شعر کردستان بخش دوم

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

روند شعر نو و تحولات جدید در شعر کردستان

شعر نو در کردستان از دل مبارزاتی رهائیبخش با ورود ایده های نوین به کردستان زاده شد. شعر نو بیان دگرگونی یا انقلاب در فرم بمثابه ضرورتی تاریخی بود. این دگرگونی خود حاصل دگرگونی ذهنی اقشار و طبقات پیشرو علیه نظم کهنه بوده، محدودیتهای قبلی غالب را بدور افکنده و عرصه ای وسیع و گسترده را برای هنر گشود. پرچمدار و پیشرو این تغییر فرم در شعر کردستان گوران بود. فبل از او، شعر کردستان اسیر وزن عروضی، و قالب غزل، قصیده، رباعی، دوبیتی و غیره بوده و بدون شک خالی از پیچیده سازی ، مشکل فهمی، توضیحات اضافی و خیالپردازی بیهوده نبود. البته نمیتوان یکسره نافی تلاش شاعران سبک قدیم بود. یقیناً آثار شاعرانی مشهور چون نالی ـ سالم ـ محوی ـ کردی و بقیه که استادان مکتب کهن بودند و گوشه ای از تاریخ و فرهنگ ادبیات کردی محسوب میشوند را بایستی در دوره خاص خودشان مورد ارزیابی قرار داد.

 بهرحال هنر مثل هر پدیده دیگری دائماً در حال حرکت و پیشرفت بوده و مشخصاً شعر هم دستخوش تغییر و تحولات میشود.

چند سال بعد از فروکش سیلاب جنگ جهانی اول و وقوع انقلاب کبیر سوسیالیستی ۱۹۱۷ روسیه که تغییر شگرفی در صحنه بین المللی ایجاد نمود، خاورمیانه شاهد تکوین جنبشهای ملی بود. رشد احساسات ملی و پایه گیری چنین جنبشی در کردستان آنروز نیز که عرصه خیزشهای فراوان و جنگهای خونینی بود، به یک رشته تحولات فرهنگی پاداد. این وضعیت تنی چند از ادیبان و روشنفکرانی که تشنه شیوه و سبکی نوین در شکل و محتوی هنر بودند را بدور هم جمع کرده آنها را در راه درک و هضم آثار کلاسیک قبل خود و نحوه استفاده از زبان ترکی و فارسی در ادبیت کردی، متحد ساخت، تا رشد و تغییرات جدیدی را در ادبیات کردی باعث شوند. همانها در سال ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ دو مجله کردی را تحت عناوین “یادگاری لاوان” در ۸۰ برگ و دیگری در ۴۰۱ برگ با هدف ترسیم افق پیشرفت به چااپ رساندند. اما در واقع تا ظهور گوران هیچگونه تغییر اساسی صورت نگرفت. تا اینکه گوران با شعر “جلوه ی شانو” یا جلوه ای از یک نمایشنامه متولد شد. گوران در این قطعه، با بیانی شیوا، کلمات کردی را در وزنی تازه و قالبی نو برقص درآورده. “جلوه ی شانو” سر پل شعر نو در کردستان محسوب میشود.

قطره قطره

عود

از قلب پرده میچکد

با زخمه های نافذ تاثیرش

شادی و بخت خوش و شور می فشاند

با افت و خیز ناله دلگیرش.

در سبک کلاسیک شاعر برای سرودن یک شعر با مشکلات عدیده ای مواجه میگشت. او میبایست در مورد قالب و وزن فکر کرده، آنرا آماده ساخته تا بعدأ بتواند شعرش را در آن چارچوب بگنجاند. چارچوبی که بدون شک نوعی قید و بند محسوب می شد و خیلی وقتها درست عکس احساسات، شور و شوق و افکار مستقل هنرمند بود. و کاملا ماهیت اثر را دگرگون میکرد. شعر نو هم ساده تر و روانتر بود و هم اینکه آزادی نسبی در تداوم و انقطاع، ضربه ها و کشیدگی ها و تاکیداتش، احساس شاعر را برهم نزده، آنرا تمام و کمال حفظ میکرد. در شعر نو، وزن از پیش تعیین نمیشد. بقول میاکوفسکی شاعر برجسته دوره متعاقب اکتبر: “تنها شروع شعر که کاملا بر احساس شاعر منطبق است، به آهنگ مجموعه شعر حرکت و جهت میدهد.”

بنابراین اجباری نبود که مثل شهر کهن، کار شاعر دمیدن روح به کالبدی خشک باشد. همانطور مائو تسه دون میگوید: “قالبهای کهن، محدود شدن اندیشه و دشواری فهم را باعث میشود.” از طرفی قافیه خود، خلاقیت شاعر را گرفته و بیشتر وقتش را به خود اختصاص میدهد. خیلی اوقات شاعر بایستی ماهها بدنبال کلمات موزون برای قافیه گشته و در میان دیوان و فرهنگها ویلان گردد.

گوران برای اولین بار، قافیه ها را برهم زد؛ وزن را تغییر داد، و جملات را کوتاه و بلند کرد. درباره هماهنگ کردن شعر نو با زبان کردی شاعر خود میگوید: “بهترین راه برای تشخیص شعر تازه از شعر کهنه، دقیق شدن بر زبان و کلماتی است که شعر را با آن آراسته اند. یعنی به همان اندازه که در یک شعر کردی کلمات بیگانه (فارسی، ترکی یا عربی) آورده شده باشد بهمان میزان آن شعر کهنه است و بالعکس.” باید دانست که این حکم گوران در دوره ای بود که زبان کردی، زیر تسلط زبانهای بیگانه فوق الذکر قرار داشته و شدیدأ شعرا و نویسندگان از آنها متاثر بودند.

اکثر آثار گوران در چارچوب رئالیسم سوسیالیستی رایج در آن سالها میگنجد و زبان شعریش متاثر از ناظم حکمت شاعر انقلابی ترک است. شعر گوران اغلب پیام آور پیروزی و حرکت، و انهدام اژدهای دوران یعنی امپریالیسم بهمراه مرتجعین محلی است. به نمونه ای از آثار وی توجه کنید:

تاریخ مینویسد اینسان

شهامت

اهل دروغ نیست،

میگوید:

بی شک زمانه استعمار

 گوری کند که دفن کند خود را

کنون خواهد کشد به نیش

آن کو شده اسیر به زنجیر انقیاد

اما به ناگهان

بیدار میشوند همه بردگان کار

بسیارتر ز پیش

با شور و اشتیاق کسب رهائی

چه بی امان.

اینک سالها از تحول و پیدایش شعر نو کردستان میگذرد. در این سالهای طوفانزا، ادبیات کردی هم شاهد دوره های رکود و سستی بوده و هم مقاطع رشد و ترقی را از سر گذرانده است. دوره گوران تغییر کرده.

امروز موضوعات، پیام و احساسات ریخته شده در غالب شعر نو، تنها از آن روشنفکران مترقی نیست. بلکه از انقلابی ترین طبقات یعنی طبقه کارگر تا نمایندگان ضدانقلاب و مرتجعین اسلامی حاکم، از این قالب بهره برده و مبلغ شعر نو هستند. بنابراین قالب مورد بحث میتواند هم بیانگر احساسات و اهداف انقلابی باشد، و هم حامل مضامین ارتجاعی، شوونیستی، بورژوا ناسیونالیستی رفرمیستی، مردسالارانه و ستمگرانه. همانطور که یک شاعر کمونیست میتواند ایده های انقلابی و کمونیستی را در قالبی شورانگیز بیان کند، شاعر ضدانقلاب و بورژوا نیز میتواند سموم ارتجاعی و ستمگرانه را در قالبی هنرمندانه ارائه دهد.

زمانی مائو بهنگام سخنرانی از محفل ادبی و هنری ینان اظهار داشت:“ادبیات و هنری که برای بورژوازی ساخته شده، ادبیات و هنر بورژوایی است. و ادبیات و هنری که برای پرولتاریا ساخته شده، ادبیات و هنر پرولتری است. بعضی ها میگویند که ادبیات و هنر مافوق طبقات است، ولی آنها در واقع ادبیات و هنر بورژوایی و علیه ادبیات و هنر پرولتری موضع میگیرند.”

“هنر در خدمت توده هاست. امروز هرچه که اصالتاً توده ای باشد، ضرورتاً از طرف پرولتاریا رهبری میشود.”

“در دنیای امروز هر فرهنگ متعلق به طبقه معینی است و از مشی سیاسی مشخصی ناشی میشود. در واقع هنر برای هنر، هنر مافوق طبقات و هنری که جدا و یا مستقل از سیاست باشد، وجود ندارد.”

بنابراین، گرچه پرولتاریا در جدال ادبی میان کهنه سرایان نافی تحول در شعر، جانبدار نوگرایی است؛ اما در برخورد به هر شعر مشخصی ـ اعم از نو یا کهنه ـ در درجه اول مضمون و محتوا را محک قرار میده، نه قالب را .

اینک میخواهیم مروری داشته باشیم به شعر نو کردی در ده ساله اخیر: یعنی در دوره ای که با رشد جهش وار آگاهی توده ها و ظهور و تداوم مبارزه مسلحانه پیشمرگان علیه رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی و قوای اشغالگر مزدورش رقم خورده، در این دوره افراد بسیاری به عرصه کردستان قدم نهاده اند و با گرایشات ایدئولوژیک سیاسی گوناگون. اما تمامی آنها بواسطه محیطی که در آن بسر میبرند و نیازهای برخاسته از این شرایط در یک نکته مشترکند و آن، سیاسی بودن و جانبدار بودن شعر آنها است. در این میان، برخی گرایش به حفظ پیوندهای صرفاً ملی اهالی کردستان، بدون شک، بدون اشاره یا تاکید بر حرکت بر جایگاه طبقات مختلف در دل این جنبش دارند، و برخی میکوشند از حیث طبقاتی نیز آشکارا جانبدار باشند. در اینجا شعری از شاعر جوان کرد “احمد بازگر” که بیان چنین تلاشی است را به شما ارائه میدهیم:

نمیخواهم که شعر من ـ

سطور نامه و دفتر بیاراید

برای هرکس و ناکس

نمیخواهم که شعر من

شور آهنگ در هر بزم

و یا آئینه گردد

راوی احوال رتنگارنگ

نمیخواهم که باشد شعر من

هم خار، هم گل

یکی بر پهن خارستان

دگر بر صحنه گلذار

بود شعرم

زبان اعتقاد من

که باید شاد گرداند

فقیران را

و ریزد اضطراب و ترس

در دلهای جباران.

شعر کردستان غالباً شعری تعرضی است و این دقیقاً بازتاب شرایط موجود مبارزاتی در این خطه است. باوجودی که رژیم جمهوری اسلامی یورش ددمنشانه خود را کماکان علیه توده ها به پیش میبرد و باوجودی که سرکوب و اختناق شدید در کردستان زخمی همچنان برقرار است، اما نعره آتشین سلاح قهر خلق و پیشمرگان هنوز پرطنین بگوش میرسد. پس باید هم زبان انقلابی، تیز و برا باشد. بدلیل وجود همین شرایط عینی است کعه تفاوت فاحشی در زبان و روحیه شعر مترقی در کردستان با سایر نقاط ایران پدید آمده. طی سالهای اخیر در شعر فارسی، مشکل به اثری با روحیه شعری که اینک به شما ارائه میدهیم، برمیخوریم. این قطعه ایست از “نشناختیم اشغالگر” سروده سلیمان قاسمیانی مشهور به کاکه:

عمامه دار

صاحب دستار

گوش کن

نشناختی مرا

پنداشتی شدی

با نازپروده کودک و نوباوه روبرو

پنداشتی شکنجه و زندان فکنده ترس

در قلب من چنان

که از راه مانده، عرصه سپارم بدست تو؟

هیهات!

بنگر که کنون گرفتار پنجه ات

در دام مجمر است.

این پنجه کثیفت نسوزد در انزوا

ریش و عبا و سراپای پیکرت

همراهیش کنند

در رقص شعله ها.

اشغالگر! نشسته کمین جان و مال من:

نشناختی مرا

پنداشتی که سرد چون خاکسترم

ذلیل

تا با توان آب بشوئی مرا ز خاک

دیدیکه نیستم آنچه تو پنداشتی مرا

من انقلاب خشم و کینه و آلام برده ام

در چنگ نظم بهره کشان همچنان اسیر

من آفتابم و خالق آبم

منم چنی

بی چون و بی چرا.

دیریست ای نشسته کمین جان و مال من

بگرفته ای گلوی امیدم به چنگ خویش

با هرچه توش و توانت هنوز است

با هرچه ذهن پلید تو پرورد

کوشی که بشکنی به عبث

عزم رزم من

اما ببین

که زنده و فروزان و استوار

بس گرمتر ز پیش

در راه آفتاب رهائی

روم به پیش.

شعر نو در کردستان انقلابی به خاطر سادگی کلمات و بیان، و به خاطر اینکه با زبان توده های تحتانی آشناست، در میانشان رواج یافته. این شعر را در زمزمه دهقانی بیل بدست که سرگرم آبیاری است، در نجوای صنعت کاری کهنه کار بهمراه صدای نرم چکش یا در آواز دسته جمعی کارگران خسته هنگام بازگشت از کار یکنواخت که چون ترنم باران گهی آرام، گهی پرفریاد میتوان شنید. این شعر را در نغمه چکاوک خوش آهنگ سلاح پیشمرگه، یا بهنگامی که شاگردی سر کلاس کاغذی را مچاله کرده از زیر میز به رفیق بغلی اش رد میکند، میتوان شنید. و بدون شک میتوان فهمید که شعر چگونه با توده ها همراه شده. همیاری توده ها با نیروی پیشمرگه علیه قوای اشغالگر، دلاوریهای جوانان مدرسه ای در شهرها، بیباکی زنان و دخترانی که سنتهای پوسیده را شکسته، آستین بلا زده و به کمک پیشمرگه می شتابند. همه و همه موضوعاتی میشوند برای آفرینش شعر نوی انقلابی. نمونه ای از اینها شعر “گلی” است.

گلی داستان واقعی قهرمانی دختری ۱۴ ساله است که در زمستان سرد با هدف هدیه جوراب و دستکش به پیشمرگان از خانه خارج شد و آماج گلوله های پاسداران قرار گرفت. شاعری که نامش بر ما پوشیده است، این ماجرا را در قالبی زیبا و شورانگیز چنین تصویر کرده است:

گلی

تو همچون گلی سرخ

به روی برف کوچه

شکوفه دادی، شکفتی

با قلبی پرشور و شرر

با جفتی دستکش دژر دستت

گلی

شکوفه ارغوان و مژده رسان بهاری گلی بودی

با قلبی پر عشق و امید

به پیشواز بهار شتافتی

با قلبی پرشور و شرر

با جفتی جوراب در دستت

اما گلی، گل ناکام

زمستان خواست

مژده، نوید و پیامت

بر گلبرگ شفق گونت

یخ بزند

خواست تا تند باد زشت سردنهاد

تو را

روی برف کوچه پرپر کند

تا نسیم شمالی

را بشکند، خاموشش سازد.

گلی تو از آن گلهایی

که در زمستان امسال

یخ زده، پرپر شده اند

اما با آمدن بهار

با نسیم شمال

همراه پیشمرگ شهید

در جشن انقلابمان یقین زنده شده، بازخواهی گشت

شکوفه داده، شکفته

با قلبی پرشور و شرر

و قبضه ای تفنگ در دستت.

بگذارید برنامه امشب را با ارائه قطعاتی از یک اثر برجسته و ارزشمند نوی کردی به پایان بریم. اثری که نه فقط شرح مبارزه زنده و پویای انقلابی پیشمرگان علیه رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی است؛ بلکه بروی مناسبات کهنه و پوسیده طبقاتی و اجتماعی حاکم در خطه کردستان ـ همانند کل جامعه ما ـ انگشت میگذارد و گسستی ضروری در زمینه معینی از این مناسبات را جهت  کسب رهائی تصویر میکند. این شعر “بیان” نام دارد که توسط با الهام از زندگی و مرگ به پان، دختر پیشمرگ کومله سروده شده.

ترجمه گزیده ای از شعر بلند “بیان”

ـ سروده “شیرکو بی که س” شاعر کرد روستائی ست سادهبی پیرایههمچون کبوتری سپیدبال و پر شکسته و در بندخال کوچکی ست نشسته بر گردن مریواناینجاگرسنگی دیرینه ست،آب احساس عطش میکندو بادعابری ست پر شتابکه نفسهایش بشماره افتاده.

این روستای خمیده گمنام ستچون زاغه ها، دکان ها و باربران سنندجیبر پهنه ایران.

اینجا دختری می زیستبزغاله ای گریز پا بودشادابچون گلابی وحشیبا گیسوانی که بوی ریحان داشت……اما بسان چراغ می سوختتا سحرچراغی کبود و رنجوردر آن خزان سردپرپر میشد این گل هر روزبا تیغ نگاه خشمگین مردانبا خنجر اخم پدر، برادر، آشنایانخرگوشی بود که از هراسمی خزید در لانه اش…..

تیزهوش بودتیز همچون نیزه نگاهش.

هر شببزیر لحاف مندرسهجوم سئوال خواب از چشمش می ربودتا سپیده دمانیک آسمان سئوالبه شماره ستارگان شب تابستانی روستاچرا زندگی؟چرا مرگ؟چرا رنج؟از چه رو اسارت؟چگونه قیام؟چرا زن در چشم مردمرغ، ماده گاو؟…..

اینک ایرانغرق تیرگی ستعبای آخوند کشیده بر سراینک تهرانمصلای بزرگ دار و مرگاینکقارقار کلاغستمنادی تیرگیاز فراز مناره هزاره پیشین….اینک ایرانبا نگاه جستجوگر می شماردکشتگان روزانه اش راروی تخت مرده شویخانه جنگدرون تابوت شهر و روستاچه بیشمارندچونان شماره تسبیح و تکبیر ملایان…..

بیانچون انار روستائیقد کشیده و کاملبه هر سوی سر می کشدحرفها داردو کسانی که این حرفها را می بویندتا عطر دل انگیزش را بیابند و بپایندو کسانی دیگرحرفهایش را خاری می بینندخلیده به پا،تهدیدی بر سنت های کهنتهدیدی بر تصویر مادیان گونه،شغال گونه،از زن در زندگی و مرگ……آن روز که روستاـ زن و مرد ـچشم میگشودبر جمع پیشمرگاندیگر بیانپرستوئی شد عاشق خاک و بارانرنگین بال، بلند پروازو تشنه رهائیکه آشیانش را در سنگر ساخت….کودکان دهمی پرستیدندشآنسان که نقل و شیرینی را،و دختران دهگرد این چراغ می نشستندو راز دل را بیرون می ریختندتا چراغ راه بنمایدیکی را بیشتر، یکی را کمتر….دیگر بیانشب دراز اسارت، شب خانه راچون گیسوی سیاهش بریدهبدور فکندهشیری ست بیانبه بیشه آزادیچون کوه، سربلندسیلی است بیانمی روبد دیوار دیرینه جدائی راکه بگرفته راه بر نیمی از خورشید،بر نیمی از حقیقت.

در پهنه این اسیر ـ کردستان ـمشتی است بیانکه می کوبد تصویر زن هماره اسیردر خوابگاه و آشپزخانه را……اینکرسته ایبا رخت خاکی رنگ و شتک های خونبا چهره های جوانعرقریزانهمانند ـ آنسان که نمیتواناز یکدیگر بازشان شناخت ـبا گام های تند،محکم،از پس هم،چونان گله اسبان وحشیبر مسیر مرگ سرخ پیش می روندبروی دشتی که بجای علف،در آن خنجر روئیدهگام می زنند.

مهار میکنند رود سرکش راتنگه ها و گردنه ها را بزیر میکشندکوه را تخت میکنندتفنگ بر دوش،کوله ای بر پشت،گام به گامراه می گشایند بدانجا کهسئوال است و انتظار.

از هر جا میگذرندلبخندست که به پیشوازشان می آید،گل سرخست که بر سینه شان می نشیند،و نانست که جای میگیرد در پر شالشانمیگذرندو به قلب زحمتکشان مهمان میشوند….پادگانی نشسته بر شانه کوهچون سردوشیچون غده بر فراز منطقهآب دزدکی ست گوئیدر گوشه یک منظرهانگشت انتقام بر ماشه صبر نمی شناسدتا چشم بر هم خوردرگبارست که چون ابر و تندر و بارانمی بارد بر هیکل گراز پادگانساعتی گزار بخود می پیچدبا طعم تلخ،طعم خون بر پوزه کثیفش……رسته باز میگرددبسوی اطراقگاه نخستینخسته، خستهچون آخرین امواج بر کناره دریااز توان فتادهتشنه، تشنهچون ترکهای خاک داغدر زیر آفتاب.

با دو زخمی ـ یکی لنگ لنگان ــ دیگری، شکاف بر دوش ـرسته باز میگرددتنها با یک دختر در میانشان.

خون می چکدبه آرامی بر شال و چفیهو چشمه و آب و سایه آغوش می گشایندبر خستگانگلهای سرخ ـ پشکو و ئاگر ـاز میان سلاح و رخت می شکوفنددر نسیمی خنکو لب به چشمه می سپارنداینکآب و سایه و چشمه سارفرمانده را می شناسندکه موئی بلندتر داردو سینه ای برجسته ترمی شناسند تندر خلق رابیان را…..

دیروز روستای بیانماوای بیانگم بود چون مروارید به قعر دریاامروز امااین روستاست نقشه ایرانچشم و چراغ کردستان ستبیان، بیان، بیاناین درخت گیلاستنها از آن مریوان نیستتنها از آن ایران نیستامروز، فردا و آیندهدختر مام بزرگ کردستان ست بیانزین پس دگرستاره سرخ و درخشان ستمدیدگاندر هر گوشه جهانستبیان.