انقلاب اکتبر و مسئلۀ زنان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۳ دقیقه

از نقد فمینیسم بورژوایی تا  نفرت از امتیازهای مردانه

نویسنده: امید بهرنگ
برگرفته از فصلنامه «سامان نو» شماره ۴

پیش درآمد

تغییر در ترتیب این نوشتار تا حدودی بررسی تئوری و پراتیک بلشویک­ها را دشوار می­کند، زیرا حزب بلشویک تا پیش از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در مورد مسئله­ی زنان تحت تاثیر نظریه­های رایج  انترناسیونال دوم بود. در نتیجه بدون بررسی آن نظرگاه­ها، نمی­توان به درک عمیق­تری از عملکرد بلشویک­ها دست یافت. افزون براین، نمی­توان گسست انقلابی لنین از درک­های رفرمیستی غالب بر انترناسیونال دوم در مورد زنان را به قدر کافی برجسته کرد.

به هرروی، ترتیب روشمند این سلسله نوشتار بر این مبنا بود که نخست به نظریه­های مارکس و انگلس و عملکرد انترناسیونال اول و دوم در مورد زنان بپردازد و پس از آن تجربه­ی شوروی مورد بررسی قرار گیرد. اما با اختصاص یافتن شماره چهار نشریه “سامان نو” به اکتبر ۱۹۱۷ به مناسبت نودمین سالگرد انقلاب شوروی، موجب شد که این بخش زودتر منتشر شود.

 برای پرهیز از طولانی شدن مقاله، در این متن به طور عمده به مشی و عملکرد بلشویک­ها در دوران اولیه­ی انقلاب اکتبر می­پردازیم. نیاز به تاکید است که بررسی انقلاب اکتبر بدون توجه به تحولات سه دهه­ی پس از انقلاب جامعه شوروی ممکن نیست. زیرا برخی معتقدند انقلاب اکتبر۱۹۱۷، در همان فردای پیروزی شکست خورد. به نظر نگارنده، این بی مسئولیتی نسبت به تاریخ است که بدینسان تلاش میلیون­ها زن و مردی که آگاهانه می­خواستند جهان را دگرگون کنند،  نادیده انگاشته شود. بدیهی است که نخستین تجربه­ی طبقه کارگر برای پی­ریزی جامعه­ی نوین با اشتباه­های بسیار (در برخی زمینه­ها سنگین) همراه بود. اما با  مشاهده­ی این اشتباه­ها نمی­توان بر این تجربه­ی تاریخی خط بطلان کشید. طبقه کارگر بدون برخورد دیالکتیکی به جنبه­های مثبت و منفی این تجربه­ی تاریخی و سنتز آنها در سطحی بالاتر نمی­تواند مدعی سازماندهی جامعه­ی سوسیالیستی در قرن بیست و یکم باشد.

بلشویک­ها در مورد مسئله­ی زنان با تضادهای واقعی، پیچیده و عظیمی دست و پنجه نرم کردند. تضادهایی که امروز نیز طبقه کارگر در سطح و شکل دیگر و شرایطی به مراتب پیچیده­تر با آنها روبروست. در نتیجه، کمونیست­ها بدون نگرش عمیق و همه جانبه از این تجربه­ی بزرگ بشری نمی­توانند به درک درستی از ­­مسئله­ی زنان دست یابند. ۱ 

آغازی نو

بدون شک انقلاب اکتبر۱۹۱۷، نقطه عطف نوینی در مسیر رهایی زنان محسوب می­­شود. تاریخ بشر به طور مشخص جنبش رهایی زن تا آن زمان چنین جهشی را تجربه نکرده بود. زنان – به ویژه زنان کارگر – پیشگامان  این انقلاب بودند. آذرخش انقلاب در فوریه ۱۹۱۷، توسط زنان کارگر شعله­ور شد. انقلابی که به انقلاب سوسیالیستی اکتبر منجر شد و مسیر تاریخ قرن بیستم را رقم زد. زنان کارگر و دهقان نقش موثری در پیروزی و تثبیت این انقلاب ایفا کردند.

برای نخستین بار در طول تاریخ جهان، انقلابی به وقوع پیوست که رهایی زن، آگاهانه در دستور کار آن قرار داشت. طی فرمان­های انقلابی کوتاه و قاطع در همه­ی عرصه­های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی حقوق زن و مرد برابر اعلام شد. به رسمیت شناختن حق رای، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق طلاق و ممنوع شد ن ازدواج اجباری، آزادی سقط جنین، از میان برداشتن تقاوت حقوقی میان کودکان “مشروع و نامشروع”، برابری دستمزد میان زن و مرد، به رسمیت شناختن مرخصی دوران بارداری و ایجاد مهد کودک­ها و آزادی همجنس گرایان و… مجموعه­ای از قوانین انقلابی بودند که به رهایی زنان یاری رساندند.

لنین  در جولای ۱۹۱۹، گفت: “هیچ حزب دمکراتیک، حتا در پیشرفته­ترین جمهوری­های بورژوایی نتوانست طی دهه­ها یک صدم کاری که ما در اولین سال حکومت­مان در مورد حقوق زنان انجام دادیم را انجام دهد.” ۲ وی در دومین سالگرد پیروزی انقلاب افزود: “ما در یک کشورعقب مانده­ی اروپایی در طول دو سال کارهایی جهت رهایی زنان و دستیابی به برابری زنان با “جنس قوی” انجام دادیم که طی ۱۳۰ سال در مجموعه “جمهوری­های پیشرفته­ی” دمکراتیک جهان انجام نگرفت.” ۳

هرگز ادعاهای لنین غلوآمیز نبودند. پس از گذشت نزدیک به یک قرن از انقلاب اکتبر، هنوز در بیشتر کشورهای جهان این حقوق با چنین صراحت و شفافیتی رسمیت نیافته است. شاید برای کسانی که امروز در کشورهای پیشرفته­ی­ سرمایه­داری زندگی می­کنند، برآورده ساختن چنین حقوقی کار چندان مهمی نبوده است. اما برای پرهیز از چنین قضاوتی باید روسیه ۱۹۱۸ را با کشورهای پیشرفته­ی سرمایه­داری آن زمان مقایسه کرد تا عمق دستاوردهای انقلاب اکتبر را در مورد زنان بهتر درک کرد. زنان، در آن دوره فقط در کشورهایی چون فنلاند و نیوزیلند حق رای داشتند. در فرانسه، مهد انقلاب بورژوایی تا پس از جنگ جهانی دوم، یعنی حدود سی سال پس از انقلاب اکتبر هنوز زنان از حق رای محروم بودند و حدود نیم قرن پس از آن یعنی تا سال ۱۹۷۴، سقط جنین در این کشور غیر قانونی بود.

انقلاب اکتبر، چشم انداز نوینی به روی آزادی بشریت گسترد و  معیارهای نوینی برای رهایی زنان ارایه داد. تا آن زمان هیچ انقلابی به این میزان نقش سنتی زن را به چالش نکشیده بود. در همین انقلاب بود که  روابط اجتماعی میان زن و مرد و کلیه­ی اندیشه­های سنتی مرتبط با آن به طور مستمر زیر سئوال قرار گرفتند. زنان و مردان طی دوره­ی کمونیسم جنگی و سال­های پس از آن در کلوب­های عمومی، مجموعه مناسبات اجتماعی میان زن و مرد را به نقد می­کشیدند و ایده­های مردسالارانه را به مصاف می­طلبیدند، از نقد نقش کار خانگی در برده نگهداشتن زن گرفته تا نقد اخلاق پوسیده­ی روابط جنسی و نقد افکار و فرهنگ سنتی در عرصه­های مختلف میان زن و مرد.

در سپتامبر ۱۹۱۹، آنیسا آرماند یکی از رهبران برجسته­ی جنبش رهایی زن در کشور شوراها، در کشاکش جنگ داخلی اعلام کرد: “اگر رهایی زنان بدون کمونیسم قابل تصور نباشد، کمونیسم نیز بدون رهایی زنان قابل تصور نیست.” ۴ دیدگاهی که هنوز بسیاری از “کمونیست­های” امروز نیز از درک آن عاجز هستند. این دیدگاه دیالکتیکی عمیق، حاصل پراتیک انقلابی میلیون­ها زن کارگر و دهقان در روسیه بود که به صحنه­ی مبارزه­ی طبقاتی گام نهاده بودند. انقلاب اکتبر (همچون کمون پاریس) بیان گسستی تاریخی از انقلاب­های بورژوایی قرن هیجده و نوزده بود و به همین دلیل نقطه­ی عطف نوینی برای رهایی بشریت و به ویژه رهایی زنان محسوب می­شود. ناگفته نماند که این آغاز نوین تاریخی از همان نخست با محدودیت­های عینی و ذهنی مشخصی روبرو شد.

در انقلاب اکتبر رابطه­ی تنگاتنگ بین مشی عمومی و پایه­ای انقلاب (چگونگی نابود کردن ساختار کهن و پی افکندن طرح نو و سامان­یابی کلی جامعه)  با خط مشخص انقلاب در مورد رهایی زن چشمگیر بود. چگونگی برخورد به مسئله­ی زنان، به میزان­سنج این انقلاب نیز بدل شد. به جرات می­توان گفت درجه­ی درستی و نادرستی عملکرد کلی بلشویک­ها در زمینه­ی ساختمان سوسیالیسم در ارتباط با مسئله­ی زنان نیز قابل ارزیابی بود. بی جهت نبود که اولین محدودیت­های عینی در سال­های آغازین انقلاب در مورد مسئله­ی زنان، هر چه برجسته­تر آشکار شد و اولین عقب­نشینی­ها از دستاوردهای انقلاب نیز در مورد مسئله­ی زنان رخ داد و سرانجام، شکست زنان در امر رهایی خویش، به نشانه­ی شکست این انقلاب در اهداف خود بدل شد. چنانچه پیشاپیش هدف رهایی زنان تضعیف نمی­شد و طی پروسه­ای به کنار نهاده نمی­شد، شوروی از یک کشور سوسیالیستی نمی­توانست به کشوری سرمایه داری تغییر ماهیت دهد. 

اما برای بررسی این روند، اشاره­ای کوتاه به مشی و عملکرد بلشویک­ها در دوره­ی پیش از انقلاب ضروری­ به نظر می­رسد.

پیش از انقلاب اکتبر

همانگونه که اشاره شد، چگونگی برخورد بلشویک­ها با مسئله­ی زنان  تحت تاثیر اندیشه­های غالب انترناسیونال دوم بود. به دلیل رشد و گسترش مبارزات زنان، توجه انترناسیونال دوم به مسئله­ی زنان جلب شد و شعار  حق رای برای زنان، توسط انترناسیونال مورد قبول واقع شد. شعاری که زمانی مورد مخالفت برخی از رهبران انترناسیونال دوم قرار داشت. دفاع از حق رای زنان، کارکردی متناقض برای انترناسیونال دوم داشت. از یک سو بیان تاکید بر اهمیت مسئله­ی زنان و توجه طبقه کارگر به این موضوع بود و از سوی دیگر گرایش­های رو به رشد پارلمانتاریستی و رفرمیستی درون انترناسیونال دوم را نیز پاسخ می­داد. گرایشی که به زنان به ویژه زنان کارگر به مثابه منبعی برای جمع­آوری رای می­نگریست نه به عنوان یک نیروی اجتماعی که می­تواند محرک انقلاب پرولتری باشد.

افزون بر این، بلشویک­ها مانند بیشتر احزاب سوسیال دمکرات عضو انترناسیونال دوم، مسئله­ی زنان را یک مسئله­یِ رفرمیستی و فقط دمکراتیک می­پنداشتند. ۵ از نظر سوسیال دمکرات­ها مطالبات زنان خصلتی بورژوا دمکراتیک داشت که می­توانست در چارچوب نظام سرمایه داری تحقق یابد. آنان برای مقابله با نفوذ زنان بورژوا در جنبش زنان بر مطالبات اقتصادی زنان کارگر (مانند برابری دستمزد میان زن و مرد و ایجاد مهد کودک­ها و…) تاکید داشتند.۶ زنان سوسیالیست در آن دوره تصور می­کردند تنها از این طریق می­توان تمایز خود را با زنان بورژوا نشان داد و مانع سازش طبقاتی و دنباله­روی زنان کارگر از زنان بورژوا شد. از نظر سازمانی نیز مدافع ایجاد تشکلات زنان کارگر بودند که مستقل از زنان بورژوا باشد.

حزب بلشویک، این دیدگاه و مشی را در مورد مسئله­ی زنان، طی سال­های  1905 تا ۱۹۱۷، به پراتیک گذاشت. برخورد بلشویک­ها به مسئله­ی زنان تحت تاثیر ویژگی­های مبارزه­ی طبقاتی در روسیه نیز بود. استبداد تزاریسم جای چندانی برای پارلمانتاریسم باقی نمی­گذاشت. در نتیجه برای بلشویک­ها بسیج زنان فقط بر مبنای حق رای چندان کارکردی نداشت. ویژگی دیگر، رقابت شدید میان بلشویک­ها با بورژوازی لیبرال روسیه بر سر رهبری مبارزات علیه تزار بود. انقلاب ۱۹۰۵ روسیه شکاف عمیقی میان طبقه کارگر و بورژوازی لیبرال را نشان داد، شکافی که با حمایت بورژوازی از جنگ جهانی اول بسیار عمیق­تر شد. این شکاف زمینه­ی سیاسی چندانی  برای اتحاد بلشویک­ها با فمینیست­های بورژوا باقی نگذاشت. همین شرایط سیاسی مشخص به موازات روش انقلابی لنین در فراز و نشیب و تدارک انقلاب، موقعیت بلشویک­ها را در مورد جنبش رو به رشد زنان روسیه تعیین کرد.

جنبش زنان تا سال ۱۹۰۵، در کشور روسیه وجود نداشت. پیش از آن تشکلات محدودی از زنان تحصیل­کرده موجود بود که بیشتر شامل فمینست­های آریستوکرات بودند. این تشکلات، سواد آموزی زنان را تبلیغ می­کردند، به سازماندهی کارهای خیریه می­پرداختند و در مواقع جنگ، زنان را برای تولید یونیفورم ارتش تشویق و آماده می­کردند. بیداری واقعی زنان به طور گسترده با آغاز انقلاب بورژوا دمکراتیک ۱۹۰۵ آغاز شد. برای نخستین بار روسیه، شاهد جلسه­های عمومی بود که زنان در مورد حقوق­شان سخن می­گفتند. در فوریه ۱۹۰۵، یک تشکیلات  سراسری فمینیستی به نام “اتحادیه زنان برای حقوق برابر” توسط زنان طبقه متوسط (روشنفکران، معلمان، خبرنگاران) ایجاد شد که به سرعت رشد کرد و توجه بسیاری از زنان کارگر را به خود جلب کرد. این تشکل، خواهان اصلاحات بورژوا رادیکالی در زمینه­ی حقوق سیاسی زنان بود، حقوقی مانند برابری در مقابل قانون، حق رای بدون تبعیض جنسیتی، ملی و مذهبی. هر چند بیشتر فعالان این اتحادیه به خواسته­های اقتصادی زنان کارگر توجهی نشان نمی­دادند، با این حال همین تشکیلات با ۸۰۰۰ عضو نقش فعالی در انقلاب ۱۹۰۵ ایفا کردند. جهت­گیری­های کلی سیاسی این تشکل به طیف چپ روسیه نزدیک بود.

همزمان، تشکل لیبرال فمینیستی “حزب مترقی زنان” فعالیت می­کرد که علیرغم پافشاری بر خواسته­های اقتصادی زنان کارگر و دهقان و خواسته­های حقوقی زنان، سیاست سازشکارانه­ای را تبلیغ می­کرد. “حزب مترقی زنان” تشکلی قانون­گرا بود و با مبارزه­ی انقلابی مخالفت می­کرد. حتا با این استدلال که اعتصاب کارگران به زیان زنان و کودکان است با آن مخالفت می­کرد. این تشکل قادر به گردآوری نیروی چندانی نشد ولی رهبران آن همواره در برابر احزاب چپ جبهه می­گرفتند.

با گسترش صفوف زنان کارگر در مراکز تولیدی و صنعتی، نقش زنان در مبارزات کارگری برجسته­تر شد. کارگران طی اعتصاب­های پی درپی  توانستند تزار را وادار کنند که کار شبانه­ی زنان و کودکان را به طورقانونی لغو کنند. با وجود اینکه زنان همانند مردان در انقلاب ۱۹۰۵ و اعتصاب­های کارگری شرکت داشتند، اما سوسیال دمکراسی روسیه نفوذ چندانی بین زنان نداشت. این ضعف تا زمان انقلاب اکتبر و حتا پس از آن نیز پابرجا بود. زنان کارگر تمایلی به عضویت در حزب یا سندیکاهای کارگری نداشتند. برای مثال در سال ۱۹۰۷، فقط ۴/۴ درصد از اعضای سندیکای صنایع نساجی را کارگران زن تشکیل می­دادند که هیچ تناسبی با تعداد گسترده­ی زنان کارگرشاغل در این بخش نداشت. در کنگره­ی ششم حزب بلشویک در سال ۱۹۱۷، ازتعداد ۱۷۱ نماینده، فقط ده تن یعنی حدود ۶ درصد نمایندگان، زن بودند. حتا پس از انقلاب یعنی در سال ۱۹۲۲، تعداد زنان عضو حزب به ۸ درصد رسید.

بلشویک­ها تلاش می­کردند زنان کارگر را از جلسه­­های فمینیست­های بورژوا دور کنند. آنان روی خوشی به تشکل مستقل زنان نشان نمی­دادند، حتا با تلاش­های رفقای زنی چون کولنتای نیز چندان همراهی نمی­کردند. برای مثال زمانی که اولین تلاش کولنتای به بار نشست و توانست تعدادی از زنان کارگر را در پترزبورگ متشکل کند فعالان محلی حزب از همکاری برای برگزاری جلسه­ی زنان دریغ کردند. وقتی که کولنتای و زنان کارگر به محل جلسه­ی خود در یکی از کلوب­های کارگری رسیدند بر سر در محل نوشته بود: “جلسه­ی زنان ملغی شد و جلسه­ی فردا فقط برای مردان است.” به همین دلیل فعالیت کلوب زنان کولنتای چندان پا نگرفت.

ولی علیرغم این مانع­تراشی­ها، زنانی چون کولنتای به تلاش­های خود ادامه دادند و سرانجام این تلاش­ها منجر به  کلوب مطالعاتی شامل ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از زنان و مردان آگاه آن دوره شد که دو سوم شرکت کنندگان، زن بودند. این کلوب نیز به واسطه­ی­ اختلاف­های آشکار و شدید سیاسی میان بلشویک­ها و منشویک­ها از رونق افتاد. عده­ای نیز تحت عنوان اینکه زنان روشنفکر نباید در جلسه­های زنان کارگر حضور داشته باشند مانع از شرکت کولنتای در این گردهمایی­ها شدند.

طی سال­های انقلاب ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۸ زنان یک پنجم اعضای کلوب­های کارگری (که شش هزار تن عضو داشت) را تشکیل می­دادند. بیشتر این زنان، باسواد و زیر ۲۵ سال بودند.

نخستین کنگره­ی زنان روس که در دسامبر ۱۹۰۸ تشکیل شد آیینه­ی تمام­نمای رابطه­ی زنان فمینیست با زنان سوسیالیست بود. این کنگره، توسط گروه­های مختلف زنان برای اتحاد با یکدیگر تشکیل شده بود. شعار کنگره این بود: “جنبش زنان، چه پرولتری، چه بورژوایی، باید برای همه­ی زنان باشد.” ­

بلشویک­ها در ابتدا مخالف شرکت در این کنگره بودند، اما زمانی که با علاقه­ی زنان کارگر به حضور فعال در این کنگره روبرو شدند به ناچار در این کنگره شرکت کردند. ریاست هیأت نمایندگی بلشویک­ها در این کنگره بر عهده­ی یک مرد بود. این امر نشانه­ی ضعف و محدودیت آشکار این حزب با موضوع زنان بود. هیأت نمایندگی تلاش داشت بر توهم زنان کارگر نسبت به فمینیست­های بورژوا غلبه کند و همکاری میان آنها را به حداقل رساند. ضمن اینکه آماده بود تا در اولین فرصتی که کنگره با خواسته­های آنان به توافق نرسد آنجا را ترک کنند. در مقابل، منشویک­ها خواهان اتحاد وسیع و دمکراتیک میان زنان در کنگره بودند که منطبق بر مشی سیاسی­شان مبنی بر اتحاد با بورژوازی لیبرال بود. حدود ۵۰ جلسه پیش از برگزاری کنگره تشکیل شد که ۵۰۰ تا ۶۵۰  زن  در آن شرکت کردند. با این وجود، تعداد نمایندگان زن کارگر در کنگره بسیار محدود بود. از ۱۰۵۳ نماینده­ی حاضر در این کنگره فقط ۴۵ نفر نماینده­ی زنان کارگر بودند. زنان از سه قشر متفاوت در این کنگره حضور داشتند، عده­ای از زنان طبقات حاکم، تعداد محدودی از زنان کارگر و اکثریت با زنان روشنفکر و تحصیل­کرده­ی وابسته به اقشار مرفه جامعه بود که تمایلی به اتحاد سیاسی با بلشویک­ها نداشتند. 

جلسه­­های کنگره شاهد مشاجرات سیاسی شدید بود. فمینیست­های بورژوا بر حقوق فردی و مشترک زنان تاکید داشتند و خواهان اتحاد زنان، صرف نظر از پیوندهای حزبی و طبقاتی بودند. در مقابل، بلشویک­ها باور داشتند که زنان طبقات مختلف از حقوق متفاوتی برخوردارند و باید به اشکال مختلف، برای حقوق جمعی خود مبارزه کنند و بر تشکل جداگانه و مستقل زنان کارگر تاکید داشتند. در روز پایانی کنگره، نمایندگان بلشویک جلسه را ترک کردند. اما منشویک­ها در جلسه ماندند. کولنتای در آن دوره با منشویک­ها سمت­گیری داشت، اما مواضع وی در این کنگره با هر دو جناح حزب سوسیال دمکرات متفاوت بود. گرچه نظریه­های کولنتای در مورد مسئله­ی زنان از نظر کیفی با دیگر سوسیالیست­های آن دوره متفاوت نبود، اما کولنتای  تاکید داشت که در مورد مسئله­ی زنان، باید تضاد بین سوسیالیست­ها و فمینیست­ها را مشخص کرد.

با شکست انقلاب ۱۹۰۵، رکودی در اوضاع سیاسی کشور صورت گرفت و فعالیت­های سیاسی، یا سرکوب و یا بسیار محدود شدند. این وضعیت تا اعتلای دوباره­ی جنبش کارگری در روسیه ادامه داشت. طی سال­های ۱۹۱۰ تا  1914، پدیده­ی جالبی در جنبش کارگری این کشور اتفاق افتاد. در بسیاری از اعتصاب­های کارگری، زنان کارگر مطالبات مشخص خود را طرح می­کردند. حتا برخی از اعتصاب­های بزرگ در اعتراض به برخوردهای مردسالارانه و توهین آمیز سر کارگرها و یا کارکنان بخش اداری کارخانه­ها نسبت به زنان کارگر آغاز شد. زنان می­خواستند که هنگام سخن گفتن، ادب رعایت شود و سخنان رکیک ممنوع شود. این امر نشان از رشد آگاهی نسبت به مسئله­ی زن در میان زنان کارگر بود.

در سال ۱۹۱۳،  اولین مراسم هشت مارس، روز جهانی زن در روسیه علیرغم فضای پلیسی برگزار شد و حدود هزار نفر در آن مراسم شرکت کردند. پیش از این مراسم، روزنامه پراودا (ارگان بلشویک­ها) ستونی را به چاپ نامه­های زنان کارگر اختصاص داد. به پیشنهاد لنین به دلیل افزایش ارسال نامه­ها برای این ستون، نشریه­ی جداگانه­ای به نام “زنان کارگر” انتشار یافت. این نشریه مورد استقبال قرار گرفت و در سطح وسیعی پخش شد و تا شروع جنگ جهانی اول، نشریه­ی “زنان کارگر” هفت شماره انتشار یافت. سرمقاله­ی شماره­ی اول این نشریه که توسط پلیس توقیف شد به تفاوت میان بلشویک­ها و بورژوا فمینیست­ها اختصاص یافت.

جنگ امپریالیستی، شکاف و آنتاگونیسم میان زنان سوسیالیست با فمینیست­های بورژوا را عمیق­ترکرد. تمام گروه­های فمینیست در واگن میهن پرستی تزاریسم جای گرفتند و مدافع جنگ شدند. جنگ تاثیرات تعیین کننده­ای بر زندگی زنان کارگر داشت. از یک سو به دلیل شرکت مردان در جنگ تعداد زنان کارگر روبه فزونی گذاشت و از سوی دیگر جنبش کارگری که طی اولین ماه­های جنگ سرکوب شده بود، توسط زنان کارگر دوباره قد برافراشت. روحیه­ی انقلابی در میان زنان کارگر گسترش چشمگیری یافت. در همان دوران، زنان کارگر “شورش­های نان” را در سن پترزبورگ و مسکو آغاز کردند. در ژانویه ۱۹۱۷، در یک گزارش پلیس مخفی آمده بود که زنان، بیشتر از مردان به انقلاب نزدیکتراند، زنان انبار باروتی هستند که با یک جرقه منفجر می­شوند و چنین نیز شد.

حتا وقتی زنان کارگر سن پترزبورگ در ۱۹۱۷، در تدارک برگزاری مراسم هشت مارس، روز جهانی زن بودند رهبران محلی بلشویک در ابتدا از آنان خواستند که مراسمی آرام برگزار کنند، اما زنان کارگر کمیته­های دفاع ایجاد کردند و اعتصاب به راه انداختند، اعتصاب­هایی که به سرعت  گسترش یافت و حزب بلشویک نیز با آنها همراه شد. ۲۰۰ هزار کارگر ابزارهای کار را بر زمین نهادند و بدینسان انقلاب فوریه ۱۹۱۷، آغاز شد و به سرنگونی تزاریسم منتهی شد.

در پی این انقلاب، حداقل دستمزد برای کارگران تعیین شد، ۴ روبل برای زنان، ۵ روبل برای مردان در حالی که پیش از آن، زنان نصف مردان دستمزد دریافت می­کردند.

زنان در انقلاب فوریه نقش پیشرو و بسزایی ایفا کردند، اما این نقش چندان ادامه نیافت. لنین در آوریل ۱۹۱۷، تاکید ویژه­ای بر فعالیت سیاسی زنان کرد و بیان داشت: “زنان اگر در زندگی سیاسی شرکت نکنند، نمی­توان از دمکراسی کامل و پایدار سخنی گفت تا چه رسد به سوسیالیسم.” ۷ به پیشنهاد لنین، دفتر زنان حزب تشکیل شد و نشریه­ی “زنان کارگر” دوباره انتشار یافت. تیراژ این نشریه به ۴۰ تا ۵۰ هزار رسید. این نشریه به افشای جنگ، افشا و مبارزه با کار کودکان، خواست هشت ساعت کار و مسایل مربوط به جنبش زنان در روسیه و خارج از آن پرداخت. حزب، کلوب­های بسیاری ایجاد کرد که فعال کردن زنان کارگرغیر حزبی از اهداف پایه­ای آن بود.

دستاوردهای اکتبر و جهش فکری لنین

با پیروزی انقلاب اکتبر همه­ی علایم و نشانه­هایی که تبلور نابرابری زن و مرد بود، به طور رسمی و قانونی از میان برداشته شد.

شش هفته پس از پیروزی قیام مسلحانه­ی اکتبر، ازدواج مدنی جایگزین ازدواج مذهبی در کلیسا شد. در ۱۹ دسامبر همان سال، حق طلاق به رسمیت شناخته شد و پروسه­ی آن بسیار ساده شد، به طوری که در صورت توافق دو طرف، طلاق همان لحظه جاری می­شد و در صورت مخالفت یکی از طرفین، دادگاه کوتاهی تشکیل می­شد که در آن هیچ شاهد و دلیل و مدرکی، لازم نبود. در نتیجه، اتحاد جماهیر شوروی تنها کشوری در جهان بود که در آن آزادی طلاق متحقق شد. اختیار قانونی مرد بر زن و فرزند لغو شد. انتخاب نام خانوادگی مشترک به توافق طرفین واگذار شد. حق ارث از میان برداشته شد. زایمان زنان در بیمارستان­ها رایگان شد. داشتن فرزند کمتر برای آزادی زنان تبلیغ می­شد و بر همین مبنا درنوامبر ۱۹۲۰، سقط جنین نیز قانونی شد و بدین طریق اتحاد جماهیر شوروی اولین کشور اروپایی بود که سقط جنین را قانونی کرد.

بلشویک­ها و به طور مشخص لنین می­دانستند که برابری قانونی به معنای برابری واقعی نیست و بدون تغییر پایه­های اقتصادی خانواده­ی سنتی، برابری زن و مرد ممکن نیست. لنین بسیار شفاف و با صراحت تاکید کرد: “علیرغم تمامی قوانینی که زن را آزاد می­کند، زن همچنان برده­ی کار خانگی است. حرکت به سوی آزادی واقعی زن، زمانی آغاز می­شود که یک مبارزه­ی همه جانبه به رهبری پرولتاریای در قدرت، علیه کارخانگی صورت گیرد و روند تبدیل کار خانگی به اقتصاد سوسیالیستی در سطحی گسترده نیز آغاز شده باشد.” ۸ کولنتای نیز جدایی آشپزخانه از ازدواج را رفرمی هم­تراز با جدایی کلیسا از دولت دانست. همه­ی اینها  نشانه­ی جهت­گیری­های انقلابی حزب بلشویک در ارتباط با رهایی زنان بود.  گرچه هنوز درک روشنی از اقتصاد سوسیالیستی در میان بلشویک­ها وجود نداشت و مهم­تر از آن گرایش عمومی آنان این بود که فقط با  شاغل شدن هر چه بیشتر زنان، ستم بر زنان از بین خواهد رفت.

در آن دوره بلشویک­ها برای محدود کردن کار خانگی، سازمان دادن مهد کودک­ها، رستوران­های عمومی، لباسشویی­های عمومی و کارگاه­های وصله پینه کردن­ عمومی را در دستور کار خود قرار دادند. طی سال­های ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰، نود درصد جمعیت پتروگراد در رستوران­های عمومی غذا می­خوردند. این میزان در مسکو به ۶۰ درصد می­رسید. طی سال ۱۹۲۰، تقریبا ۱۲ میلیون نفر در شهرها از رستوران­های عمومی استفاده می­کردند. برای کاستن بار زنان در زمینه­ی مراقبت از کودک، بر وظایف دولت در برابر کودکان تاکید شد و حتا اعلان شد که “مسئله­ی کودکان، مسئله­ی دولت است.” (به جنبه­های متناقض و نادرست این مبحث در انتهای مقاله خواهیم پرداخت.)

حزب و دولت پرولتری نه تنها قوانینی را به نفع زنان به تصویب رساند، بلکه با سازماندهی و فراخواندن زنان، کارزارهای توده­ای گسترده­ای برای تحقق اهداف خویش سازمان داد. طبق رهنمود لنین “رهایی زنان کارگر، مسئله­ی خود زنان کارگر است.” ۹ بدین منظوراولین کنفرانس زنان بلشویک در ۱۹ نوامبر ۱۹۱۷، فراخوانده شد که هشتاد هزار زن را نمایندگی می­کرد. یک سال بعد، اولین کنفرانس زنان کارگر با حضور ۱۱۴۷ نماینده­ی زنان کارگر و دهقان از نواحی مختلف کشور برگزار شد. در این کنفرانس طرح­هایی  برای رهایی زنان از قید و بند کار خانگی، تبلیغ زندگی کمونی و مبارزه برای از بین بردن تن­فروشی به تصویب رسید. مباحث اصلی این کنفرانس توسط  انیسا  آرماند و الکساندرا کولنتای (که در دوره­ی جنگ امپریالیستی به بلشویک­ها پیوست) تدوین شد. لنین قاطعانه تاکید کرد: “تجربه­ی تمام جنبش­های آزادیبخش نشان داد که  پیروزی انقلاب به میزان شرکت زنان در آن بستگی دارد.” در هشتمین کنگره­ی حزب در مارس ۱۹۱۹، کولنتای تاکید کرد که ستم بر زنان موجب می­شود که زنان نتوانند در زندگی سیاسی شرکت کنند و “باید با شرایطی که منجر بر ستم بر زن می­شود مبارزه کنیم تا بتوانیم زن را از قید مادر بودن و کارخانگی آزاد کنیم.” ۱۰

در سپتامبر ۱۹۱۹، دبیرخانه­ی کمیته­ی مرکزی حزب، کمیته­ای به نام  “ژنوتدل” سازمان داد. مسئولیت این کمیته با انیسا آرماند بود. “ژنوتدل” رهبری کلیه­ی فعالیت­ها را در ارتباط با زنان در سراسر کشور بر عهده گرفت. تیراژ نشریه­ی ماهانه­ی این نهاد به  نام “زنان کمونیست” به سی هزار رسید. یکی از اهداف “ژنوتدل”، تشویق زنان برای عضویت در حزب و رفع کمبودهای حزب در این زمینه بود. تا آن زمان تعداد زنان حزب به ۴۵۲۹۷ نفر (حدود ۴/۷ درصد کل اعضای حزب) رسیده بود. “ژنوتدل” واحد محلی کنفرانس نمایندگان زنان کارگر و دهقان را در نواحی مختلف سازمان داد. در اواخر سال ۱۹۲۳، تعداد کل نمایندگان به ۵۸۰۰۰ نفر رسید که چند میلیون زن را نمایندگی می­کردند. دوره­ی نمایندگی، ۲ تا ۳ ماه بود. “ژنوتدل” موفق شد که زنان را در سطحی گسترده در گیر اداره­ی امور جامعه و دولت کند. این نمایندگان در ایجاد موسسات کمونی، همچون ناهارخوری­های عمومی، مراقبت از کودکان و مهد کودک­ها فعالیت می­کردند. برخی نمایندگان در دادگاه­های خلق نقش قاضی را نیز بر عهده داشتند. یکی از مهم­ترین وظیفه­ی “ژنوتدل” سوادآموزی توده­های زن بود. “ژنوتدل” همچنین کارزارهایی برای حضور زنان در حمایت از جنگ داخلی سازمان داد، خدمات پزشکی و تامین ارتباطات ارتش سرخ  و یاری رساندن به کودکان بی­سرپرست و خانواده­های سربازان از جمله فعالیت­های زنان بود. بررسی دقیق فعالیت­های “ژنوتدل” به مقاله­ای جداگانه نیاز دارد.

تجربه­ی زنان بلشویک در بسیج زنان مناطق عقب مانده، مانند مناطق مسلمان نشین آسیایی شایان توجه است. بلشویک­ها با وجود داشتن قدرت سیاسی ناچار بودند تا مدت­ها به شکل مخفی در میان زنان این مناطق به فعالیت روشنگرانه بپردازند و آنان­ را نسبت به ماهیت ضد زن فرهنگ  پدرسالارانه و مذهبی آگاه کنند. این شیوه برخورد آگاهانه، با این درک تصمیم­گیری شده بود که زنان محروم این مناطق داوطلبانه و به شکل  توده­ای رسوم و سنن ارتجاعی را زیر سئوال برند و بتوانند خود، حجاب و روبنده از سر بردارند و آن را در آتش بسوزانند.

کلیه­ی دستاوردهای انقلابی فوق، محصول تلاش آگاهانه و فعالیت شبانه روزی هزاران هزار زن کمونیست بود. زنانی چون آنیسا آرماند که سرانجام به علت شدت کار از پای افتاد و در اکتبر ۱۹۲۰، به مرض وبا درگذشت.

تعمیق درک کمونیست­ها از مسئله­ی زن محصول چنین تلاش­هایی ارزنده­ای بود. درک نظری پرولتاریای در قدرت، زمانی ارتقا یافت که درعمل با آن روبرو شد و با آن دست و پنجه نرم کرد. زمانی که پرولتاریا در حال تلاش برای جایگزینی ساختار نوین با  مناسبات کهنه است، شناخت از ماهیت این مناسبات، به طور مشخص شناخت از ستم بر زن و مکانیسم­های این ستم، همه جانبه­تر می­شود. این مسئله در مصاحبه­ی تاریخی لنین با کلارا زتکین در مورد مسئله­ی زنان در پاییز سال ۱۹۲۰، انعکاس یافته است. ۱۱ سخنان لنین بیان شناخت ژرف  او از این مسئله و مهم­تر از آن نشانه­ی گسست او از درک­هایی است که تا آن زمان در جنبش کمونیستی رایج بود. این مصاحبه نشان می­دهد که چگونه برای نخستین بار در تاریخ، طبقه کارگر به حل مسئله­ی زنان به طور عملی می­پردازد و آن­ را از چارچوب انقلاب­های بورژوایی خارج می­کند. برای نخستین بار، حل یکی از مهم­ترین تضادهای جامعه­ی بشری به دیکتاتوری پرولتاریا گره می­خورد. دغدغه­های لنین در این مصاحبه در  نقد آنچه که خود “پیش داوری­های ادبیات فمینیستی” می­نامد ذره­ای امتیازدادن به مردسالاری نیست بلکه نشانه­ی تلاش او برای در اختیار گرفتن مسئله­ی زنان توسط پرولتاریا و خارج کردن آن از دست بورژوازی است. شاهد این مدعا، بحث­های عمیقی است که لنین در مورد نقش کار خانگی در برده نگهداشتن زنان ارایه می­دهد. تاکید لنین بر کارخانگی در برده نگهداشتن زنان و اینکه چگونه زنان بی­معناترین و طاقت­فرساترین زحمات را در آشپزخانه و امور خانوادگی را همچون باری دایمی بر دوش می­کشند، قابل توجه است. مهم­تر از آن لنین نقش مردانی را که به راحتی همچون آقا و ارباب شاهد این صحنه­ها هستند زیرسئوال می­برد. لنین “امتیاز و مقام  شوهر”، “حقوق باستانی شوهر”، “وابستگی تام به شوهر” و “سلطه­ی مردان” را به چالش می­کشد و مبارزه با بینش “برده – صاحب” را، هم در حزب و هم در میان مردم جزیی از وظایف سیاسی فعالان حزب می­داند. لنین در این مصاحبه برای نخستین­بار در توصیف بسیاری از کمونیست­ها می­گوید “باید نقاط حساس طرز فکر آنان درباره­ی زنان را خراش داد. تا یک فرد عامی ظاهر شود.” ۱۲ این امر نشانه­ی پیشرفتی کیفی و مهم در نقد نفوذ دیدگاه­های مردسالارانه در میان کمونیست­هاست. نفرت لنین از هر گونه امتیاز مردانه و هر گونه ستم و تبعیض (حتا زمانی که بر زنان طبقات دارا روا می­شود) و ضرورت اتخاذ روش­های انقلابی برای حل این مسئله، انعکاس گسست جدی از بینش و روش غالب برانترناسیونال دوم نسبت به مسئله­ی زنان بود. لنین این پرسش گزنده را طرح می­کند که چرا تعداد زنان در حزب و اتحادیه­های کارگری کم هستند. لنین در مورد سازمان­یابی زنان، تفکر دگماتیستی که ضرورت ایجاد گروه­های ویژه برای کار در میان زنان را نمی­پذیرند و تنها به یک شکل سازمانی (اتحادیه کارگری) کفایت می­کنند را نقد می­کند. در همین ارتباط او با فراخوانی، همه­ی کمونیست­ها را به مطالعه و تحقیق در زمینه­ی چگونگی سازمان­یابی زنان، تشویق می­کند.  

اگر چه در تفکر لنین عناصری از نگرش سیاسی پیشین حزب بلشویک نسبت به مسئله­ی زنان (به طور مشخص تاکید بیش از اندازه بر مسئله­ی زنان کارگر) موجود است، اما کافی است مصاحبه لنین با کلارا زتکین را با مشی حزب بلشویک در دوران پیش از انقلاب ۱۹۱۷، مقایسه کرد تا تفاوت­ها آشکار شود. هر چند لنین فرصت تعمیق این مباحث را در عرصه­ی نظری نیافت تا این گسست را همه­جانبه­تر بیان کند اما روشن است که وی به بینش دیالکتیکی عمیق­تری نسبت به مسئله­ی زنان دست یافته بود. هم او بود که برای نخستین بار بر زوایای تاریک بینش و عملکرد مردسالارانه­ی مردان کمونیست نور افکند. 

متاسفانه این پیشرفت تاریخی لنین در مورد مسئله­ی زنان، نه تنها در حزب بلشویک و جنبش کمونیستی جهان (به ویژه تا دهه­ی شصت میلادی) چندان پیگیری نشد، بلکه هنوز بسیاری از نیروهایی که خود را کمونیست می­دانند نیز این پیشرفت را به رسمیت نشناخته­اند. کمتر حزب یا گروه چپی موجود است که حاضر باشد آن خراشی را که لنین از آن نام برد بر تفکر، مشی و علمکرد خود نسبت به مسئله­ی زنان وارد کند. کمتر جریان چپی است که با شنیدن عبارت­های “امتیازهای مردانه” و “تشکل ویژه­ی زنان”  چهره برنتابد و آن را بیان تفرقه در صفوف طبقه کارگر نداند. امروز، به رسمیت شناختن دستاوردهای انقلاب اکتبر بدون به رسمیت شناختن دیدگاه­های پیشرفته­ی لنین نسبت به مسئله­ی زنان، بی­فایده است.

پیچیدگی­ها و محدودیت­های واقعی!

بلشویک­ها تصور می­کردند که قادرند پایه­های مادی ستم بر زن را به سرعت از بین ببرند. این درک انعکاسی از دیدگاه عمومی آنها در زمینه­ی پیشرفت سریع انقلاب پرولتری در سطح جهان و گذار سریع به جامعه­ی کمونیستی بود. ۱۳ اما واقعیت بسیار پیچیده­تر از آن چیزی بود که آنان تصور می­کردند. به ویژه در زمینه­ی حل مسئله­ی زنان، مشکلات، محدودیت­ها و تناقض­های زیادی در مقابل تحولات انقلابی نمایان شد.

بلشویک­ها در مهم­ترین پراتیک انقلابی دوران اولیه قدرت­گیری، یعنی پیشبرد جنگ داخلی، نتوانستند بر تقسیم کار سنتی میان زن و مرد در برخورد به مسئله­ی نظامی غلبه کنند. تقسیم کاری که مبارزه­ی نظامی را وظیفه­ی مردان و فعالیت­های پشت جبهه را وظیفه­ی زنان می­دانست. روشن است که بدون حمایت و شرکت فعالانه­ی زنان در زمینه­های مختلف، جنگ داخلی به پیروزی دست نمی­یافت و بلشویک­ها برای شرکت زنان در مبارزه­ی نظامی کوشیدند. اما تعداد کل زنانی که در جنگ داخلی جنگیدند محدود بود. طبق آمار سال ۱۹۲۰، تعداد زنان در ارتش سرخ  73858 نفر بود که از میان آنان ۱۸۵۴ نفر در جنگ کشته و زخمی شدند، رقمی که قابل قیاس با مجموع کشته­ها و زخمی­های کل ارتش سرخ نبود.

با این حال، گروه­های کوچکی از زنان تفنگچی، سازمان داده شدند که حفاظت از قطارهای زرهی را بر عهده داشتند. همچنین  بخشی از وظایف انتظامات شهری نیز بر عهده­ی زنان بود و در مواقعی که شهر توسط نیروهای ضد انقلاب اشغال می­شد آنان نیز به نبرد مسلحانه روی می­آوردند. بخش کوچکی از زنان نیز در گروه­های پارتیزانی ارتش سرخ سازماندهی شدند. اما  در مجموع، بیشترین نقش زنان در ارتباط مستقیم با جنگ محدود به ارایه­ی خدمات پزشکی، پیشبرد تبلیغات سیاسی و کسب اطلاعات از دشمن بود. دلایل اینکه چرا جنگ داخلی از این تقسیم کار سنتی رنج می­برد به بررسی جداگانه­ای نیاز دارد. امری که بی ارتباط به چگونگی تکامل جنگ در ابتدای قرن بیستم و استراتژی­ها و تاکتیک­های نظامی و تکنیک­های جنگی نبوده است. به هر روی، این نقش محدود زنان در مبارزه­ی نظامی به طور خود به خود، تقسیم کار سنتی در جامعه یعنی نگهداری از فرزند و پخت و پز توسط آنان را تقویت می­کرد.

از اواخر سال ۱۹۱۸ تا اواخر سال ۱۹۲۰، نه میلیون روسی در اثر جنگ داخلی، گرسنگی، سرما و بیماری­های واگیردار در گذشتند. تولید کشاورزی به ۵۰ درصد سال­های پیش از جنگ و تولید صنعتی به ۲۰ درصد سال ۱۹۱۴ رسید. در نتیجه، بیکاری ابعاد وحشتناکی به خود گرفت. تحت فشارهای ناشی از چنین وضعیتی آرزوهای زنان برای رهایی که در فرمان­های دولت انقلابی و فعالیت­های “ژنوتدل” جلوه می­کرد، مدام کمرنگ شد. مسئله­ی تنازع بقا به مشکل اصلی جامعه بدل شد.

در دوران کمونیسم جنگی یکی از طرح­ها، دستیابی زنان به اشتغال کامل بود. درآن دوره اشتغال زنان در دستور کار همه­ی نهادهای دولتی و اتحادیه­های کارگری  قرار گرفت. بلافاصله پس از اکتبر تمامی کمیته­ها و اتحادیه­های کارگری به درخواست زنان برای کار به طور مساوی برخورد می­کردند. اما در همین دوران وقتی بیکاری ابعاد گسترده­ای یافت، خود به خود بسیاری از کارخانه­ها و بنگاه­ها زنان را اخراج می­کردند و مردان را به جای آنان استخدام می­کردند. بسیاری فکر می­کردند تنها معیار موثر علیه بیکاری احیای قدرت تولیدی کشور به هر قیمتی است.

پس از پایان جنگ داخلی، بلشویک­ها در زمینه­ی اقتصادی ناچار شدند از سیاست کمونیسم جنگی عقب نشینی کنند و لنین سیاست اقتصادی نوین موسوم به نپ را فرموله کرد. از نظر لنین این یک عقب نشینی اجباری برای احیای اقتصاد کشور بود. روشن بود که دیگر، سیاست کمونیسم جنگی به دلیل پایان جنگ نمی­توانست ادامه یابد و جنبش انقلابی توده­ای نیز نمی­توانست  به طور دایمی در اوج باقی بماند. اما سیاست اقتصادی نوین، عوارض منفی خود را به همراه داشت که بیشترین زیان آن بر دوش زنان سنگینی کرد. تاریخ یک بار دیگر نشان داد چگونه رشد مناسبات سرمایه­داری به ناگزیر، نابرابری میان زن و مرد را تقویت می­کند.

طی دوران سیاست اقتصادی نپ، بیکاری رشد بیشتری یافت. از رقم یک صد و هفتاد و پنج هزار نفر در ژانویه  1922، به رقم یک میلیون و دویست و چهل هزار نفر در ژانویه ۱۹۲۵ رسید. زنان به خاطر مهارت کمتر بیشتر از مردان در معرض بیکاری قرار گرفتند. “ژنوتدل”  که درمقابل محدودکردن حقوق زنان مقاومت می­کرد، پافشاری می­کرد که دستکم در مشاغلی که زنان و مردان از مهارت یکسانی برخوردارند، زنان در اولویت اخراج قرار نگیرند. اما پایبندی بر این سیاست­ها چندان امکان­پذیر نبود. در اوایل ۱۹۲۴، “ژنوتدل” حتا ناچار شد که احیای کار شبانه­ی زنان را بپذیرد تا شاید بهانه برای اخراج زنان کمتر شود. اصل دستمزد برابر میان زن و مرد نیز به خاطر سودآور نبودنش در افکار عمومی زیرسئوال رفته بود. چرا که کارفرماها مجبور بودند هزینه­های بیشتری بابت حمایت از استخدام زنان بپردازند. موسسات دولتی نیز اصل دستمزد برابر را اجرا نمی­کردند. شرایط دشوار اقتصادی، به ویژه بیکاری، ضربه­ی جدی به تلاش­های بلشویک­ها جهت رهایی زنان وارد کرد. بیکاری زنان، وابستگی اقتصادی آنان را به مردان افزایش داد، در نتیجه روند منفی حقوق زنان تقویت شد. حتا موسسات کمونی مانند آشپزخانه­های عمومی و دیگر خدمات اجتماعی برچیده شدند. در نوامبر ۱۹۲۵، تعداد وعده غذایی که در مسکو، لنینگراد و حومه سرو می­شد به ۱۳۷۰۰۰ عدد رسید و فقط ۳ درصد کودکان شامل مراقبت­های عمومی بودند.

امیدهای بلشویک­ها در مورد رهایی سریع زنان با صخره­ی سخت دیگری نیز برخورد کرد. اقتصاد توسعه نیافته­ی روسیه به ویژه در زمینه­ی کشاورزی مشکلات مضاعفی پدید آورد. هشتاد درصد جمعیت روسیه از دهقانان تشکیل می­شدند که اسیر روابط فئودالی و نیمه فئودالی بودند. کشاورزی روسیه بر پایه­ی اقتصاد خانواده­ی پدرسالار استوار بود. انقلاب اکتبر با تقسیم زمین، ضربه­ی سختی به اقتدار زمینداران فئودال بزرگ زد، اما خانواده­ی پدرسالار با جان سختی به حیات خود ادامه می­داد.  امور مزارع بدون تکیه بر نیروی کار خانواده نمی­چرخید. حتا در مناطق عقب­مانده­تر، اشکالی از خانواده­ی گسترده، مبنای تولید بود. این امر نه تنها محدودیت بزرگی برای رهایی زنان روسیه به بار آورد بلکه به مسئله­ی تعیین­کننده­ای در مورد چگونگی سامان بخشیدن به جامعه­ی نوین بدل شد. تا زمانی که زنان جامعه در قید و بندهای خانواده­ی پدرسالار قرار داشته باشند، آزادی زن میسر نیست. روشن است که به دلیل وجود دریایی از عقب ماندگی در روسیه، اقدام­های اولیه و رهایی­بخش بلشویک­ها در مورد زنان کمتر شامل حال زنان دهقان شد. گرچه انقلاب ارضی ضربه­ای اساسی به مجموعه مناسبات فئودالی بود و زنان دهقان نیز از آن سود جستند، اما از بین بردن اقتدار دهقان (موژیک) پدرسالار نیاز به تغییر ساختار اقتصادی و مبارزه­ی مشخص با اقتدار مردسالارانه در روستا و شهر داشت.

تجربه­ی اکتبر نشان داد که غلبه بر تضادهایی که مُهر هزاران ساله­ی تاریخ را برخود دارند، آسان نیست. حل تضاد میان زن و مرد همچون حل تضاد میان کار فکری و یدی، تضاد میان کارگر و دهقان و شهر و روستا یک شبه امکان­پذیر نیست. البته بلشویک­ها در برابر این واقعیت­ها سر فرود نیاوردند و بیشترین تلاش خود را برای تغییر جهان به کار بردند. آنان در هر مقطع در پی راهکارهای معینی بودند که به هدف نهایی انقلاب نزدیک­تر شوند. اما این راهکارها نیز مهر محدودیت تاریخی معینی از جمله بی­تجربگی را بر پیشانی خود داشتند. شوروی نخستین تجربه­ی طبقه کارگر در برپایی جامعه­ی سوسیالیستی بود و این امر خود محدویت بزرگی بود. برای مثال در زمینه­ی پیشبرد انقلاب ارضی این محدودیت نمایان است. برای نخستین بار در تاریخ، طبقه کارگر با چنین مسئله­ای در ابعاد بسیار گسترده روبرو شد و برای نخستین بار پرولتاریا به عنوان طبقه­ای در قدرت، می­بایست وظایف به جا مانده از انقلاب­های بورژوا دمکراتیک را خود به تنهایی و مسئولانه در اختیار گیرد. درست است که سیاست رسمی بلشویک­ها پیش از انقلاب، ملی کردن زمین بود و پس از انقلاب برای حفظ اتحاد با دهقانان ناچار شدند که زمین را تقسیم کنند. اما مرگ و زندگی انقلاب به این اتحاد وابسته بود. بلشویک­ها زمین را بر مبنای خانوار بین دهقانان تقسیم کردند. درحالی که تجربه­های بعدی پرولتاریا نشان داد با تقسیم سرانه­ی زمین بیشتر می­توان به اقتدار پدرسالاری ضربه زد و به شکل رادیکال­تری در جهت رهایی زنان گام برداشت. مدتی بعد کمونیست­ها در انقلاب چین، با تکیه بر تجربه­ی شوروی سیاست تقسیم سرانه­ی زمین (بین مرد و زن دهقان) را اجرا کردند و با این روش به پایه­های فئودالیسم (و خانواده­ی فئودالی) در چین که بسیار قوی­تر از روسیه بود، ضربه زدند.

تجربه سال­های آغازین انقلاب، پیچیدگی حل مسئله­ی زنان را از زوایای گوناگون به رخ بلشویک­ها کشاند. اعلام برابری حقوق زن و مرد گام مهمی برای رهایی زنان محسوب می­شد اما این برابری حقوقی  مشکل نابرابری واقعی که بین زن و مرد وجود داشت را حل نکرد. سلطه­گر همواره از قدرت و امتیازهای عینی بیشتری برخوردار است و امکان بیشتری برای استفاده از “حقوق برابر” دارد. در جامعه­ای که زنان هنوز به طور واقعی از موقعیت فرودستی رها نشده­اند، برابری حقوقی می­تواند نابرابری موجود را تقویت کند. به قول مارکس  در جامعه­ی سوسیالیستی “حق برابر، در واقع هنوز حق بورژوایی است.” و “در مضمون خود، مانند همه­ی حقوق دیگر، حق به نابرابری است.” ۱۴

حقوق برابر در مورد تضاد میان زن و مرد در سال­های آغازین انقلاب اکتبر به شکل برجسته و حادی به شکل “حق نابرابر واقعی” بروز یافت. این مسئله به شکل فشرده­ای خود را در ارتباط با مسئله­ی آزادی طلاق نشان داد. مردان بیشترین سود را از حق آزادی طلاق جستند. آنان به راحتی زنان را طلاق می­دادند و با زنان دیگر ازدواج می­کردند. یک نمونه­ی آماری در یکی از نواحی شوروی نشان می­داد که ۷۰ درصد جدایی­ها یک طرفه و از جانب مرد اعلام شده و  تنها ۷ درصد جدایی­ها با موافقت طرفین انجام گرفته است. در عمل مردان به موقعیتی دست یافتند که به شکلی نوین و قانونی، چند همسری را به اجرا گذاردند. آنان هر وقت هوس می­کردند به راحتی همسران خویش را تغییر می­دادند و  مسئولیت حمایت از فرزند را از دوش خود برمی­داشتند. در روستاها، از آنجا که مردان دهقان نمی­توانستند کارگر مزدبگیر استخدام کنند، برخی اوقات در فصل بهار ازدواج می­کردند تا برای درو کردن محصول، نیروی کار کمکی داشته باشند و پس  از برداشت محصول، زن را طلاق می­دادند تا در ماه­های زمستان مجبور به سیر کردن شکم یک نان­خور اضافی نباشند.

افزون براین، بیشتر زنان از درآمد و استقلال اقتصادی برخوردار نبودند؛ بنابراین حتا قانونی که در مورد برابری زن و مرد در مورد دارایی­های خانوادگی تصویب شده بود در عمل فایده­ی چندانی نداشت. شوهران اختیار تمام درآمدشان را داشتند. آنها ارباب بودند و زنانشان به ناچار بر سر دوراهی قرار می­گرفتند؛ یا باید از شوهر اطاعت می­کردند و یا بدون ذره­ای امکانات مالی تنها می­ماندند.

در همین مقطع زمانی، تعداد بی شماری از محاکم شوروی به شکایت زنانی رسیدگی می­کرد که پس از باردار شدن، شوهران­شان آنها را ترک کرده بودند. ۱۵ 

تغییر مدام همسر، توسط مردان به قدری حاد شد که موجب ظهور یک جنبش ارتجاعی در میان زنان شد. آنان در برابر تعطیلی مراکز فحشا، خواست بازگشایی آن مراکز را طرح کردند؛ زیرا به نظر آنها اجرای این طرح “امنیت” بیشتری برای آنها به بار می­آورد و مدام با ترک شوهران خود روبرو نمی­شدند. انقلاب اکتبر صحنه­ی آزمونی بود تا  درک شود که بدون اقدام­های حمایتی ویژه، نمی­توان علیه فرودستی زنان مبارزه کرد.

در سال ۱۹۲۲، حدود ۹ میلیون کودک بی­سرپناه در روسیه به سر می­بردند که بیشتر آنها محصول جنگ داخلی و برخی محصول طلاق­های بی رویه بودند. در عمل موقعیت اقتصادی – اجتماعی زنان متزلزل شده بود. بر خلاف دوران کمونیسم جنگی که فحشا بسیار محدود شده بود، دوباره رواج یافت. در سال ۱۹۲۱، در پتروگراد و مسکو به ترتیب ۱۷ هزار و ۱۰ هزار تن­فروش وجود داشت. این رقم در سال ۱۹۲۲، در پتروگراد به ۳۲ هزار تن رسید. از آوریل ۱۹۲۴ تا آوریل ۱۹۲۵، حدود ۲۲۲۸ نفر از دست­اندرکاران مراکز فحشا دستگیر شدند. در چنین اوضاعی در سال ۱۹۲۵، پس از یک بحث عمومی تغییرهایی در قوانین و مقررات سال ۱۹۱۸ در مورد ازدواج و طلاق صورت گرفت. طبق مقررات جدید مردان پس از جدایی متعهد می­شدند که از خانواده حمایت مالی کنند. همچنین می­بایست پس از جدایی حق زن را از همه­ی دارایی­هایی که طی ازدواج فراهم شده بود، می­پرداختند. هدف از این مقررات ایجاد مانع  برای مردانی بود که به آسانی خانواده­ی خود را ترک می­کردند. این تصمیم­گیری­ها در عمل در خدمت حمایت و تقویت خانواده قرار داشت، یعنی همان نهادی که از نظر تاریخی بردگی زن با شکل­گیری آن رقم خورده است. این تجربه، بیان کارکرد متناقض این نهاد در سوسیالیسم است و تاکیدی بر این مسئله که نمی­توان در مدتی کوتاه خانواده (و همزادش دولت) را از بین برد و پروسه­ی تضعیف و نابودی آنها یک پروسه­ی تاریخی جهانی است.

اما تصمیم­ها و مقررات جدید به تغییر کیفی موقعیت زنان در جامعه منجر نشد. سیاست اقتصادی نوین موسوم به نپ (سرمایه­داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا) همچنان در سطح شهرها و اقتصاد پراکنده و کوچک و فقیر در سطح روستاها مانعی برای تحکیم آزادی زنان بود. بسیاری از زنان، همچنان ترجیح می­دادند که بسازند و بسوزند ولی طلاق نگیرند. برای مثال بیان می­کردند “چه فایده که دارایی محدود مشترک زن و مرد تقسیم شود. زن که فرزندانش را رها نمی­کند. در نتیجه هیچ خطری متوجه شوهر نیست. شوهر می­رود زن دیگری پیدا می­کند ولی زندگی برای زن دشوارتر و فقیرانه­تر خواهد شد.” ۱۶ در واقع  آزادی زن به جهش اقتصادی اجتماعی جامعه به سمت سوسیالیسم  گره خورده بود. اما پرسش این بود که در این جهش، مسئله­ی زنان چه جایگاهی داشت و چگونه و با چه شیوه­ای منافع آنان در نظر گرفته می­شد. این موضوع در بررسی دوران استالین روشن خواهد شد. اما پیش از ورود به بخش بعدی لازم است به برخی محدودیت­های تاریخی بلشویک­ها در دوران آغازین انقلاب اکتبر نیز اشاره کرد.

برخی محدودیت­های تاریخی

 بلشویک­ها – به طور مشخص لنین- تحت تاثیر الگوی ژاکوبن­ها در انقلاب بورژوایی فرانسه بودند. آنان مانند ژاکوبن­ها سعی داشتند با صدور فرمان­های انقلابی و قاطع، مقاومت ستمگران را در هم شکنند و موقعیت ستمدیدگان را تقویت کنند. همانگونه که در ابتدای نوشتار گفته شد این روش در مورد اعلان برابری حقوق زن و مرد به شکل رادیکالی انجام گرفت. اما تجربه نشان داد که ممکن است بتوان مناسبات کهنه را به سرعت  درهم شکست اما جایگزین کردن مناسبات نوین – به طور مشخص مناسبات سوسیالیستی- به آسانی امکان پذیر نیست. این مقوله بیان تفاوت بنیادین میان انقلاب پرولتری با انقلاب بورژوایی است. پیش ازآنکه از طریق انقلاب­های بورژوایی، بورژوازی به قدرت برسد، مناسبات تولیدی سرمایه­داری درون جامعه­ی فئودالی رواج یافته بود و به میزان تعیین­کننده­ای ریشه دوانده بود. تسخیر قدرت، توسط بورژوازی به معنای کنار زدن پوسته­ی فئودالی و تکیه بر هسته­ی مناسبات تولیدی سرمایه­داری بود که از مدت­ها پیش بر ساختار اقتصادی اجتماعی جامعه اثر گذاشته بود. درست است که کسب قدرت سیاسی توسط بورژوازی موجب جهشی کیفی در رشد مناسبات تولیدی سرمایه­داری می­شد و از نظر تاریخی نیز چنین شد، اما بورژوازی هنگام تسخیر قدرت، مشکل چندانی با پایه­های اقتصادی جامعه نداشت. این مسئله در مورد انقلاب­های پرولتری به کلی متفاوت است. طبقه کارگر زمانی که به قدرت دست می­یابد باید مناسبات اقتصادی اجتماعی سوسیالیستی را پایه­ریزی کند. در نظام سرمایه­داری پایه­های مادی گذر به سوسیالیسم فراهم می­شود، اما این پایه­ی مادی که به طورکلی خود را با ظهور یک طبقه­ی انقلابی نشان می­دهد، هرگز به معنای ظهور مناسبات تولیدی سوسیالیستی در جامعه­ی­ سرمایه­داری نیست. این امر فقط پس از کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر امکان­پذیراست. بی­شک، فرمان­ها و قوانین انقلابی بلشویک­ها راه را برای رسیدن به این هدف هموار کردند، اما مشکل اصلی حرکت در مسیری بود که از پیش ترسیم نشده بود. مشکل فقط این نبود که آنان تصور می­کردند که به سرعت به سوسیالیسم (و گاهی کمونیسم) دست می­یابند. بلکه مشکل این بود که به جز خطوط عام و کلی که مارکس فرموله کرده بود، چندان به قوانین و شرح وظیفه­ای که تاریخ در دستور کارشان نهاده بود، آگاه نبودند. بلشویک­ها ناگزیر بودند در حین ساختن قوانین، پدیده­ای را که می­خواستند بسازند، کشف و تدوین کنند. قوانین ساختمان سوسیالیسم به ویژه در زمینه­ی اقتصادی هنوز ناشناخته بود زیرا این پدیده­ی نوین تا پیش از آن ساخته نشده بود. این امر کاملا منطبق بر قوانین ماتریالیسم تاریخی و چگونگی پیشرفت شناخت بشر بوده و هست. از این زاویه، گذر از پروسه­ی آزمون و خطا اجتناب­ناپذیر بود. اما پاره­ای درک­های ابتدایی، محدود و نادرست بر دشواری­های گذر از این پروسه می­افزود. بسیاری، سوسیالیسم را ملی کردن قلمداد ­می­کردند. حتا لنین نیز سوسیالیسم را مترادف جمع الکتریفیکاسیون و شوراها می­دانست. مناسبات سوسیالیستی در عرصه­های عملی و نظری به صنعتی­شدن سریع تقلیل یافت و حتا پیش شرط کلکتیویزاسیون  قرار گرفت. ۱۷این درک­ها و بحث­های پیرامون آن، نه تنها برجهت­گیری­های عمومی جامعه اثر می­گذاشت بلکه در ارتباط با مسئله­ی زنان و به طور مشخص نهاد خانواده نیز اثر مستقیم داشت. (به جنبه­های گوناگون تاثیر این درک­ها بر موقعیت زن در جامعه­ی شوروی دوران استالین در بخش­های بعدی بیشتر خواهیم پرداخت.)

یکی از جدل­های مهمی که در دهه­ی بیست میلادی در شوروی در مورد کودکان جریان داشت، انعکاسی از دیدگاه­های عمومی و رایج رهبران بلشویک نسبت به سوسیالیسم است. یکی از مباحث آن دوره در مورد رهایی زنان، تعیین رابطه­ی مادر، فرزند و دولت بود. زیرا که یکی از پایه­های عینی تولید و بازتولید موقعیت فرودستی زن، مسئولیت دایمی نگهداری و مراقبت از فرزندان است. برخی از بلشویک­ها در ابتدا تصور می­کردند راه حل این مسئله ملی کردن کودکان است و باید مادران را مجبور کرد که فرزندان­شان را به  دولت شوروی بدهند.

لوناچارسکی (کمیسر فرهنگ دولت شوروی) اظهار داشت: “شک نیست که عبارت­های پدر و مادر من و فرزندان ما به تدریج منسوخ خواهد شد و جایش را عبارت­هایی نظیر افراد مسن، افراد بالغ، بچه­ها و کودکان خواهند گرفت”. نظریه­های “لوناچارسکی” ۱۸ در حمایت از این تز بود که کودکان، دیگر “متعلق به والدین­شان” نبوده، بلکه به ” متعلق به دولت” خواهند بود. این ایده به شکلی خفیف­تر در فرمول­بندی کولنتای، مبنی بر اینکه “مسئله­ی کودکان، مسئله­ی دولت است.” نیز بیان شد. کولنتای برای تاکید بر وظایف دولت در برابر کودکان، در عمل نقش زنان را زیر سئوال برد. او گفت: “تعهد اجتماعی مادر بودن در درجه­ی اول تولید فرزندان سالم و شاداب است… تعهد بعدی مادر… شیر دادن کودکان است. فقط پس از انجام این کار است که زن… حق دارد بگوید تعهد اجتماعی خود را در برابر فرزند به انجام رسانده است.” ۱۹ 

از عملی­نبودن این سیاست – یعنی جداکردن اجباری مادران از فرزندان- که بگذریم، این سیاست بیان نگاه نادرست به مسئله­ی زنان است. بر پایه­ی چنین دیدگاهی، زنان فقط شایسته­ی تولید مثل و شیر دادن هستند و مادران پس از آن هیچ ادعایی در پرورش فرزندان خود نمی­توانند داشته باشند و این وظیفه، قلمرو متخصصان تعلیم و تربیت محسوب می­شود. کروپسکایا همسر لنین به مخالفت با چنین نظریه­هایی برخاست. او با این نظریه که  “فرزندان متعلق به پدر و مادر خویش­اند”  یا “فرزندان متعلق به دولت­اند” مخالفت کرد و گفت از آنجا که دولت تحت کمونیسم زوال خواهد یافت، “فرزندان نه از آن پدر و مادر هستند و نه از آن دولت. آنها از آن خودشان هستند.” ۲۰ در واقع  نه دولت، بلکه کل جامعه و تمامی اعضای آن، در برابر کودکان وظیفه دارند. تک تک افراد جامعه، مسئول پرورش جسمی، ذهنی، اخلاقی و ایدئولوژیک آنها هستند.

شیوه­ی برخورد به مسئله­ی کودکان جهت­گیری جامعه به سمت کمونیسم را نیز نشان می­دهد. آیا کمونیست­ها می­خواهند تقسیم کار و ساختار کنونی نقش­های اجتماعی را حفظ کنند یا اینکه در پی نابود کردن آن هستند؟ اگر دومی است پس چگونه می­توان فکر کرد که این مهم را از طریق “ملی کردن کودکان” و سپردن کامل تربیت فرزندان به جمعی از متخصصان دولتی انجام داد؟ همانگونه که نگهداری از فرزندان در جامعه­ی سوسیالیستی قلمرو انحصاری خانواده­ی منفرد نیست، قلمرو متخصصان دولتی نیز نیست. تفکر “فرزندان متعلق به دولت­اند” درعمل، جاودانه­ کردن تقسیم کار سنتی در جامعه­ی طبقاتی به اشکال سازمان­یافته­تر و تخصصی­تر است تا تغییر اساسی و بنیادین آنها.

برای بسیاری روشن است که خانواده به شکل کنونی بر پایه­ی بردگی زن و ستم بر فرزند استوار است. اما  این ایده که جامعه باید وظایف نگهداری از کودکان و همچنین افراد سالخورده و… را  از دوش خانواده­های منفرد بردارد، با اینکه این وظایف باید بر عهده­ی دولت قرار گیرد، بیشتر مواقع یکسان فرض می­شود. از منظر جامعه­ی کمونیستی نابودی خانواده به معنای تقویت نقش دولت در این زمینه­ها نیست. مشکل اینجاست که بیشتر کسانی که به درستی رهایی زن را، به زوال نهاد خانواده ربط می­دهند کنترل دولتی را به عنوان چاره­ی هر دردی ستایش می­کنند. در انقلاب اکتبر نیز بیشتر بلشویک­ها به چنین درکی آغشته بودند.

درست است! مسئله­ی کودکان همانند مسئله­ی خانواده در اساس مسئله­ای مربوطه به دولت است، به این معنا که یک رابطه­ی دیالکتیکی بین نهاد خانواده و نهاد دولت موجود است. این دو نهاد همزاد یکدیگر و نابودی یکی در گرو نابودی دیگری است. تمام مسئله این است که رابطه­ی دولت پرولتری با نهاد خانواده رابطه­ای متناقض است. یعنی از یک سو دولت پرولتری به عنوان یک دولت، تا حدودی به حفظ نهاد خانواده محتاج است و از سوی دیگر باید نقش آن را در جامعه مدام محدود کند، زیرا خود دولتی است برای پایان بخشیدن به تمامی دولت­ها. نقطه قوت اصلی دولت سوسیالیستی در جهت­گیری خویش برای نابودی نهاد دولت و دیگر نهادهای تابع یا تقویت­کننده­ی آن، نهفته است. ایدئولوژی، سیاست، قوانین و اقدام­های دولت پرولتری در ارتباط با رهایی زنان را فقط با نگاه به چنین جهت­گیری می­توان محک زد.

برای مثال، دولت پرولتری ناچار است قوانینی برای چگونگی کارکرد خانواده و نقش آن در جامعه تصویب کند. این امر می­تواند به تقویت نهاد خانواده و دولت منجر شود، یعنی در تضاد با مهم­ترین هدف پایه­های هدف دولت قرار گیرد. اما برای اجتناب از این امر، خصلت قوانین باید به گونه­ای باشند که بر نابرابری­های میان زن و مرد فائق آیند. به عبارتی، به ناگزیر باید شامل “مفاد تبعیض آمیز علیه مردان” شود و به حمایت ویژه از زنان بپردازد. زیرا برای مبارزه با نابرابری به قوانین نابرابر نیاز است. قوانین در یک جامعه فقط به این علت وجود دارند که نابرابری­های اجتماعی موجودند. هر قانونی یا برای حفظ این نابرابری­هاست (مانند قوانین بورژوایی) و یا برای ریشه­کن کردن آنها (مانند قوانین سوسیالیستی). اگر برابری واقعی برای همه موجود باشد، استفاده از قوانین، موردی نخواهد داشت. قوانین تنها در برابر کسی یا نهادی، افراد جامعه را محافظت خواهند کرد. برای اینکه جامعه در مورد مناسبات میان زن و مرد به جایی برسد که دیگر نیازی به قانون نباشد باید به ناگزیر مرحله­ای را طی کند که در آن همچنان قوانینی با تامین حقوق زنان، به طور مستمر نقش خانواده در حیات ایدئولوژیکی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی جامعه را تضعیف کند. مسلم  است که پروسه­ی نابودی نهاد خانواده و دولت بسیار پیچیده و طولانی است و تنها در یک روند تاریخی – جهانی  حاصل می­شود. پروسه­ای که ناچار است به مبارزات طبقاتی گسترده، میان بورژوازی و پرولتاریا در جامعه­ی سوسیالیستی و در سطح جهانی گره ­بخورد. اقدام­هایی که بلشویک­ها در انقلاب اکتبر و پروسه­های بعدی آن انجام دادند موجب شد که بر این مسئله­ی مهم پرتو افکنده شود. در جریان انقلاب اکتبر خطاهای کوچک و بزرگی از بلشویک­ها سر زد، اما این امر هرگز از مقام، ارزش و جایگاه تاریخی بلشویک­ها نمی­کاهد. بلشویک­ها برای نخستین بار جرات کردند نهاد خانواده را در عرصه­های نظری و عملی به چالش بکشند. آنان با شجاعت اعلان کردند که از نظر کمونیست­ها، نهاد خانواده سمبل بردگی زن است و باید لغو شود. هنوز این جرات و شهامت، الهام بخش انسانهاست و کمونیست­ها باید درس­های بی­شماری از آن بیاموزند.

دسامبر ۲۰۰۷

Behrang1384@yahoo.com

منابع و توضیحات:

۱ ـ گفتنی است که منبع بیشتر اطلاعات و آمارهایی که در این نوشتار به آنها اشاره شده به فصل­های ششم و نهم کتاب “مبارزه طبقاتی و آزادی زن” اثر تونی کلیف مربوط است.

Class Struggle and Women s Liberation – Tony Cliff

این کتاب به زبان انگلیسی و در سایت­های اینترنتی قابل دسترس است. این اثر اطلاعات ارزنده­ای در مورد مشی و عملکرد جنبش بین­المللی کمونیستی در مورد زنان در بر دارد. البته این کتاب فقط  محدود به تجربه­ی اروپا و آمریکا تا دهه­ی ۶۰ میلادی است. ناگفته نماند که تونی کلیف به خاطر گرایش­های اکونومیستی و درک­های محدود از رابطه­ی مبارزه­ی طبقاتی با رهایی زنان قادر به ارایه­ی سنتز درستی از این تجربه­ها نیست.

۲ ـ “درباره رهایی زنان”، لنین، چاپ مسکو، ۱۹۷۷، انگلیسی، صفحه ۶۵

۳ ـ “قدرت شوراها و موقعیت زنان”، لنین، مجموعه آثار، انگلیسی، جلد ۳۰، صفحه ۴۰

۴ ـ “فمینیست­های بلشویک: زندگی الکساندرا کولنتای”، جی. ای. کلمنتس، انتشارات بلومنتان، ۱۹۷۹

۵ ـ اکثریت چپ ایران همچنان بر این باوراند که مسئله­ی زنان یک مسئله­ی بورژوا دمکراتیک و رفرمیستی است. در ادامه­ی این سلسله نوشتار به نقد این دیدگاه خواهیم پرداخت.

۶ ـ در ادامه­ی این مجموعه شعار “برابری دستمزد میان زن و مرد” در جامعه­ی سرمایه­داری و پیچیدگی­های عملی کردن این شعار در جامعه­ی سوسیالیستی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. این شعار به طور اساسی ناظر بر موقعیت کار زن است. میان کار زن با رهایی زن تفاوت کیفی وجود دارد. تکیه کردن بر شعار دستمزد برابر، لزوما به معنای رهایی زنان نیست. این شعار موقعیت زن را در مناسبات تولیدی، به طور مشخص توزیع درآمد، بهبود می­بخشد و تا حدی در همین رابطه ایده­های مردسالارانه را زیر سئوال می­برد. اما رهایی زن – به ویِژه در زمینه­ی مناسبات اجتماعی – جنبه­های مختلفی را در بر دارد که تنها با دستمزد برابر پاسخ نمی­گیرد.

۷ ـ  “انقلاب ۱۹۱۷ “، لنین، مجموعه آثار، جلد ۲۰، کتاب اول، ۱۹۲۹، انگلیسی، صفحه ۱۴۲

۸ ـ “درباره رهایی زنان”، لنین، چاپ مسکو، ۱۹۷۷، انگلیسی، صفحه­های ۶۵ و ۶۶

۹ ـ “درباره رهایی زنان”، لنین، چاپ مسکو، ۱۹۷۷، انگلیسی، صفحه ۷۲

۱۰ ـ  “ژنوتدل و حزب بلشویک”، سی.ای. هیدن، منتشر شده در مجموعه ای به نام تاریخ روسیه ۳ (۲)، ۱۹۷۶، انگلیسی، صفحه ۱۵۶

۱۱ ـ با اشاره به اهمیت نظر لنین، توجه به این نقل قول طولانی  ضروری است. بخش­های مهم این مصاحبه  در نشریه­ی انترناسیونالیستی “جهانی برای فتح” (به انگلیسی و فارسی) شماره­ی ۲۴ در سال ۱۹۹۸ تجدید چاپ شده است.

“چرا تعداد زنان به میزان تعداد مردان در حزب نیستند؟ چرا در اتحادیه­های صنفی تعداد زنان کم است. این حقایق، مواردی تفکر برانگیز هستند. انکار ضرورت گروه­های ویژه برای فعالیت در میان توده­های زنان، بخشی از رفتار بیش از حد اصولی و رادیکال یاران ما در حزب کارگران کمونیست است. آنها بر این عقیده هستند که در یک اتحادیه­ی کارگری تنها یک شکل سازمانی باید وجود داشته باشد. من به این مقوله آگاهی ­دارم، اصول و مبانی توسط بسیاری از متفکران انقلابی طلب می­شود اما هر زمان که پای عدم درک در میان باشد این اصول، مردم را به اشتباه رهنمون می­­سازد. به طورمثال زمانی که ذهن از چنگ زدن به واقعیت­های بدیهی که باید مورد ملاحظه قرار بگیرد سرباز می­زند، این نگهبانان اصول ناب چگونه از عهده­ی نیازهای تاریخی سیاست­های انقلابی ما بر می­آیند. ما نمی­توانیم دیکتاتوری پرولتاریا را بدون داشتن میلیون­ها زن در کنارخود برقرار کنیم. همینگونه نیز بدون آنها نمی­توانیم به ساختمان کمونیسم مشغول شویم. ما باید راهی برای دستیابی به آنان پیدا کنیم ما باید مطالعه و تحقیق کنیم تا این راه را بیابیم.”

“برای ما کاملا صحیح است که خواسته­های زنان را طرح کنیم. این درک، یک برنامه­ی حداقل نیست و یک برنامه­ی اصلاحی به معنای “سوسیال دمکراتیک” و “انترناسیونال دومی” نیست. این کار دال بر آن نخواهد بود که گویا ما فکر می­کنیم بورژوازی و دولت آن تا ابد حتا برای مدتی طولانی پابرجا خواهند ماند. این کوششی برای منفعل کردن توده­های زنان با رفرم­ها و منحرف کردن آنان از راه مبارزه­ی انقلابی نیست. به هیچ عنوان چنین نیست؛ این کار هرگز یک تقلب رفرمیستی نیست. خواسته­های ما یک رشته نتیجه گیری­های عملی است از نیازهای مبرم زن ضعیف و محروم در سیستم بورژوازی و علیه تحقیرهای زشتی که باید در این سیستم تحمل کند. با طرح اینها ما نشان می­دهیم که از نیازهای زنان و ستم بر زنان آگاهیم؛ از جایگاه ممتاز مردان آگاهیم؛ و از همه اینها نفرت داریم. بله نفرت داریم و خواهان نابودی هر گونه ستم و آزاری هستیم که به زن کارگر، به همسر کارگر زن دهقان، به همسر یک شهروند معمولی وارد می­شود؛ و حتا از زوایای بسیاری به زن طبقات ثروتمند نیز وارد می­شود. حقوق و اقدام­های اجتماعی که ما از جامعه­ی بورژوازی می­خواهیم، گواهی است بر اینکه ما موقعیت و منافع زنان را در نظر می­گیریم و تحت دیکتاتوری پرولتاریا نیز به آنها توجه خواهیم کرد. طبیعی است که در نقش رفرمیست­های قیم مآبی که اذهان را تخدیر می­کنند، نخواهد بود. نه! به هرگز. بلکه در نقش انقلابی­هایی که زنان را به شرکت و حضور در بازسازی اقتصاد و روبنای ایدئولوژیکی فرا می­خوانند.”

۱۲ ـ از نشریه انترناسیونالیستی جهانی برای فتح شماره ۲۴ – ۱۹۹۸

۱۳ ـ  برای نمونه به سخنرانی لنین تحت عنوان “وظیفه سازمان­های جوانان” در سومین کنگره­ی کشوری سازمان کمونیستی جوانان روسیه در ۲ اکتبر ۱۹۲۰، رجوع شود. لنین در پایان آن سخنرانی می­گوید پس از آنکه الکتریفیکاسیون عملی شود، نسلی که اکنون ۱۵ سال دارد، پس از ۱۰ تا ۲۰  سال آینده در جامعه­ی کمونیستی زندگی خواهد کرد. ( منتخب آثار، لنین، فارسی، صفحه ۷۸۰)

۱۴ـ “نقد برنامه گوتا”، مارکس، صفحه ۲۱، ترجمه و گردآوری ا. برزگر، نشر نوید، برلین آلمان فدرال، زمستان ۱۳۷۵

” حق بورژوایی” یکی از مهم­ترین مباحث مربوط به ساختمان سوسیالیسم است.  در مورد اینکه چگونه نابرابری میان زن و مرد، یکی از جلوه­های بارز”حق بورژوایی” در جامعه­ی سوسیالیستی است، بیشتر خواهیم پرداخت و به این پرسش نیز پاسخ خواهیم داد که چرا مبارزه­ برای محدود کردن این حق (به طور مشخص مبارزه با نابرابری میان زن و مرد) یکی از محرک­های پیشرفت جامعه­ی سوسیالیستی به سوی کمونیسم است.

۱۵ ـ “خانواده در روسیه”، اثر ا چ. گایگر، صفحه ۱۹۱، کتاب “نیمی از آسمان” درباره­ی رهایی زنان در چین، اثر کلودی بوروایل، ترجمه منیر امیری ۱۹۹۹

۱۶ ـ “تغییر رفتار در روسیه شوروی: خانواده در اتحاد جماهیر شوروی”، ار. شلزینگر، لندن، ۱۹۴۹، انگلیسی ۹۹

۱۷ ـ به این موضوع در بررسی دوران استالین خواهیم پرداخت. علاقمندان می­توانند به فصل دوم کتاب “نیمی از آسمان” اثر کلودی بوروایل رجوع کنند.

۱۸ و ۱۹ ـ “تغییر رفتار در روسیه شوروی: خانواده در اتحاد جماهیر شوروی”، ار. شلزینگر، لندن، ۱۹۴۹، انگلیسی،

“نیمی از آسمان”، درباره­ی رهایی زنان در چین، کلودی بوروایل، ترجمه منیر امیری ۱۹۹۹، صفحه­های  98 و ۱۳۴

۲۰ ـ “نیمی از آسمان”، درباره­ی رهایی زنان در چین، کلودی بوروایل، ترجمه منیر امیری ۱۹۹۹، صفحه ۱۰۰