سینمای ایران در سالهای اخیر

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)،

چندی است که شاهد تحرک زیاد سینماگران ایران در محافل و فستیوال های گوناگون جهان هستیم. این حرکت کلا از سال ۱۳۶۶ به بعد آغاز شده و بقول دست اندرکاران و مسئولان مربوطه در جمهوری اسلامی، حاصل یک برنامه ریزی ۳ ساله از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۶ است.

اخبار مربوط به موفقیت چند فیلم ایرانی در جشنواره های مختلف سینمائی، با آب و تاب در مطبوعات رژیم درج میشود و از آن بعنوان موفقیت جمهوری اسلامی در عرصه هنر و فرهنگ یاد میشود. خصوصاً در دوره بازسازی که هیئت حاکمه نیاز به جلب نظر روشنفکران و اقشار متخصص و تحصیلکرده را دارد، تبلیغ برسر اینگونه مسائل، جزئی از طرح بسیج جامعه روشنفکری را تشکیل میدهد. جذب کسانی که طبق معیارهای مدرن فرهنگ بورژوائی پرورش یافته اند و به هنر و ادبیات نیز از چنین دریچه ای مینگرند. کسانی که دوست دارند ایران در عرصه های مختلف سری بین سرها دربیاورد و در جهان امپریالیستی امروز برای خودش کسی بشود. برای این دسته روشنفکران خرده بورژوا، تائید شدن یک فیلم ایرانی در یک جشنواره بین المللی، نشان افتخاری است در مقابل توسری خوردنها و نقش دوم بازی کردنهای یک کشور تحت سلطه امپریالیسم نظیر ایران در دنیای موجود. رژیم ارتجاعی نیز درست روی همین رگ خواب انگشت میگذارد و به روشنفکران بورژوامسلک یادآوری میکند که: ما میتوانیم باهم نقطه مشترک داشته باشیم. حکومت اسلامی کاری میکند که عقده های دیرینه ات لااقل در زمینه فعالیتهای هنری و فرهنگی خارج از مرزها، در دایره هنر جشنواره ای گشوده شود.

سیاست جشنواره ای جمهوری اسلامی، علاوه بر این مصرف، بکار اثبات تجددگرائی اسلام هم میآید. از نظر سردمداران رژیم با این کار میتوان به جهانیان و نیز به مردم ایران نشان داد که اسلام با زمان پیش میرود و یک ایدئولوژی کهنه و مربوط به هزار و چند صد سال پیش نیست. البته همینجا باید به یک نکته اشاره کنیم و آن تبلیغاتی است که عموماً از سوی سلطنت طلبان و بورژوامنشهای شیفته غرب امپریالیستی، و همچنین از طرف رویزیونیستهای طرفدار شوروی در سالهای گذشته صورت گرفته است: تبلیغاتی مبنی براینکه جمهوری اسلامی ضد هر نوع فرهنگ و هنر و ادبیات هست. شک نیست که اینها تبلیغاتی بی پایه و اساس و قلابی است. جمهوری اسلامی بعنوان یک دستگاه حکومتی کمپرادوری، به فرهنگ، هنر و ادبیات مبتنی برمنافع و مصالح طبقاتی خود نیازمند است و اینها را عوامل مهمی از سلطه ایدئولوژیکی خود بحساب میآورد. با این حساب، واضح است که بدنبال اشاعه هنر و ادبیات و فرهنگ طبقاتی ارتجاعی خویش است. وقتی اینطور به قضیه نگاه شود، آنوقت میفهمیم کاری خارق العاده نیست که یک خشکه مسلمان مرتجع مثل محسن مخملباف پشت دوربین فیلمبرداری برود و بر مبنای سناریوهای ایده آلیستی خودش فیلم بسازد؛ کار خارق العاده ای نیست که سالانه دهها کارگردان و فیلمبردار و سناریست طرفدار رژیم بعنوان اشائه دهندگان هنر طبقات ارتجاعی از دانشکده ها و مدارس عالی مختلف پا بعرصه تولید گذارند. و بهمین ترتیب دیگر جای تعجب نیست که بنیادها و نهادهای ذیربط هنرمندان و فیلمسازان غیر مسلمان ـ اما آماده بکار تحت چارچوب حکومت ـ را بکار بگیرند؛ تا آنجا که صرف میکند حمایتشان کنند و آثارشان را به جامعه عرضه کنند: آثاری بی خطر برای جمهوری اسلامی، بیهوده است انتظار ارائه نقد کوبنده و انقلابی و صریح از نظم حاکم را بر اکران علنی و قانونی داشتن. در هیچ کجای دنیای امپریالیستی هم نمی توان چنین انتظاری را داشت. اگر فیلمسازی قصد اینکار را کند، یا در جریان تولید متوقفش خواهند ساخت و حبس و شکنجه و حتی اعدام نصیبش خواهند کرد؛ یا از طریق فشارهای مالی، کارش را به تعطیل خواهند کشاند؛ و تازه اگر این فیلمساز آنقدر زرنگ و هوشیار باشد که بتواند فیلم دلخواهش را تحت چنین شرایطی تولید کند، اداره سانسوری وجود دارد که همه رشته هایش را پنبه نماید. بنابراین منظور ما از خطرناک بودن یک اثر هنری بحال نظام حاکم، تنها این نوع فیلم ها نیست. اما بصراحت بگوئیم هرفیلمی که ضربه زدن به جزء یا اجزائی از مجموعه ارزشهای حاکم برجامعه را هدف قرار ندهد؛ به انحاء مختلف خرافه را بزیر ضربه نکشد؛ قادر بودن انسان به تعیین سرنوشتش را تبلیغ نکند؛ به فلسفه های مبتنی برفطرت و ذاتی بودن اعمال و حرکات افراد بشر حمله ور نشود؛ بدبینی و نومیدی را از توده های محروم دور نسازد؛ و تبلیغ تلاش برای دستیابی به مناسباتی بهتر، متکاملتر و عادلانه تر را نکند، یک فیلم بی خطر بحال جمهوری اسلامی و مناسبات ارتجاعی موجود محسوب میشود. مهم این نیست که در ذهن فیلمسازش چه میگذشته؛ و از فلان نگاه، یا بهمان حرف، یا آن حرکت دوربین در آخر فیلم چه هدفی داشته، مهم این است که چنین نیاتی حتی اگر واقعاً هم موجود بوده، تبدیل به مادیتی قابل لمس و احساس و فهم برای تماشاگر نشده است. یعنی همانطور که دستگاه سانسور آنرا ندیده، توده ها نیز آنرا نمی بینند. این است واقعیت غالب بر اکثریت قریب به اتفاق فیلم هائی که طی چند سال گذشته در ایران به روی پرده رفته است.

حالا بیائید از پشت دوربین و قسمت تولید به آنطرف یعنی بمیان تماشاگران ـ بین توده ها ـ برویم و فیلم ها را از زاویه منافع و مصالح ستمدیدگان و نیز زاویه دید آنها بررسی کنیم. مردم ـ منظورمان اکثریت توده هاست که تحت ستم و استثمار قرار دارند ـ و سینما رفتن یکی از معدود تفریحاتشان در زندگی است ـ، از یک فیلم توقعات معینی دارند. برهمین مبناست که فیلمی با استقبالشان روبرو میشود و فیلمی را طرد میکنند. این توقعات از آسمان نازل نشده، بلکه برخاسته از شرایط زندگی آنها، و چارچوب تفکرشان تحت این نظام استثماریست. بعلاوه، سیاست سانسور شدید و محدودیت توده ها در دستیابی به آثار سینمائی مترقی و پیشرو ـ اعم از ایرانی یا خارجی ـ باعث میشود که دایره توقعات تماشاگر ایرانی به هر صورت محدود باشد. یعنی معیارهای عالی بودن، خوب بودن، متوسط بودن یا بد بودن، در مورد یک فیلم از سوی آنان الزاماً صحیح و دقیق نیست. اما یک نکته را نباید فراموش کرد، اگر اثری واقعاً انقلابی و پیشرو ـ و قدرتمند از نظر ارزشهای هنری ـ به جامعه عرضه شود، بدون شک استقبال بخش قابل توجهی از توده ها را شاهد خواهد بود. مردم عاصی و ناراضی از شرایط اقتصادی ـ اجتماعی حاکم و منزجر از حکومت اسلامی، گرایش دارند که در هر گوشه ای از یک فیلم، رمز و کنایه ای بیابند. زمان شاه هم چنین بود. خیلی از نکات که باعث بوجود آمدن تماشاگران وسیع و ارضاء تمایلاتشان میشود، بیش از آنکه حاصل کار آگاهانه فیلم ساز باشد، نتیجه تفسیر و معنی کردن فی البداهه توده های محرومی است که از ستم و استثماری مشترک رنج میبرند و مسائل و معضلات و نگرانیهایشان عموماً یکسان هست. آنها اگر چه برای تفریح به سینما میروند ـ یعنی برای انجام کاری جدا و قابل تفکیک از فعالیت روزمره شان ـ اما بطور خودبخودی در لحظه به لحظه فیلم، از دریچه مسائل جامعه به آن اثر سینمائی نگاه میکنند. این چنین است که در چهره و رفتار قهرمان داستان، معمولا موقعیت و جایگاه خودشان را جستجو میکنند و شخصیتهای منفی و ستمگر در فیلم را نماینده دشمنانشان در محیط کار، در نهادها و ادارات، درون خانه و خانواده، و درابعادی کلی تر در سطح قدرت سیاسی حاکم میبینند. اما چنین تعابیر و تفاسیری از جانب توده ها، برای محک زدن یک فیلم، یا یک جریان نسبتاً مداوم در سینما کافی نیست. هیچ فیلمساز و سینماگری نباید به استقبالی که مردم از یک اثرش نشان داده اند ـ و آن را اثری و مردمی بحساب آورده اند ـ دلخوش کند؛ بلکه اگر واقعاً افکار و اهداف و آرمان انقلابی را دنبال میکند و میخواهد هنر سینما را بقول یلماز گونه ی ـ فیلمساز فقید کرد ـ بمثابه یک سلاح انقلابی در دست بگیرد، باید بنیانهای ایدئولوژیک ـ سیاسی حاکم را تا حد امکان زیر سئوال بکشد و بنیانهای ایدئولوژیک ـ سیاسی متضادی را تا حد امکان ـ حتی اگر شده در سطح سایه روشنها ـ ارائه دهد. این حداقل معیار برای ارائه یک اثر مترقی است. همانطور که در برنامه های گذشته هنر وانقلاب پیرامون آفرینش هنرانقلابی گفتیم، روی آوردن بشیوه های غیر قانونی ارائه آثار هنری تحت رژیم ترور و خفقان اسلامی یک طریق پاسخگوئی به رسالت و تعهد انقلابی یک هنرمند مردمی است. اما در عین حال، نباید در عرصه علنی از امکاناتی که میتواند بدست آید؛ و دستگاه سانسور را لااقل در مواردی محدود و موقت در بیخبری نگه دارد، غافل باشد. شرط موفقیت در این کار، داشتن انگیزه انقلابی، برحذر بودن از فرصت طلبی و امتیاز خواهی خرده بورژوائی، و جرئت کردن و بجان خریدن خطرات احتمالی است. در هر گوشه جهان ستم و استثمار و در هر رشته هنری، اگر گامی پیشرو و مترقی و انقلابی به پیش برداشته شده، این شروط رعایت گشته است.

جمهوری اسلامی طعمه را در دام نهاده تا هنرمندان را بسوی خود جلب کند. سیستم گروه بندی فیلم ها، و امتیازاتی که در زمینه قیمت بلیط، دوره نمایش و محل نمایش فیلم، و تسهیلات در زمینه صدور یک فیلم به بازارهای بین المللی به میان کشیده شده، پیش از آنکه هدف بر سر زبان انداختن نام جمهوری اسلامی در مجامع و محافل هنری جهان را دنبال کند، در پی جذب دست اندرکاران هنر ـ حتی مخالف خوانان ـ زیر چتر رژیم است. بنابراین نه تائید یک فیلم از جانب مقامات باید خالقش را شادمان سازد و بکار خود امیدوار گرداند، و نه مردم باید چنان تائیدی را نشانه خوب بودن و با ارزش بودن یک فیلم قرار دهند. معیار خوب بودن و با ارزش بودن هر اثر هنری، در درجه اول مضمون و محتوای طبقاتی آن است. اینکه در خدمت چه طبقه ای قرار دارد ـ طبقات مرتجع و استثمارگر حاکم، یا طبقات تحت ستم و استثمار ـ طبقات انقلابی ـ کارگران و دهقانان آثار هنری نوع نخست را باید طرد کرد، حتی اگر مهر تائید از محافل داخلی و بین المللی را بر خود داشته باشد؛ و آثار نوع دوم را باید پذیرفت و تبلیغ کرد و ارج نهاد؛ حتی اگر از هیچ پشتیبانی رسمی هم برخوردار نباشد. مردم باید بدانند که دشمن ما ـ یعنی رژیم جمهوری اسلامی ـ نیز معیارهای طبقاتی خود را دارد و به آنها دقیقا عمل می کند. می خواهید بدانید این معیارها چیست؟ پس ببیند اسفندیاری نامی که در مقام سرپرستی بخش فرهنگی بنیاد سینمائی فارابی قرار داشته در اواخر سال ۶۶ در گفتگو با مجله فیلم چه گفته: “یکی از معیارها، نزدیک بودن موضوع فیلم به مرکز جریانهای فرهنگی جامعه است. و این از سایر معیارها تعیین کننده تر است، مرکز جریانهای فرهنگی عبارتند از انقلاب اسلامی و ابتلائات آن، جنگ تحمیلی و ارزش ها و مسائل ناشی از آن و دیگر مسائلی که جامعه ما با آن درگیر است.”

به یک کلام، تعیین کننده ترین معیار از دید جمهوری اسلامی، اشاعه دیدگاه ایدئولوژیک رژیم ارتجاعی، اهداف و عملکرد ستمکارانه و استثمارگرانه اش در کل جامعه، و دفاع از جنایات عظیم و پلید هیئت حاکمه است. با چنین معیاری، باید برای هر فیلمسازی و نیز برای توده ها سوال باشد که چرا فلان فیلم، امتیاز بیشتری گرفته و بهمان فیلم کمتر.

و هنگامیکه قلم بمزدان روزنامه کیهان از آثاری تعریف و تمجید میکنند که بقول آنها “بنا برماهیتشان چارچوبها و مرزها درنوردیده و آنسوی مرزی بنام ایران، تامل، تفکر و تحسین را برانگیخته”، این آثار چه خصوصیتی داشته که مرتجعین حاکم به آنها اجازه نمایش و حضور در جشنواره های بین المللی را داده اند؟ یا از طرف دیگر، چه خصوصیاتی را نداشته؟در پاسخ به این سئولات است که معیارهای صحیح برای طالبان انقلاب ـ چه در مقام تماشاگر، چه در جایگاه سینماگر ـ دربرخورد به یک اثر و در تولید یک اثر میتواند برجسته تر و روشنتر طرح شود و راهگشای نبردشان در این عرصه مشخص باشد.