحرک سریع و جنگ پارتیزانی هم در جنگ داخلی روسیه و هم در جاهای دیگر (از جمله چین) کسب کرده بودند. اما مسئله اینجاست که استراتژی نظامی در خدمت به کل خط سیاسی و اهداف حزب کمونیست اسپانیا و کمینترن قرار داشت.

بحث استراتژی جنگ خلق بعنوان یک آلترناتیو، خارج از بحث این مقاله می باشد. اما عناصر معینی از یک چنین استراتژی قابل رویت اند از جمله ضرورت به اصرار کمتر درحفظ سرزمینهای تحت قلمرو و نقاط قدرت خود، احتیاج به داشتن سیاستی برای تمرکز نیرو به منظورکسب برترموضعی درعملیات، ضرورت تجربه سپاه دشمن، احتیاج به داشتن یک جنبش سیاسی در پشت جبهه، لزوم داشتن مولفه های میلیشیا و پارتیزان.

ارتش جمهوریخواهان سرسختانه به استراتژی نظامی سنتی چسبیده بود، در شرایط معینی مثل دفاع از مادرید و عبور از عبروEbro ارتش خلق راه دیگری بجز تکیه بر بعضی از اصول اساسی جنگ خلق نداشت. اما در بیشتر قسمتها به روش سنتی آن زمان، یک جبهه محکم را برقرار نمود وسعی کرد نقاط محکم تحت قلمرو خود را به هر قیمتی که شده حفظ کند. ودر استفاده از آژیتاسیون سیاسی در جبهه و پشت جبهه برای تجزیه نیروهای دشمن خودداری نموده و بروی توده ها برای حمایت تدارکاتی تکیه نکرد بلکه تماما برسیستم تدارکاتی سنتی وابسته بود. این مسائل گویای این واقعیت است که جنگ پارتیزانی جزئی از استراتژی جمهوریخواهان نبود.

ارتش جمهوریخواه که در یک قلمرو نسبتا کوچک و تحت محاصره فعالیت می کرد، باید سرزمینهای معینی را در دست نگه می داشت اما در همان حین جا برای نشان دادن انعطافهایی از جمله استفاده عقب نشینی استراتژیک و بر قراری مناطق پایگاهی پارتیزانی در پشت جبهه دشمن یعنی دست زدن به جنگ پارتیزانی موجود بود. منظور این نیست که جنگ پارتیزانی شکل اصلی مبارزه می شد – و حتی منظوراین نیست که بعنوان شکل ثانویه مبارزه آن “حلقه گمشده” جنگ داخلی اسپانیا بود – و همه مسائل را حل میکرد. معذالک عدم وجود جنگ پارتیزانی بعنوان بخشی از استراتژی جمهوریخواهان روشنگر فاکتورهای کلیدی خط نظامی حزب کمونیست اسپانیا و همچنین خطش در مورد انقلاب ارضی می باشد.

جنگ پارتیزانی Guerilla دراسپانیا تاریخی طولانی دارد. خود همین لغت از مبارزات توده ای علیه فرانسه در اوایل قرن ۱۹ مشتق گردیده است. این بخشا به دلیل عوارض بسیار مساعد زمین می باشد. تقریبا تمام قسمتهای کشور از طریق کوهها قابل دسترسی است. بعلاوه شرایط جنگ داخلی حاوی امتیازاتی برای جنگ چریکی بود. فرانکو سعی کرد که تعدادکم نیروهایش را در زنجیره ای از نقاط محکم با تعداد قلیلی گشتی در فواصل موجود بین این نقاط مستقر گرداند و این مسئله آنها را در مقابل حملات نفوذی فوق العاده آسیب پذیر ساخته بود. نیرو های او که در طرفین خطوط ارتباطی طولانی قرار داشتند در عمل به جاده وابسته شده و این آنها را در مقابل تعرض و حرکات ایذایی در پشت جبهه جساس ساخته بود.

جنگهای پارتیزانی خود بخودی در مقیاس بزرگ در استر مادورا Estremadura در گرفت. اما جنگهای پارتیزانی سیستماتیک و متشکل محدود به عملیات تاکتیکی “منحرف کننده”در ارتباط نزدیک با عملیات خط مقدم جبهه بود. بزحمت می توان منبعی را که مدافع این سیاست باشد یافت. استالین، مولوتوف و ورشیلف مشخصا بکارگیری جنگ چریکی را به مثابه یک (و نه تنها) مولفه استراتژیک جنگ در نامه شان به لارگو کابالروLargo Caballero که قبلا بدان اشاره شد (دربخشهای قبلی که دراین نسخه ترجمه نشده است -مترجم) پیشنهاد نمودند. در حالیکه روشن نیست دقیقا تا چه اندازه عملی نشدن این کار مستقیما بخاطر خود حزب کمونیست اسپانیا بود و تا چه حد به خاطر دنباله روی آنان از نیرو های عقب مانده تر بین جمهوریخواهان، اما یک مانع مهم سیاسی برای پیشبرد موفقیت آمیز جنگ پارتیزانی موجود بود. جنگ پارتیزانی با اصل انقلابی تسلیح توده ها ارتباط دارد – و باید بر اساس نقش فعال و آگاهانه تعداد عظیمی از توده ها استوار باشد. چه این واحد ها از جنگجویان “نیمه وقت” تشکیل شده باشند چه از پارتیزانهای حرفه ای ، این شکل از مبارزه اگر بر پایه یک جنبش سیاسی بنا گذارده نشود، نمی تواند گسترش یابد و یا محکم و استوار به پیش رود. بطوریکه یک کادر پائین رتبه حزب کمونیست اسپانیا آنرا رک بیان می کند:

 “اصلا هیچگونه سیاستی در پشت جبهه ها در واقع وجود نداشت. ما همگی نیز مجذوب وظیفه مان درجبهه شده بودیم و (سیاست) به عهده چند تن از رهبران واگذار شده بود تا نظرات حزبشان را در پشت جبهه توضیح دهند و تقریبا هیچگونه جنبش سیاسی توده ای وجود نداشت و این ما را بسیار آسیب پذیر می کرد.”(۴)

روشن است که تاثیر عدم وجود کار سیاسی در پشت جبهه ها دارای اهمیت بسیار زیادتر از مسئله جنگ پارتیزانی بود وآنچه که در این مورد در نواحی پشت جبهه در مناطق خلقی صدق می کرد دو برابردر مورد پشت خطوط فرانکو صادق بود، بخصوص با در نظر گرفتن اینکه خط حزب کمونیست اسپانیا علیه انقلاب ارضی بود. لازم به گفتن نیست که جنبش زیر زمینی در پشت خطوط دشمن، ازجمله جنگ پارتیزانی می توانست تاثیرقدرتمندی در تضعیف روحیه و تجزیه نیروهای دشمن داشته باشد. نه حزب کمونیست اسپانیا ونه هیچ نیروی دیگر ی بپای ساختن سازمانی مخفی که بتواند کار سیاسی را در ناحیه ای که تحت اشغال فرانکو بود، و یا ممکن بود که به اشغال فرانکو در آید، نرفتند. با توجه به اینکه آنها مخالف بسیج و خیزش سیاسی در منطقه پشت جبهه خود بودند تعجبی ندارد که از انجام آن در منطقه تحت قلمرو دشمن عاجز بمانند.

“ارتش خلق” جمهوریخواه

حزب کمونیست اسپانیا بزرگترین منبع”حقانیت”خود را درنظامی بودنش یافت. حزب کمونیست اسپانیا ، خود را به مثابه نیرویی که بیش ازهمه طالب وحدت فرماندهی و اجرای نظم می باشد، بنا نهاد. وبعنوان”بهترین جنگنده برای اسپانیا” مشهور شد. و هزاران نفر از مبارزترین و انقلابی ترین توده ها برچنین اساسی به آن پیوستند. وبیش از هر چیز از طریق نظامی بود که حزب کمونیست اسپانیا راه رشد فوقالعاده خود را یافت. از تعداد ۳۰ هزارنفر درفوریه سال ۱۹۳۶ به بیش از۱۰۰ هزارنفر درشروع جنگ داخلی رسید و تا پایان جنگ تعداد آنها به تقریبا ۵۰۰ هزار نفر رسیده بود.

یک افسرحرفه ایی می نویسد:

“به حزب کمونیست باید به خاطرنمونه بودنش دراعتقاد به دسیبلین اعتبار داده شود. با قبول چنین چیزی نه تنها فوق العاده اعتبارخود را بالابرد بلکه ازنظر تعداد نیز افزایش یافت. افراد بسیاری که می خواستندبرای کشورشان بجنگند به حزب کمونیست پیوستند. بارها اتفاق افتاد که وقتی با کسی که می خواست جبهه را ترک کند، برخورد می کردم از او می پرسیدم چرا تو به حزب کمونیست پیوستی ؟ تو هرگزکمونیست نبودی ؟ اینطورنیست؟ توهمیشه یک جمهوریخواه بودی …

“من به کمونیستها پیوستم بدلیل اینکه منظم بودند و وظایقشان را بهتر از هر کس انجام می دادند.”(۵)

سوسیالیست اولیویرا socialist Oliveira می گوید:

“افسران ارتشی و مقاماتی که حتی یک جزوه مارکسیستی را هرگز ورق نزده بودند کمونیست شدند، بعضی ازروی حساب، بعضی به دلیل ضعف روحیه و دیگری با الهام ازاحساساتی که این سازمان را زنده نگاه داشته بود.”(۶)

انحلال و ادغام میلیشیا وبوجود آوردن یک نیروی نظامی “قانونی ” به مهمترین قسمت سیاست نظامی حزب کمونیست اسپانیا تبدیل شد. بعنوان مثال حزب بازوی مسلح خود یعنی کوینتو Quintoرا منحل نمود، تا بازسازی ودرهمان حال کنترل تشکیلاتی خود برارتش جمهوریخواهان را تامین کند. و در این راه کاملا موفق بود (تا سال ۱۹۳۸بیش از ۶۰% از افسران، بیشترآنهاکمیسر ودرصد بالایی از سربازان ارتش (شاید حدود یک سوم) از اعضای حزب یا هوداران حزب بودند” اما با توحه به اظهارنظر الیویرا احساسات اولیه ای که بسیاری از افراد سیاسی کم تجربه را به طرف حزب کشاند، به خط وجهان بینی مارکسیستی تغییر داده نشد.) اما این ارتش علیرغم اینکه جنبه هایی ازمدل ارتش سرخ شوروی را دارا بود علیرغم اصرارسرسختانه اش بر نبرد، ارتشی بورژوایی بود. آنچه یک ارتش را انقلابی می سازد قبل از هرچیز هدف آنست، که از آن استراتژی ، تاکتیک و خط سازماندهی ای که متکی به توده های خلق و شرکت هرچه آگاهانه ترآنان می باشد ناشی می شود.”ارتش خلق” از بعضی جهات با ارتش سرخ شوروی اشتراک داشت. اشتراکی که تقلید شده بود (بخصوص درابتدا). اما بدون یک خط عمومی انقلابی آن خصوصیات حنبه فرمالیته بخود گرفته و یاکاملاحذف شدند.

سیستم کمیسری فرماندهی “نمایندگان سیاسی ” بر واحد های نظامی یا از محتوای خود خالی شده و یا دربسیاری از نواحی دراواسط جنگ کنارگذاشته شد. نظارت کمیسرها بر افسران که بسیاری از آنها مشکوک به دورویی بودند ضروری بود. اما حتی مهمتر ازنقش سیاسی آنها بود. بطوریکه نماینده کمینترن کارلوس کنتراس (تقریبا التقاطی) آنرا مطرح می کند یک کمیسر بایدکه :

“روح مبارزه جویی آن واحد، آموزش دهنده، مبلغ و مروج آن باشد، اوباید خودش را در دل، قلب و فکر سربازخلق جا کند…او باید ببیند که احتیاجات سیاسی ، اقتصادی فرهنگی و هنری اش کافی است…”(۷)

حزب کمونیست اسپانیا می خواست برکمیسرها که بیشترشان اعضاء یا هواداران حزب بودند به مثابه ستونی از نفوذش در ارتش، تکیه کند به همین دلیل این مسئله کانون تیز جنگ با جمهوریخواهان شد. تا اواسط جنگ پریه تو Prieto قادرشده بودکه بر مسئولیت کمیسر ها پایان بخشد و یا مسئولیت آنها را بشدت کاهش دهد و بطور کلی اتوریته مطلق افسرانرا احیا کند.

نشانه دیگر رشد یابی خصلت بورژوایی ارتش خلق – وبنابراین نقطه ضعفش – نقش زنان جنگجو بود. وقتی که جنگ شروع شد بسیاری از زنان لباس و اونیفورم میلیشیا را بر تن کرده و برای خود سلاحی یافته به جنگ رفتند. مضافا اینکه زنان مدتها نیروی محرکه جنبش انقلابی اسپانیا بوده اند. داماس روجاس Damas Rojas یکی از خاطرات فراموش نشدنی و درد آورطبقه حاکمه اسپانیا می باشد، او چندین کلیسا سوزی و شورش علیه فرستادن نیرو به مراکش را رهبری کرد. تاثیر دولورس اباروری Ebarruri (لاپاسیوناریا La Pasionaria) از رهبران حزب کمونیست اسپانیا بخشا از این حقیقت ناشی می شد که بنظر می رسید او سمبل این نیرو است.

زنی از ساکنان مادرید فضای متفاوت رابطه بین زنان و مردان در جمهوری را شرح می دهد:

“هوا خیلی تاریک بود ( بخاطر پیِشگیری ازحمله هوایی ) اغلب به میان مردم در خیابانها می رفتم. اما هرگز نشد که مورد آزار قرار بگیرم و یا بهرحال متوجه شوم که من یک زنم. قبل ازجنگ از این قبیل چیزها موجود بود اما حالا دیگر زنان اشیاء نبودند. آنها بشر بودند، افرادی درهمان سطح مردان…..”(۸)

طبقه حاکمه تمام اینها را تهدیدی در مقابل مقدس ترین ایده آل ها ونظم اجتماعی خود می دید. نیروهای فرانکوبسیاری از مردانی را که اسیر می نمود بخصوص آنهایی را که فکر می کرد کمیسر و یا از اعضای احزاب سیاسی و یا بنوعی از رهبران بودند، می کشت. اما آنها سیاست سفت وسختی درمورد زنانی که اسیرمی کردند داشتند: همه را بلا فاصله می کشتند.

حتی درطرف جمهوریخواهان، بودن زنان در سنگر برای بعضی ها غیر قابل تحمل بود. بعد از جمعبندی از نبرد گوادالاجارا در مارس ۱۹۳۷(نبردهایی در اطراف مادرید در اوایل) زنان از جبهه بیرون کشیده شدند.”دولورس اباروری (لاپاسیوناریا) به جبهه ها رفت تا به زنان بگوید که جای آنها در پشت جبهه ها است و در آنجا آنها بیشتر در خدمت جنگ قرار خواهند گرفت. کامیونها به راه افتادند تا زنان را برگردانند. اما یک دوست دوران بچگی من و تعداد دیگری از زنان، آنجا را ترک نکردند، هرگز نفهمیدم که چه برسر دوستم آمد. اما فکر می کنم که در جنگ کشته شده است.”(۹) درارتش خلق جدید که منطبق بر تصورات کهنه افسران جمهوریخواه و فضای رویهمرفته”احترام” بنا شده بود، زنان جنگجو جایی نداشتند.

در واقع چه برسر واحد های میلیشیایی گوناگون که نیروهای سیاسی مختلف اسپانیا را نمایندگی میکردند آمد؟ آنهایی که در نواحی جنوبی آندالوسیا Andalusia و استرمادورا Estremadura بودند تقریبا بلافاصله بدست نیروهای فرانکو افتادند، نیروهای منطقه باسک هرگز به نظم مقامات مرکزی گردن ننهادند، وهمچنین بزودی بیرون رانده شدند (تا پاییز سال۱۹۳۷)سی .ان.تی C.N.T (آنارشیستها) و میلیشیاهای پومیست POUM IST درمقابل”نظامی شدن” توسط دولت مرکزی مقاومت کردند تا اینکه بالاخره آنها بزورتوسط واحد های لیستر فرمانده حزب کمونیست اسپانیا منحل شدند. ارتش منظم که بالاخره در پایان سال ۱۹۳۷ تحت رهبری موثرحزب کمونیست اسپانیا تحکیم شد اساسا به سربازگیری مجدد – نام نویسی – از نیرو های تازه پرداخت، و در واقعیت تنها درمنطقه مرکزی وجود داشت.

خلاصه ی طوریکه گفته شد، حزب کمونیست اسپانیا ارتشی بورژوایی ساخت و آنرا به بورژوازی تحویل داد. بعضی از ژنرالهایش سلطنت طلبهای سابق و بقیه حداقل در آن زمان اعضای حزب کمونیست بودند. اما از نظر سیاسی ارتشی بود که مناسب سیاستهای بورژوازی حفظ سیستم کهنه به این یا آن طریق ساخته شده بود نه برای سیاستهای انقلابی ، نه برای جنگی که تغییر جامعه و محو طبقات و تمایز طبقاتی در سراسر جهان را ممکن می سازد.

امپریالیستها بریتانیایی که در حقیقت ارتشی به این شکل به آنها تحویل داده شده بود تا جایگزین ارتشی که فرانکو بدست امپریالیستهای رقیب سپرده بود شود، نمی توانست توجه شان را جلب نکند. وینستون چرچیل اظهارات زیر در پایان سال ۱۹۳۷ بعد از حادثه بارسلون و انحلال میلیشیا توسط ارتش به اصطلاح خلق، بیان داشت:

“در چند سال گذشته، پیشرفت مشخصی درجهت ایجاد سیستم منظم دولتی و جنگی در خصلت دولت جمهوریخواه اسپانیا خود را همزمان نشان داده است… آنارشیستها با آتش و فولاد سرکوب شده اند….ارتشی دارای وجود یکپارچه، سازمانی محکم و سلسله مراتب فرماندهی تشکیل شده است…وقتی درکشوری ساختمان زندگی اجتماعی و متمدن بوسیله نفرت های اجدادی نابود می شود کشور تنها می تواند برچارچوبی نظامی بازسازی شود…جمهوری اسپانیا با ارتش جدید خود ابزاری را دارد که نه تنها دارای اهمیت نظامی بلکه دارای اهمیت سیاسی است.”(۱۰)

چه نقل قول افشاگرانه ای است! نه تنها ازحزب کمونیست اسپانیا بلکه همچنین از امپریالیستهای انگلیسی که حتی اگر چه حزب کمونیست اسپانیا را به خاطر بازسازی نظم بورژوازی به رسمیت شناخته و مورد تحسین قرار داده اما بیشتر به سود منافع امپریالیستی شان دیدند که خورد شدن جمهوری را توسط فرانکو مشاهده کنند.

حزب کمونیست اسپانیا بحث می کرد که آنها مجبور بودند یک ارتش منظم بسازند چونکه صرفا میلیشیا نمی توانست فرانکو را شکست دهد. آنها به مسائل زیر اشاره می کردند!

“…یک بدنه مرکزی نظامی که بتوان شرایط را در کلیه نبردها از نظر بگذراند، یک نقشه مشترک را فورموله کرده و براساس موجودیت افراد و سلاح و وسایل نقلیه تصمیم گیری کند وجود نداشت…”(۱۱)

این حقیقتی بود که روحیه و جسارت میلیشیا که در جنگ شهرها و روستا هایی که پوشش فراوان داشتند در روستا های باز (بدون پوشش) که مانور هماهنگ را می طلبید کافی نبود. یک افسرجمهوریخواه بعد از دیدار ازجبهه آراگون Aragon بروشنی با هدف داشتن یک ارتش منظم، گزارش می دهد:

“آنها با وجود یک رهبری خوب، وسایل کافی برای جنگ و با انظباط نظامی چه چیزها که می توانستند بدست آورند؟ من اینرا وقتی فهمیدم که از بخشهای مختلف جبهه دیدن کردم. درآن زمان هیچ استحکا ماتی وجود نداشت. یک موضع بزورشجاعت گرفته شده بود، اما از آنجا که هیچکس اهمیتی به تقویت آن نداد در ضد حمله بعدی دشمن، از دست داده شد. از وسایل جنگی بطور صحیح استفاده نمی شد. یکبار من دریکی از مواضع بودم جایی که چندین توپ ۵/۱۰موجود بود اما مهمات نبود. اینها دراختیارستونی قرارگرفته بود که درآن اطراف بود اما از تقسیم کردن آن امتناع می ورزید، اگر چه خود دارای هیچگونه توپخانه ای نبود…

سیستم سنگرها هم مطابق شرایط بود، دیدارسنگرها طوری ساخته شده بود که یک چشم هم به ستون همسایه ای که متعلق به سازمان دیگری بود باشد. وقتی که یکی از رقبا بوسیله دشمن دچارشکستی می شد، مقدارمعینی از رضایت درآنها دیده می شد” (۱۲)

میلیشیا ازنظر قهرمانی هیچ چیزکم نداشت، اما بدون فرماندهی متحد، بدون پرسنل و مواد کمکی و هم آهنگ، نه امکان راه اندازی یک حمله را داشت ونه امکان حفظ یک موضع دفاعی را، حتی رهبر آنارشیستها گارسیا اولیویر Garcia Oliver که سازمانش نسبتا محکم، از سیستم میلیشیا دفاع می کرد مجبور بود که قبول کند:

“آنها (نیروی دشمن) شهر کوچکی را محاصره می نمایند بعد از یکی دو روز تصرف می شود، اما وقتی ما به محاصره دست می زنیم همه عمرمان راآنجا در پشت حلقه می گذرانیم”(۱۳)

اما بجای “ارتش خلق” کاذب چرا حزب کمونیست اسپانیا نمی توانست یک ارتش سرخ واقعی بسازد، ارتشی که در استراتژی نظامی و در سازماندهی داخلی اش، هم قادر به بسیج توده های مردم ( همراه با دیگر اشکال سازماندهی جنگ) و هم قادر به شکست فرانکو و هم قادر به ساختن قدرت سیاسی نظامی باشد وبه پرولتاریا خدمت کرده و سر انجام سوسیالیسم را برقرار سازد؟ چرا چنین ارتشی نمی توانست ساخته شده و درکنار میلیشیای محلی درمنطقه جمهوریخواهان، واحد های چریکی پشت خطوط دشمن و دیگر اشکال سازماندهی تحت رهبری حزب به آموزش مردم و اشاعه خط سیاسی _ ایدئولوژیک انقلابی بعلاوه ایفای نقش اصلی خود یعنی نقش نظامی بپردازد؟

 این استدلال که دیگرنیروی سیاسی حاضر نبود به رهبری حزب کمونیست اسپانیا تن در دهند پاسخی احمقانه است که معمولا به این سئوال داده می شود.

آنارشیٍستها و پومیستها بهرحال از وجود ماشین نظامیشان توسط حزب کمونیست اسپانیا تهی گشته بودند. ممکن است بسیاری از سربازان این سازمانها و دیگر گرایشات “چپ” ازخدمت تحت هرارتشی که بوسیله حزب کمونیست اسپانیا رهبری می شد امتناع کرده باشند، اما حقیقت اینست که امتناعشان از خدمت درارتش تحت رهبری حزب کمونیست اسپانیا تا حدود زیادی با این مسئله گره می خورد، که آنها خواستارچیزی انقلابیتر از آنچه حزب کمونیست اسپانیا پیشنهاد می کرد، بودند.

این حقیقتی است که اگر حزب کمونیست اسپانیا این ارتش را تحویل آزانا، پریه توو دیگر نیروهای بورژوازی نداده بود ممکن بود آنها تشکیل ارتشهای جداگانه تحت رهبری خودشان را تشویق می کردند. بهرحال این مسئله باید ازنقطه نظر هدف نگریسته شود. بطوریکه مائو گفت: “بدون ارتش خلق، خلق هیچ چیز ندارد”(۱۴) دربرابر ظهور ارتشهای متفاوت زیر پرچمهای سیاسی مختلف در آغاز جنگ، پدیده ای که تحت هر شرایطی که بورژوازی کنترل را از دست داده و پرولتاریا هنوز آنرا بدست نیاورده باشد ممکنست بوجود آید. حزب کمونیست اسپانیا بحث می کرد که فرانکو را تنها با اتحاد برحول وسیعترین مبنای مورد قبول یعنی جمهوریخواهی می توان شکست داد. اما بدون داشتن ارتشی تحت رهبری پرولتاریا و حزبش تنها نتیجه ممکن جنگ داخلی نتیجه ای بود که به طریقی توسط امپریالیستها معین می گردید. بدون چنین ارتشی کسب قدرت سیاسی – انقلاب – مطرح نبود. بنابراین ساختن ارتشی انقلابی و مستقل دردست پرولتاریا مسئله اصول بود. درعین حال چرا حزب نمی توانست برای گرفتن رهبری کل جنگ علیه فرانکو مبارزه کند – منظور رهبری کمونیستی واقعی است – رهبری سیاسی و بر آن پایه رهبری نظامی و نه رهبری بوسیله کمونیستها بر پایه سیاست بورژوازی ؟ اگر چه ممکن بود مشکلات تاکتیکی را با خود به همراه آورد، اما نمی توانست مشکلاتی بدتر از آنچه بخاطر وجود ارتشهای جداگانه تجت رهبری مائوتسه دون و چیانکایشک در چین بوجود آمده باشد. بطوریکه، متذکر شدیم جمهوریخواهان آزانا و جناح راست سوسیالیستها بهرحال با یک جنگ تمام عیار مخالفت می کردند و بطورکلی به مثابه ترمزی در مقابل کوششهای جنگی جمهوری عمل می کردند.

جمهوری خود را در یک جعبه ساخته خود محبوس کرده بود. اتحاد شوروی مقداری کمک نظامی فرستاد و کمینترن کمک های مادی و نیرو ها را سازمان می داد. اما تا زمانیکه جمهوری بطور واقعی “جنگ منظم” را به شیوه بورژوایی به پیش می برد بدون کمک عظیم بریتانیا و فرانسه نمی توانست نیرو های فرانکو را از آنجا که توسط ایتالیا وآلمان پشتیبانی می شدند شکست دهند. این ضعف”ارتش خلق” نبود که حمایت فرانسه و بریتانیا را یک شرط ضروری ساخت، بلکه برعکس: ضعف”ارتش خلق” اساسا ناشی از خطی بود که چنین کمکهایی را ضروری ترین عامل بحساب آورد. بریتانیا بنا بدلایل خودش چنین کمکی را فراهم نکرد و فرانسه را هم نگذاشت که چنین کاری را انجام دهد. بنابراین”استراتژی انگلیسی ” که درقلب استراتژی نظامی حزب کمونیست اسپانیا قرار گرفته بود هیچ چیز نبود مگر نسخه ای برای شکست. در اینجا خط نظامی تابعی از خط سیاسی عمومی بود. بطوریکه همیشه است – و در این مورد خطی اشتباه و فاجعه بار همراه با عواقبی ارتجاعی !

 تاریخ حوادث

۱۴آویل _۱۹۳۱ در پی استفای شاه آلفانسوی سوم، دومین جمهوری اعلام شد.

۵ اکتبر_ ۱۹۳۴ قیام به رهبری سوسیالیستها در آستوریا Asturiaآغاز شد، که دو هفته به طول انجامید.

مه_ ۱۹۳۵ قرار داد دو طرفه شوروی فرانسه آغاز شد.

ژوئیه اوت _ ۱۹۳۵ هفتمین کنگره جهانی کمینترن

اکتبر _ ۱۹۳۵ اشغال آدیسا بابا (اتیوپی ) توسط ایتالیا

 1936

۱۶ فوریه_ جبهه خلق در انتخابات به پیروزی می رسد.

۲۵مارس _ قیام توده ای تصرف زمین در استرمادودا Astremadura به رهبری سوسیالیستها.

۱ آوریل _ به هم پیوستن گروههای جوانان سوسیالیست و کمونیست

۱۷_۲۵ ژوئیه _ کودتا نظامی در اسپانیا و مراکش.

۱۴ اوت _ ارتش فرانکو از آفریقا مارش خود به طرف مادرید را آغاز کرد.

۹ سپتامبر _ کمیته عدم مداخله تحت نفوذ بریتانیا برای اولین بار در لندن تشکیل جلسه میدهد.

۲۳_۷نوامبر _ نیرو های فرانکو در مادرید با نبرد متوقف می شوند.

 1937

۲۴_۵ فوریه _ نیروهای فاشیست در جاراما Jarama متوقف شده متحمل تلفات مهمی می شود.

۱۱_۸ مارس _ نیرو های ایتالیایی در پشتیبانی از فرانکو در نبرد گوداالاجار Guadalajara تارمار می شوند.

۳۱ مارس _ حمله فرانکو به شمال به ویزه کایاVizcaya شروع می شود.

 7_3 مه _ جنگ خیابانی در بارسلون_ آنارشیستها، پوم Poum علیه نیروهای دولت و حزب کمونیست.

۱۹ اکتبر _ با سقوط گیجون Gijon افتادن شمال بدست فرانکو کامل می شود.

 1938

۱۴ آوریل _ نیرو های فرانکو به مدیترانه می رسند. جمهوری دو قسمت می شود.

۲۴ ژوئیه _ ارتش خلق ضد حمله ایی بر عبرو Ebro راه می اندازد.

۳۰ سپتامبر _ قرارداد مونیخ امضا شد.

۲۸ اکتبر _ تظاهرات خداحافظی بریگارد بین المللی در بارسلون.

۱۶ نوامبر _ نیروهای جمهوری در عبرو شکست خوردند، و در عرض رودخانه با تلفات سنگینی عقب نشینی کردند.

 1939

 26 ژانویه _ حمله فاشیستها برای اشغال بارسلون موفق می شود.

۲۷ فوریه _ بریتانیا و فرانسه دولت فرانکو را برسمیت می شناسند . آزانا Azana استفا داده و آنجا را به قصد فرانسه ترک می کند.

۱۲_۶ مارس _ گروه کازادو Casado کودتای بر علیه دولت حزب کمونیست_ نگرین Negrin را بر پا می دارد.جنگ بین نیرو های تحت رهبری کازادو . حزب

 کمونیست در مادرید.

۲۷ مارس _ فاشیستها مادرید را اشغال می کنند.

۱ آوریل _ فرانکو پایان جنگ را اعلان می کند. آمریکا فرانکو را برسمیت می شناسد.

اوت _ قرار داد عدم تجاوز بین آلمان و شوروی

سپتامبر _ آلمان لهستان را اشغال می کند. جنگ جهانی دوم “رسما” آغاز می شود.