نامه به حزب کمونیست نپال (مائوئیست)
متن زیر گزیده ای از یک نامه داخلی است که در نوامبر ۲۰۰۶ از سوی کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م-ل-م) به کمیته مرکزی حزب کمونیست نپال (مائوئیست) نوشته شد. این نامه در زمان امضای “توافقنامه صلح همه جانبه” میان حزب کمونیست نپال (م) با احزاب حاکم در نپال، نگاشته شد. از آن زمان تا کنون، این حزب عمیقا در مسیری که نامه نسبت به آن هشدار می دهد، پیشروی کرده است. محتوای اصلی این نامه به انگلیسی در اواخر سال ۲۰۰۸ جهت آگاهی عموم، بخصوص برای اطلاع صفوف و پایه های حزب کمونیست نپال (م) بطور علنی منتشر شد. این نامه برای انتشار علنی ویرایش شده است.
از کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م-ل-م) به کمیته مرکزی حزب کمونیست نپال (مائوئیست) نوامبر ۲۰۰۶
رفقای عزیز: درودهای سرخ
به اعتقاد ما ارزیابی از منافع طبقاتی نهفته در “توافقنامه صلح همه جانبه” که اخیرا امضاء شده است، اهمیت بسیار دارد. … ما از این توافقنامه فوق العاده ناخرسندیم. موضوع این نیست که ما از “تاکتیک های منعطف” شما خوشمان نمی آید. دلیل ناخرسندی ما اینست که این نقشه بطور عینی و مستقل از نیات و اهداف تاکتیکی شما، یک نقشه استراتژیک برای تجدید ساماندهی دولت نپال در چارچوب یک جمهوری کمپرادور فئودالی است. اینکه چرا آنرا امضاء کرده اید موضوع دیگری است که در اینجا واردش نمی شویم. زیرا با استدلال های شما آشنا هستیم که: “پروسه انقلاب، هم نیاز به اتخاذ گام های پیش رونده دارد و هم، گام های پس رونده.” فرض کنیم که این یک گام پس رونده ی “تاکتیکی” است، اما اجازه بدهید خصلت طبقاتی آنرا مشخص کنیم و تاکید کنیم که اگر این اقدام با منافع “تاکتیکی” شما خوانائی دارد، با منافع استراتژیک طرف مقابل (یعنی دشمن) همخوانی دارد. طرف مقابل به این توافقنامه به مثابه یک استراتژی نگاه میکند. طرف مقابل یک طبقه است: یک ائتلاف طبقاتی متشکل از بخشی از طبقه کمپرادور فئودال منهای بخش سلطنتی اش و همینطور انواع و اقسام بورژوازی ملی. این ائتلاف طبقاتی از پشتیبانی هند و آمریکا هم برخوردار است (در این میان آمریکا به ظاهر با توافقنامه مخالفت می کند و نقش “عنصر منفی” را بازی می کند اما این کار هم برای آنست که یک چهره مترقی به این نقشه بدهد).
تاکتیک کنونی شما به طبقات حاکمه ی کمپرادور فئودال نپال جانی تازه می دهد. به آنان فرصت می دهد که دولت کهنه شان را بازسازی کرده و از آن، یک دولت ارتجاعی کارآمدتر و قابل دوام تر بسازند. هرگز فراموش نکنید که یکی از دلائل عمده ی گسترش سریع جنگ خلق در نپال وضعیت شکننده و غیرمنسجم این دولت کهنه بود. دشمن سعی میکند از تاکتیک شما، برای بیرون آمدن از بحران و بازسازی خود استفاده کند. اتحاد طبقاتی ضدمردمی و ارتجاعی آنان که از سال ۱۹۹۰ به بعد در شکل دمکراسی پارلمانی برقرار شده بود، به دلیل تضادهای ذاتی آن ائتلاف و بیشتر از آن به علت جنگ خلق تحکیم نشد. حال می خواهند این پروسه ی تحکیم را با کنار زدن شاه از یکطرف و کنار زدن جنگ خلق از طرف دیگر، به انجام برسانند. اگر موفق شوند، حاصل آن، یک دولت جمهوری کمپرادور فئودال خواهد بود. (۱) البته این پروسه همراه با کشمکش ها و افت و خیزهای زیاد جلو خواهد رفت. زیرا اینان بایستی شاه و ارتش را قانع کنند؛ باید بتوانند جریاناتی مانند یو ام ال (۲) را راضی کرده یا کنار بزنند. منتها مساله ی عمده در این پروژه، کشیدن مائوئیست ها به توافق با این نقشه و کمک به تحقق آن است.
به اعتقاد ما، جدا از اینکه نیت شما چه باشد، این “توافقنامه صلح همه جانبه” و “حکومت موقت” متعاقب آن، دارای یک خصلت طبقاتی معین است که باید آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و نگذاشت که ماهیت آن از چشم توده ها و پرولتاریای بین المللی پنهان بماند.
آن چه برای شما یک نقشه تاکتیکی است، برای دشمن یک نقشه استراتژیکی است. “تواقفنامه صلح همه جانبه” نقشه ای است برای بیرون کردن شاه و نابود کردن حکومت انقلابی خلق که طی ۱۰ سال جنگ خلق در مناطق پایگاهی شکل گرفته است. این نقشه ای است برای بازسازی دولت کهن در شکل یک جمهوری کمپرادور فئودال، حول محور وحدت “حزب کنگره” و مائوئیست ها. آنان فکر می کنند در این پروسه، مائوئیست ها از یک حزب پیش برنده ی جنگ انقلابی تبدیل به یک حزب سیاسی نظم موجود خواهد شد.
آیا برای طبقات حاکم نپال غیر ممکن است که شاه را کنار بگذارند و یک جمهوری کمپرادور فئودالی وابسته به امپریالیسم بسازند؟ خیر! البته ممکن است شاه و بخشی از ژنرال های ارتش نپال که پایگاه او هستند دست به مقاومت بزنند. ولی حتا در مورد ایران در سال ۱۹۷۹ دیدیم که ژنرالهای آمریکائی، ژنرالهای ارتش ایران را قانع کردند که از شاه ببرند و طرف خمینی را بگیرند. در نپال هم ممکن است ارتشی ها از شاه جدا شده و طرف “حزب کنگره” را بگیرند. آیا برای طبقات حاکمه غیر ممکن است که مائوئیست ها را جذب ساختار جمهوری دیکتاتوری بورژوازی خود کرده و آنان را همدست کنند؟ حداقل دولت هند و بخشی از طبقه کمپرادور فئودال نپال که “حزب کنگره” نماینده آن است، فکر می کنند شانس زیادی برای اجرای موفقیت آمیز این طرح دارند. البته آنها دلایلی برای امیدواری خود دارند. زیرا طبقات حاکمه ی هند قبلا چنین کاری را در کشور خودشان انجام داده اند و از نیروی جادوئی ادغام کمونیست های سابق در ساختار دولتی و از این راه دمیدن جانی تازه به دولت کهن، باخبرند. آنها توانسته اند با ادغام کمونیست های سابق و جنبش های ستمدیدگان، در ساختار دولت خود، دولتشان را بازسازی و تر و تازه کنند. بدین ترتیب توانسته اند به یک دیکتاتوری ارتجاعی کارآمد تر علیه توده ها تبدیل شوند. در هند، نقش خفقان آور احزاب “کمونیست” گوناگون در تخفیف نبض شورشگرانه ی توده ها کم تر از تاثیرات مخرب دین و سایر عوامل ایدِئولوژیک طبقات ارتجاعی آن کشور، نیست. طبقات مرتجع هند در تبدیل کمونیست ها از دشمنان سابق به شرکای حاضر، ید طولایی دارند. و اکنون تلاش می کنند همین کار را در نپال انجام دهند.
موفقیت این نقشه استراتژیک، وابسته به موفقیت دو بال تاکتیکی آن است. یکم اینکه بعد از انتخابات مجلس موسسان، این “حکومت موقت” کمپرادور فئودالی را تبدیل به حکومت دائمی کنند. دوم اینکه مائوئیست ها را از انقلابیون هند و دنیا جدا کنند. استفاده طبقات ارتجاعی از این نوع استراتژی، چیز جدیدی نیست. لنین این سیاست را، حل بحران مشروعیت دولت از طریق اتخاذ اقداماتی در چارچوب حفظ اساس نظام کهن، خواند. در ایران، در سال ۱۳۵۷، طبقات ارتجاعی با حمایت امپریالیست ها، دست به نوعی بازسازی در ساختار دولت کهن زدند و از این رهگذر هم انقلاب را سرکوب کردند و هم بحران دولت را برای مدتی حل کردند. آن ها قادر به حل ریشه های اجتماعی اقتصادی بحران نشدند. ولی مشابه روشی که لنین به آن اشاره کرده است، با اتخاذ اقداماتی در چارچوب حفظ اساس نظام، بحران مشروعیت دولت کهن را بطور موقت حل کردند. ما می خواهیم توجه شما را به این نکته جلب بکنیم که طبقات ارتجاعی حاکم در نپال به دلیل ضعفشان پای امضای توافقنامه صلح با شما نیامده اند. البته ضعف آنها یک واقعیت مسلم است. اما بهوش باشید که آنان می خواهند نقاط ضعف شما را تبدیل به نقطه قوت خود کنند …
هیچوقت از یاد نبرید که در انقلاب نپال، مهم ترین، موفق ترین و الهام بخش ترین تاکتیک شما این بود که از یک طرف؛ ماهرانه نقطه قوت استراتژیک خود (اینکه حز بی انقلابی هستید که عمیق ترین و دراز مدت ترین منافع ستمدیگان نپال، هند و دنیا را نمایندگی می کند) را تبدیل به یک امتیاز تاکتیکی کردید، و از طرف دیگر؛ نقطه ضعف استراتژیک طبقات حاکم (که طبقات ارتجاعی و نماینده منافع اقلیت جامعه، و متحد هند و امپریالیستها هستند) را تبدیل به نقطه ضعف تاکتیکی شان کردید. اکنون آنان می خواهند این مشکل را حل کنند. می خواهند شما را از خیزش اجتماعی انقلابی و توده های انقلابی سازمان یافته جدا کنند و از همکاری شما برای متفرق کردن توده های انقلابی سازمان یافته و دادن چهره مترقی به دولت تعمیر شده ی خود استفاده کنند.
این است استراتژی طبقات حاکم! البته، آنان استفاده از توطئه های خونین را کنار نگذاشته اند. اما اگر در پیاده کردن این استراتژی موفق شوند، تاثیرات مخربش عمیق تر از سرکوب خونین خواهد بود. دشمنان وقتی می بینند نمی توانند شورشی را رام کنند و انقلابی را شکست دهند، به فکر استفاده از تاکتیک جذب قشری از انقلابیون می افتند. حتی در دوره های قدیم نیز طبقات فئودال گاه از این استراتژی استفاده می کردند. به همین علت بود که وقتی مائو می خواست به رهبران حزب کمونیست چین هشدار دهد که نباید انقلاب را در نیمه راه متوقف کنند، انحراف مرگ بار “سون چیانگ-ایسم” را به آنان یادآوری می کرد. (در تاریخ چین، سون چیانگ کسی بود که دلاورانه جنگ های دهقانی را رهبری کرد و بعد از شکست شاه، دعوت طبقه حاکمه را برای پیوستن به حکومت شاه و یا حتی نشستن به جای او را قبول کرد).
طبقات ارتجاعی در عصر امپریالیسم نیز از این استراتژی استفاده کرده اند. یکی از تکان دهنده ترین موارد، جمهوری ویمار در آلمان بعد از جنگ جهانی اول است. بورژوازی، سوسیال دمکرات ها (رهبر انترناسیونال دوم کمونیستی) را در نظام سرمایه داری امپریالیستی جذب کرد. سوسیال دمکرات ها در آلمان و اتریش و مجارستان، شوراهای کارگران و سربازان را یکی پس از دیگری سرکوب یا منحل کردند.
یا به تاریخ ایرلند نگاه کنید که چگونه امپریالیست های انگلیسی با ادغام انقلابیون در دولت بازسازی شده ی کهن، جنبش ایرلند را منعشب کردند و در پی آن، اتفاقات بسیار تلخی روی داد. از جمله آنکه، مقامات جدید ایرلندی، رفقای سابق خود، یعنی انقلابیونی را که نمی خواستند تسلیم دولت کهن شوند، دستگیر و اعدام می کردند.
منظورمان از آوردن این نمونه ها این نیست که شما می خواهید چنین شوید و یا استراتژی شما چنین است. خیر. این خواست شما نیست. ولی این نتیجه منطقی این حکومت موقت است. بقول لنین، راه جهنم را هم با نیات حسنه ساخته اند. و تاکید کرد که مستقل از نیات افراد، خط سیاسی منطق خود را دارد.
… عظمت لنین در آن بود که به دولت کهن روسیه اجازه نداد خود را از طریق حکومت موقت بورژوائی، تر و تازه کند. بالعکس، پرولتاریا را رهبری کرد تا به یک ضرب دولت پوسیده ی کهن را سرنگون کرده و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را جایگزینش کند. این کار، لنین را تبدیل به قهرمان پرولتاریا و خلق های دنیا کرد و مارکسیسم را تا دورافتاده ترین نقاط جهان اشاعه داد. بعد از این که لنین این فصل تازه و نوین را در تاریخ نوع بشر گشود، میلیون ها نفر در سراسر دنیا به جستجوی مارکسیسم -لنینیسم برخاستند. تازگی و طراوت دولت نوین دیکتاتوری پرولتاریا، حتی در عقب مانده ترین نقاط جهان، مردم را به شکلی اعجاز آمیز بیدار کرد. وقتی مائو گفت، توپ های انقلاب اکتبر، مارکسیسم را برای چین به ارمغان آورد قصد شاعری نداشت. بلکه حقیقتی را به شیوه ای زیبا و ساده بیان می کرد
.
لطفا توجه کنید. نکته اصلی بحث ما این نیست که طبقا ت حاکم می کوشند انقلابیون را فاسد کنند. این تلاش همیشگی آنان است! نکته اصلی بحث این است که بخشی از طبقات حاکم و قدرت های بزرگ امپریالیستی یا منطقه ای نیاز آن را می بینند که به نظام خود تکانی دهند و نفسی به آن بدمند. برخی اوقات، اگر فرصت به آنان دست دهد، برای بازسازی دولت خود و نفس دمیدن بدان، حتی حاضرند از انقلابیون و انقلابات استفاده کنند. با این کار به دو هدف دست می یابند: یکم اینکه انقلاب را در میانه راه متوقف می کنند و “به شیوه ای دمکراتیک” انقلاب را به توقف ترغیب می کنند و انقلابیون را گام به گام به بلعیدن فرزندان خود می کشانند. (ما به طنز آن را کودتای ضد انقلابی “دمکراتیک” و بدون خونریزی می خوانیم). دوم اینکه آنان با کنار زدن بخش های ناکارآمد نظامشان ( نظیر سلطنت) که به مانعی در راه نیازهای توسعه دولت کمپرادور فئودال در کشور و در منطقه تبدیل شده، نظام و دولت کهن را قابل دوام تر می کنند. با این کار دولت کهن را کارآمد تر می کنند و همزمان به توده ها می گویند: “ببینید! ما دست به تغییر زدیم. این همان تغییری است که شما می خواستید”. و این کار را با کمک کسانی که سابقا رهبران انقلابی بودند انجام می دهند. هر زمان که آنان این استراتژی را با موفقیت به اجرا گذاشته اند توانسته اند برای چند دهه انقلابات را به تاخیر بیندازند.
“توافقنامه همه جانبه”ی حاضر، سبک “هندی” در پیشبرد استراتژی فوق الذکر است. ولی امپریالیست های آمریکایی،در صورتی که این نوع بازسازی منافعشان را بهتر تامین کند، مخالف آن نیستند. به ویژه آنکه بخشی از سیاست گزاران طبقه حاکمه آمریکا معتقدند برای بازسازی دولت های ناکارآمد در نقاط مختلف جهان، به جای استفاده ی محض از سرکوب، می توانند با ادغام بخشی از “ناراضیان” قشر جدیدی از طبقات کمپرادور فئودال را در این کشورها بوجود آورند و آن دولت ها را کارآمدتر و قابل دوام تر کنند. البته انجام این کار در کشورهای “جهان سوم” به علت وجود تضادهای حاد طبقاتی هرگز کار ساده ای نبوده است. ولی در این راه موفقیت هایی هم داشته اند. مثلا در آفریقای جنوبی، فلسطین و کردستان عراق…
… آنها با این نقشه بسوی شما آمده اند تا بخش های بزرگی را از شما کنده و بربایند. شما نباید فکر کنید این قبیل تاکتیک ها فقط می تواند مورد استفاده شما قرار گیرد. یک سری تاکتیکها، پراگماتیستی (عمل گرایانه) هستند. اینها خصلت طبقاتی پرولتری ندارند. بنابراین، بورژوازی بخوبی می تواند از آنها بهره بجوید. ولی تاکتیک های دیگری هم هستند که طبقات ارتجاعی هرگز نمی توانند از آنها استفاده کنند. آنان هرگز نمی توانند، حتا بصورت تاکتیکی، به توده ها دموکراسی (یعنی قدرت سرنگون کردن دولت کهن را) بدهند. به همین دلیل است که “توافقنامه همه جانبه صلح” می خواهد شما را وادار به منحل کردن قدرت خلق، یعنی منحل کردن ارتش انقلابی و دولت انقلابی مستقر در مناطق پایگاهی کند.
“توافقنامه صلح همه جانبه” طریق بازسازی دولت نپال به مثابه یک جمهوری کمپرادور فئودالی است.توطئه های بسیاری علیه انقلاب در جریانست که شما خود از آنها مطلعید. اما این نقشه، بزرگترین توطئه ای است که تا کنون علیه انقلاب نپال به راه افتاده است. امید ما اینست که این توطئه شکست بخورد. اما خودبخود شکست نخواهد خورد. این شما هستید که باید آن را به شکست بکشانید.
ضد دمکراتیک
این توافق در جوهر خود بسیار ضد دمکراتیک است و جوانب ضد دمکراتیکش را باید به توده ها شناساند تا آنها بتوانند حقوق خود را عمیق تر بشناسند.
توده های ستمدیده حق شورش علیه شرایط ستم را دارند. “توافقنامه” این حق را غیرقانونی می کند. به رسمیت نشناختن این حق حتا یک خط بورژوا دمکراتیک نیست چه برسد به دموکراسی پرولتری.
این “توافقنامه” ضدمکراتیک است زیرا فراخوان انحلال دولت خلق, محاکم خلقی و حکومت خودمختار را میدهد و قدرت را به مقامات سیاسی در مرکز می دهد؛ فراخوان الغای حاکمیت دمکراتیک مستقیم توده ها را داده و معاملات میان بوروکرات های دولتی را بجای آن می نشاند. ایا اینست دمکراسی قرن ۲۱ ؟
این توافقنامه ضددمکراتیک است زیرا فراخوان لغو حق زمین به دهقانان را داده و حق مالکیت فئودال های خلع ید شده را به رسمیت می شناسد.
این توافقنامه ضد دموکراتیک است زیرا فراخوان حصارکشی تحقیرآمیز “ارتش رهائی بخش خلق” را میدهد و در مقابل به “ارتش نپال” اختیار حفاظت از مرزها، بانکها، وزارتخانه ها و غیره را می دهد. حال آن که این مراکز باید آماج قیام و تسخیر قیامگرانه باشند.
این توافقنامه در واقع دیکتاتوری ارتش نپال را به رسمیت می شناسد. دیکتاتوری یک طبقه بر طبقه ای دیگر هیچ نیست مگر قدرت اضافه ای که یک طبقه نسبت به طبقه دیگر دارد و آن را به لحاظ نظامی، سیاسی و اقتصادی اعمال می کند. در این مورد دیکتاتوری ارتش نپال به رسمیت شناخته شده است. زیرا به این ارتش حق در اختیار داشتن تسلیحات بیشتر را میدهد. (طبق توافقنامه این ارتش باید همان میزان تسلیحات که ارتش رهائی بخش تحویل داده، در انبار بگذارد و بقیه را نگاه دارد). این ارتش قوای خود را برای حفاظت از مرزها و بانکها و غیره آرایش خواهد داد اما “ارتش رهائی بخش” در اردوگاه ها محصور خواهد ماند. این کودتای چه کسی علیه چه کسی است؟
این توافقنامه ضد دمکراتیک است زیرا تخطی از این توافق طبق قانون قابل مجازات است. کدام قانون؟ قانون چه کسی؟ چطور میتوان حتا قبل از برگزاری انتخابات مجلس موسسان حرفی از سرکوب زد؟ آیا اینست دمکراسی قرن ۲۱ ؟
همه این اقدامات ضدانقلابی توافقنامه بوسیله وعده های مبهم در مورد “رفرم ارضی علمی” که یک عبارت پر طمطراق و توخالی است توجیه می شود. حقوق مردم (طبقات، جنسیت، ملیت، کاست……) در این توافقنامه آنقدر مبهم و کشدار است که هر دولت کمپرادوری می تواند با آن توافق کند.
… این چه مذاکره ای است که طی آن طرف پیروز باید خود را در ساختار طرف مغلوب منحل کند؟ این حتا جمهوری دمکراتیک بورژوائی هم نیست. آیا این خودش شاهدی بر ناممکن بودن تحقق یک جمهوری دمکراتیک بورژوائی نیست؟… حکومت موقت راه بلعیده شدن نپال نوین توسط نپال کهن را هموار خواهد کرد.
تحلیل مشخص از شرایط مشخص
ما با تاکید شما بر لزوم دست زدن به تحلیل مشخص از شرایط مشخص، برای دستیابی به اهداف استراتژیک، توافق داریم. ما در تئوری و پراتیک میدانیم که بدون داشتن تاکتیک، نمی توان استراتژی را به عمل درآورد. … نکته ای که در اینجا می خواهیم نسبت به آن هشدار دهیم اینست که نباید تحلیل مشخص غلط از اوضاع کرد و نباید از تاکتیک های نادرست پیروی کرد. بقول مائو بعضی حرف ها باعث پیشرفت می شوند و برخی فاجعه به بار می آورند.
اینجا می خواهیم شما را با تجربه تاریخی خودمان آشنا کنیم. سازمان اولیه ما، اتحادیه کمونیستها ی ایران، در پراتیک و تئوری همواره بر لزوم تحلیل مشخص از شرایط مشخص و داشتن تاکتیک، تاکید میکرد. ما می خواهیم به شما نشان دهیم که چطور در جریان انقلاب ۵۷ –انقلابی که عروج و سقوطش هنوز در خاورمیانه طنین می اندازد– در هر دو زمینه به خطا رفتیم …
همه می دانند که انقلاب ۵۷ به سرنگونی سلطنت انجامید اما قابل توجه ترین جنبه آن انقلاب این است که تا آن حد پیش روی نکرد که دولت کهن را نابود کرده و یک دولت نوین را متولد کند. بنابراین ضد انقلاب موفق شد که تحت عنوان جمهوری اسلامی، دولت کمپرادور فئودالی باز سازی شده ای را بوجود آورد.
اتحادیه و دیگر نیروهای کمونیست در زمینه وظیفه مرکزی خود دچار انحراف بودند (به قول مائو، وظیفه مرکزی عبارتست از تعیین تکلیف مسئله قدرت سیاسی از طریق کسب قهرآمیز قدرت سیاسی). این انحراف به شکست انقلاب و قدرت گیری جمهوری اسلامی، کمک کرد. خلاصه کنیم، اتحادیه این انحراف خود را تحت عنوان “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” توجیه می کرد. بدون شک تحلیل مشخص ضروری بود اما بعلت آنکه ما تئوریهای عمومی مارکسیسم-لنیسیم-مائوئیسم را وانهاده بودیم، تحلیل مشخص ما دارای یک اساس علمی و صحیح نبود. بعنوان مارکسیست می دانستیم که “خاص” و “عام” وحدت اضدادند. یعنی، در عین حال که یک چیز نیستند اما دارای همگونی هستند. “تحلیل مشخص” (یا “خاص”) ما در همگونی با تئوری های عام مارکسیست-لنینیست-مائوئیستی نبود و کاملا در مقابل آنها بود. انحراف ما در شکل “تاکتیک ها” بروز کرد اما ریشه در سانتریسم و التقاط ما در زمینه استراتژی کسب قدرت سیاسی به طریق انقلابی، داشت.
“تحلیل مشخص” اتحادیه کمونیست ها این بود که رژیم جدید دارای خصلت دوگانه است: از یک طرف ارتجاعی است زیرا ارتش کهن هنوز منحل نشده و تحولات دمکراتیک (بخصوص ریشه کن کردن فئودالیسم از طریق انقلاب ارضی) اتفاق نیافتاده است. و از طرف دیگر دارای یک جنبه “مترقی” است زیرا “ضد امپریالیست” است (که نبود) و در بر گیرنده ی بخشهائی از خرده بورژوایی و بورژوایی ملی است. اتحادیه، از این “تحلیل مشخص” غلط و التقاطی نتیجه میگرفت که وظیفه انقلاب تقویت وجه مترقی و بیرون راندن جنبه ارتجاعی است؛ وظیفه، فشار گذاشتن بر رژیم “از پائین” (از طریق جنبش های توده ای در شهرها و مبارزه مسلحانه در کردستان) است تا رادیکالیزه شود و “پوست بیندازد”. (مانند مار که پوست می اندازد و خود را تازه می کند). این یک شکل کلاسیک از خط غیر انقلابی و راست التقاطی بود. به فاصله کوتاهی پس از تاسیس جمهوری اسلامی ایران، دانشجویان طرفدار خمینی سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند. این واقعه، روند راست درون اتحادیه را تقویت کرد. طنز ماجرا این بود که دولت کهن در حال “پوست انداختن” بود اما نه در جهت مساعد به حال انقلاب بلکه در جهت تبدیل شدن به یک دولت ارتجاعی کمپرادور فئودالی کارآمدتر و قابل دوام تر. و ما در حال از دست دادن فرصت تاریخی برای خاتمه بخشیدن به حیات این دولت ارتجاعی بودیم.
دومین “تحلیل مشخص” فاجعه بار اتحادیه و تاکتیک های مربوط به آن وقتی بروز کرد که جنگ ایران و عراق آغاز شد. “تحلیل مشخص” اتحادیه این بود که این یک جنگ میهنی است و کمونیست ها با شرکت در آن می توانند جنبش کمونیستی را تقویت کنند. اتحادیه به غلط این سیاست را به سیاست مائوتسه دون در جنگ ضد ژاپنی تشبیه می کرد که البته قابل مقایسه نبودند. …
خط سانتریستی اتحادیه در زمینه کسب قدرت سیاسی با بسیاری تئوری های غلط دیگر همراه بود. برای نمونه اتحادیه تئوری “راه سوم” را در زمینه تحقق انقلاب دمکراتیک فرموله کرده بود. این تئوری در کتابی به نام “در باره خصلت اقتصادی اجتماعی ایران” که توسط برخی از رهبران اتحادیه تدوین شد اینگونه توضیح داده می شود: انقلاب دمکراتیک از سه راه می تواند تحقق بیابد. یکم، از بالا یا بقول لنین راه پروسی. دوم، توسط قهر انقلابی از پائین و تحت رهبری پرولتاریا که منجر به استقرار جمهوری دمکراتیک خلق می شود. و سوم، راه بورژوازی ملی و استقرار یک دولت ملی بورژوائی که همواره تحت فشار از پائین (توسط مبارزات توده های انقلابی) است.
اتحادیه در آن زمان معتقد بود، راه انقلاب در ایران، عمدتا مانند “راه انقلاب اکتبر” است (همراه با مکملی مانند مبارزات مسلحانه در کردستان). اما درک ما از “راه انقلاب اکتبر” نیز درکی رفرمیستی بود. در واقع درک ما همان درک رایج در جنبش کمونیستی ایران در مورد انقلاب اکتبر بود. درک رایج این بود که انقلاب اکتبر اساسا از طریق یک اعتصاب عمومی؛ همراه با برخی عملیات مسلحانه پراکنده؛ به پیروزی رسید. هیچ توجهی به این واقعیت نمی شد که قیام اکتبر صرفا شلیک آغازین یک جنگ طولانی داخلی بود. همچنین، یکی از جنبه های بسیار خاص انقلاب اکتبر را تبدیل به یک تئوری عمومی می کردیم: می گفتیم برای پیروزی انقلاب، صف آرایی نیروهای طبقاتی باید به نقطه ای برسد که، به قول لنین بتوان کالسگه تزار را فقط با یک تلنگر به قعر گرداب روانه کرد.
علت بازگو کردن این تاریخچه از جانب ما این نیست که بگوئیم حزب شما عینا در همان موقعیت ما به هنگام انقلاب ۵۷ قرار دارد. حرفمان این است که خط کنونی شما در شماری از جوانب، بسیار شبیه خطاهای جدی است که ما مرتکب شدیم. برخی از گرایشات فکری که در حزب شما مشاهده می کنیم شبیه به شیوه تفکر ما در بعضی از آن دوره هاست. این حقیقتی است که سازمان ما روی مائوئیسم محکم نبود اما محکم بودن بر درک جهانشمول مارکسیستی چیزی نیست که یکبار برای همیشه تضمین می شود. یک حزب کمونیست، در زمان های مختلف می تواند از اصول اساسی خود فاصله بگیرد. یکی از این دوره ها وقتی است که حزب سریعا از مرحله ای به مرحله جدید گذر می کند. در این دوره هاست که خط و دیدگاه عام باید به اضطرار مورد تاکید قرار گرفته و تکامل یابد. یک فرصت بزرگ که در اختیار شماست وجود “جنبش انقلابی انترناسیونالیستی” است که دارای یک شناخت جهانشمول علمی تکامل یابنده بوده و در کنار شما قرار دارد. … در خاتمه بگذارید رک بگوئیم: ما نیز در تاریخ خودمان از واژه های مائوئیستی و لنینیستی مانند “خط مشی توده ای”، “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” و “جبهه متحد” برای توجیه خط های غلط استفاده کردیم…
رفقا: نگاه سختی به خط خود کنید. ببینید آیا خط خاص شما با تئوری های عام مارکسیست-لنینیست-مائوئیستی همگونی دارد؟ خط عام و خاص، وحدت اضدادند. خط عمومی باید قطب راهنمای خط خاص باشد؛ استراتژی باید قطب راهنمای تاکتیک باشد. اگر این قطب راهنما را از کف بدهید راه خود را در مسیر پرپیچ و خم و خطرناک کوه های اورست گم خواهید کرد. آدم ها به دلیل آنکه جوهرشان رویزیونیستی است دچار خطاهای رویزیونیستی نمی شوند. مائوتسه دون گفت بسیاری از رفقا که در جریان “انقلاب فرهنگی پرولتاریائی” دچار رویزیونیسم شدند از رزمندگان پیگیر “راهپیمائی طولانی” بودند. او گفت علت خطای آنان این بود که نتوانستند از ورای فضای مه آلود، راه پیشروی به سوی قله ها را تشخیص دهند …
رفقا ما کوشیدیم خصلت این رژیم در حال گذار را روشن کنیم و فکر می کنیم که شما نیز در این مورد باید روشن باشید: این رژیم ضد انقلاب، ضد مردم و ضد استقلال ملی است.
ما اعتقاد راسخ داریم که برای پیشروی انقلاب این توافقنامه باید شکسته شود. شک نیست که طرف مقابل قرارها را نقض خواهد کرد و بهانه زیادی در این زمینه بدست شما خواهد داد. سوال این است که تدارک شما برای آن چیست؟
بار دیگر از شما می خواهیم که انقلاب نپال را حفظ کنید. راهی که در پیش خواهید گرفت، نه فقط آینده کارگران و دهقانان و زنان و ملل ستمدیده نپال را رقم خواهد زد. بلکه، بر انقلابات قرن بیست و یکم نیز تاثیر خواهد گذاشت.خطرات و فرصت ها عظیم اند.
بیست و دوم نوامبر ۲۰۰۶
توضیحات:
۱- آنچه بجای سیستم پانچیات نشست یک ساختار دولتی ترک خورده و بحران زده بود که حتا نتوانست فئودالیسم را به میزان اندکی منحل کند و تضادهای طبقاتی را تخفیف دهد. اما جنگ خلق به درجات زیادی فئودالیسم را در مناطق پایگاهی از بین برد. طبقات ارتجاعی برای جلوگیری از انقلاب دمکراتیک نوین و تسهیل نفوذ سرمایه امپریالیستی، نیاز به الغای جوانبی از فئودالیسم داشتند. اما هفت حزب دولتی و سلطنت، حتا با کمک های خارجی قادر به انجام آن نشدند. بنابراین اکنون می توانند از دگرگونی های ضد فئودالی که بدست حزب کمونیست نپال (مائوئیست) پیش برده شده است، استفاده ببرند. نظام های تحت الحمایه امپریالیسم همیشه می توانند از تحولات ضد فئودالی نیمه کاره استفاده کنند. در ایران، رژیم شاه و امپریالیست ها، خودشان، انقلاب سفید را براه انداختند. هدفشان منحل کردن بخش های افراطی فئودالیسم بود که به مانعی در راه جلوگیری از خیزش های دهقانی و نیز در راه نفوذ سرمایه به نواحی دوردست کشور تبدیل شده بود. در سال ۵۷ نیز گروه هفت کشور صنعتی سیاست کنار گذاشتن سلطنت در ایران را تنظیم کردند. این کار در کنفرانس معروف گوادولوپ انجام شد.
۲- یو ام ال (اتحاد مارکسیست لنینیست) یکی از احزاب نپال است که در در اوائل دهه ۱۹۷۰ دست به مبارزه انقلابی زد اما به مرور رفرمیست شد و در سال ۱۹۹۰ به پارلمان نظام سلطنتی نپال پیوست و در سال هائی که دولت در حال جنگ با جنگ خلق مائوئیستی بود به دولت پیوست و در پیشبرد جنگ ارتجاعی علیه انقلاب نقش گرفت.