نگاهی به بن بست “بهار عربی”، علل عروج بنیادگرایی اسلامی، معنای آن برای جهان امروز و چه باید کرد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

متن زیر سخنرانی اصلی در  کنفرانس داخلی «گروه مانیفست انقلابی در اروپا» می باشد. موضوع اصلی این کنفرانس به بن بست رسیدن “بهار عربی” بود – فوریه  2014

مفهوم تئوریک پایه ای که می خواهم شرح داده و به کار برم چیزی است که آواکیان دو منسوخ نام داده است.  قبل از ورود به تعریف می خواهم تصویری از این پدیده بدهم. از این رو می خواهم نگاهی کنم به آن چه در بهار عربی رخ داد. یک بن بست با دو دیواری که همین دو منسوخ ها هستند.

سه سال پس از وضعیتی بسیار مساعد که در آن مردم عرب شعار می دادند “مردم متحدند” ، “حرمت” و “نان، آزادی و عدالت اجتماعی” و شورش آنان آسمان ها را روشن کرد اکنون وضعیت بسیار تاریک شده است و هر وقت صدایی بلند می شود که منافع واقعی مردم را بیان می کند سکوت همه را فرا می گیرد.

در مصر مردم متحدانه مبارک را سرنگون کردند. مبارک یکی از ستون های سلطه ی آمریکایی و امپریالیستی در خاورمیانه بود. اکنون مردم در صفوف مختلف پراکنده شده اند و در میان منگنه ی اخوان المسلمین و نیروهای مسلح مصر گیر کرده اند. تلاش اخوان در ایجاد حاکمیت اسلامی شکست خورد و نیروهای مسلح مصر که اصلا توسط ایالات متحده شکل گرفته و حمایت مالی شده است دست به کودتا زد. متاسفانه امروز صحنه سیاسی را رقابت میان این دو نیرو تعریف می کند.

لیبرال ها و سازمان های چپ و جوانان، همه از کودتا حمایت کردند. برخی از آنان از نتایج امر ناراضی اند اما نارضایتی شان به نام همان نظام و ارزش هایی بیان می شود که ارتش می گوید مدافعش می باشد: “آزادی” که به ویژه به معنای آزادی “بازار آزاد” و دموکراسی کاپیتالیستی از نوع غربی و نظام انتخاباتی آن است. “بازار آزادی” که اکثریت مردم این کشور و هر کشور دیگر را له کرده است و دموکراسی کاپیتالیستی از نوع غربی و نظام انتخابات آن که هرگز هیچ تغییر اساسی در هیچ نقطه جهان به وجود نیاورده است.

اسلام گرایان علیه این ها هستند. شاید اکنون در عقب نشینی باشند اما نقد آن ها به بی اخلاقی و ستم گری مخالفین شان، افشاگری هایشان از عوامفریبی و فساد و تبعیت برده وار از غرب از طرف کسانی که در قدرت هستند، نفوذی بیسابقه یافته است.  اخوان امید داشت که در مصر حاکمیت اسلامی را با قبول سلطه ی اقتصادی نظام امپریالیستی جهانی ترکیب کند. وقتی جان کری وزیر امور خارجه اوباما کودتای نظامی خونبار علیه یک رژیم منتخب را به خاطر “احیای دموکراسی” تحسین کرد این امر نه تنها فکر همزیستی مسالمت آمیز اسلام گرایان با سلطه آمریکایی در مصر را در هم شکست بلکه همچنین چهره ی واقعی و اهداف ایالات متحده را به نمایش گذاشت.

ژنرال ها دارای توپ و تانک های بزرگ هستند اما آنان و نظام اقتصادی و سیاسی مورد حمایت آنان چیزی ندارد که به توده های فقیر شهر و جمعیت عظیم روستاها و به طور کلی به اکثریت مردم مصر بدهد.  آنان نمی توانند تضادهای حاد اجتماعی و اقتصادی را حل کنند. در واقع شورش توده های مردم علیه رژیم مبارک نمادی بود از شورش آنان علیه این تضادهای حاد اجتماعی و اقتصادی.

اسلام گرایان نیز نمی توانند این مسئله را حل کنند. اما می توانند تسلی دروغین دینی، صدقه های عوامفریبانه ی مسجد و اتحاد خفقان آور “امت مومنین” که قاتل تفکر انتقادی است را به خورد مردم بدهند.  اسلام گرایان مصر در محلات زاغه نشین مانند ایمبابا و در محلات طبقه متوسط مانند ناصرسیتی و محلات بالای شهر مانند هلی پلیس پایه دارند. آنان به ویژه در میان فقرای روستا و مناطق بسیار عقب نگاه داشته شده مانند جنوب قاهره و شمال شبه جزیره سینا پایه دارند. و اصلا قصد ندارند که دست بکشند.

هیچ کس نمی تواند دقیقا بگوید که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت. اما می توان گفت که ثبات سیاسی درازمدت محتمل نیست. و هر کس فکر می کند که بنیادگرایی اسلامی ضربه مهلکی خورده است خواب می بیند.

در تونس، جایی که نیروهای چپ به ظاهر نقش بسیار قوی تری را در خیزش مردم داشتند، چپی ها و کمونیست های سابق زیر بال لیبرال ها پنهان شده اند و لیبرال ها هم به دنبال دست یافتن به ائتلاف حکومتی با اسلام گرایان هستند. و اسلام گرایان بهتر از هر کس می توانند در خیابان ها و زاغه ها مردم را بسیج و سازماندهی کنند. رهبر حکومت ائتلافی ملی جدیدی که اخیر در حضور سفرای اروپا و ایالات متحده انتخاب شد رئیس بزرگترین شعبه تونسی شرکت توتال است. توتال بزرگترین شرکت فرانسوی است. آیا به خاطر تشکیل چنین حکومتی بود که مردم جنگیدند و کشته شدند و بن علی را سرنگون کردند؟ و در تونس، هم حزب النهضه و هم اسلام گرایان بیرون از آن، از جمله هزاران جوان تونسی که در زیر بیرق سیاه اسلام گرایان در سوریه می جنگند، در حال قوی تر شدن هستند.

در سوریه، بنیادگرایان اسلامی سنی در حال جنگی داخلی برای استقرار دولت اسلامی هستند و نفوذ خود را به لبنان و عراق هم گسترانده اند. آمریکا سخت تلاش کرده است که اوضاع را در دست بگیرد و فکر می کرد می تواند از شر اسد خلاص شود و کنترل سیاسی و اقتصادی مستقیم تری برقرار کند. اکنون نمی داند که چه باید کند.

آواکیان اولین بار تحلیل “دو منسوخ” را چند سالی پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ یعنی حمله به مرکز تجارت جهانی ارایه کرد. از آن زمان تمام تلاش های ایالات متحده برای از بین بردن بنیادگرایی اسلامی به ضد خود بدل شده است و اسلام گرایان به مثابه چالشی بزرگتر نمایان شده اند. هرچند چالشی در مقابل خود نظام کاپیتالیستی نیستند اما حداقل با ساختارِ  کنونیِ سلطه ی ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه و آفریقای شمالی ضدیت دارند – ساختاری که وابسته به قشرهای قدیمیِ طبقات ارتجاعیِ وابسته به آمریکا می باشد.

آواکیان نوشت: «در این جا با تقابل میان جهاد از یک سو و مک ورلد/مک صلیبی از سوی دیگر مواجهیم (Jihad vs. McWorld/McCrusade)  یعنی میان قشر منسوخ در میان بشریت تحت ستم و مستعمره زده با قشر حاکمه ی تاریخا منسوخ نظام امپریالیستی مواجه هستیم. این دو قطب ارتجاعی در همان حال که ضد هم هستند اما  یکدیگر را تقویت می کنند. سمت گیری با هر یک از این “منسوخ” ها در نهایت هر دوی آن ها را تقویت خواهد کرد.» و اضافه می کند که «این فرمولبندی بسیار مهمی است و برای درک بسیاری از دینامیک های محرک وقایع جهان در مقطع کنونی لازم است. در همان حال باید بدانیم که کدامیک از این دو قطب “تاریخا منسوخ” بزرگترین لطمات را به بشریت زده اند و خطر بزرگتری برای آن هستند: یعنی قشر تاریخا منسوخ حاکم در نظام امپریالیستی به ویژه امپریالیست های ایالات متحده.»

نکته ی اساسی در این جا آن است که اسلام گرایی یک جواب ارتجاعی است به یک نظام ارتجاعی. در واقع گسترش آن مدیون نحوه ای است که نظام کاپیتالیستی و امپریالیستی توسعه یافته است – یعنی نوعی که این توسعه پیامدهای اقتصادی و اجتماعی دهشتناک داشته و اعمال جنایت کارانه ی خود امپریالیستها و این که با اعمال خودشان، گفتمانشان را بی اعتبار کرده اند.

ریموند لوتا در کتاب آمریکا در سراشیب که همراه با فرانک شانون نگاشته است می گوید: «منظور این نیست که امپریالیسم صرفا کشورهای تحت سلطه را عقب نگاه می دارد یا این که از طریق تجارت نابرابر و غارت عریان از آنان ثروت بیرون می کشد، هر چند این هم رخ می دهد. اما امپریالیستها باید این کشورها را بر مبنایی امپریالیستی رشد دهند – به ویژه بر اساسی که برای سرمایه خارجی مساعد است و در تضاد می باشد با رفاه اکثریت توده های مردم این کشورها و در تضاد با شکل گیری یک فرماسیون اجتماعی نسبتا منسجم. حتا در جایی که روابط سرمایه داری وسیعا وارد این کشورها شده است، این بر مبنایی نیست که به رشد سرمایه داری مستقل بینجامد.»

آواکیان عروج بنیادگرایی دینی را عمیقا و در جزییات در کتاب “رهایی بدون خدایان” تحلیل کرده است.  این کتاب می خواهد اذهان مردم را از زنجیرهای مذهب رها کند و در همان حال یک تحلیل علمی پیگیر تاریخی از ادیان و نقش آنان در جهان به دست دهد – از جمله این که تحت شرایط مشخص کنونی جهان چرا مردم به دین روی می آورند. او همچنین در مقاله “راه دیگری را باز کنیم” به این مسئله می پردازد.

آواکیان خاطرنشان می کند که در چند دهه ی گذشته تغییرات عظیمی در وضعیت بشریت رخ داده است. رشد گلوبالیزه ی سرمایه داری روش زندگی گذشته مردم را درهم شکسته است اما به جای آن چیز معتبری به آنان نداده است. باورهای کهنه که قطعیت و تسلی می داد جای خود را به باور دیگری که مستحکم تر باشد، معنا دار و اخلاقی و شرافتمندانه باشد نداده است.

این به معنای آن است که پیشروی پیروزمندانه ی “مدرنیسم” پوشالی است. میلیاردها انسان در بیرون درهای آن در روستاها افتاده و در حال پوسیدن هستند و یا از زمین هایشان رانده شده اند و در زاغه ها زندگی بخور و نمیر و با مشاغل بی ثبات را می گذرانند. تلویزیون ساته لیت و دسترسی به اینترنت به آنان زندگی هایی را نشان می دهد که هرگز نمی توانند بدان دست یابند و یا جهانی که هرگز نمی توانند واردش شوند. در واقع جهانی است که در آن تحقیر می شوند. آن چه در غرب “دموکراسی” نام گرفته است برای مردمی که تحت رژیم های مورد حمایت غرب زندگی می کنند بیشتر مساوی با درهم شکسته شدن است. در سراسر خاورمیانه و ورای آن، بیرحمی هارگونه ی اسراییل علیه فلسطینی ها و حملات و تهدیدهای دایم علیه همسایه هایش که از حمایت بی دریغ آمریکا برخوردار است به مردم یادآوری می کند که ماهیت “غرب” و اخلاق آن اساسا ستم گرانه و عوامفریبانه است. در جهان واقعی قدرت های امپریالیستی و نظام آن و ارزش هایشان هیچ چیزی ندارند که به مردم بدهند.

فاکتورهای دیگر هم در کار هستند. شکست ناصریسم، بعث ایسم، جنبش رهایی بخش ملی در الجزایر و ناسیونالیسم عرب به طور کلی در پیشروی علیه سلطه ی خارجی. کارزار طولانی توسط سرویس های امنیتی ایالات متحده و دیگر قدرت های غربی و اسراییل در خفه کردن و درهم شکستن جریان های انقلابی و سکولار در کشورهای عربی، از جمله آماج قرار دادن روشنفکران سکولار فلسطینی به عنوان تروریست. در همان حال، همان سرویس های امنیتی چندین دهه از سازمان های اسلامی حمایت کرده اند. و بسیار مهم تر، شکست موج اول انقلاب، شکست سوسیالیسم، اول در شوروی و بعد چین (و فروپاشی بلوک مابعد سوسیالیسم در شوروی). اکنون هیچ کشور سوسیالیستی در جهان نیست که به عنوان مثال و الگو و پایگاه آزاد شده عمل کند. به جای آن به قول آواکیان « هجوم بی وقفه ی امپریالیستی و دنباله روان روشنفکر آنان با تبلیغات گسترده در مورد شکست و افول کمونیسم در حال حاضر موجب بی اعتبار شدن کمونیسم در میان قشرهای وسیع مردم شده است – از جمله در میان کسانی که بی وقفه به دنبال راهی برای مقابله با سلطه امپریالیستی، ستم و سقوط به قهقرا  هستند.»

این دیدگاه را با دیگر مفاهیمی که در مورد بنیادگرایی دینی به ویژه اسلام گرایی موجود است مقایسه کنیم.

اسلام گرایی جوابی به فقر نیست. گفتیم که این جریان نه به دلیل فقدان توسعه بلکه به دلیل توسعه به وجود آمده است و یک نوع خاص از توسعه امپریالیستی برایش صحنه آرایی کرده است.  اسلام گرایی محصول جهل نیست. بلکه آموزش داده می شود.  اسلام گرایی به ویژه در میان قشرهای تحصیل کرده دارای پایه است. اسلام گرایی شکلی از ضد امپریالیسم یا جنبشی که می توان آن را متحد جهانی مبارزه علیه نظام امپریالیستی خواند نیز نیست.  هیچ یک از نیروهای اسلام گرا دارای برنامه یا حتا تمایل به از بین بردن وابستگی کشورهایشان به بازار جهانی و سرمایه امپریالیستی را ندارند. اسلام گرایی حتا ناسیونالیسم نیست بلکه دارای پروژه ای کاملا متفاوت است. در واقع وجود ملت ها را نفی می کند. به جای متحد کردن مردم کشور آن ها را بر مبنای دین متفرق می کند.

یک ایدئولوژی منسجم است که شکل های جدید و کهنه ی روابط استثمار و ستم از جمله ستم بر زنان را نمایندگی می کند – این نظریه که زن “مکمل” مرد است در مرکز این ایدئولوژی قرار دارد. مدافع روابط پدرسالاری عمومیت یافته در سراسر جامعه است. هیچ چیز خوبی از درون آن بیرون نمی آید.

در عین حال، اشتباه است اگر نتیجه بگیریم که هیچ تضاد واقعی میان امپریالیسم غربی و اسلام گرایی نیست. اسلام گرایان نه تنها روبنای سیاسی و بخش بزرگی از روبنای ایدئولوژیکی را که غرب بر این کشورها تحمیل کرده است بلکه اعتبار جهانشمول ارزش های ادعایی غرب را  به چالش می گیرد – و یک جهان بینی جهانشمول (و ارتجاعی) دیگر را به جای آن پیشنهاد می دهد. این مربوط است نه به ضدیت آن با سرمایه داری به طور کلی بلکه صرفا ضدیت با برخی از شاخص های نظم جهانی امپریالیستی در عین حال که اساسا به دنبال یافتن جایی در نظام امپریالیستی هستند. منظور از نظام امپریالیستی، سلطه ی طبقات حاکمه ی سرمایه داری انحصاری در کشورهای امپریالیستی بر جهان و سازمان اقتصادی آن است.

در برخی از کشورها، بیرق اسلام گرایی به دست طبقات استثمارگر کهنه۱ افتاده است که منافعشان و اقتدارشان توسط توسعه امپریالیستی تضعیف شده است. اما همانطور که در ایران دیده ایم و در یک مسیر دیگر در عربستان سعودی و کشورهای خلیج دیده ایم، در هر جا که آنان قدرت دولتی را در دست دارند، خصلت سنتی شان توسط روابط شان با سرمایه امپریالیستی دستخوش تعدیل می شود. در کشورهای دیگر – به طور مثال، مصر و ترکیه–  موفقیت اسلام گرایی مرتبط است با ظهور سرمایه دارهای جدید تر که در بیرون از محافل حاکمه ی مرتبط با دولت رشد یافته اند.

اما حتا برای آن نیروهای اسلام گرا که جایی را در نظم جهانی امپریالیستی یافته اند امور ساده نیست. (به این معنا که به سادگی نمی توانند دینامیک های ایدئولوژیک اسلام گرایی را “تعدیل” ببخشند و “اصلاح” کنند.) زیرا در انسجام بخشیدن به این جریان ها و رژیم ها و جنبش اسلام گرایی، دینامیک های ایدئولوژیک واقعی در کارند. وقتی دین به مثابه منبع نهایی حقانیت اخلاقی و مشروعیت سیاسی برافراشته شود، منطق خودش را می یابد. حتا در ترکیه، به اصطلاح یک الگوی “ملایم” از اسلام سیاسی نتوانسته است جلوی عروج شکل های “افراطی”تر را در درون و بیرون آکپ (حزب توسعه و عدالت) بگیرد. “موفقیت” اقتصادیِ آکپ که در راس ادغام بیشتر ترکیه در سرمایه داری گلوبال نشسته است، اسلامیزه کردن اجباری جامعه ترکیه را برای پروژه ی اردوغان واجب تر کرده است در حالی که در همان حال تضاد میان نیروهای سیاسی اسلام گرا و سکولار را حادتر کرده است.

مضاف بر این، یک تضاد ذاتی هست میان توان ایالات متحده در استفاده از مشروعیت اسلامی برای تقویت سلطه ی منطقه ای خود و نقشی که اسراییل به مثابه نگهبان قابل اعتماد این سلطه گرایی دارد.

این ها عواملی هستند که اسلام گرایی را به مثابه یک جنبش جهانی تبدیل به یک معضل برای ایالات متحده و دیگر امپریالیست ها کرده است هرچند که امپریالیستها به استفاده کردن از بنیادگرایی اسلامی به خاطر اهداف خود ادامه خواهند داد. چرا باید کشوری مانند عربستان سعودی که عمیقا وابسته به بازار جهانی امپریالیست ها و سرمایه امپریالیستی و تحت الحمایه ی آمریکا است و واقعا یک دولت وابسته است، به دلیل حمایت از جهادگرایان تبدیل به دردسری برای ایالات متحده شود؟

طنز تلخ این است که اوضاع در خاورمیانه به طور کلی به شدت برای ایالات متحده و متحدین آن که بخش عظیمی از ثروت و قدرتشان وابسته به کنترل این منطقه است، خطرناک می باشد. تضادهایی که مقابل آنهاست انفجاری تر از همیشه شده است. بسیار محتمل تر است که رخدادها از کنترل آن ها خارج شود و به سوی هیچ نوع ثباتی نرود. و در همان حال، امیدهایی که توسط بهار عربی برانگیخته شد درهم شکسته شده اند. سوال اینجاست که چرا و چه می توان کرد؟

مشکل این جا نیست که امپریالیست ها بسیار قدرتمند هستند – ما هنوز با نیروی واقعا مهلک آنان و این که چه می توانند بکنند مواجه نشده ایم. مشکل بزرگتر و تراژدی در این واقعیت نهفته است که پرچم ضدیت با امپریالیست ها، عملا و بیش از اندازه به لحاظ برنامه ای و ایدئولوژیک، به طور فزاینده ای در دست قطب منسوخ مقابل، یعنی اسلام گرایان قرار گرفته است. این وضعیت غیرقابل اجتناب نبوده و نیست. ما می توانیم شروع به تغییر این وضعیت کنیم.

قبلا بحث کردیم که چگونه عروج بنیادگرایی دینی به قول ریموند لوتا «یک فرآیند پیچیده ی تغییرات در ترکیب اجتماعی و طبقاتی، از ایدئولوژی و جنبش های اجتماعی است که در تداخل است با تغییرات اقتصادی، و ضرورت و نیاز شدید به یک اخلاقیات رهایی بخش و ریشه کن کردن پدرسالاری خود را نشان می دهد.»

دلیل عمده ی به بن بست رسیدن بهار عربی فقدان یک آلترناتیو انقلابی است. این فقدان را توده های مردمِ طبقاتِ مختلف حس می کنند و گیج و آشفته می شوند. باید از خود بپرسیم  چرا  خیزش های دهه ۱۹۶۰ (دهه ی ۱۳۴۰) در خاورمیانه با احیاگری دینی رقم نخورده بودند در حالیکه تلاطمات اجتماعی امروز آشکارا و به طرق مختلف توسط تلاش آشکار دین برای دست یافتن به قدرت زمینی تعریف می شوند.  در این جا، ما با انواع متفاوتی از انسان ها سر و کار نداریم بلکه با شرایط متفاوتی روبرو هستیم.

بسیاری به دهه ی ۱۹۶۰ با دلتنگی می نگرند اما آن دهه قابل تکرار نیست. تکرار آن غیرممکن است زیرا دهه ی ۱۹۶۰ نمی تواند یک راه برون رفت برای اوضاع کنونی باشد. آن چه می تواند واقعا اوضاع را عوض کند، به راه افتادن یک جنبش رهایی بخش علیه هر دو قطب منسوخ و تمام مظاهر و باورهای آن و  تبدیل چنین جنبشی به یک نیروی مادی در خاورمیانه است.  

اوضاع در منطقه و کشورهای این منطقه فقط راجع به بازگشت به وضعیت گذشته نیست. نظم امپریالیستیِ گذشته که تحت سلطه آمریکا بوده است در آشوب است و هیچ نظم نوینی در چشم انداز نیست. برخی از ساختارهای کهنه ی قدرت منطقه ای ترک برداشته است و امپریالیست ها واقعا انتخاب امنی ندارند.

ژنرال ها، لیبرالها، چپ رفرمیست و اسلام گرایانِ تیپ های مختلف — هیچ یک از آن ها نمی توانند یک راه حل واقعی به توده های مردم ارایه دهند زیرا آنان حقیقتا منسوخ هستند؛ یعنی، نظام آن ها و قدرت سیاسی آن ها مانع و سد راه مقابل پیشروی بشریت است.

سه سال گذشته با بحران های انقلابی و اوضاعی رقم خورده است که طبقه حاکمه نمی تواند به شکل های گذشته حکومت کند و توده های مردم نیز دیگر نمی توانند به طرق گذشته تن دهند. اما این نیز آشکار شده است که بحران انقلابی به تنهایی و بدون کار یک حزب انقلابی و ظهور یک جنبش کمونیستی انقلابی در میان توده ها، نمی تواند تبدیل به یک امکان واقعی انقلاب کردن شود. کمونیسم به مثابه یک علم و یک هدف باید راهنمای این جنبش باشد و این جنبش حتا اگر کوچک است اما باید از هر فرصتی استفاده کند تا تبدیل به یک عامل تاثیر گذار عمده در سراسر جامعه شود و قدرت خود را بسازد که بتواند به موقع قدرت سیاسی را کسب کند. 

چنین چیزی بدون یک جهش در عرصه تئوری ممکن نخواهد بود — یعنی در این زمینه که مشکل چیست و راه حل کدام است. سه سال گذشته نشان داده است که یک اقلیت کوچک می تواند بر باقی جامعه تاثیرات قدرتمندی داشته باشد زمانی که این اقلیت کوچک منطبق بر منافع اساسی توده های مردم حرکت کند.

عامل مساعدِ بزرگ آن است که امروز یک چارچوبه ی اساسی تئوری رهایی بخش موجود است.  سنتز نوین کمونیسم انقلابی که توسط آواکیان تکامل یافته است، انقلابیون هر کشور را قادر می کند که در کلیت خود ببینند که دنیا نیازمند چه نوع دگرگونی انقلابی است و چه نوع دگرگونی انقلابی ممکن است.

هرکس که بخواهد برای رهایی توده ها مبارزه کند باید با پیشرفته ترین درک علمی که تاکنون شکل گرفته است درگیر شود. زیرا بینش، متد و تحلیل کمونیستی انقلابی منطبق بر واقعیت است و می تواند برای مشکلاتی که منبع حرکت و شورش توده های مردم است پاسخ دهد. دیدی که آواکیان از سوسیالیسم و کمونیسم ارایه می دهد پایه در  جمعبندی از تجربیات سوسیالیسم در قرن بیستم دارد. سنتز نوین باید راه خود را از میان امواج دروغ و توهمی که توده های مردم از آن ها رنج می برند بگشاید و به جلو برود. اما این سنتز پتانسیلا دارای قدرت جاذبه ی بسیار عظیمی است.

استقرار جریان انقلابی کمونیستی و ریشه دواندن آن در میان شمار فزاینده ای از توده های مردم، از پایین و در سراسر جامعه یک ضرورت عاجل است. توده های مردم در شمار فزاینده باید این آرمان را در دست بگیرند و نقش فعالی در تغییر جهان بر عهده بگیرند؛ تغییری که هیچ جهان بینی و جنبش دیگری نمی تواند و به نفعش نیست که برایش بجنگند. پیشاپیش توده های بسیاری حتا بدون این که افق روشنی داشته باشند و بدانند که فداکاری آنان چه چیزی را به همراه خواهد آورد، آماده ی فداکاری اند. اما زمانی که افق علمی یک جامعه ی نوین و رهایی بخش، به توده های مردم انگیزه دهد و در هر گام شمار فزاینده ای را در بر بگیرد و تبدیل به نیرویی در مبارزه حول همه معضلات و موضوع هایی شود که هر روز در مقابل همه هست و بعد از خیزش عربی تبدیل به موضوع بحث و مناظره در میان میلیون ها تن شده است، آنگاه معجزه ی بزرگی رخ خواهد داد.

تمام خاورمیانه یک دیگ جوشان تضادها است. وضعیت جاری پر از خطرات اکستریم برای مردم و موانع بزرگ در مقابل انقلاب است. اما این وضعیت همچنین مملو  از مشکلات بزرگ است برای امپریالیست ها و تمام طبقات حاکمه فعلی و آن ها که در صف انتظار برای تبدیل به طبقه حاکمه ی آتی ایستاده اند. سوال این نیست که آیا اوضاع سخت تر خواهد شد یا نه. سوال این است که نتیجه اش چه خواهد بود. به نظر من، این سوال هنوز جواب نگرفته است. بحران هنوز تمام نشده است و هنوز به شدت نیاز به کار انقلابی است و فرصت های کم نظیر برای انجام کار انقلابی هنوز موجود است. اگر یک جنبش انقلابی راه افتد که نیروی کافی برای درهم شکستن قفل “دو منسوخ” را داشته باشد و بیشتر از آن، اگر انقلابی در یکی از این کشورها رخ دهد مطمئنا تغییری واقعی و به شدت مورد نیاز و ضروری در وضعیت کنونی منطقه و جهان رخ خواهد داد.

در پرتو آن چه گفته شد می توان اهمیت عاجل درگیر شدن با سنتز نوین کمونیسم و درک را دریافت. این وظیفه ای است عاجل برای همه انقلابیون و کمونیست های همه نقاط جهان. آن ها باید هر آن چه در توان دارند انجام دهند و به تحقق آن کمک کنند.