گذشته و آینده کمونیسم در پرتو سنتز نوین بخش اول: انقلاب اکتبر
از نشریه حقیقت شماره ۵۱. آذر ۱۳۸۹
پس از کمون پاریس، با پیروزی انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۱۷ دومین تجربه ی دیکتاتوری پرولتاریا به ثمر رسید. این انقلاب که تحت رهبری حزب بلشویک و لنین به پیروزی رسید، چهره جهان را تغییر داد و گسترده ترین و عمیقترین تاثیر را بر وقایع قرن بیستم گذاشت. رد پای این انقلاب را می توان در تمامی وقایع سیاسی آن قرن دید. بطور مثال برای بررسی قدرت گیری سلسله پهلوی در ایران (با حمایت امپریالیسم انگلیس) و «رفرم های» رضا خانی مانند «کشف حجاب»؛ یا اینکه در دهه های بعد، ضرورت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای امپریالیست های آمریکا؛ باید به تاثیرات ماندگار انقلاب اکتبر بر صحنه ی جهانی رجوع کرد. تاثیراتی که هنوز پس از گذشت ۹۳ سال احساس می شود.
این انقلاب آگاهانه ترین و سازمان یافته ترین جنبش انقلابی را در جهان خلق کرد و به سرعت – در مدت سی تا چهل سال – در سطح جهانی گسترش یافت و مستقیما زندگی یک سوم از مردم دنیا را در اروپای شرقی و چین تحت تاثیر خود قرار داد.
در این نوشتار و بخشهای بعدی آن، ما به دستاوردهای انقلاب اکتبر و محدودیت های تاریخی تجربه ساختمان سوسیالیسم در شوروی می پردازیم. همچنین به اشتباهاتی که کمونیست ها در جریان ساختن جامعه نوین مرتکب شدند، اشاره خواهیم کرد. هدف ارائه جمعبندی از تمامی لحظات و جزییات مراحل مختلف این انقلاب و ساختمان سوسیالیسم در شوروی نیست. ما نمی خواهیم در سطح جمعبندی صرف از رویدادهای تلخ و شیرینی که این انقلاب از سر گذراند توقف کنیم. یا در سطح همان مبارزات خطی که حزب بلشویک در پروسه ساختمان سوسیالیسم از سر گذراند (مانند مبارزات در مورد سیاست نوین اقتصادی موسوم به نپ یا اشتراکی کردن مزارع و امکان پذیری ساختمان سوسیالیسم در یک کشور و …) باقی بمانیم. آن مبارزات خطی از اهمیت تاریخی بسیاری برخوردار بوده و هر یک بیان تلاش های طبقه ما برای حل معضلات ساختن جامعه نوین بودند. شک نیست که با نگاه امروز بهتر می توان جهت های درست یا نادرست خط مشی های مطرح در آن دوران را تشخیص داد و با فاصله تاریخی که ایجاد شده و در پرتو تجارب پیشرفته تر ساختمان سوسیالیسم در چین دوره ی مائو؛ بهتر می توان جوانب تاریک و روشن هر یک از مبارزات مهم خطی که حزب بلشویک از سر گذراند را فهمید. امروزه با تکیه به «سنتز نوین» و چارچوبه تئوریکی که باب آواکیان طی سی سال اخیر با جمعبندی از دو تجربه ی بزرگ ساختمان سوسیالیسم در شوروی و چین ارائه داده، کامل تر و همه جانبه تر می توان از این دو انقلاب بزرگ درس گرفت. (۱)
انقلاب اکتبر نقش خود را در تاریخ ایفا کرد. مسئله تکرار دوباره آن نقش نیست – کاری که شدنی نیست. بلکه بکار گیری درس های آن برای سازمان دادن انقلابی عمیق تر و ساختن جامعه ی سوسیالیستی پیشرفته تر است. به سرانجام رساندن این وظیفه به مقدار زیادی وابسته به آن است که دریابیم طبقه ما در جریان ساختن اولین جامعه ی سوسیالیستی با چه تضادهایی روبرو بود و چگونه به آن چالش ها جواب داد؛ چه دستاوردها و کمبودهایی در حل آن تضادها داشت؛ ماهیت اشتباهات چه بود و کدام مفاهیم تئوریک و متدهای نادرست غالب در جنبش کمونیستی، به این اشتباهات پا دادند؟ سرانجام اینکه در پروسه ی آن پراتیک عظیم، بدنه ی علم کمونیسم چگونه و در چه زمینه هائی تکامل یافت؟
تنها از این طریق می توان از پیروزی و شکست این تجربه بزرگ درس گرفت و درسهایش را به سلاحی برنده برای حال و آینده بدل کرد. این کار بدون هم افزائی یک دید گسترده ی تاریخی با موشکافی فعال و انتقادی در بررسی این تجربه مهم و نقاط عطف تعیین کننده اش ناممکن است. منحل کردن و بدور ریختن کلیت این تجربه و یا دفاع دگماتیستی از کلیت آن بدون دیدن جوانب نادرست و گاه فاجعه بار فرعی اش، چیزی جز گیجی و سردرگمی ببار نخواهد آورد و بر بحران جنبش کمونیستی خواهد افزود.
بورژوازی بین المللی با تمام قوا تلاش کرده به همگان بقبولاند که انقلاب اکتبر یک فاجعه بود و رنج و مرارت بیشماری برای مردم شوروی و جهان ببار آورد. البته انقلاب همواره برای بورژوازی فاجعه محسوب می شود بویژه انقلاب پرولتری که که بطور جدی نظم بورژوایی را به مصاف می طلبد. فاجعه نامیدن انقلاب اکتبر در عین حال طریقی است برای رد گم کردن و پنهان کردن فجایع واقعی و بزرگی که مسبب اصلی آن بورژوازی بود. غالبا در «اسناد تاریخی» بورژوازی و مکتوبات میرزا بنویس های تازه به دوران رسیده از آمار چند میلیونی کشته، زخمی و اسیر مردم روسیه در جریان جنگ جهانی اول خبری نیست.
از صدها هزار نفری که در جریان جنگ داخلی روسیه کشته شدند نشانی نیست. جنگی که با حمایت رسمی و آشکار ۱۴ کشور امپریالیستی به دولت نوپای سوسیالیستی تحمیل شد. از ۲۲ میلیون نفری که در جریان جنگ جهانی دوم در شوروی کشته شدند (یعنی ده درصد کل جمعیت کشور) خبری نیست. برای قضاوت علمی در مورد انقلاب اکتبر، نخست باید انقلاب را نسبت به همان دوره و زمانه بسنجیم. اینکه چه شرایطی بر جهان و روسیه تزاری حاکم بود، مردم روسیه تحت چه شرایطی زندگی می کردند و انقلاب اکتبر پاسخ به چه ضرورتی بود. سپس به اقدامات رادیکالی که انقلاب اکتبر سازمان داد و نتایجش نگاهی افکنیم و دلایل شکست – و همچنین زمان شکست – آن را بشکافیم (۲)
هر تاریخ پژوه بیطرفی با اندک مطالعه در مورد دستاوردهای انقلاب اکتبر می تواند دریابد چگونه پیشرفته ترین معیارهای ترقی خواهی در جهان امروز در زمینه های مختلف اجتماعی برای نخستین بار توسط این انقلاب به پیش گذاشته شد و بدان عمل شد. برای مثال تا آن زمان هیچ انقلابی رهایی زن و ملل تحت ستم را در دستور کار و برنامه سیاسی خود قرار نداده بود. انقلاب اکتبر مترقی ترین قوانین را در این زمینه تصویب کرد و به اجرا گذاشت. در ادامه نوشتار به این دستاوردها باز خواهیم گشت. اما قبل از آن لازمست به موقعیت جهان و روسیه در مقطع انقلاب اکتبر، نظر افکنیم.
انقلاب اکتبر در شرایطی به وقوع پیوست که جهان یکی از تیره و تار ترین ایام خود را سپری می کرد. یعنی دوران جنگ جهانی اول. جنگ خونینی که با استفاده از تکنولوژی های تسلیحاتی مرگبار بزرگ ترین قتل عام های تاریخ را شرمنده کرد. جنگی که بیش از ۲۰ میلیون کشته و مجروح بر جای گذاشت. در مقام مقایسه می توان از بزرگترین جنگ نیمه دوم قرن نوزدهم یعنی جنگ پروس و فرانسه (در آستانه ی کمون پاریس) که 150 هزار تن کشته از خود بجای گذاشت نام برد. بی جهت نیست که تاریخ نگاران ازمقطع جنگ جهانی اول به عنوان عصر فاجعه نام می برند.
کشور انگلیس طی آن جنگ، نسل زیر سی سال خود (حدود نیم میلیون نفر) را از دست داد و یک چهارم دانشجویان زیر ۲۵ سال اکسفورد و کمبریج در این جنگ کشته شدند. آلمانی ها تنها در تهاجم دو میلیون نفره خود در «وِردن» در فوریه تا ژوییه سال ۱۹۱۶ یک میلیون نفر تلفات دادند. انگلیسی ها فقط در یکی از تهاجمات خود ۴۲۰ هزار کشته دادند. جنگ جهانی اول برای روسیه پنج و نیم میلیون کشته، زخمی و اسیر به ارمغان آورد. مردم کشورهای اروپایی، گروه گروه، در میدان های جنگ سلاخی می شدند. جان آنان برای حاکمان جهان پشیزی نمی ارزید. (۳)
اما معضل فقط خونریزی بی وقفه از پیکره مردم اروپا نبود. معضل جدی تر این بود که نیروهای ترقی خواه و حتی جنبش کمونیستی (تحت نام انترناسیونال دوم) در مقابل آن جنگ و کینه و نفرت ملی که توسط بورژوازی تبلیغ و سازماندهی می شد، سر فرود آورده بودند و در دفاع از منافع بورژوازی خودی بکلی از اهداف رهائی بخش دست شسته بودند. سردرگمی و پریشانی سراسر جهان را فراگرفته بود. عصر فاجعه، عصر نا امیدی نیز بود. کسی تصور نمی کرد که بشریت بتواند از فلاکت و خفت و از خون و کثافت آن جنگ سر بلند کند.
در چنین بحبوبه ای بود که انقلاب فوریه ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و طی آن تزار سرنگون شد و قدرت دوگانه ای (تحت عنوان شوراهای کارگران وسربازان) و دولت کرنسکی (متشکل از احزاب بورژوازی و احزاب خرده بورژوا) شکل گرفت. پس از هشت ماه مبارزه طبقاتی حاد و گذر از وقایع مهم و گوناگون سرانجام حزب بلشویک تحت رهبری لنین توانست قیام اکتبر را سازمان دهد و قدرت سیاسی را به کف آورد. بدین ترتیب نه تنها برعصر فاجعه پایان نهاده شد بلکه امید و خوش بینی نسبت به رهایی از نظام دهشتناک سرمایه داری مناطق وسیعی از جهان را در بر گرفت.
لنین و حزب بلشویک در جریان انقلاب فوریه ۱۹۱۷ اقلیتی ناچیز را تشکیل می دادند و هنوز از نفوذ زیادی در میان مردم برخوردار نبودند. علت دست یابی لنین و حزب تحت رهبری اش، به چنین پیروزی بزرگی را بعدا بررسی خواهیم کرد.
اما برای تشخیص اینکه واقعا چه چیزی تکمیل کننده ی فجایع ناشی از جنگ جهانی اول بود، لازمست بدانیم خود جامعه ی روسیه بر پایه چه فجایعی سازمان یافته بود. کشور روسیه به نسبت دیگر کشورهای اروپایی بسیار عقب مانده بود؛ صنعت رشد ناچیزی کرده بود. چهل درصد سرمایه گذاری ها متعلق به خارجی ها بود. در آمد سرانه ملی نسبت به آمریکای آن زمان ۸ تا ۱۰ بار کمتر بود. حدود هشتاد درصد از جمعیت ۱۵۰ میلیونی روسیه در روستاها زندگی می کردند و اسیر روابط ماقبل سرمایه داری (ارباب و رعیتی) بودند. دهقانان عمدتا از خیش استفاده می کردند. ۶۰ درصد زمین های تحت اجاره ی دهقانان، متعلق به ملاکان بزرگ بود. هر ملاک بزرگ تقریبا ۳۰۰ برابر خانوار دهقانی زمین داشت. ۳۰ هزار ملاک همان قدر زمین داشتند که ده میلیون خانوار دهقانی. هنوز بخش مهمی از دهقانان وابسته به زمین بودند و همراه با قباله زمین خرید و فروش می شدند. زندگی روزمره مردم در اسارت خرافات و مذهب بود. روستائیان زمان بذر پاشی را برحسب روزهای مقدس مذهبی تعیین می کردند. کتک زدن زن در میان آنان امری معمول بود. تا سال ۱۹۰۳ تنبیه بدنی مردم کارکن امری متداول بود. هر چند میزان باسوادی طی سال های آغازین قرن بیستم در روسیه ناگهان گسترش یافت. اما تا سال ۱۸۹۷ تنها صد هزار تحصیلکرده مرد و شش هزار تحصیلکرده زن وجود داشت. در شهرها امراض فراگیری چون سل زندگی اهالی را تیره و تار کرده بود. دو میلیون کارگر صنعتی که بسیاری به تازگی از روستاها کنده شده بودند با کمترین دستمزد (پس از کسر جریمه های زیاد) و در بدترین شرایط در دخمه هایی تنگ و تاریک 12 – 10 نفره زندگی می کردند.
جامعه تحت حاکمیت رژیمی بشدت خودکامه قرار داشت که برای حکومت از یک شبکه گسترده پلیسی و زندان و جاسوسی استفاده می کرد. زبان و فرهنگ اقلیت ها سرکوب می شد. روسیه زندان ملل بود. اقلیتهای مذهبی مانند یهودیان و ملل تحت ستم (ملل غیر روس مانند گرجی، ترکمن، ارمنی، آذری و …) از هیچ حقی برخوردار نبودند. کارکنان ادارات این مناطق از ماموران روس تشکیل می شد و آموزش به زبان مادری ممنوع بود. هر از چندگاهی در گوشه و کنار کشور یهود کشی و قوم کشی براه می افتاد. تنها ۶۵۰ ماده قانونی رسمی علیه یهودیان موجود بود.
تزار نماینده روسیه مقدس بود و نجبا تحت عنوان خواست خداوند حکومت می کردند. دربار تزار در پیوند با کلیسای ارتدوکس مرکز اشاعه خرافه و مذهب بود. در قطار تزار به اندازه یک نمازخانه کامل شمایل های ریز و درشت و طلسم های مختلف وجود داشت تا او را در جنگ علیه قدرت های دیگر یاری رسانند. سرنوشت شش سال آخر سلطنت تزار به پیشگویی های شیاد انگلی به نام راسپوتین گره خورده بود. تا بدان حد که تزار در انتصاب وزرا و باز و بسته کردن مجلس نمایندگان با این «مرد خدا» مشورت می کرد.
امپراطوری روسیه که در زمره کشورهای امپریالیستی بود نیروی نظامی قدرتمندی داشت. تزار دهقانان را بزور به سربازی می برد و کارگران را به گوشت دم توپ در جنگ های خود تبدیل کرده بود. روسیه تزاری در سراسر قرن نوزده و اوایل قرن بیست یکی از ستون های مهم ارتجاع جهانی بود و نقش مهمی در سرکوب انقلاب ها و پیشبرد دسیسه های ارتجاعی در اروپا و آسیا داشت. بطور مثال، دخالت نظامی روسیه در ایران شکست انقلاب مشروطه را تسهیل کرد.
بلند پروازی های نظامی روسیه همراه با توسعه ی سرمایه داری بر متن مناسبات گسترده ی ماقبل سرمایه داری، کشور را در موقعیت متناقضی قرار داده بود. آزادی نیم بند دهقانان از قیود سرواژ (رعیت – نیمه برده ی وابسته به زمین) در سال ۱۸۶۱، اکثریت آنان را به یک نیروی انفجاری بدل کرد. مقاومت و مبارزه انقلابی طبقه کارگر (طبقه ای نسبتا قلیل اما بشدت متمرکز) و اشاعه پیشرفته ترین افکار انقلابی غرب در روسیه – مشخصا مارکسیسم – و سرانجام انقلاب ۱۹۰۵ هر چه بیشتر این امپراتوری تزلزل ناپذیر ارتجاع جهانی را به غولی پا گلین بدل کرد. فرارسیدن جنگ جهانی شرایط را برای فروپاشی قطعی این غول پا گلین فراهم آورد. به قول لنین، صحنه گردان اصلی انقلاب روسیه جنگ جهانی بود. اما آنگونه که خواهیم دید این انقلاب بدون رهبری حزب بلشویک و تئوری های لنین پیروز نمی شد.
انقلاب اکتبر شرایط فوق را بالکل زیر و رو کرد. اما این پیروزی آسان بدست نیامد. دولت پرولتری جدید نه تنها اوضاع فاجعه باری را که بر شمردیم به ارث برد بلکه از همان آغاز با جنگ داخلی خونینی روبرو شد. بلشویک ها زمانی قدرت را در دست گرفتند که اقتصاد کشور در آستانه فروپاشی بود. علیرغم تلفات بسیار در جنگ جهانی و مشکلات بیشمار دیگر، دولت پرولتری مجبور بود برای زندگیش مبارزه کند. بلشویک ها در دشوارترین شرایط ، انقلاب را رهبری کردند و از جنگ داخلی پیروز در آمدند. توده ها تحت رهبری بلشویک ها در این جنگ قهرمانی های بزرگی از خود نشان دادند. همه مردم جهان انقلاب اکتبر را متعلق به خود می دانستند. چرا که دریچه ای بروی آینده ای کیفیتا متفاوت گشوده بود. کارگران روسیه عمیقا اعتقاد داشتند که جهانی نوین خواهند ساخت. جهانی که در آن «هیچ بودگان هر چیز گردند». در آن دوران کارگران دیگر کشورها بویژه کشورهای اروپایی که در اثر مصایب جنگ اول و ورشکستگی سیاسی دولتهای امپریالیستی در تب و تاب انقلابی بسر می بردند، فعالانه به دفاع از انقلاب اکتبر پرداختند و نقشی موثر در تشکیل ارتش سرخ ایفا کردند.
برای نمونه در بهار سال ۱۹۱۸ با شکل گیری ارتش سرخ بین ۴۰ تا ۹۰ هزار سرباز (یعنی حدود سی تا چهل درصد ارتش سرخ در آن مقطع) را کسانی تشکیل دادند که از خارج از روسیه به صفوف این انقلاب پیوسته بودند. گردان های انترناسیونالیستی با ترکیبی از افسران و سربازانی از ملل مختلف بوجود آمد که تا دیروز در برابر هم قرار داشته و سرشار از کینه و نفرت نسبت به هم بودند. آنان اینک رفیقانه در کنار هم علیه بورژوازی و خلق جهانی نو می جنگیدند. کارگران مهاجر ایرانی ساکن قفقاز نیز نقش موثری در پیروزی انقلاب اکتبر در آن خطه داشتند. آنان گردان های چند هزار نفره برای دفاع از انقلاب اکتبرتشکیل دادند و فعالانه در جنگ داخلی شرکت جستند. بسیاری از آنان بعدها نقش مهمی در شکل گیری و گسترش جنبش کمونیستی در ایران ایفا کردند. (۴)
انقلاب اکتبر تاریخساز بود – هم به خاطر معنایی که برای مردم روسیه داشت هم به خاطر معنایی که برای مردم جهان داشت و هم بخاطر معنایی که برای طبقات حاکمه و نیروهای ارتجاعی جهان داشت. پس از آن، سرمایه داری دیگر نمی توانست مانند سابق به پیش رود. دیگر نمی توانست افسانه ی «جاودانگی» خود را بی چون و چرا جلوه دهد. با وجود گذشت ۹۳ سال هنوز حجم عظیمی از تبلیغات دولت های امپریالیستی و ارتجاعی جهان را قلب ماهیت انقلاب اکتبر تشکیل می دهد. بی جهت نیست که دونالد رامسفلد وزیر دفاع کابینه بوش گفت، اگر در آن زمان همپالگی هایش می دانستند که پیروزی انقلاب اکتبر چگونه مسیر تاریخ را عوض خواهد کرد، نباید در کشتن لنین تردید می کردند!
انقلاب اکتبر مانند کمون پاریس در زمینه های مختلف به اقداماتی بی سابقه دست زد. دولت پرولتری تمامی قوانین ارتجاعی دوران تزاریسم را ملغی کرد. طی بیانیه ای خطاب به حکومت ها و خلق های جهان خواهان صلح شد و فراخوان انقلاب به پرولتاریا و خلق های ستمدیده جهان داد. کلیه امتیازات استعماری کسب شده توسط روسیه امپریالیستی درسراسر جهان باطل شد، کلیه قراردادهای ارتجاعی پنهانی روسیه با دول امپریالیستی دیگر افشا شد. طی فرمانی دست ملاکان از زندگی دهقانان بریده شد و زمین از آن دهقانان اعلان شد. دست بورژوازی از کلیه صنایع بزرگ و معاش مردم کوتاه شد. دولت شوروی اولین دولت در جهان بود که حق تعیین سرنوشت خلق ها و حق ملل در تدریس زبان های خود در مدارس و دانشگاه ها را به تصویب رساند. بسیاری از ملل غیر روس که دارای زبان نوشتاری نبودند، دارای الفبا شدند. این حتی شامل ملت ۲۰۰ هزار نفره کرد نیز شد. بودجه برای چاپ انبوه کتاب، مجله و روزنامه، فیلم و موسیقی اختصاص داده شد. بر اذیت و آزارهای ملی و مذهبی نقطه پایان نهاده شد.
برای اولین بار در تاریخ، دولتی به قدرت رسید که نظام جنسیتی حاکم را بزیر سئوال کشید. طی فرمان های انقلابی کوتاه و قاطع حقوق زن و مرد در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برابر اعلام شد. ممنوعیت ازدواج اجباری، آزادی سقط جنین، از میان برداشتن تفاوت حقوقی میان کودکان «مشروع» و «نامشروع»، برابری دستمزد میان زن و مرد، رایگان شدن زایمان زنان در بیمارستان ها و آزادی همجنس گرایان به تصویب رسید. در مناطق آسیایی، زنان را که اسیر روابط قرون وسطایی بودند، بسیج کردند تا روبنده و حجاب از سر بردارند و در آتش بسوزانند. برای اولین بار در تاریخ دول، زنی (الکساندرا کولنتای) سفیر شد و زنی دیگر به مقام کمیسر نظامی دست یافت ( شاعر و ادیبی به نام لاریسا ریسنر که فرماندهی نیروی دریای را در دریای خزر بر عهده داشت). (۵)
شاید امروزه این اقدامات چندان بی سابقه و مهم به نظر نیایند. اما اهمیت آن ها زمانی معلوم می شود که با وضعیت دیگر کشورهای اروپایی در همان دوره مقایسه شود. برای مثال با کشور فرانسه که سی سال بعد از انقلاب اکتبر به زنان حق رای داد و سقط جنین تا سال ۱۹۷۴ در این کشور غیر قانونی بود. به جرئت می توان گفت که تنها پس از پیروزی انقلاب اکتبر بود که افکار سنتی در مورد مسئله زن در جوامع غربی به چالش گرفته شد و زنان از حقوق بیشتری برخوردار شدند.
در فاصله میان جنگ جهانی اول و دوم هیچ کشوری در زمینه رشد تناسب میان تعداد دکتر و جمعیت به پای شوروی نرسید. در همین دوره درصد سواد از ۳۰ به ۸۰ درصد در سال ۱۹۳۹ رسید. دولت جدید در مدت کوتاهی بر بیماری های واگیرداری چون سل فائق آمد. پزشک انترناسیونالیست کانادائی، نورمن بسیون، که بعدها در طول جنگ انقلابی چین هنگام خدمت پزشکی در ارتش سرخ، جان باخت؛ در اواخر دهه ی ۱۹۲۰ از کانادا برای بررسی روش های درمان بیماری سل به شوروی رفت. در آنجا دریافت که کمونیست ها با ایجاد تغییرات رادیکال در روابط اجتماعی توانسته اند بیماری سل را از بین ببرند. به این ترتیب، به برتری نظام سوسیالیستی پی برد و کمونیست شد. (۶)
به دیگر دستاوردهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شوروی در دهه بیست و سی میلادی بیشتر خواهیم پرداخت. هر چند این دستاوردها با ضعف های جدی همراه بودند اما کماکان نشان برتری نظام سوسیالیستی را بر خود داشتند. مسئله فقط بر سر میزان کمی دستاوردهای انقلاب اکتبر نیست. انقلاب اکتبر (همانند کمون پاریس) کاملا با انقلاب های پیش از خود متفاوت بود. زیرا انقلاب های پیشین یک نظام ستم و استثمار را بر جای یک نظام ستم و استثمار دیگر نشاندند. اما با شروع عصر انقلاب های پرولتری، برای نخستین بار در تاریخ، انسان ها آگاهانه و داوطلبانه دست به ساختن جامعه ای زدند که پایه هایش بر ستم و استثمار قرار نداشت. به تعبیر مارکس در مورد انقلاب های کمونیستی، این انقلاب شروع تاریخ واقعی بشر بود.
اگر کمون پاریس علامتی بود که فقط از آینده خبر می داد، این بار دولت سوسیالیستی (یا دیکتاتوری پرولتاریا) امکان و فرصت آن را یافت که بیشتر دوام یابد و با معضلات و پیچیدگی های واقعی بر سر راه ساختن جامعه آینده دست و پنجه نرم کند.
نقش تعیین کننده عنصر آگاهی
گرهگاه جهانی ناشی از جنگ جهانی اول، اوضاع روسیه را تحت تاثیر خود قرار داد. بطور عینی کلیه تضادهای نظام امپریالیستی در روسیه به هم گره خورده و به یک اوضاع انقلابی پا دادند. از این منظر روسیه به حلقه ضعیف امپریالیسم بدل گشت. اما برسمیت شناختن این واقعیت توسط جنبش کمونیستی پوششی شد برای کم رنگ کردن – و گاها ناچیز انگاشتن – نقش تعیین کننده عنصر آگاهی در تدارک، شکل گیری و سرانجام پیروزی این انقلاب. در همان دوره کمونیست های کشورهای دیگر نیز با شرایط عینی مساعدی روبرو شدند. بطور مشخص در آلمان و مجارستان اوضاع انقلابی شکل گرفت ولی به پیروزی انقلاب نیانجامید. عوامل این شکست ها را نمی توان صرفا به قدرت کمی یا توان سازماندهی کمونیست ها در این قبیل کشورها نسبت داد. ضعف عنصر ذهنی را باید فراتر از این نشانه ها دانست. دلیل عمده و ضامن پیروزی انقلاب اکتبر را باید در تئوری های انقلابی هدایت کننده آن دانست. بدون دخالت گری آگاهانه و فعال عنصر ذهنی در روندهای عینی، این انقلاب نیز شانسی برای پیروزی نداشت.
در انقلاب اکتبر، تئوری های انقلابی لنین از پراتیک پیشی جست. به این دلیل حزب بلشویک، تحت رهبری لنین توانست انقلاب اکتبر را سازماندهی و به پیروزی هدایت کند. این یکی از مهمترین درس های انقلاب اکتبر است که غالبا نادیده انگاشته می شود. به قول مارکس «قبل از آنکه نظم کهنه در عمل فرو پاشد ضروریست که کلیت باور تئوریک در مورد ضرورت دوام آن در اذهان فرو بپاشد.» روشن است که همه مردم، هم زمان و در یک سطح و اندازه به این آگاهی دست نمی یابند. اما بدون آنکه اعتقاد تئوریک به ضرورت و امکان درهم شکستن نظم کهنه در اذهان رهبران انقلاب و لایه ای از پیشروان طبقه کارگر شکل گیرد کسب پیروزی میسر نیست. تدارک تئوریک انقلاب اکتبر اساسا توسط لنین – از مدتها قبل و همچنین طی پروسه جنگ جهانی و پس از انقلاب فوریه صورت گرفت و توسط حزب بلشویک در میان توده های پیشرو فراگیر شد.
ولادیمیر ایلیچ اولیانوف از زمانی که لنین شد تاکید کرد که «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد.» اعتقاد و وفاداری قدرتمندانه ی وی به این حقیقت بی نظیر بود. او به دنبال جنبش برای جنبش نبود. او نگفت اول جنبش براه می اندازیم بعد به سوی هدف می رویم. او نگفت اول پراتیک می کنیم و بعد تئوری هایش را روشن می کنیم. او مخالف سر سخت این منطق پراگماتیستی بود که : «ره گوید چون بباید رفت.» افکار و کردار لنین فشرده این جمله ی مانیفست بود که «کمونیست ها همواره و همه جا منافع کل جنبش را نمایندگی می کنند.» و از «شرایط و پیامدهای عام و نهایی آن درک روشنی دارند.» و باید همواره نماینده آینده در حال باشند. و برای اینکه چنین باشند باید نسبت به هدف و راه رسیدن به آن روشن باشند.
در سال ۱۹۰۲، لنین این مفاهیم را در پرتو تجارب انقلابی روسیه و دیگر کشورهای اروپایی مشخصا تجربه شکست کمون پاریس به دلیل فقدان رهبری متشکل و آگاه در کتاب تاریخی «چه باید کرد» (۱۹۰۳) تکامل داد. به جرئت می توان گفت که بدون این کتاب (و بعدها دو اثر دیگر وی به نام «دولت و انقلاب» و «امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه داری») انقلاب اکتبری در کار نمی بود. «چه باید کرد؟» حاصل مبارزه نظری لنین با مدافعان «حرکت خود انگیخته توده ها» بود. لنین وظیفه کمونیست ها را سر فرود آوردن در مقابل حرکات خود انگیخته یا سمت سو دادن به آن ها در همان مسیری که قرار دارند، ندانست. او خلاف جریان رفتن و منحرف کردن حرکت های خود بخودی توده ها را مبنای وظایف کمونیستی قرار داد. (۷)
لنین در عین اینکه به نقش تاریخ ساز مردم در پپشبرد تحولات تاریخی واقف بود؛ درکی رومانتیزه از نقش آنان نداشت. او بر تولید و باز تولید مدام گرایشات بورژوایی در مبارزات اتحادیه ای کارگران انگشت گذاشت و از «تلاش و تقلای موجود در مبارزات خودبخودی کارگران برای رفتن به زیر پر وبال بورژوازی» گفت. لنین تاکید کرد که اگر کمونیست ها با این گرایش که دائما در میان توده ها، و توسط خود توده ها، تولید و باز تولید می شود، مبارزه نکنند؛ قادر به ایجاد یک جنبش انقلابی در میان آنان برای سرنگونی دولت بورژوازی نخواهند شد.
لنین بر پایه آموزه های مارکس و انگلس تاکید کرد که پرولتاریا بدون رهایی کل بشر رها نخواهد شد. فرق است که این طبقه به عنوان «معامله کننده نیروی کار با بورژوازی» مبارزه خود را به پیش برد یا به مثابه رها کننده ی بشر از شر جامعه ی طبقاتی. این درک فرسنگ ها با درک های اکونومیستی و رفرمیستی رایج (از گذشته تا به حال) در مورد نقش طبقه کارگر تفاوت دارد. کسانی که کارگران را فرا می خوانند صرفا به فکر بدبختی ها و بیچارگی های روزمره خود باشند، هیچ آموزه رهائی بخشی در اختیار آنان قرار نمی دهند. لنین در مرزبندی با چنین دیدگاه های نادرستی بود که بر مفهوم آگاهی سیاسی و طبقاتی پرتو افکند. از نظر لنین آگاهی کارگران نمی تواند و نباید محدود به وضعیت روزمره خود باشد، بلکه آنان باید از موقعیت تمامی طبقات شناخت کسب کنند. از نظر وی کارگران باید به گونه ای تربیت شوند که به همه و هر گونه موارد خود سری، ظلم و زور ستم در جامعه از نظر گاه کمونیستی پاسخ دهند.
تبیین همه ی این مفاهیم تئوریک نقش تعیین کننده ای در تعلیم طبقه کارگر و تکامل حزب بلشویک ایفا کرد. تکیه به این مفاهیم به معنای سازمان دادن عمل انقلابی کیفیتاً متفاوت از پراتیک های رایج در جنبش «سوسیال دموکراسی» آن زمان بود. بویژه در قیاس با روش ها و اعمال احزاب کارگری وابسته به انترناسیونال دوم.
بر پایه این مفاهیم پیشرفته، لنین توانست طی سال ها تلاش نظری و عملی، «هسته مستحکمی» در میان طبقه کارگر روسیه بوجود آورد. به این معنا که قشری از کارگران به آگاهی کمونیستی و برنامه ی انقلاب کمونیستی مسلح شدند. این هسته مستحکم که در مقابل گرایشات خودبخودی رایج در میان توده ها سر فرود نمی آورد و پرچم انقلاب را جسورانه بلند می کرد؛ هراسی نداشت که در اغلب موارد، در جامعه و در میان طبقه کارگر در اقلیت – گاهاً اقلیت محض – قرار بگیرد. بلشویک ها در مقابل موج قدرتمند شوونیستی که در اثر جنگ امپریالیستی در بین اهالی روسیه شکل گرفته بود، بهیچوجه سر فرود نیاوردند.
فعالین بلشویک هنگام پخش اعلامیه های ضد جنگ مورد لعن و نفرین توده ها قرار می گرفتند و گاه کتک می خوردند اما از مواضع درست خود در قبال جنگ امپریالیستی دست نمی کشیدند و به این ترتیب اقلیتی را آگاه کرده و با خود همراه می کردند. نفوذ شوونیسم به حدی بود که در آغاز جنگ از 15 میلیون نفری که به ارتش فراخوانده شدند، فقط چند هزار نفر از خدمت سر باز زدند و خود را معرفی نکردند. در حالیکه مقامات دولتی انتظار یک میلیون فراری از خدمت را داشتند.
این «هسته مستحکم» کارگران کمونیست حتی ابایی نداشت در میان کارگران شورایی-که پس از انقلاب فوریه تحت نفوذ و رهبری منشویک ها و سوسیال رولوسیونرهابودند – نیز در اقلیت باقی بماند و در مقابل «تلاش و تقلای خودبخودی آنان برای رفتن به زیر بال بورژوازی» سر فرود نیاورد. کارگرانی که حول حزب بلشویک گرد آمدند در مقابل این گرایش که در جریان انقلاب فوریه ۱۹۱۷ به شکل واگذار کردن قدرت به بورژوازی ظهور کرده بود، ایستادگی کردند و به هیچ قیمتی و تحت هیچ شرایطی حاضر نشدند انگشت اشاره خود را از سمتی که حقیقت قرار دارد، بر دارند. همانگونه که مائو بعدها اظهار داشت، حقیقت همواره نخست توسط اقلیتی کشف و ارائه می شود و بدون مبارزه ای جدی و خلاف جریان رفتن حقیقت کشف شده در میان مردم فراگیر نخواهد شد.
این نگرش و پیشبرد مبارزه طبقاتی بر طبق آن، لنین و حزب بلشویک را از وسوسه ی تبدیل شدن به یک «حزب توده ای» که سال ها توسط رهبران انترناسیونال دوم تبلیغ و ترویج می شد، دور نگهداشت. دست زدن به حداکثر تلاش برای خلق افکار انقلابی و صحیح در میان توده ها، اقناع آنان و کسب نفوذ در میان آنان در هر مقطع مبارزه طبقاتی متفاوت است با همراهی حزب پیشاهنگ با تمایلاتی که در میان اکثریت مردم غالب است. تقلا برای گسترش پایه ی توده ای حزب در دوره های غیر انقلابی، در را به روی رقیق کردن خط حزب و نهایتا قلب ماهیت آن باز می کند. و حزب تبدیل به حزبی می شود که فقط در نام کمونیست و انقلابی است. اکثر احزابی که به هر قیمتی تحت هر شرایطی خواستند «توده ای» بمانند یا بشوند با چنین سرنوشت شومی روبرو شدند.
بر این راستا لنین همواره کیفیت را بر کمیت ارجح می شمرد. از برتری یک عاقل در مقابل صد ابله سخن می گفت. او معتقد بود که حزب بدون شبکه ای از انقلابیون حرفه ای (به معنای کسانی که در امر انقلاب خبره هستند و زندگی خود را وقف آن کرده اند) و رهبری متمرکز (که در اساس به معنای خط مشی مبارزاتی صحیح و واحد است) قادر به ایفای نقش خود در تند پیچ های مبارزه طبقاتی نیست. کادرهای حزب بلشویک از آنچنان کیفیتی برخوردار بودند که در فاصله انقلاب فوریه تا اکتبر این جمله بر سر زبان ها بود : «کافیست فقط پای یک بلشویک به هنگی برسد تا سربازان هنگ زیر و رو شوند.» کسب این کیفیت حاصل سال ها تلاش در تعلیم فکری و عملی رهبران و کادرهای حزب از میان روشنفکران و کارگران انقلابی بود. کمونیست هایی با قریحه و استعداد، کار آزموده و با یکدیگر هماهنگ که تلاش داشتند همواره در نقش تریبون سیاسی مردم ظاهر شوند نه منشی اتحادیه کارگری؛ امری که آنان را قادر ساخت در مقاطع مختلف، پیچیدگی های انقلاب و پتانسیل های انقلابی و متنوع موجود در جامعه را تشخیص دهند و متحد اصلی پرولتاریا در انقلاب – یعنی دهقانان روسیه – را رهبری کنند.
کتاب «چه باید کرد؟» نقشی کلیدی در تدارک انقلاب اکتبر روسیه ایفا کرد. هنگامی که این حقیقت را بدانیم آنگاه بهتر می توانیم در مورد دلایل شکست انقلاب آلمان یا مجارستان به قضاوت بنشینیم. انقلاب آلمان شکست خورد زیرا رهبرانی چون رزا لوگزامبورگ آمادگی رویارویی با اوضاع انقلابی را نداشتند. آنان علیرغم قهرمانی های شان، زمانی که می بایست وظایف ضروری در زمینه تدارک انقلاب را انجام دهند از آن سرباز زدند. مقاومت تاریخی شان در قبول تزهای کتاب «چه باید کرد؟» پیشاپیش آنان را آسیب پذیر کرده بود.
احتمالا برای بسیاری از افراد که در سال های آغاز قرن بیستم شاهد جدل های رزا لوزکرامبورگ و لنین در مورد مفاهیم تشکیلاتی حزب پرولتری بودند؛ آن مشاجرات خسته کننده و بی ثمر به نظر می رسید. شاید برای اغلب آنان قابل تصور نبود که حمایت رزا لوکزامبورگ از نظرات منشویک ها در مقابل نظرات لنین در این زمینه، نشانه ی دو آینده متفاوت برای انقلاب پرولتری بود: شکست یا پیروزی. فرق است میان سازمان دادن مقاومت کارگران علیه سرمایه داری با سازمان دادن پیکار کارگران برای سرنگونی سرمایه داری و کسب قدرت سیاسی. هر چند لنین ِ دوران «چه باید کرد؟» به گسست های فکری بیشتری نیاز داشت تا بطور قطع انقلاب روسیه را به سوی پیروزی هدایت کند اما مطالعه ی «چه باید کرد؟» نشان می دهد که وی در راهی گام گذاشته بود که وی را به سوی گسست های بیشتر هدایت می کرد.
گسست لنین
شروع جنگ جهانی، به بحرانی عظیم در جنبش کمونیستی که آن زمان جنبش سوسیال دموکراسی نام داشت، دامن زد. جنبش کمونیستی که وقف آرمان انترناسیونالیسم و ضدیت با جنگ های ارتجاعی امپریالیستی بود ناگهان فرو پاشید. زیرا موج میهن پرستی و دعوت به اتحاد ملی تحت هدایت طبقات حاکمه، تمامی احزاب وابسته به انترناسیونال دوم را فراگرفت. ضربه چنان سخت بود که لنین گمان برد که نسخه ی روزنامه حزب سوسیال دمکرات آلمان که در آن اعلان شده بود که نمایندگان این حزب در پارلمان به اعتبارات جنگی رای مثبت داده اند، جعلی است.
خیانت انترناسیونال دوم، لنین را به سختی تکان داد و او را مجبور کرد که مفاهیم و چارچوبه های تئوریک جنبش کمونیستی آن زمان را مورد بازبینی جدی قرار دهد. جنگ و سیاست های بورژوایی تمام فضای سیاسی را اشغال کرده بود. نگرش «واقع بینانه» (و در واقع سطحی ) به اوضاع به این نتیجه می رسید که در چنان فضای هولناکی هیچ چیزی غیر ممکن تر از انقلاب نیست. اما لنین شعار تبدیل جنگ امپریالیستی ارتجاعی به جنگ داخلی انقلابی را فرموله کرد. پافشاری لنین بر امکان پذیری انقلاب، فقط یک امر ایدئولوژیک نبود. پابرجائی ایدئولوژیک وی نیز حاصل کنکاشی علمی در واقعیات عینی بود. اثر معروف او به نام «امپریالیسم، بالاترین مرحله ی سرمایه داری» حاصل این کنکاش بود. اما لنین، با تکیه بر ابزارهای فلسفی انترناسیونال دوم نمی توانست این کتاب را خلق کند. او نه تنها از تفکر و متد فلسفی و درک های جاافتاده و رایج میان مارکسیست های آن دوره می بایست گسست جدی و همه جانبه ای می کرد، بلکه اصول مارکسیسم نیز مورد بازبینی قرار می گرفت. حاصل این گسست تاریخی لنین، دیالکتیک بهتر و ماتریالیسم عمیق تر بود؛ که در یادداشت های فلسفی اش منعکس است. یادداشت هایی که ثمره مطالعه ی مجدد دیالکتیک هگل – بطور مشخص علم منطق هگل – بود.
لنین پرچم مبارزه با رفرمیسم، تدریج گرایی و جبرگرایی اقتصادی حاکم بر انترناسیونال دوم را برافراشت. از نظر کائوتسکی (یکی از رهبران کلیدی انترناسیونال دوم) سرمایه داری خود بخود به سوسیالیسم تکامل می یافت و طبقه کارگر حامل بی اراده ی این تکامل بود در این شیوه ی تفکر جائی برای دخالت گری و اراده ی آگاهانه ی انسان ها وجود نداشت. در این شیوه ی تفکر، سیاست همواره دنباله رو اقتصاد بوده و تکامل اوضاع، مسیر از قبل تعیین شده ای را طی می کرد. در نتیجه (طبق این شیوه ی تفکر) پارامترهای فعالیت انقلابی باید توسط آنچه موجود است (بهتر است گفته شود، توسط آنچه به چشم دیده می شود) تعیین می شدند. امکان گسست، جهش های انقلابی و وقایع غیر قابل انتظار و غیر قابل پیش بینی جایی در این تفکر نداشت.
لنین در پی مطالعات فلسفی نشان داد که مارکسیسم انترناسیونال دوم، مفهوم کاذبی از کلیت را پرورده که در آن تضاد درونی نفی شده و کشف گرایشات متضاد، در همه پدیده ها کنار گذاشته شده و تکامل به منزله کاهش، افزایش یا تکرار تصویر شده، نه به عنوان دگرگونی در نتیجه ی مبارزه میان اضداد. دگرگونی ای که با جهش ها و گسست ها رقم می خورد.
بعلاوه لنین بر رابطه دیالکتیکی بین عین و ذهن تاکید کرد. ماتریالیسم مکانیکی حاکم بر انترناسیونال دوم را نقد کرد و نشان داد که در فعالیت سیاسی، آگاهی و فعالیت انسان ها بخش جدایی ناپذیر از فرایند دگرگونی است. کائوتسکی تحت عناوینی چون «حزب نیست که انقلاب می کند بلکه فقط از آن سود می جوید» و «فروپاشی نظام سرمایه داری در اثر تکامل اقتصادی اجتناب ناپذیر است» نیازی به دخالت گری فعال پرولتاریا نمی دید و تاثیر ذهن بر عین را نادیده می انگاشت. حال آنکه لنین تاکید کرد که «آگاهی انسان نه فقط جهان را منعکس می کند بلکه آن را می آفریند.» (۸ ) در نتیجه دیوار چین عامل ذهنی را از عامل عینی جدا نکرده، بلکه ایندو عامل مدام در هم تداخل کرده و به یک دیگر تبدیل می شوند.
عامل ذهنی (تا آنجایی که ریشه در پویش های مادی داشته باشد) می تواند تاثیرات حیرت آوری بر اوضاع عینی و تکامل آن داشته باشد. به قول لنین «فعالیت انسان فعلیت بیرونی را دگرگون می کند و قطعیت آن را بر می اندازد.» (۹) ارزیابی درست و واقعی از «تناسب قوا» (تناسب قوای میان طبقات در عرصه ی سیاسی جامعه) زمانی ممکن می شود که دخالت گری خلاقانه فاکتور ذهنی در اوضاع عینی در نظر گرفته شود. چرا که همانطور که مارکس تاکید کرد اندیشه ها هنگامی که به مردم دست یابند به قدرت تبدیل می شوند.دست یابی به این تفکر دیالکتیکی و ماتریالیستی عمیق تر و علمی تر، لنین را قادر ساخت تا در کتاب «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری» تحلیل کاملتر، همه جانبه تر و صحیح تری از تغییرات در جهان مادی (مشخصا گذر سرمایه داری از عصر رقابت آزاد به عصر انحصارات ) ارائه دهد و از الگوهای جاافتاده در زمینه چگونگی تکامل انقلاب در سطح جهانی دست شوید.
تا قبل از انتشار کتاب امپریالیسم لنین، تحقیقات تئوریک نسبتا زیادی در این زمینه صورت گرفته بود که تا حدود زیادی واقعیات را منعکس می کردند؛ اما آنچه پژوهش لنین را متفاوت می کرد، تشخیص این مسئله بود که با تبدیل سرمایه داری به سرمایه داری امپریالیستی، در حرکت تضادهای ذاتی سرمایه داری (مشخصا در حرکت تضاد اساسی عصر سرمایه داری، یعنی تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) تغییرات زیادی بوجود آمده است. بطور مثال، بحران های سرمایه داری، دیگر در سطح این کشور و آن کشور سرمایه داری حل نمی شوند. بلکه به صحنه ی جهانی منتقل شده اند. و همین امر شکنندگی این نظام را بیشتر کرده است. از سوی دیگر، ترکیب طبقاتی کشورهای مختلف دستخوش تغییرات مهمی شده است که شکل گیری یک قشر اشرافیت کارگری در کشورهای سرمایه داری پیشرفته مهمترین آن است. مجموعه ی این شرایط هم خطراتی را برای انقلاب پرولتری بوجود آورده و هم فرصت های عظیمی را برای بیرون کشیدن پیروزی از کام اژدها.
گسست لنین نه تنها تفکر مارکسیستی را غنا بخشید بلکه وی را در موقعیتی قرار داد که بتواند ماتریالیستی تر و دیالکتیکی تر به تکامل اوضاع بنگرد و ببیند که چگونه فاکتورهای گوناگون می توانند دست به دست هم دهند و شرایط را بالکل عوض کنند و فرصت های غیر منتظره ای را به ظهور رسانند. لنین با تکیه به چنین بینشی توانست جاده های جدید و غیر منتظره پیشاروی تکامل جوامع را ببیند. او خود را اسیر باورهای پیشینی که شروع انقلاب را در کشورهای پیشرفته سرمایه داری انتظار می کشید یا دنبال تکرار سناریو انقلاب بورژوا دمکراتیک 1905 بود، نکرد. پاسخ لنین به مخالفان «تزهای آوریل» که مدام تکرار می کردند سوسیالیسم باید نخست از کشورهایی برخیزد که صنعت پیشرفته تری دارند، این بود «هیچ فردی نمی تواند بگوید که کار را چه کس آغاز و چه کس تمام خواهد کرد!» این پاسخ نه تنها ساده و قانع کننده بود بلکه بیان گسست عمیق او از تفکرات فلسفی تدریج گرایانه و قدر گرایانه ای بود که بخش بزرگی از جنبش کمونیستی جهان را در آن مقطع به انحطاط کشاند.
تزهای آوریل
پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷، لنین از تبعید به روسیه بازگشت و «تزهای آوریل» را که بطور خلاصه برنامه ی سرنگونی دولت موقت و سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی بود ارائه داد. این نظریه، همه – منجمله کمیته مرکزی حزب بلشویک – را تکان داد. لنین حتا در حزب خود در اقلیت محض تک نفره – قرار گرفت. از دید بسیاری، این تزها نشانه بی مسئولیتی و ذهنی گرایی محض در اثر سال ها دوری از روسیه و حتی دیوانگی لنین بود. چرا که کلیه شواهد سیاسی حاکی از تناسب قوای نامساعد بین بورژوازی و پرولتاریا برای پیشبرد انقلاب سوسیالیستی بود. انقلاب فوریه موفق به سرنگونی تزاریسم شد و یک «دولت موقت» با شراکت احزاب بورژوازی و احزاب خرده بورژوازی ( سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها) تشکیل شد. این دولت با تمام قوا تلاش می کرد شالوده های نظام تزاری را بدون تزار، حفظ کند. اکثریت کارگران پشتیبان دولت موقت بودند و نسبت به احزاب حاکم در توهم بسر می بردند. هر چند اعضای حزب بلشویک در فاصله چند ماه پس از انقلاب فوریه، از چند هزار نفر به هشتاد هزار نفر رسید که قریب یک پنجم آن را کارگران ساکن پتروگراد تشکیل می دادند؛ اما این حزب از نفوذ گسترده ای در سراسر کشور برخوردار نبود.
یکی از دلایل مهم در عدم پذیرش حرف های لنین از سوی اکثریت اعضا حزب بلشویک آن بود که لنین ۱۹۱۷ دیگر لنین ۱۹۰۵ نبود. «تزهای آوریل» بیان فشرده گسست لنین از درک های گذشته در مورد انقلاب دموکراتیک نیز بود. لنین از گرایش جمهوریخواهی بورژوایی که در میان کمونیست ها رایج بود (که در کمون پاریس هم رگه ی قدرتمندی داشت) گسست کرد. این جمهوریخواهی در روسیه به این شکل بروز یافته بود که تا زمانی که مرحله انقلاب دمکراتیک بورژوائی کامل نشود، نمی توان صحبت از گذر به مرحله دیگر و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا کرد.
«تزهای آوریل» ناظر بر این واقعیت بود که طبقه ی بورژوازی لیبرال روسیه حتا ظرفیت عملی کردن تحولات بورژوا دموکراتیک را ندارد. تحلیل از امپریالیسم نقش تعیین کننده ای بر افکار لنین داشت. لنین دریافت که ظرفیت های بورژوازی برای شرکت در انقلاب دمکراتیک دیگر درچارچوبه یک کشور قابل سنجش نیست. در چارچوبه تاریخی – جهانی نقش این طبقه به پایان رسیده است. در نتیجه، حل تضادهای بر جای مانده از دوران فئودالیسم نیز بر دوش انقلاب پرولتری قرار گرفته است و تنها در چارچوبه دیکتاتوری پرولتاریا می تواند پاسخ گیرد. (۱۰)
این درک نقش مهمی در تشخیص تضادهای مختلف جامعه و چگونگی رهبری دیگر طبقات تحت ستم و استثمار توسط پرولتاریا داشت. آن هم در جامعه ای که اکثریت جمعیتش را دهقانان تشکیل می دادند و شمار پرولتاریا محدود بود. لنین اهمیت مسئله ی دهقانی را برای پیشبرد انقلاب پرولتری دریافت. کشف این مسئله نقش تعیین کننده ای در پیروزی انقلاب پرولتری در روسیه داشت.
پشتوانه تئوریک تزهای آوریل کتاب «دولت انقلاب» بود. اهمیت این کتاب که وضوح و اضطرار تاریخی در سطر سطر آن موج می زند و لنین قبل از ورود به روسیه مقدمات نگارشش را فراهم آورده بود، تعیین تکلیف لنین با خود نیز است. این کتاب تا قبل از پیروزی انقلاب اکتبر در سطح محدوی منتشر شد و معدودی از رهبران و کادرهای حزب آن را مطالعه کرده بودند. هیچ رهبر و حزب انقلابی بدون وضوح تئوریک نمی تواند یک انقلاب را رهبری کند. بدون روشنایی لنین بر سر مسئله دولت و ارائه سنتز نوین در این زمینه بر پایه جمع بست از کمون پاریس و رجوع به آموزه های مارکس و انگلس مبنی بر ضرورت در هم شکستن کامل ماشین دولتی به جرئت می توان گفت که حزب بلشویک به پای سازماندهی قیام مسلحانه در پتروگراد و مسکو نمی رفت.
جالب اینجاست که در این اثر، لنین آن انتقادی را که در کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیکـ» (۱۹۰۵) به کمون پاریس کرده بود دیگر تکرار نمی کند. در آن جا گفته بود که کمون نتوانست «میان عناصر انقلاب سوسیالیستی و انقلاب دمکراتیک تمایز قایل شود»، زیرا که «کمون وظایف مبارزه برای جمهوری را با وظایف مبارزه برای سوسیالیسم خلط کرده بود.» لنین دیگر اینگونه نمی اندیشید. این بار کمون پاریس در «دولت و انقلاب» به الگویی برای انجام وظایف دمکراتیک بجا مانده از عصر بورژوایی در چارچوبه ی دیکتاتوری پرولتاریا بدل شد.
لنین به حداکثر از اوضاع عینی برای نشان دادن ضرورت درهم شکستن نظم کهن و اضطرار آن، سود جست. نقشی که جنگ امپریالیستی در زندگی کارگران، دهقانان و سربازان داشت، این امر را تسهیل می کرد. این جنگ به شکل فشرده ای ماهیت دولت موقت، ورشکستگی سیاسی بورژوازی و افلاس احزاب حاکم را نشان می داد. لنین مصرانه بر این نقطه ضعف دولت موقت که تحت فشار متحدین بین المللی اش می خواست جنگ را ادامه دهد – انگشت می گذاشت. دهشت های جنگ، مردم را به سمت اتخاذ راه حل های انقلابی کمونیست ها، سوق می داد.
اگر چه در ان شرایط هیچ کشور سوسیالیستی وجود نداشت تا توجه توده ها را به خود جلب کند. اما در فرایند جنگ قشر پیشرویی از کارگران و سربازان انقلابی بوجود آمدند که پایه اجتماعی خط لنین بودند. قشری که توسط تبلیغات انقلابی انترناسیونالیستی ضد جنگ (که تنها توسط حزب بلشویک صورت می گرفت) اشباع شده بودند. نه تنها لنین تجسم آمال و آرزوهای انقلابی این قشر بود بلکه لنین نیز طول موج سیاسی خود را با این اقلیت پیشرو هماهنگ می کرد. حزب بلشویک تحت رهبری لنین توانست مواضع اصولی خود را با روحیات، مهارت ها و قابلیت های این قشر پیشرو ترکیب کند و تاکتیک ها و شعارهای صحیح برای جلب اکثریت توده ها طراحی کند. تاکتیک های مختلف و شعارها و مطالبات گوناگون (مانند نان، زمین، صلح) توانست به حداکثر دولت موقت را افشا و منفرد کند و بر شور و شوق انقلابی مردم بیفزاید. استفاده بلشویک ها از تمامی مراحل مبارزه و تشخیص لحظات کلیدی و پا فشاری بر مطالبات خاصی که راه را برای براندازی دولت بورژوایی هموار کند، تا آن زمان در تاریخ بی نظیر بود. بطور مسلم لنین و حزب بلشویک با شانس های استثنایی روبرو شدند که کمتر انقلابی با آن روبرو می شود. مانند شرایط استثنایی که جنگ جهانی اول بوجود آورد یا کودتای نافرجام ژنرال تزاری کورنیلف علیه دولت موقت که موجب شد بلشویک ها در پیشبرد اقدامات نظامی و تسلیح توده ها از مشروعیت برخوردار شوند. اما اگر تدارک انقلابی موجود نبود، بدون شک شانس ها به هدر می رفتند. انقلاب اکتبر نشان داد که بخت یار فکر تدارک دیده است. در این تدارک، تفکر و تشکل لنینی نقش کلیدی و تعیین کننده داشت. به این معنا، انقلاب اکتبر بدون لنین به پیروزی دست نمی یافت. لنین تنها کسی بود که حقایق مربوط به انقلاب پرولتری را در آن دوره ی تاریخی کشف و فراگیر کرد. تنها به این ترتیب می توان صحبت از نقش شخصیت در تاریخ کرد. البته توانایی او در پیشبرد مبارزه ی صریح، اقناع و متحد کردن تمام کسانی که می توانست متحد کند؛ روشن کردن نوک تیز عمل انقلابی بر پایه حقیقت کشف شده و سرانجام توانایی اش در تشجیع همگان به عمل انقلابی، مزید بر علت شد.
زمانی که خط مشی صحیح انقلابی توسط لنین پیش گذاشته شد، کلیه کسانی که واقعا خواهان انقلاب بودند، جانب وی را گرفتند و نقش او را به رسمیت شناختند. بی جهت نبود که اغلب رهبران و کادرهای صادق و انقلابی حزب بلشویک علیرغم اختلافات اولیه سیاست های لنین را قبول کرده و با جان و دل و با فداکاری و قهرمانی بی نظیر آن ها را به اجرا گذاشتند. زمانی که حقیقتی کشف شد، به رسمیت شناختن آن و نقش کاشف آن به ناگزیر تبدیل به مرز تمایزی برای تشخیص درست از نادرست، پیشروی یا عقب گرد، موافقت یا مخالفت با انقلاب می شود. به همین دلیل نام لنین و لنینیسم و خدماتش به تکامل مارکسیسم مرز تمایزی شد میان موافقین و مخالفین انقلاب کمونیستی.
حقیقت، همواره از قدرتی خارق العاده بر خوردار است. قدرت لنین از حقیقتی که در دست داشت برمی خاست. شاید هیچ صحنه ای مانند صحنه ورود لنین به روسیه پس از سالها تبعید معرف چنین قدرتی نباشد. صحنه ای که لنین با صلابت و بی تفاوتی به نطق تهنیت آمیز، ریاکارانه و کودکستانی یکی از اعضای دولت موقت که از سوی کمیته اجرایی شورای کارگران پتروگراد با دسته گل به استقبال لنین در «اتاق تزار» ایستگاه راه آهن فنلاند آمده بود، گوش داد. آن فرد از لنین خواست که از انقلاب در مقابل هر گونه حمله خارجی و داخلی دفاع کند و به تلاش های آنان برای تعمیق دمکراسی بورژوایی بپیوندد.
ترتسکی به نقل از سوخانف یکی از تاریخ نگاران انقلاب روسیه چنین می نویسد : لنین طوری به دور و بر می نگریست که گویی برای آنچه در پیش چشمش می گذشت ذره ای اهمیت قایل نیست. نگاهش از یک سو به سوی دیگر دواند، حضار را برانداز کرد، حتی در حین مرتب کردن دسته گلش (که با قد و قواره اش جور در نمی آمد) سقف «اتاق تزار» را هم معاینه کرد و سرانجام کاملا به نمایندگان کمیته اجرایی پشت کرد. و خطاب به چند هزار نفری که به استقبال او آمده بودند چنین گفت: «رفقا، سربازان، ملوانان و کارگران عزیز، مشعوفم از اینکه پیروزی انقلاب روسیه را به شما تبریک بگویم. و به شما پیشقراولان ارتش بین المللی طبقه کارگر سلام دهم… آن ساعت دور نیست که مردم به اشاره رفیق مان کارل لیبکنخت، سلاح های خود را علیه استثمار کنندگان سرمایه دارشان بچرخانند … انقلاب روسیه به دست شما به ثمر رسیده، فصل جدیدی در تاریخ گشوده است، زنده باد انقلاب سوسیالیستی جهانی!»
… ادامه دارد …
منابع اصلی نگارش این نوشتار :
سلسله نوشتارهای ریموند لوتا تحت عنوان «سوسیالیسم میلیون ها بار بهتر از سرمایه داری است وکمونیسم دنیایی به مراتب بهتر از آنست» (درج شده در نشریه ی حقیقت و قابل دسترس در تارنمای سربداران)
تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی (تاریخ معاصر)
فتح جهان اثر باب آواکیان
نقد اقتصاد شوروی – اثر مائوتسه دون
دوره سه جلدی تاریخ انقلاب روسیه اثر لئون ترتسکی
دوره چهار جلدی تاریخ سرمایه داری اثر اریک هابسبام (به نام های عصر انقلاب، عصر سرمایه، عصر امپراطوری، عصر بی نهایت ها)
آثار مهم لنین چون چه باید کرد؟، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، دولت و انقلاب، امپریالیسم، تزهای آوریل، درباره دیالکتیک
انقلاب ۱۹۱۷ در پتروگراد، اثر الکساندر رادینویچ، ترجمه مرتضی محیط
جبر انقلاب اثر جان ریز
در دفاع از «تاریخ و اگاهی طبقاتی» دنباله روی و دیالکتیک، اثر گئورگ لوکاچ (ترجمه حسن مرتضوی)
مقالاتی از اسلاوی ژیژک در مورد لنین که به فارسی ترجمه شده اند.
مکتب فرانکفورت- ژاله حیدری- نشریه سامان نو
منابع و توضیحات:
۱ – باب آواکیان نخستین بار جمعبندی انتقادی خود از موج اول انقلاب پرولتری را در کتاب «فتح جهان» در سال ۱۹۸۱ ارائه داد. طی این سی سال در آثار مختلف خود این جمعبندی ها را در سطحی کیفیتی نوین عمق و تکامل بخشید. این کتاب در سال ۱۳۶۵ توسط اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) به فارسی ترجمه شد. این کتاب به همراه کتاب خدمات فنا ناپذیر مائو تسه دون نقش مهمی در بازسازی ایدئولوژیک سیاسی اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) ایفا کرد.
۲ – تعیین زمان شکست قطعی انقلاب اکتبر مهم است زیرا شوروی در میانه ی دهه ی پنجاه میلادی بطور قطع تبدیل به یک کشور سرمایه داری شد. هر چند روند قهقرائی سوسیالیسم در دوران استالین شروع شده بود اما پس از مرگ وی کسانی که مترصد احیای سرمایه داری و معیارهای سرمایه داری منجمله رقابت با قدرت های امپریالیستی دیگر بر سر مناطق نفوذ در جهان بودند به این پروسه بطور جهش وار قطعیت بخشیدند. در این زمان بود که رهبران شوروی دوره ی انقلاب علیه نظام سرمایه داری جهانی و دولت های مرتجع را رسما تمام شده اعلام کردند و در خود شوروی رسما «سود» را در فرماندهی و اداره ی اقتصاد قرار دادند و سرمایه داری در شکل دولتی احیا شد. بسیار از جریانات «چپ» در جهان احیای سرمایه داری را به سال ۱۹۹۰ که شوروی نقاب سوسیالیسم را هم برداشت، نسبت می دهند. در حالیکه در سال ۱۹۹۰ شوروی امپریالیستی در رقابت جهانی با دیگر قطب های سرمایه داری جهانی شکست خورد و از شکل سرمایه داری دولتی تغییر شکل داد و اشکال کلاسیک سرمایه داری انحصاری را که در غرب غالب است اتخاذ کرد تا دیوارهائی را که در راه ادغام آن با بقیه ی جهان سرمایه داری داشت از میان بردارد و بر بحران های مهلک درونی خود فائق آید.
۳ – برای آشنایی با فضای سیاسی اجتماعی دوران جنگ جهانی اول مشاهده فیلم فرانسوی «یکشنبه طولانی نامزدها» (Un long dimanche de fiancailles) اثر ژان پیر ژونه (۲۰۰۴) ؛ فیلم آلمانی فرانسوی «تبریک نویل» (Joyeux noel) اثر کریستیان کاریون (۲۰۰۵ ) و فیلم آمریکایی «جاده افتخار» (Path ofr golry)به کارگردانی استانلی کوبریک (۱۹۵۷) مفیدند. نمایش فیلم «جاده افتخار» به دلیل افشای جنایت های دولتمردان و ژنرالهای فرانسوی به مدت ۱۵ سال در فرانسه ممنوع بود.
۴ – برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه می توانید به کتاب «فرقه عدالت ایران از قفقاز تا شمال خراسان، ۱۹۲۰ ۱۹۱۷ ) اثر محمد حسین خسرو پناه، نشر پردیس رجوع کنید.
۵ – برای بحث بیشتر در این رابطه به مقاله «از نقد فمینیسم بورژوایی تا نفرت از امتیازهای مردانه انقلاب اکتبر و مسئله ی زنان» نوشته امید بهرنگ رجوع کنید.
۶ – زندگی دکتر بسیون در فیلمی به همین نام به تصویر کشیده شد. (Doctor Normen Bethune) به کارگردان کانادایی فیلیپ بورسوس – ۱۹۹۰ مائو ئسه دون در مقاله ای به نام «بیاد بسیون» (منخب آثار جلد ۲) روحیه انترناسیونالیستی بی نظیر او را ستود.
۷- بی جهت نیست که کتاب «چه باید کرد؟» مورد بی توجهی و کینه توزی انواع و اقسام نظریه های خودانگیختگی (تحت عناوینی مانند «خود جوشی» «خود – رهایی»، «خود – سامان یابی») قرار دارد. بعدها افرادی چون هال دریپر مارکسیست امریکایی – طرفدار نظریات ترتسکی – در پژوهشی تلاش کرد ثابت کند که این کتاب جایگاه چندانی در تفکر لنین نداشته و بعدها لنین از تزهای طرح شده در «چه باید کرد؟» سخنی نرانده و در هیچ یک از اثار بعدی خود تاکیدی بر آن نکرده است. مشکل بتوان بر چنین تحقیقات ملانقطی نام پژوهش نهاد. این عین همان ایرادی است که به مارکس گرفته شده که در هیچیک از آثارش از ماتریالیسم دیالکتیک سخن نراند. به همان اندازه که می توان ثابت کرد که مارکس چگونه در سراسر زندگیش قویا هم ماتریالیسم و هم دیالکتیک را جستجو می کرد به همان اندازه می توان رد پای قدرتمند تزهای «چه باید کرد؟» لنین را در تمامی نظریات و اعمالش منجمله در تزهای آوریل- نشان داد. این مسئله حتی از نظر ترتسکی نیز دور نماند. ترتسکی در کتاب تاریخ انقلاب روسیه بدرستی بر این نکته تاکید می گذارد که بدون حزبی که لنین از سال ها پیش بر این پایه ساخته بود، پیروزی انقلاب اکتبر بهیچوجه میسر نبود.
البته بسیاری از ناقدین «چه باید کرد؟» سرچشمه ی شکست انقلاب سوسیالیستی شوروی را در تزهای این کتاب، منجمله ضرورت ایجاد حزب پرولتری متکی بر شبکه ای از انقلابیون حرفه ای، جستجو می کنند. از نظر آنان ضامن اصلی پیروزی این انقلاب عامل اصلی شکست آن بود. بواقع اینان دنبال نارنجک بدون ضامن و چاشنی هستند، نارنجکی که هیچگاه منفجر نشود.
۸ – کلیات آثار لنین بزبان انگلیسی، جلد ۳۸، ص ۱۸۲
۹ – همانجا، ص ۲۱۸
۱۰ – لنین در چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اکتبر در زمینه ی رابطه انقلاب دمکراتیک و سوسیالیستی چنین جمعبندی می کند: «ما ناگزیر بودیم برای تحکیم دستاوردهای انقلاب بورژوا – دمکراتیک، برای خلق های روسیه پیشتر برویم و پیشتر رفتیم. ما مسایل انقلاب بورژوا دمکراتیک را همچون «محصول فرعی» فعالیت های مهم و راستین پرولتری انقلابی و سوسیالیستی خود، در طی راه حل کردیم. ما همیشه گفته ایم اصلاحات محصول فرعی مبارزه طبقاتی انقلابی هستند. ما این را گفته و در عمل ثابت کرده ایم که اصلاحات بورژوا دمکراتیک محصول فرعی انقلاب پرولتری، یعنی سوسیالیستی، هستند. اتفاقا کائوتسکی ها و ….. از درک این رابطه بین انقلاب های بورژوا – دمکراتیک و پرولتری – سوسیالیستی ناتوان بودند. اولی در دومی تکامل می یابد. دومی در سیر حرکت خود مسایل اولی را حل می کند. دومی کار اولی را تحکیم می کند. مبارزه، و تنها مبارزه، مشخص می کند که دومی تا چه اندازه موفق می شود از اولی فراتر رود. » (مجموعه آثار لنین جلد ۳۳، ص ۵۹ ۵۱ ، ترجمه منوچهر مشاور)
قابل تاکید است که بعدها مائو تسه دون با توجه به تجربه ی انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، جمعبندی روشن تر و عمیق تری از این مسئله تحت عنوان «دمکراسی نوین» جلو گذاشت. اینکه چگونه پرولتاریا می تواند و باید انقلاب دمکراتیک را رهبری کند و وظایف بورژوا دمکراتیک را در چارچوبه دیکتاتوری پرولتاریا به انجام رساند. مائو در کتاب مهم اش به نام «نقدی بر اقتصاد اتحاد شوروی» با توجه به تجربه ی نپ در اوایل دهه بیست میلادی در شوروی و همچنین تجربه اوایل دهه پنجاه میلادی در چین جمعبندی کرد که : «دمکراسی نوین شکلی از دیکتاتوری پرولتاریاست.»