انقلاب فرهنگی در چین، فرهنگ و هنر، دگر اندیشی و جوش و خروش و پیشبرد انقلاب به سوی کمونیسم

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

مصاحبه با باب آواکیان

یادداشت ویراستار: در زیر بخشی از مصاحبه ی مایکل اسلیت (خبرنگار نشریه ی «انقلاب») با باب آواکیان، صدر حزب کمونیست انقلابی در آمریکا را می خوانید. این مصاحبه در تاریخ فوریه ۲۰۱۲ در نشریه انقلاب، شماره ۲۵۸ منتشر شد.

م.اس: بیائید کمی در باب انقلاب فرهنگی (در چین، از اواسط ۱۹۶۰ تا اواسط ۱۹۷۰) کنکاش کنیم (۱). شما کمونیستهای جهان را در تلاش برای درک اهمیت انقلاب فرهنگی و قبول آن به مثابه یک خط تمایز و به عنوان عالیترین قلهی مبارزه طبقاتی در تاریخ بشر، عالیترین اوجی که مبارزه طبقاتی در طول تاریخ به آن رسیده است، رهبری کردید. چنین چیزی را امروزه نه می توان  در قفسه کتابخانه ها یافت و نه در افکار مردم. در حالی که می توان هفتاد کتاب پیدا کرد در مورد اینکه مثلا انقلاب فرهنگی چگونه حرفه و تخصص بسیاری از روشنفکران را نابود کرد. حتا کسانی که ۳۲ ساله هستند این حرف را می زنند گوئی وقتی دو ساله بودند حرفه شان توسط انقلاب فرهنگی نابود شده است!. این تحریف ها تاثیر بسیار منفی در اذهان مردم در مورد انقلاب فرهنگی گذارده است. به عنوان مثال موسیقیدانانی که در گذشته در طیف طرفداران پر و پا قرص انقلاب فرهنگی به حساب می آمدند امروزه داستان دیگری می سرایند و می گویند چگونه به گمراهی کشیده شده بودند و با تمام مسائلی که در چین می گذشت آشنا نبوده اند و نمی دانستند که مردم چقدر زیرِ ستم اند. مثلا می گویند: « من گمراه شدم. من تمامِ آن چیزی که جریان داشت را درک نمی کردم و رنجی را که مردم می کشیدند درک نمی کردم».  یا با آثار هنری چون فیلم «ویلون قرمز» مواجهیم که بدون اینکه ربطی به چین داشته باشد یک باره صحنه ای نشان می دهد که جوانان گارد سرخ درِ خانه مردم را می کوبند و آن ها را بیرون می کشند چون می خواهند ویلون قرمز را که «سمبل آزادی هنر و خلاقیت» است پیدا کنند و بشکنند. یا مثلا فیلم «وداع با معشوقه ام» Farewell My Concubine که یکی از شاخص ترین فیلم ها از این دست هست. بسیاری از دوستانم و بسیاری از هنرمندان و روشنفکرانی را می شناسم که این فیلم را دو یا سه بار دیده اند و با دیدن آن فکر می کنند انقلاب فرهنگی نه تنها پیشرفتی برای بشریت نبود بلکه جزئی از سرکوب، به ویژه سرکوب روشنفکران و هنرمندان بود.

سوالم به آزادی اندیشه مربوط است که فکر می کنم با مقوله دگراندیشی و مخالفت مرتبط است ولی می توانیم جدا جدا بحثشان کنیم.  … در حقیقت یکی از دلایل سوالم صحبت هایی است که در مورد حزب و امور دیگر کردید که چقدر افراد شروع می کنند به عادت کردن و جاخوش کردن و تاکید کردید کاملا نیاز به یک موج خروشان بسیار خلاق در میان افراد و در حزب و در میان کمونیست هاست و این که کاربست دائما خلاقانه ی مارکسیسم و اینکه مارکسیسم خودش به عنوان یک علم، یک پدیده ی زنده، در واقع این کار را می کند. وقتی این حرف را می زدید داشتم فکر می کردم که چقدر این حرف ها فرح بخش است چون به آدم نیرو و بنیه می دهد، اینکه علم ما واقعا چیست و  قادر است بزرگترین خلاقیت های ممکن را شکوفا کند

علم ما، مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم تکامل عظیمی را از سر گذرانده، تکاملی که در جریان مبارزه طبقاتی رخ داده است ولی از آن به عنوان سرکوب آزادی هنر و اندیشه یاد می شود. 

ب.آ: واقعا دوست ندارم مثل صفحههای شکسته چیزی را تکرار کنم اما با مسئله پیچیدهای سر و کار داریم و انقلاب فرهنگی در حال پاسخ گوئی به دشواره ی پیچیدهای بود و یا تلاش داشت به آن پاسخ گوید. یک بار دیگر خاطرنشان کنم که باید به این موضوع در چارچوب تکامل انقلاب چین نگریست و نه آن طور که در میان عده ی زیادی در این کشور (آمریکا) متداول است – آن ها دینامیک های واقعی درگیر را درک نمی کنند، نمی فهمند که چرا اصلا این انقلاب ها ضروری بودند، از درون چه اوضاعی برخاستند و وقتی به ظهور رسیدند تضادهای مقابل پایشان چه بود. بعضیها انقدر می فهمند که بله در چین مردم فقیر بودند. اگر کتاب های پرل باک را خوانده باشی،که نسل ما آنرا میخواندند، می توانی بفهمی که دهقانان زندگی وحشتناکی داشتند و چرا می خواستند آن ظلم و ستم را ریشه کن کنند. اما امروزه بسیاری از مردم حتا آنقدر  هم نمی دانند و هیچ درکی ندارند که چین چه بود و چرا نیازمند یک انقلاب بود و آن انقلاب چگونه بایست صورت می گرفت.

خوب این فقط یکی از دشواری هاست. چینی ها نه تنها بایست بر معضل و واقعیات سترگ سلطه امپریالیستی که چین را قطعه قطعه و  تسخیر کرده بود غلبه می کردند بلکه با تاریخ طولانی فئودالیسم، استثمار گسترده ی دهقانان و صدها یا در واقع هزاران سال فقر و استثمار اکثریت عظیم مردم نیز روبرو بودند که باید آن را محو می کردند. و آنها از دل جامعه ای بیرون می آمدند که به دلیل سلطه ی امپریالیسم و بقایای فئودالیسم از لحاظ فن آوری پیشرفت نکرده بود، و یا فن آوری پیشرفته فقط در چند ناحیه متمرکز بود و بخش اعظم کشور و مردم در عقب افتادگی تحمیلی غرق بودند.

تصور کنید که چینی ها از درون چنین شرایطی بیرون آمده اند و دارند سعی می کنند با جهشی بر فقر و ستم دیدگی توده های مردم چیره شوند ولی یک باره با جنگ کُره مواجه می شوند. در سال ۱۹۴۹ (۱۳۲۸) به قدرت می رسند و ظرفِ یک سال وارد گود جنگ با ایالات متحده ی آمریکا در کُره می شوند – جنگی که مک آرتور در باره اش می گفت: بگذارید جنگ را به چین بکشیم و وارد چین شویم. از مرزهایش عبور کنیم و انقلاب چین را به عقب برگردانیم. این اختلافِ بزرگ مک آرتور با ترومن بود. (۲)

به این ترتیب بدون اینکه حتا فرصت یافته باشند که پیروزی شان را جشن بگیرند و آن را تحکیم کنند جنگ بهشان تحمیل می شود و مجبور می شوند در پشت دروازه های خود وارد جنگ با یک نیروی قدرتمند امپریالیستی شوند. با هدف متوقف کردن آمریکا جنگیدند اما در عمل آن را مغلوب کردند. علت عمده ی شکست آمریکا در کره آن بود که چینی ها درگیر شدند و نگذاشتند آمریکا در کره به اهداف خود برسد.

حال خود را جای آن ها بگذارید که دارید تلاش می کنید در چنین شرایطی بر تمامی مشکلاتی که این کشور با آن روبروست فائق آیید – کشوری که فقیر و عقب مانده و تحت سلطه امپریالیسم بود با آن نوشته ی معروف در پارکِ شانگهای که: «ورود سگ ها و چینی ها ممنوع است». این  جمله صرفا بیان تکان دهنده ی واقعیات گسترده ی زندگی در چین آن زمان بود – حتا در شهرها، حتا در میان طبقات تحصیل کرده. بله همان طور که اشاره کردی افراد زیادی بعد از پیروزی انقلاب در سال ۱۹۴۹ به چین باز گشتند، بسیاری از آن ها و مردمِ داخل کشور اعم از روشنفکران و دیگران شور و شوق زیادی نسبت به جامعه ی نوینِ در حال تولد داشتند زیرا داشت بر وضعیتی که چین بین امپریالیست ها تقسیم شده بود و عقب نگاه داشته شده بود چیره می شد و مردم چین و ملت چین می توانستند روی پای خود بایستند و دیگر زیر یوغِ این قدرت های خارجی نباشد و غیره.

تضادها و چالش های راه سوسیالیستی در چین

اما در خود این فرآیند نیز تضادی است که در جمله مائو هم نهفته است: «تنها  سوسیالیسم می تواند چین را نجات دهد». در واقع یک اظهار نظر متناقض است چون می گوید چین بدون راه سوسیالیستی نمی تواند از زیر فقر و سلطه ی امپریالیسم بیرون آید و این تنها راه برای چین است. می گویم متناقض است چون به معنای آن است که افراد زیادی که واقعا به دیدگاه کمونیستی جذب نشده بودند حامی این انقلاب بودند و حتا حامی در پیش گرفتن راه سوسیالیستی بودند زیرا به طور عینی این تنها راه بود و راه دیگری برای پایان دادن به عقب ماندگی و سلطه امپریالیستی نبود.

از یک سو، واضح است که این وضعیت دارای جنبه ی مثبتی است. باعث می شود که خیلی ها، از جمله کسانی از اقشارِ نسبتا بورژواتر از راه سوسیالیستی استقبال کنند زیرا شانس بیرون رفتن چین از آن وضعیت را فقط در آن می بینند. اما از سوی دیگر، با دیدگاه ناسیونالیستی و بورژوائی به آن می پیوندند. می خواهند که چین به جایگاه شایسته ی خود در جهان دست یابد. نمی خواهند که چین زیر دست و پای خارجی ها لگد مال شود و غیره. قطعا این خواستی به حق است و باید با آن متحد شد. اما در هر حال متناقض است.

این پدیده نه تنها در بیرون حزب بلکه به مقدار زیادی در داخل حزب کمونیست چین نیز موجود بود. افرادی زیادی به این دلایل به حزب پیوستند و لزوما به طور کامل از لحاظ ایدئولوژیکی جهانبینی کمونیستی نداشتند و قطب نمایشان واقعا رسیدن به جهان کمونیستی نبود و به انقلاب چین با دیدی انترناسیونالیستی یعنی به عنوان بخشی از انقلاب جهانی و اینکه هر زمان لازم است باید برای انقلاب جهانی فداکاری کرد نمی نگریستند بلکه بیشتر از این منظر به انقلاب می نگریستند که این تنها راهی است که چین می تواند روی پای خود بایستد و به جایگاه شایسته ی خود در جهان دست یابد. خیلی از این افراد سال ها عضو حزب بودند. بسیاری از آنان کادرهای قدیمی راه پیمائی طولانی بودند که فداکاری های بزرگی کرده بودند اما در واقع هرگز کاملا گسست نکرده و به جهان بینی کمونیستی نرسیده بودند. واضح است که جهان بینی کمونیستی در برگیرنده ی این فکر نیز هست  که چین باید یوغ سلطه ی خارجی را می انداخت و فقر و عقب ماندگی را از روستاها ریشه کن می کرد اما خیلی بیشتر از این هاست.

این یکی از دشواره هاست. این تضادها از همان ابتدا در حزب کمونیست چین بود و مبارزه ی درون آن را رقم می زد. اما بُعد دیگر این تضاد این است که هر کس تاثیرات و رد پای جامعه ای را که از درون آن بیرون آمده است با خود حمل می کرد. این در مورد موقعیت چین در جهان و انقلاب نیز صدق می کرد. جامعه نوین چین از دل چین کهنه بیرون آمده بود و نابرابری ها و دیگر علائم تولد را با خود حمل می کرد.

گسست و  فراتر رفتن از الگوی شوروی

باب آواکیان ادامه می دهد: اما بُعد مهمِ دیگر این بود که انقلاب چین بخشی از جنبش بین المللی کمونیستی بود که در آن اتحاد شوروی سوسیالیستی الگوی انقلاب و ساختن سوسیالیسم بود. این هم یک تضاد دیگر است: مائو با بخشی از آن الگو گسست کرد. برای انجام انقلاب در چین، آنها مجبور شدند از الگوی اتحاد شوروی که طبق آن باید در شهرها متمرکز شوید، بر طبقه کارگر تکیه نمائید و در شهرها قدرت را به تصرف در آورید و سپس آنرا به روستا ها گسترش دهید، گسست می کردند.

در پی پیاده کردن الگوی مبارزات شهری و پس از تحمل شکست های پی در پی و مواجهه با موانع جدی،خون ریزی ها و راه افتادن حمام خون و خرد شدن توسط نیروهای دولت چیانگ کایشِک (۳)، مائو رویکردی کاملا متفاوت از الگوی شوروی فرموله کرد که: ما باید از روستاها شروع کنیم، چرا که  چین کشوری است عقب افتاده و ما می توانیم جنگ چریکی را در روستاها که محل زندگی اکثریت مردم است شروع کنیم و سرانجام برای تسخیر شهرها آنرا گسترش دهیم. یعنی،کاملا عکس کاری که در روسیه انجام شده بود. البته در روسیه نیز اکثریت مردم در روستاها زندگی می کردند اما نوع جامعه ی روسیه با چین متفاوت بود. و واقعاً در روسیه امکان راه انداختن جنگ چریکی از طریق روستاها به همان شیوه ی که در چین انجام شد، موجود نبود. اینجا بود که مائو می بایست از الگوی اتحاد شوری بُریده و الگوی جدیدی برای انقلاب کردن در چین و به طور کلی در کشورهای شبیه چین طرح کند. که چنین کرد.

و بعد از طی آن مسیر و پیروزی انقلاب و در عمل به قدرت رسیدن با این سوال مواجهه شدند که خوب حالا چه؟ چگونه سوسیالیسم را در چین بنا کنیم؟ شوروی سوسیالیستی آن زمان موجود بود و کمک های مادی و یاری های معینی کرد. اما الگوی شوروی خودش دارای اشکالاتی بود. به علاوه لزوما مناسب شرایط مشخصِ کشوری مانند چین نبود. تشخیص این مسئله زمان برد و کمونیست های چینی فوری به آن پی نبردند. در آن زمان (تحت رهبری استالین) در شوروی تاکید بر توسعه صنایع سنگین بود که به شدت به ضرر توسعه ی کشاورزی تمام شده بود. این الگو حتا برای خودِ شوروی نیز مشکلات زیادی به وجود آورد و برای چین به مراتب زیان بارتر بود.(۴) پس از تقریبا ده سال تجربه در تلاش برای ساختن سوسیالیسم در چین، در بزنگاهی مائو یک بار دیگر همان کاری را کرد که در دوره ی انقلاب هنگام تبیین راه متفاوتی برای انقلاب چین و کسب قدرت سیاسی ( محاصره ی شهرها از طریق روستاها) انجام داده بود. مائو به این جمعبندی رسید که الگوی ساختمان سوسیالیسم در شوروی به دلیل تاکیدِ بیش از حد بر صنایع سنگین دارای مشکلات فراوانی است و جمعبندی کرد که با تاکید بیش از اندازه بر صنایع سنگین، با فدا کردن همه چیز برای آن و به طور یکجانبه صنایع سنگین را توسعه دادن نخواهند توانست دهقانان را وارد مسیر سوسیالیستی کنند و ….

“اصلاحات ارضی جمهوری خلق چین” به مالکیت صاحبان زمین و حکومت استبدادی شان بر دهقانان پایان داد.

مائو تلاش می کرد چین را از درون این الگو بیرون بیاورد. «جهش بزرگ به پیش» (۵) که این همه در مورد آن بدگوئی می شود برای حل این دشواره بود. زمانی که مائو تلاش کرد از این مدل گسست کنند شوروی ها و افرادی در درون حزب کمونیست چین در مقابل او صف آرائی کردند. دولت شوروی از افراد درون حزب برای فشار آوردن بر مائو استفاده کرد — نه برای برانداختن وی بلکه برای عقب نشاندنش و برگرداندن اقتصاد چین به الگوی قبلی و زیر سلطه ی شوروی. درست زمانی که چین در جریانِ جهشی در اقتصاد بود شوروی کمک های فنی اش را متوقف کرد و تمام نقشه های فنی و ابزار آلات خود را بیرون کشید.

پس میرسیم به جائی که مائو در صدد است راهی برای سوسیالیسم در چین باز کند– درست همانطور که قبلا راهی برای کسب قدرت ترسیم کرده بود. الان در قدرت هستند و او تلاش می کند راهی متفاوت برای ساختمان سوسیالیسم حدادی کند. اما نه تنها شوروی بلکه بخش مهمی از حزب کمونیست چین در مقابل او صف آرائی کرده اند. از یک طرف، آن طور که مارکس می گوید،  افق دید بسیاری از آن ها فراتر از افق حق بورژوائی نرفته بود. درک و افقِ آنها از سوسیالیسم همان بود که دن سیائو پین  بعد از به قدرت رسیدن (پس از مرگ مائو و کودتای رویزیونیستی در چین) پیاده کرد – یعنی،قدرتمند کردن چین حتا اگر قرار است به وسیله ی سرمایه داری باشد. آنها به هیچ وجه این طور فکر نمی کردند که چین چه راهی را باید طی کند که به عنوان بخشی از کلیت مبارزه ی جهانی به کمونیسم برسد. مائو از یک طرف با این پدیده روبروست و از طرف دیگر، با کسانی که سعی می کنند با الگوی شوروی و متدهای استفاده شده در آن جا (که قبلا در موردش مقداری صحبت کردیم) به بنای سوسیالیسم در چین بپردازند. یعنی اگر هم می خواهند سوسیالیسم بنا کنند با این مدل و روش می خواهند آن را انجام دهند. و مائو در تلاش برای یافتن راهی است که چگونه از این الگو گسست کنند و  چه مسیر و روشی را برای بنای سوسیالیسم در چین اتخاد کنند که درگیری فزاینده و آگاهانه ی توده های مردم جزئی لاینفک از آن باشد. در اوایل دهه ی ۱۹۶۰ مائو در انتقاد به برخی نوشته های استالین در مورد سوسیالیسم می گوید استالین بیش از حد در مورد مسائل فنی صحبت می کند و به اندازه کافی در مورد نقش توده ها در ساختمان سوسیالیسم صحبت نمی کند؛ بیش از اندازه در مورد کادرها، مدیران و پرسنل فنی صحبت می کند، اما به اندازه ی کافی در مورد توده ها و آگاهی صحبت به میان نمی آورد.

پس مائو در تلاش است به چنان الگویی از سوسیالیسم برسد که واقعاً توده ها را آگاهانه تر از پیش و به طور مستمر وارد فرآیندِ بنای سوسیالیسم کند و برای آن می جنگد. این را هم باید در نظر داشته باشیم که در آن زمان نظام آموزشی و فرهنگ و کلیت روبنا  دست نخورده و بدون هیچ تغییری از جامعه ی کهنه باقی مانده بود. خیلی ها، از جمله افرادِ درون حزب کمونیست، مشکل جدی با فرهنگ سنتی چین که مملو از محتوای فئودالی بود نداشتند و از طرف دیگر بدون هیچ انتقادی به تکرار و اقتباس فرهنگ کشورهای امپریالیستی که چینِ قبل از انقلاب تحت سلطه ی آنان بود ادامه می دادند. حرف مائو این بود: این قالب ما را به جائی که می خواهیم برویم یعنی ساختمان سوسیالیسم نخواهد برد. سوال اینجاست که چگونه باید خود را از آن بیرون بکشیم؟

پس، مائو در مقابله با کسانی قرار دارد که انگیزه ی زیادی برای دگرگون کردن بنیادین کل جامعه وریشه کن کردن  روابط نابرابر و تمایزات ستم گرانه ندارند و فقط خواهان ساختن یک کشور قدرتمند هستند. مائو در مقابله با کسانی قرار دارد که حتا اگر به ساختمان سوسیالیسم فکر می کنند راه حلی جز راه و روش اتحاد شوروی در زمان استالین ندارند (بعد از استالین، خروشچف (۶) تعدیلاتی در الگوی قبلی ایجاد کرد اما هنوز جنبه هایی از آن را در زمینه ی ساختمان اقتصاد دنبال می کرد). افزون بر این ها مائو در مقابله با کلیتِ فرهنگ و روبنائی قرار دارد که هنوز روابط کهنه ی گذشته را تقویت می کند. و او در حال آزمایش روش های مختلف برای حل این دشواری هاست.

می گویم «مائو» نه به خاطر اینکه او خودش بود و خودش ولی صادقانه بگویم تا حد زیادی واقعا تنها بود. چون در سطوح رهبری حزب افراد زیادی نبودند که حتا این تضادها را تشخیص بدهند چه برسد به درک این مسئله که راهی که طی می کنند به جای دیگری جز آن چه هدفش را دارند خواهد رسید، یعنی در تحلیل نهائی بازگشت به نوعی سرمایه داری. بله چند نفر دیگری هم در رهبری بودند که به مائو و افکارش نزدیک بودند اما مائو عمدتا تنها بود و او بود که می گفت: ما باید راهگشائی کنیم و کار متفاوتی در چین انجام دهیم.

مائو دست به ابتکارات مختلفی از جمله جنبش های آموزش سوسیالیستی زد، که از طریق کانال های حزبی بینش اعضای حزب و توده ها را در باره ی این که چرا نیازمند بنای سوسیالیسم در چین هستند؟ محتوای سوسیالیسم چیست؟ و معنای آن در رابطه با تغییرِ  روابط اقتصادی میان مردمِ درگیر در تولید، تغییر روابط اجتماعی میان زن و مرد، چیره شدن بر نابرابری های اجتماعی دیگر و زیر و رو کردن ساختارهای سیاسی و فرهنگ کدام است؟ تغییر دهد. اما این روش [آموزش سوسیالیستی از طریق کانال های حزبی] تنها چند قدمی بیشتر پیش نرفت و واقعاً نتوانست به قلب و یا به ریشه ی دشواره رسوخ کند: زیرا نیروهای مختلفی در حال برگرداندن چین به سرمایه داری بودند؛ گیرم سرمایه داری با شکلی کمی متفاوت تر — معجونی از کپی برداری از آنچه در کشورهای امپریالیستی انجام شده بود و آنچه در اتحاد شوروی کرده بودند که در شرایط چین تکرار آن ها به یقین مساوی با بازگشت به سرمایه داری بود. و مائو به طور روزافزونی این واقعیت را تشخیص می داد.

همه ی این حرف ها پس منظرِ انقلاب فرهنگی را تشکیل می دهد. لازم بود وارد این جزئیات بشوم تا نشان دهم چرا انقلاب فرهنگی ضروری بود. مائو در آغاز انقلاب فرهنگی گفت: ما راه های مختلف را آزمایش کردیم تا این دشواره را که در حال کشیده شدن به سوی راه سرمایه داری بودیم حل کنیم.

دانشجویان دانشگاه در شهر پکن پوسترهای دیواری بزرگ (تاتزی بائو) را به نمایش می گذارند، شکلی از دموکراسی توده ای که از طریق آن مردم می توانند نظرات خود را در مسائل عمده اقتصادی،اجتماعی،سیاسی و فرهنگی بیان کنند.

به طورمثال، بنا به نقد مائو، در الگوی اتحاد شوروی در کارخانه ها بر مدیریت فردی تکیه می شد در حالی که کارگران، به طور فزاینده و واقعا باید درگیر کارهایی چون اداره ی امور کارخانه ها، توسعه و برنامه ریزی فن آوری و برنامه ریزی تولید شوند. آنها [شوروی ها] مالکیت دولتی برقرار کردند اما در آن چارچوب روابط کهنه را نگاه داشتند و بازتولید کردند. این دشواره ی بزرگِ الگوی سوسیالیسم شوروی بود و مائو به تدریج و به طور فزاینده این را تشخیص می داد. شوروی ها کارهائی می کردند که در جامعه سرمایه داری بسیار آشناست. مثلا از طرقی چون قطعه کاری و پاداش برای انگیزه دادن به کارگران و بالا بردن تولید استفاده می کردند. و مائو معتقد بودکه کمک به پیشرفتِ انقلاب در چین و حمایت از انقلاب جهانی باید منبع عمده ی انگیزش ایدئولوژیکِ کارگران به بالا بردن تولید باشد.

به همین دلایل مائو اعلام کرد که ما باید این چیزها را  بیرون بریزیم و تا کنون سعی کردیم از طریق کانال های حزبی،جنبش های آموزش سوسیالیستی به این هدف برسیم اما این ها جوابگو نبودند زیرا ساختارهای حزب و رهبری حزب درکشان از سوسیالیسم چیزی است که ما را در عمل از سوسیالیسم دور می کند. بنابراین اگر این هدف را فقط از طریق کانال های حزبی پیش ببریم در نهایت به هیچ جا ختم نشده و یا به تقویت آنچه در حال حاضر انجام می دهیم منجر خواهد شد. ما به چیزی اساسا متفاوت نیاز داریم که از این قالب گسست کنیم — روند اقتصاد را دگرگون کنیم، فرآیند تصمیم گیری را در جامعه را دگرگون کنیم، فرهنگ و اندیشه های مردم را دگرگون کنیم. عاقبت مائو اعلام کرد: ما بالاخره چنان شکلی را در انقلاب فرهنگی یافتیم که از طریق آن توده ها بتوانند جوانب تاریک ما را افشا و مورد نقد قرار دهند، آن هم به شکل توده ای و از پائین.

انقلاب فرهنگی: اهداف، روش ها و تضادهای آن

باب آواکیان ادامه می دهد: هدف انقلاب فرهنگی این بود و علت اینکه من تا این حد وارد جزئیات شدم آن است که نشان دهم مائو در حال دست و پنجه نرم کردن با چه چالش های حقیقتا عظیم و سخت بود: گسستن جامعه از یک راه و انداختن آن به جاده ای دیگر. هرچند جامعه به یک معنای کلی سوسیالیستی بود اما کشش های گوناگون با سرعت زیاد در حال کشیدن و به عقب بردن آن به سوی سرمایه داری بودند. و مائو فهمید که: داریم به جای دیگر می رویم، فرآیند فرسایشی ما را خسته کرده و به جاده سرمایه داری خواهد برد مگر اینکه گسست کنیم.

این کاری است که مائو سعی داشت بکند و فهمیده بود که در انجام این کار نمی توان به کانال های متصلب حزب تکیه کرد زیرا هنوز در دیدگاه های کهنه و این اندیشه ی بورژوائی گیر کرده است که صرفا باید چین را قوی کرد و به جایگاه شایسته اش در جهان رساند و اگر هم کسانی به فکر سوسیالیسم بودند فقط در حد مدل شوروی بود که خودش بسیاری از شاخص های سرمایه داری را حمل می کرد.

پس مائو فهمید که برای حل این دشواره نمی تواند به کانال های حزب تکیه کند و باید به قول او خیزشی از پائین و به شکل توده ای رخ دهد. اینجاست که مقوله جوانان مطرح می شود که اغلب اوقات نیروئی است که آماده است همه چیز را نقد کرده و به چالش بکشد و صرفا در عرف و عادت گیر نکرده است. گارد سرخ به میدان آمد تا جهت گیری جامعه، از جمله جهت گیری رهبران و ساختارهای حزبی را که به دلایل گوناگونی که بحث کردم تبدیل به ماشینی شده بودند برای به عقب، به سوی سرمایه داری بردن جامعه، به چالش بگیرند. تلاش داشتند در روند اداره ی جامعه تغییر ایجاد کنند، توده ها را به درون آن بکشند، مثلا در نظام درمان و بهداشت تغییر به وجود آورند که فقط برای شهرها و اقشار مرفه نباشد بلکه در تمام مناطق روستائی که توده ها هرگز از درمان و بهداشت برخوردار نبودند گسترش پیدا کند. همه این ها موضوع هائی بودند که در جریان انقلاب فرهنگی مشاجرات سختی به حولش در جریان بود.

فرهنگ و هنری آغاز شد که توده های مردم را با محتوائی انقلابی در مرکز آثار هنری تولید شده قرار می داد و نه امپراتورها و شخصیت های گوناگونِ طبقات بالا و دیگر تم های فئودالی را. 

منابع و توضیحات

 *این متن تا سر فصلِ «انقلاب فرهنگی: اهداف، روش ها و تضادهای آن» با استفاده از ترجمه ی بامشاد میکائیلیان ( ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱) انجام شده است.

۱- برای آشنائی خواننده را به بخش چهارمِ سند «کمونیسم: آغاز یک مرحله نوین- مانیفستی از حزب کمونیست انقلابی آمریکا» رجوع می دهیم.

www.sarbedaran.org/library/manifrcp0909final2010n.htm

 2- جنگ کره در ۲۵ ژوئن، ۱۹۵۰ آغاز و ۲۷ جولای ۱۹۵۳ به پایان رسید. ژنرال داگلاس مک آرتور فرماندهی سازمان ملل متحد در جنگ کره از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۱ به عهده داشت. هری ترومن رئیس جمهور آمریکا او را از فرماندهی در آوریل سال ۱۹۵۱ برکنار نمود.

۳- چیانگ کایشک، ژنرال مورد حمایت ایالات متحده بود و رهبر گومینتان (حزب ناسیونالیست) بود که در برابر نیروهای کمونیست انقلابی می جنگید. جنگ برای آزادی وارد مراحل مختلف و اغلب پیچیده شد، و در نهایت در ۱  اکتبر، 1949 با پیروزی به پایان رسید.

۴- نگاه کنید به «در باره کمونیسم، رهبری،استالین، و تجربه جامعه سوسیالیستی»گزیده ای از مصاحبه مایکل اسلیت با باب آواکیان که در سال ۲۰۰۵ انجام گرفت. چکیده ی آن نشریه در انقلاب  شماره 168، در  21 ژوئن 2009 منتشر شد:

revcom.us/avakian/on_communism-en.html

۵- نگاه کنید به ” پروژه تحریف زدائی از تاریخ… بخش ۹ – جهش بزرگ به جلو چین (۱۹۵۸-۱۹۶۰)،  در لینک زیر

 www.sarbedaran.org/hagh/hagh31/h31-socialism9.htm

thisiscommunism.org.

۶- نیکیتا خروشچف رئیس دولت در اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۵۶، زمانی که سرمایه داری احیا شده بود، تا سال ۱۹۶۴.