درسهای سوریه
سرویس خبری جهانی برای فتح |
یک بار دیگر تودههای مردم سربلند کردند، حکام مستبد و فاسد خود را به چالش گرفتند، از جان مایه گذاشتند، اما بازهم به حاشیه رانده شدند و انواع و اقسام نیروهای ارتجاعی و ضد مردمی به نام آنان و به نام انقلاب میداندار شده و صحنهی سیاست را در دست گرفتند. به گفتهی حسان شتیلا کمونیست انقلابی سوری « اکنون تناسب قوا در اپوزیسیون به نفع ضد انقلاب چرخیده است.» (به نقل از سرویس خبری جهانی برای فتح، ۲۰ فوریه۲۰۱۲)
یک سال پیش، مردم سوریه علیه رژیم بشار اسد سر به شورش برداشتند. جنبشی که ۱۵ مارس ۲۰۱۱ در سوریه آغاز شد جنبشی خودجوش بود، شورشی الهامگرفته از جنبشهای مشابه در تونس علیه رژیم بنعلی و در مصر علیه رژیم حسنی مبارک و در اعماق، واکنشی به رنجهای بیشمار جسمی و روحی بود. طبق آمار سازمان ملل متحد قریب به ۲۵ درصد و طبق آمار عارف دالیا ( اقتصاددان مخالف رژیم) ۵۰ درصد مردم زیر خط فقر زندگی می کنند. شکاف طبقاتی عظیم است. لایه نازکی از ثروتمندان به سبک بورژوازی اروپا زندگی می کنند. اما اقشار میانی چون کارمند و معلم و مهندس نیز باید چند شغله باشند و نسلهای جوانتر بیکار خود را تامین کنند.
ارتشبد حافظ اسد (پدر بشار) در سال ۱۹۷۰ در نتیجهی کودتا به قدرت رسید و تحت رژیم بشار و پدرش، سرکوب سیاسی از همه نوع رواج داشته است. ۱۵ سال زندان برای هر مخالف سیاسی عادی است. اتحادیههای کارگری همه دولتی اند. صدها هزار کُرد حتا شهروند محسوب نمی شوند(۱). خیزش کردها در واکنش به بی حقوقی مفرط در ماه مارس ۲۰۰۴ در شهر قامیشلی به خون کشیده شد. ساختار قدرت قبیله ای است و علوی ها در حکومت، ارتش و دستگاه امنیتی دست بالا را دارند.
نقش جنایتکارانهی رژیم اسد و پدرش محدود به مرزهای سوریه نبود. در دههی ۱۹۷۰ میلادی حافظ اسد آن بخش از جنبش فلسطین را که در لبنان متمرکز بود درهم شکست. با وجود اشغال بخشی از خاک سوریه توسط اسرائیل، صلح با اسرائیل را به جنبش فلسطین تحمیل کرد. از تجاوز نظامی آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱ پشتیبانی کرد. از زمان به قدرت رسیدن حافظ اسد امپریالیسم آمریکا سوریه را «عامل ثبات منطقه» (۲) دانسته و روابط پیچیدهای با آن داشته است. رژیم حافظ اسد، با حمایت و کمکهای مالی عربستان سعودی، نقش «قیم» جنبش مقاومت فلسطین را بر عهده گرفت و در دهههای ۱۹۷۰، ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ تلاشهای مهمی در تضعیف جنبش مقاومت فلسطین و ادغام آن در ساختارهای سیاسی دول عربِ منطقه به خرج داد. در دههی ۱۹۸۰ سوریه در اتحاد با نیروهای طرفدار اسرائیل در لبنان ضربات سختی بر پیکر جنبش مقامت فلسطین در لبنان زد. در سال ۱۹۹۱ به ائتلاف جنگی آمریکا علیه عراق پیوست. در سال ۱۹۹۸ وارد «قرارداد آدانا» با دولت ترکیه شد و طبق آن پ.ک.ک. را که سوریه را پایگاه فعالیتهای خود علیه دولت ترکیه کرده بود ممنوع کرده و عبدالله اوجلان را از سوریه بیرون کرد که موجب دستگیری وی توسط نیروهای امنیتی ترکیه شد. پس از آغاز «جنگ علیه ترور» توسط دولت بوش، سازمان سیا تا سالها برخی از «مظنونین» بینالمللی را پس از دستگیری برای شکنجه و بازجوئی های سخت به دست سازمان امنیت سوریه می سپرد. با این اوصاف هیچ یک از این خدمات «ثباتآفرین» برای امپریالیستها و مرتجعین در منطقه مانع از اتحاد مستحکم این رژیم با جمهوری اسلامی نبود.
شروع جنبش سرنگونی و ادامه مقاومت
جنبش در شهر جنوبی درعا (با دستگیری دو جوان به خاطرِ شعارنویسی بر دیوار) شروع شد. از آن زمان در هر تظاهرات، شعار اصلی مردم خواست سرنگونی رژیم بود. درعا، مرکزمنطقهی هاوران است. عامل مشترکِ فقر، مردم این منطقه را شجاع و آموخته به زندگی سخت کرده است. بسیاری از دهقانان این منطقه در اصل از کردستان در شمال شرقی کشور آمدهاند. وقتی در دهه ۱۹۷۰ بر روی رودخانه فرات سد ساخته شد دولت آنان را از زمینهایشان بیرون کرد و زمینهای مرغوبتر را به دهقانان عرب داد. (سیاستی که به تعریب یا عربی کردن معروف شد. همین سیاست بعدها توسط حکومت بعث عراق در کردستان عراق به خصوص در منطقه کرکوک به اجرا درآمد).
شورش به سراسر کشور گسترش یافت هرچند در دمشق و حلب (دو شهر بزرگ سوریه) محدود به دانشگاهها ماند. در ابتدا، تظاهرکنندگان مخلوطی از دختر و پسر با متوسط سنی سی سال بدون تمایزات قومی و ملی و دینی بودند. شعارها سرنگونی اسد و تغییر قانون اساسی بود. تنها راه بقا برای رژیم اسد دست زدن به سرکوب نظامی بود. دیگر از پلیس کاری ساخته نبود. ارتش با توپ و تانک به مقابله با مردم برخاست. حضور هزاران تن از نیروهای سپاه پاسداران که نقش فعالی در سرکوب خونین مردم بازی میکنند به کرات اثبات شده و آنچنان نفرتی از جمهوری اسلامی در میان مردم سوریه گسترش یافته که در برخی تظاهراتها همراه با عکس بشار اسد عکسهای خامنهای و احمدی نژاد هم به آتش کشیده می شوند. با وجود سرکوب شدید، جنبش مردم با فداکاری های بی نظیر جوانان از زن و مرد پیش رفت و گسترش یافت.
اما معضل فقط شدت سرکوب رژیم اسد نیست. معضل بزرگ دیگر چنگ انداختنِ نیروهای ارتجاعی بر جنبش مردم است.
بار دیگر برپاخاستن مردم، بار دیگر اتحاد میان بنیادگرایان اسلامی و سازمانهای اطلاعاتی امپریالیستی
وقتی شورش مردم علیه بشار اسد با خواست سرنگونی آن آغاز شد، دولت آمریکا از این خواست حمایت نکرد. اما با تداوم و گسترش روز افزون جنبش مردم در مقابل توپ و تانک بالاخره پس از ۵ ماه اوباما رژیم سوریه را که قبلا به عنوان شکنجهگر و بازجوی امپراتوری به خدمت میگرفت، خونآشام خواند!
تغییر موضع امپریالیسم آمریکا از موضع بی طرفانه به موضع دخالتگری فعال زیر فشار ضرورت و فرصت طلبی است. از یکسو ضروری دید که از رژیم منفور اسد فاصله بگیرد تا بتواند خود را در موقعیت کنترل خیزش مردم سوریه قرار دهد و آن را به راه دلخواه خویش بکشد. بنابراین دست به کار شد تا برای جنبش مردم «رهبر» تعیین کرده و «نقشه راه» ترسیم کند. از طرف دیگر در بطن این شرایط فرصتهائی را برای تقویت هژمونی لرزانش در خاورمیانه دید. فرصتی دید که شاید بتواند با سرنگونی رژیم اسد محور اتحاد ایران- سوریه- حماس- حزبالله را بشکند زیرا این محور تبدیل به مانعی در مقابل استقرار و تحکیم ساختارِ سیاسی مورد نظرش در منطقه شده است. در محافل نقشهریز امپراتوری آمریکا صحبت از سودجستن از اوضاع برای ایجاد محورهای شیعه- سنی در منطقه است. البته آمریکا سعی می کند در این منطقهی متلاطم و لغزنده با گامهای حساب شده پیش رود. زیرا صرفا با رژیم سوریه طرف نیست. بلکه با ائتلافی از قدرتهای بزرگ جهانی طرف است که آنان نیز دارای مقاصد ژئوپلتیک هستند. به طور مثال، چین و روسیه در شورای امنیت سازمان ملل از حق وتوی خود استفاده کرده و مانع از «سازمان مللی» شدنِ طرحهای ناتو و کشورهای خلیج در سوریه شدهاند. روسیه با اشاره به کارزار «دخالت بشردوستانه» آمریکا و بریتانیا و فرانسه در لیبی تهدید می کند که دیگر «کلاه سرش» نخواهد رفت. به علاوه، فقط آمریکا نیست که می تواند دول تحت حمایت خودش (مانند ترکیه و کشورهای نفتی خلیج) را به خط کند و جنگهای «نیابتی»proxy راه بیندازد. روسیه و چین نیز از جمهوری اسلامی و رژیم بشار اسد حمایت می کنند و «پدرخواندگی» آنان را در بازی های بینالمللی بر عهده گرفتهاند. فقط دولتهای ترکیه و عربستان سعودی نیستند که دستی در گروههای بنیادگرا و سازمانهای «اپوزیسیون» دارند. خود سوریه هم دارای چنین موکلینی هست. کارتی از همه نوع در دست دارد. از کارت بنیادگرائی اسلامی تا کارت کُردی. هم اکنون پ.ک.ک. و شاخههایش با استفاده از حاد شدن تضاد میان سوریه و ترکیه در حال تقویت نیروهای خود در سوریهاند. (۳) آمریکا کشورهای خلیج و ترکیه و فرانسه و بریتانیا را به خط کرده است و سوریه نیز حمایت روسیه، چین و ایران و احتمالا بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) را دارد.
هدف تحرکات آمریکا تنها خود سوریه نیست. بلکه ایران هم هست. هدف آمریکا صرفا رژیمهای سوریه و ایران نیست. تغییر رژیم در این کشورها برای رسیدن به مقاصد بزرگتر است. آمریکا هدف دوگانهای را دنبال می کند: اول، ممانعت از رسیدن جنبشهای مردمی به یک انقلاب واقعی با یک رهبری انقلابی و دوم، دور کردن رقبای قدرتمند بینالمللی اش (چین و روسیه) از این منطقه استراتژیک.
با این مقاصد، آمریکا و امپریالیستهای غربی فعالانه وارد میدان شدند تا سرنخ اوضاع را در دست گیرند. روزنامه نیویورک تایمز خبر داد که ارتش آمریکا در حال بررسی راههای دخالت در سوریه است. یکی از مقامات نظامی به این روزنامه گفت: «همه نوع دخالتی ممکن است. مانند کمک بشردوستانه، شورش ارتشیان، عملیات مخفی، حملات هوائی، پیاده کردن سرباز. یا هیچکار.» (نیویورک تایمز،۱۱ فور یه ۲۰۱۲). طبقات حاکمهی دولتهای متحد غرب مانند کشورهای عربی خلیج و ترکیه نیز با هدف حفظ و گسترش منافع خود، در چارچوب پیشبرد طرحهای مورد نظر فعال شدند.
البته پیش از اعلام صریح و علنی «دخالت»، ارتش آمریکا در اتحاد نزدیک با ارتش و سازمان امنیت ترکیه (میت) آنها شروع به «اپوزیسیون» سازی در مرز سوریه کردهاند. دولت ترکیه به نیابت از سوی ناتو (ارتش مشترک امپریالیستهای غربی که ترکیه نیز عضو آن است) خود را قیم اپوزیسیون سوریه اعلام کرد. مرز خود را به روی پناهندگان سوری گشود و سازمان امنیت آن (میت) نهادی به نام «ارتش سوریه آزاد» از ژنرالها و سربازان فراری ارتش بشار اسد سازمان داد. «ارتش سوریه آزاد» چتری است برای باندهای مسلح گوناگون از ارتشیان فراری تا نیروهای شبه نظامی فرقههای گوناگون بنیادگرایان اسلامی. سرلشگر ریاض الاسعد رئیس آن است. در مطبوعات غربی از او به عنوان بازوی نظامی شورای ملی سوریه یاد میشود. این شورا به رهبری برهان غلیون (استاد در دانشگاه سوربن) ائتلافی از مخالفین رژیم اسد در تبعید است. بنیادگرایان اسلامی نیروی اصلی آن را تشکیل می دهند. این شورا در اواخر ماه مارس اعلام کرد که یک «شورای نظامی» به ریاست سرلشگر مصطفی الشیخ و ده ژنرال سوری مسئول تعیین استراتژی برای «ارتش سوریه آزاد» خواهند بود. «نیروهای مخصوص» قطر همراه با «نیروهای مخصوص» ارتش بریتانیا در چهار نقطهی سوریه مقرهائی برپا کرده و عملیات «ارتش سوریه آزاد» را هدایت می کنند.
«شورشیان سوریه توسط پرسنلِ “شورای انتقالی لیبی تعلیم می بینند. این شورا در جریان سرنگونی قذافی با پشتیبانی ناتو در لیبی ساخته شد. روز ۷ مارس سفیر روسیه در مقابل شورای امنیت سازمان ملل گله کرد که اعضای ناتو فعالانه در جنگ داخلی سوریه درگیرند. آمریکا، فرانسه، بریتانیا هرگونه درگیری در جنگ داخلی سوریه را انکار میکنند و سعی دارند تمام رد پاها را پاک کنند. اما شواهد کافی دال بر درگیری مستقیم و حتا حمایت نظامی آنها موجود است. … ترکیه عضو ناتو است علنا از ارتش سوریه آزاد حمایت می کند. پایگاه این ارتش در ترکیه است … عربستان سعودی که طی سالیان دراز از اپوزیسیون اسلامی زیرزمینی در سوریه حمایت کرده است در این ماجرا به شدت فعال است.» (۴ فوریه ۲۰۱۲ عملیات مخفی در سوریه. یوآخیم گیلیارد.)(۴)
افسر سابق سازمان اطلاعاتی سیا، فیلیپ ژیرالدی گزارش داد که در اواسط دسامبر ۲۰۱۱ هواپیماهای بدون علامتِ ناتو داوطلبان لیبیائی را در بندر اسکندرون ترکیه پیاده کردهاند. همراه با مقدار زیادی سلاح و مهمات. این شهر بندری در مرز سوریه قرار داشته و پایگاه «ارتش سوریه آزاد» است. سپس این داوطلبان و سلاحها به درون سوریه حمل شدند. علت حمل سلاح از لیبی به سوریه آنست که ناتو رد پائی از درگیری خود در جنگ داخلی سوریه بر جای نگذارد. طبق همین گزارش، «نیروهای مخصوص» (نیروهای کماندوئی) فرانسه و بریتانیا نیز درگیر تعلیم دادن و سازماندهی و هدایت عملیات گروههای مسلح اپوزیسیون سوریه هستند. سازمان اطلاعاتی سیا و نیروهای مخصوص آمریکا نیز وسائل ارتباطی و جاسوسی به شورشیان سوریه می دهند تا بتوانند تحرکات نیروهای ارتش سوریه را پیگیری کرده و از درگیری با آنها پرهیز کنند. (فیلیپ ژیرالدی. ۴ فوریه ۲۰۱۲)(۴)
همزمان نوت گرینگریچ، عضو کنگره آمریکا و یکی از کاندیدهای ریاست جمهوری اعلام کرد که آمریکا به جای حملهی نظامی به سوریه باید دست به عملیات مخفی بزند.
تارنمای دبکافایل (5) که منابع خبری اش را از ارتش اسرائیل و دیگر منابع خبری «درونی» می گیرد در ۴ اوت ۲۰۱۱ نوشت «مقر ناتو در بروکسل و فرماندهی عالی ترکیه اکنون در حال طراحی اولین گامهای نظامی شان در سوریه هستند که شامل مسلح کردن شورشیان برای مقابله با تانک و هلیکوپتر است … به جای تکرار مدل لیبی استراتژیستهای ناتو می خواهند مقدار زیادی ضد تانک و موشکهای ضد هواپیما و سلاحهای سنگین وارد مراکز اعتراض کنند و بدین ترتیب نیروهای نظامی دولت را پس بزنند.» همین تارنما از قول منابع اسرائیلی خبر می دهد که اتحادیه اروپا و ترکیه بر روی نقشه ای از نوع کارزار افغانستان در دهه ۱۹۸۰ کار می کنند. در آن زمان برای مقابله با ارتش شوروی سابق که افغانستان را اشغال کرده بود آمریکا و سازمان امنیت پاکستان به آموزش و تسلیح بنیادگرایان اسلامی در افغانستان (مجاهدین افغانستان) پرداختند. به عبارت دیگر، ارتش ترکیه مسئول قبول و تعلیم شورشیان سوری و فرستادنشان به درون خاک سوریه خواهد شد.
روزنامه حریت در ترکیه خبر داد که پیشاپیش کماندوهای سازمان اطلاعات فرانسه و ام.آی.۶ بریتانیا در شهر هاتای در جنوب ترکیه در شمال لبنان شورشیان را تعلیم دادهاند.(۶) روزنامه هاآرتصِ اسرائیل خبر از بازداشت ۴۰ تن از ماموران امنیتی ترکیه (میت) در سوریه داد. سوریه در مقابل آزادی آنان خواهان استرداد ارتشیان فراری سوریه شد. (۲۱ فوریه ۲۰۱۲)
روایت خبرنگار فیگارو، روزنامه دست راستی فرانسه از «ارتش سوریه آزاد» جالب توجه است. ادیت بویه همراه با سه تن از «رزمندگان» لیبیائی مخفیانه به سوریه سفر کرده و با «رزمندگان» ارتش سوریه آزاد در منطقه جبلالزاویه و رئیس محلی آنان ملاقات می کند. هر سه لیبیائی اعضای «گردان طرابلس» هستند. نیروی نظامی تعلیم یافته توسط نیروهای ناتو که در تسخیر پایتخت لیبی شرکت داشتند. یکی از سه تن آدم کیکلی است که از نزدیکان عبدالحکیم بالحاج فرماندار فعلی طرابلس است. کسی که سالهای جوانی اش را بعنوان «جهادگر» در افغانستان سپری کرده است. دیگری مهدی الهراتی، فرمانده گردان طرابلس است. مهدی الهراتی در حالی که کلاشینکفی در دست دارد برای «رزمندگان سوری» سخنرانی می کند و می گوید که «رزمندگان لیبی» در کنارشان هستند. بعد از هر سخن آتشین، سوریها الله اکبر سر داده و بالاخره همه به نماز می ایستند. (۲۳ دسامبر ۲۰۱۱، فیگارو) (۷).
گزارشات مشابه در مورد رشد و گسترش باندهای مسلح اسلامی در نقاط مختلف سوریه بسیار است. از سلفی ها که سالها توسط عربستان سعودی تقویت شده اند و طرفدار استقرار شریعت هستند تا اخوان المسملین و «سربازان الله» و غیره. شیخ عدنان النور مُلای سَلفی سوری که پایگاهش در کشورهای خلیج است مرتبا در تلویزیون سعودی ظاهر شده و فرمان «جهاد» علیه بشار اسد «منافق» را میدهد. ۱۰۷ تن از علمای اسلامی از سراسر جهان علیه بشار اسد «فتوا» صادر کرده و گفتهاند: «از ارتش سوریه آزاد و انقلابیون باید حمایت مالی و معنوی همه جانبه کرد. سفارتخانه ها را باید از سوریه بیرون کشید. به چین و روسیه به دلیل حمایتشان از دولت سوریه اعتراض کرد.» یکی از امضا کنندگان یوسف القراداوی از رهبران اخوان المسلمین است.
اخوانالمسلمینِ سوریه روابط خونین و در عین حال همکاری با رژیم اسد داشته است. رژیم سوریه در فوریه ۱۹۸۲ هزاران تن از آنان را در شهر حما به قتل رساند و اکثر رهبران و اعضای آن را به تبعید راند. با این وصف اخوانالمسلمینِ مذاکرات محرمانه برای آشتی با رژیم را آغاز کرد. در سال ۲۰۰۶ همکاری نزدیک با عبدالحلیم خدام، از افراد با نفوذ هیئت حاکمهی سوریه و از نزدیکان حافظ اسد، کسی که قاضی دادگاههای نظامی زندانیان سیاسی و در سال ۱۹۸۲ از طراحان و مجریان قتلعام حما بود.(۸) امروز اخوانالمسلمین سوریه مهمترین جریان نزدیک به دولت آکپ در ترکیه و نیروی اصلی در شورای ملی سوریه است.
بدین ترتیب لاشخورها به جان جنبش مردم افتادند تا ثمره فداکاری های عظیم تودههای مردم از کارگر، دهقان، زنان، ملل تحت ستم، تحصیل کردگان بیکار تا فعالین حقوق بشر و وبلاگ نویسان را تناول کنند و خود را به قدرت برسانند. مردم از هر سنی هنوز در تظاهراتها حضور می یابند .بسیاری کشته شده و می شوند. اما نقشی در جهت امور ندارند. بنیادگرایان اسلامی از دستهها و فرقههای گوناگون به سرعت بر مناطق و محلات و شهرها چنگ می اندازند: اخوانالمسلمین که سالها توسط غرب در مقابل رژیم اسد تقویت شده است، «سربازان الله» که فرمان «جهاد» داده است، حزبالله لبنان که از اسد بریده و مستقل عمل می کند، القاعده و سلفی های لیبی که برای «کمک به برادران خود» وارد سوریه شدهاند و بالاخره اسلامیونی که با رژیم اسد متحد بودند و بوی کباب را از آن طرف شنیدهاندهکه با هک صف کشیده اند. این طیف ناهمگون در میان خود نیز دعوا دارند. اما همه به یک عملیات خدمت می کنند، به عملیات مخفی امپریالیستهای غربی، کشورهای خلیج، ترکیه و ناتو برای کنترل جنبش مردم، به حاشیه راندن و تفرقه انداختن میان مردم و از این رهگذر، تضمین آیندهای در سوریه که به منافع انگلی و جنگهای تجاوزکارانهشان خدمت کند. اکنون صحنه گردان اینان شده اند. بسیاری از جوانانی که تغییر می خواستند تبدیل به سیاهی لشگر آنها گردیده اند و شماری دیگر هنوز تلاش می کنند در عین پیشبرد مبارزه علیه رژیم اسد از این اپوزیسیون ارتجاعی دوری جویند. چند تن از روشنفکران سکولار با اعتراض از این شورا بیرون آمدهاند. (آسوشیتدپرس، ۲۱ مارس )(۹).
تا آنجا که به اهداف و چشمانداز سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این «اپوزیسیون» برمی گردد تفاوت ماهوی میان آن و رژیم بشار اسد نیست.
در مناطق کردنشین تا کنون واقعه مهمی روی نداده است. احزاب کرد خیلی دیر حرکت کردند و اخیرا تحت فشار تودهها به حرکت در آمدهاند. در واقع در ابتدا گروهی به نام «کمیته جوانان مستقل » مبارزه را شروع کرده بود. «اتحاد دموکراتیک کرد» در سوریه که طرفدار پ.ک.ک.(شاخه قندیل) است در ابتدا مخالف مبارزه با رژیم بود، آنهم با مصلحت ایران و پ.ک.ک که در پی استفاده از تخاصم میان دولت سوریه و دولت ترکیه و گسترش قوای خود در سوریه است.
دولت ترکیه که «پدرخوانده» شورای ملی سوریه است اصولا راضی به فعال شدن کردهای سوریه نیست. اخیرا دکتر خالد عیسا، تاریخپژوه سوری در بلژیک فاش کرد که دولت ترکیه و شورای ملی سوریه قراردادی علیه کردها و حقوقشان برای بعد از سقوط رژیم بشار اسد امضاء کردهاند. این قرارداد طرفین را متعهد به تضعیف سازمانهای ملی کرد در سوریه، راه ندادن آن ها به ساختار قدرت و ندادن حق خودمختاری به کرد ها، کرده و عملیات فرا مرزی میان ترکیه و سوریه برای مقابله با کردهای هر دو کشور را تضمین می کند.(۱۰) سخنگوی شورای ملی سوریه به روزنامه حریت ترکیه گفت: «برخی از کردهای سوریه که از انقلاب حمایت می کنند حق تعیین سرنوشت می خواهند اما شورای ملی سوریه اهداف رادیکال را قبول نمی کند. … و از طرفی دیگر شورای ملی سوریه تصمیم دارد آنان را به عنوان یک گروه ملی با حق زبانی و فرهنگی به رسمیت بشناسد. …» (۱۱)
در واقع دو گروه مهم مردم معترض کاملا به حاشیه رانده شدهاند: زنان که حضورشان با شعائر اسلامی باندهای حاکم در «اپوزیسیون» خوانائی ندارد و جوانان کُرد که نقش مهمی در آغاز جنبش داشتند و بی باکی و ضدیت شان با احزابِ جاخوش کردهی کُرد، هم احزاب کردی و هم شورای ملی سوریه را می ترساند. به پشت صحنه رانده شدن زنان در ابتدا با شعارهای «زنان به خانهها بروید» شروع شد. وقتی در مقابل این سیاست مقاومت شد، زنان خانوادههای حزباللهی نیز سازمان داده شدند و به میدان آمدند و نقاب و روبنده و سربند اسلامی زدن را به کل زنان تحمیل کردند.
این چه نوع انقلابی است که پابرجائی زنجیرهای اسارت مردم را تضمین می کند؟ چرا باید مردم برای شکستن تصلب قدرت میان گروهبندی های مختلف از طبقات استثمارگر و جایگزینی یکی توسط دیگری در جامعه جان فدا کنند؟ مهره «بازی های ژئواستراتژیک» میان قدرتهای بزرگ یا «کارت» بازی دولتهای فئودال- کمپرادوری منطقه شوند؟
رژیم اسد نیز با کودتائی قدرت را در دست گرفت که اسمش را «انقلاب» گذاشته بودند. نه آن کودتا که رژیم مستبد چهل ساله را بر مردم سوریه تحمیل کرد ربطی به انقلاب داشت و نه عملیات مخفی ناتو به یاری مرتجعترین نیروهای بومی سوری. آنچه از سوی مطبوعات غربی «جنگ داخلی» خوانده می شود، جنگی است میان دو نیروی ضد مردمی و ارتجاعی : ارتش رژیم بشار اسد در یکسو (با شرکت فعال سپاه قدس جمهوری اسلامی و کمکهای بی دریغ روسیه) و در سوی دیگر کلکسیونی از ژنرالها و شکنجهگران رژیم اسد به اضافهی بنیادگرایان اسلامی از قماش اخوان و سلفی با کمکهای بی دریغ ناتو و کشورهای خلیج. این انتخابی مهلک است. عناصر، نیروها، سازمانهای مترقی و واقعا انقلابی و چپ سوریه موظفاند با تمام قوا تودههای مردم را از چنین انتخابی دور کنند. تداوم انقلاب در گرو آن است که انقلاب علفهای هرز را از دل خود بیرون بکشد تا رنگش شفاف و درخشان شود. در غیر اینصورت همه تلاشها و فداکاری های مردم به منجلاب خواهد ریخت.
چرا چنین شد؟ چرا روشنفکران عرب نخروشیدند؟
چند ماه پیش روزنامهی نیویورک تایمز مقالهای منتشر کرد تحت عنوان «روشنفکران عرب که نخروشیدند» و «مائو یا لنین بهار عربی کجاست؟». نویسنده مقاله، رابرت وورث می نویسد ده ماه از آغاز بهار عربی می گذرد و سه رژیم مستبد سرنگون شدهاند «اما هنوز هیچ پروژهی سیاسی یا اقتصادی یا گونهای از معیارهای فکری که همهی انقلابهای مدرن از سال ۱۷۷۶ به این سو داشتهاند، تولید نکرده است. در آن قیامها متفکرین یا نظریهپردازان سرآمدی چون توماس پِین، لنین، مائو، واسلاو هاول (نویسنده و روشنفکر اهل جمهوری چک که رژیم پس از فروپاشی بلوک شرق را رئیس جمهوری کرد) بودند که به مردم در ترسیم افقی که متحدشان کرد کمک کردند یا تبدیل به سمبل آرزوهایشان شدند.» (ساندی ریویو- نیویورک تایمز. اکتبر ۲۰۱۱)
به یقین افقهائی که توماس پِین و هاول ترسیم کردند کاملا متفاوت از لنین و مائو بود اما نویسنده بر معضلی مهم دست میگذارد: تودههای مردم در واکنش به رنجها و دهشتهائی که این سیستم هر روز برایشان تولید می کند، به مقابله بر می خیزند، دیوارهای ترس را فرو می ریزند و با امید و بهترین آرزوها به میدان می آیند اما با رهبرانی مواجه نمی شوند که این آمال را در برنامه و نقشهی راهی پیروزمند به آنان ارائه دهند و تبدیل به مشعل راهشان کنند. و از آنجا که هیچ جنبش «خودجوشی» نمی تواند بیرهبر بماند، تودهها لاجرم زیر پرچم دم دستترین فلسفه و افق و نیروهای سازمانیافتهی حاضر در صحنه که مدعی رهبری اند میروند.
نویسنده تلاش میکند به علل ناتوانی و انفعال روشنفکرانی که قاعدتا باید بهتر عمل کنند پی ببرد. فقدان چنین شخصیتها (و بهتر است بگوئیم، چنین شخصیتها و احزاب و جنبشهای سازمانیافته به حول برنامه و افقی تازه و واقعا ضد نظامهای حاکم) را نشانهی چندین دهه سرکوب دولتی وحشتناک از یکسو و رشد بنیادگرائی اسلامی از سوی دیگر، ادغام بسیاری از آنان در حکومت ها یا خریده شدن با پول نفت خلیج می داند. یا عارضهی دورانی که نقش روشنفکر تقلیل یافته است به بِلاگنویسی یا سازمانگری خیابان. می گوید، آنانی که سرکوب یا خریده نشدند برای خیزش مردم صرفا کف زدند در حالی که خیزش رهبری می خواهد. می گوید، عدهای فکر می کنند «جنبش بی رهبر» عالی است اما خیلی زود همه دیدند که چگونه این کیفیت تبدیل به ضعف بزرگ شد. صادق جلالالعظم، فیلسوف و مبارز سوری می گوید: «هیچکس نمی خواهد متهم به دزدیدن انقلاب شود. این ترسِ زیاده از حد تبدیل به مانع شده است.» (۱۱)
مشکل در نبود افراد ثابت قدم و انقلابی نیست. دهسال پیش روشنفکران سوری بیانیهای به نام بیانیه ۹۹ علیه استبداد سیاسی رژیم اسد منتشر کردند که پس از آن بسیاری زندانی شدند. شجاعت و ثابت قدیمی این مبارزین در سوریه و مصر و نقاط دیگر زمینههای «بهار عربی» را فراهم کرده است. مشکل در بحرانِ فکر است. بحرانی که با وام گرفتن از ییتس شاعر ایرلندی می توان گفت یکی از نتایجش «هار شدن بدترینهای جامعه و پر از تردید بودن بهترینهای آن» است.
برای مقابله با این بحران فکری حداقلهائی لازم است.
یکم، نظریهی «جنبشهای بی رهبر» در عمل پوچی و خطرناک بودن خود را ثابت کرده است و هیچ آدم مبارزی را مرعوب یا افسون نمیکند و نباید بکند.
دوم، تحلیل طبقاتی از رژیمهای ناسیونالیستِ جهان عرب (ناصر، قذافی و حزب بعث ) ضروری است. اینان تحت نام «انقلاب» و «سوسیالیسم عربی» همان ساختارهای قبیلهای و طبقاتی گذشته را حفظ کردند و ضمن لفاظی ملی علیه امپریالیسم کشورهای تحت حاکمیت خود را محکم در نظام سرمایهداری جهان ادغام کردند. و در همان حال به سرکوب جنبش کمونیستی، جنبش کارگری و دهقانی و روشنفکران پرداختند و در این کار تا آنجا که توانستند از خدمات اسلامگرایان نیز بهره جستند.
سوم، تحلیل طبقاتی از بنیادگرایان اسلامی و علل رشد و گسترش نفوذشان در میان مردم از ضروریات دیگر است. در واقع اینان نیز همچون رژیمهای حاکم در خاورمیانه بخشی از طبقات استثمارگر بومی هستند که حتا زمانی که در قدرت نیستند در چارچوب ساختارهای سیاسی حاکم عمل می کنند. افق، برنامه و ایدئولوژی آنان عمیقا ضد منافع و حقوق کارگران، دهقانان، ملل تحت ستم، به ویژه ضد آزادی و برابری زنان است. هرگز قصد، خواست و توانش را نداشته اند که از چارچوب نظام سرمایهداری جهانی گسست کرده و نظام اقتصادی و سیاسی عادلانه و مترقی مستقر کنند. تحلیل شفاف از ماهیت طبقاتی این جریانات بخصوص از آن جهت لازم است که بخش بزرگی از جنبش چپ جهان عرب همواره لای منگنهی رژیمهای ناسیونالیست و بنیادگرایان اسلامی قرار گرفته اند. گاه به دلیل مخالفت با رژیمهای حاکم به بنیادگرایان اسلامی امتیاز دادهاند. و گاه تحت عنوان حفظ اتحاد «عربی» یا «دفاع از فلسطین» با رژیمهای موجود سازش کردهاند. بخش بزرگی از «چپ» در جهان عرب تحت عنوان اینکه رژیمهای ناسیونالیست- نظامی حاکم نمایندهی «راه رشد غیر سرمایهداری» به سوی «سوسیالیسم» هستند به حمایت از آنان برخاستند. آبشخور این نظریه و سیاست، شوروی امپریالیستی و منافع سیاسی آن در جنگ سرد با امپریالیستهای غربی بود.
چهارم، تحلیل طبقاتی از ماهیت نیروهای ناسیونالیست که در نیم قرن گذشته رهبری جنبشهای آزادی خواهانهی عادلانهی مردم این منطقه را رهبری کرده و به شکست کشاندهاند یا در بهترین حالت مشابه جوامع پوسیدهی موجود را برای «ملت خود» کپی کردهاند. بخصوص در جنبش فلسطین و کردستان. با سیاستهای پراگماتیستی رهبران این جنبشها باید مرزبندی کرد. استراتژی استفاده از شکاف میان دولتهای منطقه به شکل تبدیل شدن به چماق این یا آن دولت در دعواهای آنها این جنبشها را از درون فاسد کرده است. الگوی پذیرش «پدرخواندگی» دولتها تحت عناوین ناسیونالیستی سنتی است که رهبران بورژوای جنبش فلسطین در این منطقه بدعتگذاری کردند و رهبران احزاب فئودالی و بورژوائی کُرد هم همواره از آن استفاده کردهاند. و نام این سیاستِ «نیابتی» را «زرنگی سیاسی» و «تاکتیک داهیانه» گذاشتند. اکنون هم احزاب کردی سوریه در حال تصمیم گیری «مهم» هستند که به نیابت از منافع کدام دولت (سوریه و ایران یا ترکیه و کشورها و شرکتهای نفتی خلیج) می توانند وارد بده بستان سیاسی بشوند. بعد از سرنگونی صدام و تشکیل «حکومت منطقهای کرد» خود حکومت منطقهای تبدیل به یک پای دلالی سیاسی در رابطهی میان جنبشهای ملی کُرد در ۳ کشور همسایهی عراق و دولتهای آنها شد. اتخاذ استراتژی تکیه بر شکافهای دولتهای منطقه، جنبشهای آزادی خواهانه را از درون فاسد و تبدیل به زائدهی سیاسی و استراتژیکِ دولتهای این منطقه کرد. «بازی با کارت کرد»، «بازی با کارت فلسطین» بیان همین واقعیت است. اتکاء به خود که از اصول خدشهناپذیرِ جنبشهای انقلابی بود توسط این جنبشهای ملی «کودکانه» و تکیه به دولتها نبوغ تاکتیکی نمایانده شد. به تدریج اصل اتکاء به خود به عنوان یکی از اصول خدشهناپذیر جنبشهای رهائی بخش عمیقا دفن شد. غلبهی همین پراگماتیسم راه را برای نفوذ سرویسهای امنیتی قدرتهای امپریالیستی در این جنبشها و بازیچه قرار دادن آنه،ا باز کرد. قدرتهائی که معمار دولتهای ارتجاعی منطقه و ستمگری ملی علیه فلسطینی ها و کُردها هستند. این پراگماتیسم راه را باز کرد برای تبدیل جنبشهای مردم به «کارت بازی» و «مهره شطرنج» در بازیهای سیاسی بزرگ و کوچک این منطقه. سلسله مراتبی از «پدرخوانده ها» و «موکلین» شکل گرفت. امپریالیستها دولتهای تحت سلطه را اداره می کنند و آنها جنبشها را از طریق بازی با کارتهای رنگارنگ ملی، قومی، دینی. پای این دلالی سیاسی را باید از جنبشهای مردم قطع کرد. یک بار دیگر به سیاست رهائیبخشِ اتکاء به خود، به قدرتِ تودههای آگاه و سازمانیافته، به استراتژیهای متحد کنندهی تودههای مردم بر مبنای عمیقترین منافع و حقوقشان و علیه دشمنان مشترکشان بازگشت. و جنبشهائی را بر این مبنا سازمان داد. این کاری است که بدون وجود هستهی مستحکمی از سازمانهای کمونیستی و جنبش کمونیستی گسترش یابنده ممکن نیست.
پنجم، جمعبندی از تاثیرات جنگ سرد (رقابت میان امپریالیسم آمریکا و سوسیال امپریالیسم شوروی) بر روی جنبشهای مترقی و انقلابی در جهان عرب. بعد از احیای سرمایهداری در شوروی و مخالفت چین کمونیست تحت رهبری مائو با کشور تازه سرمایهداری شده در شوروی، جنبش کمونیستی جهان منشعب شد و جنبش کمونیستی نوین و احزاب کمونیست نوین ایجاد شدند با خط مرز و تمایز روشن با شوروی سرمایهداری. اما در جهان عرب با چنین تحولی به ندرت مواجهیم. بسیاری از کسانی که خود را منتسب به جنبش کمونیستی میدانستند در این جدال در میانه ایستادند. این جدال در واقع برای زنده نگاه داشتن جنبش کمونیستی بود زیرا احیای سرمایهداری در اولین کشور سوسیالیستی ضربهای مرگبار بر پیکر آن نواخت. این انشعاب در واقع تسویه حساب با گرایشات بورژوائی و افکار متافیزیکی در بدنهی جنبش کمونیستی و دادن تصویری روشن از کمونیسم انقلابی و انقلاب کمونیستی بود. فرآیندی که امروز نیز ادامه دارد و باید داشته باشد.
ششم، ایجاد خط تمایز با آن گرایش در میان فعالان و روشنفکران «چپ» که نظریههای پراگماتیستی گوناگون را به قصد متحد شدن با این یا آن جناح از مرتجعین حاکم یا مرتجعین «اپوزیسیون» اختراع میکنند. بطور مثال همان نظریه «راه رشد غیر سرمایهداری» که حزب تودهی ایران و امثالش در جهان عرب برای حمایت از رژیمهای حاکم ساختند. (۱۳) حمایت از شاه، ناصر، اسد، جمهوری اسلامی و غیره. نظریهی مشابه دیگر نظریه «ضد امپریالیست» بودن جمهوری اسلامی است که رواج بسیار دارد. یا نظریهی «جنگ مقاومت ملی» که تکیهگاه اکثریت «چپ» افغانستان در دوران اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیسم شوروی بود برای توجیهِ اتحاد با بنیادگرایان اسلامی (که در واقع توسط سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و پاکستان اداره میشدند). امروزه، این گونه نظریات پراگماتیستی در شکل دیگری نیز ظاهر شده است که عبارتست از رضایت دادن به همکاری با سرویسهای اطلاعاتی غرب و کشورهای مختلف خاورمیانه جهت «دخالت بشردوستانه» قدرتهای نظامی بزرگ در «کمک» به سرنگونی رژیمهائی چون اسد و جمهوری اسلامی.
هفتم، تحلیل از تضاد میان امپریالیسم و بنیادگرائی اسلامی. دو نظام اجتماعی پوسیدهای که هیچ یک نمیتوانند بدیلی «بهتر» از دیگری برای مردم خاورمیانه باشند.
کارزارهای مبارزه به حول ستم بر زن، رابطه دین و دولت، و ضرورت رواج اخلاق دموکراتیک انقلابی در مقابل اخلاق دینی ضروری است. موضوع رهائی زنان و برانگیختن خشم آنان به منزله ی نیروی قدرتمندی برای انقلاب نقشی اساسی در پاره کردن حصارهای این دو انتخاب غیر قابل قبول دارد. ستم بر نیم بشریت عمیقا در نسوج نظام طبقاتی بافته شده است. «آزادی» از این ستم نیاز مبرم زنان است که تنها از طریق رادیکال ترین دگرگونی اجتماعی به کف خواهد آمد. امروز طرح این موضوع به منزله معیار و محک سنجش در میان خود توده های تحت ستم بخشی از تقویت اخلاق و فرهنگ نوین و الهام بخشیدن به آنان و آماده کردنشان برای انجام انقلابی است که رهائی بشریت را بر تارک خود نوشته است. این عاملی بسیار مثبت در صحنه مبارزه است.
نیروهای انقلابی کمونیست نباید با تفکر همه چیز یا هیچ چیز جلو بروند. باید حضور دائم هرچند کوچک داشته باشند. و نگذارند صحنه در انحصار امپریالیستها و مرتجعین باقی بماند. ولی این حضور باید از آنچنان کیفیتی برخوردار باشد که تودههای مردم بتوانند تمایز و تفاوت آن را با بقیه نیروهای در صحنه ببینند و آن را یک راه حل معتبر و مشروع بدانند. رنگ جنبش کمونیستی به دلیل آلوده بودن به انحرافات گوناگون کدر شده است. باید آن را تسویه کرد تا به رنگ سرخ درخشان درآید. این آنچیزی است که درها را به روی تحلیل روشن و ارائه سیاستهای نافذ و شفاف باز میکند و تودهها و روشنفکران را به سوی کمونیستها جذب میکند. تبدیل این کیفیت به کمیت چالش مهم دیگری است. نیروی مادی سازمان یافته ضرورتی حیاتی است. زمانی که یک کیفیت صاحب وزنه مادی گردد که قبل از هر چیز نفرات آگاه و متشکل است، به همان نسبت به طور تصاعدی بر صفوفش اضافه میشود. بدون تلاش برای جذب بهترینهای صحنه مبارزه و ساختن قطبی انقلابی که مجهز به علم کمونیسم باشد تمام جانفشانی های مردم علیه قدرتهای هار و پوسیده به هدر خواهد رفت. انقلابیونِ سوریه (از هر ملیتی که هستند) همراه انقلابیون ایران، افغانستان، مصر ، ترکیه و … باید با این افق برزمند.
پانویسها
۱- در دههی ۱۹۶۰ رژیم بعث سوریه صدها هزار کرد را از حق شهروندی محروم کرد. بشار اسد در فوریه ۲۰۱۱ به عنوان «اصلاحات» به کردها پیشنهاد کرد که به آنان به عنوان «عرب» شهروندی سوریه داده شود. گفتنی است که نام کشور سوریه «جمهوری عربی سوریه» است و تغییر این نام به «جمهوری سوریه» همواره یکی از خواستهای کردهای سوریه بوده است.
۲- «سوریه عامل ثبات منطقه است» از گفتههای هنری کسینجر، وزیر خارجهی نیکسون بود.
۳- با بررسی موقعیت و مواضع اپوزیسیون کُرد در سوریه میبینیم که موقعیت اینها نیز در چارچوبه بزرگتر منطقهای شکل میگیرد. بین دو حزب جلال طالبانی و مسعود بارزانی که احزاب حاکم در «حکومت منطقهای کرد» در عراق هستند رقابت شدیدی بر سر کنترل «کارت ملی کرد» جریان دارد. هر یک از این احزاب کادرهای حقوق بگیر خود را در سوریه دارند. هر دو حزب در ابتدا موضعی بیطرف در قبال جنبشِ ضد اسد در پیش گرفتند. اما اپوزیسیون کُرد در سوریه عمدتا از جوانان تشکیل شده است. این جوانان از موضع منفعل احزاب کردی در سوریه بسیار ناراضی بودند. برای کنترل این جوانان و جهت دادن به خواستهای ملی آنان احزاب «حکومت منطقهای کرد» شروع به حمایت از «تغییر رژیم» در سوریه کردند و سیاستهای خود را در هماهنگی با ترکیه شکل دادند. در فوریه ۲۰۱۲ بارزانی کنفرانسی در اربیل تشکیل داد با قصد متحد کردن گروههای مختلف در اپوزیسیون کرد سوریه و حمایت از شورای ملی سوریه. حزب «اتحاد دموکراتیک کرد» (شاخه پ.کا.کا. در سوریه) در این کنفرانس و اتحاد شرکت نکرد.
۴- عملیات مخفی به فعالیتهای نظامی مخفی دولتها در کشورهای دیگر میگویند، با استفاده از جاسوسان و نیروهای نامنظم کماندوئی و غیره. به طور مثال، کودتای ۲۸ مرداد سازمان اطلاعاتی سیا علیه دولت دکتر مصدق در سال ۱۳۳۲، عملیات مخفی سازمان اطلاعاتی سیا در کردستان عراق در سال ۱۹۷۳ علیه کردها. این عملیات زیر نظر کسینجر، وزیر کشور وقت دولت نیکسون انجام گرفت. قرار بود آمریکا از جنگ استقلال کردها به رهبری مصطفی بارزانی حمایت کند. اما پس از استفاده از نیروهای کرد آنان را فروخت. در جواب به اتهام «خیانت» به کردها، کسینجر در کنگره آمریکا یادآوری کرد: «عملیات مخفی را با خدمات اجتماعی عوضی نگیرید».
۴- Covert operations in Syria, Joachim Guilliard,
jghd.twoday.ne
۵- DEBKAfile
۶- Pepe Escobar
۷- Le Figaro : Des Libyens épaulent les insurgés syriens Asia Times,
۸- The Moslem Brotherhood Reborn, Yvette Talhamy. Middle East Quarterly. Spring 2012
۹- Islamists Seek Influence in Syria Uprising; Lee Keath and Zeina Karma. 31-03-2012
۱۰-Brussels, Mach 13, 2012, Dr. Khalit Isa, historian and vice chairman for the external relation of Syrian opposition National Coordinating Committee for Democratic Change.
۱۱- Roni Alasor and Lorin Sarkisian
۱۲- The Arab Intellectuals Who Did Not Roar. By ROBERT F. WORTH
Published: October 29, 2011 Sunday Review of NYT
۱۳- نظریهی « راه رشد غیر سرمایهداری» در دهه ۱۹۶۰ توسط نظریهپردازان حزب کمونیست شوروی پرداخته و ترویج میشد. یعنی زمانی که سرمایهداری در شوروی احیاء شده و شوروی تبدیل به یک نیروی سرمایهداری امپریالیستی شده بود که با امپریالیستهای غربی برای یافتن مناطق نفود در کشورهای «جهان سوم» رقابت میکرد. طبق این نظریه پروژههای ملی کردن صنایع و سدسازیهای بزرگ که دولتهای «جهان سوم» انجام میدادند «مترقی» بود و به سوسیالیسم منجر میشد زیرا موجب رشد نیروهای مولده میشد، به خصوص اگر این پروژهها در همکاری با شوروی پیش میرفتند. به طور مثال بیانیهی مشترک شوروی- سوریه به سال ۱۹۶۶ پس از ملاقات هیئت نمایندگی دولت سوریه و شوروی مینویسد: « شوروی قدردانی بالای خود را از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در سوریه که در جمهوری عربی سوریه با هدف رشد کشور بر مبنای «راه رشد غیر سرمایهداری» برنامهریزی شده است ابراز کرد …. طرفین اعتقاد خود را مبنی بر این واقعیت ابراز کردند که ساختمان سوسیالیستی بهترین راه فائق آمدن بر عقب ماندگی، آزاد کردن کارگران، تضمین شکوفائی کامل نیروهای تولیدی و رها کردن انرژی خلاق تودههای وسیع مردم است. رهائی اقتصادی، پیشرفت اجتماعی و رفاه اقشار وسیع مردم را بدون اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی رادیکال نمیتوان کسب کرد.» این بیانیه مشترک در ایزوستیا چاپ شد و مقالهای به قلم ک. ایوانف با تحسین نوشت: «رژیم جدید در سوریه راه رشد غیر سرمایه داری را در پیش گرفته که به سوسیالیسم منجر میشود.» ایزوستیا راه دادن «کمونیست»ها به حکومت سوریه را تحسین کرد و آن را «نشانه وحدت رژیم با دهقانان و پرولتاریا» دانست. (اول مه ۱۹۶۶) /نقل شده در The Soviet Union and the Syrian Bath Regime: Hesitation to Rapproachmen, Rami Ginat : From