آنچه یک انترناسیونالیست در انقلاب ایران دید

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

از نشریه حقیقت ارگان اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) دور دوم. شماره ۱۴ اسفند ۱۳۶۷

یادداشت های زیر گوشه هائی از مشاهدات یکی از رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا است که در روزهای متعاقب انقلاب ۵۷ در ایران بسر میبرد. این خاطرات بعدها در شماره های مختلف نشریه “کارگر انقلابی” منتشر شد.

***

ذبیح الله کارگر ساختمانی میگوید: من همیشه از این متعجب بودم که چرا ما اینقدر فقیریم و بیشتر و بیشتر ماهیت رژیم شاه را فهمیدم. اما ما باید از دانشجویان متشکر باشیم. آنها پیشرو بودند. آنها بما در مورد چهره واقعی رژیم و چیزی که در ایران جریان داشت میگفتند. ما حالا امپریالیستها و سرمایه داران که برای آنها کار میکنند و همه پولها مال آنهاست را میشناسیم. من از بچگی کار کرده ام اما سرمایه داران چه؟

***

یک مهندس شرکت تلفن بمن میگوید من خودم را از لحاظ سیاسی پیشرو میدانستم. اما وقتی کارگران نفت آذرماه سال گذشته خواست سرنگونی شاه را جلو گذاشتند فکر کردم اینها دیوانه اند. من فقط مطالباتی مثل آزادی زندانی سیاسی در نظرم می آمد اما سرنگونی دیگر خیلی حرف بود.

***

بالاخره ۵۰ تا از ما سراغ کارکنان شرکت تلفن بل رفتیم. به آنان گفتیم که بایستی گورشان را گم کنند. آنها از ما نیم ساعت وقت خواستند ما به آنها ۵ دقیقه وقت دادیم. وقتیکه آنها با حالت عصبی داشتند شرکت را ترک میکردند فضا از کاغذهای پاره پاره پرونده های شرکت امپریالیستی پر شده بود.

***

۱۰۰ نفر از دانشجویان قبل از قیام به کارخانه رفتند و بحث سیاسی ادامه داری را به پیش بردند. همانجا بود که یک گروه تئاتر مادر را که در مورد انقلاب بلشویکی است اجراء کرد. بسیاری از کارگران اشک میریختند.

***

این مثالها خصلت مبارزه حیاتی که اینک در ایران جریان دارد را نشان میدهد. طبقه کارگر و طبقات تحت ستم در ایران با وظیفه ادامه انقلاب در مقابله با یک جریان ارتجاعی رشد یابنده روبرو هستند. در نبردهای عظیم پیشاروی، از طبقه کارگر ایفای نقش تعیین کننده تر از گذشته جهت پاک کردن ستمکاران و استثمارگران، و بانجام رساندن رسالت تاریخی یعنی محو ستم و استثمار طلب میشود. وقتی با کارگرانی مانند ذبیح الله صحبت میکنم او اشتیاق سوزان برای فتح چنین قله هائی را بیان میکند. خانواده ذبیح الله از من میپرسد که چرا در مورد ایران حساس هستم و از انقلاب ایران حمایت میکنم. جواب میدهم برای اینکه مبارزات کارگران و ستمدیدگان آمریکا علیه همان امپریالیستهائی است که آنها را به بند کشیده و فکر میکنم که امپریالیسم دشمن مشترک مردم سراسر جهان است. ذبیح الله بدون تامل جواب میدهد: “خب، پس فقط باید یک کار کرد. باید امپریالیسم را از چهره جهان پاک کنیم.”

***

یک شکل ظاهراً رادیکال برای منحرف کردن توجه کارگران بسوی ملاحظات تنگ نظرانه اقتصادی از سوی برخی گروه های چپی جلو گذاشته میشد. بدین صورت که کارگران به “گرفتن کنترل کارخانه ها” دعوت میشدند. این خط سندیکالیستی “چپ” آنجا که به اجراء گذاشته میشد هم از لحاظ سیاسی و هم اقتصادی به شکست میانجامید. زمانیکه کمیته های کارگری در برخی از کارخانه ها که خوابیده بود یا ورشکست شده بود امور را بدست خود میگرفتند قادر به ادامه این کنترل نبودند چراکه نیروهای بزرگتری در کار بودند. خود این مسئله به بسیاری از کارگران نشان داد که از لحاظ بنیادین نمیتوان اقتصاد را بازسازی کرد و واقعاً از امپریالیسم برید مگر آنکه مبارزه انقلابی با هدف قرار گرفتن قدرت سیاسی در دست توده ها تحت رهبری طبقه کارگر تداوم یابد.

***

آنها از ما میپرسیدند چرا میخواهید به تظاهرات بروید و ما به آخوندها و شوهرانمان و پسرانمان میگفتیم اگر مردها میتوانند تظاهرات کنند و اگر همسایگانمان میتوانند تظاهرات کنند چرا ما نتوانیم؟ آنها بما جواب رد میدادند اما ما باز هم اصرار میکردیم و میگفتیم اگر ما را با خودتان نبرید خودمان بتنهائی خواهیم رفت و بالاخره آنها میگفتند شما نمیتوانید سریع بدوید و بخاطر همین میتوانید کشته شوید. اما یک عمر تحقیر و بندگی در ذهنمان آتشی بپا کرده بود. ما محکم ایستادیم و گفتیم میدانیم که ممکن است کشته شویم اما ما آزادی خود را میخواهیم و بهرصورت خواهیم رفت! ما راه خود را بزور بسوی انقلاب هموار کردیم!

***

انقلاب بما خیلی چیزها آموخت، بما آموخت که میتوانیم در صف اول باشیم و نباید به وظایف خرد قانع شویم بلکه باید در هر مقطع از مبارزه از سنگر گرفته، تا حمله به پادگان تا برداشتن سلاح شرکت جوئیم.

***

جمعیت گرداگرد خانه ای پایین خیابان ایستاده بود. هما به کوچه دوید. افراد کمیته اسلامی محل و یک آخوند با مردم طرف شده بودند. “نباید اینجا جمع شوید. اینجور اعتراضات ضدانقلابی است.” زنی فریاد زد: “بعد از انقلاب هم کسی ما را آدم حساب نمیکند!” هما خود را بدوستش رساند و از او پرسید چه خبر است؟ قضیه آن بود که چند زن از یکی از گروه های چپی (جمعیت زنان مبارز) در محل بودند و یک کلاس بهداشت برای زنان برقرار کرده بودند. کمیته مسئله را فهمیده و آنها را در خانه ای بدام انداخته بود. اما زنان محل کوتاه نیامدند و به محافظت از آنها برخاستند. هما در مورد جمعیت زنان مبارز چیزهائی میدانست. آنها قبلا هم به محل آمده بودند و علیه مناسبات کهن و آخوندهای مدافع این مناسبات صحبت کرده بودند. آنها از هما و همسایگانش خواسته بودند که جرات فکر کردن درباره آنچه مورد تنفرشان است را بخود بدهند و جرات کنند که این اوضاع را عوض کنند. آنها محافل بحث درباره سرمایه داری، فئودالیسم، بردگی زن و انقلاب را برقرار کرده بودند. هما بحثهای مربوط به مسئله زن و بقیه ستمدیدگان، بحثهای در مورد سازمان یافتن برای ادامه انقلاب دمکراتیک را بخاطر داشت. جلسات مطالعه، مراکز بهداشت، و امثالهم هم در کار بود که بنظر هما بیشتر از آنکه قصد خدمات در بین باشد، درگیر کردن زنان در جنبش سیاسی را مد  نظر داشت.

هما مثل بیشتر زنان فقیر از روی عادت به اسلام اعتقاد داشت اما از کمیته بدش می آمد.  سپس با حرفهای این زنان انقلابی در گفتگوهای نزدیک بیشتر آشنا شد. “آنها حقیقت را میگفتند. همان چیزی که ما به آن نیاز داریم.” بالا گرفتن سروصدا رشته خیال هما را پاره کرد. این آخوند بود که عربده میکشید: “اگر شما حرف اینها را گوش کنید و قرص ضد حاملگی بخورید و بچه هایتان را بکشید خدا غضب خواهد کرد، اینها کمونیستهای بی خدائی هستند که علیه انقلاب توطئه میکنند!” جمعیت با مشاهده فشار افراد کمیته که می خواستند راه بداخل منزل باز کرده وزنان را دستگیر کنند صف خود را فشرده تر کرد. “اگر صدمه ای به این زنان بزنید جگرتان را درمی آوریم! آنها آدمهای خوب و تحصیل کرده هستند اما حواستان باشد که ما با آنها فرق میکنیم!” قبل از آنکه هما متوجه شود بحرف درآمده است، آن کلمات از دهانش شلیک شد. شرکت او در انقلاب او را بیش از  آنچه میدانست تغییر داده بود. انتخاب بین گذشته بی پناه و امیدهای آینده او را مجبور به پاسخ کرده بود. غریو تایید جمعیت افراد کمیته را بوحشت افکند، پاهایشان سست شد و سپس عقب نشینی کردند. فکر کردند بهتر است مسئله را زمانی دیگر دنبال کنند. جمعیت پراکنده نشد و شادی و هیجان ادامه یافت.

***

بسیاری از بازدیدکنندگان اخیر از کردستان با این واقعیت روبرو میشوند که مردان در خیابان با مهمات، اسلحه، قطار فشنگ و نارنجکهائی که به فانوسقه هایشان آویزان است، قدم میزنند و خیلی طبیعی است که با زنان کردی برخورد کرد که کودکی را در بغل گرفته و کلاشینکفی بر دوش دارند. و کمی دورتر در تپه ها، مسلسلها، سلاحهای ضد تانک و آتشبارهائی که از ارتش شاه به غنیمت گرفته شده است بچشم میخورد. هیچکس در کردستان گمان نمیکند که انقلاب به پایان رسیده است.

***

مقر انقلابی که در سنندج بجای ژاندارمری قدیم درست شده است موج میزند از فعالیت. در یک اتاق ۴۰ زن و مرد هستند و دارند تکامل جامعه را می آموزند. در اتاقی دیگر ۱۲ نفر دور هم نشسته اند و دارند درباره چگونگی بسیج دهقانان برای تشکیل انجمنهای دهقانی و مصادره زمینهای فئودالها و اداره امور روستا بحث میکنند. یکی از آنان میگوید: “این تشکیلاتهای دهقانی خیلی اهمیت دارند. اما مهمترین وظیفه ما ارتقاء آگاهی دهقانان است.” در همین موقع یک گروه از دهقانان به مقر میریزند. یک سری از فئودالها آنها را تهدید کرده اند که به آنها حمله کرده و محصول درو شده جدیدشان را غصب خواهند کرد. “جمعیت” الان باید اسلحه بردارد و به کمکشان برود. اعضاء “جمعیت”  تحت رهبری یکی از اعضاا شورای شهر سنندج فوراً دست بکار میشوند.

***

انقلابیون به دهقانان در جنگ علیه ملاکین و بخاطر ایجاد تشکیلاتهای اعمال قدرت سیاسی توده ای یاری رساندند. در جریان اینکار آنها توجه خاصی به ارتقاء عمومی سطح سیاسی دهقانان مبارز از طریق بحث و مطالعه وضعیت طبقات مبذول داشتند. وقتیکه با یکی از دهقانان کرد درباره مبارزات جاری در روستایش به بحث مینشینیم، ثمرات کار کمونیستی آشکار است: “فکر نکن که ما فقط نگران مسائل این روستا هستیم. نه ما نگران مبارزه مردم در همه کشورهای جهان علیه امپریالیسم هستیم.”

***

کاک صلاح شمس برهان (یکی از رهبران تشکیلات پیشمرگان زحمتکشان) بمن میگوید: “خودمختاری واقعی، یا حق تعیین سرنوشت یا حتی بدست آوردن خواسته های که هم اکنون از طرف “هیئت نمایندگی خلق کرد” جلو گذاشته میشود، بدست نخواهد آمد مگر آنکه انقلاب دمکراتیک ایران تحت رهبری پرولتاریا بانجام رسد و به پیروزی کامل انجامد. اما در عین حال مبارزه خلق کرد رابطه دیالکتیکی با انقلاب سراسری ایران دارد و امروز مبارزه خلق کرد پیشتاز مبارزه مردم ایران است.

وقتیکه نیروهای انقلابی کنترل شهرهائی نظیر سنندج را بدست بگیرند به احتمال زیاد قادر به حفظ آن نخواهند بود. بنظر ما شهرها بارها دست بدست خواهند گشت. تابحال ۳ ـ ۲ بار این امر اتفاق افتاده است. نیروهای انقلابی بداخل شهر میروند و پاسداران و ارتش را بیرون میکنند و سپس وقتی ضد حمله های سنگین پیش می آید توده ها و پیشمرگان شهر را ترک میکنند. جنگ اینطور پیش میرود.

اول ماه مه در سنندج جنگ جریان یافت و دو کارگر بشهادت رسیدند. ما همانروز اعلامیه ای انتشار دادیم و در آن از قول کارگر دیگری نوشتیم که در اول ماه مه امسال ما دو شهید به مبارزه جهانی طبقه کارگر تقدیم کردیم.”

***

هیچکس نبود که از جنگ لطمه نخورده باشد. زندگی مردم بطور کل ی و بشدت دگرگون شده بود. امروز در خانه خود بودند و فردا همگی با هم در اردوگاه. بدون آنکه بدانند پس فردا چه میشود. اما اگر کسی پیدا میشد که بخواهد بخاطر این ستمها و رنجها عجز و لابه کند باید خود را از چشم مردم کردستان پنهان میکرد. در میان مردم چیزی بسیار قدرتمند شکل گرفته بود که حکومت بهیچ ترتیب نمیتوانست آن را نابود سازد. چیزی بسیار قویتر از رنجی که آنها متحمل میشدند. وقتیکه یکی از اعضای گروه ما با اندوه از رنج مردم کردستان سخن میگفت یکی از پیشمرگان فوراً حرفش را قطع کرد و گفت ” اظهار تاسف نکن. این انقلاب است، انقلاب هیچ جای تاسف خوردن ندارد.”