اندیشه ها و کلنجارها

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵ دقیقه
در مورد اهمیت ماتریالیسم مارکسیستی، کمونیسم به مثابه عمل، فعالیت انقلابی بامعنی، و زندگی پربار

بخش ششم

نوشته باب آواکیان، صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا

از نشریه حقیقت شماره ۴۶ شهریور ۱۳۸۸

(توضیح ناشر: آنچه پیش رو دارید، بخش کوتاهی از یکی از سخنرانی های باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکاست که بصورت سلسله مقالات در انقلاب، ارگان این حزب منتشر می شود. برای کل متن، به زبان انگلیسی، به تارنمای این رفقا مراجعه کنید

پایه اجتماعی انقلاب

من اینجا به نکته بسیار مهمی که مارکس بر آن انگشت گذاشت، می پردازم. به این نکته در کتاب «غنا: پایان یک توهم» اثر باب فیچ و مری اوپنهایمر اشاره شده است*.  این کتاب که چهل سال پیش نوشته شده،  صعود و سقوط قوام نکرومه در غنا را در متن مسائل اجتماعی فراگیر تر و روابط بین المللی مربوطه، بررسی میکند. فیچ و اوپنهایمر وقتی از انقلاب قسمی – فی الواقع رفرم هایی که اطرافیان نکرومه می کوشیدند در چارچوب سیستم امپریالیسم و استثمار پیش ببرند – صحبت می کنند، از مارکس نقل قول می آورند تا این رفرم ها را با تجربه «انقلاب کامل» مقایسه کنند، یعنی انقلابی که تغییرات ریشه ای جامعه را در بر دارد. خود فیچ و اپنهایمر اینطور مطرح می کنند که:

«یکی از خصائل “انقلاب کامل” این است که طبقه ای که پایه انقلابی جنبش را تشکیل می دهد باید طبقه ای باشد که “زنجیرهایی دیرینه” داشته باشد و برای شکستن این زنجیرها برخیزد، و …. مارکس می گوید که این طبقه، باید طبقه ای در جامعه مدنی ولی نه از آن باشد.» (فیچ و اپنهایمر، غنا: پایان یک توهم، انتشارات مانتلی ریویو، ۱۹۶۶، صفحه ۲۴، تاکید در متن اصلی)

آنها سپس این نکته را بسط داده و مستقیما از مارکس نقل می کنند که پایهءانقلاب باید گروه یا طبقه سیاسی ای باشد که:

«محدوده ای از جامعه را نمایندگی کند که خصلتی عام دارد، چون رنج هایش عام است، و التیام خاصی را طلب نمی کند، چرا که زخمش، زخمی عام است و نه خاص. باید محدوده ای از جامعه را شکل داد که مدعی هیج مقام سنتی نیست، بلکه مقام انسانی طلب می کند، محدوده ای که مخالفتش با عواقب مشخص نیست بلکه با انگاره های… سیستم سیاسی،  بطور کلی مخالف است.» (همانجا)

این بحث قبلا به شکل دیگری در رابطه با نکات مارکس در اثر هیجدهم برومر لوئی بناپارت مطرح شد. بخصوص در این مورد که نگاه نیروهای طبقاتی مختلف و نمایندگان سیاسی و ادبی شان (یا روشنفکرانشان) به مشکلات و راه حل ها، کاملا از هم متفاوت است. بورژوازی سیاه در آمریکا، نیروهایی که در افریقای جنوبی گرد نلسون ماندلا جمع شدند، گاندی در هند، نیروهای اطراف خمینی در ایران، و غیره، مسائل را بطور عمومی و فراگیر نمی بینند (و نمی دیدند)، قسمی نگاه می کنند (و می کردند). چیزی که تبلیغش را می کنند یا برایش تلاش می کنند، یک ترمیم یا تغییر قسمی است و نه تمام عیار – خواهان تغییر بنیادین و فراگیر نظام موجود نیستند. مقامی سنتی را طلب می کنند. در صورتیکه پرولتاریا (وقتی بر پایه منافع پایه ای اش به عنوان یک طبقه، به یک نیروی انقلابی تبدیل میشود) خواهان از بین بردن تمام زنجیرهای سنت است.

 کتاب “غنا: پایان یک توهم”، به نکته مارکس در مورد «انقلاب قسمی و صرفا سیاسی» نیز اشاره می کند. مارکس می پرسد: «پایه یک انقلاب قسمی و صرفا سیاسی چیست؟» و پاسخ می دهد انقلابی است که:

«فقط بخش کوچکی از جامعه مدنی خود را رها می کند و به موقعیت غالب دست می یابد، یک طبقه خاص، از موقعیت مشخص خودش، رهایی عمومی جامعه را به عهده می گیرد. این طبقه، کل جامعه را رها می کند  فقط به شرطی که موقعیت کل جامعه، همان موقعیت این طبقه باشد، مثلا پول و یا فرهنگ داشته باشد و یا بتواند پول و فرهنگ کسب کند.» (همانجا)

البته مارکس اینجا به طنز سخن می گوید. منظورش این نیست که وقتی این طبقه رهبری را به دست بگیرد و جامعه را مطابق منافع خودش، و به سیمای خودش، شکل دهد همه جامعه هم میتواند چنین کند (و خودش را در موقعیت طبقه مزبور قرار دهد). مسئله اشاره به نگرش اقشار و طبقات ممتاز و یا حتی استثمار گر نسبت به بازسازی جامعه است. اینها، حتی وقتی به سمت تغییر رانده می شوند معتقدند، و اصرار دارند که شرایط عمومی جامعه باید بر منافع مشخص خودشان و نوع رویکرد خودشان  به مسائل – و به بیان دیگر بر موقعیت و آمال مشخص خودشان – منطبق باشد و نه این که همه چیز زیر و رو بشود و تغییرات ریشه ای در کل جامعه بوجود بیاید، تغییراتی که به محو سنت و زنجیرهای سنت منجر شود.

یک نکته کناری ولی مرتبط هم اینجا هست. انگلس یک ملاحظهء بسیار جالب و تا حدی طنزآلود دارد که در همین کتاب (غنا…) هم به آن اشاره می شود. او در مورد ضد انقلابی که انقلابات ۱۸۴۸ اروپا را در خون غرق کرد می گوید:

«وقتی به دنبال دلایل پیروزی های ضد انقلاب می گردیم، مرتب با این جواب حاضر و آماده روبرو می شویم که “فلان آقا” یا “بهمان شهروند” به انقلاب خیانت کرد. که گاهی ممکن است جواب خیلی درستی باشد، و گاهی نه. ولی در هیچ شرایطی پاسخگو نیست. حتی به این مسئله پاسخ نمی دهد که مردم چطور اجازه دادند اینطور مورد خیانت قرار گیرند. و آن حزب سیاسی هم که همه سرمایه اش محدود به این است که نمی شود به “فلان و بهمان شهروند” اعتماد کرد، واقعا هیچ شانسی ندارد.» (همانجا صفحه ۱۰)

از این نوع “تحلیل”ها که مورد تمسخر انگلس است، خیلی استفاده شده و این روزها هم می شود!

این جا، یادآوری نکته بسیار تیزبینانه و پر محتوای لنین که ما بارها و بارها به آن اشاره کردیم ضروری به نظر می رسد:

«مادامی که افراد یاد نگیرند در پس هر یک از جملات، اظهارات، وعده وعید های اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جستجو کنند، در سیاست همواره قربانی سفیهانهء فریب و خود فریبی (خوب دقت کنید: “و خود فریبی”) خواهند بود. طرفداران رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که تمام نهادهای کهن، هر اندازه هم زشت و پوسیده بنظر آیند، متکی به قوای یک طبقه حاکمه اند، همواره از طرف مدافعین نظم کهن تحمیق می شوند.» (لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم)

چه حقیقت عمیقی در این گفته مستتر است و چقدر هم این روزها بدرد می خورد!

در واقع، رویکردی که در اینجا مورد نقد لنین است، این روزها بسیار رواج دارد – بخصوص در میان توده های تحت ستم و استثمار. در واقع همه اقشار خلق، و  حتی روشنفکران، درکشان از جامعه و تاریخ تکامل آن، بر یک پایه مادی استوار نیست. مردم اصلا متوجه نیستند و نمی دانند که یک سیستمی هست که تضادهای اساسی و دینامیزمش مسائل را از پای بست شکل می دهد و بسیار ضروری است که مردم این مسئله را درک کنند. و ما باید به طور زنده و پویا، یک تحلیل ماتریالیستی و یک تخمین ماتریالیستی از اینکه این سیستم کارکردش چگونه است و نقش طبقات و نیروهای اجتماعی مختلف در این رابطه چیست، به مردم بدهیم.

حالا برگردیم به  نیروهای اجتماعی مختلف و درکشان از معضلات، و آمال و راه حل هایشان. جک بلدن در کتاب “چین دنیا را تکان می دهد“** مشاهداتی دارد که بسیار به موضوع ما مرتبط است و اخیرا در گزارش یکی از رفقای رهبری هم به آن اشاره شده بود:

«هیچ انقلاب اجتماعی، چه خوب باشد و چه بد، هیچوقت بدون شرکت توده عظیمی از محرومان که پایه هواداران گروه نوین را تامین کنند، میسر نیست. این نقشی بود که زنان چین برای حزب کمونیست ایفا کردند، و زنان چین، عظیم ترین و محروم ترین توده هایی بودند که جهان تا کنون به خود دیده بود. و وقتی کمونیست ها توانستند قلب این زنان را تسخیر کنند، کلید پیروزی بر چیان کایچک را بدست آوردند.»

این تاکیدی است بر تحلیل مهم مارکس در نکته ای که جلوتر ذکرش رفت: لازمه یک  “انقلاب کامل” چیست.

*      Fitch & Oppenheimer, Ghana: End of an IllusionMonthly Review Press,

  **  Jack Belden  – China Shakes the World,