گزارش یک خبرنگار از محلات شورشی پاریس

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

از یادداشت های یک خبرنگار: گفتگوهای درون کلیشی سو بوا

اوائل غروب تقریباً یک هفته  بعداز مرگ بونا ترائور و زید بنا، اینجا در کلیشی سو بوا، پائین تپه ای که  سیته(شهرک) به پایان میرسد و محله ی خانه های کوچک تک واحدی شروع میشود، در یک کافربار و یک سیگار فروشی با ازدحامی از کارگران و کارکنان از کار برگشته درتنها محل عمومی که در شعاعی بفاصله چندین کیلومتر وجود دارد “می نشینیم”.

   خبرنگار بطرف پیشخوان بار می رود و به عده ای که دور آن ایستاده اند ملحق میشود ، می گوید مایل است نظرشان را در مورد وقایع اخیر بشنود. تنها زن حاضر در کافه صندوق دار جوان بود. مردان کنار پیشخوان بار همه سفید پوست بودند. اول از همه یک مرد ۳۰ ساله و ۶۰ و چند ساله شروع به حرف زدن کردند. مرد جوان تر شکوه کنان گفت آتش زدن ماشین مردم که برای رفتن سرکار لازمش دارند، فقط کار کسانی است که همسایگانشان را آزار میدهند. می گفت ماشین خودش سالم است ولی نگران بود که  بزودی بیمه های ماشین سر به فلک خواهد زد. می گفت همه عمرش را در سیته گذرانده یعنی از سالهای ۱۹۷۰  که این سیته ساخته شده. درست مثل همه مجتمع های ساختمانی، این شهرک نیز طبقه کارگر فرانسه را در خود جای داده. می گفت « اول ها اینجا زیبا  بود و بستری از گل و بته داشت ولی یواش یواش مخروبه شد ، چون صاحبان خصوصی این ساختمان ها ،حاضر به مرمت و نوسازی آنها نیستند.» البته به همسایه ها هم ایراد می گرفت که این ساختمان ها را خراب می کنند. می گفت خیلی از این مردم واقعا نمی خواهند شغلی برای خود پیدا کنند چون  به پولی که دولت بعنوان کمک به آنها می دهد قانع اند. یعنی چند صد اورو در ماه. با لحنی انتقادی می گفت: این بچه ها هیچکدامشان شاغل نیستند.

درابتدا  بنظر میرسید مرد مسن تر با او موافق است.او گفت : « کار ساختمانی را مثل تمام هم سن و سالهام از ۱۵ سالگی شروع کردم. وقتی بازنشسته شدم ۵۰ سال بیمه اجتماعی پرداخته بودم. این روزها بچه ها  تا ۳۰ ساله نشده اند ُمشکل  بتواند کار ثابتی پیدا کنند. مثلاً خود تو،تو تازه بعنوان راننده کامیون شروع به کار کرده ای، و من بتو کمک کردم این کار را پیدا کنی. » در کلیشی ـ هم در بلوک ها ی بلند برج مانند سیته و هم در منازل تک واحدی  ـ  تقریباً همه کارگر هستند. اینکه در کدام صنعت کار میکنند جزو تفاوت های اصلی نیست، بلکه تفاوت اصلی در آنست که کار خاص آنها چقدر مهارت لازم داشته باشد یا اینکه کاربر باشد وچقدر کارشان دوام داشته باشد. بسیاری از پدران نسل قدیمی تر در کار های ساختمانی کار کرده اند و مادرانشان، اگر کار کرده باشند، بعنوان نظافتچی کار کرده اند. از بچه های آنها، بویژه جوانان عرب و آفریقائی تبار، تا حد نصف تعدادشان در هر زمان معینی بیکار هستند، و اکثر کارها بنظر نمیرسد دوامی داشته باشد.

تمامی یک دوجین مرد پشت پیشخوان بار از مرگ بونا و زید غمگین بودند.همگی این احساس را داشتند که جنایتی روی داده است و یک کسی باید بخاطر این قتل ها مجازات شود. راننده کامیون جوان شروع کرد بگوید، بهر حال، اگر این پسر بچه ها کار غلطی نکرده بودند ـ که چیزیست که همه میگویند، و حتی یکی از پلیس ها آنرا تصدیق کرده ـ از دست پلیس فرار نمیکردند. کارگر پشت پیشخوان بار که حداکثر بیست و چند ساله، و احتمالاً از خانواده ای پرتقالی است، پرید وسط حرفش. « خودت میدونی که پلیس ها دنبالشون کردن. اینکار رو با همه مون میکنن. منم بودم در میرفتم. » یکی دیگر گفت، ” اگه سرکوزی رئیس جمهور بشه بابای همه مان در آمده است”. مردها سرشان را بتصدیق تکان دادند. ولی آنها از آتش زدن اموال عمومی دل آزرده بودند. مرد راننده با اشاره به سمت پاریس که نماینده دنیای زر و زور است گفت ”  « آنهاکه هزینه ها را نمی دهند، بازهم آخرش هزینه ها را گردن ما خواهند انداخت.»

   خبرنگار با فنجانی قهوه در دست نزد جوانانی که در اتاق عقبی مشغول بازی با دو ماشین پین بال بودند می رود. حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر نو جوان  تا ۳۰ ساله بودند. هیچکدام مشروب نمی خوردند. در جواب به سوالات یکی از آنها با احتیاط  و ظن گفت: ما مال اینطرفها  نیستیم. اول گفتند که از بریتانی  در شمال فرانسه می آیند. یکی گفت “اینطرفها وضع همه خوب است و هیچ مشکلی ندارند.” بعد معلوم شد که منظورشان از اینکه مال اینطرفها نیستند این است که از شمال سیته می آیند. یعنی درست از بالای تپه که در پائینش این کافه قرار دارد. و منظورش از “اینطرفها” همین خانه کوچک آنور خیابان و این محله است که کافه مال آن است. می گفتند امشب آمده اند این پائین چون آن بالا هیچ جائی نیست که بتوانند کمی بازی و تفریح کنند. وقتی با هم دست می دهند مشتشان را روی قلبشان می گذارند؛ ژستی اسلامی که رسم جوانان طبقات پائین فرانسه شده است؛ درست مثل آمریکائی های آفریقائی تبار که  ” دو پنجه در هوا ” می زنند و در میان جوانان بریتانیائی هم رسم شده. این جوانان از آن بالا آمده اند اینجا کمی خوش بگذرانند.

   شروع به حرف زدن کرده و شرایط اسکان مردم سیته را شرح دادند. می گفتند سیته آنها مال شرکتهای خصوصی است و فکر می کردند بخاطر این است که  تلاشی برای نوسازی آن نمی کنند و گذاشته اند که مخروبه شود. می گفتند البته به بدی هاش ال ام ها (ساختمان های مسکونی تحت مالکیت دولت) نیست چون اینجا در هر ساختمان چند صد نفر است در حالیکه در برج های بی تناسب عظیم الجثه بزرگترین هاش. ال. ام. ها ( مسکونی های تحت مالکیت دولت) چندین هزار نفر زندگی می کنند. اما بدلیل آنکه مجتمع های ساختمانی سیته خصوصی اند کرایه هایشان بالاست. یعنی حدود ۶۰۰ اورو برای خانواده ای که کارگر تمام وقت ماهانه ۱۰۰۰ اورو درآمد دارد.

   اینها را گفتند و بعد پرسیدند: بنظر شما این نرمال است که در تمام این شهرک یک کتابخانه یا یک سینما موجود  نیست؟ می گفتند این شهرکها را مخصوصا طوری ساخته اند که از همه چیز و هر جائی که مردم می خواهند بروند دور باشد و وسائل نقلیه عمومی  فقط بین محل کار مردم و محل زندگیشان موجود است وگرنه اگر شبی بخواهند برای تفریح جائی بروند ( پاریس که جای خود دارد) امکان ندارد چون وسیله نقلیه عمومی نیست. یکی گفت: حتا اگر ماشین داشته باشی بخاطر اینکه پلاکش نمره ۹۳ این محله را دارد حتما پلیس جلویش را گرفته و حداقل تحقیر خواهد کرد. یکی از جوانان گفت: چرا بجای خانه های نرمال این بلوکها را ساخته اند و ما را تویش کرده اند؟ جوانان، سیته را گتو می خوانند. البته منظورشان از گتو مثل گتوهای آمریکا نیست که منحصرا اهالی یک ملیت در آنها اسکان داده شده اند. بلکه منظور اردوگاه هائی است که مردم را مجبور کرده اند در آن زندگی کنند و طوری ساخته اند که بسختی بتوانند از آن ها بیرون بیایند.

   یکی گفت: « بخاطر این است که ما همه خارجی هستیم: از الجزایر،  مراکش،  مالی و ترکیه.»

که البته باید اضافه کرد: پرتقالی آمریکای لاتینی و سفید های طبقه پائین. همانطور که مرد جوان پرتقالی، گفت: پلیس از هیچکدام از اهالی اینجا خوشش نمی آید.

   یکی از جوانان که زید همسایه اش بود، در مورد کشته شدن او حرف زد. تعریف کرد که اخیرا یک عده از مهاجرین یکسری از ساختمان ها را اشغال کردند و سارکوزی دستور اخراج همه شان از کشور را داد. همه این چیزها نشان می دهد که جامعه رسمی اینها را کمتر از انسان حساب می کند. می گفت حتا ما را از حیوان هم بدتر می دانند چون ما خطرناک هستیم.

   این جوانان همه شهروند فرانسوی هستند. اما شهروند شدن تغییری در وضعشان نداده. یکی از آنها اینطور می گوید: « وقتی می گویند که این شهرکها را باید جاروب کرد منظورشان این است که ما آشغال هستیم و ما را باید جاروب کنند.» یکی دیگر اضافه کرد: « شرکتها بر حسب اینکه ما چه اسمی داریم ما را استخدام نمی کنند. اگر آدرست مال منطقه ۹۳ یا کلیشی باشد استخدام  نمی شوی. و حتا برای مصاحبه شغلی صدایت نمی کنند. تنها جائی که اغلب ما کار می کنیم کارگاه تولیدی غیر قانونی در آپارتمان شخصی است. اما الان تعداد  این کارگاه ها هم کمتر و کمترشده  است. بعلاوه ما این شغلها را نمی خواهیم.» برخی از آنها که سنشان بالاتر بود شغل داشتند و جوانترها مایل نبودند بگویند خرجشان را از کجا در می آورند.

   جوانان حاضر در کافه بر حسب سرزمین اجدادیشان  که بخشی از هویتشان شده ( به ویژه هویتی که جهان با آن مورد قضاوتشان قرار میدهد) خود را مسلمان میدانند. اما تفکرشان سکولار است و بهیچوجه اهداف مذهبی ندارند. بسیاری از مردم شهرک از اینکه پلیس بدرون مسجد (آنهم شب پایان ماه رمضان که پر از مردم بود) نارنجک گازی پرتاب کرد عصبانی هستند. جوانان بیش از آنکه این را حمله ای به مذهب مردم بدانند بحساب توهین به انسانیت مردم اینجا می گذارند. یکی از جوانان گفت: در اطراف اینجا یکی دو تا کلیسا است و کنیسه درست چسبیده به سیته است. اما هیچکس به آنها حمله نمی کند چون ما به مردم فارق از اینکه چه مذهبی دارند احترام می گذاریم.

   وقتی از آنها پرسیده شد که فکر می کنند ازاین  اعتراضاتشان به چه نتایجی می رسند  ،یکی جواب داد: « اگر آنچه را می خواهیم بما ندهند جنگ شروع می شود.» یکی به آنها تذکر داد که طرف مقابل ممکنست ارتش خود را به میدان بیاورد و با سنگ و کوکتل مولوتوف نمی توان از پس آن بر آمد. اما جوانان به مسئله اینطور نگاه نمی کردند. یکی گفت: « دولت نمی تواند از پس ما برآید زیرا ما در تمام کشور هستیم. پلیس هم بزودی عقب می نشیند».   اما در رابطه با خطر رو در رو شدن با ارتش حرفی نداشتند بزنند.

   حرفمان تمام شد چون کافه در حال بسته شدن بودو این جوانها هم می خواستند بروند. بعنوان حرف آخر، سوالی کردم و جواب جالبی گرفتم . گفتم: آن پسره که نزدیک بار ایستاده می گفت شما اشتباه می کنید که ماشین های همسایه های خود را آتش می زنید چون آنها با ماشین هایشان سر کار می روند. در این مورد چه میگوئی؟

   جوانی که تا آن موقع نقش هدایت کننده را در جواب دادن بازی می کرد، با حرارت جواب داد: « آقا ما ماشین ها را برای این می سوزانیم که بهتر از هر چیزی شعله ور می شوند.» این جوابش هم بهترین جنبه این جوانان را نشان می داد و هم محدودیتهایشان را. آنها مصمم هستند بهر وسیله ای  که هست علیه بی عدالتی شورش کنند و چیزی برای از دست دادن ندارند و بسیار نترسند. اما به علم انقلاب کردن نیز نیاز دارند که بتوانند درست بفهمند که با چه موانع و دشمنی روبرویند و برای اینکه وضع را بطور ریشه ای تغییر دهند واقعا چه باید کرد. مائوتسه دون بدرستی گفت که پایه ای ترین حقیقت مارکسیسم این است: شورش کردن  بر حق است! وقتی این دو عامل یعنی شورشگران پرولتر و جهان بینی علمی بهم بپیوندند فرانسه و کشورهای دیگر اروپا آینده ای  کاملا متفاوت خواهند داشت.■

به نقل از:         

سرویس خبری جهانی برای فتح – ۷ نوامبر ۲۰۰۵