استراتژی جنگ خلق در هند

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۳ دقیقه

نقدی بر دیدگاه های کمیته مرکزی بازسازی حزب کمونیست هند (م ـ ل) در مورد خط نظامی

به نقل از نشریه “تندر بهاری”، ارگان تئوریک مرکز اتحاد مائوئیستی حزب کمونیست هند (م ـ ل)، شماره اول ـ سال ۱۹۹۸

 از جهانی برای فتح شماره ۲۶، ۱۳۷۹

 کمیته مرکزی بازسازی حزب کمونیست هند (م ـ ل)، که از این به بعد به اختصار آن را کمیته می خوانیم، از زمان تاسیس در سال ۱۹۷۹ تا سال ۱۹۹۱ که منحل شد، سه چرخش مهم را در زمینه خط مبارزه مسلحانه و امور نظامی از سر گذراند. اولین جهش در مقطع ۱۹۸۲ ـ ۱۹۷۹ اتفاق افتاد. این خط در کنفرانس سراسری کمیته به سال ۱۹۸۲ تصویب شد و طی ماه های متعاقب آن، تکامل بیشتری یافت. جهش دوم طی مباحثات پلنوم سراسری سال ۱۹۸۵ و کنفرانس سراسری سال ۱۹۸۷ ، صورت گرفت. این خط در سال ۱۹۸۸ فرموله شد. جهش سوم با تصویب سند پیش نویس “درباره دمکراسی پرولتری” انجام شد. این سند پیش نویس، زمانی صورت نهائی به خود گرفت که کمیته در اکتبر ۱۹۹۱ منحل شد. کمیته، در سراسر دوران حیاتش، ادعا می کرد که مدافع راه جنگ خلق و مفاهیم پایه ای آن است. به همین دلیل است که ما تغییرات نظری کمیته در مورد خط مبارزه مسلحانه و امور نظامی را به مثابه “جهش ها” مشخص می کنیم. لیکن همانگونه که در جریان مطالعه سند حاضر خواهید دید، این “جهش ها” در واقع بیانگر یک انحراف سمج و گام به گام از دانش نظامی پرولتاریا بود.

دور شدن از چارومازومدار

 یکی از مواضع پایه ای کمیته، دفاع از “خط انقلابی پرولتری رفیق چارومازومدار” بود. کمیته مطرح می کرد که “مبارزه مسلحانه، شکل عمده مبارزه است و سایر اشکال مبارزاتی باید مکمل آن باشد.

” لیکن از همان ابتدا، درک و عملکرد بخشهای اصلی این تشکیلات جدید دچار انحراف از این موضع شد. نظر شاخه حزبی در استان “آندرا پرادش” این بود که نقطه ضعف اصلی جنبش پیشین را باید در جنبه نظامی آن جستجو کرد. این در حالی بود که واحد استان “کرالا”، سرنخ اشتباهات را در نحوه ایجاد و تکامل سازمان های توده ای، مبارزات توده ای و برنامه اقتصادی می جست. فردای تاسیس کمیته، تشکیلات استان کرالا که از این به بعد آن را “کرالا” می نامیم، بر سر این مسائل مواضع معینی اختیار کرد. “کرالا” با اشاره به شرایط مشخص آن منطقه، چنین استدلال میکرد که مبارزه مسلحانه را فقط زمانی می توانیم آغاز کنیم که “تضادها را از طریق در آمیختن با مبارزات گسترده توده ای و تریدیونیونی و ارتقاء این مبارزات به مبارزات سیاسی، عریان تر و حادتر کنیم.” این اختلاف نظرات در کنفرانس سال ۱۹۸۲ حل شد. تصمیم گیری ها به نفع مواضع “کرالا” بود. سند پیش نویسی که قبلا تحت عنوان “خط تاکتیکی” در راستای مواضع سال ۱۹۷۹ تهیه شده بود، به تصمیم کنفرانس پس گرفته شد. از آنجا که مواضع “کرالا”، نقش تعیین کننده ای در تکامل آتی نظرات کمیته بر سر خط مبارزه مسلحانه و امور نظامی بازی کرد، در این مقاله به تفصیل به آن می پردازیم.

مواضع “کرالا” در دو جنبه مهم از خط حزب کمونیست هند (م ـ ل) در سال ۱۹۷۰، منحرف شد. واضح ترین جنبه، پیشنهادی بود که در مورد تکامل مبارزات توده ای به مبارزات سیاسی به خاطر آماده کردن زمینه برای آغاز مبارزه مسلحانه جلو می گذاشت. این بحث در تضاد با موضع مشهور چارومازومدار قرار داشت. رفیق مازومدار معتقد بود که نباید پیش شرطی به نام تبدیل مبارزات اقتصادی و قسمی به مبارزات سیاسی، تراشید. بعلاوه لنین نیز در رد اکونومیسم با این موضع مخالفت کرده بود. موضع لنینیستی این است که مبارزات اقتصادی نمی توانند به مبارزه سیاسی برای کسب قدرت تکامل یابند. در این زمان، “کرالا” به این موضع رسیده بود که اشکال حزب کمونیست هند (م ـ ل) آن بود که نتوانست تشکلات و مبارزات توده ای را به مکملی برای جنگ خلق، تبدیل کند. “کرالا” معتقد بود که یکی از مشکلات مهمی که در خط تشکیلات باید اصلاح شود همین است. با این توجیه، کرالا از خط چارومازومدار منحرف شد. اما تضاد با لنینیسم را نمیتوانست به این سادگی حل کند. برای این کار، “کرالا” یک شیوه جدید در پیش گرفت. به این معنا که به مبارزه رزمنده توده ای که حول شعار “شورش علیه بی عداتی بر حق است” بر پا شده بود، روی آورد. کار اصلی “کرالا” این بود که به موضوعات محلی بپردازد و با شرکت توده هائی که به حول شعار فوق بسیج شده بودند، “محاکم خلق” برگزار کند. در این محاکم، تضادهای بین توده ها و ستمگران محلی، و همچنین تضادهائی که میان توده ها بروز میکرد، حل و فصل می شد. این محاکم به وسیله کمیته های خلق که موقتا برای پرداختن به موضوعات مشخص ایجاد می شدند، هدایت می شد. “کرالا”، این محاکمات را به مثابه “اشکال ابتدائی قدرت سیاسی موازی” قلمداد میکرد.

فعالیت در راستای این خط، خیلی سریع فراگیر شد. در برخی نواحی، این فعالیت به تشدید تضادها با ستمگران محلی و مجازات مرگ ستمگران انجامید. بر پایه این تجارب “کرالا” ادعا میکرد که موفق شده است مبارزات توده ای را به مثابه مکمل مبارزه مسلحانه تکامل دهد، بی آنکه به اکونومیسم در غلتد. بعلاوه، بر پایه این تجربه “کرالا” ادعا میکرد که درسهای مبارزه برای دفاع از اندیشه مائوتسه دون و انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی که متعاقب غصب قدرت توسط سرمایه داران در چین براه افتاد را با موفقیت برای حل مسائل انقلاب دموکراتیک نوین در هند، بکار بسته است.

اشاره کردیم که مواضع “کرالا” از دو جانب دچار انحراف شد. انحراف دوم که چندان آشکار نبود را باید در این فرضیه جستجو کرد که مبارزه مسلحانه را فقط بعد از عریان و حاد کردن تضادها می توان آغاز کرد. معنایش این بود که به غیر از شرایط ذهنی، شرایط عینی آغاز مبارزه مسلحانه نیز وجود ندارد یا ضعیف است. البته این نتیجه گیری هیچگاه به زبان آورده نشد. بالعکس، موضع کمیته کماکان این بود که در سراسر هند اوضاع انقلابی بطور مستمر موجود است، هر چند که بطور ناموزون تکامل می یابد.

مائوتسه دون به هنگام بحث از دورنمای آغاز و تداوم مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت، به وجود اوضاع انقلابی مستمر در چین اشاره داشت. این اوضاع انقلابی محصول تضادهای عینی (تضاد امپریالیسم و خلق، و تضاد فئودالیسم و توده های وسیع) بود. بعلاوه مائو خاطر نشان کرد که اوضاع انقلابی به هیچوجه ایستا نیست. بر حسب شرایط و پیشرفت انقلاب مسلحانه ارضی، اوضاع انقلابی می تواند دچار رکود شود یا توسعه یابد. بنابراین با افت و خیز همراه است. حزب کمونیست از طریق آغاز جنگ در مناطقی که تضادها حاد است، ایجاد نیروهای مسلح و کسب قدرت منطقه ای، می باید قدرت سرخ را موج وار گسترش دهد. و به این ترتیب، روند تکامل اوضاع انقلابی را تسریع کند.[i][۱] چارومازومدار بر این مواضع مائوئیستی به مثابه یک رکن خط ایدئولوژیک و سیاسی حزب نوین تاکید داشت.[ii][۲]

قبول وجود اوضاع انقلابی مستمر در کشورهای تحت ستم اساسا به معنای آن است که امکان و ضرورت عینی آغاز مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت سیاسی موجود است، و لازم نیست که منتظر شکفته شدن بحران انقلابی سراسری باشیم. روشن است که این بحث نافی ضرورت تدارک، یعنی ایجاد قوای ذهنی کافی برای آغاز و ادامه مبارزه مسلحانه نیست. لیکن بدان معنا هست که چنین تدارکی، و فقط چنین تدارکی، وظیفه کلیدی ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی حزب مائوئیستی است. (منظور از “قوای ذهنی”، قدرت حزب به لحاظ داشتن خط درست و روشن و همچنین انسانهای انقلابی متشکل در آن است ــ توضیح مترجم).

هر چند مواضع “کرالا” در مورد ضرورت عریان و حاد کردن تضادها، ظاهرا با چنین تدارکی خوانائی داشت اما در اساس، کاملا متفاوت بود. زیرا طبق خط “کرالا” اگر تضادهای عینی در منطقه کرالام حاد نبود، آنگاه آغاز مبارزه مسلحانه، جدا از آماده کردن قوای ذهنی، منوط به آماده کردن اوضاع عینی بود. طبق این خط، در چنین حالتی، جدا از اینکه قوای ذهنی در چه سطحی قرار دارد، مبارزه مسلحانه نمی تواند فورا در دستور کار قرار گیرد.

اکونومیسم “کرالا” را از همین نکته می شد فهمید. در واقع، در یک کشور تحت ستم، شرایط عینی آغاز و توسعه جنگ خلق همواره وجود دارد. هر چند در تمامی نقاط کشور و با حدت و شدتی یکسان موجود نباشد. بنابراین، وظیفه مرکزی حزب مائوئیستی است که از این فرصت استفاده کند و آغاز و توسعه جنگ را به مرکز ثقل تمامی عرصه ها و زمینه های فعالیت خویش تبدیل کند. اگر این وظیفه نادیده گرفته شود یا به شیوه ای صوری فهمیده شود، آنگاه خط حزب علیرغم نیات آن، اکونومیستی خواهد شد. زیرا زمانی که شرایط اجتماعی ـ اقتصاد و سیاسی، مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت، این عالی ترین وظیفه انقلاب، را در دستور کار قرار داده است، هر خطی که از انجام مستقیم این وظیفه باز بماند اکونومیستی خواهد بود.

بار دیگر تاکید می کنیم، منظورمان این نیست که مبارزه مسلحانه باید بدون تدارک آغاز شود. به این معنا هم نیست که حزب باید در تمامی مناطق فعالیت خود، دست به مبارزه مسلحانه بزند. حتی در نواحی گسترده روستائی که تضادها بالنسبه حادتر است، مناطقی وجود دارد که شرایط عینی آنها تکامل نایافته تر است. حزب باید تحقیق و ارزیابی ماتریالیستی کند تا منطقه (یا مناطقی) که برای آغاز و توسعه جنگ خلق از همه جا مساعدتر است را بیابد و در آنجا متمرکز شود. بعلاوه، فعالیت حزب در سایر مناطق روستائی و شهری باید به گونه ای پیش رود که به وظیفه آغاز جنگ خدمت کند. مائو میگوید: “قبل از آغاز جنگ همه سازمانها و مبارزات در تدارک برای آغاز جنگ بوجود می آیند…. بعد از آغاز جنگ، همه سازمانها و مبارزات به طور مستقیم یا غیر مستقیم با جنگ هماهنگ می شوند.”[iii][۳]

آغاز و توسعه موفقیت آمیز جنگ خلق در پرو و نپال در اواخر قرن بیستم، گواه قدرتمند این موضع مائوئیستی است که: وظیفه مرکزی و فوری حزب کمونیست در یک کشور تحت ستم، کسب قدرت از چنگال دشمن طبقاتی از طریق جنگ خلق است. کلیه فعالیت های حزب باید در راستای انجام این وظیفه پیش رود. کلیه فعالیت های حزب را قبل از هر چیز باید در ارتباط با این وظیفه مرکزی محک زد. حزب یا باید در حال انجام کسب قدرت باشد یا در حال تدارک برای آن.

در آن مقطع، “کرالا” (و سپس کمیته) از خط استراتژیک انقلاب دمکراتیک نوین واحد در هند دفاع می کرد. تدوین یک خط تاکتیکی جداگانه برای منطقه کرالام به هیچوجه مطرح نبود. در واقع مواضع “کرالا” به جای اینکه بازبینی و تصحیح شود، به خط راهنمای کمیته تبدیل شد. بعلاوه، بحث “کرالا” بر سر شرایط عینی منطقه کرالام هیچگاه به طور منظم مورد تحقیق قرار نگرفت و با آن مقابله نشد.

این واقعیتی است که مناسبات طبقاتی در آن منطقه دستخوش برخی تغییر و تحولات شده بود. این تغییرات در فروکش اوضاع انقلابی از اواسط دهه ۱۹۷۰ نقش بازی کرد. اما مسئله ارضی به هیچ وجه حل نشد. بگذریم از اینکه، حتی تحت آن شرایط، کماکان مناطقی بود که در آنجا اشکال آشکار استثمار نیمه فئودالی وجود داشت و تضادها حاد بود. به عبارت دیگر، ناموزونی هنوز یک شاخص مهم بود و هست. بطور مشخص، آن دوره فروکش با تشدید استثمار و ستم بر توده های “آدیواسی” که از هر لحاظ تحتانی ترین بخش جامعه محسوب می شوند، همراه بود. غصب زمینهای “آدیواسی”ها به کسب و کار پردرآمد مالکان و رباخواران قدرتمند تبدیل شد. بساط دو جبهه پارلمانی به سرکردگی حزب کنگره و حزب کمونیست هند (مارکسیست) کساد شد. بخشهای مهمی از توده های تحتانی “دالیت” از چپ پارلمانتاریست فاصله گرفتند. جنبه دیگر اوضاع جدید، ظهور اشکال نوین سهم بری و اجاره داری، رشد سریع شرکتهای مالی خصوصی (که توده ها به آنها لقب “گوش بر” دادند) و شکل گیری مناسبات جدید سرمایه داری بوروکراتیک در کشاورزی و صنعت توسط بنگاه های دولتی و تعاونی بود. به عبارت دیگر، تغییر و تحولات در مناسبات طبقاتی به هیچوجه به این معنا نبود که اصول اساسی مائوئیستی را دیگر نمی توان در منطقه کرالام پیاده کرد.

“کرالا” به جای تحلیل مشخص از شرایط مشخص، یک ارزیابی مختصر ارائه کرد که در جوهر خود، نافی امکان آغاز جنگ خلق در منطقه کرالام بود. از آنجا که “کرالا” ویژگی های اوضاع انقلابی را مورد تجزیه و تحلیل قرار نداد و درک نکرد، صحه گذاشتنش بر وجود اوضاع انقلابی مداوم نیز صوری و ایده الیستی بود. تایید این انحراف در مواضع بعدی کمیته، به تعمیق آن انجامید.

دو جریان به هم آمیخته اکونومیسم و ایده الیسم در مواضع کمیته بر سر قدرت سیاسی موازی و قدرت سیاسی، نیز دیده میشود. همانگونه که قبلا گفتیم، محاکم خلق به مثابه شکلهای ابتدائی یا جنینی قدرت سیاسی موازی در نظر گرفته می شد. لیکن در واقعیت، این محاکم چیزی بیش از اعمال قدرت موقتا سازمان یافته توده ها بر سر برخی موضوعات جزئی مشخص نبود. درست همانگونه که گرفتن زمین به زور به خودی خود کسب قدرت سیاسی را در بر ندارد، محکمه خلق که به اعدام یک مستبد منفور بینجامد نیز چیزی بیش از حل قهرآمیز یک مسئله جزئی نیست. بعلاوه این محاکم به هیچوجه تحت حفاظت یک نیروی مسلح انقلابی قرار نداشت. بنابراین زمانی که قدرت سیاسی دشمن دست به سرکوب می زد، یعنی کاسه صبر دشمن لبریز می شد و شروع به سرکوب سازمانگران و شرکت کنندگان در محاکم خلق می کرد، فعالیت چنین محاکمی خاتمه می یافت. در اینجا درس عبرت قدیمی تکرار میشد. هیچ میزان از “اراده سازمان یافته توده ها”، تا وقتی که مسلح نباشند، نمی تواند در برابر سرکوب مسلحانه دشمن ایستادگی کند. قدرت سیاسی فقط می تواند از لوله تفنگ بیرون بیاید. باید قدرت سیاسی دشمن را از طریق مبارزه مسلحانه نابود کرد و بر این پایه قدرت نوین را ساخت و حفاظت کرد. بدون قدرت سیاسی نوین، “همه چیز توهم است.” کمیته با درکی که از قدرت سیاسی موازی ارائه میداد چنین توهمی را اشاعه میداد. بعدها کمیته تزی به نام “درک نوین از قدرت سیاسی” ارائه داد که توهم فوق را تشدید کرد.

نخست به تجزیه و تحلیل مقوله قدرت سیاسی موازی خواهیم پرداخت. موازی با چه؟ اگر منظور موازی با قدرت دشمن است، آنگاه باید به این سئوال پاسخ گفت که آیا این قدرت موازی می تواند برای مدتی طولانی دوام یابد؟ سئوال اساسی تر اینست که آیا اصلا قدرت سیاسی انقلابی می تواند به موازات قدرت دشمن وجود داشته باشد. مقوله مائوئیستی قدرت سرخ، منطقه پایگاهی، منطقه آزاد شده و غیره را فقط به این معنی می توان قدرت سیاسی موازی نامید که در بخش (یا بخشهای) کوچک کشور برقرار است و همزمان قدرت سیاسی سراسری هنوز در اختیار دشمن است. قدرت سرخ در منطقه پایگاهی، یگانه قدرت است. بعلاوه همانگونه که تجربه انقلاب اکتبر اثبات کرد، حتی در کشورهای سرمایه داری، قدرت “دوگانه” فقط می تواند طی دوره کوتاهی وجود داشته باشد. فقط تحت شرایط استثنائی که هیچ یک از قدرتهای متخاصم در موقعیتی نیستند که بتوانند با تمام قوا اعمال سلطه کنند. این دوگانگی باید به نفع یکی از قدرتها حل شود. به یک مفهوم، مناطق قدرت سرخ که از طریق جنگ خلق برقرار میشوند نیز با اضطرار مشابهی روبرو هستند. مناطق قدرت سرخ تنها در صورتی میتوانند به حیات خود ادامه دهند که به صورت مناطق پایگاهی برای ادامه جنگ خلق برقرار شوند، برای تسریع اوضاع انقلابی گسترش یابند، و جنگ به مثابه یک “جنگ مطلق”[iv][۴] با هدف کسب قدرت سراسری تکامل یابد. اینکه همیشه امکان ترک موقتی منطقه آزاد شده به قصد مانور دادن، یا در نتیجه اشغال توسط قوای دشمن، موجود است، بحثی جداگانه است.

در چارچوب استراتژی جنگ خلق، خاصه در دوره اولیه که به کسب قدرت منطقه ای می انجامد، قدرت موازی هیچ جایگاهی ندارد و نمی تواند داشته باشد، مگر به معنای وجود مناطق قدرت سرخ. هر درکی از استقرار قدرت بدون نابودی مسلحانه قدرت دشمن در آن منطقه، و تقویت قوای مسلح انقلابی برای دفاع از قدرت نوین، ایده الیسم محض است. این به مفهوم نشاندن “توهم قدرت” به جای قدرت سیاسی واقعی است. به همین خاطر مائو تاکید کرد که، “شرایط اساسی برای استقرار یک منطقه پایگاهی، وجود قوای مسلح و بکار گرفتن این قوا برای مغلوب کردن قوای دشمن و برانگیختن عمل مبارزاتی خلق است.”[v][۵] لنین نیز تاکید کرد که ایجاد قدرت سیاسی توسط انقلابیون حتی در یک منطقه کوچک بلافاصله انقلابیون را با کلیه وظایف حکومتی روبرو می کند. نکته بحث لنین اینست که داشتن قدرت در همه جوانب آن مطرح است و نمی توان قسمتهائی از آن را عملی کرد. کسب قدرت منطقه ای را فقط به این لحاظ میتوان قسمی حساب کرد که هنوز در قسمتهائی از کشور برقرار میشود و هنوز قدرت سراسری در دست دشمن است. حال آنکه قدرت سرخ درون آن منطقه یا پایگاه، باید یگانه قدرت باشد. وگرنه هنوز قدرت سیاسی نیست. جلوتر ما دوباره به این مسئله خواهیم پرداخت.[vi][۶]

خودروئی “چپ”، مکمل اکونومیسم است

 مواضع “کرالا” که بعدا به خط کمیته تبدیل شد، بلامنازع نماند. در واحد منطقه کرالا، برخی رفقا با این مواضع مخالفت کرده و بسیاری نسبت به آن شک و تردید داشتند. اما قویترین مخالفت از جانب واحد “آندراپرادش” که از این به بعد آن را “آندرا” می خوانیم، صورت گرفت. “آندرا” به مبارزه خود ادامه داد تا اینکه در سال ۱۹۸۵ انشعاب کرد.

همانگونه که قبلا خاطر نشان کردیم، “آندرا” خط نظامی را به مثابه عامل عمده شکست مشخص کرده بود (منظور شکست جنبش مسلحانه ناگزالباری تحت رهبری چارومازومدار است ـ مترجم). “آندرا” به تنهائی و سپس به مثابه بخشی از کمیته، چندین حمله مسلحانه را به اجراء گذاشت. اما موفق به ادامه این عملیات نشد. بسیاری از کادرهای رهبری بوسیله پلیس دستگیر شده به قتل رسیدند.

اگر چه “آندرا” بدرستی جنبه نظامی را به مثابه موضوع عمده ای که باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تشخیص داد، اما هیچگاه تلاش نکرد خط و تجارب نظامی حزب کمونیست هند (م ـ ل) را به طور منظم جمعبندی کند. “آندرا” بر صحت مواضع چارومازومدار پافشاری می کرد و می کوشید پرچم مبارزه مسلحانه را در اهتزاز نگاه دارد. اما، به تکرار شماری از اشتباهات آشکار مبارزه مسلحانه ای که در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ تحت رهبری حزب کمونیست هند (م ـ ل) راه افتاد، ادامه داد. و از عناصر قدرتمند خودروئی که در امور نظامی وجود داشت، نبرید. این نبریدن از خودروئی در امور نظامی باعث شد که اشتباهات “چپ” در زمینه توسعه کار توده ای برای تدارک و خدمت به جنگ خلق، تداوم یابد. در نهایت، موضع صحیح “آندرا” در تشخیص جنبه نظامی به مثابه علت عمده شکست، از یک اظهاریه صوری فراتر نرفت. ناکامی “آندرا” در جمعبندی از اشکالات خط نظامی، و ناتوانی در سنتز کردن درسهای مثبت و منفی مبارزه مسلحانه حزب کمونیست هند (م ـ ل)، شرایط مساعدی را برای رهبری کمیته فراهم کرد تا تجربه کرالا را به مثابه رکن جمعبندی خود از تجربه حزب کمونیست هند (م ـ ل) تثبیت کند.

مخالفت ضعیفی که در منطقه کرالام وجود داشت نیز نقاط ضعف مشابهی داشت. از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۶ ، جنبش انقلابی در کرالام مبارزه های مسلحانه را منجمله به شکل شبیخون های موفق بر پایگاه های پلیس به پیش برد. اما این مبارزه تداوم نیافت. در واقع، برخلاف سایر استان های هند، جنبش در کرالام بارها توسط دشمن کاملا در هم شکسته شد. این تجربه، جمعبندی و راه حل میطلبید. مخفیکاری و نفی دگماتیستی مبارزات و تشکلات توده ای باعث شد که احزاب رویزیونیست (یعنی حزب کمونیست هند و حزب کمونیست مارکسیست) موفق به ایزوله کردن حزب شوند. لیکن حزب کماکان در بین توده های تحتانی اعتبار داشت. بعد از لغو حکومت نظامی در سال ۱۹۷۷،[vii][۷] اغلب کادرها منجمله کادرهای رهبری توانستند فعالیتهای انقلابی را از سر بگیرند. لازم بود که از شکستهای سیاسی ـ نظامی، با اتکاء به این نقاط قوت مثبت، و با هدف بکاربست راه جنگ خلق در شرایط مشخص کرالام، جمعبندی شود. اما آن کسانی که مخالف مواضع جدید بودند از انجام این کار باز ماندند. آنان نیز نتوانستند از خودروئی، ذهنیگری و یکجانبه نگری در خط و پراتیک حزب کمونیست هند (مارکسیست ـ لنینیست) گسست کنند. نتیجتا آنان به خودروئی اکونومیستی درغلتیدند.

جمعبندی برای کنار گذاردن انقلاب

 میتوان مشاهده کرد که کلیه اجزاء مواضعی که کمیته تا سال ۱۹۸۵ در مورد مبارزه مسلحانه اختیار کرد، پیش از آن در سال ۱۹۸۲ بروز یافته بود. فقط مانده بود که این مواضع به صورت یک خط همه جانبه درآید و مبنای ارزیابی از تجارب حزب کمونیست هند (م ـ ل) شود. این کار در اولین کنفرانس سراسری انجام شد.

جمعبندی کمیته تحت عنوان “پیش به سوی مرحله نوین تندر بهاری”، اشتباهاتی را که در مواضع چارومازومدار و خط حزب کمونیست هند (م ـ ل) وجود داشت، دستاویز قرار داد تا احکام صحیح را واژگون کند. این جمعبندی ادعا کرد که گرایش چارومازومدار به اینکه “مبارزات و تشکلات توده ای را در مقابل مبارزه چریکی قرار دهد”، ضرورت یک برنامه ارضی را نادیده بگیرد، بر فعالیت مخفی تاکید یکجانبه کند، و غیره علل اصلی شکست بود. این سند درباره خط نظامی چنین گفت، “… حزب یک خط فکر شده و دقیق را در جبهه نظامی بکار نبست. گاه خط نظامی به صورت خودرو تکوین می یافت و گاه رفیق چارومازومدار می کوشید آن را فرموله کند.”[viii][۸]

 لیکن این انتقاد موجه از خودروئی در زمینه خط نظامی، پوششی بود بر کرنش به خودروئی از جانبی دیگر یعنی از زاویه اکونومیستی. ایده های کمیته درباره “تکوین آگاهانه” خط نظامی به معنای آن بود که “… انقلابیون کمونیست که ناگزالیاری را رهبری کردند[ix][۹] نتوانستند یک برنامه همه جانبه و مشخص برای استقرار و تداوم درازمدت مراکز قدرت موازی در مناطق روستائی تدوین کنند، زیرا بطور جدی به امکان موجودیت مراکز قدرت دوگانه درازمدت در مناطق روستائی نمی اندیشیدند. بدون یک خط سیاسی که بر ایجاد مراکز قدرت خلق به موازات مراکز قدرت دشمن و غلبه تدریجی اولی بر دومی طی یک مبارزه طولانی مبتنی باشد، امر استقرار قدرت سیاسی در سطح محلی که نهایتا به کسب قدرت سراسری می انجامد را نمی توان تحقق بخشید.”[x][۱۰] این اشتباه به “… فقدان فهم واقعی جنگ خلق”[xi][۱۱] نسبت داده شد. اینکه چارومازومدار مبارزه برای کسب قدرت را در مقابل مبارزه برای “منافع اقتصادی” قرار می داد نیز یکی از علل شکست معرفی شد. در واقع، این نظرگاه چارومازمدار مبنای اصلی “… درک دگماتیستی از مسئله قدرت سیاسی و رد یک جانبه سایر اشکال مبارزه و تشکل”[xii][۱۲] قلمداد شد.

بگذارید از همین بحث شروع کنیم. هدف هر طبقه از کسب قدرت، واژگون کردن مناسبات تولیدی موجود و برقراری مناسبات تولیدی نوینی است که با منافع طبقاتی اش خوانائی دارد. این یک طریق قطعی سرکوب و نابودی طبقه سرنگون شده است. کسب قدرت منطقه ای نیز همین وظایف را دنبال می کند؛ هرچند این در کامل ترین ابعادش مطرح نیست. در یک کشور تحت ستم، هسته مرکزی این وظایف، واژگون کردن مناسبات نیمه فئودالی ارضی و بکار بستن شعار “زمین از آن کشتگر” است. برنامه ارضی باید این مسئله را حل کند. اگر چه حزب کمونیست هند (م ـ ل) یک برنامه پرداخت شده ارضی نداشت، لیکن از یک سیاست قاطع ارضی برخوردار بود. این سیاست در قیام مسلحانه ناگزالباری تحقق یافت. گزارش “ترائی”، این تجربه را بطور جامع تشریح می کند.[xiii][۱۳] این گزارش علل شکست ناگزالباری را نیز بدین شکل جمع بندی کرده است: “… فقدان تشکیلات حزبی قدرتمند؛ ناتوانی در اتکاء عمیق به توده ها و ایجاد یک پایگاه قدرتمند توده ای؛ ناآگاهی به امور نظامی؛ تفکر بر پایه خطوط گذشته و اتخاذ یک برخورد صوری به امر استقرار قدرت سیاسی و انجام رفرم ارضی.”[xiv][۱۴]

واضح است که همه اینها به یکدیگر مربوط است و کسب قدرت، هسته مرکزی آن است. بدون سرنگون کردن مناسبات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که به وسیله قدرت سیاسی طبقات دشمن اعمال می شود، دهقانان هرگز نمی توانند برنامه “زمین به کشتگر” را به اجراء گذارند. در جنبش ناگزالباری منظور از گرفتن زمین مبارزه ای قسمی بر سر “مطالبات” یا “منافع” اقتصادی، نبود. این اقدامی تعیین کننده در راستای سرنگونی کل ساختار نیمه فئودالی در آن منطقه محسوب می شد. این جان کلام جمعبندی چارومازومدار است، “… مبارزات رزمنده نباید برای گرفتن زمین، محصول و امثالهم باشند بلکه باید برای کسب قدرت سیاسی، انجام شوند.”[xv][۱۵] کمیته با دستاویز قرار دادن لغزشی که در این فرمولبندی وجود داشت و این طور به نظر میاید که بعد اقتصادی کسب قدرت منطقه ای را نادیده می گیرد، مبارزه برای زمین را به مبارزه ای برای “مطالبات اقتصادی” تقلیل داد. و سپس این نظر را پیش گذارد که این مبارزه می بایست مقدم بر مبارزه برای کسب قدرت انجام گیرد.[xvi][۱۶]

یک سال بعد از ناگزالباری، چارومازومدار خط خویش برای انجام جنگ درازمدت خلق از طریق اتکاء به توده ها را چنین تشریح کرد: “برای ایجاد ارتباط نزدیک و عمیق با خلق، یعنی با دهقانان که شامل دهقانان فقیر و بی زمین هستند، باید مبارزه طبقاتی توده های وسیع دهقان را از طریق اشاعه و تبلیغ سیاستهای انقلابی در انطباق با اندیشه صدر مائو سازمان داد. زمانی که این مبارزات طبقاتی سازمان یافت، واحدهای حزبی که دهقانان فقیر و بی زمین را در بر می گیرد به واحدهای چریکی تبدیل خواهد شد. سپس این واحدهای چریکی باید پایگاه توده ای حزب را از طریق اشاعه و تبلیغ سیاستهای انقلابی توسط مبارزه مسلحانه گسترش دهند و تقویت کنند. فقط از این طریق و طی یک مبارزه طولانی است که می توان یک نیروی مسلح منظم درست کرد و مبارزه را به سطح جنگ خلق تکامل داد.”[xvii][۱۷] کمیته در مورد این بحث چنین نوشت، “مبارزه طبقاتی را صرفا با تبلیغ سیاستهای انقلابی نمی توان توسعه داد. باید با استفاده از تمامی فعالیت های علنی و مخفی توده ای، به مسائل روزمره خلق پرداخت و بدین ترتیب این فعالیت ها را به سطح اشکال عالیتر مبارزه طبقاتی ارتقاء داد. ما به موازات اجرای این برنامه، باید سیاستهای انقلابی را تبلیغ کنیم. وگرنه در غیاب چنین برنامه ای برای تحقق مطالبات اقتصادی خلق، سیاستهای انقلابی شکل شعارهای مجرد و بی ربط به زندگی واقعی به خود خواهد گرفت.”[xviii][۱۸] به این ترتیب، کمیته سازماندهی مبارزه طبقاتی بر مبنای سیاستهای انقلابی یعنی بر مبنای سیاست کسب قدرت سیاسی را با سازماندهی مبارزه طبقاتی بر مبنای مطالبات اقتصادی، عوض کرد. کمیته، برنامه انقلابی ارضی که به مفهومی اساسی، تنها طریق پاسخگوئی به نیازهای اقتصادی توده هاست را با برنامه مبارزه بر سر مطالبات جزئی، عوض کرد. کمیته، مبارزه اقتصادی را از سیاستهای انقلابی جدا کرد.

در اینجا خوبست مروری بر مبارزه میان خط چارومازومدار و خط “ناگی ردی” بکنیم. مساله مرکزی آن مبارزه، موضوع مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت بود. چارومازومدار به درستی تاکید داشت که حزب باید از همان آغاز، تمامی فعالیت هایش را بروی مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت منطقه ای، متمرکز کند. در حالی که “ناگی ردی” می کوشید جریان تکامل خودبخودی مبارزه مسلحانه در “تلنگانا” را به مثابه خط تئوریزه کند. او میگفت، ابتدا باید دهقانان را در مبارزه برای زمین بسیج کرد. سپس برای دفاع از این دستاورد اقتصادی مقاومت مسلحانه به راه انداخت. و پس از آن این مقاومت مسلحانه به سطح مبارزه برای قدرت سیاسی ارتقاء داد. برای راحت تر کردن بحث، ما نام این خط را “تئوری مرحله بندی جنگ خلق” می گذاریم. (برخیها می گفتند که مقاومت مسلحانه برای گرفتن زمین را باید بطور همزمان سازمان داد. آنها به تعویق انداختن آغاز مقاومت مسلحانه را به مثابه انحراف اکونومیستی محکوم می کردند. روشن است که این تئوری یک نسخه دیگر از همان تئوری نگی ردی است.) جوهر این خط آن است که توده ها را فقط مرحله به مرحله میتوان برای مبارزه برای کسب قدرت بسیج کرد: اول مبارزه برای زمین، سپس مقاومت مسلحانه برای دفاع از دستاوردها و پس از آن مبارزه برای قدرت.[xix][۱۹] چارومازومدار در ضدیت با این خط اصرار داشت که باید با مجهز کردن توده ها به سیاست کسب قدرت منطقه ای، مبارزه طبقاتی را به عالیترین سطح آن تکامل داد. اگرچه کمیته رسما حمایت خود از خط چارومازومدار را اعلام کرد، اما در واقع به نسخه رنگ و لعاب زده خط “ناگی ردی” تمایل داشت.

این انحراف سیاسی بر ارزیابی کمیته از تجربه نظامی حزب، تاثیر گذارد. همانگونه که قبلا نقل کردیم، کمیته علت نظامی اصلی در شکست ناگزالباری را فقدان درک از جنگ طولانی مدت، می دانست. کمیته برای نشان دادن صحت این ادعا میگفت که حزب یک برنامه مشخص برای ایجاد مراکز قدرت موازی و حفظ طولانی مدت آنها، نداشت. می توانیم اشارات بیشتری داشته باشیم که چگونه این درک در حیطه سیاسی و نظامی به اکونومیسم خدمت کرد و به نوبه خود از اکونومیسم کمک گرفت. مراکز پایدار قدرت دوگانه، از آن نوع که کمیته در سر می پرورانید، فقط در صورتی می توانستند موجودیت داشته باشند که این مراکز قدرت حیطه فعالیت خود را به پرداختن به مسائل جزئی محدود کنند. اینکه شکل پرداختن به این مسائل جزئی، نظامی باشد یا نباشد، تغییری در واقعیت نمی دهد. در واقع، این نوع مراکز، مراکز قدرت سیاسی نیستند. بلکه نوع جدیدی از تشکل توده ای هستند هرچند نیروی مسلح انقلابی از آن پشتیبانی کند. کلماتی که کمیته برای بیان مطلب بکار برده نیز خطش را برملا می کند. کمیته به جای کسب قدرت، از “استقرار” مرکز قدرت خلق صحبت می کرد. به جای گسترش موج وار قدرت سرخ از طریق مبارزه مسلحانه، خواهان “غلبه تدریجی” بر قدرت دشمن “از طریق یک مبارزه طولانی” می شد. و سرانجام اینکه، “استقرار قدرت در سطح محلی” را به جای کسب قدرت منطقه ای می نشاند.

کمیته، این نکته آخر را به مثابه خدمت یگانه خود تبلیغ می کرد. بنابراین باید کمی بیشتر به آن بپردازیم. بحث را با نقل قولی از سند جمعبندی کمیته آغاز می کنیم، “تحت شرایط کنونی، مسئله استقرار قدرت سیاسی در سطح منطقه ای، اهمیت بیشتری یافته است. عموما بکاربست این مسئله را به کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره منحصر می کنند. اما رفیق چارومازومدار خاطر نشان کرد که لنین، مسئله استقرار قدرت در سطح منطقه ای را به پیش نهاد…. رفیق چارومازومدار چنین ادامه داد: در عصر امپریالیسم، همه عناصر کسب قدرت منطقه ای در ساختار ما حضور دارد. کاملا روشن است که رفیق چارومازومدار مسئله کسب قدرت منطقه ای را به یک مسئله تاکتیکی صرف در انقلاب کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره خلاصه نمی کند… البته نمی توانیم ادعا کنیم که رفیق چارومازومدار در آن زمان، شناخت دقیق و روشنی از همه اجزاء مسئله ای که امروز مورد بحث ماست، داشت. بعلاوه، در آن زمان تمایز درک کنونی از استقرار قدرت سیاسی در سطح محلی و کسب قدرت منطقه ای به درستی فهمیده نمی شد. اینک کل تجارب انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی و نیز تجربه مبارزه سختی که بعد از بر سر کار آمدن رهروان سرمایه داری در چین انجام گرفت، در اختیار ماست. امروز می دانیم که حتی در یک جامعه سوسیالیستی، عامل کلیدی در مبارزه علیه احیای سرمایه داری، استقرار و تحکیم قدرت سیاسی واقعی طبقه کارگر در سطح محلی، در سطح هر کارخانه، مزرعه تعاونی، کمون و یا سایر چنین نهادهائی است… بنابراین در حال حاضر مقوله استقرار قدرت سیاسی در سطح محلی… به جوهر واقعی مبارزه برای سوسیالیسم و کمونیسم تبدیل شده است. بدون شک درک از این مقوله، خود دستخوش تغییری کیفی شده است.”[xx][۲۰]

این سند در بحث از کمیته های انقلابی چنین ادامه می دهد، “… در آغاز، زمانی که رفیق چارومازومدار از کسب قدرت منطقه ای صحبت می کرد، به این مقوله نوین یعنی کمیته های انقلابی که از بطن انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریای زاده شد رجوع نمی کرد. تاکتیک کسب قدرت منطقه ای، صرفا جزئی از استراتژی نظامی جنگ خلق است. حال آنکه مقوله استقرار قدرت سیاسی در سطح محلی، این هدف را دنبال میکند که از طریق ایجاد مراکز قدرت خلق در سطح محلی به وسیله برانگیختن ابتکار عمل خلق، از قدرت سیاسی تمرکز زدائی کند. البته میتوان این مقوله را به سادگی به تاکتیک کسب قدرت منطقه ای مرتبط کرد.”[xxi][۲۱]

اولا، رد تز رویزیونیستی کسب قدرت در مرکز به یک ضربت، و کسب منطقه ای قدرت سیاسی، به هیچوجه یک تاکتیک صرف نیست. در تئوری جنگ خلق، استقرار مناطق پایگاهی (که همان کسب منطقه ای قدرت را معنا می دهد) یک جنبه اساسی استراتژی محسوب می شود. تقیل دادن این مسئله به سطح تاکتیک، بحث امکان استفاده از “تاکتیک های دیگر” برای کسب قدرت را پیش می آورد. سند فوق با تاکتیک قلمداد کردن کسب منطقه ای قدرت سیاسی جوهر جنگ خلق را کمرنگ می کند.

بعلاوه، معادل قرار دادن کسب قدرت سیاسی منطقه ای با “استقرار قدرت در سطح محلی” به دو دلیل، نادرست است. “استقرار قدرت سیاسی در سطح محلی” را می توان بعد از کسب قدرت در مرکز از طریق قیام هم به انجام رساند. بنابراین چنین معادل قرار دادنی زمینه را برای کنار گذاشتن راه جنگ خلق مهیا می کند. و این دقیقا همان کاری است که کمیته بعدها انجام داد. یک مسئله اساسی تر اینست که قدرت سرخی که از طریق کسب منطقه ای قدرت ایجاد می شود، از همان آغاز قدرت متمرکز طبقات انقلابی تحت رهبری پرولتاریا است. این قدرت فقط به آن معنا “محلی” است که منطقه محدودی را تحت کنترل دارد. واضح است که بر حسب گسترش منطقه ای که تحت قدرت سرخ قرار دارد، ساختار قدرت باید به غیر از نهادهای مرکزی، نهادهای محلی هم داشته باشد. اما این نهادهای محلی کماکان بخشی از یک قدرت واحد و متمرکز است. قدرت دولتی اگر چه به منطقه تحت کنترل خود محدود می شود، لیکن فقط می تواند یک قدرت متمرکز باشد. دلیل ساده اش اینست که این قدرت نماینده منافع یک طبقه (یا چند طبقه) معین است. این منافع را نمی توان تقسیم یا “تمرکز زدائی” کرد. این امر از شرایط عینی و نقش تاریخی طبقه ناشی می شود. این شامل تمامی اعضای این قدرت می شود. موضع کمیته در مورد “قدرت محلی” به ایده قدرت “غیر متمرکز” ربط دارد که ناشی از فهم نادرست درسهای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی است. کمیته، مسئله تمرکز و تمرکز زدائی در دستگاه اداری قدرت را با امر ناممکن تمرکز زدائی از قدرت سیاسی یکی می گرفت. این نقطه آغاز انحراف از آموزه های مارکسیستی درباره قدرت دولتی شد. در چارچوب هند، این بحث به تضعیف مبارزه ای حیاتی انجامید که علیه ایدئولوژی ارتجاعی گاندیسم جریان داشت. قدرت غیر متمرکز (پانچایاتی راج) همیشه ورد زبان گاندیسم بود تا خصلت ارتجاعی دولت هند را بپوشاند و قدرت سیاسی موجود را پدیده ای خنثی یا ماوراء طبقات جلوه دهد.[xxii][۲۲]

برداشت ایده الیستی از درسهای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی و نتایج آن برای خط نظامی

 در دوره متعاقب کودتای سرمایه داری در چین، رهبری “کرالا” به انتشار یک سلسله مقاله تحت عنوان “راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری” به قلم ک. ونو پرداخت. (این مقالات در شماره های سال ۱۹۷۹ نشریه “مشی توده ای” به چاپ رسید.) این مقالات به افشاء فریبکاریهای دار و دسته تنگ سیائو پین ـ هوا کو فن و رد تحریفهای رویزیونیستی آنها در مورد آموزش های مائو و درسهای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی پرداخت. در همین راستا، بنیان مادی احیای سرمایه داری در کشور سوسیالیستی یعنی وجود حق بورژوائی و عناصر سرمایه داری که از آن زاده می شوند را تشریح کرد. این تحلیل عمدتا صحیح بود[xxiii][۲۳] اما خیلی زود جای خود را به تحلیل دیگری داد. تحلیل جدید بوروکراتیزه شدن حزب و دستگاه دولتی را سرمنشاء احیای سرمایه داری در کشور سوسیالیستی معرفی می کرد.

این دیدگاه جدید در مقاله “مقوله قدرت خلق: یک بازبینی” فرموله شد. در آن مقاله چنین آمد که، “… در نظامی که به لحاظ قانونی اجتماعی شده است (یعنی ابزار تولید به مایملک دولت تبدیل شده است) چند نفر که در راس سلسله مراتب قدرت قرار دارند بر کل ابزار تولید حکم می رانند. بنابراین برنامه اجتماعی کردن در غیاب یک برنامه مشخص برای تمرکز زدائی از قدرت سیاسی، ضررمند بودن خود را به اثبات خواهد رساند…. در اتحاد شوروی هیچگونه تلاش جدی برای تمرکز زدائی از این قدرت متمرکز انجام نشد. نتیجتا، بوروکراتیزه شدن دستگاه دولتی و ظهور بورژوازی نوخاسته تسهیل شد و در مرحله بعد، به احیای سرمایه داری انجامید.” “در یک جامعه سوسیالیستی، جریان احیای سرمایه داری از سطح محلی آغاز می شود؛ یعنی از سطح کارخانه، تعاونی یا کمون. هر جا که توده های کارگر ـ دهقان به اندازه کافی مراقب نباشند که قدرت سیاسی را در دست خود نگهدارند و علیه طبقه بوروکراتیک نو ظهور مبارزه کنند، خلق قدرت خویش را از کف خواهد داد و آن را به بورژوازی نوخاسته واگذار خواهد کرد.”[xxiv][۲۴]

بگذارید به تصویر شدیدا تحریف آمیزی که از قدرت دولتی و اقتصاد در اتحاد شوروی سوسیالیستی ارائه شده نپردازیم، تا بتوانیم به روی بحث پایه ای که در اینجا مطرح شده تمرکز دهیم. منظورمان این نظریه است که قدرت دولتی متمرکز، جریان بوروکراتیزه شدن و ظهور بورژوازی نوخاسته را تسهیل کرد. به عقیده مائو (و آنچه بعدها چان چون چیائو و یائو ون یوان تدوین کردند) ظهور بورژوازی نوخاسته در کشور سوسیالیستی ریشه در حق بورژوائی دارد؛ ریشه در آن دارد که تولید کالائی، مبادله و قانون ارزش، علیرغم محدود شدن، هنوز عملکرد دارند[xxv][۲۵] به عبارت دیگر، ریشه در عناصر سرمایه داری که در اقتصاد سوسیالیستی به حیات ادامه میدهند، دارد. به همین علت است که در مناسبات تولیدی و روبنای جامعه سوسیالیستی باید مداوما تحول انقلابی انجام شود و مبارزه طبقاتی به مثابه حلقه کلیدی در دست گرفته شود. کمیته این تحلیل ماتریالیستی از خصلت متضاد سوسیالیسم را کنار گذاشت و یک دیدگاه ایده الیستی و انحرافی مبنی بر “ظهور بورژوازی نوخاسته از بطن بوروکراسی” را جایگزین کرد. آیا این دیدگاه با واپسین اظهارات مائو درباره “بورژوازی درون حزب است” خوانائی دارد؟ خیر. بورژواهای درون حزب، عوامل مناسبات بورژوائی هستند. مبارزه میان راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری، مبارزه دو خط درون حزب، صرفا بازتاب مبارزه طبقاتی است که از تضادهای مادی جامعه سوسیالیستی سر بلند می کند. رهروان سرمایه داری درون حزب، اصول سانترالیستی دمکراتیک و مشی توده ای حزب را زیر پا می گذارند و می کوشند از طریق تقویت بوروکراتیسم آنها را نابود کنند. بنابراین بوروکراتیسم نتیجه راه سرمایه داری است و نه علت آن.[xxvi][۲۶]

اشتباه ایده الیستی کمیته به واسطه این بحث که “احیای سرمایه داری از سطح محلی آغاز می شود” وخیمتر شد. منظور از این حرف، زاده شدن عناصر نوین سرمایه داری در سطح پایه ای اقتصاد نبود. کارخانه ها و تعاونی ها و کمون ها در این بحث، نهادهای محلی قدرت محسوب می شد. بعلاوه، صحبت از احیای سرمایه داری بود و نه زاده شدن راه سرمایه داری. احیای سرمایه داری از سطح محلی آغاز نشد. بلکه از بالاترین سطح، یعنی زمانی که رهروان سرمایه داری قدرت یا بخشهائی از قدرت را غصب کردند، آغاز شد.

برداشت های ایده الیستی از درسهای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی و اصرار بر تمرکز زدائی از قدرت به مثابه ابزار جلوگیری از احیای سرمایه داری در کشور سوسیالیستی، به نوبه خود به انحرافی ایده الیستی و متافیزیکی از درک واقعی قدرت سیاسی انجامید. کمیته چنین استدلال کرد که درک قدیمی مبنی بر اینکه “…قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید” و “…ارتش، جزء اصلی قدرت سیاسی هر دولتی است… فقط به طور قسمی صحت دارد و بسیار ناکافی است.”[xxvii][۲۷]

کمیته با تحریف آموزه های مائو ادعا کرد که وی “…تعریف نادقیق اولیه خود از قدرت سیاسی را از طریق ایجاد مراکز قدرت موازی خلق در سطح محلی به وسیله برانگیختن ابتکار عمل خلق و ارتقاء آگاهی سیاسی آنان تکامل بخشید… بدین ترتیب مقوله جنگ خلق، مفهومی گسترده تر و بطور کلی متفاوت یافت. کسب مسلحانه قدرت، یک عامل کلیدی در ساختن قدرت سیاسی خلق است. اما قدرت سیاسی واقعی هرگز صرفا به وسیله این عمل ایجاد نشده است. برای اینکار، بسیج اراده سیاسی خلق یک ضرورت است… قدرت سیاسی واقعی خلق فقط در صورتی می تواند برقرار شود که این دو جنبه یعنی قدرت مسلح خلق و اراده سیاسی خلق، توسعه یابد و به مثابه جوانب مکمل یک پدیده واحد در هم آمیزد.[xxviii][۲۸]

نکته عمده ای که در نقد ما باید کانون توجه ما باشد این فرمولبندی کمیته است که “کسب مسلحانه قدرت، یک عامل مهم در ساختن قدرت خلق است.” این جمله نشان می دهد که چگونه یک درک ایده الیستی از قدرت سیاسی به ناگزیر به تضعیف نقش مرکزی مبارزه مسلحانه در کسب قدرت سیاسی می انجامد. این امر از تقسیم قدرت سیاسی به اراده سیاسی و قدرت مسلح سرچشمه می گیرد. چنین تقسیمی، ایده الیستی و متافیزیکی است. هیچگونه “اراده سیاسی” که مجزا از ابزار اعمال آن باشد، وجود ندارد. اگر چنین ابزاری موجود نباشد یا ایجاد نشده باشد، آن “اراده” در واقع چیزی بیش از یک آرزوی سیاسی نیست.[xxix][۲۹] هدف واقعی کمیته از این تقسیم بندی این بود که بگوید روند بسیج کردن توده ها و روند مبارزه مسلحانه دو روند متمایز و مجزا هستند که “باید توسعه یابند و بهم وصل شوند.” در گام بعدی کمیته نتیجه میگیرد که : “هر جا که خلق یک تصمیم سیاسی می گیرد، قدرت سیاسی خود را اعمال می کند” و “ایده قدیمی که فقط وقتی یک منطقه آزاد شده و یک ارتش دائم برقرار شده است می توان از قدرت سیاسی صحبت کرد به معنای نفی پروسه دیالکتیکی تکوین قدرت سیاسی است.”[xxx][۳۰]

طبق این خط، یک مرحله یا فاز ابتدائی موجود است که طی آن “اشکال جنینی قدرت سیاسی” از طریق “تصمیمات سازمان یافته” توده ها به ظهور میرسد. سپس فازی فرا می رسد که در آن این تصمیمات سیاسی از طریق قدرت مسلح اعمال می شود. این درک “جدید” از قدرت سیاسی قرار بود راه اکونومیسم را ببندد. اما آنچه در واقعیت اتفاق افتاد، یک تئوری و عمل اکونومیستی بود که به نفی نقش مرکزی مبارزه مسلحانه انجامید. این خط “توهم قدرت” را جایگزین مبارزه برای قدرت سیاسی کرد. این خط بیش از پیش غلبه یافت. زیر آب وظیفه استراتژیک کسب منطقه ای قدرت، کاملا زده شد. این مواضع در مقاله ای که کمی بعد تحت عنوان “ترسیم یک خط نظامی” انتشار یافت، آشکارا مطرح شد.

دور افکندن مائوئیسم

 در مقاله فوق الذکر از این بحث شده بود که در هند، برخلاف چین، گروه های متخاصم درون هیئت حاکمه وجود ندارند و چنگال دولت متمرکز و قوی به دور افتاده ترین نقاط کشور نیز می رسد. در مقاله چنین آمده بود که، “ما در تجارب خود به این واقعیت پی برده ایم که اگر دستگاه دولتی بطور همزمان از نقاط متعدد کشور و به طور گسترده مورد حمله قرار نگیرد، حتی فکر ایجاد مناطق پایگاهی در یکی دو منطقه را هم نمی توان کرد.” “مسئله محوری اینست که چگونه دشمن را مجبور به پراکنده کردن نیروهایش و دست کشیدن از اعمال کنترل مستقیم بر مناطق متعدد کنیم.”[xxxi][۳۱]

این بحث ظاهرا به برخی مسائل نظامی واقعی پاسخ می دهد. اما نحوه طرح مسئله، نشانگر تفکری بود که در ضدیت با تئوری جنگ خلق قرار داشت. مسئله محوری در کسب منطقه ای قدرت سیاسی، حتی به لحاظ نظامی، پراکنده کردن قوای دشمن نیست. مسئله محوری، ساختن ارتش سرخ به مثابه شکل عمده تشکیلات، و نابودی ذره ذره قوای مسلح دشمن است.[xxxii][۳۲] تصویر شماتیک کمیته چنین بود: نخست، دشمن را از طریق یک حمله همزمان در سراسر کشور مجبور می کنیم که نیروهایش را پراکنده کند. سپس قوای خود را برای نابود کردن دشمن در معدودی مناطق مساعد متمرکز می کنیم.[xxxiii][۳۳] این تصویر، نافی قوای محرکه واقعی جنگ یعنی حفظ خود از طریق نابودی دشمن است. بر پایه اصول جنگ خلق، مبارزه مسلحانه زمانی آغاز میشود که هنوز نیروی انقلابی توانائی ایراد یک ضربه همزمان به دشمن از نقاط متعدد یا کل کشور را ندارد؛ جنگ خلق تنها با در پیش گرفتن خط تعرض تاکتیکی در چارچوب دفاع استراتژیک می تواند تداوم یابد. جنگ چریکی باید در مناطق هر چه گسترده تری پیش برده شود. توده ها را باید درگیر جنگ کرد و نیروهای مسلح انقلابی را باید ساخت. مناطق عملیاتی باید با هدف گام برداشتن به سوی کسب قدرت منطقه ای، به مناطق چریکی ارتقاء یابند. این تنها راه پایداری و پیشروی است، زیرا قوه محرکه جنگ در مورد دشمن نیز صادق است. دشمن تحت این عنوان که حزب انقلابی هنوز دست به تعرض برای کسب قدرت نزده، نمیتواند عملیات سرکوبگرانه اش را محدود کند و چنین نخواهد کرد.[xxxiv][۳۴]

در چارچوب یک کارزار استراتژیک مشخص برای تسخیر مناطق پایگاهی در مناطق مساعد، میتوان و باید دست به حملات یا تحرکات گمراه کننده با هدف خواب کردن دشمن یا بر هم زدن تمرکز نیروهایش در نقطه اصلی حمله زد. اما همه اینها جزئی از نقشه کلی نظامی و جزو زیر ـ نقشه هاست. و نمی تواند نقشه استراتژیک کلی پیشبرد جنگ یا آغاز آن باشد.

دیدگاه درست این است که “… در یک منطقه ـ هر چند کوچک و جدا افتاده ـ مبارزه را باید تا حد نابودی مطلق دشمن و برقراری قدرت سیاسی واقعی خلق ارتقاء داد.” اما مقاله به رد این دیدگاه درست می پردازد و چنین استدلال می کند که، “اما می دانیم که در حال حاضر، تحت شرایط کنونی هند، ایجاد یکباره چنین مناطق معدودی که در آن قدرت خلق برقرار باشد عملا ناممکن است.”[xxxv][۳۵] استدلال فوق ظاهرا برای این انجام میشود که گویا مقاله میخواهد برخی اشتباهات موجود در تفکر نظامی حزب کمونیست هند (م ـ ل) را تصحیح کند. در واقع بار دیگر، کمیته برخی اشتباهات واقعی را دستاویز قرار داد تا جوانب مثبت گذشته را نفی کند. یعنی جوانبی که وقوع ناگزالباری را امکانپذیر کرد. کمیته برای این کار، بحث نابودی کامل قدرت سیاسی دشمن را با مساله استقرار مناطق پایگاهی با ثبات، معادل قرار می دهد. نابودی کامل قدرت دشمن در سطح محلی نه تنها ممکن است، بلکه مطلقا ضروری است. در واقع این عامل تعیین کننده توسعه جنگ خلق است. اما این نابودی فقط در صورتی به استقرار منطقه پایگاهی می انجامد که قوای مسلح انقلابی قادر به گسترش منطقه عملیات چریکی، و به لحاظ نظامی، جلوگیری از تلاشهای دشمن برای احیای قدرتش باشند. حزب باید پیگیرانه از طریق توسعه و اشاعه مبارزه چریکی، زمینه را آماده کند. باید شرایط کلی را بسنجد و زمان مناسب برای آغاز کارزار نظامی به قصد استقرار منطقه پایگاهی را تشخیص دهد. اشتباه رهبری حزب کمونیست هند (م ـ ل) از ناتوانی در تهیه چنین نقشه هائی ناشی می شد که این خود برخاسته از عناصر قدرتمند خودروئی و ذهنیگری در تفکر نظامی آن حزب بود. لیکن تاکیدی که بر نابودی کامل قدرت دشمن در سطح محلی، و هدایت مبارزه چریکی در راستای کسب قدرت منطقه ای می گذاشت، مطلقا صحیح بود.

در طرح شماتیک کمیته، حزب طی فاز اول باید “… آگاهانه سطح مبارزه را محدود به فراگیر کردن مبارزات طبقاتی کند؛ که این شامل انواع مبارزات توده ای در مناطق متعدد و ارتقاء آنها به سطح درگیری های محدود با دشمن است.” در این فاز، حزب باید “… تصمیم بگیرد که تا زمانی که مبارزه ما به مناطق متعدد گسترش نیافته و پای دشمن به تمامی این نقاط بند نشده، دست به تعرض برای نابود کردن نیروهای دشمن در هر منطقه مشخص نزند.”[xxxvi][۳۶] باید تکرار کنیم که این بحث هم معنائی جز نفی قوای محرکه جنگ ندارد. بحث فوق، نافی این واقعیت است که گذشته از استقرار مناطق پایگاهی، مبارزه مسلحانه فقط می تواند از طریق نابودی مکرر دشمن، گسترش یابد.

“تئوری مراحل” کمیته، نتیجه انحرافاتش در برخورد به مسئله قدرت سیاسی و خط اکونومیستی اش در عرصه فعالیت عملی بود. بنابراین طبیعی بود که به نتیجه گیری زیر برسد، “… تاکید عمده باید بر ایجاد و گسترش پایه توده ای باشد.” این خط نظامی، جزئی لاینفک از یک کلیت بود که قدرت سیاسی موازی، درک “نوین” از قدرت،بسیج اراده سیاسی و امثالهم را شامل می شد. کمیته کماکان از ضرورت ایجاد دستجات مسلح برای اعمال تصمیمات مراکز قدرت سیاسی موازی و پیشبرد درگیری های “محدود” با دشمن، منجمله اعدام عناصر دشمن، صحبت می کرد. اما محتوای این “مبارزه مسلحانه” کاملا با جنگ خلقی که از طریق شورش ناگزالباری بر پا شد و مستقیما در راستای کسب قدرت منطقه ای جلو رفت، تفاوت داشت. یک تئوری رفرمیستی بود که از “مقاومت مسلحانه برای تحقق مطالبات قسمی و دفاع از آنها” پیروی می کرد. این خط همچنین مدافع “تاکتیک های قیامگرانه” در مناطقی بود که توده های طبقه کارگر در آنجا نیروی عمده محسوب می شدند. (که این مناطق شامل سراسر کرالام می شد!) البته کمیته در پاسخ به کسانی که جنگ خلق را آشکارا رد میکردند و بعدا از کمیته جدا شدند، چند کلمه ای در دفاع از جنگ خلق به زبان آورد. لیکن در رد نظرات اینها، بحث های بدتری را پیش کشید. مثلا گفت: “… مبارزه توده ای نمی تواند بطور خود بخودی به مبارزه مسلحانه تکامل یابد. زیرا این دو شکل مبارزه، با یکدیگر تفاوت کیفی دارند. برای انجام مبارزه مسلحانه نیاز به اشکال ویژه تعلیماتی و تشکیلاتی است.”[xxxvii][۳۷] در این بحث، هدف کسب قدرت سیاسی که سرمنشاء بکار گیری مبارزه مسلحانه و اشکال سازمانی آن است کنار رفت و جای خود را به “اشکال ویژه تعلیماتی و تشکیلاتی” داد. کمیته، با گفتن این که “آگاهانه” باید مبارزات توده ای را به مبارزه نظامی تبدیل کرد این واقعیت را پوشاند که مبارزات توده ای را نمی توان به مبارزات نظامی تبدیل کرد زیرا مبارزه نظامی به معنای جهش به “عالیترین شکل سیاست” است.

این بحث را با بررسی درک کمیته از منطقه پایگاهی خاتمه می دهیم. کمیته، مناطق پایگاهی را پدیده ای دائمی تصویر می کند که “به یکباره” ظاهر می شود. در تئوری جنگ خلق نه فقط بحث از ایجاد “به یکباره” مناطق پایگاهی نیست، بلکه حتی اگر چنین مناطقی طی یک مبارزه طولانی بوجود آمده باشد، هرگز خصلت مطلق و دائمی ندارد.[xxxviii][۳۸] در جریان جنگ، این مناطق ممکنست بارها دست به دست شود. ممکنست در مواجهه با حملات دشمن یا با هدف مانور، این مناطق رها شود. بعلاوه، مائو از انواع مناطق پایگاهی ــ با ثبات، نسبتا با ثبات، موقتی و فصلی ــ صحبت کرد.[xxxix][۳۹] منطقه پایگاهی می تواند به هر شکل مناسب یا در هر منطقه مساعد ایجاد شود، لیکن یک نکته مرکزی در تمامی این موارد مشترک است: کسب قدرت منطقه ای و ساختن مناطق پایگاهی، جوهر جنگ خلق است. از نظر سیاسی، جنگ خلق از طریق گسترش موج وار قدرت سرخ، اوضاع انقلابی را پیش می راند و تسریع می کند. از نظر نظامی، ارتش سرخ و نیروهای چریکی بدون مناطق پایگاهی نمی توانند جنگ را در درازمدت در مواجهه با کارزارهای محاصره و سرکوب دشمن ادامه دهند. لب کلام کسانی که پایه بحث خود را این سئوال قرار می دهند که “آیا می توان مناطق پایگاهی ای ساخت که دشمن نتواند آنها را نابود کند” چیست؟ نفی کسب قدرت منطقه ای و راه جنگ خلق؛ شرایط خارجی نظیر بحران درونی طبقه حاکمه و اوضاع سیاسی کلی را عامل تعیین کننده در ایجاد مناطق پایگاهی در نظر گرفتن؛ و نفی خط مائو در مورد تسریع اوضاع انقلابی از طریق توسعه جنگ خلق و گسترش موج وار قدرت سرخ. اگر این نظرات متافیزیکی در مورد مناطق پایگاهی کاملا ریشه کن نشود می تواند جریان تدارک جنگ را مختل کند و حتی اگر جنگ خلق آغاز شود، باعث از دست رفتن ابتکار عمل در جنگ شود.

گامی به پیش برای جهشی به عقب

 طی این دوره، بحث از خصلت چندملیتی دولت هند و فقدان یک ملیت مسلط، و اهمیت آن از نقطه نظر امور نظامی، به میان آمد. این مساله به مثابه نقطه ضعف ذاتی دولت هند در نظر گرفته شد. رهبری کمیته اذعان کرد که قبلا به توان دشمن پر بهاء می داد و پر بها دادن به قدرت دشمن باعث برخوردی علی السویه به توسعه مبارزه مسلحانه شده بود. بعلاوه، همین مسئله (یعنی خصلت چند ملیتی و غیره ـ مترجم) موجب بروز گرایشات راست روانه نیز می شد. شورش بخشی از سربازان سیک در پی عملیات “ستاره آبی” و اجبارهای سیاسی ـ نظامی دولت هند باعث شد که دولت به ناآرامی های “خطه گورخا” محتاطانه برخورد کند. کمیته این مسئله را به عنوان شاخصی که پتانسیل نظامی مسئله ملی را نشان میدهد، قلمداد کرد. رهبری اذعان کرد در اوضاعی که نیروهای ناسیونالیست وارد مبارزه مسلحانه شده اند، حزب تنها با برپائی مبارزه مسلحانه میتواند در آن اوضاع دخالتگری کند. این مواضع طی دوره ۱۹۸۷ ـ ۱۹۸۴تکوین یافت و رسما در دومین کنفرانس سراسری به سال ۱۹۸۷ به تصویب رسید. بعلاوه کنفرانس، نقشه عملیاتی پیشنهاد شده از سوی رهبری را که حزب در عرض یکسال مبارزه مسلحانه را در پنجاب آغاز کند و تدارک آغاز مبارزه مسلحانه در منطقه کرالام و ماهاراشاترا را ببیند، تصویب کرد.

اگرچه این تصمیمات ظاهرا گامی به پیش در زمینه مبارزه نظامی بود، لیکن در واقع بر مبنای یک جهش قهقرائی به سوی رویزیونیسم و انحلال طلبی انجام می شد. تئوری استعمار نوین کمیته در واقع حمله ای علیه راه جنگ خلق بود. این تئوری، انقلاب مسلحانه ارضی را به وظیفه ای برای مناطقی که هنوز مناسبات نیمه فئودالی در آنجا غاللب است، تقلیل داد. بعلاوه این تئوری چنین استدلال می کرد که روند غالب حتی در این مناطق، روند نابودی فئودالیسم به وسیله امپریالیسم است. بنابراین، انقلاب مسلحانه ارضی در مقایسه با مبارزه رهائیبخش ملی، یک “وظیفه گذرا” محسوب می شود. به موازات این تئوری، این تز طرح شد که انقلاب دمکراتیک نوین در هند مجموعه ای از انقلابات دمکراتیک نوین در ملیتهای ستمدیده درون هند است. بدین ترتیب راه جنگ خلق را به جنگ خلق های جداگانه که دارای ارتش خلق های جداگانه اند، تجزیه می کرد. بعد از پلنوم سال ۱۹۸۵، این مواضع به اصول اساسی خط کمیته تبدیل شد و در “خط استراتژیک” مصوبه کنفرانس ۱۹۸۷ تبلور یافت.

ناسیونالیسم “چپ” و جنگ خلق…..

دامهای دیدگاه ناسیونالیستی کمیته زمانی آشکارتر شد که جنگ داخلی را منتفی اعلام کرد. از این صحبت شد که، “به علت عمده بودن تضاد با دولت مرکزی و امپریالیسم، و به علت اینکه مداخله دولت مرکزی به ستم ملی چهره آشکارتری می بخشد. بنابراین، حتی اگر با تجاوز مستقیم امپریالیسم روبرو نباشیم، جنگ خلق عمدتا یک جنگ ملی خواهد بود. اگر چه مبارزه طبقاتی درونی جریان خواهد داشت… لیکن از آنجا که ما از آغاز با ارتش و قوای مسلح دولت مرکزی مواجهیم، این مبارزه طبقاتی درونی نمی تواند شکل جنگ داخلی به خود بگیرد.”[xl][۴۰] اینکه جنگ خلق شکل جنگ داخلی “به خود بگیرد” یا نه، اساسا به این بر می گردد که آیا ما قصد سرنگون کردن کل مناسبات استثمارگرانه و ستمگرانه غالب را داریم یا نه. به قول لنین، “در سیاست نیز می توان خود را به امور جزئی محدود کرد، و یا می توان به عمق رفت و به ریشه زد. مارکسیسم، تنها زمانی یک مبارزه طبقاتی را به عنوان کاملترین شکل خود به رسمیت می شناسد… که با امور سیاسی صرفا تماس حاصل نکند بلکه به مهمترین وجه سیاست یعنی سازمان دهی قدرت دولتی، بپردازد.”[xli][۴۱] (یعنی به سازمان دهی کسب قدرت سیاسی به طریقه انقلابی بپردازد.) اگر جنگ عمدتا با هدف حق تعیین سرنوشت ملی جلو رود، آنگاه “مبارزه طبقاتی” ضرورتا با الزامات سیاسی این هدف، محدود خواهد شد. بر چنین مبنائی ما نخواهیم توانست با تمام قوا برای سرنگون کردن استثمارگران حاکم و بسیج توده ها حرکت کنیم.[xlii][۴۲] بعلاوه، خط نظامی جدید این واقعیت را نادیده گرفت که استثمارگران محلی (“ملی”) به خوبی بخشی از طبقات حاکمه و دولت مرکزی هستند. این حرف به معنای نفی تضادهای ملی موجود در هند نیست. در شرایطی که قوای مسلح دولت مرکزی دست به سرکوب گسترده زنند، ما قطعا امکان استفاده از احساسات ملی به نفع انقلاب دمکراتیک نوین را پیدا می کنیم. (در جریان این سرکوبها، اغلب از افراد سایر ملیت ها در قوای مسلح استفاده می کنند.) اما امکان استفاده از این مسئله، هرگز صاف و ساده و بدون فراز و نشیب نیست. اینگونه پیش نخواهد رفت. این امکان فقط زمانی بعنوان عامل مساعد سیاسی عمل خواهد کرد که قطب بندی طبقاتی در نتیجه جنگ داخلی، تشدید یابد. همانطور که تجربه نشان داده، استثمارگران محلی از نفوذی که در ملت دارند به مثابه سلاح قدرتمندی برای منفرد کردن حزب انقلابی و حمله به آن تحت عنوان اخلالگر در “توسعه ملی”، استفاده خواهند کرد. حتی بر سر اینکه چه کسی میتواند “مساله ملی” را حل کند، مبارزه درگیر خواهد شد. و این مسئله نهایتا با توسعه جنگ داخلی حل و فصل خواهد شد؛ زیرا فقط در بطن چنین جنگی، مساله رهائی ملی میتواند بر مبنائی انقلابی و به مثابه بخشی از وظیفه انقلاب دمکراتیک نوین طرح شود.

نکته آخر اینکه، خط نظامی جدید علیرغم انتقاد از “تئوری مرحله ای جنگ خلق”، دست به یک جمعبندی انتقادی از خط در کلیت خود نزد. و تز قدرت سیاسی موازی را نیز به مثابه شکل قدرت در مراحل اولیه جنگ قبول کرد.

علت اینکه ما وقت زیادی را به بررسی انتقادی خط نظامی جدید اختصاص دادیم دقیقا “چپ نمائی” آن بود. این توهم که خط نظامی جدید، “چپ” است مانع عمده ای بود که از قطب بندی صریح و مبارزه خطی روشن درون رهبری مرکزی کمیته جلوگیری می کرد. تاثیر این خط حتی بعد از انحلال کمیته و طرد بسیاری از مواضع ضد مارکسیستی وقیحانه اش، تا مدتها بر جای ماند. لیکن علیرغم وقت زیادی که در این مقاله به این خط اختصاص یافته، کمیته تلاش چندانی برای بکار بست آن نکرد. مقطع کوتاهی که این خط به لحاظ رسمی مسلط بود، همان مقطعی بود که گرایش شدید به مواضع و عملکرد آشکارا بورژوا ناسیونالیستی بروز کرد. از اواخر سال ۱۹۸۹، اکثریت رهبری مرکزی شروع به “بررسی مجدد”[xliii][۴۳] این خط نظامی کرد. تصویب سند “درباره دمکراسی پرولتری”، ضربه نهائی را وارد کرد.

در راستای رفع تناقضات

رهبری کمیته بعد از تصویب این سند، پیش نویس سند دیگری را تحت عنوان “درباره خط نظامی” آماده کرد. در آن پیش نویس، اغلب مواضعی که با خط سیاسی بورژوائی خوانائی کامل نداشت، حذف شد. سند مذکور از موضع بورژوائی به رد دیکتاتوری پرولتاریا پرداخت و از همان موضع آشکارا به تئوری و پراتیک جنگ خلق حمله کرد: “تاکنون، مباحثه بر سر خط نظامی عمدتا حول تئوری و پراتیک جنگ خلق صورت گرفته است. جنگ خلق بوسیله مائو تدوین شده و بر حکم مشهور قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید، استوار است. مقوله جنگ خلق از تئوری و پراتیک دیکتاتوری حزب نشئت گرفت که تحت عنوان دیکتاتوری پرولتاریا از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به بعد به عمل درآمد. قدرت سیاسی به مثابه یک پدیده متمرکز در نظر گرفته شد که به شکل دولت پرولتری ظاهر می شود و ارتش، رکن عمده آنست…”[xliv][۴۴] البته، این سند نافی مبارزه مسلحانه نبود! لیکن هدف از این مبارزه، “…در هم شکستن ساختار دولتی موجود” اعلام شد.[xlv][۴۵] سند قبول کرد که این قصد محدود “… فقط می تواند تحت رهبری متمرکز حزب و ارتش تحت هدایت آن تحقق یابد. بنابراین وظیفه تدوین خط نظامی همچنان اهمیت خود را حفظ می کند.”[xlvi][۴۶]

به موازات این حرفهای شیرین درباره “اهمیت خط نظامی”، برای یافتن امکان تحول مسالمت آمیز نیز زمینه چینی شد. سند چنین استدلال کرد که استعمار نو به جای کنترل مستقیم نظامی امپریالیستی به راه های دیگر رو آورده است: سلطه اقتصادی ـ سیاسی، “… همراه با گسترش روند دمکراتیزه کردن در سراسر جهان، که نقش افکار عمومی جهانی را به شدت تقویت کرده است… حتی قویترین ابرقدرت دنیا نیز در موقعیتی نیست که بتواند جابرانه و بی توجه به افکار عمومی جهانی، اراده اش را تحمیل کند و نیروی نظامی خود را علیه یک کشور کوچک بکار گیرد.”[xlvii][۴۷] (این جملات وقتی به روی کاغذ آمد که جنگ خلیج جریان داشت!) سند فوق الذکر برای آنکه هرگونه شکی را در مورد مفهوم در هم شکستن ساختار دولتی از میان بردارد، مطرح کرد که، “بسیج سیاسی توده های وسیع، حتی در کشورهای جهان سوم می تواند به شرایط قیام بینجامد. حتی چنین قیامی می تواند دولت موجود را در هم شکند؛ یعنی همان چیزی که در انقلاب ۱۳۵۷ ایران اتفاق افتاد…”[xlviii][۴۸] سند درباره مقوله جبهه متحد نیز چنین گفت، “از طریق این نهاد، اراده سیاسی مردم برقرار می شود. هدف از برقراری اراده سیاسی مردم، فقط کسب قدرت سیاسی نیست. هدف اینست که قدرت سیاسی، واقعا قدرت پرولتاریا باشد…”[xlix][۴۹] جدا کردن کسب قدرت یا در هم شکستن دولت موجود از “اعمال قدرت واقعی” را قبلا در بحث “درک نوین از قدرت سیاسی” دیده بودیم. اکنون این بحث فارغ از هرگونه “دگماتیسم”، نقش مشروع خود را بازی می کرد. وظیفه ای که در دستور کار قرار داشت در هم شکستن ساختار دولتی بود، نه در هم شکستن دولت. بنابراین قرار نبود که دولت “صرفا” در هم شکسته شود. دولت باید تا حدی “در هم شکسته شود” که کنترل ملت ـ دولت به جای کنترل متمرکز بنشیند. فعالیتها و تشکلات نظامی لازم برای انجام اینکار، صرفا نقش اهرم فشار تاکتیکی را بازی می کنند. حزب باید بتواند بر حسب ملزومات “بسیج سیاسی”، اینها را فعال یا منفعل کند. “حزب باید دو شاخه داشته باشد… یک شاخه (علنی)…. و یک شاخه نظامی مجزا…. این تشکیلات کاملا تحت رهبری حزب است، اما قادر خواهد بود فعالیتهایش را تحت عنوان یک سازمان مستقل به پیش ببرد.[l][۵۰] بعد از همه این حرفها، سند فراموش نکرد اضافه کند که، این استراتژی نظامی”… اساسا همان استراتژی جنگ خلق است که در اوضاع در حال تحول ما بکار بسته شده است”[li][۵۱] عجب!

“اوضاع ما” بدون شک “در حال تحول” بود. در پایان همان سال، کمیته مرکزی بازسازی حزب کمونیست هند (مارکسیست ـ لنینیست) منحل شد. شانه از زیر “بار” مارکسیسم، بطور کلی خالی شد. طولی نکشید که هرگونه استفاده از فعالیت مسلحانه، حتی با هدف کسب امتیاز، زیانبار قلمداد شد. تئوری “جوانب غیر طبقاتی دمکراسی” به مدد آمد. پتانسیل “تاکنون ناشناخته” انتخابات پارلمانی برای “بسیج سیاسی گسترده”، بالاخره کشف شد. و سرانجام کار “ک. ونو”، به مثابه فرموله کننده این خط به آنجا کشید که در انتخابات سال ۱۹۹۶، خود را نامزد نمایندگی مجلس ایالتی کرد. یعنی به بسیج سیاسی به نفع طبقات حاکمه هند پرداخت.

برخی درس ها برای آینده

یک درس مهم که از این بررسی می توان گرفت، تجزیه ناپذیر بودن ایدئولوژی پرولتری است. یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم را نمی توان تکه تکه و ناقص بکار بست. محتوای طبقاتی و اصول جهانشمول این ایدئولوژی، باید تمامی جوانب خط و سیاستها و تشکیلات و عمل حزب را هدایت کند. هر گاه حزب از این امر تخطی کند و به ایدئولوژی های بیگانه روی آورد، با خطر تغییر ماهیت مواجه خواهد شد. این بلائی بود که بر سر کمیته مرکزی بازسازی آمد. کمیته تحت عنوان پرداختن به “مسائل نوین” و گسست از “دگماتیسم”، در را بر جریانات ایدئولوژیک خرده بورژوائی و بورژوائی گشود.[lii][۵۲] هنگامی که این ایدئولوژیها در خط حزب جای گرفتند، مثل ویروس شیوع یافتند و تمامی جوانب خط و سیاست و تشکیلات و پراتیک را یکی پس از دیگری فاسد کردند. قدم اول با به اصطلاح “بکار بست مارکسیسم در شرایط مشخص” برداشته شد. سپس از “حل مسائل نوین مربوط به قدرت سیاسی” صحبت شد. و به “تفکر نو درباره خط نظامی” انجامید. و بالاخره، مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم تحت عنوان “بنیادگرائی” به دور افکنده شد.

درس مهم دیگر اینست که اگر یک انحراف به حال خود رها شود و تصحیح نشود، شرایط ارتقاء خویش به سطح یک خط غلط را بوجود می آورد. بدین معنی که تفکر رهبران و کادرها بر اساس این انحراف، شکل می گیرد. ما در این نوشته از اختلافات و مبارزات درون کمیته مرکزی بازسازی بحث کردیم. دیدیم که این مخالفت ها نه فقط شکست خورد، بلکه سرانجام عصای زیر بغل خط غلط شد. علت این امر، وجود دیدگاه های مشترک بسیار بر سر مسائل مورد مشاجره بود. این دیدگاه های مشترک نخست به شکل گرایش خود روئی “چپ” و راست و سپس به صورت ناسیونالیسم “چپ” و راست بروز کرد. علیرغم اینکه خط غلط التقاطی است اما منطق و پویائی مختص به خود را دارد. چنین خطی بی وقفه حزب را از مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم دور می کند. کار به جائی می رسد که انحراف آشکار از مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم، دیگر انحراف به نظر نمی آید. ممکنست بخشهای بزرگی از حزب نتوانند در جوار این انحرافات احساس راحتی کنند. اما دیگر هشیاری ایدئولوژیک آنها توسط تفکر لیبرالی کند شده است: “خب، نکته آنان را هم باید در نظر گرفت”. خط غلط بیش از پیش زمینه پیدا میکند. دست آخر، مبارزه علیه خط غلط در همان محدوده ایدئولوژیک و سیاسی که توسط همان خط تعیین شده است به سرگیجه میافتد و موجب یاس میشود.

بالاخره، مهمترین درس اینست که کوه آشغال را هر قدر هم که بزرگ باشد می توان روبید. برای انجام یک گسست کامل، به درک عمیق و بکار بست قاطعانه مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم احتیاج است.   

www.sarbedaran.org



توضیحات

[i][1] مائوتسه دون، “مبارزه در کوهستان جین گان”، “چرا قدرت سرخ در چین می تواند وجود داشته باشد” و “از یک جرقه، حریق بر می خیزد” ــ منتخب آثار، جلد اول

[ii][۲] چارومازومدار، “با چه کسانی می توانیم متحد شویم؟” ــ مجموعه آثار

[iii][۳] مائوتسه دون، “مسائل جنگ و استراتژی” ــ منتخب آثار، جلد دوم

[iv][۴] بحثی بر سر این موضوع در مقاله “شورش بر حق است” (جهانی برای فتح، شماره ۲۱ ــ ۱۹۹۵) مطرح شده است. خاصه به بخش پنجم تحت عنوان “زمانی که پرچم سرخ برافراشته شد، دیگر نمی توان آن را پایین آورد” رجوع کنید. این مقاله که بوسیله اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) تهیه شد، خدمت مهمی به مبارزه ایدئولوژیک ادامه دار علیه خط تسلیم طلبانه و راست روانه درون حزب کمونیست پرو کرد.

[v][۵] مائوتسه دون، “مسائل استراتژی در جنگ پارتیزانی” ــ منتخب آثار، جلد دوم

[vi][۶] لنین، “دو تاکتیک سوسیال دمکراسی”، مجموعه آثار ــ جلد نهم

[vii][۷] منظور اقدامات سرکوبگرانه شدید تحت حکومت ایندیرا گاندی است. (توضیح از جهانی برای فتح)

[viii][۸] “به سوی مرحله جدید تندر بهاری” ــ سال ۱۹۸۲

[ix][۹] ناگزالباری: سال ۱۹۶۷ با خروش مبارزه مسلحانه توده های دهقان تحت رهبری انقلابیون کمونیست در روستای ناگزالباری رقم خورد. این روستا در استان بنگال غربی هند، در نزدیکی شهر دارجیلینگ و مرزهای نپال و بنگلادش واقع است. (توضیح از جهانی برای فتح)

[x][۱۰] “تندر بهاری”

[xi][۱۱] همانجا

[xii][۱۲] همانجا

[xiii][۱۳] “دهقانان انقلابی از طریق مبارزه، حکم خویش را به قانون روستا تبدیل کردند:

الف ــ به ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی روستا که بر مالکیت انحصاری زمین استوار بود و دهقانان را بیش از پیش به اعماق فقر می راند، ضربه زدند… آنان تمامی اراضی منطقه ترائی را با کج بیل های خود علامت گذاری و تقسیم بندی کردند و این زمین ها را از آن خود ساختند… بدین ترتیب ساختار کهنه فئودالی که قرنها پا بر جا بود از طریق عمل خود دهقانان نابود شد.” این متن در “تندر بهاری” بازتکثیر شده است.

[xiv][۱۴] تندر بهاری ــ خط تاکید اضافه شده است.

[xv][۱۵] چارومازومدار، “یک سال بعد از ناگزالباری” ــ گلچین لیبریشن، جلد اول، ویراستار “سونیتی کومار گش”، ۱۹۹۲

[xvi][۱۶] سونیتی کومار گش در گلچین لیبریشن (جلد اول) خاطر نشان کرد که این عبارت، غلط ترجمه شده است. در نسخه اصلی که به زبان بنگالی است چنین آمده: “… نه فقط برای مطالبات جزئی خود…” این یک تفاوت مهم است. اما باید اشاره کنیم که فرمولبندی نسخه انگلیسی این مقاله که در نشریه “لیبریشن” چاپ شده بود، در مقالات دیگر نیز تکرار شد. گلچین لیبریشن، برخی از این مقالات را بدون تصحیح این عبارت منتشر کرد. بنابراین روشن نیست که این عبارت کجا به صورت اشتباه درج شده و کجا به شکل صحیح آمده است. لیکن از آنجا که این فرمولبندی در مقالات مختلف تکرار شده است و به میزان زیاد با دیدگاه های چارومازومدار (در آن مقطع) بر سر مبارزه اقتصادی خوانائی دارد، به نظر ما باید مورد بررسی و انتقاد قرار گیرد.

[xvii][۱۷] “امر ساختن حزب انقلابی را به دوش گیرید” ــ تندر بهاری، سال ۱۹۶۸ (خط تاکید اضافه شده است.)

[xviii][۱۸] تندر بهاری

[xix][۱۹] در این مورد، چند نمونه را ذکر می کنیم: “… تجارب فراوان ما نشان می دهد که اگر تمامی مبارزات ضد مالکان ارضی، خوب و صحیح هدایت شود طی مدت زمان کوتاهی می تواند به سطح کسب زمین ارتقاء یابد. و آنگاه زمان آغاز یک جنگ پارتیزانی است.” (د. و. رائو، “جهانبینی ما، مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشه مائوتسه دون است”، ۱۹۹۳) “جهت عمده فعالیت حزب باید آگاهانه در مسیر برپائی جنبش انقلابی دهقانان باشد. انتخاب مناطق استراتژیک، تمرکز کادرها، فرموله کردن شعارهای جنگی و تهییجی همراه با بحثهای وسیع با شرکت اهالی منطقه، بسیج توده ها برای مبارزه بر سر این موضوعات، ایجاد سازمانهای دهقانی، تسلیح خلق از همان آغاز مبارزه ضد فئودالی بوسیله سلاح هائی که در محل قابل دسترس است. سازماندهی نیروی داوطلب خلق در روستا برای مقاومت در برابر قهر و سرکوب مالک ـ مزدور شبه نظامی محلی ـ پلیس و بدین ترتیب، ایجاد و توسعه مناطق مقاومت پایدار و دفاع از آنها، و بدین طریق پیشروی به سوی برقراری مناطق پایگاهی در مناطق روستائی.” (چاندرا پولا ردی ــ منتخب آثار، جلد دوم، ۱۹۹۶)

چنین نظراتی در ارتباط تنگاتنگ با این دیدگاه بود که کسب زمین، سنگ بنای انقلاب مسلحانه ارضی یا عالیترین مرحله آن است. د. و. رائو چنین نوشت: “کسب زمین و جنگ پارتیزانی، پیوند درونی دارند. گرفتن زمین از چنگ مالکان ارضی، هرگز یک مطالبه جزئی نیست…” (همانجا) به عقیده سی. پی. ردی: “کلیه این مبارزات (جزئی)، حول هر موضوعی که باشد، باید به سوی تقسیم زمین مالکان که عالیترین مرحله انقلاب مسلحانه ارضی است سوق داده شود.” (همانجا ــ خط تاکید اضافه شده است) تجارب اخیر، نمونه های بیشماری از گرفتن اراضی مالکان را به دست می دهد که از سطح مبارزات جزئی رزمنده فراتر نرفته است. بعلاوه، این نظرات بر خلاف بحث مائو است که، “در چین نیمه فئودالی، عالیترین شکل مبارزه دهقانی تحت رهبری پرولتاریا، استقرار و توسعه ارتش سرخ، نیروهای چریکی و مناطق سرخ است…” (از یک جرقه، حریق بر می خیزد ــ منتخب آثار، جلد اول)

مسئله واقعی این نیست که مبارزات توده ای منجمله مبارزه برای کسب زمین را باید سازمان داد یا نه. حزب باید برای ارتقاء اراده رزمنده توده ها و اشاعه خط جنگ خلق، طی دوره تدارک به فعالیت توده ای و سازماندهی مبارزات توده ای بپردازد. اما درک این نکته از جانب حزب حائز اهمیت است که هر چند اینگونه فعالیت های توده ای می تواند در یک مرحله معین، صحیح و لازم باشد لیکن جنگ به معنای یک گسست از مبارزات پیشین است. جنگ، جهش به یک پروسه کاملا جدید و متفاوت است. این بحث که جنگ فقط می تواند به مثابه نتیجه ارگانیک سازماندهی دهقانان در تشکلات توده ای و مبارزات رزمنده آغاز شود، یک انحراف راست روانه اپورتونیستی است.

[xx][۲۰] تندر بهاری

[xxi][۲۱] همانجا

[xxii][۲۲] بذر انحلال نهائی کمیته مرکزی بازسازی و تئوری “جنبه غیر طبقاتی دمکراسی” در این استدلال قابل مشاهده است. حزب کمونیست انقلابی آمریکا به مسئله تمرکز قدرت تحت سوسیالیسم پرداخته است. جان کلام این بحث در شماره آوریل ۱۹۸۳ نشریه لیبریشن منتشر شد. بحث عمده این بود که موضع کمیته مرکزی بازسازی مبنی بر برقراری قدرت سیاسی در سطح محلی به عنوان کلید جلوگیری از احیای سرمایه داری، نافی نقش تعیین کننده خط رهبری کننده حزب و دولت است. در آن بحث، حزب کمونیست انقلابی آمریکا خاطر نشان کرد که مائو هیچ جا از تمرکز زدائی قدرت صحبت نکرده است. برانگیختن ابتکار عمل توده ها در سطح محلی هیچ ربطی به تمرکز زدائی قدرت ندارد.

[xxiii][۲۳] این مقاله نیز کاملا از گرایشات ایده الیستی بری نبود. مقاله با انتقاد از “تئوری نیروهای مولده” و با اتکاء به “مقدمه ای بر نقد اقتصاد سیاسی” اثر مارکس چنین استدلال می کرد که، “… با بررسی تکامل کلی تاریخ بشر می توانیم این را مشاهده کنیم که نیروهای مولده و زیربنای اقتصادی نقش تعیین کننده را در این تکامل بازی کرده است. لیکن نقش مناسبات تولیدی و روبنا را نباید نادیده گرفت.” (سامسکارا پادانا کندرام ــ مقاله “راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری” ــ خط تاکید اضافه شده است. این مقاله در چند شماره پی در پی نشریه “مشی توده ای” در سال ۱۹۷۹ به چاپ رسید.) مارکس “زیربنای اقتصادی را جمع کل مناسبات تولیدی” معرفی کرد. لیکن در مقاله مورد بحث، مناسبات تولیدی به مثابه مقوله ای متفاوت از زیربنای اقتصادی مطرح شده است. در فرمولبندی این مقاله، گرایش دوری از ماتریالیسم تاریخی به چشم می خورد.

[xxiv][۲۴] لیبریشن، آوریل ۱۹۸۲

[xxv][۲۵] مائوتسه دون: “اکنون در کشور ما یک نظام کالائی اجراء می شود، نظام دستمزدی نیز نابرابر است یعنی هشت رتبه دستمزد وجود دارد و امثالهم. تحت دیکتاتوری پرولتاریا این چیزها را فقط می توان محدود کرد. بنابراین، اگر افرادی نظیر لین پیائو به قدرت برسند، به سادگی می توانند نظام سرمایه داری را بر پا دارند.” “به یک کلام، چین کشوری سوسیالیستی است. قبل از رهائی، چین خیلی شبیه یک کشور سرمایه داری بود. حتی امروز هم نظام هشت رتبه ای دستمزد در چین اجراء می شود. توزیع بر حسب کار صورت می گیرد و مبادله از طریق پول جریان دارد. و همه اینها تفاوت اندکی با جامعه کهن دارد. آنچه تغییر کرده و متفاوت است، نظام مالکیت است.”

چان چون چیائو: “ما اغلب از این صحبت می کنیم که مسئله مالکیت “عمدتا حل شده است.

” معنایش اینست که کاملا حل نشده است. و بنابراین حق بورژوائی را در این عرصه نمی توان کاملا ملغی کرد.” “… در کوتاه مدت، هیچ تغییر ریشه ای در این وضعیت که مالکیت کل مردم و مالکیت جمعی همزیستی می کنند بوجود نخواهد آمد. تا وقتی که این دو نوع مالکیت کماکان وجود دارند، تولید کالائی و مبادله پولی و توزیع بر حسب کار، اجتناب ناپذیر خواهد بود. و از آنجا که “تحت دیکتاتوری پرولتاریا این چیزها را فقط می توان محدود کرد”، رشد عوامل سرمایه داری در شهر و روستا و پیدایش عناصر بورژوای نوخاسته به نظر اجتناب ناپذیر می رسند.” از مقاله درباره اعمال همه جانبه دیکتاتوری پرولتاریا، نقل شده در “راه سرمایه داری را بمباران کنید” ــ چاپ دهلی نو، ۱۹۸۴

[xxvi][۲۶] این نکته را باب آواکیان به تفصیل در مقاله “دمکراسی: ما حتما می توانیم و می باید به بهتر از آن دست یابیم!” (جهانی برای فتح، شماره ۲۱، سال ۱۹۹۵) توضیح داده است. به بخش “اعمال قدرت در جامعه سوسیالیستی” رجوع کنید.

[xxvii][۲۷] لیبریشن، آوریل ۱۹۸۲

[xxviii][۲۸] همانجا

[xxix][۲۹] ) “کسب قدرت توسط نیروی مسلح، حل مسئله از طریق جنگ، وظیفه مرکزی و عالیترین شکل انقلاب است. این اصل جهانشمول مارکسیستی ـ لنینیستی انقلاب برای چین و تمامی کشورهای دیگر صادق است.” مائوتسه دون ــ “مسائل جنگ و استراتژی”، منتخب آثار، جلد دوم

[xxx][۳۰] لیبریشن، آوریل ۱۹۸۲

[xxxi][۳۱] لیبریشن، ژوئیه ۱۹۸۲، خط تاکید اضافه شده است.

[xxxii][۳۲] “شرایط اساسی برقراری یک منطقه پایگاهی چنین است که باید… نیروهای مسلح موجود باشند. این نیروها باید برای تحمیل شکستهائی به دشمن و برانگیختن مردم به مبارزه به کار گرفته شوند. بنابراین ساختن یک نیروی مسلح، نخستین و مهمترین موضوع برقراری یک منطقه پایگاهی است.” مائو، منتخب آثار، جلد دوم

[xxxiii][۳۳] استدلال کمیته را به یک طریق دیگر هم می توان تفسیر کرد و به نفی آشکارتر جنگ خلق رسید. بدین شکل که جنگ را تا وقتی که توانائی شروع یک حمله همزمان در سراسر کشور به دست نیامده نباید آغاز کرد.

[xxxiv][۳۴] البته در صورتی که مبارزه مسلحانه، مسئله کسب قدرت را کنار بگذارد و به مثابه عملیات نظامی برای کسب خواسته های جزئی و حفظ آنها دنبال شود، این کار تا حدی برای دشمن امکانپذیر خواهد بود. اما حتی در این صورت هم دشمن نمی تواند “سیاست خویشتن داری” خود را در درازمدت ادامه دهد.

[xxxv][۳۵] لیبریشن، ژوئیه ۱۹۸۲ ــ خط تاکید اضافه شده است.

[xxxvi][۳۶] همانجا

[xxxvii][۳۷] همانجا، خط تاکید اضافه شده است.

[xxxviii][۳۸] به بخش قبلی این نوشته، تحت عنوان “جمعبندی از انقلاب” رجوع کنید. در آنجا فرمولبندی قدرت سیاسی “واقعی”، بازتابی از یک درک مطلق گرایانه از مناطق پایگاهی است. انگار فقط وقتی این مناطق واقعی هستند که دائمی باشند.

[xxxix][۳۹] “عقب نشینی لازم است. زیرا یک گام عقب ننشستن در برابر یورش دشمن قدرتمند به ناگزیر به معنای تخریب در امر حفظ نیروی خود خواهد بود.” مائوتسه دون، بخش “عقب نشینی استراتژیک” در مقاله “مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین” ــ منتخب آثار، جلد اول. حزب کمونیست پرو عبارت مناسبی را برای توصیف مبارزه مملو از پیشروی و عقب نشینی بر سر مناطق پایگاهی بکار می برد: “احیاء و ضد احیاء”. در مورد انواع مناطق پایگاهی رجوع کنید به مائوتسه دوم، بخش اول، “انواع مناطق پایگاهی” در مقاله “مسائل استراتژی در جنگ پارتیزانی” ــ منتخب آثار، جلد دوم

[xl][۴۰] نسخه اولیه “درباره ترسیم یک خط نظامی”، تاکیدات در اصل وجود دارد.

[xli][۴۱] لنین ــ مجموعه آثار، جلد ۱۹

[xlii][۴۲] دام های نهفته ای که درون این خط فکری وجود داشت، پراتیک واحد آندرا پرادش کمیته مرکزی بازسازی را به کام خود کشید. این واحد بر حسب شرایط حاکم بر منطقه فعالیتش می بایست دست به مبارزه ضد فئودالی بزند. خیلی زود مسئله مقابله با نیروی مسلح مالکان و دولت مطرح شد. بخشی از رهبری منطقه ای این بحث را پیش گذاشت که باید منطقه را ترک کرد زیرا این نوع فعالیت ما را به خط سال ۱۹۷۰ باز می گرداند و حزب را از پرداختن به “رهائی ملی” دور می کند. اکثریت واحد منطقه ای این بحث را رد کرد و همچنان به توسعه مقاومت مسلحانه پرداخت. لیکن این کار به دو دلیل عمده، ناممکن شد. وظیفه پرداختن به مسئله ملی و وظیفه نبرد علیه ستم فئودالی در دو جهت متضاد سیر می کردند. تئوری استعمار نو که خروج نیمه فئودالیسم از صحنه را اعلام می کرد، باعث کند شدن مبارزه ضد فئودالی شد. توده های تحتانی بر مبنای منافع طبقاتی خود به حرکت در می آمدند و “منافع ملی” به سختی می توانست آنان را برانگیزد. به همین خاطر، “رهائی ملی” در عمل به یک شعار تکراری صرف تبدیل شد. لیکن این شعار هنوز برای رهبری کمیته مرکزی بازسازی استفاده داشت. زمانی که شکست فرا رسید، رهبری منطقه ای از سوی کمیته متهم به “دگماتیسم” شد. آنان به علت مواضع ایدئولوژیک ـ سیاسی مدافعان خط نظامی جدید در رهبری مرکزی نتوانستند در برابر این حمله محکم بایستند. پس بالاجبار با انتقاد از “دگماتیسم” همراه شدند و به اغتشاش فکری و دلسردی، بیشتر دامن زدند.

[xliii][۴۳] پاره ای عملیات تبلیغی مسلحانه در پنجاب انجام شد. اما کمیته ایالتی پنجاب نیز به اردوی “بررسی مجدد” پیوست و بعدها نقش مهمی در انحلال کمیته مرکزی بازسازی ایفاء کرد.

[xliv][۴۴] درباره خط نظامی، ۱۹۹۱

[xlv][۴۵] همانجا، خط تاکید اضافه شده است.

[xlvi][۴۶] همانجا، خط تاکید اضافه شده است. باب آواکیان این تناقض آشکار را چنین مورد نقد قرار داده است: “استدلال سند کمیته مرکزی بازسازی (یعنی درباره دمکراسی پرولتری) در مورد نقش حزب… به خط “گذار مسالمت آمیز” می انجامد. با منطق همین استدلالات می توان به این نتیجه رسید که سرنگونی قهرآمیز نیز بیان یک برخورد “جابرانه” و “امتیاز طلبانه” به توده هاست…. و بنابراین اساسا نادرست است.” “شما نمی توانید این منطق را بکار گیرید که پیشاهنگ نباید وقتی که به قدرت رسید اراده خود را بر مردم اعمال کند، لیکن قبل از کسب قدرت چنین کاری می تواند مجاز باشد.” (از مقاله “دمکراسی: ما می توانیم و می باید بهتر از آن را بسازیم” ــ جهانی برای فتح، شماره ۱۷، سال ۱۹۹۲ ــ تاکیدات از متن اصلی

[xlvii][۴۷] همانجا

[xlviii][۴۸] همانجا، خط تاکید اضافه شده است. این واقعیت تلخ که انقلاب ایران سقط شد و نتوانست “دولت را در هم شکند”، در مقاله “ارتش های شکست خورده، خوب درس می گیرند” (جهانی برای فتح شماره ۴، سال ۱۹۸۵) به روشنی تشریح شده است. این مقاله از آثار اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) است.

[xlix][۴۹] همانجا

[l][۵۰] همانجا

[li][۵۱] همانجا

[lii][۵۲] “… گرایش به نفی جهانشمول بودن این ایدئولوژی (مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم) از همان آغاز در رهبری کمیته مرکزی بازسازی وجود داشت. این گرایش به جای اینکه در پی بکار بست ایدئولوژی پرولتری در تحلیل از مسائل مشخص باشد، به جستجوی پاسخ نزد هر مرجع دیگری می پرداخت و بهانه اش این بود که رهبران پرولتاریا به این مسائل نپرداخته اند. همین برخورد باعث رشد ناگزیر لیبرالیسم در مسائل ایدئولوژیک شد؛ اگر چه حزب رسما علیه لیبرالیسم در ایدئولوژی موضع داشت.” (بخش ۱ ــ ۲، انتقاد از کمیته مرکزی بازسازی، اثر مرکز اتحاد مائوئیستی حزب کمونیست هند (مارکسیست ـ لنینیست)، ۱۹۹۷)