نظری نقادانه به “خانه دوست کجاست” و “باشو، غریبه کوچک”

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

بتازگی یکی از علاقمندان صدای سربداران، مطلبی را برایمان پیرامون چند فیلم اخیرا بنمایش در آمده ارسال داشته. رفیق ما چند معیار اساسی را در بررسی مضمون و محتوای این آثار محور نقد قرار داده است:

یکم، برخورد به توده مردم و رابطه میان قهرمان داستان با آنها.

دوم، برخورد به نقش و جایگاه زن.

سوم، برخورد به مذهب و تاحدودی گرایشات ناسیونالیستی.

چهارم، مسئله مناسبات طبقاتی و رابطه شهر و روستا در هر یک از این آثار.

برای نویسنده این یادداشتها روشن بوده که با آثار خلق شده تحت یک رژیم مستبد ارتجاعی سر وکار دارد، بنا بر این انتظار و توقع عجیب و غریبی از فیلمنامه نویس و کارگردان و کلا سینماگران دخیل در این کار نداشته است. ما امشب بخش هائی از این یادداشتها را برایتان می خوانیم؛ و در ادامه مطلب در هفته آینده به یک بررسی کوتاه از نقش زن در آثار سینمائی بهرام بیضائی فیلمساز ایرانی که چندی پیش در کشور منتشر شده می پردازیم. این بررسی را منقدی تیز بین بنام شهلا لاهیجی نوشته و حاوی نکات پر ارزشی در باره نقش و جایگاه زن در سینمای دیروز و امروز ایران است. در عین حال، نوشته شهلا لاهیجی نقطه نظری نادرست را هم نمایندگی می کند که به آن هم برخورد خواهیم کرد. اما اینک بپردازیم به یادداشتهای یک رفیق بعد از تماشای چند فیلم ایرانی.

در فیلم هائی که اخیرا بروی پرده می آید، روستا جائی ویژه دارد. یعنی موضوعات اغلب بنوعی به روستا ربط پیدا می کند. حال این کار چقدر آگاهانه ـ و بر طبق یک سیاست واحد تبلیغی، فرهنگی است ـ معلوم نیست. فکر نمی کنم اینطور باشد. علت را باید بیشتر در معضلات و پیچیدگی های واقعی و ملموسی جست که کل جامعه با آن مواجه است و ریشه های معینی در رابطه بین شهر و روستا دارد. در واقع همین شرایط عینی است که در فیلمنامه ها منعکس می شود. البته منظورم این نیست که این انعکاسی کامل و تماما واقعی است؛ و مهمتر آنکه حقیقت نهفته در رابطه نابرابر شهر و روستا و راه حل آن نیز اساسا بنمایش در نمی آید. برای اینکار نیاز به سینماگران مسلح بدیدگاه علمی و انقلابی از جامعه است؛ و صد البته محیط و امکاناتی که اجازه آفرینش چنین آثاری را بدهد. البته فیلم هائی هم هستند که سوژه روستا را رها کرده و عمدتا به شهر چسبیده اند. بعضی شان جزء فیلمهای رئالیستی محسوب می شوند و لاجرم دوربین را روی آلونک ها و محلات فقیر نشین می چرخانند، و برخی دیگر جنبه سمبلیک دارند و مجموعه ای غیر واقعی را برای القاء ایده های واقعی طبقاتی فیلمساز روی اکران برده اند. در این جا به دو فیلم پرطرفدار می پردازم ـ البته طرفداران هر یک می توانند متفاوت باشند: به فیلمهای “خانه دوست کجاست؟” اثر عباس کیارستمی؛ و “باشو، غریبه کوچک” اثر بهرام بیضائی.

عباس کیارستمی، “خانه دوست کجاست؟” را طبق روال همیشگیش حول مسئله کودکان ساخته و پرداخته است. قهرمان یا قهرمانان داستان، بچه مدرسه ای هستند و مناسبات موجود ـ خصوصا مناسبات بین بزرگترها و کوچکترها در خانواده و در محیط (که در این فیلم محیطی روستائی است) ـ از این دریچه به دید تماشاگر می رسد. “خانه دوست کجاست؟” حکایت یک روز زندگی پسر بچه ای است ۸ ـ ۷ ساله بنام احمد احمد پور. فیلم از کلاس درس امروز شروع و به کلاس درس روز بعد ختم می شود. محمد رضا نعمتی همکلاسی و هم نیمکتی احمد است که برای سومین بار مشقش را در ورق کاغذ می نویسد، نه در دفتر. همین مسئله باعث می شود که معلم با او دعوا کرده و مشقش را پاره کند. احمد از این ماجرا شدیدا ناراحت میشود. بعد از تعطیل مدرسه، آنها با هم کمی بازی می کنند. البته اسباب بازیهایشان چیزی جز گاو و گوسفند واقعی نیستند. بعدا وقتی احمد به خانه می رود و می خواهد مشقهایش را بنویسد متوجه می شود که اشتباها دفتر مشق محمد رضا را هم با خود آورده. و مشکل اینجاست که دوستش در ده دیگری زندگی می کند. احمد تصمیم می گیرد دفتر را به او برساند، اما مادرش از اینکار جلوگیری می کند. بالاخره بعد از مدتی کشمکش و در اوج نگرانی، احمد به بهانه گرفتن نان، دفتر را زیر پیراهنش پنهـان کرده و بطرف ده محمد رضا براه می افتد. تقریبا تمام راه را می دود. تازه در آن ده که “پشتو” نام دارد با مشکل دیگری روبرو می شود: او خانه دوستش را بلد نیست. “پشتو” ده نسبتا بزرگی است. خلاصه پس از یکی دو ساعت این در و آن در زدن و وقت تلف کردن شب هنگام نومید به ده خودشان باز می گردد. البته نان هم تمام شده و طبیعتا پدر و مادرش نیز حسابی عصبانیتشان را بر سرش خالی می کنند. صحنه بعد صبح فرداست. معلم در کلاس مشغول خط زدن مشقهاست. احمد هنوز پیدایش نیست. محمد رضا باز هم مشقش را روی یک ورق کاغذ نوشته است. او سخت پیچ و تاب می خورد و دلهره دارد. معلم بتدریج به میز او نزدیک می شود. در همین موقع احمد سر می رسد، او مشق دوستش را هم برایش در دفتر نوشته تا از تنبیه معلم خلاصش کند و چنین نیز می شود. فیلم پایان می یابد.

کیارستمی موفق شده فیلمی بسازد که ۹۰ دقیقه تماشاگر را مجذوب خود کند؛ و همانطور که گفتیم حول این داستان از هر فرصتی برای بنمایش گذاشتن مناسبات درون خانواده و اجتماع استفاده شده؛ هر چند این نمایش عمیق نیست. از منحصر بودن اسباب بازی بچه ها به حیوانات و اینکه بچه مدرسه ای در ده بیش از هر چیز باید پابپای پدر و مادر کار کند و اگر وقت اضافه آورد به درس و مشق بپردازد که بگذریم، در فیلم صحنه ای وجود دارد که احمد را در تب و تاب گریز از ده خود و رساندن دفتر مشق به ده دیگر نشان می دهد. همین موقع پدر بزرگش که در قهوه خانه نشسته او را می بیند وصدا میزند، و مجبورش می کند که به خانه برگردد تا سیگار وی را برایش بیاورد. بعدا معلوم می شود که هدف پدر بزرگ صرفا تربیت کردن احمد بوده و اصلا مسئله سیگار در بین نبوده است. پدر بزرگ می گوید: پدر مرحومش او را هر پانزده روز یکبار کتک می زده و چنانچه کار بدی هم نمی کرده بالاخره بهانه ای برای کتک زدن بدست می آورد تا ایشان مفید بحال جامعه واقع شود.

فیلم “خانه دوست کجاست؟” خود را بطور مستقیم در تضاد باسیستم موجود قرار نمی دهد و انتقاد ها در سطح باقی می ماند. تا آنجا که به مسئله ستم به زن مربوط می شود؛ در فیلم کیارستمی تنها یک صحنه وجود دارد که مادر احمد را مشغول کار خانگی نشان می دهد. دوربین بروی کار وی تامل می کندـ تاملی عامدانه ـ اما از این فراتر نمی رود و بنظر نمی رسد که قصد برجسته کردن موضوعی اینچنینی را در فیلم داشته باشد. این صحنه بیشتر نقد شدت کار مادر احمد را معنا می دهد تا نقد ستم بر زن را.

و اما در زمینه جهت دادن و پیام فیلم: “خانه دوست کجاست؟” بر روحیه همکاری و رفاقت میان بچه ها تاکید می گذارد و اینرا در مقابل فرد گرائی رایج و تبلیغ شده در جامعه طبقاتی، درون نظام آموزشی، قرار میدهد. “خانه دوست کجاست؟” علیه روحیه مبصربازی، شاگرداول بازی، خودشیرینی و امتیاز طلبی چاپلوسانه بقیمت عقب راندن سایرین است. خلاصه کنیم، “خانه دوست کجاست؟” با توجه به تمامی نقاط قوت و ضعفش، فیلم خوبی است.

اینک می خواهم در باره فیلم موثر”باشو، غریبه کوچک” ساخته بهرام بیضائی برایتان بنویسم. باشو، پسر بچه ای است که خانواده اش را در جریان جنگ ایران و عراق از دست داده است. او جنوبی است. فیلم هم با صحنه جنگ و توپ باران آغاز می شود. باشو، بیزار از جنگ، خود را پشت یک کامیون پنهان می کند؛ بی آنکه بداند کامیون راهی کجا است. ساعتها می گذرد و سرانجام باشو خود را در یکی از روستاهای شمال ایران می یابد. در آنجا زن جوانی که نائی نام دارد و با ده بچه اش مشغول کار است، باشو را می بینند. اول از تیرگی پوستش متعجب می شوند، بعد سعی می کنند با او حرف بزنند، ولی باشو فرار می کند. راه دوری نمی رود ـ در واقع همان اطراف پرسه می زند. نائی سعی می کند به او آب و نان بدهد. باشو دوباره فرار می کند ولی در خفا بر می گردد و نان و آب را برمی دارد. این قضیه ادامه می یابد. باشو مذاق جنوبی دارد و از غذاهای شمالی خوشش نمی آید ولی چاره ای نیست. بالاخره یک روز نائی او را گیر می اندازد و پیش خودشان نگهش می دارد. پسرک کم کم به آنها عادت می کند، اما دائما خانواده اش را در خاطر مجسم می کند.

همسر نائی برای کار به شهر رفته و اهالی ده بطور یکپارچه به او اعتراض میکنند که چرا این غریبه را پیش خودت نگه داشته ای. یکی می گوید: این پسرک کیست؟ دیگری می گوید: چرا نانخور آورده ای؟ سومی می گوید: شوهرت کار میکند و تو نانخور اضافی می آوری؟ کاسب ده اعتراض میکند که اول قرض هایت را بده، بعد از این کارها بکن. یکی هم هست که برای نائی دلسوزی میکند که تو اینهمه زحمت میکشی که این نره خر بخورد. خلاصه سیل مخالفت با باشو در ده براه افتاده. بچه های همسن و سال پسرک هم او را مسخره میکنند. رنگ پوست، زبان غریبه و فرهنگ متفاوتش مایه دلخوری اهالی است. اما در اینجا نقش نائی تعیین کننده میشود. او به مخالفت ها اعتنائی نمیکند و خلاف جریان میرود. نائی بر نگهداری از باشو پافشاری می کند. میکوشد راهی برای صحبت با او بیابد، کم کم به وی علاقمند میشود. باشو هم رابطه بهتری با این خانواده برقرار میکند و گوشه ای از بار کارهای روزمره را به دوش میگیرد. از نگهداری مزرعه گرفته تا مقابله با شغالها و گراز دشمن محصول. نائی تصمیم گرفته که باشو را عضوی از خانواده خود کند. تنها نگرانی وی نظر شوهرش است. بنابراین برای او نامه ای مینویسد و مسئله را با وی در میان میگذارد. شوهر نظر مساعدی نشان نمی دهد، اما نائی این مخالفت را در نظر نمی گیرد. باشو با تصمیم نائی و بواسطه حرکت خلاف جریان این زن در آنجا میماند. مناسبات و آداب و سنن و عقیده رایج و ناعادلانه موجود در این حیطه در مقابل اراده و مبارزه این زن شکست میخورد، نابود نمیشود و حتی ممکن است دوباره تهاجم کند و پیروز شود (البته این را بیضائی در فیلمش نشان نداده) ـ اما مسئله آن است که پایداریش زیر سوال میرود؛ و این مهمترین پیام فیلم “باشو، غریبه کوچک” است. البته فیلم ریزه کاری های دیگری هم دارد که حول حرکت و تصمیم زن قهرمان داستان معنا می یابد. مثلا اینکه برای نائی، غریبه بودن یا باصطلاح غیرعادی بودن فرهنگ، زبان و رنگ باشو اهمیتی ندارد. او حاضر است علیرغم همه اینها با اهالی ده و با شوهرش به مقابله برخیزد ـ نائی این ظرفیت را دارد که دست به هر کاری در جهت تحقق هدفش بزند. با وجود اینکه در “باشو، غریبه کوچک” همچنان حیطه کار و تفکر زن، سنتی باقی می ماند و رئالیسم فیلمنامه اجازه پا فراگذاشتن نائی از دایره خانه و کار خانگی و بچه داری را نمی دهد، اما شک نیست که این فیلم، تصویر و نقشی متفاوت از زن را نسبت به سایر آثار سینمائی رایج به جامعه عرضه میکند. البته “باشو، غریبه کوچک” ایرادات مهمی نیز دارد. یکی از مهمترین آنها یکدست و بی تضاد نشان دادن اهالی روستاست. گرچه این کار باعث برجسته تر شدن نقش نائی و حرکت خلاف جریان او شده، اما اصولا تصویری منفی از مردم بطور کلی ـ خصوصاً آنجا که بحث از زحمتکشان روستاست ـ ارائه میشود: اشکال عمده در ارائه اینگونه تصویر آن است که مردم، نماینده و حافظ نظم کهن و مناسبات غلط و ناعادلانه معرفی میشوند. میدانیم که سلطه ارتجاع و تیغ سانسور امکان ربط دادن حفظ و تقویت مناسبات غالب با قدرت سیاسی را از فیلمساز گرفته، اما این واقعیت نمی تواند دلیلی بر منفی جلوه دادن نقش مردم باشد. اینکار در واقع فیلمساز را به دست خود از نیروی تعیین کننده در مبارزه علیه مناسبات ارتجاعی ـ یعنی نیروی توده ها ـ دور می سازد. در “باشو، غریبه کوچک”، زن، قهرمان توده ها نیست؛ بلکه قهرمانی در مقابل توده هاست و این با حقیقت نبرد علیه ستم و استثمار در بطن جامعه خوانائی ندارد. نکته قابل توجه دیگر در این اثر، مسئله ملی و ناسیونالیسم فارس است. بیضائی در فیلمش بروی تضاد واقعی میان زبان و آداب و رسوم خلق های مختلف انگشت میگذارد و به تفرقه و جدال مخرب و غیرمنطقی میان توده های منقسم در نواحی گوناگون جغرافیائی برخورد میکند. اما آنجا که پای پیام و ارائه رهنمود به تماشاگر پیش می آید، “باشو، غریبه کوچک” قادر به ارائه اتحاد آزادانه، داوطلبانه و برادرانه طبقات ستمدیده نیست. “باشو، غریبه کوچک” از سطح اتحاد حول ناسیونالیسم ایرانی ـ ناسیونالیسمی که خواه ناخواه حول برتری ملت فارس شکل گرفته و نتیجتاً در خود مفهومی ستمگرانه را حفظ کرده ـ فراتر نمی رود. پیام بیضائی چیزی در حد “ما گل های خندانیم، فرزندان ایرانیم” است؛ حال آنکه مشکل فقط با ارائه راه حل طبقاتی برای مسئله ملی ـ یعنی ارائه منافع مشترک طبقات تحت ستم و استثمار ـ رفع خواهد شد. بهرحال، بیضائی را بخاطر “باشو، غریبه کوچک” با توجه به نقش متفاوت و خلاف جریانی که از زن عرضه کرده، باید ستود.

در برنامه هفته آینده هنر و انقلاب، به کاستی های موجود در تصویر قهرمان زن در این اثر از دریچه نقد “جزوه سیمای زن در آثار بهرام بیضائی” نوشته شهلا لاهیجی بیشتر خواهیم پرداخت.