مسیر قهقرائی انقلاب نپال چگونه طی شد
نامه های حزب کمونیست انقلابی آمریکا بخش اول
وقایع اخیر نپال بار دیگر تامل و بحث در مورد مسیری که این انقلاب طی کرد را زنده کرده است. این حزب، طی ده سال، یک جنگ خلق پیروزمند را در نپال رهبری کرد. روابط اجتماعی فئودالی از مناطق پایگاهی سرخ که هشتاد درصد روستاهای نپال را در برمی گرفت رخت بر بست. دولت مرکزی با وجود حمایت هند (که پایگاه قدرت های امپریالیستی جهان در آسیای جنوبی است) در آستانه فروپاشی قرار گرفت. با این وصف، حزب کمونیست نپال(م) با احزاب پارلمانی با شرط لغو پادشاهی وارد صلح و سپس داخل حکومت شد. فقط پادشاهی حذف شد.
خط و سیاست های حزب کمونیست نپال(م) به بحث و مناقشات سیاسی و ایدئولوژیک گسترده در “جنبش انقلابی انترناسیونالیستی” (ریم) دامن زده است. [این حزب از اعضای “جنبش انقلابی انترناسیونالیستی” است]. برخی احزاب ریم، نظرات خود را مستند کردند که بطور درونی میان احزاب دیگر این جنبش به بحث گذاشته شد و سپس اقدام به انتشار علنی آن کردند. به طور مثال به نامه ی کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران(م.ل.م.) به حزب کمونیست نپال(م) رجوع کنید که گزیده ای از آن در نشریه حقیقت، شماره ۴۴ منتشر شد. این نامه به زبان انگلیسی نیز در تارنمای سربداران در بخش “زبان های دیگر” موجود است.
در فاصله اکتبر ۲۰۰۵ تا نوامبر ۲۰۰۸ حزب کمونیست انقلابی آمریکا (از اعضای با نفوذ در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی) درگیر پلمیک و مبارزه با خط حاکم بر ح.ک.ن. (م) شد. این پلمیک ها که در چند سال گذشته به بررسی و بحث درونی در میان احزاب و سازمان های “جنبش انقلابی انترناسیونالیستی” گذاشته شده بودند؛ اکنون انتشار یافته اند. این مجموعه متشکل از ۴ نامه از سوی حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آر سی پی) و یک جوابیه از سوی حزب کمونیست نپال(م) است. نامه ها حاوی اختلافات و مبارزات خطی بسیار مهمی می باشند که در طول چند سال بسط و گسترش یافته اند.
آر سی پی در مقدمه ای بر انتشار علنی نامه ها نوشته است: «بینش و جهت گیری، مفهوم تئوریک و متد هر حزب (یعنی: “خط” هر حزب) فعالیت سیاسی آن را به این یا آن جهت، هدایت می کند. در مبارزات دو خطی چون مبارزه دو خط جاری، خطرات و فرصت ها بسیارند: پیروزی این یا آن خط می تواند به پیشروی یا به عقبگرد و حتا خیانت منتهی شود. … رویکرد حزب ما این بود که بر پایه ی اهداف کمونیستی و اصول پایه ای علم کمونیسم عمیقا و بطور همه جانبه وارد هر مسئله ی مورد بحث شویم. نه تنها آینده ی انقلاب نپال زیر سوال است بلکه فقط با درس گیری از این مبارزه سیاسی و ایدئولوژیک و درک عمیق اینکه کمونیسم واقعی چیست؛ نیروهای انقلابی می توانند بر پایه ای درست پیشروی کرده و آرمان رهائی بشریت را بجلو ببرند. … این مبارزه بازهم بر اهمیت تاریخی “مانیفست” که حزب ما تحت عنوان “کمونیسم: آغاز مرحله ای جدید” به آن پرداخته بود، پرتو می افکند. مانیفست می گوید: جنبش بین المللی کمونیستی به یک چهار راه رسیده است و با این سوال مواجه است که آیا پیشاهنگ آینده باشد یا بقایای باستانی گذشته؟ مبارزه ی ما با حزب کمونیست نپال(م) در چارچوب چنین وضعی پیش رفت و خود، بازتاب چنین وضعی است. …. با شکست انقلاب در چین و احیای سرمایه داری در آن کشور، اولین مرحله ی انقلاب کمونیستی در جهان پایان یافت. باب آواکیان (صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا) دست به جمعبندی علمی از این تجربه زده است. وی، در عین دفاع از دستاوردهای عظیم این تجربه، به جمعبندی از کمبودهای آن پرداخته و بر این مبنا، یک چارچوبه ی تئوریک جدید برای پیشبرد انقلاب کمونیستی در جهان تولید کرده است. … »
در زیر مقدمه آرسی پی بر ۴ نامه را می خوانید.
مقداری تاریخچه و گذشته
در جهان کنونی، انقلابات، بخصوص انقلابات ستمدیدگان تحت رهبری کمونیست های واقعی، نادر است. در حالیکه جهان بشدت نیازمند چنین انقلاباتی است. هنگامی که مبارزه ای علیه یوغ امپریالیسم–حتا در گوشه ای کوچک از جهان– سربلند می کند، و هنگامی که انقلاب تغییر روابط اساسی حاکم که بشر را در اسارت خود گرفته تعقیب می کند؛ شکست و پیروزی آن دارای اهمیتی عظیم و عمیق است.
در فوریه ۱۹۹۶، حزب کمونیست نپال(م) جرات کرد دست به چنین مبارزه ای زند. یک جنگ خلق انقلابی را آغاز کرد که پرچم سرخ انقلاب را در “بام دنیا” برافراشت. آغاز این انقلاب، امیدهای زیادی را در نپال، در منطقه و در کل جهان، در میان کسانی که آرزوی این نوع مبارزه رهائی بخش و ایجاد یک قدرت دولتی انقلابی نوین را دارند؛ برانگیخت. در دورانی که دروغ هائی از قبیل “مرگ کمونیسم” و ناممکن بودن رهائی از چنگال مهیب امپریالیسم (و روابط ستم و استثمار) را به مردم فروخته اند؛ در دورانی که بی وقفه تکرار می شود که در مقابل نظام هیولائی سرمایه داری-امپریالیستی، هیچ بدیلی ممکن نیست؛ اهداف عالی و جسورانه ی این انقلابیون، الهام بخش بسیاری از مردم جهان شد.
به مدت ۱۰ سال نبرد در پادشاهی هیمالیا درگیر شد. علیرغم سرکوب خونین، نیروهای انقلابی، با بیرون راندن نیروهای نظامی دولت کهن از اکثر مناطق روستائی، رشد و مناطق پایگاهی سرخ را برقرار کردند. در این پایگاه های سرخ؛ دهقانان، اقلیت های قومی، زنان و میلیون ها انسان تحت ستم دیگر، برای اولین بار مزه ی رهائی واقعی را چشیدند. اهداف اعلام شده ی جنگ خلق عبارت بود از مخالفت با سلطنت ۲۰۰ ساله و استقرار یک دولت دموکراتیک نوین- دولتی که حاصل سرنگونی امپریالیسم و فئودالیسم و دیگر نیروهای متحد آنهاست؛ دولتی است که نماینده ی حاکمیت طبقه پرولتر، تحت رهبری پیشاهنگ کمونیستش می باشد و در راس ائتلافی از توده های دهقان و دیگر طبقات و گروه هائی که در مبارزه علیه امپریالیسم و فئودالیسم متحد شده بودند قرار دارد. استقرار این دولت و سپس پیشبرد انقلاب تا سوسیالیسم و کمونیسم، هدف اعلام شده جنگ خلق بود. حزب کمونیست نپال(م) این فرآیند را با صراحت بخشی از انقلاب جهانی و در خدمت آن می دید.
این انقلاب مورد حمایت سیاسی و ایدئولوژیک کمونیست های انقلابی سراسر جهان- از جمله حزب کمونیست انقلابی آمریکا- بود. حزب ما دست به تلاش های مهمی زد تا مبارزه قهرمانانه و اهداف کمونیستی این خیزش ستمدیده ترین توده های نپال را که توسط رفقای حزب کمونیست نپال(م) رهبری می شدند، به طور گسترده در میان توده ها بشناساند. ما از نزدیک، پیچ و خم های جنگ خلق و تحولات انقلابی نوین را که توسط مبارزه متولد شده بودند، دنبال می کردیم و توجه جدی به این مسئله می کردیم که رهبری انقلاب، اصول مارکسیسم را در شرایطی خاصی که با آن روبروست؛ چگونه به کار می بندد. ما توجه خاصی به این مسئله می کردیم که رهبری انقلاب، هدف نهائی انقلاب ( یعنی کمونیسم) و ضرورت استقرار قدرت دولتی انقلابی به مثابه گام ضروری فوری برای پیشروی به سوی آن هدف نهائی را، در میان مردم، چگونه تبلیغ و ترویج کرده و تبدیل به دیدگاه آنان می کند. ما به این مسئله بذل توجه می کردیم که این رفقا دموکراسی نوین ( و نه دموکراسی بورژوائی) را چگونه برقرار خواهند کرد و دیدگاهشان نسبت به مسئله ی جبهه متحد تحت رهبری پرولتاریا چیست؟ و به مسائل استراتژی، در زمینه به پیروزی رساندن انقلاب و استقرار یک قدرت دولتی انقلابی نوین، چگونه می نگرند.
تعجب آور نیست که انقلاب، در جریان پیشروی، با مشکلات و چالش های جدید مواجه شد. این مشکلات و چالش ها، این بار، بر روی چگونگی کسب قدرت دولتی، دگرگون کردن اقتصاد عقب مانده ی کشور در جهانی که تحت سلطه امپریالیسم است و بخصوص با دو همسایه ی قدرتمند متخاصم هند و چین روبروست. (روشن است که چین دیگر یک کشور سوسیالیستی نبوده بلکه یک کشور ارتجاعی است که در ظاهر تحت حاکمیت “کمونیست ها” و در واقع تحت حاکمیت سرمایه دارهاست). انقلاب با این مشکل مواجه بود که چگونه اقشار میانی جامعه را در درون یک جبهه متحد متشکل کند اما در همان حال نقطه تمرکز خود را بر روی اهداف انقلابی و تحت رهبری کمونیستی نگاه دارد. این ها چالش هائی است که هر مبارزه انقلابی اصیل با آن ها روبرو خواهد شد و هیچ راه حل آسان یا فرمول های از پیش آماده برای این مشکلات پیچیده وجود ندارد. در این چارچوب و در چارچوب وسیع تر شکست مرحله اول انقلابات کمونیستی در جهان ( که با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی، پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶، اتفاق افتاد) و در جواب به ضرورت تکامل تئوری و پراتیک مرحله ای نوین از کمونیسم که قادر به جواب به این چالش ها باشد، مبارزه ای بر سر اهداف انقلاب و چگونگی دست یابی به آن به راه افتاد.
حزب ما بر مبنای انترناسیونالیسم پرولتری و این درک که همه کمونیست ها مسئولند به انقلاب به مثابه یک پروسه تاریخی-جهانی بنگرند که هدفش کمونیسم و استقرار آن در سطح جهان است، به این تحولات توجه کرد. از این نقطه نظر ما بطور فزاینده ای نگران جهت گیری رهبری حزب کمونیست نپال(م) — هم در زمینه فرمولبندی های تئوریک این حزب و هم دست کشیدن آن از اهداف اولیه انقلاب– شدیم. عدم توافقات ما به حول مسائل زیر شکل گرفت: ۱- ماهیت دولت و بویژه ضرورت استقرار یک دولت نوین توسط پرولتاریا و پیشاهنگ کمونیست آن و نه استراتژی شرکت در دولت ارتجاعی (در مورد نپال، منهای شاه) که به “تکمیل” آن منجر می شود. ۲- به طور خاص تر، به عنوان گام اول، ضرورت سرنگون کردن نظم کهن و دولت آن و استقرار یک دولت دموکراتیک نوین؛ دولتی که بر پایه ی روابط تولیدی و اجتماعی که در طول جنگ خلق متولد شده بود، یک زیربنای اقتصادی نوین و نهادهای منطبق بر آن را که از سلطه امپریالیسم و روابط فئودالی رها شده است؛ تکامل دهد. و نه استقرار یک جمهوری بورژوائی که نقطه تمرکزش رشد سرمایه داری و یافتن جائی در شبکه امپریالیستی است. ۳- نقش پویای تئوری و مبارزه ی دو خط (مبارزه در درون احزاب کمونیست و میان کمونیستها بر سر مسائل مربوط به خط ایدئولوژیک و سیاسی) و نقش محافظه کارانه ی التقاط، پراگماتیسم و اتکاء بر “ظرایف تاکتیکی” و رئال پلتیک بورژوائی که چیزی نیست بجز مانور دهی در چارچوب نظام ستم و استثمار موجود و زیر سلطه امپریالیسم (و دیگر قدرت های مهم).
در رابطه با هر سه جنبه ی تعیین کننده، رهبری حزب کمونیست نپال(م) بطور فزاینده ای بر نظر و رویکرد غلط اصرار ورزیده که در نهایت تاسف آنان را به سوی خیانت به آرمانی که برایش می جنگیدند، رانده است. در مقابل تحولات دلسرد کننده، ضروری بود که دست به مبارزه ای جدی علیه این مسیر فاجعه بار بزنیم. ما پیگیرانه بهترین و مناسبت ترین طرق را برای رساندن انتقاداتمان به گوش حزب کمونیست نپال(م) و احزاب و سازمان های جنبش انقلابی انترناسیونالیستی (ریم) انتخاب کرده ایم؛ سعی کرده ایم این مبارزه را به گونه ای پیش بریم که در واقع از نظر سیاسی و ایدئولوژیک به انقلاب کمک کند و نه به امپریالیست ها و مرتجعین که دشمنان قسم خورده رهائی ستمدیدگان (و در نهایت، کل بشریت) بوده و بی وقفه تلاش می کنند، نیروهای انقلاب و کمونیسم را منشعب کرده و درهم شکنند.
در برخورد به این مبارزه خطی، آر سی پی از این درک حرکت کرده که کمونیست های جهان نه تنها مسئول آن هستند که علم کمونیسم را در رابطه با انقلاب “کشور خود” بکار بندند بلکه همانطور که لنین گفت، باید «در همه کشورها، بدون استثناء، از این و فقط این خط حمایت کنند.» وظیفه کمونیست هاست که در حداکثر توان خود مسائل مهم سیاسی و ایدئولوژیک بین المللی را درک کنند و در هر کشور، برای محو نفوذ رویزیونیسم (خیانت به کمونیسم زیر نام کمونیسم) با تمام قوا به خط کمونیستی انقلابی یاری برسانند– بخصوص در مواردی مانند نپال که مبارزه بر سر خط ایدئولوژیک و سیاسی تاثیرات فوری بر روی یک مبارزه انقلابی بسیار پیشرفته دارد.
این مبارزه ی دو خط به صورت جدی و منضبط پیشبرده شده است. حتا بعد از اینکه حزب کمونیست نپال(م) گام های دیگری در جهت نابود کردن انقلاب تحت رهبری اش، برداشت؛ آر سی پی مبارزه خطی را به صورت درونی پیش برد. زیرا، حزب کمونیست نپال(م) این روش را ترجیح می داد و می خواستیم امکان امپریالیست ها و دیگر مرتجعین را در زمینه ی گمانه زنی بر سر اختلافات میان کمونیست ها محدود کنیم و مساعدترین شرایط را برای حزب کمونیست نپال(م) جهت پیشبرد مباحثه های درونی بر سر این نامه ها، فراهم کنیم.
اما رهبری این حزب به صورت معنا داری به این مسائل اساسی نپرداخت و در عوض اصرار کرد که قلب مسئله نه اصول اساسی و جهت گیری های استراتژیک بلکه مسائل تاکتیکی است. در حالیکه تاکتیک ها از اصول اساسی و جهت گیری های استراتژیک مشتق می شوند. در نتیجه، انتقادات ما در مورد این مسائل اساسی را رد کردند و مرتبا پیامی فرستادند که خود بازتاب پراگماتیسم و امپریسم شدید است. آنان جواب دادند: ما از نگرانی های شما تشکر می کنیم اما نیازی نیست نگران باشید زیرا تا کنون سیاست های ما به موفقیت رسیده و این نشان می دهد که درست بوده اند.
اما شتاب تحولات در حزب کمونیست نپال(م)؛ بخصوص شتاب انحطاط رویزیونیستی خط این حزب؛ موجب شد که آر سی پی سیاستی را که تا کنون دنبال کرده است، عوض کند. پیشبرد مبارزات به صورت درونی، دیگر صحیح نیست. ما اعتقاد داریم که اکنون لازم است این مبارزه را علنی کنیم. هدف این است که در حد امکان، درک دقیق و کاملی از ماهیت و تکوین این مبارزه ی دو خط بسیار مهم به جنبش انقلابی سراسر جهان و طرفداران انقلاب و کمونیسم (و هر کس که درگیر این سوال است که آیا انقلاب و کمونیسم نه فقط ضروری بلکه ممکن هم هست) بدهیم.
اوضاع کنونی
در نتیجه ی انتخابات آوریل ۲۰۰۸، حزب کمونیست نپال(م) تبدیل به حزب حاکم در مجلس موسسان نوبنیاد نپال شد. رهبران مرکزی حزب با صدای بلند وعده ی تشکیل یک “جمهوری فدرال” نوین– یعنی، یک دولت بورژوائی مبتنی بر روابط طبقاتی ارتجاعی حاکم در نپال و نگهبان آن– را می دهند و به “جامعه ی بین المللی” (بخوانید: دولت های امپریالیست و ارتجاعی مانند آمریکا، بریتانیا، هند و چین) اطمینان خاطر چند باره می دهند که قصدشان محکم نگاه داشتن نپال در نظام جهانی امپریالیستی است. ارگان های قدرت خلق که طی جنگ خلق در روستاهای نپال ساخته شده بود، منحل شده اند. نیروهای پلیس قدیمی دوباره به روستاها بازگشته اند. ارتش رهائی بخش خلق که هرگز در صحنه نبرد شکست نخورد، خلع سلاح و محصور در “اردوگاه ها” شده است. در حالیکه، ارتش ارتجاعی کهنه (که قبلا ارتش پادشاهی نپال خوانده می شد و اکنون به ارتش نپال تغییر نام داده) و قبلا از ترس حملات ارتش رهائی خلق بجز در شکل کاروان های نظامی جرات بیرون آمدن از پادگان هایش را نداشت؛ اکنون، آزادانه در سراسر کشور گشت می دهد و دعای خیر وزیر دفاع عضو حزب کمونیست نپال(م) هم همراهی اش می کند. نفی عریان اصول کمونیستی– هم در کلام و هم در عمل–از سوی حزب کمونیست نپال(م)، بسیاری را در داخل و خارج نپال، شوک زده کرده است. اصول کمونیستی مانند: ضرورت درهم شکستن ماشین دولتی کهنه بورژوازی و استقرار یک قدرت پرولتری نوین، دیکتاتوری پرولتاریا و خود هدف کمونیسم، و ضرورت گسست ریشه ای از تمام روابط و افکار سنتی. در داخل خود حزب، افراد زیادی در مقابل این آثار علنی رویزیونیسم عکس العمل نشان می دهند و رهبران حزب سعی می کنند با استفاده از شعارها و واژه های کمونیستی، جهان بینی و برنامه ی سیاسی ذاتا کاپیتالیستی خود را بپوشانند. در بیرون نپال، رویزیونیست های سراسر جهان که هنگام جنگ خلق از آن حمایت نمی کردند، از خوشحالی در پوست نمی گنجند و مقاله پشت مقاله در حمایت از حزب کمونیست نپال(م) و خط کنونی آن می نویسند. از سوی دیگر، آنهائی که از جنگ خلق حمایت می کردند، به امید آنکه یک نظم اجتماعی نوین را متولد کرده و به پیشروی انقلاب جهانی خدمت کند؛ از وقایع نپال دلسرد و ناامید شده اند.
هر چند در داخل حزب کمونیست نپال(م) کسانی هستند که با این مسیر مخالفت می کنند اما متاسفانه روز بروز (و بخصوص بعد از کنگره سراسری حزب در نوامبر ۲۰۰۸) روشن تر می شود که نیروهای اصلی اپوزیسیون که از کنار گذاشتن انقلاب ناراضی هستند؛ خود، قادر به تکامل یک نقد منسجم از خط رویزیونیستی حاکم بر حزب نیستند. در نتیجه خود را فریب می دهند یا اینکه راه را برای خودفریبی دیگران باز می کنند تا نتوانند ماهیت واقعی برنامه حزب کمونیست نپال(م) را ببینند و بفهمند که این حزب، علیرغم دفاع کلامی از کمونیسم (حداقل تا کنون) در واقعیت به سرعت به طرف کنار گذاشتن کامل کمونیسم می رود.
چرخش رویزیونیستی؛ ریشه ها و پیامدهای آن
در واقع، میوه های تلخ امروز، نتیجه ی خیانت ناگهانی چند رهبر حزب نیستند. بلکه، نتیجه ی منطقی و قابل پیش بینی پروسه ای هستند که در چند سال گذشته در این حزب در حال ظهور بود؛ پروسه ای که در آن، خط کمونیستی انقلابی جای خود را به یک خط رویزیونیستی در مورد یکرشته مسائل داد. تا آن زمان، خط کمونیستی انقلابی (با تمام ضعف ها و کمبودهایش) آغاز و پیشروی جنگ خلق را رهبری می کرد. منظور ما از “خط” عبارتست از دیدگاه و جهت گیری، مفهوم استراتژیک و متد؛ که فعالیت سیاسی را به این جهت یا در آن جهت، هدایت می کند. چرخش تعیین کننده در اکتبر ۲۰۰۵ رخ داد– زمانی که یک مبارزه ی دو خط حاد در حزب شکل گرفت و به گونه ای رویزیونیستی “حل و فصل” شد. در ادامه، این واقعه را بحث خواهیم کرد. این تجربه، بار دیگر درستی و عمق تاکیدات مائوتسه دون را در مورد تعیین کننده بودن خط ایدئولوژیک و سیاسی نشان داد. مائو می گوید: اگر خط ما نادرست باشد، حتا اگر کنترل رهبری مرکزی، محلی و ارتش را در دست داشته باشیم، سقوط خواهیم کرد. اگر خط ما درست باشد، حتا اگر در ابتدا یک سرباز نداشته باشیم، سرباز جمع خواهیم کرد و اگر قدرت سیاسی نداشته باشیم، آن را کسب خواهیم کرد. این حقیقت را تجربه تاریخی حزب ما و جنبش بین المللی کمونیستی از زمان مارکس تا کنون نشان داده است. هسته مرکزی هر کاری، خط است. این یک حقیقت غیرقابل انکار است.
زمانی که برای اولین بار مبارزه ی خطی در حزب کمونیست نپال(م) ظهور کرد؛ تمرکز آن بر روی مسائلی بود که احتمالا برای خیلی ها موضوعات مجرد مربوط به دموکراسی و تجربه انقلاب سوسیالیستی به نظر آمد. در واقع بسیاری از کمونیست های نپال و سراسر جهان اهمیت مرگ و زندگی این مسائل را در رابطه با جهت گیری و سرنوشت انقلاب درک نکردند. اما مسائل درگیر در مبارزه ی ایدئولوژیک بر سر انقلاب در نپال؛ مسائلی اساسی هستند و در تحلیل نهائی مربوط به این امر هستند که آیا می خواهیم برای یک جهان کمونیستی مبارزه کنیم یا اینکه می خواهیم همین جهان تحت سلطه ی امپریالیسم را “بهتر” کنیم؟ آیا این نظر را قبول می کنیم که جامعه لاجرم تا مدت نامعلومی بر اساس سرمایه داری سازمان خواهد یافت یا اینکه برای سرنگونی این نظام و بنای یک جامعه ی کاملا متفاوت و بدون طبقه و استثمار، مبارزه می کنیم؟ تعجب آور نیست که مختصات مبارزه در نپال، بخصوص در مراحل اولیه اش، آشکارا به این شکل بیان نشد. چند تن از رهبران حزب، بخصوص بابورام باترای، با صدای بلند وفاداری خود را به “دموکراسی” (دموکراسی بورژوائی غربی) اعلام می کردند و در مورد کل انقلابات پرولتری موج اول، حکم منفی می دادند. اما، اکثر رهبران مرکزی حزب به همان بلندی، حمایت خود را از اهداف برقراری دموکراسی نوین، سوسیالیسم و کمونیسم اعلام می کردند و در عین حال تاکید می کردند که مبارزه برای یک جمهوری “گذاری” (بخوانید: جمهوری بورژوائی) صرفا “یک تاکتیک” است. در واقع، عموم رهبران حزب کمونیست نپال(م) ، مناقشه را بر روی مسائل “تاکتیکی” متمرکز نگاه داشته اند؛ گوئی مسئله اساسی این است که چطور می توان به یک “جمهوری دموکراتیک فدرالی” دست یافت و نه اینکه، مردم نپال و جهان نیازمند چه نوع دولتی و اساسی تر از آن چه نوع نظام اجتماعی، هستند.
آرسی پی، همواره به استدلالات حزب کمونیست نپال(م) در مورد اینکه چگونه، در شرایط خاص نپال، تاکتیک های آنها ممکنست حامل یک راه حل انقلابی برای حل مشکلاتی که در مقابل انقلاب نپال سربلند کرده اند، باشند؛ گوش فرا داده و آنها را بررسی کرده است. اما، در نامه هایش به حزب نپال، نه بر روی مسائل تاکتیکی بلکه بر روی مسائل کلی خط و جهت گیری عام تمرکز کرده است. مسئله این نیست که اموری مانند آتش بس، مذاکرات و حتا شرکت در انتخابات مجلس موسسان غیرمهم هستند. نکته ی کلیدی این بود که درستی یا نادرستی چنین تاکتیک هائی را نمی توان بیرون از چارچوب اساسی اهداف حزب و بینش و جهت گیری که قطب نمای اعمال آن است، بررسی و تعیین کرد. آنهائی که با جهت گیری حزب مخالف بودند اما مطابق اصرار رهبری حزب بر روی موضوعات تاکتیکی به مثابه عرصه ی تعیین کننده تمرکز می کردند؛ فلج شدند و نتوانستند خطی روشن در نقد خط حزب تدوین کنند و با هر چرخش در اوضاع سیاسی کشور یا در نتیجه ی آخرین مانورهای سیاسی رهبری حزب، گیج تر و پراکنده تر شدند.
درک خطرات مقابل انقلاب نپال، نیازمند کاووش عمیق موضوعات بود: نیازمند استفاده از بینش و متد کمونیستی برای نفوذ به ورای ظاهر پدیده ها و فهم مسائل اساسی درگیر بود. اکنون، دیدن نتایج غیر انقلابی مسیر چند ساله حزب کمونیست نپال(م) آسان تر است (حداقل برای کسانی که هنوز دارای جهت گیری انقلابی اند)؛ با این وصف، اگر خود را راضی به رد ساده ی اعمال این حزب کنیم؛ اگر استدلالات سیاسی آنان را، که برای توجیه و معقول جلوه دادن این اعمال به کار می رفت، مورد بررسی دقیق قرار ندهیم؛ خطر افتادن به درون تله های مشابه را در آینده، به جان خریده ایم. به همین دلایل، و نه صرفا بخاطر ثبت در تاریخ؛ لازم است، کسانی که دغدغه ی انقلاب دارند، نامه های رد و بدل شده میان آر سی پی و حزب کمونیست نپال(م) را بدقت مطالعه کنند.
سربلند کردن مبارزه
اوضاع در سال ۲۰۰۵، زمانی که مبارزه خطی بطور کامل برای اولین بار سربلند کرد، چگونه بود؟ نیروهای تحت رهبری حزب کمونیست نپال(م) اغلب مناطق روستائی نپال را آزاد کرده و به لحاظ سیاسی و نظامی به نقطه ای رسیده بودند که افق پیروزی سراسری در دورنما روشن شده بود. شاه حاکم بر نپال (گیاندرا) با این هدف که از طریق بکار بردن زور، تمام طبقات حاکمه نپال را برای نابودی جنگ خلق بسیج کند؛ از طریق منحل کردن پارلمان و سرکوب احزاب پارلمانی متعارف، قدرت را در دست خود متمرکز کرده بود. ارتش سلطنتی نپال تحت فرماندهی گیاندرا و زیر حمایت آمریکا، هند، چین و بریتانیا و دول ارتجاعی دیگر بود. در میدان نبرد، جنگ سختی درگرفت که نتایج ناموزونی داشت: ارتش رهائی بخش برخی نبردها را برد اما در موارد دیگر ارتش سلطنتی نپال در مقابل حملات مقیاس بزرگ ارتش رهائی بخش مقاومت کرد و ارتش رهائی بخش مجبور به تحمل تلفات سنگین و عقب نشینی شد. این سوال که از میان دولت کهن به نمایندگی شاه و دولت نوین در حال ساختمان در مناطق پایگاهی؛ کدامیک پیروز خواهند شد تبدیل به مسئله روز و قابل لمس شد. با نزدیک شدن “بازی نهائی” این سوال که طبقات میانی نپال (بخصوص طبقات میانی در دره کاتماندو) چه رفتاری در پیش خواهند گرفت، اهمیت زیادی یافت.
تعجب آور نیست که مبارزه نظامی و سیاسی بر روی زمین، مبارزه ی تئوریکی و ایدئولوژیکی درون خود حزب را به میدان می آورد. بعد از اینکه شاه مغلوب شد، انقلاب چه نوع نظام دولتی را بقدرت خواهد رساند؟ این قدرت، چه شباهتها و چه تفاوت هائی با دولت های سوسیالیستی قرن ۲۰ (شوروی در دوره لنین و استالین و جمهوری خلق چین در دوران مائو) خواهد داشت؟ در این نظام، چه نوع دموکراسی به عمل خواهد آمد؟ نقش احزاب سیاسی و انتخابات چه خواهد بود؟ چه نوع دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی پیش برده خواهد شد و چگونه؟ رابطه ی میان حکومت انقلابی مردم در نپال و دولت های امپریالیستی و ارتجاعی چه خواهد بود؟ نپال انقلابی چگونه به انقلاب جهانی خدمت خواهد کرد- و آیا خدمت خواهد کرد؟
در فوریه ۲۰۰۴ در شماره ی ۹ مجله “کارگر” مقاله ای تحت عنوان “مسئله ی ساختمان یک دولت طراز نوین” به قلم بابورام باترای منتشر شد. این مقاله دارای یکرشته استدلال در باره دموکراسی و دیکتاتوری و ربط اینها به مبارزه در نپال است. در آن اشاره می کند که، طبق گفته ی آر سی پی:«… اگر این راه در پیش گرفته شود، منجر به دیکتاتوری پرولتاریا نشده و در صورت ادامه ی آن، [هدف برقراری دیکتاتوری پرولتاریا] کنار گذاشتنه خواهد شد.» در همان زمان نشانه های وجود یک مبارزه درونی میان باترای و هم فکرانش از یک سو؛ با رهبری مرکزی و صدر حزب از سوی دیگر، مشاهده می شد. مقاله “دولت طراز نوین” موجب نگرانی آر سی پی شد و در عین حال امیدوار بودیم که مبارزه درونی در حزب راهی باشد برای اینکه حزب کمونیست نپال(م) بر روی اهداف مبارزه اش روشن تر و محکم تر شود و از این رفقا خواستیم که آن جنبه هائی از درک و خط سیاسی گذشته خود را، که در ضدیت با جهت گیری عمدتا درستشان است، دور بریزند و این جهت گیری عمدتا درست را که موجب پیشرفت های مهم و الهام بخش شده تقویت کنند.
مقاله “دولت طراز نوین” به یک کلام می گوید، دموکراسی بسط یافته (منجمله انتخابات میان احزاب رقیب) قلب دوره گذار سوسیالیستی است و اینکه، “تضمینی” برای جلوگیری از احیای سرمایه داری است و می گوید، بعد از رسیدن به سوسیالیسم، ارتش دائم را می توان منحل و میلیشیا را جایگزین آن کرد و بطور کلی مدل کمون پاریس را (با انتخابات مستقیم وعزل مقامات) به مثابه مدلی مثبت تر از تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و چین قلمداد می کند.
نامه ی آر سی پی مورخ اکتبر ۲۰۰۶ این نقطه نظرات و پیش نهادن دموکراسی رسمی به مثابه کلید دولت سوسیالیستی را به چالش گرفت و از باب آواکیان نقل کرد که:
«در جهانی که با تقسیمات طبقاتی و نابرابری های اجتماعی عمیق رقم خورده است؛ صحبت از “دموکراسی” بدون صحبت در مورد ماهیت طبقاتی آن دموکراسی و اینکه به کدام طبقه خدمت می کند؛ بی معنا و بسیار بدتر از بی معناست. تا زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده است، “دموکراسی برای همه” وجود نخواهد داشت. تا آن زمان، یک طبقه یا طبقه ی دیگر حاکم خواهد بود و آن نوع دموکراسی را که به منافع و اهدافش خدمت می کند برقرار کرده و تبلیغ خواهد کرد. سوال اینجاست که کدام طبقه حاکم خواهد بود و آیا حاکمیت آن طبقه و نظام دموکراسی او، به ادامه ی تقسیمات طبقاتی و روابط استثمارگرانه و ستمگرانه و نابرابری های منطبق بر آن خدمت خواهد کرد یا به محو نهائی آنها.
در این زمینه نامه های آرسی پی نمی توانست عمیقا وارد قوای محرکه ی دوران گذار سوسیالیستی شود و بجای اینکار، خواننده را به آثار باب آواکیان رجوع می دهند. باب آواکیان در این آثار، موضوعات مربوطه را عمیقا مورد کنکاش قرار می دهد، بسیاری از ضعف های موج اول انقلاب جهانی پرولتری را جمعبندی می کند و درک نوئی از یک کمونیسم رادیکال ارائه می دهد. با این وصف، نامه ها قویا تاکید می کنند که دموکراسی رسمی (و بازتاب آن در انتخابات و وجود احزاب رقیب و غیره) را مهمترین مسئله ی دوران گذار سوسیالیستی دانستن، خطائی جدی است و گرایش به کنار گذاشتن هدف دیکتاتوری پرولتاریا را تقویت خواهد کرد. استدلال مقاله ی “دولت طراز نوین” که تبدیل به رویکرد عمومی حزب کمونیست نپال(م) شد؛ این است که، توده ها برای عوض کردن جهان — و تغییر خودشان — به مثابه بخشی از نبرد کلی تر برای سرنگونی امپریالیسم در سراسر جهان و ریشه کن کردن روابط ستم و استثمار و رهایئ بشریت؛ نیازی به داشتن یک دولت پرولتری قوی ندارند.
نامه ی اول آر سی پی نتیجه گیری بسیار مهم و درستی می کند: «تصویری که مقاله ی “دولت طراز نوین” از دیکتاتوری پرولتاریا می دهد این است که، در بهترین حالت یک “شر ضروری” است. و سوال اجتناب ناپذیر این است: آیا حزب کمونیست نپال(م) واقعا با چنین رویکردی می تواند نبرد سختی را که برای درهم شکستن دولت کهن و سرنگونی سلطه هزاران ساله ی طبقات استثمارگر لازم است؛ نبردی که مملو از درد و فداکاری خواهد بود؛ پیش برده و حاکمیت پرولتری را برقرار کند؟». مانیفست منتشر شده از سوی آر سی پی (به نام، کمونیسم: آغاز یک مرحله ی نوین) در سپتامبر ۲۰۰۸ تحلیل کرد که دو گرایش مخالف در جنبش بین المللی کمونیستی رشد یافته : «یا مذهب وار چسبیدن به تجربه ی قبلی و تئوری و متد آن؛ یا همه ی آن تجربه را دور ریختن. (در حرف یا عمل). این دو گرایش مخالف در واقع دو روی یک سکه اند و وجه اشتراک زیادی دارند. هر دوی آنها غرق در الگوهای گذشته اند. گاهی این الگو و گاهی آن دیگری: یکی، بطور دگماتیک به تجربه ی مرحله اول انقلاب کمونیستی می چسبد (در واقع به درک یکجانبه، ناکامل و نهایتا غلط از آن) و دیگری به عصر انقلاب بورژوائی و اصول آن عقب می نشیند: به تئوری های قرن ۱۸ بورژوازی در مورد دموکراسی بر می گردد اما اسمش را می گذارد، “کمونیسم قرن ۲۱”. در نتیجه “کمونیسم قرن ۲۱” را مساوی با دموکراسی ای قرار می دهد که گویا “ناب” و “بی طبقه” است. اما در واقعیت، تا زمانی که جامعه ی طبقاتی موجود است، این دموکراسی تنها می تواند به معنای دموکراسی بورژوائی و دیکتاتوری بورژوازی باشد.» (۲)
واژگونی انقلاب سوسیالیستی در شوروی (در اواسط دهه ی ۱۹۵۰) و ۲۰ سال بعد از آن در چین؛ اگر درست درک شود، نمی تواند و نباید، توجیهی باشد برای این نوع عقب نشینی. آنطور که نامه ۲۰۰۵ آرسی پی می گوید: «بدون شک وجود دولت پرولتری، یک حزب پیشاهنگ، یک ارتش دائم و غیره؛ همه می تواند به ضد خود بدل شوند و تبدیل به یک دولت بورژوائی سرکوبگر مردم گردد. همین را می توان در مورد خود انقلاب گفت. هیچ تضمینی نیست که انقلاب تا رسیدن به کمونیسم همواره پیشروی خواهد کرد. خیر! متاسفانه انقلاب ها نیز می توانند سقط شده یا به ضد خود تبدیل شوند. اما این حقیقت را نمی توان تبدیل به استدلالی برای انقلاب نکردن کرد. اینکه آیا دولت سوسیالیستی همواره به سوی هدف کمونیسم پیشروی خواهد کرد تا بالاخره خودش نیز زوال یابد یا نه؛ بستگی به این دارد که آیا در جاده ی تغییر آن شرایط مادی و ایدئولوژیک عینی که هنوز وجود یک دولت را ضروری می کند، باقی می ماند یا آن راه را رها می کند. این مشکل را نه می توان دور زد و نه برایش راه حل آسانی یافت. اتکاء به نهادها و پراتیک دموکراسی رسمی مشکل را حل نکرده و تضادهائی را که دیکتاتوری پرولتاریا را مطلقا ضروری می کنند، از صحنه خارج نمی کند. برعکس، دست نیروهائی را تقویت می کند که برای سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و محو آن تلاش می کنند. این نیروها، از وجود نابرابری های جامعه سوسیالیستی که از گذشته بجا مانده و از وجود دولت های ارتجاعی و امپریالیستی در جهان، که تا مدت ها توان “محاصره” دولت های سوسیالیستی را خواهند داشت، نیرو می گیرند. در کشورهای سوسیالیستی، انحصار پرولتاریا بر قدرت سیاسی، نیروهای نظامی و حزب پیشاهنگش به هر شکلی تضعیف یا محو شود (منجمله از طریق انتخابات عمومی که در آن سرنوشت حزب پیشاهنگ و نقش آن به رای گذاشته شود)؛ به همان دلایل گفته شده، پرولتاریا قدرت را از کف می دهد و دولت ارتجاعی و تمام مناسبات مربوط به آن احیاء می شود.
حل مبارزه خطی و “ادغام” دو خط در یک خط
متاسفانه، در اکتبر ۲۰۰۵، کمیته مرکزی حزب کمونیست نپال(م) مبارزه ی خطی درون حزب را بر مبنائی بسیار بد حل کرد. کمیته مرکزی نه تنها استدلالات مقاله ی “دولت طراز نوین” (به قلم باترای) را رد نکرد بلکه هسته ی مرکزی آن را اتخاذ کرد. اطلاعیه ی مطبوعاتی کمیته مرکزی، مبارزه ی خطی درون حزب را ناشی از یک “سوء تفاهم” خواند. در کمیته مرکزی، نقشه ی رفتن بسوی “جمهوری گذاری” تصویب شد و تاکید شد که این نقشه، صرفا یک نقشه ی “تاکتیکی” است و حزب نسبت بر روی اهداف درازمدت خود (انقلاب دموکراتیک نوین، سوسیالیسم و کمونیسم) پابرجاست. بر این مبنا، باترای دوباره در رهبری حزب ادغام شد. این متد متحد کردن دو خط متضاد به عنوان یک دستاورد بزرگ قلمداد شد و گفته شد که باید الگوی کل جنبش بین المللی کمونیستی بشود.
این شکل خاص از رویزیونیسم–یعنی التقاط گرائی یا تلاش برای آشتی دادن متضادهای آشتی ناپذیر، مخلوط کردن ظاهر مارکسیستی با جوهر رویزیونیستی–از دیرباز یکی از مشکلات تفکر رهبران حزب کمونیست نپال(م) بود. اما در سال ۲۰۰۵ پس از “مبارزه درون حزبی” تبدیل به یکی از اصول حزب شد. از آن پس، و در دوره ی متلاطم بعدی، این خط و جهت گیری سیاسی تبدیل به قطب راهنمای حزب کمونیست نپال(م) شد.
جواب های حزب کمونیست نپال(م) به آر سی پی در پراتیک و تئوری
رهبری حزب کمونیست نپال(م) به نامه ی ۲۰۰۵ آر سی پی تا ژوئیه ی ۲۰۰۶ جواب نداد. اما، قبل از اینکه در سطح تئوریک به استدلالات این نامه جواب دهند، عواقب عملی خط حزب کمونیست نپال(م) شروع به فوران کرد. یکی از تزهای کلیدی که جلسه کمیته مرکزی حزب کمونیست نپال(م) تصویب کرد مفهوم مرکزی مقاله ی “دولت طراز نوین” بود که: هدف فوری، نه به سرانجام رساندن انقلاب دموکراتیک نوین (شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا که مائوتسه دون برای کشورهای تحت سلطه پیش گذاشت ) بلکه “جمهوری در حال گذار” است. نامه ی ژوئیه ی ۲۰۰۶ حزب کمونیست نپال(م) توضیح می دهد: «حزب ما جمهوری دموکراتیک را نه یک جمهوری پارلمانی بورژوائی می بیند و نه مستقیما یک جمهوری دموکراتیک نوین. این جمهوری، با دست زدن به یک تجدید سازمان گسترده ی قدرت دولتی برای حل مشکلات حاکم در کشور در رابطه با مسائل طبقاتی، ملی، مناطق و جنسیتی؛ نقش یک جمهوری چند حزبی گذاری را بازی خواهد کرد. مسلما، طبقه ارتجاعی و احزاب آنها تلاش خواهند کرد این جمهوری را تبدیل به یک جمهوری بورژوائی پارلمانی کنند . اما حزب ما که حزب پرولتاریاست تلاش خواهد کرد آن را تبدیل به یک جمهوری دموکراتیک نوین کند.»
آنطور که نامه های آر سی پی بطور عمیق تشریح می کنند، مفهوم “جمهوری گذاری” و معنای نهفته در آن، این است که این جمهوری یک نوع دستگاه خنثی است که می توان آن را تبدیل به دولت بورژوائی یا پرولتری کرد. این در تضاد با یکی از بنیادی ترین حقایق مارکسیستی است که هر دولتی در نهایت ابزار حاکمیت این یا آن طبقه است. این، یک حکم دگم بیجان نیست. بلکه حقیقتی است که بارها، از طریق تجارب گسترده، متنوع، عمیق و حاد در جامعه طبقاتی در طول چندین قرن نشان داده شده و بطور علمی جمعبندی شده است. در این “جمهوری گذاری”، ارتش و دیگر ارگان های قدرت نهادینه شده، در خدمت کدام طبقه خواهند بود؟ آیا در خدمت مبارزه توده ها برای ریشه کن کردن شالوده های ستم دیدگی شان خواهد بود؟ آیا در خدمت پیشبرد انقلاب جهانی خواهد بود؟ یا در دست طبقات ارتجاعی بوده و برای تحکیم منافع آنان به کار خواهد رفت؟ نامه های آر سی پی بر ماهیت طبقاتی دولت تاکید کرده و خاطر نشان می کند که هر دولتی لاجرم دارای ماهیت طبقاتی مشخص بوده و منافع طبقاتی مشخصی را پیش خواهد برد: منافع پرولتاریا یا منافع طبقات ارتجاعی (یا ترکیبی از طبقات ارتجاعی) را. در پرتو این حقیقت، نامه های آرسی پی استدلال حزب کمونیست نپال(م) را بررسی و رد می کند. استدلال حزب کمونیست نپال(م) این بود که نپال، به دلیل وجود سلطنت، استثناء است و به جای دموکراسی نوین باید برای “جمهوری گذاری” مبارزه کند. و این هدف، نه تنها ایجاد یک جبهه متحد موقت ضد سلطنتی را توجیه می کند بلکه اتحاد با نیروهای ضد سلطنت در یک “دولت گذاری” را ضروری می کند.
پس از اینکه حزب کمونیست نپال(م) تز مرکزی “دولت طراز نوین” و هدف “جمهوری گذاری” را قبول کرد؛ این مسئله، تبدیل به فاکتور مهمی در صحنه سیاسی نپال شد. یکرشته توافقنامه با احزاب سیاسی ارتجاعی امضاء شد. این احزاب، بعد از انحلال پارلمان توسط شاه در فوریه ۲۰۰۵، از قدرت بیرون رانده شده بودند. آر سی پی روشن کرده است که رسیدن به برخی توافقات با احزاب ارتجاعی برای دست یابی به برخی اهداف مشخص (مثلا، ضد سلطنت) را یکسر باطل اعلام نمی کند و این رویکرد را کودکانه می داند واصولا جوهر انتقاداتش شامل این موضوع نمی شود. اما، در مورد حزب کمونیست نپال(م) می توان دید که این توافق ها بر پایه تزهائی که رهبرانش در مورد “جمهوری گذار” و مسائل مرتبط با آن اتخاذ کرده بودند، امضاء شد و در واقع این توافق ها بازتاب خط استراتژیک جدید بود. به عبارت دیگر، توافق ها با احزاب ارتجاعی مبتنی بر کنار گذاشتن اهداف و اصول کمونیستی بود که بطور خاص در قبول یک “جمهوری دموکراتیک” بورژوائی به مثابه هدف مبارزه، بازتاب پیدا کرد. همراه با این توافقنامه های سیاسی، و رشد جنبش اعتراضی علیه محدود شدن حقوق دموکراتیک توسط شاه و رشد جنگ خلق در روستاها؛ در آویل ۲۰۰۶ یک جنبش توده ای بزرگ علیه شاه در شهرهای نپال به راه افتاد. این جنبش، فقط در برگیرنده ی پرولتاریا و فقرای شهری نبود. بلکه بخش بزرگی از دانشجویان، روشنفکران، مغازه داران و بطور عام عناصر طبقات میانی در شهرها را نیز در بر می گرفت. احزاب سیاسی اصلی پارلمان نیز از این جنبش حمایت کرده و سعی می کردند رهبری آن را بدست گیرند [احزابی مانند حزب کمونیست نپال(مارکسیست.لنینیست.) که در حرف کمونیست اما در واقع یک حزب ارتجاعی ضد جنگ خلق است و “حزب کنگره” که تاریخا حزب بورژوازی کمپرادور نپال و وابسته به طبقات حاکمه ی هند بوده است. (کمپرادور: طبقه ی بورژوازی که با قدرت های خارجی بند داشته و به امپریالیسم خدمت می کند).] وقتی طبقات حاکمه ی نپال و حامیان خارجی شان (آمریکا، هند و دیگران) دیدند که یک خیزش توده ای در شهرها و بخصوص در پایتخت (کاتماندو) به جنگ خلق قدرتمند اضافه شده اند؛ تصمیم گرفتند سیاست تکیه بر سلطنت مطلقه برای احیای نظم را کنار بگذارند. آتش بس اعلام شد و مذاکرات میان احزاب پارلمانی و حزب کمونیست نپال(م) شروع شد که در نوامبر همان سال به امضای “توافقنامه صلح جامع”، تشکیل دولت موقت با شرکت حزب کمونیست نپال(م)، محصور کردن ارتش رهائی بخش در “اردوگاه ها” و تعیین قواعد انتخابات برای مجلس موسسان که مسئول نوشتن قانون اساسی جدید کشوربود، شد. آتشفشان جنبش توده ای شهری و پایان سلطنت مطلقه به وضوح شرایط مساعد نوینی را برای مبارزه انقلابی در نپال فراهم کرد. مسلم است که کمونیست ها باید این شرایط جدید را به حساب آورده و در تاکتیک ها و سیاست های خود تغییراتی را بوجود می آوردند و سعی می کردند بخش های متزلزل شهری را جلب کنند. این بخش ها نیز علیه شاه به پا خاسته بودند اما مملو از توهم بودند و فکر می کردند “بازگشت دموکراسی” مشکلات کشور را حل می کند. در چارچوب لغو سلطنت مطلقه بود که بالاخره حزب کمونیست نپال(م) به آر سی پی جواب داد (اول ژوئیه ۲۰۰۶). جوابیه با عصبانیت استدلالات آر سی پی را “تکرار صرف الفبای مارکسیسم” و بیهوده می خواند. البته باید گفت که درک صحیح از ماهیت دولت جزء “الفبای مارکسیسم” است؛ حقیقتی اساسی است که از طریق سنتز تجارب عظیم و تلخ ثابت شده است. و چشم پوشی از این حقیقت همواره نتایج تراژیک به بار آورده است. اولا، نامه آر سی پی “تکرار صرف الفبای مارکسیسم” نبود. ثانیا، فرضا که چنین بود؛ جواب حزب کمونیست نپال(م) در مورد کنار گذاشتن این اصول پایه ای (“الفبا”) چیست؟
جوابیه سعی می کند به این سوال پاسخ ندهد و می گوید: معلوم است ما با آر سی پی موافقیم که ماهیت دولت “در نهایت” توسط روابط طبقاتی تعیین می شود؛ خواست ما مبنی بر یک جمهوری گذاری صرفا یک “شعار تاکتیکی” است.
اما این جواب، یک بار دیگر خط حزب کمونیست نپال(م) را فاش می کند و مسئله را می پوشاند. ناگهان هدف مبارزه انقلابی عوض می شود. هدف، دیگر درهم شکستن دولت کهنه ی ارتجاعی کمپرادور-فئودال وابسته به امپریالیسم و استقرار یک حاکمیت دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا نیست. بلکه، رضایت دادن به یک نوع جمهوری دموکراتیک است که از قرار دارای خصلت طبقاتی نیست؛ و دولتی است که بورژوازی و پرولتاریا به یکسان تلاش خواهند کرد از آن استفاده کنند. اما حزب کمونیست نپال(م) با التقاط کلاسیک می گوید: اما این موجب واژگونی درک مارکسیستی نمی شود زیرا صرفا یک “تاکتیک” است! وقایع سال ۲۰۰۵ به روشنی نشان داد که التقاط و درک مبهم از دولت که در شعار “جمهوری گذاری” فشرده شده است؛ به ورای “تاکتیک” می رود. تعجب آور نیست که چند سال بعد از آن، مقاله هائی در “ستاره سرخ” منتشر می شود که می گوید، دولت کنونی نپال، «یک دیکتاتوری مشترک طبقه پرولتاریا و بورژوازی است». (ستاره سرخ شماره ۱۵- سقوط خاندان کوئیرالا. ستاره سرخ، یک نشریه اینترنتی است که نقطه نظرات حزب کمونیست نپال(م) را به انگلیسی منعکس می کند).
این تز به مثابه یک اختراع تئوریک بزرگ قلمداد می شود. اما دولتی که متکی بر نظم کهن است و صرفا چهره های جدیدی در راس آن نشسته اند که ادعا می کنند می توانند از این دولت برای تحقق منافع “مردم” استفاده کنند؛ نه چیز بزرگی است و نه اختراع جدیدی. درو اقع این نظریه که دولت چیزی جدا از تقسیمات طبقاتی جامعه است؛ فریبی است که طبقات استثمارگر همیشه مورد استفاده قرار می دهند تا سلطه ی طبقاتی خود را پنهان کنند. در جنبش کمونیستی نیز، کنار گذاشتن دیکتاتوری پرولتاریا به نفع “دولت تمام مردم” یکی از وجه مشخصه های رویزیونیسم بوده است. تلاش برای تکرار کاری که رویزیونیست ها در گذشته کرده اند و عملی کردن همان مفاهیم و تاکتیک های مربوط بدان در نپال؛ فقط منجر به شکست های بیشتر برای آرمان انقلاب، خلع سلاح نیروهای انقلابی و توده ها به لحاظ ایدئولوژیک و در جنبه های دیگر خواهد شد و آنان را با فاجعه روبرو خواهد کرد. حاکمیت پرولتاریا فقط با درهم شکستن و سرنگونی دولت ارتجاعی کهنه ممکن می شود نه با “تجدید سازمان” و یا “کامل” کردن آن. منافع توده های مردم فقط با ریشه کن کرن جامعه ی طبقاتی برآورده می شود در حالیکه حاکمیت و منافع امپریالیستها و مرتجعین دیگر؛ فقط با تقویت آن ریشه های ستم و استثمار برآورده می شود.
نامه ی دوم آر سی پی، در مارس ۲۰۰۸، وارد بحث بیشتر در مورد استدلالات حزب کمونیست نپال(م) شده و در چارچوب اوضاع سیاسی جدید نپال، موضوعات نامه ی قبل را بسط داد. پس از مدت ها مانور و ضد مانور توسط احزاب سیاسی مختلف نپال، تاریخ آوریل ۲۰۰۸ برای انتخابات مجلس موسسان تعیین شد. مسئله “جمهوری گذاری” که در سال ۲۰۰۵ در حد یکی از اصول و تئوری طرح می شد؛ اکنون تبدیل به مسئله عملی فوری شد. نامه ی آر سی پی فراخوان حزب کمونیست نپال(م) مبنی بر “تجدید سازمان” دولت را بررسی می کند و نتیجه می گیرد که این راه نه به درهم شکستن ماشین دولتی بلکه به قول مارکس به “تکمیل ماشین دولتی” منجر شده و به طبقات ارتجاعی خدمت خواهد کرد. نامه آر سی پی، برای مستدل کردن این نکته مثال های تاریخی متعددی می آورد: انقلابات دموکراتیک بورژوائی در قرن ۱۸ و ۱۹ و در قرن ۲۰ انقلابات و تغییر رژیم هائی که در روسیه، ایران، اسپانیا و دیگر کشورها رخ داد. این نمونه ها نشان می دهند که مبارزات انقلابی بارها در نیمه راه و قبل از رهائی ستمدیدگان توقف کرده اند. و به جای نابود کردن کل ماشین دولتی و صاف کردن جاده برای استقرار حاکمیت ستم دیدگان و استثمار شوندگان جامعه؛ در حد اصلاح جنبه های ناکارآمد ماشین دولتی توقف کرده اند–جنبه هائی که دیگر منطبق بر رشد تاریخی طبقات ارتجاعی یا نیازهای آنان هم نیست.
این نامه آر سی پی به بررسی کشورهائی مانند نپال می پردازد که ضرورتا باید یک مبارزه ی ضد فئودالی را از سر بگذرانند (که در مورد خاص نپال شامل متحد کردن نیروهای وسیع علیه سلطنت نیز بود). این به معنای ضروری بودن یک انقلاب “دو مرحله ای” است. اما اگر رهبری مرحله اول (که منطبق است بر تحقق وظایف بورژوا دموکراتیک مانند سرنگونی فئودالیسم و در مواردی مانند نپال، سرنگونی سلطنت) بدست نیروهای بورژوا بیفتد منتهی به استقرار جمهوری بورژوائی سرمایه داری می شود (مهم نیست که اسمش چیست. جوهرش همین است). در نتیجه مرحله اول نیز باید تحت رهبری کمونیست ها که منافع اساسی پرولتاریا را نمایندگی می کنند باشد و باید به استقرار یک دولت دموکراتیک نوین که آگاهانه به عنوان بخشی از انقلاب پرولتری جهانی پیش برده می شود؛ منجر شود. در نپال، سرمایه داری تحت تاثیر نیازهای سرمایه امپریالیستی رشد کرده و با اشکال فئودالی ستم و استثمار درهم بافته شده است. در این گونه کشورها، دموکراسی از نوع کاپیتالیستی بدون “بوی گند فئودالیسم” ممکن نیست. در نتیجه، بدون یک انقلاب دموکراتیک نوین کامل و با هر نوع انقلاب نیمه کاره، کماکان کشور و توده ها زیر سلطه خارجی و تابع نظام بین المللی سرمایه داری خواهند ماند و تمام پیامدهای دهشتناک این اسارت را تجربه خواهند کرد. بعلاوه، جوانب مهمی از فئودالیسم نیز پابرجا خواهد ماند. نیات یا ادعاهای افراد در این واقعیت تغییری نخواهد داد. همراه با این، هر نوع پیشرفت در کامل کردن ماشین دولت ارتجاعی فقط منجر به برقراری کامل جمهوری بورژوائی خواهد شد؛ چیزی که لنین آن را “بهترین پوسته” برای رشد سرمایه داری خواند.
بله، اینهم یک “الفبای” مارکسیستی دیگر است که چشم پوشی از آن بارها به فاجعه منجر شده است: با رویکرد تدریج گرایانه نمی توان از چنگال طبقات ارتجاعی رها شد و ستم و استثمار را ملغی کرد. فقط با یک گسست رادیکال می توان آن را متحقق کرد: با سرنگونی و از هم گسیختن ارگان های قدیمی قدرت سیاسی که در خدمت جامعه ی کهن بودند؛ و برقراری ارگان های نوین قدرت سیاسی، در خدمت پیش برد برنامه ی تغییر بنیادین جامعه در همه ی جوانب آن و به مثابه بخشی از پیشبرد انقلاب جهانی.
همانطور که نامه مارس ۲۰۰۸ آر سی پی استدلال می کند: یکی از مسائل سیاسی مرکزی که در بحث ما با حزب کمونیست نپال(م) پیش آمد این است: آیا در مرحله کنونی باید برای استقرار یک دولت دموکراتیک نوین ( که شکل مناسب دیکتاتوری پرولتاریا برای شرایط خاص نپال است) مبارزه کرد یا اینکه “انقلاب” باید اول از پروسه ی تحکیم یک جمهوری دموکراتیک بورژوائی “گذر کند”. ما در گذشته این موضوع را در تئوری مناقشه می کردیم. اما در دو سال گذشته گوشت و استخوان آورده است. در طول ۱۰ سال جنگ خلق دو دولت ظهور کرد: دولت سرمایه داری کمپرادور-بوروکرات-فئودالی ارتجاعی کهن که تحت رهبری سلطنت و در اتحاد با امپریالیسم و دولت جنینی دموکراتیک نوین که در روستاها بر پایه قدرت ارتش رهائی بخش خلق بوجود آمده بود. سوال عینی که در مقابل نپال قرار گرفت این بود که کدامیک از این دولت ها پیروز شده و در سطح کشور تحکیم خواهد شد و کدامیک شکست خواهد خورد. تراژدی بزرگ آن است که خط سیاسی و تفکر التقاطی رفقای حزب کمونیست نپال(م) به درجات زیادی دولت انقلابی را نامشروع کرده و به دیکتاتوری طبقات ارتجاعی وابسته به نظام امپریالیستی جهانی مشروعیت دوباره داده است.
در واقع، جنگ خلق پیشاپیش، با برقراری قدرت سرخ در مناطق آزاد شده، موفق به تغییر روابط اقتصادی و اجتماعی در آن مناطق شده بود. این تغییرات در عمل نشان داد که فقط با از بین بردن قدرت دولت کهن از طریق یک انقلاب دموکراتیک نوین می توان وظایف دموکراتیک بورژوائی مانند محو کردن نظام کاست، پیشروی جهش وار در زمینه ی ریشه کن کردن نابرابری و ستم بر زنان و ملل اقلیت، عملی کردن “زمین از آن کسی است که رویش کار می کند” و استقرار استقلال ملی واقعی از سلطه امپریالیسم، را تحقق بخشید. این نکته ی آخر بسیار تعیین کننده است: بدون ارتش خلق و یک دولت دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا، رها شدن از سلطه امپریالیسم غیر ممکن است. نامه ی ۸ نوامبر ۲۰۰۸ آر سی پی می گوید: در کشورهای تحت سلطه ، ما بارها دیده ایم که کسب رهائی اجتماعی و مبارزه علیه امپریالیسم، رابطه ی لاینفک با یکدیگر دارند. … زیرا امپریالیسم یک نظام جهانی است که عمیقا در تمام جوانب ساختار اجتماعی و اقتصادی نفوذ کرده است و بدون یک گسست رادیکال از امپریالیسم نمی توان به یک دگرگونی اجتماعی واقعی دست یافت.
سوئیس آسیای جنوبی یا منطقه ای پایگاهی برای انقلاب؟
نامه ی مورخ نوامبر ۲۰۰۸ آر سی پی به تندی علیه راهی که توسط حزب کمونیست نپال(م) در پیش گرفته شده است بحث می کند. در اوایل سال ۲۰۰۸، حزب کمونیست نپال(م) در کارزار انتخاباتی اش به مردم وعده می داد که، «نپال را تبدیل به سوئیس آسیای جنوبی» خواهد کرد. اولا، وعده ی فوق متکی بر این توهم است که گویا مشکلات نپال با ادغام بیشتر آن در نظام امپریالیستی جهان ممکن است. (یک پای این وعده، تبدیل نپال به مرکز تجارت میان چین و هند است). وعده فوق یعنی کنار گذاشتن هدف بیرون آوردن نپال از نظامی که منطبق بر منافع و دستورات امپریالیستها و دیگر استثمارگران است؛ نظامی که اقتصاد و جامعه نپال را معوج و مردمش را نسل اندر نسل دچار رنج و فلاکت کرده است. بزودی، این توهم در آتش بحران اقتصادی جهانی دود شده و نپال قربانی افزایش تکان دهنده ی قیمت مایحتاج اولیه ی مردم مانند غلات و سوخت خواهد شد. ثانیا و اساسی تر اینکه، اصلا ربط این چشم انداز به کمونیسم چیست؟ سوئیس یک کشور امپریالیستی کوچک است که در مکانی نزدیک به راس هرم سیستم جهانی امپریالیسم نشسته و از غارت بین المللی این نظام انگلی تغذیه می کند. آیا این است چشم اندازی که باید الهام بخش کمونیست ها باشد؟ خیر! آنطور که آواکیان (صدر آر سی پی) همواره تاکید می کند، افق الهام دهنده ی کمونیست ها تبدیل شدن به “رها کنندگان بشریت” است.
ادامه دارد…
ترجمه ی بقیه ی این مقاله ی بسیار مهم در بخشی دیگر تقدیم خواهد شد.